گفتار دوم: بهار و سیاست (۲)
بهار که در سراسر زندگی خود با روحانیون سر ناسازگاری داشت و بارها در مشهد و تهران با ایشان جنگیده و از آنان زخم خورده بود، در شرایطی که پیرامون خود را از همراهان و پشتیبانان خالی دید و متوجه شد برای نخستین بار بدنهی مجلس با او مخالف است، برای غلبه بر موقعیت اقلیت حرکتی جسورانه کرد و مدرس را که از جبههای کاملا متفاوت با رضا خان مخالف بود، به یاری برگزید. پیوند میان این دو کاملا سیاسی و مقطعی بود و به مبارزهشان برای جلوگیری از ارتقای مقام رضا شاه منحصر میشد.
دوستی بهار با کسانی مثل عشقی -که دشمن مدرس هم محسوب میشد- استوارتر بود. بنابراین همراهی مقطعی و شکنندهی این دو مرد را نباید به معنای دوستی یا نزدیکی موضع سیاسیشان در کل تعبیر کرد. حقیقت آن است که نشانهای از دوستی یا نزدیکی بهار و مدرس در دست نداریم. تنها همکاری و همراهی ایشان به چند ماهِ ماجرای جمهوریخواهی و تغییر سلطنت مربوط میشود. قبل و بعد از آن بهار رابطه یا دوستیای با مدرس نداشت و بعد از مرگش (در دهم آذرماه 1316) هم سوگنامهای برایش سرود که نسبت به آنچه برای پروین[1] و عشقی و عارف سروده بود، بیرمق و بیشور مینماید. بهار بعد از مرگ مدرس یک دوبیتی سرود به این مضمون:[2]
تا بخل و حسادت به جهان راهبر است آزاده ذلیل و راستگو در به در است
خون تو مدرسا هدر رفت، بلی خونی که شبی گذشت بر وی هدر است
که نسبت به سوگنامههایش برای عارف و عشقی و پروین جلوهای ندارد. این را میتوان مقایسه کرد با سوگنامهی بهار برای عارف قزوینی:
شو بار سفر بند که یاران همه رفتند دعوی چه کنی؟ داعیهداران همه رفتند
آن گرد شتابنده که در دامن صحراست گوید چه نشینی که سواران همه رفتند
داغ است دل لاله و نیلی است برِ سرو کز باغ جهان لالهعذاران همه رفتند
گر نادره معدوم شود هیچ عجب نیست کز کاخ هنر نادرهکاران همه رفتند
افسوس که افسانهسرایان همه خفتند اندوه که اندوهگساران همه رفتند
فریاد که گنجینهطرازان معانی گنجینه نهادند به ماران، همه رفتند
یک مرغ گرفتار در این گلشن ویران تنها به قفس ماند و هزاران همه رفتند
خون بار بهار، از مژه در فرقت احباب کز پیش تو چون ابر بهاران همه رفتند
سکوت معنادار بهار دربارهی مرگ متحد قدیمیاش بیشک از سر ترس و محافظهکاری نبوده است. چون بهار به واقع در سراسر عمرش تواناییِ نگه داشتن زبانش را نداشت و همواره هرچه را در دل داشت میگفت و در قالب شعر میریخت و همین هم باعث شد بر خلاف بسیاری از معاصرانش با مشکلات سیاسی فراوانی در زندگیاش دست به گریبان شود.
تنها اشارهی دیگر بهار به مدرس، چاپ شرح حال و جریان مرگ مدرس در مجلهی نوبهار است که به سال 1321 رخ داد، که هدفش بیش از تجلیل از مدرس، حمله به رضا شاه بود. طی سالهای اخیر شاید برای رفع و رجوع بیتوجهی نسبی بهار به مرگ مدرس، سوگنامههایی در فضای مجازی به بهار نسبت داده شده است. مثلا گفتهاند که بعد از کشته شدن مدرس به دست افسری به نام میرزا کاظم جهانسوزی، بهار این دو بیتی را سرود:
آنکس که تو را کشت و نه دلسوزی کرد نه فکر مکافات و سیهسوزی کرد
گویند که کاظم جهانسوزی بود خون تو مدرسا جهانسوزی کرد
اما این شعر از شخصی است به نام علوی و از بهار نیست.[3] شعر دیگری که در برخی از منابع به بهار منسوب شده، قصیدهایست که بخشی از آن چنین است:
یگانه سید عالی نسب که در افواه مدرساش لقب و نام نیک بود حسن
گذشت از سر دنیا و پافشاری کرد ز شاهراه شریعت به آب و خاک وطن
چو ماند مدتی آن مرغ بال و پر بسته به آشیانه مقیّد چون جان به قالب تن
ز آشیانه به منقار خود کشید و ببرد به آن دیار که او را بود از ازل مدفن
به خود ببال اَیا خاک کاشمر از آنک نهان به خاک تو شد زاده رسول زمَن
تویی همان بلد طیبی که جز طیب به کس نداد پناه و نشد به کس مسکن
اما این شعر هم به سال 1356 سروده شده و به کسی به نام م. داورزنی تعلق دارد و از بهار نیست.
در برخی از نوشتارها، به دوستی نزدیک بهار و مدرس و ارتباط گرم و صمیمانهی این دو در زمان تبعید مدرس اشاره شده است. اما این برداشت از خطایی برخاسته است. بهاری که از دوستان مدرس بوده، شیخ احمد بهار است که در مشهد میزیست و روزنامهی بهار را منتشر میکرد. او ارتباطی با ملکالشعرا ندارد، هرچند مشهدی بودنش و نام خودش و روزنامهاش او را به ملکالشعرا شبیه میسازد و چه بسا که اصولا در انتخاب نام بهار برای خود و روزنامهاش از ملکالشعرا پیروی کرده باشد.
این نکته که بهار نسبت به مدرس شخصیت تاثیرگذارتر و نیرومندتری داشته را میتوان از واکنش دستگاه شهربانی دریافت. مدرس بعد از آن که رضا شاه شیخ خزعل را برکنار کرد و انگار نزد او اسنادی دربارهی خیانت مدرس یافت، به کلی رام و مطیع شد و از مخالفت با رضا شاه دست برداشت. شهربانی هم در عمل به او کاری نداشت، تا آن که در 16 مهرماه 1307 مدرس را به جرم تبانی با سران عشایر و دسیسهچینی با ایشان دستگیر کردند و به خواف و ترشیز (کاشمر) تبعید کردند. بهار اما، از همان ابتدا تحت نظر بود و مدام با شهربانی درگیر بود و سختگیریای که دربارهی او اعمال میشد از آنچه مدرس تجربه میکرد، فراتر بود. تفاوت میان این دو البته در آن بود که بهار در میان نخبگان طبقهی حاکم که بیشترشان همان مشروطهخواهان قدیمی بودند، دوستان زیادی داشت و حتا دشمنانش مانند فروغی نیز برایش احترام قایل بودند و در شرایط بحرانی از او دفاع میکردند.
بهار نیز مانند بسیاری از رجال بازمانده از عصر مشروطه خاندان پهلوی را تازه به دوران رسیده و بیسواد و زمخت و خشن میدید و احترامی برایشان قایل نبود. مرور نوشتههایش نشان میدهد که تا حدود سال 1304 سرسختانه با به قدرت رسیدن رضا شاه مخالفت داشته، اما بعد از آن، احتمالا به دنبال آشکار شدن نتایج سیاست ملی رضا شاه، از مخالفت علنی دست برداشته است، بی آن که مدیحهگو یا پشتیبان پرشور وی محسوب شود.
بهار در 1304 همزمان با تغییر سلطنت شعرهای «دین و دولت»[4] و «انقراض قاجار»[5] را سرود که تقریبا در آن با روی کار آمدن رضا شاه موافقت کرده بود و به خصوص در اولی رضا شاه را به خاطر شجاعت و دلیریاش ستوده بود. شعرهای بعدی او هم بیشتر به هواداری از رضا شاه است تا دشمنی با وی. چنان که در «فخریه»ای که در همین سال سرود، اندرزهای بسیار به شاه داد و در ضمن تاکید کرد که شایعهی دشمنی او با شاه را حسودان و سخنچینان پراکندهاند.[6]
هرچند در همین سالها شعرهایی در طعن و هجو رضا شاه نیز میگفت. در 1305 شعرِ بلند «چهار خطابه»[7] را خطاب به رضا شاه سرود و در مراسم سلام دربار به هنگام نوروز برایش خواند. او در این شعر رضا شاه را ستوده بود، اما مدح و اغراقی در سخنش نبود و بزرگمنشانه تاریخ ایران را برای شاه بازگفته بود و او را به انجام اصلاحاتی سفارش کرده بود. جالب آن که رضا شاه با وجود لحن غیرمداحانهی شعر از آن بسیار خوشش آمد و دستور داد تا آن را در رسانهها منتشر کنند. بررسی درخواستهای بهار در این شعر و سیاست رضا شاه و دستاوردهای عینی او نشان میدهد که این دو مرد در اصل یک چیز را میخواستهاند و تصویری مشابه از آرمانهای تجدد و مشروطه در ذهن داشتهاند. در همین سال (تیرماه 1305) بهار به عضویت شورای عالی معارف در آمد و دو سال بعد به تدریس در دارالمعلمین عالی پرداخت.
شعر «چهار خطابه» از این رو جای تامل دارد که برنامههایی که او برای آبادانی ایران در ذهن داشت، دقیقا همان کارهایی بود که رضا شاه نیز در نظر داشت و به انجام نیز رساند. بخشی از «چهار خطابه» که در سال 1305، یعنی پیش از آغاز برنامههای نوسازی رضاشاهی، در مراسم نوروز برای رضا شاه خوانده شد، چنین است:
شاه جهان پهلوی نامدار ای ز سلاطین کیان یادگار
تیغ کجت چون ز پی نظم خواست هر کجئی بود بدو گشت راست
توپ تو بر خصم ز دوزخ دریست قبر برایش درک دیگریست
بخت تو باشد علم کاویان ملک تو ماننده ملک کیان
هیچ کس از بهر تو کاری نکرد هیچ عدد سنج شماری نکرد
هرچه شد از همت و هوش تو شد تا که جهان حلقه بگوش تو شد
کس بتو خدمت ننموده بسی منت بیجا نکش از هر کسی
نیز کسی با تو نکرده بدی بد نزد با فره ایزدی
تاج بنه بخش سماوی است این شکر بکن کار خدائی است این
نسخه این فال که در دست توست در کف بسیار کسان بد نخست
هیچکس آن نسخه نیارست خواند ور قدری خواند نیارست راند
تو همه را خواندی و پرداختی کار به آئین خرد ساختی
همت تو پیشرو کار شد بخت مددکار و خدا یار شد
علم و عمل را بهم انداختی ولوله در ملک جسم انداختی
گردن دولت به کمند تو بود این همه از بخت بلند تو بود
شاه شدی کسوت شاهی بپوش چشم ز تنکیل و تباهی بپوش
شاه ببخشد ز رعیت گناه ز انکه شه از او بود و او ز شاه
دشمنی شه بکسی در خور است کش هوش پادشهی در سر است
هر که ندارد هوسی اینچنین تابع شاه است بروی زمین
تابع شه هرچه بود بیگناه هرچه بود مجرم و نامه سیاه
حالت فرزندی شه دارد او سهل بود هرچه گنه دارد او
بهر سلاطین اروپا حقی است زان حقشان منزلت و رونقی است
حق شهانست که گر مجرمی مستحق عفو نماید همی
شاه به کشتن نگذارد ورا وز کف دژخیم بر آرد ورا
همچو حقی بهر شهان پربهاست کاین پی محبوبیت پادشاست
پادشها خلق بدام تواند جمله ستاینده نام تواند
در پی محبوبیت خویش باش شاه شدی حامی درویش باش
پادشهی هست در اول به زور چون بکف آید ندهد زور نور
رافت و بخشایش و احسان خوش است آنچه پسند همه است آن خوش است
هرچه در این ملک تباهی رود بر سر آن سکه شاهی رود
چون بخدا دست بر آرد کسی جز تو بمردم نشمارد کسی
هر که ببالد ز تو بالیده است هر که بنالد ز تو نالیده است
گر که بنالیم ز اعمال تو به که بنالیم ز عمال تو
قدرت صد لشکر شمشیرزن کم بود از ناله یک پیرزن
ناله مظلوم صدای خداست توپ شهان پیش خدا بیصداست
قدرت و جاه تو شها در زمن کم نشود از من و صد همچو من
ور شود از چشم تو موری تباه لکه ظلمی است بدامان شاه
…
ترکی شد رسم به عهد تَتَر عصر ملوک صفوی زان بتر
پهلوی اندر همدان و جبال آذری اندر قطعات شمال
رفت درین دوره به کلّی زیاد نصف زبان پاک زکار اوفتاد
عصر پسین نیز سخن مرده بود کرم بلا بیخ سخن خورده بود
شعر شده مایهء رزق کسان مدح و هجا کاسبی مفلسان
بیخردان زحقایق بدور پیکرشان از ادبیّات عور
شعر تراشیده زمدح و هجا بیاثر و ناسره و نابجا
روح ادب خستهء اخلاقشان دست سخن بستهء شلتاقشان
من به سخن،زمزمه برداشتم پرده زکارِ همه برداشتم
شعر دری گشت زمن نامجوی یافت زنو شاعر و شعر آبروی
نظم من آوازه به کشور فکند نثر من آیین کهن برفکند
درس نوینی به وطن دادهام درس نو اینست که من دادهام
خطابهی سوم:
به به ازین عهد دل افروز نو عصر نو و شاه نو و روز نو
پادشها از پس ده قرن سال قرن تو را داد شرف ذو الجلال
از خودِ ایران ملکی تازه خاست تازهگر از وی شود ایران،رواست
…
گر چو نیام شه بنوازد خوشاست زانکه چونی نغمهی من دلکش است
تا که چمن سبز شود در بهار سرخ بود روی تو ای شهریار
…
تا شود این ملک همایون به تو نو شود آزادی و قانون به تو
عرصهی این ملک به قانون کنی سر حد آن دجله و جیحون کنی
ملک خراسان زتو خرّم شود وسعت دیرینش مسلّم شود
مملکتِ دلکشِ آذر گشسب از تو کند عزّتِ دیرینه کسب
وصل شود در همه مازندران شهر و ده و خانه کران تا کران
شهرِ ستخر،از تو به رونق شود ساخته چون،قصر خورنق شود
…
فارسی از جهد تو احیا شود وحدت ملّی زتو پیدا شود
کارکنان کشف معادن کنند کوه کنان،کوه زجا برکنند
خاکِ وطن جمله زراعت شود کارِ وطن جهد و قناعت شود
دشت دهد حاصل مرغوبِ خوب کوه شود حامل محصولِ چوب
باغ شود کوه ز محصولِ نغز کوه شود باغ زاشجارِ سبز
کشف شود در قطعاتِ شمال زر و مس و آهن و نفت و زغال
کوه سکاوند به ما جان دهد نوبت دیگر زر رویان دهد
حاصل در حاصل،دشت و دره دکان در دکان،کبک و بره
اهلِ وطن سر خوش و اعدا ذلیل صادرِ ما وافر و،وارد قلیل
درهمهجا کارگران گرمِ کار کارگران خرّم و بیکاره خوار
یک ترن از شرق بیفتد به راه وصل کند هند به بحرِ سیاه
یک ترن از غرب شود سوتزن وصل کند دجله به رودِ تجن
وز دَرِ بوشهر،قطاری دگر وصل کن فارس به بحر خزر
راست نشینیم و بپوییم راست راست نیوشیم و بگوییم راست
دفع اجابت را، جدّی شویم لازم اگر شد، متعدّی شویم
….
تازه شود عهد خوش باستان نوبت پاکان رسد و راستان
نو شود اعیاد و رسوم کهن خلق به هر جشن کنند انجمن
تازه شود جشن خوش مهرگان آنکه شد از غفلت ترک از میان
آتشِ جشن سده روشن شود شهر زبهمنجنه گلشن شود
روز چو با ماه برابر شدی بودی جشنی و مکرّر شدی
اینهمه اعیاد از ایران گریخت بس که وطن سینه زد و اشک ریخت
پادشها،عیش وطن عیش توست بهر وطن عیش و خوشی کن درست
گوی که اعیادِ کهن،نو کنند یاد زعهدِ جم و خسرو کنند
از خطابهی چهارم:
پادشها، یاد زمیراث کن «مدرسهی پهلوی» احداث کن
پهلوی آموخته اهل فرنگ خوانده خطّ پهلوی از نقش سنگ
سغدی و میخی و اوستا همه کرده زبر مردم دانا همه
لیک در ایران کسی آگاه نی جانب خواندن همه را راه نی
سال شد از بیست فزون تا که من گشتهام آوارهء حبّ الوطن
نه زپی مطعم و مشرب شدم نه زپی ثروت و منصب شدم
عشق من این بود که در ملک جم نابغهیی قد بنماید علم
نابغهیی صالح و ایران پرست رشتهی افکار بگیرد بدست
تکیه به ملّت کند از راستی دور نماید کجی و راستی
پست کند هوچی و بیکاره را شاد کند ملّت بیچاره را
آنچه سزا دید به حال همه اجرا فرماید، بی واهمه
تهمت و دشنام و دروغ و گزاف غیبت و تکفیر و خطا و خلاف
دزدی و قلاّشی و تن پروری پشت هم اندازی و هوچی گری
محو شود جمله در ایّام او فخر نماید وطن از نام او
دورهی او، عمر فضیلت شود دورهی آسایش ملّت شود
خوار کند مفسد و جاسوس را تازه کند کشور کاووس را
متحدّ الشّکل شود لشگرش تا که شود امن و امان کشورش
شاهد عرضم بود ای شهریار دورهء پر شعشعهء«نوبهار»
دیدهام از پیش من امروز را دادهام این مژدهی فیروز را
لیک دریغا که به درگاهِ تو جمع نگشتند از اشتباه تو
جانورانی،به هوای شکار ریزه خورِ صید گه شهریار
نام تو را ورد زبان ساختند پنجه بهر گوشه در انداختند
بنده و چون بنده،کسانِ دگر هر یکی آزرده زیک جانور
از مرور این بیتها روشن میشود که خواستههای بهار عبارتند از: قانونمداری، آبادانی استانهای کهن، ترویج استخراج معادن، رشد صنعت و کارخانهداری، ساخت راهآهن، پشتیبانی از کشاورزی، کاهش واردات و تشویق صادرات، احیای جشنهای باستانی ایرانی، پشتیبانی و ترویج زبان پارسی، و تاسیس مدرسهی پهلوی که مردم در آن خط و زبان پهلوی و اوستایی و سغدی یاد بگیرند. جالب است که رضا شاه تمام این خواستهها به جز تاسیس مدرسههای زبان پهلوی را تا ده سال بعد برآورده کرد، و اگر که یادگیری زبانهای باستانی را با تاسیس دانشکدهی ادبیات دانشگاه تهران همسان بینگاریم، به آن نیز جامهی عمل پوشاند. این را هم باید گوشزد کرد که با وجود آن که این شعر انباشته از کنایه و اندرز بود و به مدیحه نمیماند، رضا شاه آن را پسندید و هنگام هدیه به حاضران به هرکس یک سکهی طلا داد و به بهار دو سکه.[8]
در واقع برخی از سیاستهای عصر رضاشاهی دنبالهی مستقیم آرمانهای گروهی تندرو از مشروطهطلبان است که بهار و ایرج نمایندههای مشهورش محسوب میشوند. مثلا بهار در زمان خودش یکی از تندروترین و مهمترین مبلغان فکر رفع حجاب و آموزش زنان بوده و روزنامهی نوبهار را در مشهد به همین دلیل «مجلهی کفر» مینامیدند و خودِ بهار را «فاسد العقیده» میدانستند. اگر مقالههای تجددخواهانهی روزنامهی نوبهار را بر اساس محتوا ردهبندی کنیم، یکی از مضمونهایی که رتبهی بالایی به دست میآورد، همین ماجرای مخالفت با حجاب است که با سیاست اجباریِ رضاشاه در این زمینه سازگار مینماید.
بنابراین هرچند بهار در ابتدای کار با سلطنت پهلویها مخالف بود و بیشک تا پایان کار نیز آرمانهای مشروطه و محدودیت قدرت شاه را میپسندید، اما چنین مینماید که بعد از استوار شدن کار رضا شاه و آغاز اصلاحات دوران وی، به موافقت با وی گراییده باشد. این موافقت، اما، جنبهی تسلیم و اطاعت نداشت و بهار همچنان سرسختانه به بدگویی از رضاشاه و سرودن شعرهایی در هجو او میپرداخت.
بهار در سالهای پس از به قدرت رسیدن رضا شاه، همچنان نمیتوانست زمام زبان خود را نگاه دارد و هر از چندگاهی شعری در طعن و سرزنش شاه نوخاسته میسرود و به دست دوستان و اطرافیانش میداد، و دیر یا زود این شعرها به دستان خبرچینان و پاسبانان پادشاه پهلوی راه مییافت. دستگاه شهربانی رضا شاه که خود نوپا و تازه تاسیس بود، در این هنگام از بهار در هراس بود و خطر این شعرها و بدگوییهای گاه و بیگاهش را بیش از واقع ارزیابی میکرد و آن را ادامهی مخالفتهای مؤثر بهار با به قدرت رسیدن رضا شاه قلمداد میکرد. این در حالی است که بهار بعد از بر تخت نشستن رضا شاه از مداخله در سیاست کناره گرفته بود و تنها همین اظهار نظرهای گاه و بیگاهش بود که دستمایهی نگرانی ماموران شهربانی میشد.
با این وجود ارتباط کجدار و مریز بهار و رضا شاه همچنان ادامه داشت. بهار هرجا که کاری خوب و ملی انجام میشد، پا پیش میگذاشت و آن کار را میستود و رضا شاه هم هرجا چنین پا پیش گذاشتنی را میدید، بهار را مینواخت. نمونهی این ارتباط پرتلاطم به ماجرای کندن تونل لرستان مربوط میشود. با کندن این تونل، که در زمان خودش شاهکاری در صنعت راهسازی محسوب میشد، چند منطقهی دور افتاده و کوهستانی لرستان به شبکهی راههای کشور متصل شد. بهار شعر زیبایی در وصف این شعر سرود و در آن رضا شاه را ستود و مادهی تاریخ آن را به این ترتیب در بیت آخر گنجاند:[9]
چو شد زامر رضا شه کنده این کوه بجو تاریخش از لفظ «رضا شاه» (1307)
رضا شاه هم دستور داد در کنار این تونل کتیبهای بسازند و شعر بهار را بر سر درش بنویسند.
در 1308 بهار به مدت یک سال زندانی شد و تا سال 1312 همچنان ارتباط او با دربار پهلوی پرآشوب بود. در این سال او را به جرم ارتباطی که با کسانی به نام شعله و بقایی داشت، به اصفهان تبعید کردند. چون این شعله و بقایی بعدتر از بلشویکها از آب در آمد. بهار به اصفهان رفت ولی شعر آبدار و تندی سرود و در آن قاضیان دادگاه خود را هجو کرد:[10]
شریر، قاضی و رهزن، امین و دزد، عسس! ازین دیار بباید برون جهاند فرس
فتاده کار کسان با جماعتی که بوند همه عوان و همه خوتی و همه ناکس!
کمی بعد هم شعر دیگری در هجوِ خودِ این دو تن سرود و گفت که اصولا نام اینها را به یاد نمیآورد:[11]
جز چند رفیق با وفا کز مهر دارند به من مؤدت و خله
با دیگر کس ندارم آمیزش ویژه که بود از مردم سفله
بالله که ز شعله و بقایی نیست اندک یادی درون این کله
ور بود چه بود داعی کتمان؟ گور پدر بقایی و شعله!
از اینجا معلوم میشود که به واقع ارتباطی با این دو نداشته و ماجرا تهمتی بوده که به او زدهاند.
در 1311 از چاپ دیوان او جلوگیری به عمل آمد و در نوروز 1312 او را دستگیر کردند. بهار که نمیتوانست جلوی زبانش را بگیرد، در شهربانی شروع کرد به فحش دادن به رضا شاه و بعد هم که بازداشتش کردند، شعری در ناسزا به وی سرود و از راهی به بیرون از زندان پراکندهاش کرد. این کاری خطرناک بود، که در آن حال و هوا میتوانست برای فرد بسیار گران تمام شود. اما شهربانی پنج ماه بهار را در زندان نگه داشت و بعد او را به اصفهان تبعید کرد. بهار در دوران زندان و تبعید حبسیههای زیبایی سرود که «از زندان» و «تا کی و چند» و «مرغ خموش» (1308)، «مرغ شباهنگ» و «کارنامهی زندان» و «شاعری در زندان» و «نالهی بهار در زندان» (1311 و 1312) از میانشان به شمارند. به خصوص «کارنامهی زندان»[12] در این میان یگانه است، چون به تنهایی کتابی کامل است در قالب مثنوی که حدود 2400 بیت را در بر میگیرد و کل خاطرات زندان او را در سال 1312 در بر میگیرد و چندین و چند داستان و پند و اندرز دارد، همگی در کمال استحکام و روانی و زیبایی.
در بیشتر این شعرها بهار همچنان به رضا شاه بد و بیراه میگوید. مشهورترین حبسیهاش آن است که به هنگام نوروز در زندان سروده است:
من نگویم كه مرا از قفس آزاد كنید قفسم برده به باغی و دلم شاد كنید
فصل گل می گذرد ، هم نفسان بهر خدا بنشینید به باقی و مرا یاد كنید
یاد از این مرغ گرفتار كنید ای مرغان چون تماشای گل و لاله و شمشاد كنید
هر كه دارد زشما مرغ اسیری به قفس برده در باغ و به یاد منش ، آزاد كنید
آشیان منِ بی چاره اگر سوخت چه باك فكر ویران شدنِ خانه ی صیّاد كنید
بیستون بر سر راه است ، مباد از شیرین خبری گفته و غمگین دل فرهاد كنید
جور و بیداد كند ، عمر جوانان كوتاه ای بزرگان وطن بهر خدا داد كنید
گر شد از جور شما خانه ی موری ویران خانه ی خویش محال است كه آباد كنید
كُنج ویرانه ی زندان اگر سهم «بهار» شكر آزادی و آن گنج خدا داد كنید
دیگری شعری است که بعدتر در تبعید سرود:[13]
ماندهام در شکنج رنج و تعب زاین بالا وارهان مرا، یا رب
دلم آمد در این خرابه به جان جانم آمد در این مغاک به لب
شد چنان سخت زندگی که مدام شدهام از خدای، مرگطلب
ای دریغا لباس علم و هنر ای دریغا متاع فضل و ادب
که شد آوردگاه طنز و فسوس که شد آماجگاه رنج و تعب
آه غبنا و اندُها که گذشت عمر در راه مسلک و مذهب
غم فرزندگان و اهل و عیال روز عیشم سه نموده چو شب
با قناعت کجا توان دادن پاسخ پنج بچهی مکتب؟
بخت بد بین که با چنین حالی پادشا هم نموده است غضب
کیستم؟ شاعری قصیدهسرای چیستم؟ کاتبی بهار لقب
چیست جرمم اندر این زندان درد باید کشید و گرم و کرب؟
به یکی تنگنای مانده درون چون به دیوار در شده مثقب
روز محروم دیدن خورشید شام ممنوع رؤیت کوکب
از یکی روزنک همی بینم پارهای زآسمان به روز و به شب
شب نبینم همی از آن روزن جز سر تیر و جز دم عقرب
دزد آزاد و اهل خانه به بند داوری کردنی است سخت عجب
او همچنین بعد از این که سرتیپ محمد خان درگاهی مورد خشم رضا شاه قرار گرفت و عزل شد، شعرِ «نوش جانت» را برایش سرود![14]
ای محمد خان به دژبانی فتادی، نوش جانت آبروی تازه را از دست دادی، نوش جانت
در حضور پهلوی اردنگ خوردی، مزد شستت هی کتک خوردی و هی بالا نهادی، نوش جانت…
به این ترتیب، نمیتوان منکر شد که دست کم تا سال 1313 که کنگرهی فردوسی برگزار شد، همچنان رابطهی بهار و رضا شاه شکرآب بوده است. با مرور ریزهکاریهای اندرکنش بهار با دیوانسالاری پهلوی روشن میشود که این مرد تا پایان کار با دستگاه امنیتی و شهربانی رضا شاه مشکل داشته و کسانی مثل سرتیپ درگاهی و آیرم دشمن خونیِ او تلقی میشدند. ناگفته نماند که تا بدگمانی دستگاه امنیتی وقت نسبت به بهار چندان هم بی اساس نبود. بهار هرچند از فعالیت سیاسی علنی دست برداشته بود، اما همچنان پیوندهایش با شعارهای انقلابی مشروطه را حفظ کرده بود و با گروههایی که مخالف سلطنت پهلوی بودند ارتباطهای نزدیکی داشت.
در فاصلهی سالهای 1307 تا 1310 کمونیستهای ایران همچنان فعال بودند و در اورمیه کنگرههایی برگزار میکردند. با مرور گفتمان ایشان، و همچنین از روی مقالهای که در تاریخ ۱۳۱۳/3/۵ در مجلهی امید منتشر شده، میتوان دریافت که این کمونیستها سرسپردگان استالین و کارگزاران سیاست شوروی در ایران بودهاند. این را از آنجا میتوان دریافت که در مقالهی یاد شده به تروتسکی به سختی حمله شده، در حالی که در این دوران دعوای استالین و تروتسکی بر سر رهبری کمونیستها در ایران برای مردم آشنا یا مهم نبوده است.
بهار در سراسر دوران رضا شاه و به طور مشخص تا پیش از 1313 ارتباطهایی با این جناح سیاسی داشت و در شعرهایی که در این دوران سروده برخی از کلیدواژهها (نظم پلید اجتماعی، نظام سرمایهداری، اتحاد رنجبران) را به کار گرفته که این حدس را تقویت میکند.[15] بهار در همین سالها «پاسخ به شعاعالملک» را سرود که نوعی ابراز نارضایتی بود از تبعید مدرس. «فتنههای آشکار» را هم در شکایت از دستکاری در انتخابات مجلس هفتم سرود:[16]
فتنهها آشکار میبینم دستها توی کار میبینم
حقهبازان و ماجراجویان بر خر خود سوار میبینم
بهر تسخیر خشکمغزی چند نطقها آبدار میبینم
جای احرار در ته زندان یا به بالای دار میبینم…
در میان حبسیههای بهار میتوان به «شهربند مهر و وفا»[17] اشاره کرد که نقدی اجتماعی است و یکی از نخستین شعرهای پارسی با مضمون مرام بلشویکی محسوب میشود. از همه جالبتر آن که شعری به نام «چیستان»[18] سرود که در آن به ساخت راهآهن حمله شده بود. بهار پیش و پس از این دوره مانند همهی مشروطهخواهان و ترقیطلبان، از هواداران ساخت راهآهن بود، و تنها در این دوران شعری در نکوهش آن دارد. گوشزد کردن این نکته هم لازم است که دقیقا در همین زمان کمونیستها با ساخته شدن راهآهن مخالفت میکردند و دلیلشان هم این بود که به این ترتیب دسترسی حکومت مرکزی به مناطق پیرامونی افزایش مییافت و جریانهای جداییطلب و قومگرا تضعیف میشدند. بهار به ظاهر از پشت پردهی مخالفت با راهآهن و حملههایی که به عنوان برنامهای انگلیسی به آن میشد، بیخبر بوده است و هنگام سرودن این شعر از موجِ زمانه پیروی کرده است.
در این میان، نیروهای مخالف رضا شاه که در ابتدای کار بهار و چند تن از کوشندگان مشروطهخواه قدیمی را به عنوان رهبران سوسیال دموکرات به رسمیت میشمردند، همزمان با منزوی شدن تدریجی بهار و سختگیری شهربانی بر او، مرجع خود را تغییر دادند و به سوی شوروی و کمونیستهای روسی گرایش یافتند. با این وجود همچنان بهار به صورت چهرهای تاریخساز و خوشنام در میان نیروهای چپ نفوذ داشت و این بیشک از چشم دستگاه شهربانی رضا خان پنهان نبوده است.
چنین مینماید که تنها عاملی که جان بهار را در این هیاهوی سیاسی نجات داد، موضعگیری خودِ رضا شاه بوده باشد. با وجود دشمنی نمایان بهار با سلطنت پهلوی، چنین مینماید که رضا شاه در دل تعلق خاطری نسبت به او داشته است. در دورانی که بهار شعرهای گزندهاش را میسرود و در تبعید خشمگینانه خروش بر میآورد، مخالفانی با شهرت و اعتبار و تاثیرگذاری بسیار کمتر از او دستگیر و زندانی و گاه کشته میشدند. در واقع تنها عاملی که او را از گزند شهربانی مستبد رضا شاهی مصون میداشت، تاکید و مراقبت خودِ رضا شاه بود. چنان که وقتی آیرم که رئیس شهربانی بود، به او گزارش داد که بهار همچنان بر ضد او سخن میگوید و شعر میسراید، و به تلویح اجازه خواست تا وی را به قتل برسانند، رضا شاه گفت: «در زمانی که من برای فردوسی آرامگاه میسازم هرگز اجازه نمیدهم که فردوسی زمان معدوم شود.» این نکته را هم باید در نظر داشت که در کل رضا شاه از کشتن مخالفانش پرهیز داشت و شمار همهی کسانی که طی بیست سال اقتدار او به دلایل سیاسی کشته شدند از تعداد انگشتان دو دست تجاوز نمیکند.
به هر صورت رواداری استثنایی رضا شاه دربارهی او در نهایت جواب داد و نوعی آشتی صوری میان این دو برقرار شد. دلیلش هم آن بود که موضع سیاسی و فرهنگی این دو در واقع یکی بود و کشمکش میانشان تنها مسئلهای شخصی بود. رضا شاه درست در همان زمانی که بهار را به تبعید فرستاده بود، یکی از مهمترین برنامههای فرهنگی و آرزوهای وی را عملی میساخت. بهار احتمالا اولین ادیب ایرانی است که پیشنهاد کرد آرامگاه فردوسی بازسازی شود و در واقع ایدهی جشن بزرگداشت فردوسی و شاهنامه در اصل از او بوده است. رضا شاه با پشتیبانی نظری فروغی کار بازسازی آرامگاه فردوسی را به بهترین شکل به انجام رساند و ترتیب کار نخستین کنگرهی جهانی فردوسی را داد، و این همان آرزوی بزرگ بهار بود که رو به تحقق داشت.
جالب آن که در این مقطع، فروغی که دشمنی دیرینهای با بهار داشت و از نظر سیاسی نقطهی مقابل او بود، از رضا شاه درخواست کرد بهار از تبعید آزاد شود و به ریاست این کنگره برگزیده شود. رضا شاه هم پذیرفت و بهار با سرودن قصیدهی «وارث ملک تهمورث و جم» که نشانگر دوستی و ابراز هواداریاش از سلطنت پهلوی بود، از تبعیدگاه به تهران و بعد توس رفت و ریاست بزرگترین همایش ادبی دوران رضا شاه را بر عهده گرفت. ناگفته نماند که بهار حتا در همین شعر مدح هم نتوانست جلوی خودش را بگیرد و یک بیت در نکوهش بیدادی که به او شده بود گنجاند:
آن که نپذیرد ز مردی گر نهند نام او نوشیروان روزگار
و منظورش این بود که اگر رضا شاه مرد باشد، باید قبول کند که مانند انوشیروان دادگر نبوده است!
به جز همین مورد که بهار در زندان و با هماهنگی قبلی برای آزاد شدن شعری ساخته، شاهدی نداریم که شعری هوادارانه را به مقتضای شرایط یا به خاطر تهدیدی سروده باشد. بعد از آن هم بهار چند شعر در ستایش رضا شاه سرود، اما تمام مدحها و هواداریهایش چندان بزرگمنشانه و آغشته با مناعت طبع است که آن را بر خاکساری و چاپلوسی حمل نمیتوان کرد. در حدی که برعکس آن هم هست و چه بسا اگر مردی خودبین و خیرهسر این مدحها را میشنید برآشفته میشد و بر گویندهشان خشم میگرفت. تندی لحن بهار نسبت به رضا شاه و تعارفی نبودن سخنان هوادارانهاش را بیتهایی میتوان دریافت که در زمان منصوب شدن به استادی دانشگاه و تقریبا آشتی با دستگاه پهلوی سروده است:
منما غضب بر اهل ادب تا نه نو شود فردوسی و ملامت محمود غزنوی
شاها به قول هر کس و ناکس بر اهل فضل زنهار بد مکن که پشیمان همیشوی
بهار در ابتدای کار با سلطنت پهلویها مخالف بود و بیشک تا پایان کار نیز آرمانهای مشروطه و محدودیت قدرت شاه را میپسندید، اما چنین مینماید که بعد از استوار شدن کار رضا شاه و آغاز اصلاحات دوران وی، به موافقت با وی گراییده باشد. بهار در سالهای بعد شعرهای فراوانی سرود که برخی از آنها –مثل «بیزاری از حیات»[19] و «به شکرانهی بازوی قوی»[20]– خطاب به رضا شاه بود و در آن وی هم ستوده شده بود و هم گاه مورد حمله قرار گرفته بود. به این ترتیب بهار نقش خود به عنوان ملکالشعرا را همچنان در دوران پهلوی اول هم حفظ کرد، هرچند سنت خویش در نقد دستگاه سلطنت را از دست فرو نگذاشت. در واقع بهار هم آخرین ملکالشعرای ایران است، و هم اولین ملکالشعرایی که سیاستهای سه شاه (محمدعلی، احمد و رضا) را مورد حمله قرار داده است.
با مرور شعرهای بهار در سالهای بعد از 1313 معلوم میشود که او از پیشرفت وضع کشور راضی بوده و به تدریج به سمت هواداری از اصلاحات رضاشاهی چرخش میکرده است، بی آن که رنجش شخصیاش از خودِ رضا شاه را فراموش کند. بهار در ستایش از جنبش پیشاهنگی[21] که در 1315 با پایمردی ناتل خانلری تاسیس شد، افتتاح ورزشگاه امجدیه در سال 1316[22]، کشف حجاب، و عروسی ولیعهد شعرهایی سرود که از خواندنشان بوی ریا و تزویر به مشام نمیرسد.
در شهریور 1320 متفقین به ایران تاختند و رضا شاه را خلع کردند. بهار در این هنگام شعرهای «حب الوطن»[23] و «نفرین به انگلیس» را سرود که نشان میداد آشتیِ پیشیناش با رضا شاه واقعی بوده و فرصتطلبانه یا ریاکارانه نبوده است. با برکنار شدنِ رضا شاه، فضای باز سیاسی بیسابقهای بر ایران حاکم شد و بهار بار دیگر در ۱۳۲۱/12/۳ به عرصهی سیاست بازگشت و نوبهار را منتشر کرد.
بعد از کنارهگیری رضا شاه، مهمترین و سازمان یافتهترین نهاد سیاسی غیردولتیای که در ایران به وجود آمد، حزب توده بود که به طور مستقیم به شوروی و سیاستهای کمینترن وابسته بود. اعضای حزب توده در آن هنگام به تلویح، و بعد از مرگ بهار به تصریح کوشیدند تا او را یکی از خودشان به حساب بیاورند و نام وی را در سنت سیاسی خویش به خدمت بگیرند. دربارهی صحت این ادعاها نقد و وارسی شکاکانه ضرورت دارد.
با مرور رفتار بهار بعد از شهریور 1320 معلوم میشود که او دقیقا همان خط سیاسی قدیمی خود را دنبال میکرده است. یعنی ارکان سیاست او ملیگرایی و دموکراسی بوده است. او به همین ترتیب پیوندهایش با سیاستمداران قدیمی مشروطهخواه را همچنان حفظ کرده بود و متحد ایشان محسوب میشد و از این نظر در مقابل سیاستمداران جوان چپ قرار میگرفت که گوش به فرمان شوروی بودند و در دوران رضاشاهی به خاطر سرکوب سیاستمداران ایرانی از مرجعی روسی تغذیه شده بودند. بهار در 1325 بهار نمایندهی مجلس پانزدهم شد و به یاری قوام حزب دموکرات را تاسیس کرد. اما کمی بعد سیاست وی را نپسندید و از کابینهی او بیرون رفت و شعر «شکایت از دولت» و «کنارهگیری از وزارت»[24] را سرود. با این وجود در پنج سالِ بعد از فرو افتادن رضا شاه قوام نزدیکترین متحد سیاسی و همکارش محسوب میشد و این دقیقا همان دورانی بود که چپگرایان ایرانی در حال سازماندهی حزب توده بودند و از بهار در میانشان هیچ نامی نمیشنویم.
چنین مینماید که دیدگاه بهار در مورد حزب توده، درست مثل نگرش توده به بهار، ابزارگرایانه و مبتنی بر سودهای لحظهای بوده باشد. بر این مبنا میتوان نشانههای همراهی بهار با تودهایها را بهتر درک کرد. بهار در 1322 رئیس کمیسیون ادبی انجمن دوستی ایران و شوروی شد که مرکز تجمع چپگرایان ایرانی بود. او دقیقا در همین دوران به همکاری با قوام مشغول بود و این سیاستمدار زیرک برای غلبه بر بحران آذربایجان و فریفتن استالین سیاست نزدیکی به روسها را در پیش گرفته بود، بی آن که مصالح ملی را از یاد ببرد. در بهار در 1324 به همراه گروهی از نمایندگان مجلس چهاردهم به باکو سفر کرد تا در جشن 24 سالگی دولت آذربایجان شوروی شرکت کند. منطقهی آران که در جریان جنگهای ایران و روس از کشورمان جدا شده بود، یک ربع قرن پیش به یکی از جمهوریهای کمونیستیِ شوروی تبدیل شده بود و بر خلاف وعدهی اولیهی لنین دربارهی لغو قراردادهای استعماری گذشته، به دولت ایران بازپس داده نشده بود.
رفتن به این سفر را میشد تا حدودی به همراهی با چپها تعبیر کرد. با این وجود موضعگیریاش در این سفر به کلی مخالف انتظار کمونیستها بود. او در شعر «هدیهی باکو»[25] صریحا در برابر تلاش برای تجزیهی آذربایجان موضع گرفت، گویا برای ریشخند شعارهای سوسیالیستی، بر مالکیت شخصی اهالی آذربایجان تاکید کرد و آن را ستود، و در نهایت به مردم باکو سفارش کرد که هرچه زودتر از روسیه مستقل شوند و به دامن ایران بازگردند! در نهایت هم، احتمالا به خاطر آن که از گرایش دینی مخاطبانش خبر داشته، بر ضرورت حفظ اسلام تاکید کرده است. حرکتی که با توجه به پایبند نبودن خودش به دین کاملا سویهای سیاسی داشته و مخالفت با شعارهای ضداسلامی کمونیستها بوده است.
ناگفته نماند که موضعگیری بهار در برابر پانترکها از همان آغاز نمایان بود و او تا جایی که من دیدهام اولین شاعر ایرانی است که در این زمینه واکنش نشان داده است. بهار در 1290 در شعر «ایران مال شماست» دستاندازی عثمانیها به عراق و تبریز را در کنار هجوم اقوام مهاجم دیگر به ایران زمین یادآوری میکند و از عثمانی با نامِ تازه تاسیسِ ترکیه یاد میکند. باز تا جایی که من دیدهام، این جا اولین بار است که کلمهی ترکیه در شعری پارسی به کار گرفته میشود:[26]
سکندر کینه جوی رفت ز ایرانتان هرقل رومینژاد بکرد ویرانتان
زگیر و دار عرب تهی شد اوطانتان خزان چنگیزیان شد زگلستانتان
بهار ایرانتان بازخوش و با صفاست
ایران مال شماست، ایران مال شماست
گهی که شد اصفهان به چنگ افغان دچار لشکر پطر کبیر یافت به گیلان قرار
عراق و تبریز شد ز خیل ترکیه خوار جنبش ملی کشید یکسره زایشان دمار
ماند به ایرانیان، ایران بی بازخواست
ایران مال شماست، ایران مال شماست
چند ماه بعد از سفر به باکو، بهار ریاست نخستین کنگرهی نویسندگان را بر عهده گرفت که انجمن دوستی ایران و شوروی پشتیبانش بود و نهادی روسگرا محسوب میشد. اعتبار و اقتدار فرهنگی بهار باعث شد شمار زیادی از نویسندگان طراز اول و تقریبا تمام شاعران مهم در این همایش شرکت کنند و این بعدتر به میراث گرانبهایی برای این انجمن و نیروهای چپ تبدیل شد. اولین کنگرهی نویسندگان ایران در روزهای 4 تا 12 تیرماه 1324 برگزار شد و میزبانی آن بر عهدهی آقای کالیشیان -رئیس انجمن دوستی ایران و شوروی- بود و بهار. شماری از شاعران و نویسندگان روس نیز در این مراسم شرکت داشتند و دو شاعر ایرانی نامدار –رهی معیری و حبیب یغمایی- اشعاری از شاعران روس را به شعر پارسی برگرداندند و در مراسم اصلی همایش برای حاضران خواندند. با وجود آن که یکی از برگزار کنندگان این همایش دولت روسیهی شوروی بود، اما نام و نشان دعوت شدگان نشان میدهد که بهار بیشتر چهرههای ملی را پشتیبانی میکرده است. فهرست کسانی که به این همایش دعوت شدند عبارتند از:[27]
آذر اقلو كه احتمالاً روس بوده، اعتماد زاده، افراشته یك روزنامهنگار تودهای بود، عباس اقبال، جلال آلاحمد، امینی، دانش بزرگنیا، علی بزرگ نیا، بهار، ذبیحالله بهروز، بهمنیار، پژمان بختیاری، ابراهیم پورداوود، تقوی، فریدون توللی، دكتر جرجانی، جلی، جواهری، صادق چوبك، ابوالقاسم حالت، حبیب اللهی، حجازی، مطیعالدوله، حشمت زاده، علی اصغر حكمت، فروغ حكمت، حمیدی شیرازی، ناتل خانلری، زهرا خانلری، دكتر خطیبی، علی اكبر دهخدا، رعدی آذرخشی، ژاله، حسین سمیعی، ادیب السلطنه، فاطمه سیاح، دكتر شایگان، شكوهی، شمس، شهاب فردوسی، شهریار، منوچهر شیبانی، صبحی، صدارت، صورتگر، طاعتی، طباطبایی، احسان طبری، بزرگ علوی، دكتر علیآبادی، فرات، فروزانفر، فلسفی، فیاض، میرزا عبدالعظیمخان غریب، قهرمان شوهر خواهر خود من، میزرا محمدخان قزوینی، كریم كشاورز گرایشات چپ داشت و عضو هیأتمدیره انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی بود، كمالی، كیا، گرگانی، گلچین، گنابادی، مهكامه، محصصی، مدرس رضوی، مژده، محمد معین، معینیان؛ رهی معیری، موید ثابتی، میلانی، علی ناصحی، سعید نفیسی، نواب صفا، عبدالحسین نوشین هم چپ بوده، نیما یوشیج، صادق هدایت، جلالالدین همایی و حبیب یغمایی.
در این میان تنها سه تن عضو رسمی حزب توده بودند و چهرزاد بهار (دختر ملکالشعرا) در مصاحبهای تاکید کرده که بهار در این هنگام گرایشی به سوی تودهایها نداشت و از نفوذ ایشان در برنامهها جلوگیری میکرد و در نتیجه خودِ کنگره گرایش سیاسی خاصی نداشت و بسیاری از مخالفان شوروی و حزب توده نیز در آن حضور داشتند و حتا از نظر تعداد بر هواداران توده برتری داشتند.[28] این گفتهی او درست مینماید. اما به هر صورت هدف از برگزاری این کنگره مطرح کردن برخی از چهرههای وابسته به جریان چپ (از جمله نیمایوشیج) بود و تبلیغ برای سویهی فرهنگی شورویها، که در نهایت این اهداف برآورده شد. برای درک این که این کنگره چگونه با اهداف تبلیغاتی شورویها همسو بود، و در ضمن برای توجه به این که کاملا هم توسط ایشان قبضه نشده بود، کافی است قطعنامهی کنگره را مرور کنیم:[29]
«نویسندگان ایران در نظم و نثر، سنت دیرین ادبیات فارسی، یعنی طرفداری از حق و عدالت، و مخالفت با ستمگری و زشتی را پیروی كنند و در آثار خود از آزادی و عدل و دانش و رفع خرافات هواخواهی كرده پیكار بر ضد اصول و بقایای فاشیسم را موضوع بحث و تراوش فكر خود قرار دهند و به حمایت صلح جهانی و افكار بشر دوستی و دموكراسی حقیقی برای ترقی و تعالی ایران كوشش كنند. كنگره، آرزومند است كه نویسندگان و شاعران به خلق روی آورند و بدون اینكه احساس روا دارند در جستجوی اسلوبها و سبكهای جدیدی كه ملایم و منطبق با زندگی كنونی باشد برآیند و انتقاد ادبی سالم و علمی را كه شرط لازم پیدایش ادبیات بزرگ است ترویج كنند. كنگره آرزومند است كه مناسبات فرهنگی و ادبی موجود بین ملت ایران تمام دموكراسیهای ترقیخواه جهان بالاخص اتحاد شوروی بیش از این استوار شده و به نفع صلح و بشریت توسعه یابد. كنگره از هیأتمدیره انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی كه انعقاد این كنگره از ابتكارات حسنه آن به شمار میرود سپاسگزار است. كنگره تأسیس یك كمیسیون و تشكیلات موقتی را كه بنیاد اتحادیه گویندگان و نویسندگان ایران را پیریزی كند ضروری میداند اجرای این منظور به هیأت رئیسه محول میشود.»
این متن برخی از کلیدواژههای چپگرایان را در خود گنجانده و به طور صریح به ارتباط گرم برگزار کنندگان و دولت شوروی اشاره کرده است. با این وجود تبصرهها و قطعنامههایی که ادبیات متعهد و وابستگی به مرام حزبی توده را توصیه کند در آن دیده نمیشود و این در حالی است که احسان طبری و سایر شرکت کنندگاه تودهای در کنگره سخت خواهانِ دستیابی به چنین سندی بودند. بهار در واقع با بر عهده گرفتن ریاست این کنگره، آن را از نیروهای ملی پر کرد، با توجه به نقش وزارتی که داشت، بعد از بحران آذربایجان حرکتی دوستانه نسبت به شورویها انجام داد، و در ضمن از تثبیت شعارهای کمونیستی در میان ادیبان خوشنام روزگارش جلوگیری کرد و نگذاشت توصیهها و پیوندهای حزبی در میان شاعران نیرومند و مطرح نهادینه شود. حزب توده که در جریان بحران آذربایجان پشتیانی مردمی و هواداران شاعرِ اصلی خود را از دست داده بود، این کنگره را به سودای بازگرداندن شهرت و اعتبار گذشته و بازجذب این نیروها برگزار کرده بود. بهار با ایفای نقش در این میان اعتباری و مشروعیتی به این حرکت بخشید. اما از سوی دیگر شاگردش دکتر حمیدی با حرکت جسورانهاش مرزبندی میان نیروهای ملی و تودهای را روشن ساخت و خودش هم صدور قطعنامههایی حزبی را مهار کرد. حزب توده در عمل بعد از آن شاعر نیرومند و طراز اولی نداشت و میبایست یک نسل دیگر صبر کند و به یارگیری از میان جوانترها بپردازد و در نهایت هم به کسانی در ردیف و مرتبهی شاملو و نیما یوشیج بسنده نماید.
در 14 خرداد ماه 1329 حزب توده جمعیت ایرانی هواداران صلح را تاسیس کرد[30] و اعضای آن نزد بهار رفتند و درخواست کردند تا ریاست آن را بر عهده بگیرد. بهار هم پذیرفت و برای آن قصیدهی «جغد جنگ» را سرود.[31] این انجمن یکی از مراکز تجمع نیروهای چپ بود و سایر اعضای مؤسس آن عبارت بودند از سید علی شایگان، احمد لنکرانی، حائری زاده، دکتر حکمت، محمد رشاد و محمود هرمز. این انجمن روزنامهای به نام مصلحت منتشر میکرد و با سایر انجمنهای مشابهی که کمونیستهای کشورهای دیگر تاسیس کرده بودند، همکاری و ارتباط داشت. رهبران این انجمنها «شورای جهانی صلح» را تشکیل میدادند که بهار در همان ابتدای کار به عضویت آن برگزیده شد.[32] بهار چند ماه بعد خطاب به اعضای این انجمن پیامی نوروزی نوشت که دامادش –یزدانبخش قهرمان- آن را در میدان بهارستان در گردهمایی اعضا خواند.[33] در این پیام از استفاده از کلیدواژههای محبوب تودهایهای آن زمان پرهیز شده و لحن و ساخت متن کاملا در بافت جنبش مشروطه جای گرفته است. پیام بهار چنین بود:
«جوانان ایران و ایرانیان جوان
سال 1330 را با صلح آغاز میکنید و باید با صلح به پایان برسانید.
سال 1329 را با نگرانی شروع کردیم و با امیدواری به پایان رساندیم و امسال را که با امیدواری شروع میکنیم باید با پیروزی ختم کنیم. موفقیت ما در این راه متناسب است با فعالیت شما. هرچه فعالیت شما بیشتر و ثمربخشتر باشد، موفقیت ما قطعیتر و سریعتر خواهد بود.
دختران و پسران، فرزندان و نورچشمان
اینک شما و صلح،
مادران و پدران و دبیران و استادان چشم امیدشان به شماست و نوباوگان و معصومان چشم امیدشان به سوی شماست. پس بکوشید تا در راه پیروزی صلح جامهی نیکنامی و افتخار بپوشید.
پیروز باد صلح و سلام و درود بر اصلاحطلبان و آزادیخواهان
ملکالشعراء بهار»[34]
آنچه که در این پیام جلب نظر میکند، پرهیزِ نمایان بهار از استفاده از کلیدواژههای مرسوم چپهاست که در نوشتارهای آن دوران هواداران توده و خودِ روزنامهی مصلحت فراوان به کار گرفته میشده است. بهار از کلمهی خلق، رجبران، سرمایهداری، استثمار، امپریالیسم و طبقه استفاده نکرده و اینها کلیدواژگانی است که چپهای آن دوران دوقطبیِ صلح و جنگ را با آن صورتبندی میکردند و انجمنهای خویش را زیر لوای این دوقطبی در هواداری از بلوک کمونیسم سازمان میدادند. در مقابل بهار بر تمایز سنی افراد تاکید کرده و این تاحدودی بدان دلیل است که اعضای این انجمن بیشتر جوان و نوجوان بودند. همچنین بر ایرانی بودن و آزادیخواهی تاکید کرده و اینها مفاهیمی است که در ادبیات چپِ آن دوران یا غایب بوده و یا چندان محبوب قلمداد نمیشده است. ناتل خانلری که دوست و شاگرد بهار بوده، تاکید دارد که بهار در شعر «جغد جنگ» هم تنها خودِ جنگ را نکوهش میکرده و به کلی فراتر از صحنهپردازی سیاست روز و جنگ کره و ویتنام (که مورد نظر شورویها بود) به موضوع مینگریسته است.[35]
انجمنهایی که با نام هواداری از صلح در گوشه و کنار جهان شکل گرفته بودند، در واقع به جریان تبلیغاتی شوروی برای بدنام کردن آمریکا وابسته بودند که دخالت نظامی این کشور در ویتنام و بعدتر کره را نکوهش میکرد. این البته تقریبا همزمان بود با مداخلهی خودِ روسها در چین و هندوچین و کمی پیشتر از حملهی نظامیشان به چکسلواکی و افغانستان مربوط میشد.
برای این که سنجهای دربارهی برد تبلیغاتی این جریان و سازمان یافتگی آن به دست دهم، به نامهای از ژان لافیت –دبیر کل شورای جهانی صلح- اشاره میکنم که به بهار نوشته و بابت حضور نیافتن او در اولین گردهمایی بزرگ اعضا ابراز تاسف کرده است. بهار در این هنگام بیمار بود و احتمالا به این دلیل از سفر و شرکت در این شورا خودداری کرد. لافیت در مقام گزارش به بهار نوشته که این همایش در 21-26 فوریه 1950 در شهر برلین برگزار شد و در آن 107 عضو شورای جهانی صلح به همراه 131 مهمان و 238 نماینده از پنجاه کشور حضور داشتند. بسیج چنین نیرویی و کار تبلیغاتی چشمگیری که بر آن انجام شد، کاملا نشانگر آن است که این جمعیت طبق برنامهای جهانی ساماندهی میشده و جمعیت ایرانی هواداران صلح بازوی کارگزار آن در ایران بوده است. مربوط بودن این جریان با سیاست خارجی شوروی به قدری نمایان بود که دولت فرانسه چند ماه بعد از برگزاری این گردهمایی فعالیت این انجمن را ممنوع ساخت و به این ترتیب کانون مرکزی بساط این جریان در اروپای غربی برچیده شد.[36]
باز برای درک پیچیدگی جریانی که با انجمن هواداران صلح پیوند خورده، بد نیست اشاره کنم که ژان لافیت که به بهار نامه نوشته و رئیس شورای جهانی این انجمنها بود، فعالی سیاسی بود که به خاطر سرسپردگیاش به حزب کمونیست فرانسه شهرتی داشت. او در 1932 مبلغ پرشورِ صلح و از مخالفان پر و پا قرص جنگ بود و دلیلش هم آن بود که در این هنگام دولت نوپای استالین شعار صلح سر میداد و از مداخلهی کشورهای آزاد در قلمروِ زیر فرمانش بیمناک بود. هفت سال بعد، وقتی آلمان نازی فرانسه را فتح کرد، این مدافع پرشور صلح که تا پیش از این هر جنگی را نکوهش میکرد، در ارتش فرانسه با آلمانها جنگید و بعد از اردوگاه اسیران جنگی گریخت و به نهضت مقاومت پیوست و به جنگ همچنان ادامه داد تا باز دستگیر شد و نزدیک بود به دست گشتاپو و در اردوگاههای مرگ کشته شود.
بعد از پایان جنگ، لافیت به یکی از رهبران کمونیستهای فرانسه تبدیل شد و از طرف دولت هم نشان لژیون دو نور را دریافت کرد، که گرفتناش نشانگر دلاوری در جنگ است و داشتناش برای یک هوادار صلح طنزآمیز مینماید. لافیت همان کسی است که دو کتاب به نسبت بیمایه بر مبنای خاطرات خود نوشت و این دو کتاب به سرعت توسط هواداران توده در ایران ترجمه شد و به طور وسیع تبلیغ و خوانده شد. این کتابها «برمیگردیم گل نسرین بچینیم» بود و «آنها که زندهاند».
بنابراین جریانی که بهار ریاست شاخهی ایرانیاش را پذیرفته بود، بخشی از یک برنامهی جهانی بود که به هواداری از سیاست شوروی و توسط بلوک شرق طراحی شده بود و با دامنهای گسترده و تاثیری چشمگیر در جهان اجرا شده بود. با این وجود شکل ظاهری این انجمن از شعارهای توده عاری بود و وجههای ملی داشت و به همین دلیل هم موفق شد چهرههای سرشناس و خوشنامی مانند بهار را به خود جذب کند. بنیانگذاران آن گروهی دورگه بودند که برخیشان مانند بهار یا دکتر علی شایگان (حقوقدان برجسته و همکار دکتر مصدق در نهضت نفت) شخصیتهایی ملیگرا بودند. برخی دیگر که سیاستگذاران اصلی این جمع بودند، به حزب توده نزدیک بودند. یکی از آنها محمود هرمز بود که وکیل دادگستری بود و عضو رسمی حزب، و دیگری احمد لنکرانی، یکی از برادران لنکرانی، بود که در جهتگیریهای حزب توده منشأ اثر بودند. احمد لنکرانی مدت کوتاهی پیش از تاسیس این انجمن به مدت یک هفته بازداشت شده بود و بعد به خاطر ارتباطهایی که با سپهبد رزمآرا داشت، آزاد شد. او مدیر روزنامهی مصلحت بود و نشریهی «سرود پیروزی» را نیز مدیریت میکرد آن هم به توده وابسته بود.
با مرور تمام این شواهد این نکته را نمیتوان منکر شد که بهار در چند مقطع با نیروهای چپ وارد اتحادی شده و انگار ایشان را به عنوان کارگزارانی برای تبلیغ آرای خویش سودمند میدیده است. با این وجود شواهد زیادی وجود دارد که نشان میدهد بهار تنها به همین شکلِ مقطعی و در مقام نیروهایی اجرایی به کمونیستها مینگریسته است. او با ایشان وارد هیچ اتحاد سیاسیای نشد، و زمانی که تصمیم گرفت بار دیگر حزبی تاسیس کند، با قوامالسلطنه شریک شد که نقطهی مقابل هواداران روسها محسوب میشد. گزارشهای بازمانده از اطرافیان بهار نیز همین را گواهی میدهد.
حسین خطیبی که دوست و شاگرد بهار بوده، مینویسد که بهار در دل با حزب توده موافقتی نداشت، اما چون این حزب در دههی بیست میداندار سیاست بود، بهار این نظرش را ابراز نمیکرد و تودهایها او را به خود میچسباندند و در مقابل برایش تبلیغ میکردند و بهار هم چیزی نمیگفت. با این وجود موضوع به قدری برای همه روشن بوده که وقتی سران حزب توده با عدهای از اعضای این حزب میروند و جلوی در خانهی بهار تجمع میکنند و دربارهی کبوتر صلح شعار میدهند، خطیبی به بهار میگوید که این موضوع را برملا کند و نگذارد اینان از نامش سوءاستفاده کنند. اما بهار ناراحت شده و اندرز میدهد که همه باید دنبال کار سیاسی بروند و اگر کسی در این عرصه نباشد، مردم به او اعتنایی نمیکنند.[37] در میان نویسندگان منسوب به حزب توده نیز، آنان که ارج و قدری و جوهری در ادبیات داشتند، بیشترشان مانند بهار به شکلی یک طرفه به این حزب منسوب میشدند. ناگفته نماند که ایشان نیز در ستودن بهار و احترام به او از دیگران عقب نبودند. بزرگ علوی او را مایهی افتخار عالم شعر و ادب ایران دانسته[38] و صادق هدایت هوادار و دوستدار وی بوده است.[39]
معتبرترین گزارش در مورد پیوند بهار و توده، به پسرِ او، مهرداد بهار تعلق دارد که خود در جوانی عضو حزب توده بود و نوشته که پدرش سخت با این عضویت مخالفت میکرد. مهرداد بهار به زودی از حزب جدا شد و وقتی طی مصاحبهای دربارهی وابستگی پدرش به حزب توده توضیح داد، به چند نکته اشاره کرد. نخست آن که بهار و سایر دانشورانِ روزگارش که عمقی و سوادی داشتند، توانایی برانگیختن مردم و بسیج سیاسی تودهها را نداشتند و دست کم بهار بر این مبنا از حزب توده به عنوان واسطه و بلندگویی استفاده میکرده است، بی آن که عقیدهای به مرام ایشان یا همراهیای با مشی سیاسیشان داشته باشد.
دوم آن که خودِ حزب نیز ارتباط پرتلاطمی را با بهار از سر گذراند. از سویی برای آن که در بزنگاههای تاریخی، مثل ماجرای پیشهوری در آذربایجان، بهار طبق اصول خود و بر مبنای منافع ملی ایران عمل میکرد و از این رو حزب توده او را مورد حمله قرار میداد. برجستهترین شاخصی که برای ارزیابی موضع سیاسی بهار در قبال کمونیستها و حزب توده داریم، کردار او در مورد برنامههای سیاسی حزب توده است. کمونیستهای ایرانی در زمان زندگی بهار به دو تلاش مهم برای تسلط سیاسی بر ایران دست زدند که در هر دو مورد حرکتشان به سرعت به حکومتی محلی فرو کاسته شد و بعد هم با همان سرعت زیر نفوذ سیاست شوروی قرار گرفت و به جنبشی تجزیهطلبانه بدل گشت. این دو جریان عبارتند از قیام جنگل و شورش پیشهوری. بهار در هر دو مورد با شدت نسبت به این جریانها واکنش نشان داد. در هردو موقعیت، بهار به لحاظ شخصی وضعیتی حساس و آسیبپذیر داشت و به همین دلیل معتقدم وصلهی فرصتطلبی سیاسی به قامت او برازنده نیست. بهار کمی بعد از جنبش جنگل نمایندهی مشروطهخواهانِ مخالف جمهوریِ رضاخانی بود، و بنابراین انتظار میرفت از این جنبش که تا حدود زیادی خوشنام هم بود، حمایت کند. اما بهار با تمام جریانهایی که بوی تجزیهی ایران از آن به مشام میرسید مخالفت داشت.
بعدتر، زمانی که ماجرای پیشهوری آغاز شد بهار دور دوم فعالیت سیاسی خود را آغاز کرده بود و وزیر فرهنگ بود. این بار هم بهار به تندی و صراحت واکنش نشان داد و این حرکت را نکوهش کرد. بهار در نکوهش این جریان شعرِ مشهور «یک صفحه از تاریخ» را سرود و در آن به پیشهوری و جریان فرقه در آذربایجان سخت حمله کرد:[40]
جرم خورشید چو از حوت به برج بره شد مجلس چهاردهم ملعبه و مسخره شد
آذرآبادان شد جایگه لشکر روس دستهی پیشهوری صاحب فری فره شد
…نعرهی پیشهوری گشت بلندآواتر سوتکش بوق شد و قلقلکش خنبره شد
دم او گشت کلفت و سر او گشت بزرگ چون توانگر شد گفتی سخنش نادره شد
حزب توده همگی جانب او بگرفتند بد کسی نیز که با توده همی یکسره شد
…دستهی پیشهوری نیز به سوی همدان حملهها برد ولی خرد در این دایره شد
دستهای رفت ز خلخال به منجیل و به رشت صید خورشید تمنای دل شبپره شد
…کشور ایران یکباره بجنبید چو دید سر این ملک گرفتار بلای خوره شد
بعد از آن و در واکنش به آن، ماجرای اعتصاب مشهور دانشآموزان که در زمان وزارت بهار رخ داد. یعنی حزب توده دانشآموزان را برانگیخت که با بهانههایی شورش کنند و اغتشاشی برپا سازند. اما این دسیسه هم ناکام ماند و بهار با بزرگمنشی و درایت نگذاشت پلیس در غائله مداخله کند و خودش با دانشآموزان صحبت کرد و قضیه با آرامش خاتمه یافت. کمی بعد بهار متوجه شد که برای بسیج مردم به سازمانی مستقل نیاز دارد و همین باعث شد تا با همکاری قوام حزب دموکرات ایران را تاسیس کند، و این جریانی بود که با حزب توده رقابت و مخالفت داشت.
بهار در نامهای به تفصیل جریان دوران وزارتش را شرح داده است. در این نامه میخوانیم که «فشار حزب توده که میخواست تمام صاحبمنصبان قدیمی و مطلع وزارت فرهنگ را بیرون ریخته، دوستان تازه و بیتجربه را به جای آنها بگمارد از یک طرف، خیانت و تقلبات فلان متقلب که میخواست فکر سفیهانهی خود را اجرا سازد و بالطبع با وجود ما ممکن نمیشد از طرفی، دورویی افرادی که برای اصلاح فلان امر سیاسی مهم ماموریت مخصوص یافته و در عمل به جای اصلاح به افساد همان امر مشغول بودند، از طرف دیگر، بالاخره تحریکات دسته جمعی و داستان امتحانات خرداد 1325 و آن بازی مفتضحانه از طرف دیگر… مرا خسته کرد! وزراء شبها تا صبح در تالار هیئت جان میکندند و روزها هم از جراید دشنام میشنیدند. از جرایدی که هوادار دولت بودند ولی حاضر نبودند دو ماه در مورد پیشهوری و قشون ایران سکوت کنند یا به قول من بیطرف بمانند. اینها به تمام وزرایی که قصدشان اصلاح فتنهی آذربایجان بود دشنام میدادند. بالجمله آقای پیشهوری هم ابتدا در جریدهی ترکی آذربایجان و آخریها در رادیوی تبریز به همان وزراء بد میگفت.»[41]
بهار و ادیبان دیگری مانند جلالالدین همایی هم غائلهی آذربایجان را در آن زمان که رخ مینمود، به تلاش برای تجزیهی ایران تفسیر میکردند و موضع استوار و سختی بر علیه آن داشتند. استاد همایی جایی نقل کرده که روزی در گرماگرم این ماجرا ملکالشعرای بهار به خانهاش آمده بود و در میانهی صحبت بهار گفت مصرعی دربارهی این ماجرا سروده به این مضمون که: «ما به راه وصل آذربایجان استادهایم»، و همایی با این مصرع فیالبداهه به استقبالش رفت: «در ره مقصود خود تا پای جان استادهایم».[42]
مهرداد بهار همچنین به این نکته اشاره کرده که تودهایها وقتی بهار بیمار شده بود و روزهای آخر عمر خود را میگذراند، کوشیدند تا کارنامهی درخشان او را به نفع خود ضبط کنند و برای همین هم در جریان تاسیس انجمن حمایت از صلح دور و برش را گرفتند و کمی بعد هم که بهار درگذشت، حزب مراسم خاکسپاری او را به نمایش قدرتی برای خود بدل کرد و بین پنجاه تا صد هزار نفر را گرد آورد تا به بهانهی تشییع پیکر او زیر پرچم حزب راهپیمایی کنند. از سخن مهرداد بهار به روشنی بر میآید که نه پدرش تمایل و همراهیای با این حزب داشته، و نه خودش در سنین پختگی و کمال چنین گرایشی داشته است.[43]
در کتابها و مقالههایی که دربارهی بهار نوشته شده، این نقد بسیار تکرار شده که موقعیت سیاسی او مبهم و نامشخص بوده است. از این روست که بیشتر نویسندگان او را به دمدمیمزاج بودن و حتا گاه فرصتطلبی متهم کردهاند و به خصوص ارتباط پرنوساناش با رضاشاه را گواه آوردهاند. این نکته که بهار از سویی رهبر سوسیال دموکراتها و مشروطه خواه بوده و از سوی دیگر با مدرس همدست و با میرزا کوچک خان مخالفت و با رضا شاه دشمن و با حزب توده همراه بوده و در ضمن شعرهایی در مدح رضا شاه و حمله به پیشهوری سروده، بیشتر مورخان را سر درگم کرده و باعث شده تا موضع سیاسی او مبهم و مهآلود بنماید.
هنگام داوری دربارهی موضع سیاسی یک سیاستمدار، آنچه بیش از رفتارهای موقعیتی و تک تک رخدادها اهمیت دارد، یافتن خط و ربطی است که بتواند تمام این کردارها و رخدادها را توضیح دهد. یعنی درستتر است که به جای تمرکز بر تعارض محتوای میان فلان شعرِ بهار در هجو رضا شاه و بهمان شعرش در مدح وی، موضعی سیاسی جستجو شود که در شرایط متفاوت چنین چرخشی را در محتوا توجیه میکرده است. با مرور زندگی پر فراز و نشیب بهار و موقعیتهایی که با آن روبرو بوده، میتوان به این داوری رسید که نه تنها این مرد دمدمیمزاج یا فرصتطلب نبوده، که موضع بسیار روشن و صریحی هم داشته و سرسختانه در سراسر عمر از آن دفاع کرده است. در این شعر او، به نظرم اندرزی نهفته است که خودش به آن توجه داشته است:[44]
نخلی که قد افراشت به پستی نگراید شاخی که خم آورد دگر راست نیاید
ملکی که کهن گشت دگر تازه نگردد چون پیر شود مرد دگر دیر نپاید
فرصت مده از دست، چو وقتی به کف افتاد کلین مادر اقبال همه ساله نزاید
با همت و با عزم قوی ملک نگه دار کذ دغدغه و سستی کاری نگشاید
گر منزلتی خواهی، با قلب قوی خواه کز نرمدلی قیمت مردم نفزاید
اگر موضعگیریهای سیاسی بهار را مرور کنیم و همسویی آن با جریانهای مسلطِ زمانهاش را بسنجیم، به دو نتیجهی روشن میرسیم. نخست آن که بهار اتفاقا دمدمی مزاج یا فرصتطلب نبوده و در هر مقطع زمانی آن عقیده و باوری را که به راستی قبول داشته، اعلام میکرده و در این راه چندان سرسختی و پافشاری داشته که بارها دستمایهی زندان و تبعید و حتا اقدام به قتلش شده است. دوم آن که بهار در سیاست تنها یک معیار را در نظر داشته و آن هم وحدت ملی و منافع ملی است. او در بازتعریف مفهوم ملیت به سنت کهن ایرانی و سیاستنامههای پرشمارِ قدیمی بیشتر نظر داشت تا بیانیههای مدرن دربارهی ناسیونالیسم و دموکراسی. چنان که مثلا در این شعر حدیث مشهور و احتمالا جعلیِ «الحب الوطن من الایمان» را در کنار زبانزد مشهورِ منسوب به معاویه نقل کرده که «الملک عقیم»:[45]
هرکه را مهر وطن در دل نباشد کافر است معنی حبالوطن فرمودهی پیغمبر است
با جهانداری نسازد علقهی خویش و تبار پادشاهی مادری نازای و نسلی ابتر است
در ذهن بهار مفهوم آزادی با استقلال ملی و اقتدار دولت مرکزی درهم آمیخته بود. یعنی دولت ملی را پیش و بیش از هرچیز با استقلال و فراغتش از نفوذ کشورهای خارجی باز میشناخت.[46] این معنی به قدری برای او اهمیت داشت که حتا دولتهایی ملی ولی خودکامه مانند دولت آتاتورک و موسولینی و هیتلر را نیز با دیدهی موافقت مینگریست و آرزومند ظهور دولتی همانند ایشان در ایران بود.[47] بر این مبنا میتوان دریافت که او با وجود مقاومت اولیهاش در برابر به قدرت رسیدنِ رضا شاه، بعد از آن که برنامههای او و اقتدارش در سیاست را دید، به هواداری از او گرایید.
برداشت او از ملیت با اندیشمندان پس از خودش متفاوت بوده و تمایز و تقابلی میان ایرانِ پیش از اسلام و بعد از اسلام قایل نبوده است. یعنی به شیوهی اندیشمندان صدر مشروطه کل تاریخ ایران را در یکپارچگی و شمولِ کامل مینگریسته و به سراسر بخشهای آن عشق میورزیده است. دانش او دربارهی فرهنگ و تمدن ایرانی بیشک از عشقی و احتمالا از هدایت عمیقتر بوده و با این وجود باستانگرایی ایشان را نداشته است. این در حالی است که ستایشهایش از دوران هخامنشی و دوران باستان به همان اندازه گرم مینماید. با این وجود تفاخر به بزرگان گذشته و بازماندن در خاطرهی شاهان باستانی را کافی نمیدانسته است. سخن بهار از جنس افتخار به گذشتگان و تهییج سادهی غرور ملی نیست، بلکه آشنایی با گذشتگان را مقدمهای برای دگرگون شدن و نیرومند شدنِ ایرانیان در زمانهی اکنون میداند.
در ضمن باید این نکته را هم در نظر داشت که در میان سیاستمداران معاصر ایران، بهار یکی از نخستین کسانی است که از وحدت مجدد سیاسی ایرانزمین سخن گفته و این موضع را در سراسر عمر خود حفظ کرده است. او در امرداد سال 1294 در روزنامهی نوبهار دربارهی پیوندهای استوار میان ایرانیان و افغانها مطلب نوشت و تاکید کرد که افغانستان باید بار دیگر با ایران یکی شود. درست سی سال بعد، یعنی در 1324، بهار که در آن وقت ارتباطهایی هم با چپهای ایران و حزب توده داشت، به عنوان مهمان به باکو سفر کرد که در آن زمان مرکز جمهوری سوسیالیستی آذربایجان شوروی بود. بهار برای مردم باکو شعر «هدیهی باکو» را سرود که در آن تاکید شده سراسر آذربایجان بخشی از ایران است و حملهی روشن و صریحی به تجزیهطلبان فرقهی پیشهوری در آن دیده میشود.
- بهار، 1387: 1069. ↑
- بهار، 1387: 1133. ↑
- علوی، 1386. ↑
- بهار، 1387: 319-320. ↑
- بهار، 1387: 317-319. ↑
- بهار، 1387: 324-327. ↑
- بهار، 1387: 799-807. ↑
- گلشن آزادی، 1373 : 134-141. ↑
- بهار، 1387: 1120. ↑
- بهار، 1387: 464-465. ↑
- بهار، 1387: 466-467. ↑
- بهار، 1387: 661-778. ↑
- بهار، 1387: 381-382. ↑
- بهار، 1387: 411. ↑
- سپانلو، 1382: 48-50. ↑
- بهار، 1387: 409-410. ↑
- بهار، 1387: 402-403. ↑
- بهار، 1387: 424-425. ↑
- بهار، 1387: 509. ↑
- بهار، 1387: 516-517. ↑
- بهار، 1387: 511-513. ↑
- بهار، 1387: 517-518. ↑
- بهار، 1387: 549-552. ↑
- بهار، 1387: 582-586. ↑
- بهار، 1387: 563. ↑
- بهار، 1387: 210-209. ↑
- بهار، 1390. ↑
- بهار، 1390. ↑
- بهار، 1390. ↑
- سالنامهی توده، 1349: 197. ↑
- بهار، 1387: 600-602. ↑
- روزنامهی مصلحت: ارگان رسمی جمعیت ایرانی هواداران صلح، شمارهی 16، 14/9/1329. ↑
- روزنامهی مصلحت: ارگان رسمی جمعیت ایرانی هواداران صلح، شمارهی 24، فروردین 1330: 8. ↑
- گلبن، 1389: 534. ↑
- ناتل خانلری، 1385: 197-199. ↑
- گلبن، 1389: 536. ↑
- خطیبی، 1377: 269-271. ↑
- علوی، 1330: 1-13. ↑
- اتحاد، 1379، ج.2: 125. ↑
- بهار، 1387: 598-596. ↑
- بهار، 1379: 160-161. ↑
- همایی، 1380: 87. ↑
- بهار، 1373: 185-187. ↑
- بهار، 1387: 249. ↑
- بهار، 1387: 549. ↑
- آجودانی، 1385: 24-30. ↑
-
بهار، 1357، ج.1: 27-29. ↑
ادامه مطلب: گفتار سوم: بهار و ادبیات (۱)
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب