گفتار سوم: آمیختگی زبانی و هویت دلدار
یکی از ویژگیهای مهم متن که در ضمن پیوند میان مرکز شیراز و تبریز را نشان میدهد، آن است که عبید در مثنویاش به آثار همام تبریزی اشاره میکند و آشکار است که از «صحبتنامه» که دهنامهی اوست، تاثیر پذیرفته است. شگفت آن که عبید این تاثیر را با وامگیری از بیتهایی نشان میدهد که به زبان کهن آذری سروده شده است. چنان که گفتیم عبید در کل شش غزل در میانهی متن خود آورده که دو تای آنها به همام تعلق دارد و بخشی از هردویشان هم به زبان آذری کهن سروده شده است. اولی در واقع بیشتر آذری است تا دری:
بدیدم چشم مستت رفتم از دست گوام دایر دلی گویائی هست ؟
دلم خود رفت و میترسم که روزی به مهرت هم نسی خوش کامم اج دست ؟
بآب زندگی این خوش عبارت لوانت لاوه نج من ذبل و کان بست ؟
دمی بر عاشق خود مهربان شو کجای مهروانی کسب اومی کست ؟
اگر روزی ببینم روی خوبت به جم شهر اندر واسر زبان دست؟
ز عشقت گر همام از جان برآید مواجش کان یوان بمرد و وارست ؟
به گوش خاوا کنی پشتش بوینی به بویت خسته بی جهنامه سرمست
این را میدانیم که همام تبریزی به زبان کهن آذری شعر میسروده است و در سرودههای پارسی دریاش هم گاه بیتهایی به زبان آذری را میآورد. زبان آذری که بنا به این شواهد تا قرن هشتم هجری در قلمرو آذربایجان و حتا منطقهی قزوین رواج داشته است، شاخهای از زبانهای ایرانی غربی است و با پهلوی نزدیکی بسیار دارد. بیتهایی که همام در اشعارش آورده اگر در کنار آثار شاعران دیگر آذربایجانی خوانده و تحلیل شود نادرستی مطلق و نادانی شرمآورِ کسانی را نشان میدهد که زبان باستانی مردم این خطه را ترکی میپندارند. این نکته کاملا با مراجعه به شواهد تاریخی روشن میشود که زبان پهلوی (پارسی میانه) در قلمرو آذربایجان و کردستان بیش از سایر مناطق ایران دوام داشته و زبان محلی آذری نیز با آن خویشاوند بوده است.
یکی از اشعار زیبای همام تبریزی، آن است که بیتهای زوجش را به زبان آذری سروده است و عبید شکلی دستکاری شده از همان را در منظومهی خود آورده است. اصل غزل چنین است:
بدیدم چشم مستت رفتم از دست کَوام آذردلی بو کو نَبی مست
(کدام دلسوختهایست که مست نشود)
دلم خود رفت و میدانم که روزی به مهرت هم بِشی خوش گَیانم اَژ دست
(اگر جانم هم به خاطر مهرت از دستم برود خوشحالم)
به آب زندگیای خوش عبارت لَوانت لاو جَه من دیل و گیان بست
(لاف لبانت از من دل و جان بُرد)
دمی بر عاشق خود مهربان شو که زیسر مهرورزی گَست بی گَست
(که از این گونه مهر ورزیدن زشت است، زشت!)
به عشقت گر همام از جان برآیذ مواژش کان یوان بمروت و وارست
(نگو که آن جوان مرد و رهایی یافت)
گرم خا واکَنی لَشنَم بِوینی به بویت خُته بام ژاهنام سرمست
(اگر خاک را باز کنی و جسدم را ببینی [میبینی که] به بویت در آرامگاهم سرمست خفتهام)
چنان که میبینیم عبید نسخهای متفاوت از این غزل را ثبت کرده و واژهبندی شعری که نقل کرده اندکی با روایت مشهور از غزل همام تفاوت دارد. در دومین موردی هم که غزلی از همام را آورده، باز به اثری پرداخته که بیتی به آذری کهن دارد. این غزل با این بیت شروع میشود:
خیالی بود و خوابی وصل یاران شب مهتاب و فصل نوبهاران
بیت پایانی این غزل چنین است:
وَهار و وُل و جانان دیمه خوش بی اَوی یاران مَه وُل بی مَه وَهاران
(بهار و گل با سیمای جانان خوش است/ بی یاران نه گل باشد و نه بهاران)
نخستین جایی که شعر همام نقل شده، لحظهایست که معشوق از دلباختگی عاشق خبردار میشود و از اطرافیانش دربارهی او پرس و جو میکند. آنگاه عاشق قصد میکند برای دلدار خود پیامی بفرستد و اینجاست که شعر همام را میآورد. جالب آن که بار دوم که باز از شعر همام یاری میگیرد، در پایان داستان است و زمانی که دلدارش به خاطر دشمنی حسودان و بدنامی ناگزیر شده از شهر بیرون برود و به شهری دیگر سفر کند. باز در اینجا عبید از زبان همام با او سخن میگوید و باز هم بیتهایی را به کار میگیرد که پارههایی به زبان آذری را در خود گنجانده است.
داستان «عشاقنامه» چنان که گفتیم با فراق خاتمه مییابد و این با آنچه اغلب در دهنامهها میبینیم متفاوت است. ضرباهنگ داستان هم بسیار سریعتر است. به شکلی که عبیدِ عاشق تنها یک بار پیامی به معشوق میدهد و چون با سرسختی و انکار او روبرو میشود پیام دوم را میفرستد و این بار پیامرسان او که گویا پیرزنی جهاندیده و دایهی معشوق باشد، او را نرم میکند و دلدارش اعتراف میکند که او نیز به دیدار عاشق خویش مایل است. به این ترتیب کار عشق این دو بسیار سریع پیش میرود و به سرعت به وصال میانجامد. اما این پیوند دیری نمیپاید و بدگویان و حسودان مایهی رسواییشان میشوند و زن که گویا به طبقهی اشراف تعلق دارد (چون چادر پوشیده است) ناگزیر میشود شهر را ترک کند و به شهری دیگر برود.
پس از رفتن اوست که عبید به زمین و زمان لعنت میفرستد و حکایت دلدادگی و رنج فراق خود را با باد میگوید تا خبرش را به دلدار برساند. این که عاشق بر خلاف دهنامههای دیگر در بدنهی داستان از اشیاء بیجان (مثل آیینه و شانه) یا نیروهای طبیعی (مثل باد و آب و رود) برای رساندن پیام یاری نمیگیرد و پیکی جهاندیده را واسطه میکند، این حدس را تایید میکند که گویی عبید به روایت کردن ماجرایی مشغول است که به راستی تجربهاش کرده است. این نکته هم که تنها در پایان کار و پس از غیاب معشوق باد را واسطه میکند به همین ترتیب معنادار است.
در این بافت شاید تضمین کردنِ چندباره از شعر همام نیز معنایی تازه پیدا کند. این را میدانیم که همام بیشتر به خاطر اشعار پارسیاش شهرت داشته و به هر روی از اشعار آذریاش چیز زیادی برای ما باقی نمانده است. در واقع مشهورترین بخشهای آذری از شعر همان همانهایی است که عبید در «عشاقنامه»اش قید کرده است. از این رو میتوان حدس زد زنِ دلدار عبید از مردم آذربایجان بوده و احتمالا اهل تبریز بوده است.
اگر این حدس درست باشد، این که عبید در ابتدای کار و هنگام نخستین پیام شعری با نیمهای آذری را انتخاب کرده، معنای روشنی پیدا میکند. دلباخته نگران بوده که دلدار زبان او را در نیابد و از این رو از شاعری همولایتیِ دلدار یاری طلبیده و شعری را آورده که به زبان معشوق راز دل را بیان کرده است. این که در پایان کار شعری با یک بیت آذری برای رساندن مقصود کافی بوده احتمالا از آنجا ناشی شده که دلدار و دلداده به وصال رسیده و همزبانیشان تثبیت شده است. این حدسها را میتوان ادامه داد و گفت که بانوی دلربای عبید از آذربایجان به شهر عبید آمده و بعد از رسوایی به همان جا بازگشته است.
این حدسها به دو دلیل پذیرفتنی مینمایند. از سویی بدان خاطر که بافت روایی غیرعادی و هیجان و عاطفهی نیرومند دهنامهی عبید را توضیح میدهد و خروج چشمگیر او از هنجارهای این سبک ادبی را توجیه میکند، و دوم آن که وامگیری دست و دلبازانه و عجیب او از شعرهای آذری همام را معنادار میسازد.
چه این حدس را بپذیریم و چه بخواهیم توضیحی دیگر را جایگزین آن کنیم، این نکته به جای خود باقی است که عبید زاکانی در قرن هشتم هجری در ایران مرکزی به خوبی شعرهای آذری همام را در مییافته و در حدی با آن خو کرده بوده که در میانهی شعر خویش آن را تضمین میکرده است. این بدان معناست که عمر و دیرپایی زبان آذری و مقاومتش در برابر زبان ترکی بسیار از آنچه که پیشتر تخمین زده میشد بیشتر بوده است. حدس رایج آن است که با جایگزین شدنِ سپاهیان سلجوقی در آذربایجان زبان روستاییان این سرزمین به تدریج ترکی شده باشد. اما گواهی که در عشاقنامه داریم نشان میدهد که ماجرا به قرنها بعد مربوط میشده است و حتا پس از حملهی مغول و در آستانهی تازشهای تیمور لنگ در ایران زمین، همچنان زبان پهلوی آذری در پهنهای چشمگیر رواج داشته است.
ادامه مطلب: گفتار چهارم: کالبدشناسی ارتباط عاشقانه