گفتار چهارم: دستاورد ادبی پروین
شمار قصیدهها، غزلها و قطعههای پروین روی هم رفته به 209 تا میرسد که با پنج قطعهی کوتاه و 11 تک بیت روی هم رفته رقم 5606 بیت را شامل میشود. یعنی حجمی که کمابیش با دیوان حافظ برابر است. بیشتر اشعار پروین بر خلاف شعر معاصرانش مانند نیما و بهار فاقد تاریخ است. اما به طور کلی میتوان آثار بازمانده از او را به سه دوره تقسیم کرد. نخست، یازده قطعه که طی هفت تا پانزده سالگیاش در فاصلهی 1299 تا 1301 (شعبان 1339 تا جمادیالاول 1341ق) سروده است. اگر این یازده قطعه را از چاپ نخست دیوان پروین بیرون بیاوریم، آنچه که باقی میماند دورهی دوم شاعری او را تشکیل میدهد که از دوران نوجوانی تا پختگی ادبیاش را شامل میشود و بین سالهای 1301 تا 1314 سروده شدهاند. در چاپ دوم دیوان او که پس از مرگش در 1320 منتشر شده، علاوه بر دو ردهی پیشین حدود پنجاه قطعه و قصیده میبینیم که اینها به سومین دورهی کاری او تعلق دارند و در فاصلهی 1315 تا 1320 سروده شدهاند. البته در این میان استثناهایی هم هست. چنان که شعر «نهال آرزو» که تندروانه در هواداری از آزادی زنان در هجده سالگی پروین سروده شده، در چاپ اول دیوانش وجود ندارد اما در چاپ دوم با تاریخ «جوزای 1303» یافت میشود.
گذشته از «نهال آرزو» برخی از اشعار دیگر او نیز تاریخ مشخص دارند که عبارتند از:[1] نامهی پیشکش و سپاس چاپ اول دیوانش خطاب به پدرش (تیر 1314)، گنج عفت به مناسبت اعلام قانون کشف حجاب (اسفند 1314)، مرثیهی پدرش (دی 1316). همچنین تندترین شعر سیاسی او «صاعقهی ما ستم اغنیاست» را در (محرم 1340ق) سروده و این در گرماگرم مبارزهی رضا خان برای برپایی جمهوری و مقاومت وفاداران به سلطنت قاجاری است و در آن آشکارا از گروه نخست هواداری شده است.
در دیوان پروین دو قالب اصلی عبارتند از قصیده و قطعه. شمار قصیدهها به چهل و دو میرسد و چنان که بهار به درستی گوشزد کرده به سبک فاخر خراسانی سروده شدهاند و بیشتر اندرزهای اخلاقی هستند. قطعهها اما معمولا قالب گفتگو و مناظره را دارند و در آنها نقد اجتماعی بر اندرز میچربد. هرچند در هر رده مضمونهای طبقهی دیگر هم فراوان یافت میشود. پروین در غزل چندان طبعآزمایی نکرده و غزلهایش در واقع قصیدههایی هستند با شمار ابیات کمتر.
سعید نفیسی به درستی گفته که تناسب وزن و انتخاب درست قافیه در اشعار پروین در ردیف بهترینهای زبان پارسی است. از سویی به تعبیر نفیسی قالب شعری هیچ محدودیتی برای روانی طبع او تولید نکرده و هرچه را که میخواهد بدون مانع و گره میگوید، و از سوی دیگر وزن و قافیهاش به قدری خوب با مضمون و حال و هوای شعر چفت و بست شده که روی هم رفته یک کلِ کامل و منسجم را پیش چشم مخاطب پدیدار میسازد.
شعر پروین نمونهی بارز شعر تعلیمی است، که انتقال دانشی و اشاره به خردی و دعوت به اخلاق شالودهاش را میسازد. در مقابل او شعر فروغ را باید نمونهی خالص شعر خودبیانگری رمانتیک دانست که هدفش نمایش عواطف و هیجانها و احساسات شخصی است. در دیوان پروین تنها شعری که در آن از عاطفه و هیجان شخصی وی نشانی هست و نسبت به شخص خاصی ابراز احساسات کرده، سوگنامهایست که برای پدرش سروده است.
برخی از قصاید پروین به خاطر پیروی از هنجار قدما شمار بیتهایی بیش از حد حوصلهی انسان مدرن امروزین دارد و خواندناش گاه خسته کننده میشود. به خصوص در آنجا که مضمونی و پندی را بار دیگر به شکلی دیگر تکرار میکند و این نوعی حشو محسوب میشود. این نقص به خصوص در قصیدههای پروین بیشتر دیده میشود و گاه چنین مینماید که دلش نیامده از کلمهای همقافیه صرف نظر کند و بیتی را برای گنجاندن آن در شعرش سروده که به تنهایی استوار و محکم و به تنهایی زیبا و معنادار است، اما وقتی در ادامهی شمار زیادی بیت مشابه قرار گیرد دیگر جلوهاش را از دست میدهد و ملالآور میشود.
این شکل از حشو و درازگویی در قطعههای فروغ به ندرت دیده میشود. قطعهها به خصوص به خاطر مضمون اخلاقی و قالب گفتگومدارشان خواندنی و جذاب هستند. مناظره در ادب پارسی رواج کامل داشته و چیزی نیست که توسط پروین اختراع شده یا از مجرای فابلهای جانوری اروپایی وامگیری شده باشد. با این وجود توجه و علاقه به گفتگوهایی از این دست در عصر مشروطه از سویی زیر تاثیر فضای سیاسی و ظهور رسانهی نوینی مانند روزنامه قرار داشت و از سوی دیگر تا حدودی از ترجمهی اشعار فرنگی تاثیر پذیرفته بود. با این وجود سنت شعرِ نثر در قالب مناظره در ایران درختی تنومند است که تاثیر اروپاییان جوانهای کوچک بر آن است و حال و هوای دوران مشروطه فصلی مساعد برای رویش و شاخ و برگ دادناش محسوب میشود. پروین اگر بزرگترین شاعر مناظرهگوی پارسی نباشد (که به نظرم هست)، بیشک یکی از بزرگترینهاست. پیش از او اسدی توسی و انوری بیشترین قطعههای مناظره را سرودهاند که در میان این دو اسدی پرکارتر بوده و شمار مناظرههایش از پنجتا فراتر نمیرود. شمار شصت و پنج قطعهی مناظره که پروین سروده به تنهایی از کل خزانهی قطعههای مشابه در تاریخ پیش از خودش غنیتر است. در بسیاری از این گفتگوها عناصر و تصویرهایی به کار گرفته شده که یکسره زنانه است و محتوای زیستجهانی زنانه را باز میتاباند.
مرغی نهاد روی بباغی ز خرمنی ناگاه دید دانهی لعلی به روزنی
پنداشت چینهایست، بچالاکیش ربود آری، نداشت جز هوس چینه چیدنی
چون دید هیچ نیست فکندش بخاک و رفت زینسانش آزمود! چه نیک آزمودنی
خواندش گهر به پیش که من لعل روشنم روزی باین شکاف فتادم ز گردنی…
… پروین، چگونه جامه تواند برید و دوخت آنکس که نخ نکرده بیک عمر سوزنی
این شعر نمونهای از کارکرد نمادها و نشانهها در زیستجهانی زنانه را به دست میدهد. لعل و گوهر که در شعر پارسی بیشمار بار در مقام نماد به کار گرفته شده، در اینجا در بافتی متفاوت ظاهر گشته و گذشته از تشخص چشمگیری که یافته، در وصفی کمیاب (بخشی از گردنبندی گسسته که گوشهای افتاده و گم شده) ظاهر میشود که بیشتر با جهان تجربی زنانه پیوند دارد. بیت آخر این مناظره هم باز تصویر آشنا و پر تکرار مربوط به خیاطی را به دست میدهد، اما باز از منظری عملیاتی و «خانگی» بدان مینگرد که با یکسره با تصویرهای منسوب به خلعت و جامه و خرقه و پوشاک در شعر کلاسیک تفاوت دارد. شبیه به این کارکرد را به خصوص در مناظرههایی میبینیم که در آن اشیای درون آشپزخانه با هم به گفتگو مینشینند:
عدسی وقت پختن، از ماشی روی پیچید و گفت این چه کسی است
ماش خندید و گفت غره مشو زانکه چون من فزون و چون تو بسی است
هر چه را میپزند، خواهد پخت چه تفاوت که ماش یا عدسی است
جز تو در دیگ، هر چه ریختهاند تو گمان میکنی که خار و خسی است
زحمت من برای مقصودی است جست و خیز تو بهر ملتمسی است
کارگر هر که هست محترمست هر کسی در دیار خویش کسی است…
تصویرهای «آشپزخانهای» از این دست در اشعار پروین فراوان است، و در اشارههای کناری و گذریِ قصیدههای فراوانی دیده میشود:
منشین گرسنه کاین هوس خام پختن است جوشیده سالها و نپختست این طعام
معلوم نیست چرا این بخشِ خانهدارانه از زیست جهان زنانه شرمآور یا خوار و خفیف شمرده شده و در ترسیم جغرافیای شعر زنانه از قلم افتاده و تبدیل ساختناش به امری زیباییشناختی از ارتقای عناصری مانند خودآرایی و همبستری نامهمتر و پستتر قلمداد شده است. در حالی که هم اشاره بدان نوآورانهتر و نادرتر است و هم دگردیسیاش به امری معنادار و زیبا دشوارتر و بعیدتر مینماید.
با دوک خویشن، پیرزنی گفت وقت کار کآوخ! ز پنبه ریشتنم موی شد سفید
گذشته از عناصری که به پخت و پز و خیاطی مربوط میشوند، اشارهها به اشیای زنانه مانند آینه و شانه نیز در شعر پروین فراوان هستند و همواره هم با همان عمق و سنگینی برای بیان امری عقلانی و دستیابی به اندرزی جدی مورد استفاده قرار گرفتهاند:
وقت سحر، به آینهای گفت شانهای کاوخ! فلک چه کجرو و گیتی چه تند خوست
ما را زمانه رنجکش و تیره روز کرد خرم کسیکه همچو تواش طالعی نکوست
هرگز تو بار زحمت مردم نمیکشی ما شانه میکشیم بهر جا که تار موست
از تیرگی و پیچ و خم راههای ما در تاب و حلقه و سر هر زلف گفتگوست
با آنکه ما جفای بتان بیشتر بریم مشتاق روی تست هر آنکسی که خوبروست…
در واقع تقریبا همهی مناظرههای پروین که بین چیزهایی غیرانسانی جاریست، به همین زیستجهان زنانه مربوط میشود و به موجودات و جاندارانی ارتباط مییابد که در زندگی روزمرهی زنان بسیار دیده شده و تنها در آن بافت آشنا مینمایند. از آنجا که پروین بدنهی شعرهای مناظرهای موفق را در شعر پارسی سروده و در سراسر تاریخ هزار سالهی این ادب در این زمینه اثرگذارترین چهره محسوب میشود، یک تنه مناظره را از فضایی مردانه خارج کرده و آن را به زیستجهانی زنانه پیوند زده است. کاری که به خاطر فرو کاسته شدنِ فمنیستیِ زیستجهان زنانه به عشق رمانتیک و آمیزش جنسی، نادیده انگاشته شده و به این ترتیب دستاوردی به این اهمیت مورد غفلت واقع شده است.
برخی از مناظرههای پروین به گفتگوی انسانها با هم اختصاص یافته و اینها درخشانترین شعرهای او هستند. «اشک یتیم» و «مست و محتسب» نمونههایی از آن به شمار میآیند. این مناظرهها معمولا در بافتی اجتماعی و بیرون از خانه جریان مییابند و سمت و سویی اجتماعی دارند و آن حال و هوای زنانه درشان غایب است. جالب آن که بیشتر این مناظرهها در تاریخ ادب پارسی نمونههای موفق و مشهوری داشتهاند و پروین به استقبال اشعار قدما رفته و در هماوردی با ایشان از عهده برآمده است. برای این که نمونهای از کار او به دست آید، خوب است «اشک یتیم» را در کنار سرمشق کهنی که پروین برای خود پیش چشم داشته بخوانیم. پروین این شعر را با الهام از شعر زیبای انوری ابیوردی سروده است:
آن شنیدستی كه روزی زیركی با ابلهی گفت این والی شهر ما گدایی بی حیاست؟
گفت چون باشد گدا كآن كز كلاهش تكمهای همچو ما را روزها بل سالها برگ و نواست
گفت ای مسكین غلط اینك از اینجا كردهای آن همه برگ و نوا دانی كه آنجا از كجاست؟
دُّر و مروارید طوقش اشك اطفال من است لعل و یاقوت ستامش خون ایتام شماست
او كه تا آب سبو پیوسته از ما خواسته است گر بكاوی تا به مغز استخوانش زآن ماست
خواستن كدیه است خواهی عشر خوان خواهی خراج زآنكه گر ده نام باشد یك حقیقت را رواست
چون گدایی چیز دیگر نیست جز خواهندگی هر كه خواهد گر سلیمان است اگر قارون گداست
و شعر پروین در همین مضمون چنین است:
روزی گذر كرد پادشهی از گذرگهی فریاد شوق ز سر هر كوی و بام خاست
پرسید زآن میانه یكی كودك یتیم كاین تابناك چیست كه بر تاج پادشاست
آن یك جواب داد چه دانیم ما كه چیست آن قدر دانیم كه متاعی گرانبهاست
نزدیك رفت پیرزنی گوژپشت و گفت این اشك دیدهی من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است این گرگ سالهاست كه با گله آشناست
آن پارسا كه ده خرد و ملك رهزن است آن پادشا كه مال رعیت خورد گداست
بر قطرهی سرشك یتیمان نظاره كن تا بنگری كه روشنی گوهر از كجاست
پروین به كجروان سخن از راستی چه سود كو آن چنان كس كه نرنجد ز حرف راست
این شعر را پروین در زمانی سروده که بحث جمهوریخواهی در گرفته بود و از انقراض دودمان قاجار سخنها در میان بود. پروین در این هنگام نوجوانی پانزده شانزده ساله بود و این که در سازگاری با حال و هوای اجتماعی در چنین سنی شعری چنین استوار گفته خیره کننده است. شعر او گذشته از پیوندی که با رخدادهای زمانهاش برقرار میکند و به وجود یک موضع سیاسی روشن و صریح در دختری نوجوان دلالت میکند، از نظر ادبی و صنایع شعری نیز برجسته و چشمگیر است و به خوبی با شعر انوری که استاد قطعهسرایان پارسیگوست، برابری میکند. شعر دیگر او نیز که شهرتی فراوان دارد، استقبالی است از داستان «محتسب و مست» مولانا:
محتسب در نیم شب جایی رسید در بن دیوار مردی خفته دید
گفت: هی مستی چه خوردستی؟ بگو گفت: ازین خوردم که هست اندر سبو
گفت: آخر در سبو وا گو که چیست؟ گفت: از آنکه خوردهام گفت: این خفیست
گفت: آنچه خوردهای آن چیست آن؟ گفت: آنکه در سبو مخفی است آن
دور می شد این سوال این جواب ماند چون خر محتسب اندر خلاب
گفت او را محتسب : هین آه کن مست هو هو کرد هنگام سخن
گفت:گفتم آه کن هو می کنی گفت: من شاد تو از غم منحنی
آه از درد وغم و بی دادی است هو هوی میخوارگان از شادی است
محتسب گفت: این ندانم خیز خیز معرفت متراش و بگذار این ستیز
گفت: رو تو از کجا من از کجا؟ گفت: مستی خیز تا زندان بیا
گفت مست: ای محتسب بگذار و رو از برهنه کی توان بردن گرو؟
گر مرا خود قوت رفتن بدی خانهی خود رفتمی وین کی شدی؟
من اگر با عقل و با امکانمی همچو شیخان بر سر دکانمی
پروین همین مضمون را در شعری به نام «مست و هشیار» آورده و بی اغراق باید گفت که در زیبایی و استواری بر شعر مولانای بزرگ پیشی گرته است:
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست
گفت مستی زآن سبب افتان و خیزان میروی گفت جرم راه رفتن نیست ره هموار نیست
گفت میباید تو را تا خانهی قاضی برم گفت رو صبح آی قاضی نیم شب بیدار نیست
گفت تا داروغه را كوبیم در مسجد به خواب گفت مسجد جایگاه مردم بدكار نیست
گفت دیناری بده پنهان و خود را وارهان گفت كار شرع كار درهم و دینار نیست
گفت از بهر غرامت جامهات بیرون كنم گفت پوسیده است و جز نقشی ز پود و تار نیست
گفت آگه نیستی كز سر بیفتادت كلاه گفت در سر عقل باید بی كلاهی عار نیست
گفت باید حد زند هشیار مرد مست را گفت هشیاری بیار اینجا كسی هشیار نیست
هرچند پروین بسیار خوب و نیرومند از عهدهی مناظرههای انسانی بر میآید، اما بیشتر گفتگوهایش را در فضایی غیرانسانی ترتیب داده و موجوداتی دور از ذهن مانند مار و مور یا اشک و خون یا نخود و عدس را به گفتگو با هم وا داشته است. این شکل از مناظرهنویسی در سنت ادبی پارسی پیشینهای دراز و غنی دارد. اما تا حدودی چنین مینماید که رواج و محبوب شدناش در دوران زندگی پروین تا حدودی به ترجمهی فابلهای اروپایی مربوط باشد. یکی از کسانی که این فابلها را به ایرانیان شناسند خودِ یوسف اعتصامی بود و نشریهها و مجلههای پیشتاز در این زمینه هم توسط او و یارانش منتشر میشدند. بنابراین پروین از دوران کودکی در معرض فرآوردههای ادبیای قرار داشته که با تجدد و فرنگ مربوط بودهاند و حکایتهایی پندآمیز را از زبان جانوران بازگو میکردهاند. پروین خود به زبان فرانسوی و انگلیسی تسلط داشته و چه بسا الگوی اصلی برخی از این مناظرهها را خود در منابع اصلی اروپایی خوانده باشد.
اگر به زمینهی فرهنگی و زمانهی تاریخی زندگی پروین بنگریم برخی از رگههای این تاثیرپذیری را میتوانیم تشخیص دهیم. مثلا در سال 1308 قمری (1890 میلادی) کتاب حکایات دلپسند به قلم مولوی محمد مهدی واصف در هند به چاپ رسید. این متن 234 داستان کوتاه را در بر میگیرد که بخش عمدهی آن از فابلهای ازوپ گرفته شده است.[2] این نوع داستانپردازی که جنبهی تعلیمی داشت و از قصههای عامیانه دربارهی جانوران الهام میگرفت، بر زبان پارسی تاثیر زیادی گذاشت و موجی از اشعار پندآموز را پدید آورد که در قالب گفتگوهای میان جانوران تنظیم شده بود. پروین اعتصامی مهمترین و موفقترین شاعر در این زمینه است. هرچند شمار زیادی از اشعار نسل اول شاعران عصر رضاشاهی را میتوان به این قالب مربوط دانست.
با این همه در مناظرههای پروین دو ویژگی مهم وجود دارد که آنها را از تهمت تاثیرپذیری مستقیم یا وامگیری سادهی منشهای اروپایی بری میسازد. نخست آن که پندها و اندرزها و نکتههای اخلاقیای که پروین در ضمن مناظرههایش بازگو میکند، در ادامهی مستقیم خرد ایرانی قرار دارند و تداوم سرراستِ اندرزنامهها و پندنامکهایی محسوب میشوند که در ایران زمین از هزارهی سوم پیش از میلاد تا به امروز وجود داشته و تاثیرگذار بودهاند. دیگر آن که در مناظرههای او تصویرهای آشنا و مرسومِ فابلهای اروپایی به ندرت دیده میشود. مناظرههای جانوری تنها بخشی از قطعههای او را تشکیل میدهند و این جانوران و بقیهی موجوداتی که به گفتگو با هم وادار شدهاند، معمولا با آنچه در ادب اروپایی (و حتا سنت ادبی ایرانی) میبینیم به کلی متفاوت است. یعنی پروین به ظاهر زیر تاثیر قالب عمومی فابلها به سروده مناظره روی آورده، اما محتوا را با بهرهگیری از سنت ادب پارسی و با تکیه بر فرهنگ بومی خویش پدید آورده است. مثالی که این ویژگی شعر پروین را نشان میدهد، گفتگوی تبر و سپیدار است:
آن نشنیدید كه در باغ یكی روز از جور تبر زار بنالید سپیدار
كز من نه دگر بیخ و بنی ماند و نه شاخی از تیشهی هزمشكن و ارهی نجار
این با كه توان گفت كه در عین بلندی دست قدرم كرد به ناگاه نگونسار
گفتش تبر آهسته كه جرم تو همین بس كاین موسم حاصل بود و نیست تو را بار
عنصر چشمگیری که در مناظرهها به طور عام دیده میشود، تشخیص است. شخصیتبخشی به عناصر گوناگون در اشعار پروین حالتی افراطی به خود میگیرد و گذشته از جانوران به اشیایی پیش پا افتاده مانند بنشن و لوازم خانگی هم تعمیم مییابد و حتا به اموری انتزاعی مثل امید و ناامیدی و دیدن و ندیدن هم میرسد. بنابراین یکی از شاخصهایی که مناظرههای پروین را ویژه میسازد بهره گرفتن از چیزهایی ساده و پیش پا افتاده مانند خوراکیها و اشیای آشپزخانه و مفاهیمی انتزاعی است که به این شکل با این تنوع در مناظرههای پیشین سابقه نداشتهاند.
تصویرپردازی پروین با وجود وفاداریاش به قالبها و نمادهای ادبیات کلاسیک به کلی نو است و هم مضمون و هم شکلِ پروراندن مضمون نزد او با آثار شاعران کلاسیک تفاوت دارد. این که کسی با استادی تمام در قالب دشوار و زمینِ پرقلهی شعر کلاسیک پارسی اثری بسراید و بعد در آن مضمون و مفهومی نو و تازه را بپروراند و ارائه کند، کاری بسیار دشوار است که پروین به خوبی از عهدهاش بر آمده است. یعنی مضمونهایی نو را به شکلی بیان کرده که از نظر ریخت و بافت به شاهکارهای ادب کهن میماند، بی آن که محتوای نوی آن مخدوش شده باشد. منتقدان و نویسندگان برخی از این نوآوریها را با تیزبینی مورد اشاره قرار دادهاند. مثلا در شعر «جولای خدا» پروین عنکبوتی را تصویر کرده که مورد خردهگیری کاهلی قرار میگیرد. آنچه کاهل به او نسبت میدهد و بابت آن سرزنشاش میکند، دقیقا عناصری را شامل میشود که تصویر سنتی و منفیِ عنکبوت در ادب و فرهنگ ایرانی را بر میسازد.
در متونی بسیار متنوع، از قرآن گرفته تا کتاب الحیوان جاحظ عنکبوت را جانوری پلید، مکار و دسیسهچی دانستهاند که بیهوده خانهای سست و بیبنیاد بر پا میکند. کاهلِ شعر پروین هم عنکبوت را دقیقا به خاطر همین سستی خانهاش و ناپایداری دستاوردش در برابر تندباد حوادث سرزنش میکند. اما پروین در اینجا گویا با خودِ عنکبوت همذاتپنداری میکند و در بافتی به کلی متفاوت با آنچه در سنت ادبیمان سراغ داریم، از زبان او کار و کوشش را میستاید و دست بر قضا از ریزهکاریهای زندگی عنکبوت هم دفاع میکند. دکتر کریمی حکاک به درستی در تحلیل خویش از این شعر نشان داده که با سخنی متفاوت و گاه متضاد با بافت معنایی سنتی روبرو هستیم و بنابراین معنای نهفته در شعر را نو و متاثر از تجدد دانسته است.[3] این نکته با گوشزد کردن این نکته تایید میشود که یوسف اعتصامی مقالهای دربارهی «عزم و نشاط عنکبوت» را از زبان فرانسوی به پارسی برگردانده و در بهار منتشر کرده بود و ابوالفتح اعتصامی در دیوان پروین هنگام اشاره به این شعر میگوید که خواهرش از آن تاثیر پذیرفته بود.
شعر پروین از نظر مضمون هم همین ویژگی شگفتِ درهم تنیدگی با سنت ادبی پارسی و در ضمن فاصلهگیری و نوآوری در آن را نشان میدهد. تقریبا همهی شعرهای پروین با قصدِ آموزش اخلاق یا گوشزد کردنِ نکتهای حکیمانه سروده شدهاند. تراکم معناهای فلسفی و اخلاقی در اشعار او به قدری زیاد است که به سادگی میتوان او را مانند فردوسی و سنایی و ناصرخسرو به لقب حکیم ملقب ساخت. مضمونی که در جریان این آموزش منتقل میشود از نظر بافت عمومی دقیقا همان است که در ادب کلاسیک پارسی میبینیم و از این نظر پروین دستگاه نظری تازه یا اندرزهای اخلاقی نوینی برای مخاطبانش ابداع نکرده است. اما همان سخنان پیشین را با قالب و بافتی نو عرضه کرده است، بی آن که بند ناف خود را با میراث عظیم پشت سر خود قطع کند.
یکی از مضمونهای بسیار تکرار شونده در شعر پروین ناپایداری و گذرا بودن زندگی و بیوفایی دنیاست و معمولا این نکته را با اندرز به شکیبایی و خوار شمردن دشواریها همراه میکند. مضمون دوم همدلی و همدردی با محرومان و تهیدستان است. سومین مضمون مهم اشعار او ابراز مهر به انسانیت به طور کلی است و معمولا آماج این مهر در بافتی رمانتیک موجوداتی شکننده و آسیبپذیر مانند پرندگان و کودکان در نظر گرفته میشوند. مضمون دیگری که بسیار تکرار میشود، تاکید بر بیآزاری و مهربانی و خوشخویی است و اینها عناصری هستند که در سیمای شخصیتی خودِ پروین نیز به روشنی نمایان هستند. در اشعار پروین از سویی اشاره به میل جنسی و عشق کالبدی به کلی غایب است و از سوی دیگر مهر مادرانهی شدید و نمایانی با محوریتِ اشاره به کودکان در آن نمایان است، که اولی با توجه به پرهیزگاری جنسی او و دومی با توجه به بیفرزند بودناش باید فهم شوند.
تفسیر خاص مهر نزد پروین بسیار جالب توجه است. چون با وجود آن که مهر در مرکز گفتمان او قرار دارد، از سویی آن را جنسیتزدایی کرده و از سوی دیگر آن را به کلی مستقل از سرمشق عرفانیِ رایج در ادبیات پارسی صورتبندی کرده است. از این رو تفسیر او از مهر و عشق به آنچه که در رودکی و ناصرخسرو و شاعران پیشتازِ قرن سوم و چهارم میبینیم شباهت پیدا کرده است. با این تفاوت که آنها پیش از پیدایش و تکامل عشق صوفیانهی قرون میانه شعر میگفتند و پروین که در انتهای این سنت قرار داشته، آگاهانه آن را نادیده گرفته و از بهره جستن از تصویرها و استعارههایش خودداری کرده است.
پروین در اشعارش بیش از بیست و پنج بار کلمهی مهر و ده بار مهربانی را در معنای دقیقِ باستانیاش مترادف با محبت و پیوند دوستانه به کار گرفته است و این جدای از اشارههای فراوانی است که به مهر در معنای خورشید و آفتاب دارد و آن را نیز اغلب همچون استعارهای از معنای نخست به کار میگیرد. در برخی جاها چنین مینماید که پروین از آرای ایرانشناسان و اندیشمندانی نظر دارد که تازه در آن هنگام در آیین باستانی مهر ایرانی کنکاش میکردند و آثارشان تازه در ایران بازتاب مییافت. چنان که در شعرهایی به ترازوی مهر (چو افتادی اندر ترازوی مهر) و اسب مهر (شاید که سمند مهر راندی) اشاره کرده که به احتمال زیاد به بازخوانی کیش مهر باستانی در حلقهی ادیبان هممسلک ملکالشعرای بهار مربوط میشود. چون در میان این شاعران اشارههای مشابهی را میبینیم و مهمترین کتاب متقدم پارسی دربارهی اسطورهشناسی مهر رومی را هم بعدتر مهرداد بهار درنوشت.
جالب آن است که پروین همواره مهر را در معنایی کلان و انسانی به کار میگیرد و انگار دلالتی جنسی را از آن برداشت نمیکند. مهر همواره به کسانی مانند مادر یا دوست منسوب میشود. پروین کلمهی عشق را هفده بار در اشعارش آورده و آن را نیز درست به همین ترتیب در معنایی غیرجنسی به کار گرفته است. اما جالب است که صور خیال مرتبط با آن سنتیتر است و به تصویر عشق نزد عارفان و ادیبان کلاسیک پارسی نزدیکتر است. چندان که عشق را به دریا تشبیه میکند و چند بار از کوی عشق و راه عشق سخن میگوید.
یکی از تعبیرهایی که مدام دربارهی پروین تکرار میشود و نادانی گوینده را دربارهی دیوان وی اثبات میکند، بحثِ تقدیرگرایی و جبرگرایی پروین است. این جمله مدام در نوشتارهای گوناگون تکرار میشود که پروین زنی بوده با نگاهی بدبینانه نسبت به هستی، و به همین خاطر به تقدیر تن در داده و جبرگرایانه از کوشش و تلاش برای دگرگون ساختن جهانِ پیرامون خویش دست شسته است. واقعیت آن است که این مضمون به دیوان پروین هیچ چسبندگی ندارد و برساختهایست که نزد منتقدانی خلق شده که همگی دوستدار شاعران رقیب پروین بودهاند.
پروین تنها پانزده بار در اشعارش کلمهی «تقدیر» را به کار گرفته که تازه در آن میان هم یک سومش در نقد و نفی سیطرهی تقدیر است: «دیوانگی است، قصهی تقدیر و بخت نیست/ از بام سرنگون شدن و گفتن که این قضاست» و «ما نمیترسیم از تقدیر و بخت/ آگهیم از عمق این گرداب سخت». این مضمون مدام در اشعار پروین تکرار میشود که «گر گرانباریم، جرم چرخ چیست/ بار کردار بد خود میبریم». یعنی سرنوشت و جبر روزگار اغلب در اشعار پروین نادیده انگاشته شده و حتا به شکلی صریح مورد حمله قرار گرفته است (دیده ببندی و درافتی به چاه/ این گنه تست، نه حکم قضاست). در سراسر دیوان پروین تا جایی که من به یاد دارم حتا یک قصیده یا داستان نمیتوان یافت که تسلیم و تن در دادن به تقدیری ناخوشایند را تبلیغ کند و از این نظر بیشک ارجاعهایش بسیار بسیار کمتر از مولانا و حافظ است، که آنها هم هیچ یک شاعری تقدیرگرا و جبری شمرده نمیشوند.
احتمالا آنچه که به جبرگرایی حمل شده، خوانش ناقص و آغشته به تحریفِ این سخن پروین است که مردمان باید به قدر توانایی خویش بکوشند و در بهروزی و آبادان ساختن دنیای خویش همت به خرج دهند و در نهایت به هرآنچه از آن حاصل میآید خوشنود باشند و آزمندانه و زیادهخواهانه به دستاوردهای خویش ننگرند. بدیهی است که این امر یعنی آیین خوشباشی و پرهیز از آز که قاعدهای اخلاقی است، ربطی به جبرگرایی و رضایت از تقدیر ندارد، که دیدگاهی فلسفی است. اولی در بسیاری از اشعار پروین تکرار میشود و دومی یکسره نایاب است.
آنچه که در دیوان پروین با بسامدی بسیار دیده میشود، دقیقا نقطهی مقابل این تلقی است. یعنی او بارها و بارها به ارزش کار کردن اشاره میکند و کوشش و تلاش و همت برای تغییر خویشتن و جهان را مدام در سراسر اشعارش میستاید. در حدی که چنین تاکیدی بر همت و کار و کوشش را در دیوان شاعران بزرگ دیگر نمیتوان یافت. برخی از اشعارش در این مورد به قدری روان و تراش خورده است که به آثار کلاسیک قرون گذشته مانند است:
برزگری پند به فرزند داد كای پسر این پیشه پس از من تو راست
دولت نوروز نپاید بسی حمله و تاراج خزان در قفاست
هرچه كنی كشت همان بدروی كار بد و نیك چو كوه و صداست
راستی آموز بسی جوفروش هست در این كوی كه گندمنماست
با این وصف این که چرا چنین صفتی به پروین منسوب شده جای پرسش دارد. او در حدی به کار و کوشش ارج مینهاده که در شعر «جولای خدا» حتا عنکبوت را که در اساطیر و آیهی قرآن و ادب پارسی تصویری منفی و تیره است، به خاطر پشتکار و کوششاش به رمزی مثبت و سرمشقی اخلاقی بدل میسازد. پروین بدنهی دستگاه اخلاقی خویش را بر ستایش کار و کوشش و خوار شمردن دستاورد استوار کرده است. یعنی سخنش آن است که باید اراده و همت داشت و کار و کوشش کرد و پس از آن از کم و بیشیِ دستاورد و بهره نرنجید و شادمان نشد. یعنی که خودِ کار و کوشش را هدف میداند و افراط و تفریط در سودجویی از کار را در قالب کاهلی و آز سرزنش میکند:
کاهلیت خسته و رنجور کرد درد تو دردیست که کارش دواست
چاره کن آزردگی آز را تا که بدکان عمل مومیاست
روی و ریا را مکن آئین خویش هرچه فساد است ز روی و ریاست
شوختن و جامه چه شوئی همی این دل آلوده به کارت گواست
پای تو همواره براه کج است دست تو هر شام و سحر بر دعاست
چشم تو بر دفتر تحقیق، لیک گوش تو بر بیهده و ناسزاست
بار خود از دوش برافکندهای پشت تو از پشتهی شیطان دوتاست
نان تو گه سنگ بود گاه خاک تا به تنور تو هوی نانواست
این که پروین کاهلی را با دست به دعا برداشتن یکی گرفته و آز را با آزردی و هوای نفس مترادف دانسته و هردو را با بیبهرگی از زندگی پیوند زده، معنادار است و درست نقطهی مقابل این باورِ نادرست و مرسوم است که او شاعری بختباور و تقدیرگرا بوده است. این نکته البته به جای خود باقی است که گویا مفهوم ثروت و برخوداری نزد او امری چالشبرانگیز و مسئلهزا بوده است. به شکلی که دوقطبیِ توانگر/ تنگدست در اشعارش مدام تکرار میشود و آشکار است که تناسب میان کار و کوشش با دستاورد و خوشنودیِ درونی ناشی از بهرهمندی در کانون توجهش قرار داشته است. یکی از شعرهایی که در آن به این مضمون پرداخته، منظومهی روان و شیوای «گنج درویش» است که مثنویایست در 79 بیت و چنین آغاز میشود:
دزد عیاری، بفکر دستبرد گاه ره میزد، گهی ره میسپرد
در کمین رهنوردان مینشست هم کله میبرد و هم سر میشکست
روز میگردید از کوئی بکوی شب، بسوی خانهها میکرد روی
از طمع بودش بدست اندر، کمند بر همه دیوار و بامش میفکند
قفل از صندوق آهن میگشود خفته را پیراهن از تن میربود
یک شبی آن سفلهی بی ننگ و نام جست ناگاه از یکی کوتاه بام
باز در آن راه کج بنهاد پای رفت با اهریمن ناخوب رای…
این متن با الهام از زبان بوستان سعدی سروده شده، از نظر استحکام و روانی با اشعار وی کوس برابری میزند و اگر کسی سرایندهاش را نشناسد به سادگی باور تواند کرد که بر زبان استادان قرن هفتم و هشتم شیرازی سروده شده است.
ادامه مطلب: گفتار پنجم: سوگیری دینی و سیاسی پروین
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب