پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار بیست و هشتم: زمان و امنیت

گفتار بیست و هشتم: زمان و امنیت

محور زمان از دید لومان همیشه به روندهای درونی سیستم مربوط می‌‌شود. یعنی چیزی به نام «زمانِ محیط» وجود ندارد. محور زمان همواره در درون یک سیستم پیچیده و در اتصال به سازوکارها و روندهای داخلی آن تعریف می‌‌شود. چشم‌‌داشت سیستمها درباره جهان خارج و روندهای تنظیمی‌‌شان برای محیط داخلیِ خود بر مبنای محور زمان سازمان می‌‌گیرد. یعنی زمان از دل چشم‌‌داشتهای سیستم درباره درون خودش برمی‌‌خیزد.

با این مقدمه لومان می‌‌گوید که تمایز میان امنیت و ناامنی اهمیتی محوری در تعریف زمان دارد. محور امنیت با محور زمان متفاوت است اما بر روی آن سوار می‌‌شود و در آن بافت خود را بازتعریف می‌‌کند. هرچه فاصله‌‌ی زمانی میان رخدادها بیشتر باشد عدم قطعیت حاکم بر آنها و بنابراین ناامنی برخاسته از آنها نیز بیشتر است. راه حل این ماجرا آن است که فرض کنیم زمان ماهیتی متقارن دارد. یعنی آینده همچون گذشته است و قانونی تغییر ناپذیر بر سراسر محور زمان استیلا دارد. می‌‌توان این نکته را به دیدگاه لومان افزود که در سیستم‌‌های زنده و نظامهای اجتماعی این محور زمان سازوکاری سخت افزاری برای سنجش و محک خوردن پیدا می‌‌کند. در سیستم‌‌های زیست شناختی این سخت افزار به شبکه عصبیِ مشهور به ساعت درونی مربوط می‌‌شود و بسیاری از واحدهای ضرباندار سیستم عصبی و عضلانی (مانند سیستم ضربان‌‌ساز قلبی[1]) این کار را انجام می‌‌دهند. در سطح اجتماعی هم ماشینهایی مانند ساعت این وظیفه را ایفا می‌‌کنند.

تکامل تا حدودی بر اساس تعادل شکننده‌‌ی میان امنیت و ناامنی تعریف می‌‌شود. تعادل شکننده‌‌ای که مدام بین دو قطبِ ناامنی و امنیت نوسان می‌‌کند و در نتیجه رسوب کردن نظمها بر ساختار سیستم را رقم می‌‌زند. یکی از این نظمها که ساختار سیستم را تضمین می‌‌کند، زمان است. یعنی تعادل میان امنیت و ناامنی -که شکننده وسیال است- نظمها و قواعدی را بر ساختار سیستم تحمیل می‌‌کند و چنین می‌‌نماید که یکی از محورهای کلانِ برخاسته در این میان، زمان باشد.

زمان در واقع چیزی جز اکنون نیست چرا که حضور و واقعیت در این اکنون نهفته است. با این همه سیستم برای دستیابی به تصویری روشن از آینده، داده‌‌های مربوط به گذشته‌‌ی خود را مدام تحلیل می‌‌کند. به این شکل تمایزی میان گذشته و آینده شکل می‌‌گیرد که «اکنون» در میانه‌‌ی آن تعریف می‌‌شود. چشم‌‌داشتهایی که سیستم درباره‌‌ی محیط دارد همواره در اکنون نهفته است. اما در چشم‌‌اندازی از آینده و با تکیه به خزانه‌‌ای از داده‌‌ها در گذشته خود را صورت‌‌بندی می‌‌کند.

تاکید بر بیکرانگی محور زمان و متقارن بودن مفهوم زمان در نهایت به کمرنگ شدنِ اکنون منتهی می‌‌شود. زمان دیگر همچون محور خطی نگریسته می‌‌شود که هر واحد آن با هر واحد دیگرش برابر است. به این ترتیب عناصر مربوط به زمان حال که چشم‌‌داشتها و انتظارهای سیستم را در خود جای می‌‌دهند به دو مفهوم متمایز «نه هنوز»[2] (آینده) و «دیگر نه»[3] (گذشته) فروکاسته می‌‌شود. پس با فروکاسته شدن اکنون به گذشته- آینده، واقعیتی که در آن نهفته است حالتی مشکوک و قراردادی پیدا می‌‌کند. این همان واقعیتی است که در زمان صورت‌‌بندی می‌‌شود و ساختارهای معنایی زمان‌‌مند را به دست می‌‌دهد. امنیت به این ترتیب در روند چروکیده کردنِ چشم‌‌داشتها و تثبیت دیدگاه سیستم درباره‌‌ی آینده تامین می‌‌شود. اما این با افزایش پیچیدگی سیستم اجتماعی همراه است، چراکه ناهمسازی در میان ساختارهای تولید کننده امنیت وجود دارد. زمان تنها قلابی است که این ناهمسازی‌‌ها را با یکدیگر دوخت و دوز می‌‌کند و بنابراین به عنوان مهم‌‌ترین عامل زاینده ناامنی‌‌ها رسمیت می‌‌یابد.

دین که توسط شک تهدید می‌‌شود و سیاست که توسط مشروعیت به مخاطره می‌‌افتد به این ترتیب بر محور زمان آرایشی نو پیدا می‌‌کنند. از دید لومان در گیر و دار این کشمکشهاست که دو بعدِ اجتماعی و زمانی از هم تفکیک می‌‌شوند. بعد اجتماعی همان است که کنشها را به دو رده‌‌ی خوب و بد تقسیم می‌‌کند و به تمام کارکردهای اجتماعی تعمیم‌‌اش می‌‌دهد. از سوی دیگر محور زمان نماد جاودانگی است، چرا که مستقل از خوب و بد بودنِ کردارها، همه‌‌شان را در بافتی همگن و یکدست جای می‌‌دهد و همچون ظرفی محاط بر کل کنشها عمل می‌‌‌‌کند. زمان بر خلاف محور اجتماعی سنجش پذیر است و بر واحدی یکسان و مستمر دلالت می‌‌کند. به این ترتیب زمان از دل امنیت و ناامنی بیرون می‌‌جوشد اما در ضمن همچون ساختاری برای منتفی کردن هر دو عمل می‌‌کند.

طنینی از این دیدگاه را در واژه‌‌بندی مفهوم زمان در زبانهای باستانی اروپایی می‌‌توان یافت. در زبان یونانی باستان کرونوس [4] و کایروس[5] تمایز میان دو شکل از زمان را نشان می‌‌داده‌‌اند که مشاهده‌‌اش در زبان لاتین در تفاوت میان زمان روزمره[6] و ابدیت[7]‌‌ می‌‌بینیم. در فرهنگ یونانی کایروس زمان امنی بود که با اکنون در ارتباط بود و نمادهایی از آینده در آن نشت می‌‌کرد. این نمادهای آینده ناامن و نامشخص بودند اما به درون یک زمان مستقل، خنثی و فراگیر تعمیم می‌‌یافتند و در اندرون این ابدیت و زمان کلان بی‌‌کرانه (یعنی کایروس) حل می‌‌شدند. در زبان یونانی نیز چنین است یعنی تِمپوس زمانی بود که تمایز میان گذشته و حال و آینده در آن برقرار بود و بنابراین سر و تهی داشت. در مقابل ابدیت زمانی بود که ابتدا و انتها نداشت و همچون اکنونی جاودانه جلوه می‌‌کرد که تمایزی با گذشته و آینده نداشت. این ابدیتِ همه جا حاضر و بر همه جا حاکم، در وجود خداوند تجلی می‌‌یافت.

این دیدگاه قرون وسطایی از تمایز میان دو نوع زمان، در آثار لومان به شکلی دیگر انعکاس پیدا کرده است. از دید او محور زمان (بعد زمان)[8] نه تنها با محور اجتماعی‌‌ (بعد اجتماعی)[9] که با محور واقعی[10] هم تمایزی ایجاد می‌‌کند. از دید او محور زمان با محور واقعیت هم تفاوت دارد. یعنی طبیعت که همچون مجموعه‌‌ای از وقایع جلوه می‌‌کند، در دل زمان واگشوده می‌‌شود و رخدادهایی را در محور زمان پدید می‌‌آورد. طبیعت تنها بر مبنای فهم قانون زمان است که قابل درک می‌‌شود و بر مبنای ضربآهنگی بر زمان است که رخدادها و حقیقتهایی را در زنجیره متصل به هم به دست می‌‌دهد.

از دید لومان تمایزی میان انسان و جانور وجود دارد و آن به درک اکنون در برابر گذشته و آینده مربوط می‌‌شود. لومان گمان می‌‌کرد جانوران از فهم تمایز میان آینده و حال و گذشته عاجز هستند و تنها انسان چنین توانایی دارد. البته امروز می‌‌دانیم که چنین نیست و جانوران نیز درکی ظریف و بسیار پیچیده از محور زمان را در ذهن خود تولید می‌‌کنند هرچند رمزگذاری آن به شکل انسانی نمی‌‌باشد.

در قرن هجدهم میلادی توافقی عام که دربار اتصال میان محور حقیقت و زمان وجود داشت فرو پاشید. این تا حدودی به ظهور دستگاههای ریاضی جدید و فراگیر شدن مکانیک نیوتونی مربوط می‌‌شد. به این معنا که محور واقعیت که رخدادهای طبیعی را در خود جای می‌‌داد، ناگهان همچون معادله‌‌ای ریاضی و قاعده‌‌ای منظم جلوه‌‌ کرد. به همین ترتیب محور زمان از این وقایع برکنده شد و همچون رکنی متمایز و مستقل ایفای نقش کرد. این شاخه‌‌زایی را در سایر حوزه‌‌های جامعه مدرن نیز می‌‌بینیم. ولی نکته اصلی این است که مفهوم جدید زمان با استقلال یافتن‌‌اش از رخدادها تحول پیدا کرد. با ریاضی‌‌گونه شدن درک زمان، این محور حالتی انتزاعی و متقارن پیدا کرد و اثر علی‌‌اش را بر وقایع از دست داد. چنین بود که زمان به نوعی سیستم خودارجاع تبدیل شد که محدوده‌‌های تاریخی را همچون نقاطی بر یک محور یکدست و هم‌‌ریخت پوشش می‌‌داد.

در نگرش سنتی، زمان با رخدادهای طبیعی پیوندی نزدیک و ذاتی داشت و این در قالب مفاهیمی مانند لحظات سعد و نحس و روزهای خوش و ناخوش تجلی می‌‌یافت. اما با جدا شدن محور زمان از حقیقت تقارنی عمومی بر محور زمان شکل گرفت که هر نقطه را با هر نقطه‌‌ای دیگری همسان می‌‌انگاشت. به این ترتیب کنشهای انسانی در انتخاب این رخدادها اهمیت پیدا کرد. از دید لومان مفهوم انسان خودمختار و خودآگاه تا حدودی پیامد این تحول در صورت‌‌بندی مفهوم زمان بوده است و شیوه‌‌ای ارتباطی برای تنظیم کردن رخدادها و کردارها به دیگری محسوب می‌‌شده است.

البته می‌‌توان نشان داد که این دیدگاه لومان در همه‌‌ی فرهنگها اعتبار ندارد. تنها در فرهنگ اروپایی است که این شیوه از تعریف منِ خودمختار تا این اندازه دیر آیند ایجاد شده و با تحول در محور زمان مصادف بوده است. در تمدنی باستانی مانند ایران زمین مفهوم منِ خودمختار بسیار پیش از این و قبل از آنکه زمان مدرن صورت‌‌بندی شود، وجود داشته است. هر چند این نکته بسیار جای تامل دارد که در ایران‌‌زمین هم ظهور مفهوم منِ خودمختار و خودبنیاد -که با سروده‌‌های گاهان زرتشت اولین صورت‌‌بندی خود را به دست می‌‌آورد- مصادف است با ظهور نظریه‌‌ای انتزاعی درباره زمان. دیدگاهی که البته با نظریه مدرن متفاوت است، اما برخی از عناصر آن مانند عقلانی بودن، ریاضی‌‌گونگی و تقارن را در خود جای می‌‌دهند.[11]

لومان بر این باور است که یک راه برای سازماندهی چشم‌‌داشتهای سیستم درباره محیط آن است که این چشم‌‌داشتها را با محور زمان متصل سازیم. به این ترتیب بر مبنای شباهتِ میان رخدادها، هویتهایی شکل می‌‌گیرد که دیگر تنها به رخدادها و کردارها متصل نمی‌‌شود، بلکه بر گرانیگاههای زمانی نیز تمرکز پیدا می‌‌کند. پس هویت چنین وضعیتی دارد و بر مبنای این دیالکتیک میان چشم‌‌داشتها و محور زمان است که تشخص تعریف می‌‌شود.

بخش عمده‌‌ی نظامهای نمادین جوامع انسانی (مانند هنجارها، قواعد اخلاقی، دستگاههای حقوقی و مناسک و رسوم) از نمادین شدنِ حلقه‌‌های هم‌‌افزایی ناشی می‌‌شوند که برای غلبه بر ناامنی ابداع شده‌‌اند. تقابل میان کردارهای من و دیگری و نامشخص بودن و غیرقطعی بودن پیامدهای هریک، عاملی است که گام به گام با پیچیده‌‌تر شدن نظام اجتماعی، تراکم و گستره‌‌ی ناامنی را افزون می‌‌کند. از این رو دستگاههای نمادین و نظامهای انضباطی مورد نیاز است تا براین آشفتگی و عدم قطعیت غلبه کند.

لومان به این نکته توجه کرده که این نظام‌‌های نمادین می‌‌توانند در صورتبندی انتظاراتِ من از دیگری چندان پیش بروند که نمادهای ویژه‌‌ی این رمزگذاری را از خودِ انتظارها منفک سازند. یعنی نوعی دوشاخه‌‌زایی رخ می‌‌دهد که در آن نمادهای نشانگر انتظارِ من از دیگری، با انتظارهای واقعی که من از دیگری دارد تفاوت پیدا می‌‌کند و اینها دو سیستم متمایز را پدید می‌‌آورند. در این میان آشکار است که انتظارهای واقعی من از دیگری است که رفتارهای من را تنظیم می‌‌کند، نه علامتهای منسوب به آن. به این ترتیب چنین می‌‌نماید که شکل نمادین شده این انتظارها تنها در فضای گفتمانی به گردش در می‌‌آیند و ارتباط خود با رفتار را از دست می‌‌دهد.

مشابه این دیدگاه را در آرای اقتصادی کینزی می‌‌بینیم. آنجا که می‌‌گوید انتظارهای نمادین شده اصلا در سطح رفتاری انعکاسی پیدا نمی‌‌کند و بنابراین بخشی از انتظار واقعی محسوب نمی‌‌شود. انتظارها در نهایت به تشدید تعارضها و کشمکشها می‌‌انجامد چراکه «من» برای محک زدن این انتظارها -همواره پیش از ظهور رخدادهای ناخوشایند- آمادگی دوچندانی کسب می‌‌کند. یعنی برای پیشگیری از تحقق نیافتن انتظارها، به رفتارهایی بازدارنده یا پیشگیرانه دست می‌‌یازد که در نهایت کشمکشی غیرضروری با دیگری را رقم می‌‌زند.

دوقطبی امن و ناامن در حالتی معنا پیدا می‌‌کند که ساختاری در کار باشد. یعنی در شرایط آشوبناک و نظامهای آشفته این دو قطبی اعتبار خود را از دست می‌‌دهد. از این رو تنها در دل نظمهای برآمده از ساختار است که امنیت تعریف می‌‌شود و در کنار آن، ناامنی همچون حاشیه‌‌ای معنا دار می‌‌گردد. ساختار به همین ترتیب همچون سیستمی برای پیش‌‌بینی آینده عمل می‌‌کند. تنها در این زمینه است که انتظارها معنادار می‌‌شود.

به همین خاطر ساختار، خاستگاه مشترک امنیت و انتظار است و این دو از راه ساختار با یکدیگر ارتباطی اندام‌‌وار پیدا می‌‌کنند. دقت روزافزون در انتظارها از پیچیده‌‌تر شدن ساختار برمی‌‌خیزد و بر همین منوال احتمال نقض انتظارها را افزایش می‌‌دهد. چرا که هر انتظاری اگر با دقتی بیش از حد رمز گذاری شود احتمال تحقق خود را کاهش می‌‌دهد. این همان است که به افزایش ناامنی در اثر پیچیده‌‌تر شدن ساختارهای اجتماعی دامن می‌‌زند. از دید لومان علت ابهام فراوان زبان تا حدودی مقابله با همین وضعیت ناخوشایند است. یعنی اگر زبان از حدی دقیق‌‌تر باشد انتظارهایی بیش از اندازه تراشیده و تیز را نمایش می‌‌دهد و به این ترتیب ناامنیِ تحمل ناپذیری را به گویندگان تحمیل می‌‌کند.

راه دیگر کاهش ناامنی از دید لومان انتخاب است. انتخاب یا تصمیم‌‌گیری شیوه‌‌‌‌ای برای رویارویی با انتظارهای خود و دیگری است. همواره در انتظارها ابهامی وجود دارد که در سطح سیستمی به ساختار فروکاسته می‌‌شود. اما در شرایطی که «من» مدیریت انتظارها و سازماندهی امنیت را بر عهده بگیرد، ناگزیر انتخابهایی هدفمند و منسجم را در پیش می‌‌گیرد. همین سازماندهی به انتخابها عاملی است که محور زمان را پدید می‌‌آورد. محور زمان در واقع شیوه‌‌ای برای سازماندهی درونی رفتارهای سیستم است. رفتارهایی که برای غلبه بر ناامنی و رویارویی با انتظارهای تحقق نایافته تخصص یافته‌‌اند.

درجه‌‌ی مشارکت و حضور فرد در محیط پیرامونش به درجه‌‌ی سازمان‌‌یافتگی این رفتارها برمی‌‌گردد. یعنی هرچه نظام انتخاب و تصمیم‌‌گیری فرد پیچیده‌‌تر و منسجم‌‌تر باشد، امکان مشارکت فعال او در زمینه‌‌ی اجتماعی اش افزون‌‌تر می‌‌شود. این نکته جای توجه دارد که انتظارها همواره رو به آینده دارند و برای دست زدن به انتخابهای درست در آینده آرایش پیدا کرده‌‌اند. به همین خاطر محور زمان که یکسویه از گذشته به آینده تداوم پیدا می‌‌کند، بر محور انتخاب‌‌هایی شکل می‌‌گیرد که بسته به کردار من و دیگری مدام واگشوده می‌‌شوند و از موقعیت رفع ابهام می‌‌کنند. به این ترتیب محور زمان همواره به درون سیستم مربوط می‌‌شود و با محیط ارتباطی برقرار نمی‌‌کند. سیستم برای تنظیم انتظارهایش از دیگری به متغیرهایی درون‌‌زاد نیازمند است و همین است که محور زمان را تعریف می‌‌کند.

محوری که امنیت و ناامنی را به یکدیگر متصل می‌‌کند، با محور زمان متفاوت است اما بر آن سوار می‌‌شود. هرچه تمایز میان این دو محور بیشتر باشد بدان معنا است که ناامنی افزون‌‌تر است. حل تعارض میان محور زمان و محور امنیت و ناامنی با فرض تقارن در زمان حل می‌‌شود. یعنی من به ناچار این پیش‌‌فرض را در نظر می‌‌گیرد که گذشته همچون آینده است و قانونی همسان و تغییر ناپذیر برکل محور زمان حاکم است.

در رویکرد سیستمی مورد نظر ما این نگرش لومان برون‌‌دهی سخت‌‌افزاری و آشکار نیز پیدا می‌‌کند. یعنی آنچه که در نظامهای زیست‌‌شناختی در قالب ساعت بیولوژیک و گاه‌‌شمار عصب‌‌شناختی‌‌ می‌‌شناسیم، در سطح جامعه‌‌شناسی با ابزارهای مکانیکی مانند ساعت چفت و بست می‌‌شود و اینها بیانی متفاوت از محور زمان را در سطح زیست‌‌شناختی و اجتماعی سازمان‌‌دهی می‌‌کند. در این تعبیر سیر تکامل سیستم‌‌های پیچیده در واقع همان تحرک از قطب ناامنی به سمت امنیت است.

تعادل میان امنیت و ناامنی همواره شکننده است و به همین خاطر مدام باید ساختارها و نظمهای جدیدی ناامنی را به امنیت تبدیل کند. نظمهایی که در قالب ساختار سیستم رسوب می‌‌کنند، همچون شیوه‌‌هایی نهادینه شده و بدیهی برای رویارویی با زمان مورد استفاده قرار می‌‌گیرد. همین رسوب نظمها بر محور زمان است که زمان حال را به امری لاغر و فشرده در میان گذشته و آینده تبدیل می‌‌کند. در واقع حال حامل بیشترین واقعیت‌‌ها و بالاترین تراکمِ حضور است. همه‌‌ی انتظارها در نهایت به زمان حال باز می‌‌گردند. اما سیستم برای مدیریت این انتظارها، آنها را بر مبنای نظمهای گذشته توضیح می‌‌دهد و به محور آینده پرتابشان می‌‌کند.

به این ترتیب زمان حال همچون نقطه‌‌ای در میانه‌‌ی دو پاره خط و همچون لحظه‌‌ای فشرده شده میان دو امتدادِ مهم وانموده می‌‌شود. کمرنگ شدن هستیِ حال از متمرکز شدن سیستم بر زمانی کرانمند ناشی می‌‌شود. عناصر زمان حال که با انتظار پیوند برقرار می‌‌کنند به دو مفهوم گذشته مدار (شاید نه دیگر) و آینده مدار (هنوز‌‌ نه) فروکاسته می‌‌شود. به این ترتیب واقعیت مشکوک جلوه می‌‌کند، چرا که از زمان حال برکنده شده است. این به صورت‌‌بندیِ واقعیت در زبان میدان می‌‌دهد، یعنی سیستم به جای رویارویی با واقعیتی که در حال نهفته است، آن را در زبان رمزگذاری می‌‌کند و این ساختهای زمان‌‌مندِ معنایی را -به جای واقعیت- هنگام رویارویی با انتظارها مورد استفاده قرار می‌‌دهد.

با افزایش پیچیدگی سیستم، امنیت و ناامنی همزمان افزایش پیدا می‌‌کند. نظامهای پشتیبان امنیت پا به پای افزایش دامنه نا امنی گسترش می‌‌یابند و از راه نظامهای نمادین می‌‌کوشند تا خلأیی که مدام در زمان حال رخنه می‌‌کند را جبران کنند. با این حال نمادین شدن انتظارها و فروکاسته شدن زمان حال به نقطه‌‌ای در میان گذشته و آینده، عوارض ویژه خود را به دنبال دارد. همیشه در این نظامهای نمادین امکان تردید و چون و چرا وجود دارد به همین خاطر شکلهای تازه‌‌ای از ناامنی پدید می‌‌آید که در دایره‌‌ی معنا و فرهنگ تجلی پیدا می‌‌کند. دین با شک در آمیخته می‌‌شود و سیاست با ترس عجین می‌‌گردد.

طی این روند محور زمان از محور اجتماعی تفکیک می‌‌شود. یعنی محور زمان که نماد جاودانگی و تغییر ناپذیریِ ضرباهنگ رخدادها است، با محوری اجتماعی که کنشها بر آن مرتب می‌‌شوند. تمایز پیدا می‌‌کند. محور اجتماعی بر خلاف زمان، امکان متقارن پنداشتنِ عناصر خود را ندارد و ناگزیر است تا کنشها را به دو رده خوب و بد، یعنی امن و ناامن یا به تعبیری سازگار و ناسازگار با انتظارها تقسیم‌‌بندی کند. زمان به این ترتیب هم‌‌ امنیت و هم ناامنی تولید می‌‌کند و خود از دل هر دو ترشح می‌‌شود. اما در ضمن شکلی انتزاعی و اسطوره‌‌ای از آن فرض می‌‌شود که در زبان یونانی قدیم در قالب تمایز میان خرونوس‌‌ و کایروس صورت بندی می‌‌شد.

خرونوس زمانی است که با گذشته و آینده پیوند برقرار می‌‌کند و به همین ترتیب ضرباهنگ رخدادها را در خود جای می‌‌دهد در مقابل، کایروس که به ابدیت ترجمه شده است زمانی امن است که با حال عجین شده و تنها دورنمایی از آینده احتمالا‌‌ ناامن را در خود منعکس می‌‌کند. کایروس در این معنا زمانی مستقل و خنثی است که تا حدودی از انتظارها تهی می‌‌شود و به همین ترتیب فراگیری کاملی پیدا می‌‌کند و ابدیت شمرده می‌‌شود. این دوقطبی را می‌‌توان با مفهوم اوستایی زمان کرانمند- بیکرانه مقایسه کرد که هشتصد سال پیشتر از نسخه‌‌ی یونانی در ایران شرقی صورتبندی شد و نخستین روایت از زمان خطی و «تاریخ جهان» را در بافتی اخلاق‌‌مدار و یکتاپرستانه به دست می‌‌داد.

 

 

  1. Pace-maker
  2. Not yet
  3. Mabe no longer
  4. Chronos
  5. Kairos
  6. Tempos
  7. Aeternitas
  8. Time Dimention
  9. Time Dimention
  10. Social Dimention
  11. نگارنده درباره‌ی پیوند میان پیکربندی زمان و ظهور «من» چندین نوشتار دارد که خواندن‌اش به گشودن گره‌ی این بحث کمک می‌کند. بنگرید به: کتابهای «درباره‌ی زمان»، «زبان، زمان، زنان» و «زند گاهان»، و همچنین مقاله‌‌های ارائه شده در چهارمین کنگره‌ی بین‌المللی عرس بیدل که صورتبندی دقیق زمان در ایرانِ دوران پیشامدرن را نشان می‌دهد.

 

 

ادامه مطلب: گفتار بیست و نهم: نقش

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب