پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار سی و یکم: سیستم‌‌های سلسله مراتبی

گفتار سی و یکم: سیستم‌‌های سلسله مراتبی

همه‌‌ی سیستمها محدودیتهایی در تنظیم خود و استفاده از امکانات پیرامون خود دارند. یعنی هرگز تمام گزینه‌‌های پیشاروی سیستم برای انتخاب در دسترس نیستند. همه‌‌ی سیستمها دامنه‌‌ای بسیار پهناور از امکانهای گوناگون رفتاری را پیشاروی خود دارند که توانایی انتخاب برخی‌‌شان را ندارند و برخی‌‌شان برایشان خطرناک و تهدید کننده محسوب می‌‌شوند. در نتیجه یکی از وظایف هر سیستم پیچیده‌‌ی تکاملی آن است که از میان گزینه‌‌های پیشاروی خود، بر آنهایی تمرکز کند که توانایی برگزیدن‌‌شان را دارد و در ضمن به پایداری و بقایش کمک می‌‌کند.

در امتداد این ضرورت، سیستم باید بتواند بخش مهمی از گزینه‌‌های پیشارویش را نادیده بینگارد. هرچند شاید در برخی شرایط سیستم بتواند به آنها نیز تکیه کند و بسیاری از آنها صدمه‌‌ای هم برای سیستم به بار نمی‌‌آورند. با این حال در میان همین گزینه‌‌های حذف شده، نمونه‌‌هایی هست که به تخریب سیستم می‌‌انجامد. به همین علت نظام معنایی حاکم بر سیستم باید با استواری حد و مرزِ میان گزینه‌‌های مجاز و غیرمجاز را تعیین کند.

از دید لومان همین تفکیک میان گزینه‌‌های خطرناک و سودمند است که سلسله مراتب را در میان سیستم‌‌های اجتماعی ایجاد می‌‌کند. سلسله مراتب در واقع به معنای لایه‌‌بندی پیچیدگی درون نظامهای تکاملی است، یعنی ساختارهایی که باید از نرم‌‌افزار منسجم کننده‌‌ی سیستم پشتیبانی کنند. لایه‌‌بندی به این شکل تحقق می‌‌یابد که نظام معنایی حاکم بر سیستم -در سطوح متفاوت- به شکلهایی گوناگون رخدادها و گزینه‌‌ها را رمزگذاری می‌‌کنند. با این زمینه است که گفتمانها، معناها و نشانه‌‌های متفاوتی در خرده سیستم‌‌های گوناگون تحول پیدا می‌‌کند.

برخی از این خرده سیستمها در حاشیه‌‌ي فرهنگ رسمی نظام اجتماعی تجلی پیدا می‌‌کنند. اینها بخشهایی از سیستم هستند که حضور دارند اما امکانی برای مشارکت در تعیین سرنوشت سیستم پیدا نمی‌‌کنند. به عنوان مثال طبقه‌‌ی نجسها در هند حضور اجتماعی آشکاری دارند، اما حق قانونگذاری و تغییر ساختار اجتماعی به آنها داده نشده است؛ یا زبان کوچه و خیابان که به هر صورت بخشی از زبان مردم یک جامعه محسوب می‌‌شود، اما اغلب به متون رسمی و گفتمانهای ادبی راه پیدا نمی‌‌کند. فرهنگ عوام یا طبقات فرودست نیز چنین وضعیتی دارد. همچنین است رفتارهای دیوانه‌‌وار، غیر مودبانه یا ناسنجیده که همواره در حاشیه‌‌ی رفتارهای رسمی و اندیشیده حضور پیدا می‌‌کنند.

اینها حاشیه‌‌ای هستند در اطراف سیستم رسمیِ دارای سلسله مراتب. به این ترتیب امکانات خطرناک توسط سلسله مراتب سیستم به حاشیه رانده می‌‌شوند. اینها امکاناتی حاضر و موجود هستند اما نادیده گرفته می‌‌شوند تا همچون گزینه‌‌هایی برای تحول سیستم عمل نکنند. چنین تدبیری تنها با رمزگذاری و تکیه کردن به نظام معنایی ممکن می‌‌شود. به همین خاطر در سازمانهایی که سلسله مراتبی هستند، بخشی از ارتباطها برای تثبیت مرز میان این لایه‌‌ها به کار گرفته می‌‌شود. مکالمات غیر رسمی، نق زدن، غر زدن و مواردی شبیه به این به حاشیه‌‌ی این لایه‌‌های رسمی برده می‌‌شوند و همگان مراقبت می‌‌کنند تا اینها با ارتباطهای رسمیِ جاری درون لایه‌‌های سلسله مراتبی آمیخته نشوند. در نهایت جهتگیری این نظام لایه لایه، به سمت کارکردی هدفگیری کرده که ضامن بقای سیستم باشد. یعنی نقدها و گزینه‌‌های مطرح شده در مقابل وضعیت موجود همواره می‌‌توانند جذب گفتمان رسمی شوند، در صورتی که به افزایش پیچیدگی سیستم و پایداری و تکامل آن کمک کند.

سیستم‌‌های سلسله مراتبی یکی از بهترین نمودهای خود را در نظامهای اجتماعی پیدا می‌‌کنند. نظامهای اجتماعی برای مدتی طولانی برمبنای قشربندیِ لایه‌‌های متفاوت اجتماعی عمل می‌‌کرده، قشرهایی که هر یک گفتمانها، رمزگان و ساخت زبانی و ارتباطی ویژه خود را پرورده است. در مقابل، سیستم‌‌هایی که تنها برکارکرد تاکید می‌‌کنند، معمولا تمایلی برای بر هم زدن لایه‌‌بندی سلسله مراتبی دارند. می‌‌توان کلیت یک نظام اجتماعی سنتی را با قشرها و لایه‌‌های متفاوتش با یک شرکت چالاک اقتصادی در دوران مدرن مقایسه کرد. در شرکتها گزینه‌‌های جدید و نوظهور اغلب مورد استقبال قرار می‌‌گیرند. چرا که ممکن است بهره‌‌وری و درآمد کل شرکت را افزایش دهند. با این حال وحدت و انسجامی در کلیت سیستم مورد نیاز است و به همین خاطر کارکرد مشترکی که همه‌‌ی بخشهای سیستم را به هم چفت و بست می‌‌کند، به شفافیت و دقت تمام صورت‌‌بندی می‌‌شود و برمبنای آن است که هر عنصری می‌‌تواند حذف یا جانشین شود.

فرهنگ سازمانی در واقع مجموعه‌‌ای از انتقادها و اعتراضها را در حاشیه‌‌ی این گفتمان رسمی پدید می‌‌آورد که در ضمن می‌‌تواند به طرح راهکارهای مقابل و جایگزینی‌‌های سودمند نیز منتهی شود. اگر این راهبردهای جدید و گزینه‌‌ها خوب صورت‌‌بندی شوند، درون سیستم جذب شده و دیگر بخشی از فرهنگ نهفته و حاشیه‌‌ای سازمان به حساب نمی‌‌آیند. مدیریت این بخش نهفته‌‌ی پیرامونی به معنای حذف گزینه‌‌هایی از امکانات پیشاروی سیستم است که وضعیت سیستم را چندان تغییر نمی‌‌دهد، یا ممکن است به افول و تباهی آن منتهی شود. این کار تنها با مدیریت موقعیتهای موازی و تاحدودی تصادفی ممکن می‌‌شود.

از دید لومان عصر روشنگری دورانی است که این مدیریت، دگردیسیِ ریشه‌‌ایِ نمایانی را از سر گذراند. در عصر روشنگری شیوه‌‌ی نگاه کردن به انتقادها و این بخش حاشیه‌‌ای دچار تحولی بنیادین شد. یعنی بازبینی و بازتعریف این بخش نهفته‌‌ی فرهنگ دیگر همچون ناحیه‌‌ای مرموز و مخفی و مگو عنوان نشد، بلکه به صورت بخشی معتبر و شنیدنی از نقدهای وارد بر سیستم مورد توجه قرار گرفت. در قرن هفدهم میلادی نظامهای اجتماعی در اروپا از وضعیت لایه‌‌بندی سلسله مراتبی که در سراسر قرون وسطی حاکم بود، به سمت سیستم‌‌های اجتماعیِ متمرکز بر کارکرد چرخش کردند. به این ترتیب آن فرهنگ نهفته‌‌ی حاشیه‌‌ای خود به صورت امری دغدغه‌‌زا ظاهر شد. این جمله‌‌ی مشهور پاسکال در این زمینه عنوان شده که «کسی که حقیقت را می‌‌داند، نباید آن را بیان کند». پیکربندی مفهوم نقد و اهمیت یافتن‌‌اش در آثار کانت نیز در همین بافت تاریخی قابل‌‌فهم می‌‌شود.

منظور پاسکال از حقیقت احتمالا نظم اجتماعی و قراردادهای حاکم بر سلسله مراتب جامعه بوده که در نهایت در توهم و قرارداد ریشه دارند. شک کردن در نظم اجتماعی، اخلاق و سلسله مراتب طبقات اجتماعی قاعدتا نباید وارد نظامهای ارتباطی شوند و باید تحت قواعد خاصی و با احتیاط تمام در محیطهای اشرافی مانند سالن‌‌ها صورت‌‌بندی و ابراز شود.

در نیمه‌‌ي دوم قرن هیجدهم میلادی آرای عمومی و افکار مردم در ادامه این سیر و تحول اهمیت پیدا کرد و همچون مرجع اقتداری نامریی عمل کرد که امکان تغذیه‌‌ی بیشتر از این فرهنگِ حاشیه‌‌نشین را فراهم می‌‌آورد. انتقاد کم کم به صورت ارزش اخلاقی جلوه فروخت و تغییر اجتماعی همچون امری مهم و ارزشمند ارزیابی شد، چراکه چارچوب نظری جدیدی که اسطوره پیشرفت را در مرکزیت خود داشت کم کم به کرسی می‌‌نشست.

در قرن نوزدهم میلادی در واقع همین سیر تحول انتقادی بود که به انقلابهای بزرگ کشورهای اروپایی و فروپاشی نظمهای قدیم منتهی شد. لومان همین روند به نسبت جدید در تاریخ اروپا را به دورانهای گذشته نیز تعمیم می‌‌دهد، یعنی می‌‌گوید تا قبل از پیدایش خط و نویسایی موضع مشاهده‌‌گر و کنشگر همسان بود، چرا که هر دو طرف در محیطی یکسان امری عینی و آشکار را موضوع ارتباط خود قرار می‌‌دادند. اما پس از آنکه خط پدیدار شد کنش از مشاهده تفکیک شد.

این همان نقطه‌‌ عطفی‌‌ست که به نظر لومان فرهنگ حاشیه‌‌ای غیر رسمی در آن از بدنه و مرکز فرهنگ آشکار و معتبر فاصله می‌‌گیرد و همچون امری تبعیدی در کنار آن به بقا ادامه می‌‌دهد. به این ترتیب جامعه در دو محور واگرا، هم در مرکز و هم در حاشیه به تولید معنا اشتغال دارد و عصر روشنگری دورانی بود که این دو خط موازی و واگرا بار دیگر با هم تقاطع پیدا کردند و مفاهیمی تازه را در انسجامی نو ممکن ساختند. نکته‌‌ی مهم آن است که از دید لومان در تمایز میان رفتار و مشاهده‌‌ی رفتار سریع‌‌تر از مشاهده دگردیسی پیدا می‌‌کند. یعنی ضرباهنگی که سیستمها با آن حرکت می‌‌کنند و رفتار خود را نشان می‌‌دهند، سریعتر از ضرباهنگ صورت‌‌بندی، مشاهده، ثبت و نمادگذاری‌‌شان است. به همین خاطر آنچه که در واقع رخ می‌‌دهد آن است که نظام اجتماعی مسیر خود را طی می‌‌کند و بعد با وقفه‌‌ای، نظریه‌‌پردازان و نظامهای فرهنگی این تغییرات را ثبت و مدون می‌‌سازند.

 

 

ادامه مطلب: گفتار سی و دوم: فرآیند

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب