پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار پنجم: شوهری نمونه و مترجم فرانسه‌دان؟

گفتار پنجم: شوهری نمونه و مترجم فرانسه‌‌دان؟

شاملو در سال ۱۳۲۶ با زنی جوان و باسواد که شغلش معلمی بود ازدواج کرد و اولین کتابش را به او تقدیم‌‌ کرد. از این تقدیم‌‌نامه و امتیاز مجله‌‌ی «روزنه» که به خویشاوند این زن تعلق داشته، معلوم می‌‌شود که او در زمینه‌‌ی فعالیت‌‌های فرهنگی مشوق و پشتیبان شوهرش بوده است. این زوج صاحب چهار فرزند (سیاوش، سیروس، ساقی و سامان) شدند، اما چنین می‌‌نماید که زندگی بسامان و خوبی نداشته باشند. چون شاملو در ۱۳۳۶ پس از ده سال همسرش را طلاق داد و همه‌‌ی فرزندانش -که هنوز خردسال بودند- را رها کرد. او دیگر تا پایان عمر با زن پیشین و فرزندانش هیچ ارتباطی برقرار نکرد. به همین دلیل فرزندانش هم نشانی از مهر به پدر نشان نداده‌‌اند.

به تازگی (در سال ۱۳۹۹) آیدا مجموعه‌‌ای از نامه‌‌ها و کارت پستال‌‌های شاملو به پسرش سامان را منتشر کرد،[1] و این متنی است که نیازمند وارسی انتقادی است. از یک سو به این خاطر که سامان کوچکترین پسر شاملو بوده و ظاهرا کمترین ارتباط را با او و با خانواده‌‌اش داشته است. سامان در زمان متارکه‌‌ی پدر و مادرش نوزاد بود، و بعد هم به انگلستان رفت و در این سرزمین مقیم شد. پس از مرگ شاملو او در دعوا بر سر میراث پدر وارد نشد و وکالتش را به برادرش سیاوش سپرد و هیچ مصاحبه یا گفتار و نوشتاری از او درباره‌‌ی پدرش در دست نیست. با توجه به این که شاملو در سال ۱۳۷۹ درگذشته، قدری شگفت‌‌انگیز است که پس از بیست سال نامه‌‌هایش کشف و منتشر شود، آن هم خطاب به تنها پسری که هرگز اسمش هیچ جا نیامده و کمترین حضور و ارتباط را با سایر اعضای خانواده داشته است. یعنی با توجه به ساختگی بودن بسیاری از روایت‌‌ها درباره‌‌ی شاملو، لازم است اصالت این نامه‌‌ها ارزیابی شود.

در میان این فرزندان سرنوشت ساقی از همه مبهم‌‌تر است. چون اطلاع چندانی درباره‌‌اش نداریم. تنها داده‌‌ای که در این مورد یافته‌‌ام نامه‌‌ایست از یکی از آشنایان خانوادگی شاملو که در آن اشاره می‌‌کند که این دختر گویا به بیماری ژنتیکی‌‌ و عقب‌‌ماندگی مبتلا بوده، و به خاطر بی‌‌توجهی پدر به جایی دور از خانواده فرستاده شده و آنجا از صحنه محو شده است. اشاره‌‌های این نامه بسیار تند و تیز و تکان‌‌دهنده‌‌اند، اما چون مستندسازی‌‌ نامه درست انجام نشده، تنها به عنوان داده‌‌ای مشکوک نقلش می‌‌کنم. تا شاید بعدتر که سندی محکمتر و اجازه‌‌ای برای انتشارش به دست آید و بشود با قاطعیت بیشتری درباره‌‌اش سخن گفت.

گذشته از این دختر و سامان که ارتباطهایش را با ایران قطع کرده بود، دو پسر دیگر شاملو یعنی سیروس و سیاوش باقی می‌‌مانند که در ایران و تهران می‌‌زیستند، اما گفته‌‌اند که در زمان حیات پدرشان هیچ‌‌یک ارتباطی با او نداشته‌‌اند. این دو پسر پس از مرگ پدر با آیدا و میراث‌‌بران فرهنگی شاملو درگیر دعوایی حقوقی شدند. در میان‌‌شان سیروس بیشتر با رسانه‌‌ها مربوط است و در میان فرزندان شاملو تنها کسی است که درباره‌‌ی پدرش اظهار نظرهای مفصل کرده است. مهمترین متنی که از او در این مورد در دست داریم نوشتاری یکسره ناسزا و توهین است که در آن پدرش را سخت تخطئه کرده و او را مردی ترسو و چاپلوس دانسته که به هیچ آرمانی تعهد نداشته و تنها برای دستیابی به ثروت و شهرت دست به قلم می‌‌برده است.[2]

سیاوش شاملوسیاوش شاملو

سیروس شاملو (@sirusshamlu) | Twitterسیروس شاملو 

سیروس شاملو البته دو دهه پس از درگذشت پدرش بار دیگر مصاحبه‌‌ای کرد و این بار ادعا کرد که شاملو در زمان حیات با او و برادرانش ارتباطی پدرانه داشته و از بدگویی درباره‌‌اش دست برداشت.[3] اما این شاید به خاطر کتابی بوده باشد که در این هنگام درباره‌‌ی او در دست نگارش داشت و تاکید بر گسسته بودن ارتباط پدر و پسر به اعتبار آن متن لطمه می‌‌‌‌زد.

با این حال در همین مصاحبه هم تاکید کرده که شاملو به شکلی سنجیده و برنامه‌‌دار برای مشهور شدن در بین عوام تلاش می‌‌کرده و از سینمای پازولینی و بونوئل خوشش نمی‌‌آمد و از فیلم‌‌های کیارستمی و تارکوفسکی متنفر بود و ابراهیم گلستان را هم مسخره می‌‌کرده است. تصویر کلی‌‌ای که او در این مصاحبه به دست می‌‌دهد بسیار محترمانه‌‌تر و مودبانه‌‌تر از گفتارهای پیشین‌‌اش است، و این نکته‌‌ی تازه را دارد که بر ارتباط خانوادگی و معاشرت‌‌ با پدرش تاکید دارد، که برملا شدن‌‌اش پس از چندین دهه قدری غریب است. با این حال بینابین همین حرف‌‌ها هم باز همان انگاره‌‌ی مردی زرنگ و عوام‌‌فریب را از پدرش بازتولید می‌‌کند. نکته‌‌ی مهم درباره‌‌ی این مصاحبه‌‌ آن است که او هیچ چیزی درباره‌‌ی شاملو نمی‌‌گوید که پیشتر اطرافیان شاملو نگفته باشند. یعنی اگر به راستی ارتباطی میان این پدر و پسر برقرار بوده، که در زمان زندگی پدر و تا بیست سال پس از مرگش کتمان می‌‌شده، غریب است که هیچ داده‌‌ی تازه‌‌ای درباره‌‌ی عقاید و شخصیت شاملو از آن برنمی‌‌آید.

با جمع‌‌بندی کل این داده‌‌ها آنچه دریافت می‌‌شود آن است که شاملو به سادگی خانواده‌‌ی اولش را رها کرده و ارتباطهایش با زن و فرزندانش را به کلی و در سراسر عمر قطع کرده و نادیده‌‌شان گرفته است. رنجش زن و فرزندانش از او قابل درک است، اما آنچه بیشتر اهمیت دارد، خط سیری است که او با ترک خانواده‌‌ی اولی پیمود، و دلیلی که برای این کار داشت. چون رها کردن خانواده‌‌ای چنین پرجمعیت مصادف بود با ازدواجی مجدد، که در ضمن تاثیری بزرگ بر فعالیت‌‌های فرهنگی‌‌اش داشت. دلیل این متارکه آن بود که شاملو در سال ۱۳۳۶ با زنی به نام توسی حائری آشنا شد و برای ازدواج با او بود که از زن قبلی‌‌اش طلاق گرفت و چهار فرزندش را به امان خدا رها کرد.

توسی حائری زنی تحصیل کرده بود که از دانشگاه سوربون دکترای زبان فرانسوی داشت و در دانشگاه‌‌ تهران زبان فرانسه تدریس می‌‌کرد. زنی خودساخته و فعال و به نسبت ثروتمند که در خاندانی مذهبی زاده شده و پدرش آیت‌‌الله حائری مازندرانی بود. این خاندان در تاریخ فرهنگ معاصر ایران نقشی چشمگیر ایفا کرده‌‌اند. برای درک این که شاملو بعد از ازدواج با توسی حائری به چه بافت اجتماعی‌‌ای وارد شد، سزاوار است تبارنامه‌‌ی وی را مرور کنیم.

نیای این خاندان آیت‌‌الله شیخ زین‌‌العابدین حائری مازندرانی (۱۱۹۱- ۱۲۶۸/۴/۲۶) پسر کربلایی مسلم بارفروشی از خاندانی زمین‌‌دار و ثروتمند در بابل برخاست. او بعدتر به یکی از مهمترین مراجع شیعه در عتبات تبدیل شد و کتاب «ذخیره‌‌المعاد» را نوشت و با دختر ملا محمد اشرفی (۱۱۸۳- ۱۲۷۶) ازدواج کرد. شیخ زین‌‌العابدین چهار پسر داشت که هریک بعدها در حوزه‌‌ای اثرگذار شدند.

شیخ عبدالله حائری مازندرانی

 شیخ محمد حائری ابن شیخ

یکی‌‌شان شیخ محمد حسین حائری (۱۲۱۱- ۱۲۷۱/۲/۲۱)، دستیار پدر بود و کتاب‌‌های او را بعدتر به چاپ رساند، دیگری شیخ علی حائری شیخ‌‌العراقین (درگذشته‌‌ی ۱۳۰۵ در کربلا) که فقیهی نامدار و مشروطه‌‌خواه بود و در عراق جانشین پدر شد. سومی شیخ عبدالله حائری (۱۲۴۱-۱۳۱۶) که از مسلک خانواده‌‌اش گسست و به درویشان نعمت‌‌اللهی و حلقه‌‌ی مریدان سلطان محمد گنابادی پیوست و رحمت‌‌علیشاه لقب گرفت و کتاب‌‌های مهمی مانند «فیه مافیه» مولانا و «کنز‌‌الحقايق» شیخ شبستری و «زادالمسافرین» هروی و «سبحه الابرار» جامی را تصحیح و منتشر کرد، چهارمی شیخ محمد حائری ابن شیخ (درگذشته‌‌ی ۱۳۱۰/۸/۱۳ در قم) از مشروطه‌‌خواهان نامدار و برای مدتی رئیس دیوان کشور بود.

این چهار پسر هریک فرزندانی نامدار داشتند که مرور درخت خانوادگی‌‌شان برای فهم زمینه‌‌ای که شاملو بدان درپیوست، سودمند است. شیخ محمد حسین حائری پسری داشت به نام محمد باقر حائری مازندرانی که بیشتر با لقب آیت‌‌الله‌‌زاده مازندرانی شهرت دارد. او پای پیاده به کربلا رفت و شاگرد محبوب آخوند خراسانی شد و بعد به ایران بازگشت و از دانشگاه تهران دکترای حقوق گرفت و از استادان برجسته‌‌ی فقه و حقوق در دانشگاه بود. برای مدتی هم عضو دیوان عالی تمیز و ریاست هیأت نظارت بر شورای ثبت اسناد و املاک را بر عهده داشت.

او با دختر عمویش ابن شیخ ازدواج کرد و از این پیوند توسی حائری و دکتر دانا حائری استاد دانشگاه پزشکی شیراز زاده شدند. برادر دیگرشان که زین‌‌الدین نام داشت، دوست نزدیک خسرو روزبه (از افسران توده‌‌ای) بود و روزبه مدتی به همین خاطر در خانه‌‌ی آیت‌‌الله حائری مازندرانی زندگی می‌‌کرد. دختر بزرگ این خانواده هم دوست نزدیک عشقی همدانی بود.[4] این نکته از جذابیت‌‌های تاریخ تحقق نایافته است که اگر عشقی در جوانی کشته نمی‌‌شد، شاید با این دختر ازدواج می‌‌کرد و در این حالت باجناق شاملو از آب درمی‌‌آمد!

از همین جا بر می‌‌آید که در فرزندان این خاندان گرایشی به سوی چپ‌‌گرایی نمایان بوده و این در توسی حائری هم دیده می‌‌شود. علاوه بر توسی حائری که در سینما و رادیو دستی داشت، دختر دانا حائری یعنی هایده حائری (زاده‌‌ی ۱۳۳۳/۱/۲) هم در انگلستان تئاتر خواند و دکترای هنرهای نمایشی‌‌اش را از ایران گرفت و کارگردان و بازیگر تئاتر و تلویزیون شد. همسر او علی اکبر صارمی (۱۳۲۲- ۱۳۹۵/۱۱/۲) معمار ایرانی است.

خاندان شیخ محمد حسین حائری و برادرش شیخ محمد ابن شیخ بسیار به هم نزدیک بودند. طوری که علاوه بر پیوندی که به زایش توسی حائری انجامید، پسر ابن شیخ که عبدالامیر حائری مازندرانی نام داشت نیز با دختر شیخ محمد حسین وصلت کرد که از این پیوند داود رشیدی هنرپیشه به دنیا آمد. خود عبدالامیر حائری هم دیپلماتی برجسته بود و برای مدتها در افغانستان و تونس و لهستان سفیر ایران بود. شیخ علی شیخ‌‌العراقین هم از سوی دیگر با خاندان آخوند خراسانی که استاد این برادران بود نزدیکی داشت. طوری که با دختر او –حمیده‌‌ خانم- ازدواج کرد و خاندان کفایی حاصل این پیوند هستند.

از سوی دیگر میان شیخ عبدالله حائری و برادرش شیخ محمد حسین حائری دشمنی‌‌ای وجود داشت. چون وقتی فاش شد که شیخ عبدالله به رهبر درویشان گنابادی دست ارادت داده، برادرش خشمگین شد و او را با ضرب و شتم از کربلا بیرون کرد. شیخ عبدالله اما بعدتر رحمت‌‌علی‌‌شاه لقب گرفت و به یکی از رهبران این شاخه از تصوف تبدیل شد. او بود که فرزند گمشده‌‌ی سلطان علیشاه را یافت و به بیدخت بازآورد و بر مسند قطب صوفیان گنابادی برنشاند، و این کودک همان حاج ملاعلی گنابادی یا نورعلی‌‌شاه دوم است.

او در ضمن همان کسی است که وقتی نورعلی‌‌شاه دوم را در کاشان زهر خوراندند و کشتند، پیکرش را به شهر ری برد و دفن کرد و در انتخاب جانشین او -شیخ محمد حسن صالح‌‌علی‌‌شاه- نقشی تعیین کننده ایفا کرد. شیخ عبدالله با رضا شاه دوستی نزدیکی داشت و استادِ بدیع‌‌الزمان فروزانفر بود و حلقه‌‌ای از دوستان در اطراف خود داشت که سید نصرالله اخوی، محمدکاظم عصار، شیخ علی بابا فیروزکوهی، سید محمد فاطمی قمی و منصورالسلطنه عدل اعضایش بودند و همین‌‌ها بودند که قانون حقوق مدنی ایران را نوشتند.

شیخ عبدالله رحمت‌‌علی‌‌شاه با آمنه خانم کرمانشاهی ازدواج کرد و صاحب دو پسر و چندین دختر شد که به عقد مردانی نامدار در آمدند. پسر مشهورش هادی حائری (۱۲۶۵- ۱۳۵۹/۳/۲۰) بود، از درویشان گنابادی، که فقه و حقوق خواند و در ادب شاگرد ادیب‌‌الممالک فراهانی بود. او مدتی رئیس سازمان اوقاف و معاون وزیر فرهنگ بود. پسر دیگرش مصطفی حائری نام داشت. دخترانش هم عبارت بودند از رقیه (همسر مهدی سلطانی)، زکیه (همسر زین‌‌العابدین رهنما)، مرضیه (عروس خاندان شیرزاد)، فاطمه (عروس خاندان خواجه‌‌نوری)، و بانو ایران (عروس خاندان زُهادی). از ازدواج رقیه و مهدی سلطانی سه پسر و چهار دختر زاده شدند که یکی از آنها پوری (پوراندخت) سلطانی بنیانگذار کتابداری مدرن در ایران است که همسر مرتضی کیوان بود، اما ازدواج‌‌شان تنها سه ماه به درازا کشید و بعد کیوان را دستگیر و اعدام کردند.

شیخ علی حائری مازندرانی مشهور به شیخ‌‌العراقین هم دو پسر نامدار داشت که یکی‌‌شان رضا تجدد (۱۲۶۷- ۱۳۵۲) از مشروطه‌‌خواهان نامدار و هواداران تغییر سلطنت قاجار به پهلوی بود و روزنامه‌‌اش به نام «تجدد» در این زمینه اثرگذار بود. او در مجلس چهارم و پنجم و چهاردهم نماینده‌‌ی ساری بود و در دوران وزارت دادگستری محمدعلی فروغی معاون او محسوب می‌‌شد و بعد از شهریور ۱۳۲۰ هم در کابینه‌‌ی فروغی معاون وزیر فرهنگ شد. او مترجم کتاب «الفهرست» ابن ندیم به پارسی است. پسرش مصطفی تجدد (۱۲۸۷- ۱۳۵۸) در کابینه‌‌ی منوچهر اقبال وزیر بازرگانی بود و اولین ایرانی است که در دوران جدید بانک خصوصی تاسیس کرد. فرزند دیگر رضا تجدد، بانوی چین‌‌پژوه یعنی نهال تجدد است که در سال ۱۳۳۸ زاده شده است.

پسر دیگر شیخ علی حائری، زین‌‌العابدین رهنما (۱۲۷۳/۸/۱۵- ۱۳۶۸/۴/۱۲) است که خود پدر حمید و مجید و فریدون و آذر رهنماست. زین‌‌العابدین در اواخر دوران قاجار روزنامه‌‌ی «رهنما» را منتشر می‌‌کرد و نام خانوادگی خود را از آنجا گرفته است، وگرنه در ابتدای کار شیخ‌‌العراقین نامیده می‌‌شد. رهنما در دوران رضا شاه اسم و رسمی به هم رساند و در سال ۱۲۹۹ خورشیدی، بلافاصله بعد از کودتای رضا خان به مدیریت روزنامه‌‌ی مهم ایران برگزیده شد و از هواداران پرشور وی بود. او در دوران پهلوی اول (مجلس پنجم) نماینده‌‌ی تهران شد. در سال ۱۳۰۸ به عنوان نماینده‌‌ی مردم شهر ری به مجلس هشتم و نهم راه یافت و مدتی هم در دوران نخست وزیری مخبرالسلطنه معاون وی بود.

پسرش حمید رهنما (۱۲۹۰-۱۳۷۵) مدتی مدیر روزنامه‌‌ی ایران بود و این نشریه‌‌ی مهمی بود که وقتی پدرش زین‌‌العابدین رهنما در عصر رضا شاه به تبعید فرستاده شد،‌‌ آن را در دولت ویشی که فرانسویان هوادار نازی‌‌ها در آن حاکم بودند، از طرف سفارت ایران منتشر می‌‌کرد. او با امیرعباس هویدا هم دوستی داشت و در کابینه‌‌ی او وزیر اطلاعات و جهانگردی بود. پسرش علی رهنما (زاده‌‌ی ۱۳۳۱) جامعه‌‌شناس و نویسنده‌‌ی مقیم پاریس است که درباره‌‌ی جنبش‌‌های اسلامی معاصر در ایران پژوهش‌‌هایی انجام داده است.

مجید رهنما (۱۳۰۳- ۱۳۹۴/۱/۲۵) حقوقدان و دیپلمات برجسته‌‌ی دوران محمدرضا شاه بود و برای مدتی سفیر ایران در مسکو و نیویورک و سوئیس بود. او نیز با هویدا دوستی داشت و در کابینه‌‌اش وزیر علوم و آموزش عالی بود. او در ضمن از نظریه‌‌پردازان نامدار پساتوسعه در سطح جهانی هم محسوب می‌‌شد. آذر رهنما هم دکترای روانشناسی از پاریس داشت و استاد دانشگاه و مدیر مجله‌‌های «سپیده‌‌ی فردا» و «زبان آموزگار» بود.

بنابراین کافی است به درخت خانوادگی توسی حائری بنگریم تا دریابیم که احمد شاملو چگونه با او آشنا شده و به واسطه‌‌ی آشنایی با او ناگهان خود را در چه زمینه‌‌ی غنی‌‌ای از روابط انسانی وارد کرده است. به احتمال زیاد آشنایی اولیه‌‌ی احمد شاملو با توسی حائری از راه مرتضی کیوان و پوری سلطانی بوده است. چون مرتضی کیوان مرشد سیاسی و سرپرست حزبی شاملو بوده و همسر و همکار او پوری سلطانی بوده که پدربزرگش عموی پدر توسی حائری بوده است. از همین جا به شیوه‌‌ی ارتباط شاملو با فریدون رهنما هم پی می‌‌بریم. چون او هم دقیقا رابطه‌‌ی مشابهی را با توسی حائری داشت. یعنی پدربزرگش برادر پدربزرگ وی بود.

نکته‌‌ای که درباره‌‌ی ازدواج دوم شاملو نادیده انگاشته شده، آن است که این سرسپرده‌‌ی قسم خورده‌‌ی مرام کمونیستی از همسر اولش -که حامی و پشتیبان فعالیت‌‌های مطبوعاتی‌‌اش هم بود- جدا شد، تا با دختر یکی از بانفوذترین روحانیون آن دوران ازدواج کند. این خاندان روحانی اما در ضمن ویژگی شگفت‌‌انگیزی داشت و آن هم دوقطبی بودن عقیدتی و فعالیت سیاسی تند و تیز اعضایش بود. دوقطبی بودنی که هم بلندپایه‌‌ترین رهبران درویشان گنابادی را در خود جای می‌‌داد و هم مهمترین شاخه‌‌ی پیروان آخوند خراسانی را، و فعالیتی که دو گرایش تندروی چپ کمونیستی و راستِ سلطنت‌‌طلب را در بر می‌‌گرفت. این دو گرایش تفکیک خانوادگی نداشتند و به کلی در این خاندان در هم بُر خورده بودند. طوری که فریدون رهنما که چپی تندرو بود، پدر و عمویی سلطنت‌‌طلب داشت، و فرزندان آیت‌‌الله‌‌زاد‌‌ه‌‌ی مازندرانی که روحانی بلندپایه‌‌ای بود، اغلب چپ‌‌گرا از آب درآمدند که یکی‌‌شان توسی بود.

خود توسی حائری (تصویر زیر) ‌‌در این میان زنی آزاده و زیبارو و جسور بود که آشکارا گرایشی چپ‌‌گرا داشت و به همین خاطر احتمالا عضوی از دار و دسته‌‌ی پوری سلطانی و فریدون رهنما محسوب می‌‌شده است. او علاوه بر کارنامه‌‌ی ادبی درخشان‌‌اش، نخستین زنِ گوینده در رادیوی ملی ایران هم محسوب می‌‌شد و در ضمن فیلم‌‌های فرنگی را هم دوبله می‌‌کرد. او پیش از آشنایی با شاملو از نظر ادبی موقعیتی تثبیت شده داشت و از سال ۱۳۱۸ ترجمه‌‌هایش از مقاله‌‌های فرانسوی در مجله‌‌ی «اطلاعات هفتگی» به چاپ می‌‌رسید.

 

ورود به این شبکه‌‌ از روابط اجتماعی برای شاملو سکوی پرشی اجتماعی محسوب می‌‌شد. بخش عمده‌‌ی کسانی که در هموار ساختن مسیر شهرت او نقشی داشتند، به این خاندان مربوط بودند. دو حلقه‌‌ی فرهنگی-سیاسی مهمی که شاملو در آن پرورده شد به مرتضی کیوان و فریدون رهنما تعلق داشت که ارتباطی سببی و نسبی با خاندان حائری داشتند. در گفتارهای بعدی به تاثیر این افراد خواهم پرداخت. فعلا اینجا این نکته را باید گوشزد کرد که ارتقای اجتماعی شاملو یکسره با این ازدواج مجدد پیوند می‌‌خورد و بر این مبنا می‌‌توان انگیزه‌‌ی پایه‌‌اش برای رها کردن خانواده‌‌ی قبلی و ازدواج مجدد را فهمید. شاملو در فاصله‌‌ی ۱۳۳۴ تا ۱۳۳۷ از مرتبه‌‌ی کسی که برای هواداران حزب توده کارهای کوچک می‌‌کرده و از عضویت محروم بوده، به جایگاه یک فعال مطبوعاتی آبرومند برکشیده شد و تردیدی نیست که پشتیبانی توسی حائری و خویشاوندانش در این خط سیر تعیین کننده بوده است.

از سوی دیگر وصلت با احمد شاملو هم قاعدتا برای توسی حائری جذابیت داشته است. شاملو به گواه اطرافیانش مردی بذله‌‌گو و شوخ بوده، و از عکس‌‌های دوران جوانی‌‌اش برمی‌‌آید که ظاهری برازنده داشته است. در ضمن شاملو هشت سال جوانتر از توسی حائری بود و این در بافت اجتماعی آن دوران سنت‌‌شکنی‌‌ای غیرمعمول جلوه می‌‌کرد. در عین حال این ازدواج برای توسی هزینه‌‌ی چندانی نداشت. او پیشتر ازدواج نکرده بود و با دردسر و رسواییِ طلاق تماسی نداشت. در زندگی مشترک با شاملو هم (احتمالا به خاطر اعتیاد شوهرش) اداره‌‌ی امور مالی و کنترل زندگی را یکسره خود در دست داشت. یعنی می‌‌توان انگیزه‌‌های توسی حائری از این وصلت را نیز فهمید، و همچنین احتیاطهایی که می‌‌کرده را. در این بین این حقیقت به جای خود باقی‌‌ست که او باعث شده مردی شوهردار خانواده‌‌اش را رها کند.

زندگی احمد شاملو به دنبال این ازدواج زیر و زبر شد و چند تحول مهم در زندگی‌‌اش رخ داد. مهمتر از همه‌‌ آن بود که ناگهان نشانه‌‌هایی از علاقه به ادبیات فاخر پارسی در او نمایان شد. بنا به آنچه که شاملو تا این هنگام منتشر کرده بود، آشنایی‌‌ چندانی با ادبیات پارسی نداشته است. تا زمان ازدواج دومش در نوشتارهای او نه نقل قولی از متون ادبی می‌‌توان یافت و نه گواه گرفتن از بیتی شعر، و نه حتا نثری پاکیزه و ادیبانه. یعنی روشن است که شاملو تا این لحظه دانشی و شناختی درباره‌‌ی ادبیات کلاسیک پارسی نداشته و از نوشته‌‌هایش بر می‌‌آید که تنها با سطحی‌‌ترین نمونه‌‌های مطبوعات سیاسی آن روزگار آشنا بوده است.

شعرهای «آهنگ‌‌های فراموش شده» و نثرهای سیاسی‌‌ای که می‌‌نوشت همگی در پایین‌‌ترین کیفیت ادبی قرار داشتند و بعید می‌‌نماید که نویسنده‌‌شان با نثر بیهقی و سعدی و نظم فردوسی و بهار دمخور بوده باشد. در آثار شاملو تا پیش از این مقطع هیچ ارجاعی به متون کهن ادب پارسی نمی‌‌بینیم، و حتا اشاره‌‌ها به ادیبان نامدار معاصرش هم (که اغلب آمیخته به ناسزاگویی و دشمنی است) ‌‌نشان نمی‌‌دهد که متن‌‌هایشان را دقیق خوانده باشد.

اما بعد از ازدواج با توسی حائری برای نخستین بار اشاره‌‌هایی به آثار شاعران پارسی‌‌گو در سخن شاملو می‌‌بینیم، هرچند همچنان از آثار فاخر و سنگین ادبی رویگردان است و به غزل ‌‌و قصیده‌‌ و مثنوی‌‌ توجهی نشان نمی‌‌دهد. شاملو در این دوران ظاهرا به طور خاص دوبیتی‌‌ را می‌‌پسندیده است. دوبیتی کوتاه‌‌ترین و –گذشته از چند ده رباعی فلسفی خیام- عامیانه‌‌ترین و زودفهم‌‌ترین شاخه از شعر پارسی محسوب می‌‌شود و احتمالا همین سادگی و زودیاب بودن در این انتخاب نقشی داشته باشد.

از مرور کارنامه‌‌ی او در این هنگام بر می‌‌آید که شاملو در نوشتن عجول و در انتشار نوشته‌‌هایش شتاب‌‌کار بوده است. یعنی پیش از آن که درست خواندن و فهمیدن اشعار کلاسیک را بیاموزد، آرای خود درباره‌‌شان را منتشر می‌‌کرده است. در سال ۱۳۳۶ شاملو گلچینی از رباعیات ابوسعید ابوالخیر و خیام و بابا طاهر را به اسم «ترانه‌‌ها» چاپ کرد که به خطاهای فراوان در نقل اشعار آغشته شده، و بیش از آن که نمونه‌‌های اصیل یا درست یا پرمعنا از آثار این شاعران را شامل شود، گلچینی از مشهورترین شعرها را در بر می‌‌گیرد که بیشتر بر سر زبان‌‌ها بوده است. هیچ نوع پژوهش ادبی و تحقیق منظم یا حتا تاملی در آن دیده نمی‌‌شود. این که شاملو تفاوت میان شعر و ترانه را نمی‌‌دانسته و گمان می‌‌کرده دوبیتی و رباعی ترانه است هم جای توجه دارد.

این کتاب احتمالا به خاطر همین خطاها گمنام باقی ماند و دیگر تجدید چاپ نشد، تا سال ۱۳۷۹ و زمان مرگ شاملو که بار دیگر به چاپ رسید.[5] حتا در این نسخه‌‌ که حدود نیم قرن بعدتر به چاپ رسیده و قاعدتا بارها به دست دوستداران شاملو ویراسته شده، همچنان غلطهای مفهومی و خوانشی بسیاری دیده می‌‌شود و غیاب روشی مشخص برای انتخاب شعرها و عجز از تفکیک اشعار اصیل و منسوب همچنان پابرجاست.

برای نخستین بار در سال ۱۳۳۷ نام شاملو بر کتابی به عنوان مترجم چاپ شد و این «پابرهنه‌‌ها» بود اثر زاهاریا استانکو[6]. این کتاب از دو جنبه جای توجه دارد. نخست آن که شاملو می‌‌گوید این کتاب را از زبان فرانسه به پارسی برگردانده است. اما شاهدی در دست نداریم که نشان دهد شاملو پیش از ازدواج با توسی حائری زبان فرانسه می‌‌دانسته است. از مرور سرگذشت‌‌اش بر نمی‌‌آید که زبان فرانسه را نزد استادی یا در مدرسه یا آموزشگاهی فرا گرفته باشد، و تا این لحظه هیچ جمله‌‌ای را از زبان فرانسوی به پارسی نقل نکرده و در گفتار و نوشتارش هم نشانی از آشنایی با این زبان به چشم نمی‌‌خورد.

تقریبا در همین زمان گزارش مشهور شاملو به ساواک نوشته می‌‌شود و در آنجا نوشته آشنایی‌‌اش با زبان فرانسوی «متوسط»، توانایی‌‌اش در خواندن و ترجمه «کامل» و تسلطش‌‌ بر نوشتن «جزئی» است. اما این ترکیب بسیار نامعقول است. یعنی خیلی بعید است کسی بتواند از زبانی متن را بخواند کامل ترجمه کند، و همزمان مهارت نوشتن‌‌اش به آن زبان جزئی باشد. یعنی احتمالا شاملو در این لحظه به خاطر انتشار کتاب‌‌ مورد نظرمان چنین مطلبی را نوشته، و از ارزیابی‌‌اش بر می‌‌آید که ادراک و بیان خودش درباره‌‌ی سطح آشنایی‌‌اش با زبان فرانسوی مغشوش بوده است. داده‌‌ی مهم دیگری هم در دست داریم که بعدتر نقلش خواهیم کرد، و آن فیلمی است که نشان می‌‌دهد شاملو تا پایان عمر از فهم و سخن گفتن به زبان فرانسوی عاجز بوده است.

پس حدسی که می‌‌توان زد آن است که تسلط شاملو بر زبان فرانسوی همان «جزئي»ای باشد که در گزارش‌‌اش به ساواک ذکر کرده است. بسیار بعید است که شاملو بلافاصله پس از ازدواج مجدد طی چند ماه زبانی تازه آموخته باشد، آن هم با این کیفیت شگفت‌‌انگیز و ناهم‌‌تراز در مهارت‌‌های همبسته‌‌ی زبانی. احتمال قوی‌‌تر آن است که او به خاطر ازدواج با همسری که مترجم و استاد زبان فرانسه بوده، توانسته نام خود را در ترجمه‌‌هایی وارد کند که او انجام می‌‌داده است.

اگر متن «پابرهنه‌‌ها» را با کتاب «افسانه‌‌های هفتاد و دو ملت» که ترجمه‌‌ی مشترک حائری و شاملوست، و باقی نوشتارهای توسی حائری بسنجیم، می‌‌بینیم که بی‌‌شک همسرش در کار این ترجمه اثرگذار بوده است. نثر این ترجمه‌‌های دوران تاهل دوم شاملو با آثار توسی همسان، و با آنچه شاملو پیش و پس از این دوران می‌‌نوشت متفاوت است. گواهان بیرونی هم نشان می‌‌دهند که این توسی حائری بوده که ترجمه‌‌ها را انجام می‌‌داده است.[7] این هم ناگفته نماند که در بین همه‌‌ی آثار ترجمه‌‌ایِ شاملو همین دو اثر دقیقترین ترجمه از زبان فرانسوی محسوب می‌‌شود و کارهای بعدی که خودش «ترجمه» کرده، به کلی از اصل اثر فاصله دارد و در بهترین حالت باید نوعی اقتباس از ترجمه‌‌های پارسی دیگر دانسته شود.

دومین نکته‌‌ی جالب توجه به خودِ این کتاب باز می‌‌گردد. گفتیم که در ۱۳۲۵ (۱۹۴۶.م) دکترین ژدانف منتشر شد و احزاب کمونیست رئالیسم سوسیالیستی را تبلیغ می‌‌کردند که عوامانه و سطحی و ساده بود و نویسندگانش گاه افرادی ناوارد و کم‌‌سواد بودند. نمونه‌‌ای از آثاری که در این بافت نوشته شد، همین «پابرهنه‌‌ها» است که نامش (descult) تعبیری دیگر از پرولتاریاست. زاهاریا استانکو (۱۹۰۲-۱۹۷۴م.) نویسنده و شاعری کمونیست از اهالی رومانی بود که بخش عمده‌‌ی عمر خود را در مشاغلی مثل دباغی و بقالی و تنباکوفروشی سپری کرده بود، و با همان سبک بلشویکی مرسومی که نیمایوشیج و ابوالقاسم لاهوتی نیز پیروانش بودند، «شعر» هم می‌‌سرود. تا آن که پس از جنگ جهانی دوم و اشغال رومانی به دست شوروی با پشتیبانی روس‌‌ها به مقام نماینده‌‌ی فرهنگ کارگری دولت سوسیالیستی نوآمده برکشیده شد. او رئیس تئاتر ملی رومانی، عضو آکادمی رومانی و رئيس اتحادیه‌‌ی شورایی نویسندگان رومانیایی شد و همه‌‌ی اینها مقام‌‌هایی سیاسی بود که با فشار حزب به دست می‌‌آورد. «پابرهنه‌‌ها» اولین رمان اوست که در ۱۳۲۷ (۱۹۴۸.م) نوشته شد و با سرمایه‌‌گذاری حزب به سرعت به سی زبان ترجمه شد. ترجمه‌‌ی پارسی‌‌اش همین است که مورد بحث ماست.

اما نکته‌‌ی جالب درباره‌‌ی این ترجمه آن است که علاوه بر توسی حائری، نام یک مترجم دیگر را هم برای این اثر در اختیار داریم. اولین بار ترجمه‌‌ی فصل‌‌هایی از این اثر در سال ۱۳۳۷ به صورت ضمیمه‌‌ای رایگان بر مجله‌‌ی هفتگی «آشنا» انتشار یافت که در آن نام مترجمان عطا بقایی و احمد شاملو ذکر شده است. درباره‌‌ی این عطا بقایی چیز زیادی نمی‌‌دانیم. اما قاعدتا یکی از هواداران حزب توده و آشنا به زبان فرانسوی بوده است. دلیل آمدن نام شاملو به همراه او، احتمالا به این حقیقت باز می‌‌گشته که در این مقطع او سردبیر «آشنا» بوده، و نکته‌‌ی شایان توجه آن که صاحب امتیاز آن توسی حائری بوده است.

با جمع بستن این مطالب روشن می‌‌شود که «پابرهنه‌‌ها» به ترجمه‌‌ی احمد شاملو چطور پدید آمده است. متنی که حدود ده سال پیشتر نوشته شده و طی این مدت با پشتیبانی دستگاه عظیم تبلیغاتی شوروی به زبان‌‌های متفاوت برگردنده می‌‌شده، در ایران با پشتیبانی توسی حائری که گرایشی به چپ‌‌گرایی داشته به پارسی ترجمه می‌‌شود. او مجله‌‌اش را در اختیار شوهر تازه‌‌اش می‌‌گذارد، همکاری به اسم عطا بقایی که قاعدتا بدنه‌‌ی کار ترجمه را انجام داده را به این اثر می‌‌گمارد، و احتمالا خودش متن را ویرایش و شاید تا حدودی ترجمه می‌‌کند. بعد هم داستانی که به این شکل فراهم آمده به صورت بخش بخش همراه مجله انتشار پیدا می‌‌کند. نقش شاملو در این فرایند ادبی آن بوده که سردبیر مجله و همکار و همسر دو مترجم اثر بوده است.

شاملو سیزده سال بعد در ۱۳۵۰ این داستان را به صورت کتابی مستقل به چاپ ‌‌رساند،[8] و بر آن تنها اسم خود را به عنوان مترجم نوشت و از عطا بقایی نامی نبرد. نام توسی حائری هم از همین حدود و همزمان با استیلای شاملوی «مترجم» بر فضای مطبوعات، به تابویی مگو تبدیل شد و سکوتی کامل درباره‌‌اش برقرار گشت. به این ترتیب بود که همکار و همسر از دور خارج شدند و شاملو ماند و استانکو.

در شرح حال رسمی شاملو بدون اشاره به عطا بقایی آمده که ترجمه‌‌ی «کامل» اثر در ۱۳۵۰ منتشر شده است. یعنی که آنچه در «آشنا» منتشر شد ناقص بوده و این یکی کامل است. اما شاملو احتمالا خبر نداشته که نسخه‌‌ی «کامل» سال ۱۳۵۰ هم کامل نیست و فصل آخر کتاب استانکو را ندارد. این فصل آخر را کسی نمی‌‌شناخت، تا آن که محمدعلی صوتی کتابی دیگر از استانکو را به پارسی برگرداند و در پایان آن این فصل جا افتاده را هم آورد.[9] به هر روی بدنه‌‌ی کتابی که در ۱۳۵۰ منتشر شد همان است که در ۱۳۳۷ به تناوب به چاپ رسید، و هردو ناقص است. یعنی به هر صورت دلیلی قانع کننده برای حذف نام عطا بقایی وجود نداشته است.

این هم جای توجه دارد که نخستین مجله‌‌ی جدی‌‌ای که محفلی و حزبی نبود و شاملو در آن فعالیت ‌‌کرد، «آشنا» بود. با توجه به گمنام ماندن این نشریه و این که به سرعت به تعطیلی کشیده شد، اطلاع چندانی درباره‌‌اش نداریم. شماره‌‌ی اول این مجله در ۲۸ بهمن ۱۳۳۶ انتشار یافته و در آن شاملو می‌‌گوید که پس از بیست سال تجربه‌‌ی مداوم مطبوعاتی حالا دست به انتشار یک هفته‌‌نامه‌‌ی آبرومند زده است.[10] شاملو در همین مجله چیزهایی درباره‌‌ی ماهیت ادبیات نوشته به اسم «از حرکت تا خط»[11] که بسیار سطحی و پرغلط است و تقی مدرسی پاسخی مودبانه و مهربانانه به آن داد که در همین مجله انتشار یافت. مجله‌‌ی «آشنا» هرچند در تاریخ ادبیات به دلایلی که گفتیم شایان توجه است، اما خودش مجله‌‌ای مهم و پرمخاطب نبوده و امروزه بسیار نایاب است. زمانی بسیار کوتاه (احتمالا کمتر از یک سال) دوام داشت و بعد مثل سایر رسانه‌‌های زیر دست شاملو به تعطیلی کشیده شد.

در کارنامه‌‌ی شاملو آمده که در این دوران (۱۳۳۷) ‌‌سردبیر مجله‌‌ی معتبر «اطلاعات ماهانه» هم بوده است. این مجله‌‌ را موسسه‌‌ی مطبوعاتی اطلاعات با مدیریت مسعودی در دو دوره منتشر ‌‌کرد. دوره‌‌ی اصلی و اولی آن است که از فروردین ۱۳۲۷ شروع ‌‌شد و تا اسفند ۱۳۳۶ ادامه پیدا کرد. دومی تنها ۹ شماره را در بر می‌‌گیرد که از خرداد ۱۳۳۷ شروع شده و تا بهمن ۱۳۳۷ تداوم می‌‌یابد. احمد شاملو می‌‌گوید در این دوران سردبیر آن بوده است. اما نامش به عنوان سردبیر این شماره‌‌های آخری قید نشده و بنابراین کل این گزارش قدری بحث برانگیز است. اما حتا اگر هم نقش سردبیری بر عهده‌‌ی او بوده باشد، به دوران چند شماره‌‌ی آخری و انقراض این مجله مربوط می‌‌شود. «اطلاعات ماهانه» روی هم رفته ۱۳۰ شماره دارد و به مدت ده سال انتشار می‌‌یافت، و این دوران سردبیری انگار به نُه ماه آخر این دوره مربوط باشد.

چنین می‌‌نماید که شاملو از این هنگام به نوآوری‌‌هایی برای صفحه‌‌آرایی و انتشار مجله گراییده باشد. این امر احتمالا تاثیر نشریه‌‌های اروپایی‌‌ای بوده که در همین مقطع در منزلِ فریدون رهنما (خویشاوند همسرش) می‌‌دیده است. مثلا شاملو از کادرها و حروفی با اندازه و ضخامت متفاوت استفاده می‌‌کرد و به ویژه جملات قصار، کاریکاتور، نقاشی و طنز را برای جلب مخاطب به کار می‌‌گرفت.

برخی از این نوآوری‌‌ها وامگیری‌‌هایی نسنجیده از استانده‌‌های جهانی بود و می‌‌توانست شکلی ناهنجار به خود بگیرد. مثلا در نشریه‌‌های چاپ شده با حروف لاتین رسم است که گاه نخستین حرف ابتدای یک متن را درشت‌‌تر چاپ کنند. شاملو همین کار را در مجله‌‌ی «آشنا» هم انجام داد، اما به این نکته توجه نکرد که خط پارسی پیوسته است و بر خلاف خط لاتین حروفش را جدا جدا نمی‌‌توان بزرگ و کوچک کرد. در نتیجه اولین کلمه‌‌ی ابتدای هر متن، از هم دریده شده و یک حرفِ درشت سیاه به شکلی گسسته در کنار دنباله‌‌ای قرار گرفته که در خط پارسی خوانا و درست نیست.

احمد شاملو – آژانس عکس ایران ایمیجز | عکس آنلاین |

احمد شاملواحمد شاملو در اواخر دهه‌‌ی ۱۳۴۰

ناگفته نماند که این نوع نوآوری‌‌ها هم بر خلاف آنچه در برخی از زندگینامه‌‌های شاملو آمده، ویژه‌‌ی او نبوده و از این نقطه آغاز نشده است. به عنوان مثال اولین شماره از مجله‌‌ی «ادب» که محصلین مدرسه‌‌ی متوسطه‌‌ی اسماعیل طباطبایی در تبریز به سال ۱۲۹۸ منتشر کرده‌‌اند،[12] همین درشت‌‌نویسی حرف اول پاراگراف دیده می‌‌شود، و این مربوط به هشت سال پیش از تولد شاملوست.

سلیقه‌‌ی هنری شاملو بحثی مستقل است و بعدتر اندکی بدان خواهم پرداخت. روی هم رفته اگر نوآوری‌‌های مطبوعاتی او را با خروجی‌‌های دیگرش (مثلا طرح جلد کتاب‌‌ها و نشریه‌‌هایش، پوستر فیلمی که کارگردانی کرده و…) کنار هم بگذاریم، به تصویری یکدست و ذوقی مشخص بر می‌‌خوریم که در سراسر زندگی‌‌اش دوام داشته است.

این سلیقه دقیقا همان است که در رئالیسم سوسیالیستی تبلیغ می‌‌شده و به طور خاص در پوسترهای تبلیغاتی شوروی در دهه‌‌ی ۱۳۲۰ نمایان بوده است. خطوط مشخص و خشن، نقوش ساده، سیاه و سفید، و زمخت با زاویه‌‌های نمایان و تاکید بر فلاکت مردم و ضعف افراد در کنار عظمت و شکوه سازمان‌‌هایی مثل دولت و حزب، نمودهایی بیرونی از این سلیقه هستند. چنین ذوقی در رسانه‌‌های عمومی با ضرب و زور امپراتوری سرخ شوروی تنها طی چند دهه به کرسی نشست، و بعد منسوخ شد. این دهه‌‌ها با دوران جوانی شاملو مصادف بود و شاید به این دلیل همان را در ذهن خود تثبیت کرد و تا پایان عمر به شکل‌‌های مختلف تکرارش کرد.

طی چهار سالِ بعد که شاملو با توسی حائری همزیستی داشت، از نظر تولید ادبی پربارترین مقطع عمرش را از سر گذراند. در این مدت مجموعه‌‌ی چشمگیری از آثار «با همکاری» دیگران از زبان فرانسوی به پارسی برگردانده شد و به اسم شاملو برچسب خورد که در میان‌‌شان می‌‌توان از «افسانه‌‌های هفت گنبد»، «افسانه‌‌های هفتاد و دو ملت»، «باغ آینه»، «خزه» و «خروس زری پیرهن پری» یاد کرد. در همین دوران کتاب «هوای تازه» را منتشر کرد و با این متن در محفل پیروان نیما به عنوان شاعر اسم و رسمی پیدا کرد.

با آن که در تاثیر مثبت توسی حائری بر شوهرش تردیدی نیست، اما این زن همسری آرمانی برای احمد شاملو نبود. او زنی مقتدر و نیرومند بود و بر شوهرش کاملا تسلط داشت. هوشنگ ابتهاج که در این هنگام دوست خانوادگی‌‌شان بوده، می‌‌گوید که دوستان شاملو همه از زنش می‌‌ترسیدند و وی نیز همه را به اسم کوچک صدا می‌‌زد و پروایی از کسی نداشت. احتمالا علت بدرفتاری و بدخلقی زن با دوستان شوهرش آن بوده که بیشترشان معتاد بوده‌‌اند و شاملو هم در این هنگام به سختی گرفتار هروئین بوده است. ابتهاج تاکید کرده که توسی با پرخاش و تندی با شاملو رفتار می‌‌کرد و شوهرش هم از وی سخت حساب می‌‌برده است.[13]

دامنه‌‌ی تسلط توسی حائری بر زندگی خانوادگی‌‌اش را از اینجا می‌‌توان دریافت که وقتی پس از چهار سال زندگی مشترک خبردار شد که شوهرش به او خیانت کرده، به سادگی او را از خانه بیرون کرد، بی‌‌ آن که او بتواند بر اموالش یا حقوقش ادعایی داشته باشد. همین برتری و فرادستی احتمالا عاملی بوده که کینه‌‌ی عمیق و سخت شاملو از همسر پیشین‌‌اش را پدید آورده است.

در نگاهی منصفانه قاعدتا باید توسی می‌‌بایست از همسرش خشمگین و شاکی باشد. چون منابع مالی و اعتباری خود را برای شوهرش خرج می‌‌کرده و در نهایت با خیانت او روبرو شده است. هرچند پیشتر هم الگویی مشابه رخ نموده و شاملو با ترک همسر قبلی‌‌اش وارد این ارتباط شده است. به هر روی پس از جدایی این دو، توسی حائری هیچ اشاره‌‌ای به زندگی مشترک چهار ساله‌‌اش با شاملو نمی‌‌کند و هیچ مصاحبه و افشاگری خاصی از سوی او انجام نمی‌‌شود. در مقابل شاملو -هرچند بسیار به ندرت از او نام می‌‌برد- با کنایه‌‌ها و لحنی تند از او یاد می‌‌کرد و شواهدی هست که شاملو و مریدانش فعالانه و سرسختانه در فضای مطبوعات فعالیت‌‌های همسر سابقش را سانسور می‌‌کرده‌‌اند. این قضیه به قدری جدی است که طی دهه‌‌های استیلای یاران شاملو بر فضای مطبوعات، یعنی پس از انقلاب اسلامی، هیچ اشاره‌‌ای به کارنامه و فعالیت‌‌های این زن نمی‌‌بینیم و این وضعیت تا به امروز ادامه دارد. در حدی که حتا در فضای اینترنت یافتن عکسی از او بسیار دشوار است.

توسی حائری و فروغ فرخزاد در صحنه‌‌ای از فیلم «خواستگاری» ساخته‌‌ی ابراهیم گلستان، ۱۳۴۱

این در حالی است که توسی حائری بی‌‌شک از شوهرش در حوزه‌‌ی فرهنگ و اجتماعی فعال‌‌تر و کارنامه‌‌اش درخشان‌‌تر بوده است. جدای از تدریس دانشگاهی و ترجمه‌‌های روان و دقیق‌‌اش از زبان فرانسوی، او نخستین گوینده‌‌ی زن رادیوی ایران است و در ضمن تجربه‌‌هایی مثل بازیگری سینما را هم داشته است. جایگاه اداری و اجتماعی توسی حائری هم چشمگیر بوده و در سال‌‌های پایانی دوران پهلوی به معاونت وزیر فرهنگ رسید که در آن دوران برای یک زن مقامی چشمگیر بوده است. خاموشی و گمنامی او به ویژه از این رو شگفت‌‌انگیز و پرسش برانگیز است که پس از انقلاب هم تا پایان عمر (سال ۱۳۷۵) در ایران مقیم بود و خانه‌‌اش محفل مشهور و مهمی بود که ادیبان و شاعران نامدار در آن گرد می‌‌آمدند.

بر این مبنا می‌‌توان حدس زد که گمنامی‌‌اش و غیاب کامل اسناد و مدارک درباره‌‌ی فعالیت‌‌هایش امری مهندسی شده و عمدی بوده است، و در این حالت شاید شوهر سابقش که نفوذی روزافزون در رسانه‌‌های عمومی پیدا می‌‌کرد، نقشی ایفا کرده باشد. همچنان که بخشی از انگاره‌‌سازی شاملو در دوران بعدی زندگی‌‌اش را می‌‌توان کوششی برای بیرون آمدن از زیر سایه‌‌ی همسر سابقش دانست.

 

 

  1. شاملو، ۱۳۹۹.
  2. متن منتشر شده در وبلاگ سیروس شاملو:
  3. شاملو (سیروس)، ۱۳۹۶.
  4. گفتگو با مهندس محمدرضا حائری (برادرزاده‌ی توسی حائری).
  5. شاملو، ۱۳۷۹ (الف).
  6. zaharia stancu
  7. در گفتگو با مهندس محمدرضا حائری این نکته تصریح شد که مترجم این آثار خودِ توسی حائری بوده است، و کتابها به اسم شوهرش یا به طور مشترک با اسم هردویشان منتشر می‌شده است.
  8. استانکو، ۱۳۵۰.
  9. استانکو، ۱۳۶۱.
  10. شاملو، ۱۳۳۶: ۳.
  11. شاملو، ۱۳۳۷.
  12. مجله‌ی ادب، سال اول، تبریز، ۱۵ عقرب ۱۲۹۸ شمسی، ۱۴ صفر ۱۳۳۸ هجری.
  13. ابتهاج، ۱۳۹۲، ج.۲: ۹۰۷.

 

 

ادامه مطلب: گفتار ششم: سردبیر کتاب هفته؟

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب