گفتار نخست: اعتیاد شاملو
دربارهی اعتیاد شاملو، و تاثیری که این عادت بر زندگیاش داشت، گفتنی بسیار است. زندگینامههای رسمی او با دقتی وسواسآمیز از اشاره به این موضوع پرهیز میکنند و خودش تقریبا هیچ روایت و گزارشی از این عادت خود به دست نمیدهد. در حدی که ممکن است کسی زندگینامههای جا افتادهی او را که از مصاحبه و نوشتار خودش و آیدا برآمده، بخواند و اصولا متوجه نشود که شخصیت مرکزی داستان در سراسر عمرش اعتیادی شدید به هروئین داشته است. در مواردی هم که اشارههایی به اعتیاد شاملو وجود دارد، دو گزاره مدام تکرار میشود. نخست این که او «قربانی» اعتیاد بوده، و دوم آن که در برابر این عادت ناپسند مقاومتی قهرمانانه به خرج داده و اجازه نداده این امر در آفرینش ادبی و نبوغ درخشانش خللی ایجاد کند. این که رویارویی شاملو با مواد مخدر چقدر منفعل و قربانیگونه، یا فعال و قربانگرانه بوده، باید ارزیابی شود. همچنان که تاثیر این عادت بر آثارش.
زمان دقیق معتاد شدن شاملو درست روشن نیست. اما چنین مینماید از ابتدای جوانی به چنین عارضهای مبتلا بوده باشد. چون سایه مینویسد که در همان ابتدای آشناییاش با وی، و زمانی که شاملو سخت خواهانِ عضویت در حزب توده بود، او را به خاطر اعتیادش نپذیرفتند[1] و این باید قاعدتا به سالهای 1325 و 1326 مربوط باشد، یعنی شاملو از بیست و یکی دو سالگی معتاد بوده است.
اعتیاد شاملو در اواخر دههی 1320 نمایان بوده و احتمالا عاملی کلیدی بوده که انحطاط زندگیاش در میانهی دههی ۱۳۳۰ و بیکار ماندن و فروپاشی زندگی خانوادگیاش را به دنبال داشته است. پیشتر اشاره شد که همین اعتیاد باعث شده تا ادارهی کل اموال مشترکشان در دست توسی حائری باشد. چون احتمالا این اموال از ابتدا به او تعلق داشته و نوع کار کردن شاملو و مخارج اعتیادش مانع میشده مالی بیندوزد. گزارشهایی پرشمار داریم که نشان میدهد شاملو در زمان زندگی مشترک با توسی نیز همچنان معتاد بوده، و آیدا هم گفته که شاملو پیش از ازدواجشان چنین وضعیتی داشته است.[2]
اعتیاد شاملو برای اطرافیانش پرهزینه و آسیبزا بوده است. به طور خاص در میان همسرانش چنین مینماید که توسی حائری هزینهی زیادی بابت این عادت او پرداخته باشد. در این مورد گزارش محمود کیانوش را هم داریم که دوست خانوادگی توسی حائری و شاملو بود و نوشته که دلیل زمین خوردن مجلهی «آشنا» آن بوده که پشتوانهی مالیاش به خاطر اعتیاد شاملو بر باد رفته. چون توسی قطعه زمینی که داشته و برای انتشار مجله اختصاصاش داده بود را فروخت و پولش را خرج شاملو کرد تا بستری شود و اعتیادش را ترک کند. اما این پول (قاعدتا به خاطر تداوم اعتیاد شاملو) به باد رفت و «آشنا» هم به این شکل به پایان کار خود رسید.[3]
با توجه به تداوم پایدار اعتیاد شاملو، چنین مینماید که او اصولا میلی به ترک کردن نداشته است. در چندین مورد میبینیم که افرادی سرشناس -معمولا زنانی که توجهی به او داشتهاند- هزینههایی کلان را بابت »ترک مواد» پرداخت میکنند، اما اعتیاد شاملو حتا برای زمانی کوتاه هم دچار وقفه نمیشود. از این رو حدسی که میتوان زد آن است که «ترک کردن» برای او ترفندی بوده که به بهانهاش منابعی مالی و امکاناتی را از دوستدارانش دریافت میکرده است، بی آن که قصدی در این راستا داشته باشد.
نمونهی دیگری از همین الگو را احسان نراقی در گفتگویی فاش کرده است. او میگوید که فرح پهلوی که از هواداران شاملو بوده، به واسطهی نراقی دو بار او را برای ترک اعتیاد به آمریکا فرستاده است.[4] در زمان این سفرها و پس از آن هیچ نشانی از ترک اعتیاد او سراغ نداریم و انگار هدف اصلیاش در این بین آن بوده که با خرج ملکه سفری به آمریکا بکند.
شاملو دربارهی این عادت پردهپوشی و شرمی نداشت و بسیاری از دوستانش در این زمینه خاطراتی را نقل کردهاند. یک نمونهاش چیزی بود که دربارهی خیانت شاملو به آیدا گفتیم، و آن گزارشی بود از یدالله رویایی که خاطرهای که از سفرش با شاملو را به ایتالیا نقل کرده است.[5] رویایی نوشته که هم خودش و هم شاملو به تریاک و هروئین معتاد بودهاند و وقتی در سال 1354 برای شرکت در کنگرهای به ایتالیا رفتند، «ذخیرهی کافی» از این مواد به همراه برده بودند.[6]
پس شاملو دربارهی اعتیاد دو رویکرد ضد هم را دنبال میکرد. در حریم مصاحبه و گفتگو و نوشتن و ثبت زندگینامه، سخت میکوشید تا حرفی از این موضوع به میان کشیده نشود و سکوتی سرسختانه را در این مورد حفظ میکرد. اما در زندگی اجتماعی و افق ارتباط شفاهیاش با دیگران، نه تنها آشکارا اعتیاد خود را نمایان میساخت، که در مبتلا کردن اطرافیانش به آن نیز میکوشید. نگارنده خود چند تنی از جوانان خوشذوق و ادبدوست را میشناسد که طی حضور در محفل ادبی او و با تشویقهای وی به این بلا مبتلا شدند و بسیاریشان سرنوشتی غمانگیز پیدا کردند.
با مرور اسناد بیرونی روشن میشود که این رفتار مخرب در معتاد کردن اطرافیان از ابتدای کار در شاملو نهادینه بوده است. محمود کیانوش که در دههی ۱۳۴۰ دوست نزدیک شاملو بود، نوشته که خودش و
تقی مدرسی و رامین مولایی رفیقانی نزدیک بودند و با اسم سه تفنگدار شناخته میشدند. در میان اینها، رامین مولایی نویسندهی ستون طنز «انتقاد سرخودیسم» بود که در مجلهی «بامشاد» به سردبیری شاملو منتشر میشد، و بنابراین با او ارتباط کاری نزدیکی هم داشت.[7] او در ضمن ولخرج هم بود و از خانوادهای ثروتمند برخاسته بود، چون پدرش مرده بود و خود زن و بچهای نداشت و با مادرش زندگی میکرد. کیانوش شرح داده که او چطور با واسطهی تقی مدرسی به حلقهی دوستان شاملو متصل شد و او معتادش کرد. دربارهی آنچه شرح میدهد هم هیچ پردهپوشی ندارد و میگوید هروئینیها یا باید پولدار باشند و یا برای یک پولدار دام پهن کنند و معتادش کنند و به این ترتیب با خرج او موادشان را تامین کنند،[8] و صریح میگوید که شاملو به ردهی دوم تعلق داشته است.
نجف دریابندری هم گزارش مشابهی به دست داده است. او میگوید توسی حائری روزی با او صحبت کرد و از او کمک خواست تا شاملو را ترک بدهد، و گفت که چندین بار او را پیش دکتر برده ولی نتوانسته بر این عادت او غلبه کند. دریابندری میگوید «من هم اصلا خبر نداشتم معتاد است. البته چند بار از این مواد به من هم داده بود. گرد سفید، هروئین خیلی عالی. من هم امتحان کردم ولی بعد بهش گفتم مثل این که تو معتاد هستی، ترکش کن».[9] بنابراین جدای از مشاهدات نگارنده، دست کم دو تن از نزدیکانش در مقاطع زمانی متفاوت اشاره کردهاند که شاملو به طور فعال اطرافیانش را معتاد میکرده است.
این نکته هم جای توجه دارد که شماری چشمگیر از همنشینان و هممسلکان شاملو که با جریان فرهنگی چپ پیوند برقرار میکردند، معتاد بودهاند. اینان یک نسل از شاملو جوانتر بودهاند و فهرستی سردستی که محمود کیانوش دربارهشان به دست میدهد، این نامها را در بر میگیرد: م. آزاد، منوچهر نیستانی، بهرام صادقی، نصرت رحمانی، حسن هنرمندی، و تقی مدرسی. کیانوش بر این نکته که همنشینان و نزدیکان شاملو در تماس با او معتاد میشدهاند تصریح دارد و میگوید در بین اینها مدرسی که به آمریکا رفت و هنرمندی که به فرانسه کوچید به خاطر دور شدن از فضای یاد شده از این بلا رستند.[10]
یکی از رخدادهای مهم و پرابهام زندگی شاملو به همین عادت ناپسندش مربوط میشده و باید در بافت همنشینیهای مرسوم میان معتادان نگریسته شود. این حادثه در ضمن میتوانسته به دردسری بزرگ برای شاملو بدل شود، اما به شکلی رفع و رجوع شد که ارتباط شاملو با دستگاههای امنیتی را تایید میکند و به همین خاطر جای کنکاش بیشتری دارد. این ماجرا به سال ۱۳۴۶ باز میگردد و این زمانی بود که شاملو موفق شد با یاری دار و دستهای از دوستانش ادارهی مجلهی «خوشه» را به دست بگیرد. یکی از این دوستان منوچهر شفیانی نام داشته و داستاننویسی جوان و بیست و هفت ساله بوده از اهالی خوزستان. این جوان دوست شاملو محسوب میشد و پیش از شاملو برای مدت کوتاهی سردبیری «خوشه» را بر عهده داشت. پس از انتقال این مقام به شاملو هم ارتباطش با او را حفظ کرد و عضو دار و دستهی هواداران شاملو در خوشه بود. شفیانی با زبان آلمانی آشنا بود و قصههای کوتاهی با حال و هوای روستایی مینوشت[11] و بنابراین بخشی از جریان داستاننویسی دهقانی در این سالها محسوب میشد، که گرایش مائوئیستی و چریکی را نمایندگی میکردند.
منوچهر شفیانی هر از چندی به تهران سفر میکرد و با دوستانش -از جمله شاملو- دیدار میکرد. روز نوزدهم مهرماه سال ۱۳۴۶ او به دفتر مجلهی «خوشه» رفت و شاملو را دید و دیروقتِ شب همراه با او به منزلش در شمیران رفتند و شب را آنجا ماندند. این دو به مصرف هروئین معتاد بودند و قرار شد آن شب را با هم بگذرانند. چنین مینماید که شاملو آن کسی بوده که برای آن شب مواد مخدر فراهم آورده، و پولش را احتمالا شفیانی پرداخته است. یعنی در اینجا هم باز همان الگویی را میبینیم که پیشتر کیانوش بدان اشاره کرد.
این نکته البته جای توجه دارد که روابط دوستانهی نویسندگان «خوشه» در زمان سردبیری شاملو با مصرف مواد مخدر و روابط هممنقلی درآمیخته بوده است. اما حادثهی آن شب قدری وخیمتر از اعتیاد بود. چون مصرفِ افراطی مواد باعث شد شفیانی سکته کند و بمیرد. فردای آن روز، ماموران شهربانی شاملو را به خاطر در اختیار داشتن هروئین و مصرف آن به جرم قتل مرگ شفیانی بازداشت کردند و شاکی این پرونده برادر شفیانی بود. اما شاملو به شکلی مسئلهبرانگیز بلافاصله بعد از آن آزاد شد و پروندهی مرگ شفیانی هم بدون هیچ توضیحی بسته شد. در آن مقطع زمانی روزنامهها به مرگ شفیانی اشارههایی کردند، اما به خصوص در مجلهی «فردوسی» و نشریههای وابسته به شاملو دلیل مرگش را سکته و سانحه عنوان کردند و از نقش او در این ماجرا نامی برده نشد. هرچند در نشریههای بیطرف دیگر به اشاره سخنانی در این مورد میتوان یافت.
منوچهر شفیانی و سند شکایت برادرش از شاملو به خاطر مرگ وی
در سال 1378، دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی برنامهای را برای تخریب و بدنام کردنِ روشنفکران مخالف آغاز کرد که مستقل از انگیزههای ناراست و محتوای معمولا دروغآمیزش، گاه دادههایی مستند را نیز در بر میگرفت. یکی از اسنادی که در جریان این حرکتِ بدنام برملا شد، نامهی برادر این فرد، یعنی داراب شفیانی بود که در آن مدعی شده بود شاملو برادرش را به عمد کشته است. نامهی این شخص در روزنامهی کیهان منتشر شد و محتوایش چنین بود:
«دفتر پژوهشهای مؤسسه کیهان
با عرض سلام و تشکر از مطلبی که در یادآوری قتل برادرم منوچهر شفیانی در روزنامه کیهان مورخ ۱۳۷۷/۱۲/۲۶ پاورقی نیمه پنهان، چاپ کرده بودید، بدینوسیله حقایقی را به شرح زیر به عرض میرسانم. خواهشمند است مقرر فرمایید جهت آگاهی عموم در آن روزنامه چاپ گردد. در اینکه مسبب مرگ برادرم آقای احمدشاملو بوده است، جای هیچگونه شکی وجود ندارد. زیرا برابر اظهار سرایدار منزل متوفی، آقای احمد شاملو در شب حادثه، یعنی مورخ ۱۳۴۶/۷/۱۹ در منزل منوچهر میهمان بوده است.
سرایدار میگوید: تا ساعت یک بامداد من بیدار بودم و صدای هر دو نفر را میشنیدم. بعد از آن ساعت خوابیدم و شاملو پس از حصول اطمینان از اینکه مسمومیت منجر به مرگ برادرم کارساز واقع شده، منزل را ترک مینماید. ساعت ۶ صبح که طبق معمول هر روز، سرایدار جهت بیدار کردن منوچهر داخل ساختمان میشود. وی را در حال اغما در راهرو میبیند و پس ازچند دقیقه آقای مسعود بهنود که در اداره طرحها و برنامهها همکار منوچهر بود، که طبق روال هر روز صبح حدود ساعت ۷ صبح میآمد و با هم به اداره میرفتند، از راه میرسد، همین که از سرایدار میشنود که منوچهر در حال اغما است به جای کمک و رساندن او به بیمارستان، فوری فرار را بر قرار ترجیح میدهد و شتابان ازآن محل دور میشود. سپس زمانی طول میکشد تا سرایدار او را به بیمارستان میبرد که منوچهر در بین راه فوت میکند.
این اظهارات، شواهد و دلایل کلاً در پرونده شماره ۸۹/۴۶ که زیر نظر آقای هدایت بازپرس وقت شعبه ۴ فوقالعاده که به علت شکایت بنده تشکیل گردید، موجود است و آقای هدایت به من گفت دست بسیار قوی پشت سر شاملو است در حالی که حتی گزارش آزمایشگاه پزشکی قانونی نوع سم را هم تشخیص داده بود که در باقیمانده استکان چای موجود بود. ابتدا من فکر میکردم آقای دکتر امیرهوشنگ عسگری مدیر مجله خوشه از شاملو حمایت میکند. به همین سبب به دیدار ایشان رفتم. اما او به من گفت اشتباه میکنید و به من فهماند که هویدا و دربار از شاملو حمایت میکنند و آقای هدایت هم همین نظر را تائید میکرد. بنابراین طی تلگرافی به هویدا نوشتم که چرا در این مورد شما شریک جرم شدهاید؟ که از طریق اداره آگاهی و ساواک مورد بازخواست قرار گرفتم. حال از آقایان احمد شاملو و مسعود بهنود تقاضا دارم ایشان هم لطف بفرمایند به خود زحمت بدهند جهت رهایی از عذاب وجدان، چند کلمهای بیان بفرمایند تا حقایق روشن شود. در خاتمه با تقدیم فتوکپی نامه اداره بازرسی مبنی بر دستگیری آقای احمد شاملو، خواهشمند است بررسی فرمائید آیا امکان دسترسی به پرونده ۸۹/۴۶ وجود دارد؟
با تشکر و تقدیم احترام ـ داراب شفیانی»
در میان نوشتارهایی که در جریان برنامهی «نیمهی پنهان» منتشر شد و معمولا آلوده به دروغگویی و تحریف واقعیت بود، نامهی شفیانی یکی از مستندترین دادههاست. در واقع در سراسر این برنامهی پردروغ و افتراآمیز هیچ جای دیگری را سراغ نداریم که با این دقت به پروندهای جنایی با عدد و رقم و نام و نشانهای مشخص و مدون اشاره شده باشد. داراب شفیانی برادر منوچهر هم که گویا توسط سازندگان این برنامه برانگیخته شده بود، شخصیتی حقیقی بود که همزمان با پخش این برنامه چنین مطلبی را در روزنامهی کیهان به چاپ رساند.
در این که پروژهی «نیمهی پنهان» -نخست در قالب پاورقی در روزنامهی کیهان و بعد سریالی تلویزیونی- بخشی از یک طرح سرکوبگرانه و فرهنگستیزانه بوده، تردیدی وجود ندارد. در این هم شکی نیست که بخش عمدهی محتوای این پاورقی و آن سریال تخیلی و جعلی بوده و از جنس تهمت و دروغبافی بوده است. با این حال باید این دعوی را مستقل از آن پروژه وارسی کرد و حقیقتش را با ابزارهایی عینی محک زد.
مرور اسناد و دادهها نشان میدهد که این ماجرا جعلی نیست و حقیقتی در آن وجود داشته است. منوچهر شفیانی به واقع در آن تاریخ در آن شرایط درگذشته و دوست شاملو بوده و او را هم به این خاطر دستگیر و بعد رها کردهاند. اشارهها به تقصیر شاملو در این مرگ هم در همان زمان و بعدتر در جراید نمودهایی دارد. آن نامه در روزنامهی کیهان را هم به واقع برادر شفیانی نوشته و پروندههایی که نقل کرده هم وجود دارند. نکتهی مهمتر آن که در زمان انتشار این حرفها تمام بازیگران صحنه هنوز زنده بودهاند و در صحنهی مطبوعات فعالیت میکردند. اما نه مسعود بهنود و نه احمد شاملو به این نامه پاسخی ندادند و آن را انکار نکردند.
در این گزارش داراب شفیانی در عمل شاملو را به قتل عمد متهم کرده و گفته که او برادرش را مسموم کرده و پس از اطمینان از مرگ او، ترکش کرده است. با این حال چنین روایتی نیازمند نقد است. شاهدی نداریم که به اختلاف و درگیری میان این دو دلالت کند، و شاملو در سراسر عمرش هیچ حرکت مشابهی انجام نداده و اصولا -شاید به خاطر اعتیادش- آدمی چندان فعال و ماجراجو نبوده که بخواهد قتل کسی را طرحریزی و اجرا کند. خشونت چشمگیری که در او میبینیم کلامی و رفتاری است و حتا نمود بیرونیای از جنس دعوا و کتککاری هم نداشته است.
بنابراین حدس من آن است که جریان «نیمهی پنهان» از رخدادی واقعی بهرهبرداری سیاسی کرده و آن را تحریف کرده باشد. قاعدتا «سمِ» مورد نظر داراب شفیانی، همان مادهی مخدری بوده که شاملو و دوستش با هم آن را مصرف کردهاند. بنابراین حدس محتملتر این است که دو دوست مواد مخدری مصرف کرده و یکیشان دچار شوک (به اصطلاح overdose) شده و سکته کرده باشد. رفتن شاملو به خانهی شفیانی علنی بوده و سرایدار صدای این دو را میشنیده است. بعید است کسی قصد جنایتی داشته باشد و این طور آشکارا به خانهی قربانیاش برود. از سوی دیگر نه منوچهر شفیانی شخصیتی مهم و برجسته و اثرگذار بوده که شائبهی قتلی سیاسی در میان باشد، و نه از دشمنی و اختلافی میان او و شاملو خبری داریم.
پس مرگِ منوچهر شفیانی احتمالا غیرعمد و تصادفی بوده است. شاملو قاعدتا پولی از دوستش گرفته و موادی تهیه کرده و به خانهی او رفته و با هم آن را مصرف کردهاند، و بعد حال منوچهر شفیانی بد شده و شاملو که هراسان شده، خانه را ترک کرده و گریخته است. این همان واکنشی است که مسعود بهنود هم نشان داد و احتمالا دلیلش آن است که میترسیده وجود مواد مخدر در خانهی منوچهر مایهی گرفتاریاش شود. این که منوچهر شفیانی تا صبح روز بعد هنوز زنده بوده و در راه انتقال به بیمارستان فوت کرده، البته بخشی از مسئولیت مرگ او را بر دوش شاملو میاندازد، چرا که احتمالا اگر به موقع برای درمانش اقدام میکردند، زنده میماند. اما به نظرم اتهامِ قتل عمد و برنامهریزی شده نادرست باشد. داراب شفیانی قاعدتا از شاملو که برای برادرش هروئین برده و بعد او را در شرایطی مرگبار رها کرده و گریخته، خشمگین بوده و به این خاطر از او شکایت کرده است. تا این که بعد از سالها، این ماجرا دستاویز پروندهسازان کیهان قرار گرفته است.
اعتیاد شاملو به هروئین -که مخدری مهلک است- برای مدتی بسیار طولانی و در سراسر عمرش ادامه داشت. یعنی مغز او بیش از پنج دهه زیر تاثیر این مادهی مخدر بوده است. بسیاری از نویسندگان هوادار او کوشیدهاند حساب «مسائل شخصی» او را از آثار ادبی و کارنامهی اجتماعیاش جدا کنند. اما اینها در واقع از هم تفکیک شدنی نیست. اگر کسی همجنسگرا بودن مارسل پروست را نادیده بگیرد و آن را مسئلهای شخصی و نامربوط بداند، «در جستجوی زمان از دست رفته» را درست نخواهد فهمید، و بدون توجه به این که کارلوس کاستاندا مواد روانگردان مصرف میکرده، نمیتوان مجموعهی آثارش را عمیق خواند و فهمید. سوگیری جنسی، عارضهی عصبی، یا مصرف مواد روانگردان نظام شخصیتی فرد و کردارهایش را دگرگون میسازد، و غفلت از آن پژوهشگران را از خوشهای از دادهها و تحلیلها محروم میسازد.
اغلب کسانی که از اشاره به اعتیاد نیما یوشیج و شاملو آزرده میشوند، یا کسانی که از اشاره به همجنسگرایی و حالات مشابه دیگر نویسندگان و هنرمندان محبوبشان برآشفته میشوند، احتمالا باری اخلاقی برای این وضعیتها قایل هستند و اعتیاد یا همجنسگرایی را امری شرمآور و تابو میدانند که نباید بدان اشاره کرد. این نکته البته روشن است که مغزی که زیر تاثیر مواد مخدر باشد، دچار اختلال است و درست کار نمیکند، و این را هم میدانیم که همجنسگرایی خاستگاهی فیزیولوژیک و عصبشناسانه دارد و نوعی اختلال در کارکرد سیستم تناسلی است. اما اینها به تنهایی محتوایی اخلاقی ندارند، و سخن گفتن دربارهشان نباید ممنوع باشد. این نکته البته راست است که افراد معتاد اغلب برای دستیابی به منابع مالی لازم برای خرید مواد به کارهای ناشایست تن در میدهند، اما این کردارها را باید جداگانه ارزیابی و داوری کرد، و در ضمن به خاستگاه بیوشیمیاییشان هم توجه داشت.
دربارهی شاملو، توجه به اعتیاد شدیدش رگهای مهم و کلیدی است که فهم رفتارهایش را ممکن میسازد. به خاطر این اعتیاد است که رخدادی از جنس مرگ منوچهر شفیانی رخ داده و بر ارتباط شاملو با نهادهای قدرتمدار پرتوی صریح و ارزشمند افکنده است، و با توجه به این عادت است که شیوهی ارتباط او با اطرافیانش قابل درک میشود. همچنان که بر این مبنا میتوان توضیح داد که چرا در تولید آثار فکری تا این اندازه ناکارآمد و تنبل بوده و جز متونی فیالبداهه با کیفیتی خاص را تولید نمیکرده است. این که دهخدا چهل سال منظم بر لغتنامهاش کار میکند و چند میلیون فیش گردآوری میکند، جدای از نظام شخصیتی و انگیزههایش، به توانمندی عصبشناسانه و انضباط درونیاش نیز باز میگردد، و این شاخصی مهم است که شاملو به خاطر اعتیاد از آن محروم بوده است.
- ابتهاج، ۱۳۹۲، ج.۲: ۹۱۷. ↑
- آیدا، ۱۳۸۷: ۳۰۲. ↑
- کیانوش، ۲۰۱۸: ۴۶۲. ↑
- نراقی، ۱۳۸۲: ۶۸-۶۹. ↑
- رویایی، ۲۰۰۸. ↑
- رویایی، ۲۰۰۸. ↑
- کیانوش، ۲۰۱۸: ۴۳۰. ↑
- کیانوش، ۲۰۱۸: ۴۳۱. ↑
- دریابندری، ۱۳۹۳. ↑
- کیانوش، ۲۰۱۸: ۴۲۶. ↑
- چالنگی، ۱۳۹۲: ۱۵۶. ↑
ادامه مطلب: گفتار دوم: دانایی شاملو
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب