چهارشنبه 17 تیرماه 1388- 8 جولای 2009- لویانگ
به قدری خسته بودیم که آن شب ناپرهیزی کردیم و تقریبا تا لنگ ظهر خوابیدیم. ساعت ده بود که بالاخره خستگیمان در رفت و توانستیم از بستر برخیزیم. شهری که در آن قرار داشتیم جایی بود به نام لویانگ (洛阳) که در غرب استان هِنان در چین مرکزی قرار داشت. اسمش را از آنجا گرفته بود که در شمال (یانگ) رودِ لو قرار گرفته بود.
شهری پرجمعیت و بزرگ بود و با مساحتِ چهار هزار کیلومتر مربعیاش، شش و نیم میلیون نفر را در خود جای میداد. بناهایش همه تازه ساز و مدرن بودند و اگر چیزی دربارهاش نمیدانستیم، به سادگی میشد آن را منطقهای تازهساز پنداشت. به خصوص که در شهر عناصری از معماری اروپایی وارد شده بود و جز نوشتارهای چینی بر در و دیوار نشانهی زیادی از خاور زمین در چشمانداز عادی شهر دیده نمیشد.
این شهر یکی از چهار پایتخت مهم تاریخ چین بود و بنابراین از تاریخ و پیشینهی درخشانی بهرهمند بود. ناگفته نماند که خودِ چینیها طبق معمول در مورد این پیشینه اغراق میکردند. مثلا اگر از فرهیختگان و دانشگاهیان شهر میپرسیدی، میگفتند که شهرشان برای نخستین بار در 2070 پ.م پایتخت شده است، و این حدود 1800 سال پیش از پیدایش نخستین دولت متمرکز در چین است!
البته ایشان در این مورد که لویانگ منطقهای بسیار باستانی است، بر حق بودند، و از همان حدود 2500 پ.م نشانههایی از زندگی کشاورزانه در این منطقه وجود داشته است.
در ضمن لویانگ یکی از مراکز پیدایش کشاورزی در کل چینستان است و کهنترین آثار از تمدن نوسنگی چین هم در همین جا کشف شده است. با این وجود این آثار را نمیتواند به شهرنشینی و وجود دولتِ نویسا چسباند. به همین دلیل هم این ادعا که یکی از پادشاهان دودمان شیا به نام تای کانگ در 2070 پ.م پایتخت خود را به آنجا منتقل کرده و این شهر را با نامِ جِنشون (斟鄩) تاسیس کرده، بیشتر قصهای افسانهایست، نه روایتی تاریخی.
درست مثل اینکه ما بگوییم کهنترین شهرمان اورگنج در خوارزم است، چون جمشید هشت هزار سال قبل ورجمکرد را آنجا ساخته است!هرچند این روایتها دروغین است، اما احتمالا لویانگ کهنترین شهرِ چین محسوب میشود.
میگویند در 1600 پ.م شاهی به نام تانگ که به دودمان افسانهای شانگ تعلق داشت، برای خود پایتختی در آنجا ساخت. این هم اسطورهای بیش نیست، اما شواهد باستانشناسی نشان میدهد که در همین حدود به تدریج شهری در این منطقه شکل میگرفته است.
هرچند در پیشرفتهترین حالتش نوعی دولتشهر کوچک بوده و نمیتوان آن را پایتخت یک امپراتوری (مثل شانگ افسانهای) دانست. درواقع کهنترین شهری که احتمالا پایتختی واقعی بوده و در این مکان تاسیس شده، به 771 پ.م مربوط میشود و این زمانی است که دولتی محلی به نام جوی شرقی در این منطقه پدید آمد. بقایایی از این شهر باستانی که وانگچِنگ نام داشت، هنوز باقی است و میتوان آن را در بوستانی به همین نام دید.
درواقع اهمیت یافتنِ راستین این شهر به عنوان پایتخت به سال 25 .م باز میگردد و این زمانی است که دودمان هان شرقی در آنجا مستقر شدند. در سال 68 .م، یعنی تقریبا همان زمانی که نرون داشت در رمِ آتش گرفته آواز میخواند، راهبان سغدی به لویانگ آمدند و تا دو نسل بعد اولین معبد بودایی چین را در آنجا بنا نهادند.[1] این همان پرستشگاهِ اسب سپید (بایماسی: 白马寺) بود که ذکر خیرش پیش از این گذشت. خودِ همین نام نشان میدهد که آیین بودایی از ایران زمین وارد این منطقه شده است، چون اسبِ آسمانی یا اسب سپیدِ آیینی، همان اسب تنومند ایرانی است که برای دیرزمانی سواری گرفتن از آن در چین به ایرانیتباران منحصر بوده است.
این معبد هنوز هم در این شهر باقی است و بسیاری از متون راهنما به غلط بنای آن را نیز به همین دوره مربوط میدانند. در حالی که معماری و شکل ظاهری معبدی که امروز برابر چشمانمان قرار دارد، به قرن شانزدهم میلادی مربوط میشود و نه پیشتر از آن.
درواقع بنای معبد را در دو دورهی مینگ و چینگ به شکل امروزین ساختند و بعدتر هم که رفقای کمونیست در آنجا به قدرت رسیدند، لطف کردند و در دو فصلِ کاری به آنجا حمله کردند و هرچه را میتوانستند غارت کردند و آنچه را که نمیشد چاپید، نابود کردند.
آخرین بار در جریان انقلاب فرهنگی در سال 1973 .م بود که این معبد مورد حمله قرار گرفت. اما سال بعدش من به دنیا آمدم و دیگر نگذاشتم کسی از این کارها بکند! امروز در سر در معبد میتوانید دو تندیس اسب سپید را ببینید و این توضیح را در کنارش به انگلیسی بخوانید که این اسبها همانهایی بودند که نخستین راهبان بودایی را به این منطقه آوردند. بعد هم این نکتهی سرگرمکننده را در توافق با کتابهای راهنمایی غربی میخوانید که این اسبهای سپید به راهبانی هندی تعلق داشتهاند.[2] درواقع چنین مينماید که چینیهای امروزین و بسیاری از مورخان معاصر دیگر تا حدودی پیرو عقاید نژادی نازیستها باشند. چون ایرانیها و برادران آریاییشان را در هند از هم تفکیک نمیکنند. نکته در اینجاست که در کل رشته کوههای هیمالیا میان هند و چین فاصله انداخته، و به همین دلیل هم ارتباط مردم هند و چین در طول تاریخ – تا قرن سیزدهم و چهاردهم میلادی – بسیار اندک و محدود بوده و به راههای آبیِ جنوب به واسطهی هندوچین محدود بوده است. این در حالی است که مسیر بیابانی ترکستان برای بازرگانان و مبلغان دینی ایرانی گذشتنی بوده و از دیرباز جمعیتهای ایرانی سکا با مغولان و چینیها در تماس بودهاند.
از اینرو تقریبا تمام عناصر فرهنگی مهمی که به چین وارد شده، از راه زمینی شمالی به این سرزمین منتقل شده و نه راه آبی جنوبی.
نشانهاش هم اینکه اسب، آورندهی این مبلغان به لویانگ بوده است و این جانور برای نقل و انتقال آبی کاربردی ندارد! اگر هندیها ناقل فرهنگ بودایی به چین میبودند، لابد میبایست در نقطهای در جنوب معبد اسب آبی داشته باشیم، نه اسب سپید!
دیدگاه پریشان مورخان معاصر و مهارتشان برای هندی دانستن ایرانیان از این رو شگفتانگیز است که منابع تاریخی چینی به روشنی میان این دو تمایز قایل شدهاند. مثلا مورخی به نام یانگ هسوان چیه نوشته[3] که تاسیس این معبد بعد از رویای امپراتور مینگدی انجام پذیرفت.
امپراتور زیر تاثیر رویایش پیکهایی را به ایران فرستاد و ایشان از دو دانشمند بودایی به نامهای گوبَرنَه و ماتَنگَه – که هردو نامهایی ایرانی دارند – دعوت کردند تا به چین بروند. این دو با مجموعهای از متون به لویانگ رفتند و بخشی از این منابع را به چینی ترجمه کردند.[4]
مهمترینِ این متون، سوترای چهل و دو فصل (四十二章經) بود که توسط ماتنگه ترجمه شد. گوبرنَه هم رسالهای را ترجمه کرد که به هندی «دَسَهبومهی» و به سغدی «دَهَهبومی» نامیده میشد که به پارسی دری امروزین هم فهمیدنی است، و همان «ده بوم» یا «ده اقلیم» است.[5]
هرچند منابع کهن بودایی به داستان رویای امپراتور و ورود مترجمان سغدی بارها اشاره کردهاند، اما در منابع تاریخی برای نخستین بار در سال 289 .م اشارهای به این معبد را میبینیم.
به همین دلیل هم بسیاری از مورخان روایتهای یاد شده را افسانه دانستهاند و تاریخ تاسیس این معبد را در قرن دوم میلادی قرار دادهاند.[6]
کسی که آیین بودا را به چین وارد کرد و معبد اسب سپید را تاسیس کرد، شاهزادهای پارتی بود که آنشیگائو (安世高) نام داشت و در 148 .م وارد چین شد. در پارتی بودن این شخص تردید نداریم، اما اما دربارهی بقیهی چیزهایش میشود تردید کرد!
شاهزاده بودنش جای بحث دارد، چون در آن روزگار بیشترِ بزرگانِ بودایی را به پیروی از جایگاه طبقاتی بودا، شاهزاده فرض میکردهاند، که تازه در مورد خودِ بودا هم چندان درست نیست. واقعیت آن است که نام واقعی او هم معلوم نیست. چون بخشِ اول نامش (آنشی/آن) شکلِ چینی شدهی همان اسمِ اشکان است و به کسی از تبار پارتی اشاره میکند.
شاید اسم این راهب بودایی هم اشکان بوده باشد، اما محتملتر است که این اسم به تبار و خاندانش اشاره کند.
میگویند او از قلمرو یوئهچی میآمد، که در زبان چینی برای اشاره به سکا – تخاریها و قلمرو پادشاهی کوشانی در ایران شرقی مورد استفاده قرار میگیرد.
اگر چنین بوده باشد، او از اهالی افغانستان امروزین بوده و از درون دولت کوشانی سفر خود را آغاز کرده است. این کوشانیها مردمی سکایی و تخاری بودند که خویشاوند و متحد اشکانیان بودند و بعد از دوران اردشیر بابکان قلمروشان با ایشان ادغام شدند.
آنشیگائو معبد اسب سپید را به مرکزی علمی تبدیل کرد، حجم زیادی از متون بودایی را که همراه خود آورده بود به چینی ترجمه کرد، و به این ترتیب یک تنه فرهنگ و آیین بودایی را در چین بنیان نهاد. در بسیاری از متون نوشتهاند که او متون بودایی را از زبان هندی به چینی ترجمه کرد، و نمیدانم این چه دردی است که همه اصرار دارند بودا را هندی بدانند. البته شکی نیست که بودا در مرزِ نپال و هند امروز به دنیا آمده، ولی در آن هنگام این منطقه در اختیار مجموعهای از قبایل هندی و ایرانی بوده که دامنهشان تا استان هندِ هخامنشی در همسایگی غرب این منطقه کشیده میشده است.
توسعهی آیین بودا هم به سمت غرب و شمال بوده و نه جنوب، و واقعیت آن است که مردم هند هرگز آیین بودا را به طور گسترده نپذیرفتند. تنها سرزمینهای بودایی جهان باستان در قلمرو ایران زمین قرار داشتند و شهرهای مقدس بوداییان نیز در همین منطقه قرار دارد.
یعنی پاکستان و افغانستان و تاجیکستان و ازبکستان امروزین که سرزمینهای کشمیر و هرات و سغد و مرو کهن بودند، تنها قلمروهایی محسوب میشدند که بوداییان در آن اکثریت جمعیت را تشکیل میدادند. تا دوران اشکانی اوضاع به همین شکل بود و راهبان مبلغان بودایی به طور عمده در ایران زمین فعال بودند و مراکز دینی و علمیشان هم در بلخ و بخارا و کاشغر و مرو قرار داشت.[7]
بعد از آن که راه ابریشم در اوایل دورهی اشکانی شکل گرفت و زنجیرهای از مهاجران سغدی شبکهای تجاری را تا دورترین نقاط چین تشکیل دادند، آیین بودایی هم به همراه عناصر فرهنگی و دینی بسیارِ دیگر به چین منتقل شد.
به این ترتیب متونی که اشکانِ پارتی برای چینیان ترجمه میکرده، به احتمال زیاد اصولاً به زبان سغدی یا پارتی نوشته شده بوده و هندی نبوده است. یک گواه بر این ادعا اینکه این فرد انگار نسخهای از آیین بودا را تبلیغ میکرده که با نسخهی غالبِ فرقهی مهایانه تفاوت داشته است.
از این روست که چینیها معتقد بودند او خودش یک بودیسَتوَه، یعنی روشنشدهای همتای بوداست. بقایای متون منسوب به او نشان میدهد که او به مکتب سَرواستیوادَه تعلق خاطر داشته که اصولاً بومی منطقهی هرات و سغد بوده است. دومین مترجمی که در تاریخ چین نامش به یادگار مانده هم مردی پارتی بوده است. نام او را آنشوان ثبت کردهاند که باز «آن» در ابتدای اسمش نشان میدهد پارتی بوده است. او نیز در لویانگ مستقر بود و با کمک شاگرد چینیاش یانفوتیائو در سال 181 .م متون مهایانه را به چینی برگرداند.[8]
حدود یک قرن بعد، در سال 266 .م یک راهب سغدی یا سکایی به نام دَرمَهرَخشَه (درخشش قانون) به این معبد آمد و تا 290 .م در آنجا ماند و او نیز متون زیادی را به چینی برگرداند. این همان قدیسی است که چینیها او را جو فاخو (竺法護) مینامند.[9]
با این سابقه، معلوم میشود ما نخستین ایرانیهایی نبودیم که پایمان به این شهر رسیده بود. درواقع احتمالا ما جزء آخرین حاملان فرهنگ ایرانی بودیم که به این منطقه از چین وارد میشدیم. راستش را بخواهید این تا حدود زیادی در مورد بقیهی بخشهای چین هم صادق بود. چون بیشتر آنهایی که ما دیدیم یا ایرانی نبودند و یا حامل فرهنگ محسوب نمیشدند!
مهمترین مکان دیدنی نزدیک لویانگ، اثر باستانی تکان دهندهایست که آن هم غار هزار بودا نامیده میشود و به خاطر محوریت این منطقه در ظهور بوداگریِ چینی، ارزش تاریخی فراوانی دارد. ما فوری شال و کلاه کردیم و راه افتادیم به سوی یک جایگاه باستانی که لونگمِن نامیده میشود. حدود ظهر بود که به آنجا رسیدیم.
سیاست دولت چین آن است که دورادور مکانهای باستانی را هزارتویی از فروشگاهها و هفتخوانی از بوستانها و فضاهای دیدنی بپوشاند.
از طرفی برای اینکه برای مردم محل درآمدزایی درست کند و از سوی دیگر برای اینکه خودِ اثر پرعظمتتر و زیباتر بنماید. برای رسیدن به غار لونگمن هم باید از هزارتویی از فروشگاهها میگذشتیم. در میانشان به خصوص یکی سخت توجهم را جلب کرد و آن فروشگاهی بود که تندیسهای چوبی بزرگی میفروخت.
نمیدانم چه کسانی از آنجا خرید میکردند، چون بیشتر تندیسها بالای صد کیلو وزن داشتند. هنرمندی که تندیسها را تراشیده بود به راستی شاهکاری خلق کرده بود و از بافت و تار و پودِ خود چوب برای شکل دادن به انحناهای تن افراد بهره جسته بود. بیشتر تندیسها شخصیتهایی مانند راهبان و دانشمندان و شاعران مشهور چینی را نشان میداد. هرچند چندتایی اژدها و کودک هم در میانشان دیده میشد. بعد از گذر از این فروشگاهها و دیدار از سنگفروشیهای آنجا، به خودِ غارهای بودایی رسیدیم. چینیها آن را لونگمِنشیکو (门石窟) مینامند که یعنی تندیسهای دروازهی اژدها. این منطقه صخرهای بزرگ است که صد هزار تندیس بودا و پیروانش را در درون 1400 غار کندهکاری کردهاند. ابعاد تندیسها از دو سانتیمتر تا هفده متر تغییر میکند. محلش در دوازده کیلومتری جنوب شهر لویانگ است که در استان هِنان قرار دارد. این آثار بهترین نمونه از هنر بودایی چین محسوب میشوند. حدود صد هزار تندیس در این منطقه وجود دارد که در درون هزار و چهارصد غارِ کم عمق کنده شدهاند. کار ساخت این اثر زمانی آغاز شد که امپراتور شیائووِن از دودمان وئی شمالی پایتخت خود را از شهر داتونگ به لویانگ منتقل کرد و به این ترتیب گروه بزرگی از راهبان بودایی را نیز به این منطقه جذب کرد.
یک سوم این تندیسها را در دوران سلسلهی وِئی شمالی (493-534 .م) کندهاند و بقیهشان عمدتا به عصر تانگ (618-907 .م) تعلق دارند. کمونیستها و شاید محلیهای سودجو شمار زیادی از تندیسها را از جای خود کنده و صورتهای بسیاری را با تیشه و گلوله مخدوش کرده بودند. با این وجود همچنان شمار زیادی از تندیسهای عظیم به جا مانده بود که باید در میانش به بودای بسیار زیبایی اشاره کرد که تصویرش از دوران کودکی همواره برایم نماد تمدن بودایی بود.
چشمگیرترین بخشِ این اثر باستانی، محوطهای بود وسیع و نیمدایرهای که در کوه قرار داشت و دورادورش را با تندیسهای زیبای بودایی پر کرده بودند. تندیسها عضلات به هم پیچیدهی ایزدان نگهبان بودایی و مقدسان آرام و آشتیجوی راهنما را نشان میداد. حرکتی که در تندیسهای عظیم نمایان بود و ترکیببندی زیبای اثر به راستی اثری ماندگار و موثر بر جا میگذاشت. جالب این بود که گروه زیادی از مردم که در آنجا حضور داشتند بودایی بودند و خیلی رسمی به سوزاندن عود یا کرنش کردن و نیایش میپرداختند.
صخرهای که تندیسهای سنگی را در خود داشت، به رودخانهی بزرگ و پرآبِ ییمشرف بود. این رود در جایی که صخره پایان مییافت، به شکلی نامنتظره به چندین شاخآبهی فرعی تقسیم میشد و در زمین محو میشد. با پویان و امیرحسین به آن طرف رفتیم و کوره راهی خاکی را پیدا کردیم که از کنار رود رد میشد و به میان کشتزارهای سرسبز اطراف میرفت.
آنجا از دوستانم جدا شدم و کمی در میان کشتزارها برای خودم گردش کردم و از صدای بلند زنجرهها و ملخها و رقص پروانههایی که گله گله در آن اطراف میپریدند، لذت بردم.
در کرانهی مقابل رودخانه، غارهای شرقیِ لونگمن قرار داشت که ادامهی همان مجموعهی سمت چپ رودخانه محسوب میشد. وقتی غارهای کرانهی شرقی رود را دیدیم، برای بازدید به بوستان بسیار بزرگی رفتیم که در نزدیکی غارهای بودای سنگی قرار داشت.
این بوستان از این نظر مهم بود که آرامگاه شاعر نامداری به نام بای جویی (白居易) در آن قرار داشت. این شخص یکی از مشهورترین شاعران چین است و با توجه به مقام سیاسی مهمی که داشته، میتوان با خیام مقایسهاش کرد، هرچند مقام علمی او را ندارد. او در سال 772 .م زاده شد و در 846 .م در همین شهر درگذشت. بوستانی که مقبرهی او در آن قرار دارد، به نام شاعران نامگذاری شده و در بخشهای مختلف آن یادمانهای زیادی به افتخار شاعران چینی برپا شده است. این کاری است که ما هم باید روزی در ایران انجامش دهیم. اما گمان میکنم در ایران با توجه به شمار چشمگیر شاعران، هر شهر میتواند برای خودش بوستانی داشته باشد.اما کسی که در این بوستان به خاک رفته بود، سرنوشتی داشت که تا حدودی جایگاه اجتماعی شاعران را در چین نشان میدهد. بای جویی مردی بااستعداد و بلند آوازه بود که در دوران دراز زندگیاش استاندار سه منطقهی مهم از چین بود. او در شعر چینی تحولی ایجاد کرد و چندان پرآوازه شد که نه تنها در سراسر چین، که در سرزمینهای متاثر از فرهنگ چینی مانند ژاپن و ویتنام نیز مخاطبانی برای خود پیدا کرد. در دوران مدرن هم آرتور والی[10] اشعارش را به انگلیسی ترجمه کرد و به همین دلیل هم نزد غربیان مشهورترین شاعر چینی است و از موقعیتی شبیه به خیام برخوردار است.
بای جویی از هر نظر آدم کلاسیک و قاعدهمندی بود. او در سال 800 .م در کنکور چینیها که جینشی نامیده میشد شرکت کرد و کمی بعد به استخدام دیوانسالاری دولتی درآمد.
سلسله مراتب اداری را به همراه مراتب علمی گام به گام طی کرد. طوری که در 807 .م به عضویت فرهنگستانِ چینِ آن دوران در آمد که کمابیش همان شورای مشاوران امپراتور محسوب میشد.
او برای بخش عمدهی عمرش مشاغلی دونپایه و عادی را بر عهده داشت و با مرگ هریک از والدینش از کار کناره میگرفت و به کنار رود وِئی میرفت تا بر اساس سنتی قدیمی چینیها سه سال عزاداری کند. به این ترتیب او حدود ده درصد کل عمرش را به عزاداری گذراند و اگر از عصر قاجار به بعد در ایران زاده شده بود، شهروند خوب و متدینی محسوب میشد!
بای جویی در سال 814 .م به دلیل نوشتن دو متن دستگیر و تبعید شد. یکی از این دو متن نامهی بلندی بود با نام «دربارهی مهار کردن جنگ» که در نقد سیاست خارجی چین و لزوم پرهیز از جنگ با تاتارها نوشته شده بود. دیگری مجموعهی چند شعر بود که در آن آزمندی مقامهای درباری را ریشخند کرده و رنج و ستمدیدگی مردم عادی را بازنموده بود. بگذریم که بای جویی یک بودایی مومن بود که به مکتب چان تعلق خاطر داشت و بنابراین به زبان امروزین پیرو ذن محسوب میشد.
بای جویی در نهایت بعد از یک زندگی به نسبت آرام و اداری در سال 824 .م به لویانگ آمد و در وضعیتی نزدیک به بازنشستگی در آنجا اقامت گزید.
یک سال بعد او به مقام حاکم سوجو برگزیده شد و این جایی بود که ما قرار بود با صحنهی کسوف تاریخی روبرو شویم. او در نهایت به سال 832 .م کاملا بازنشسته شد و به نزدیکی غارهای صد هزار بودای لویانگ رفت و در جایی که امروز بوستانی به نامش وجود دارد، معبدی ساخت و خودش هم در آنجا ساکن شد.
بای جویی در اواخر عمر به خاطر سکته زمینگیر شد و وقت خود را تا زمان مرگ برای گردآوری و نسخهبرداری از آثارش صرف کرد و هر نسخه از آن را به معبد یکی از شهرهایی فرستاد که زمانی در آن اقامت کرده بود. شمار اشعار او به 2800 تا میرسد که به خاطر روانی و ساده فهمی و نقدهای سیاسی جسته و گریختهاش شهرت دارد.
مشهورترین اثر بای جویی شعری طولانی است به نام «سرود اندوه جاویدان» که داستان یوان گویفِئی (杨贵妃) است که ملکهی نامدار چین در آن دوران بود و یکی از چهار زیباروی تاریخ چین محسوب میشد. این شعر را در دوران جدید بارها و بارها در قالب فیلم و اپرا نمایش دادهاند.
از میان آثار مشهور دیگرش میتوان از «سرود نینوازان» و «زغالفروش پیر» نام برد. بای جویی در برخی از اشعارش لِهتیان تخلص کرده که گاهی لو تیِن هم خوانده میشود و چیزی شبیه به «خوشحالِ خوشبخت» معنی میدهد.
این لقب تا حدودی برازندهاش است. چون در میانهی دوران تانگ زاده شد و این دورانی بود که تازه قیام آنشی پایان یافته بود و زمامداران تانگ دست اندرکارِ بازسازی هویت ملی خود شده بودند و یک عصر زرین فرهنگی را پدید آوردند. به همین دلیل هم عصر او زمانی بود که خیلی از شاعران چینی تمایل داشتند در آن زاده شوند. احتمالا به همین دلیل هم شاعران زیادی در همان حدود به دنیا آمدند!
اولین کسی که در این مسابقهی زاده شدن در عصر تانگ برنده شد، وانگ فِئی (王維) نام داشت. او در سال 699 .م به دنیا آمد و در 759 .م درگذشت. او نیز مردی همه فن حریف بود.
هم خوب نقاشی میکشید و هم شعر نیکو میسرود و در ضمن موسیقیدان و آهنگسازی نامدار هم بود. او نیز مانند شاعران دیگر عصر تانگ مقامی دیوانی داشت و بخشی از عمر خود را در دیوانسالاری امپراتور به خدمت مشغول بود. او در ضمن یک استاد مکتب بودایی چان (ذن) هم بوده و شاگرد استادی افسانهای به نام دائوگوانگ محسوب میشود.
وانگ فئی هم مثل بای جویی تا میانسالی زندگی آرام و متینی داشت. او در نوزده سالگی کنکور داد و شاگرد اول شد، به عنوان کارمند استخدام شد، ازدواج کرد، و در سال 731 .م زنش درگذشت. در این مدت به خاطر ماموریتهای کاری مدام از شهری به شهر دیگر سفر میکرد و در این میان با شمار زیادی از شاعران و ادیبان دوران خودش آشنا شد.
در سال 755 .م شورش آنشی در چین آغاز شد و شاعر را به میانهی آشوب پرتاب کرد. شورشیان در سال 756 .م پایتخت (شانگآن) را فتح کردند و در آنجا وانگ فئی را دستگیر کردند. پیش از ورود ایشان به شهر خاندان امپراتور و تمام درباریانش شهر را ترک کرده بودند و تنها شاعر در خانهاش باقی مانده بود، چون به خاطر ابتلا به اسهال قدرت سفر کردن نداشت. شورشیان او را به مرکز قدرت خود که همین لویانگ بود آوردند و از او خواستند تا به ایشان بپیوندد. بیشتر منابع میگویند وانگ فئی به امپراتور وفادار ماند و با تظاهر به اینکه کر است، یا با نوشیدن دارویی که حنجره و صدایش را از میان برد، کاری کرد تا کاری به سود شورشیان انجام ندهد.
با این وجود تمام این متون بعد از سال 763 .م که شورش آنشی سرکوب شد، نوشته شدهاند. درواقع بعید نیست او به شورشیان پیوسته باشد، چون میدانیم آزادانه در قلمرو ایشان زندگی میکرده و لقبی رسمی هم در سلسله مراتبشان داشته است.
بعد از آن که قوای امپراتور لویانگ را پس گرفتند، وانگ فئی به جرم همکاری با شورشیان دستگیر و زندانی شد، اما در نهایت به کمک برادرش که مقامی بلندمرتبه نزد امپراتور داشت، از خطر رهید.
او بعد از ختم شورش بار دیگر به دربار بازگشت و کسی به رویش نیاورد که قدیم ندیمها با رهبر شورشیان پالودهها خورده است. این تجاهل العارف به قدری به شاعرِ ماجراجوی ما مزه کرد که در 758 .م به مقام نخست وزیری چین هم رسید. در نهایت هم سالهای آخر عمرش را در آرامشی نسبی در معبدهای بودایی گذراند.
وانگ فئی به خاطر سبک طبیعتگرایانهای که در شعرها و نقاشیهایش داشت، نامدار است. در نقاشی، سبک او را «کوه و رود» (山水诗) مینامند و این نوعی از نقاشی چینی در مکتب جنوبی است که محورش منظرهی فرو ریختن رودها از کوهستان است. ویژگی سبک جنوبی آن است که نقاش در آن ضربههایی خشن و محکم با قلممویش به کاغذ وارد میکند، اما از مرکبی کمرنگ و بیرمق استفاده میکند.
آثار او تا به امروز به عنوان نمایندهی رسمی هنر ذن چینی شهرت دارد و مورد تقلید واقع میشود. در شعر نیز همین طبیعتگرایی و گرایش به پاکی کوهستانها دیده میشود. از وانگفئی چهارصد قطعه شعر باقی مانده که برخی از آنها در چین شهرتی گسترده دارند و در مجموعهای به نام «آثار منشیِ سردار، وانگ» گردآوری شده است. مضمون آن بیشتر توصیف کوهها و جنگلهای خیزران و مردمی است که در این زمینه زندگی میکنند.
میگویند برای آن که شعرهایش روان و خوانا باشد، آن را برای مردمی عامی میخواند و هرجایی را که نمیفهمیدند، تغییر میداد. به همین دلیل هم اشعارش بسیار مردمی و همهگیر شد. یکی از ابداعهای جالب او این بود که با همراهی دوست شاعرش پِئیدی دوبیتیهایی میسرودند. به این ترتیب که مصرعهای فرد را یکی میسرود و دیگری با سرودن مصرعهای زوج به او جواب میداد.
اشعاری که به این ترتیب تولید شدهاند در مجموعهای به نام «رود وانگ» گرد آمدهاند. یکی از اشعار مشهورش «یکدل» (شیانگسی) نام دارد و ترجمهاش کمابیش چنین است:
وقتی آن لوبیاهای سرخ به هنگام بهاران رسیدند،
و بر شاخههای سرزمینِ جنوبیات درخشان گشتند،
به یاد من مشتی از آنها را به خانه ببر،
تا نمادی باشد برای عشقمان.
شاعر دیگری که در همین دوران زندگی میکرد، «دو فو» (杜甫) نام داشت. او در 712 .م زاده شد و در 770 .م درگذشت. برخی از مورخان چینی او را بزرگترین شاعر کل اعصار چین میدانند و برخی دیگر تنها لیپو را رقیب وی میشمارند.
او در خاندانی اهل ادب زاده شد و پدرش دو شِنیان نیز شاعر بود. زندگی او مصادف بود با بحبوحهی شورش آنشی، که هشت سال به طول انجامید و شیرازهی نظم اجتماعی را در سراسر چین از هم درید. این «آنشی» را با آن «آنشی» که شرحش گذشت و یعنی «اشکانی»، اشتباه نگیرید. چون در تلفظ تفاوت کوچکی با هم دارند و همین تفاوتهاست که میتواند باعث شود یک کلمه مثل «چِنگ» در چینی دهها معنا داشته باشند.
این آنشی یک جنگاور جسور بود که مثل خیلی از چینیهای جسور دیگر سر به شورش برداشت. قیام او به قدری پردامنه و وخیم بود که سرشماری سال 754.م (یک سال قبل از شورش) جمعیت چین را 9/52 میلیون نفر برآورد کرده، در حالی که در سرشماری ده سال بعد که بلافاصله بعد از شورش انجام گرفت، این جمعیت به 9/16 میلیون تن کاهش یافته بود! البته بخشی از این کاهش آمار از دشواری کار آمارگیران در آشوبِ بعد از شورش ناشی میشده، اما با این وجود تفاوت چشمگیر ارقام نشانگر افت تکان دهندهای در جمعیت چین است.[11]
کل زندگی و هنر دوفو زیر تاثیر این آشوبهای اجتماعی شکل گرفت و مضمون شعرهایش بیشتر از شرح دربهدریهای خودش و مردم دیگر تشکیل یافته است. به همین دلیل هم مورخان ادبیات او را «شاعرِ مورخ» (شیشی/ 詩史) مینامند.
او در ضمن در آثارش مضمونهای اخلاقی بسیاری را گنجانده است و به همین دلیل برخی او را با لقب «شاعر خردمند» (شیشِنگ/ 詩聖) میشناسند که در ضمن لقبی برای کنفوسیوس هم بوده است. از دوفو هزار و پانصد قطعه شعر باقی مانده است.
او در سالهای آخر عمرش خانوادهاش را برداشت و در حالی که تقریبا کور و کر شده بود، از راه رود یانگ تسه به سوی استان هونان سفر کرد و در راهی که به کندی تمام میپیمود، چهارصد قطعه شعر ناب خود را گردآوری کرد و در نهایت در پنجاه و هشت سالگی درگذشت. در اینجا یکی از اشعار مشهورش را میآورم که «برای دوست بازنشستهام وِئی» (贈衛八處士) نام دارد:
人生不相見, «دیدار برای دوستان تقریبا همان قدر دشوار است،
動如參與商。 که ستارهی بامدادی و شامگاهی با هم تلاقی کنند.
今夕復何夕, پس امشب رخدادی است نادر،
共此燈燭光。 که در نور شمع گرد هم آمدهایم.
少壯能幾時, دو مردی که نه چندان دیرزمانی پیش از این جوان بودند،
鬢髮各已蒼。 و امروز شقیقههایشان خاکستریست.
訪舊半為鬼, دانستن اینکه نیمی از دوستانمان مردهاند،
驚呼熱中腸。 بهتزدهمان میکند و دلمان را از سوگ میسوزاند.
焉知二十載, حدس نمیزدیم که بیست سال بگذرد،
重上君子堂。 پیش از آن که باز همدیگر را ببینیم.
昔別君未婚, وقتی که رفتم، تو هنوز ازدواج نکرده بودی.
兒女忽成行。 اما امروز این پسران و دخترانی که صف بستهاند
怡然敬父執, بسیار با دوست پدرشان مهرباناند.
問我來何方。 از من میپرسند که به کجاها سفر کردهام،
問答乃未已, و بعد، وقتی پاسی از گفتگویمان گذشت
兒女羅酒漿。 بشقابها و باده را میآورند تا نشانم دهند.
夜雨翦春韭, موسیر کوهی را که در شبی بارانی چیده شده،
新炊間黃粱。 و برنج قهوهای را که با سلیقه پختهاند
主稱會面難, میزبانم میگوید که جشنی برپاست
一舉累十觴。 و وادارم میکند تا ده جام سر بکشم.
.. 十觴亦不醉 اما ده جام چگونه میتواند مستم کند؟
感子故意長。 وقتی همواره در دل مهر تو را دارم؟
明日隔山嶽, فردا که کوهها ما را از هم جدا کند
世事兩茫茫。 و پس فردا، کسی چه میداند؟
از همین مختصر روشن میشود که بیهوده قرن هشتم میلادی را عصر زرین تانگ نام ننهادهاند. چون اینهایی که نامشان را بردیم تنها مهمترین و مشهورترین شاعرانی هستند که در این دوران میزیستند. در میان ایشان به نظرم از همه جالبتر لی بای یا لیپو (李白) است که از بقیه نامدارتر است. او در 701 .م زاده شد و تا 762 .م زندگی کرد.
او یکی از بزرگترین شاعران دوران تانگ و پیشگام جنبش ادبی این دوران است. حدود هزار شعر به او منسوب است، که سی و چهارتایشان در مجموعههای اشعار ماندگار چینی ثبت شدهاند.
از اینجا بر میآید که شاعران چینی در کل چندان پرگو نبودهاند و بنابراین اشعاری چند ده هزار بیتی که در میان شاعران ایرانی کاملا عادی است، برایشان رکوردی دست نیافتنی محسوب میشده است. اما دلیل اینکه لیپو را مهم میدانم، گذشته از پیروی از ارزیابی منتقدان ادبی چین، به فامیلبازی هم مربوط میشود. چون در بین شاعرهای چینی، همین یکی که از همه بیشتر ستوده شده و اهمیت یافته، در ضمن همان کسی هم هست که به بیش از همه از فرهنگ ایرانی متاثر شده است. در سالنامههای چینی نوشتهاند که نیاکان او در بخشهای نزدیک به سغد یا خوارزم میزیستهاند و خودش هم در استان گانسو زاده شد که در غرب چین قرار دارد و راه ابریشم از آن میگذرد.[12] با این وجود خودش چینی بوده و نیاکانش انگار از اهالی گانسو بودهاند که به خاطر جرمی به غرب تبعید شده بودهاند. خانوادهاش مدتی در شهرِ سویییِه (碎叶) میزیستهاند و این همان غزنهی خودمان در افغانستان کنونی است.[13]
در این دوران ایران شرقی و شهرهای استان هرات ساسانی زیر تازیانهی حملهی تازیان قرار داشت و بعید نیست که خاندان او نیز به همین خاطر بار دیگر به چین بازگشته باشند. میگویند او وقتی پنج ساله بود به چین بازگشت، اما بعید نیست زمان برگشت خانوادهاش به گانسو دیرتر بوده باشد. چون بر مبنای اشعارش میدانیم که دست کم یک زبان غیرچینی را میدانسته و در ضمن امپراتور چین هم او را به عنوان مترجم استخدام کرده بود.[14]
با توجه به روابط دربار تانگ با شاهزادگانِ ساسانیِ پناهنده به این سامان، هیچ بعید نیست که او زبان پهلوی یا شکلی اولیه از پارسی دری را میدانسته است. دست کم این را میدانیم که همهی سفرهای بعدی این مرد به چین مرکزی محدود بوده و بنابراین بعد از دوران کودکی فرصتی برای آموختن زبانی جز چینی نداشته است. اگر به راستی او زبانی ایرانی را در کودکی آموخته باشد، نوآوریهای ادبی و شعرهای خلاقانهاش که با سنت شعر چینی متمایز بوده نیز محملی فرهنگی مییابد و میتواند به تاثیر ادبیات ایرانی بر چینی دلالت داشته باشد.
چنانکه از اشعار لیپو بر میآید، او به چندین هنر آراسته بوده است. خوشنویس چیره دستی بوده که یکی از آثار منسوب به او هنوز در موزهی پکن نگهداری میشود. در هنرهای رزمی نیز چیره دست بوده و به خصوص شمشیرزنی نیرومند محسوب میشده است. به طوری که تا پیش از بیست سالگی بر بسیاری از هماوردان غلبه کرده و برخی از ایشان را کشته بود.[15]
بنابراین میتوان فرض کرد که بخش عمدهی فیلمهای بزن بزن هنگکنگی را دانسته یا نادانسته از روی سرگذشت او ساختهاند. لیپو بعد از مدتی شعر گفتن و قیمه قیمه کردنِ حریفان رزمیاش، در نهایت به دربار امپراتور تانگ پیوست و چندان بر او تاثیر گذاشت که به افتخارش در کاخ امپراتور مهمانی دادند و او را به سمت مترجم اصلی دربار برگزیدند. از اینجا میتوان فهمید که در دربار تانگ شاعران و رزمیکاران زیادی حضور داشتهاند و مترجم بوده که کم پیدا میشده است. لیپو پس از انجام ماموریتهای سیاسی بسیار در 740 .م به شاندونگ رفت و با گروهی از شاعران دیگر دار و دستهای راه انداخت که با نام «شش ولگردِ جویبار خیزران» مشهور شدند.
اینها شش دوست بودند که عرق میخوردند و بدمستی میکردند و شعرهایی در ستایش باده میسرودند. لیپو در کل آدم ماجراجو و جهانگردی بود و بخش مهمی از عمرش را به سفر در گوشه و کنار چین گذراند و با شمار زیادی از آدمهای مهم دورانش دوست شد، که به خصوص کاهنان تائویی در میانشان اهمیت داشتند. او خودش هم در نهایت به آیین تائویی گروید و شعرهایی را در این زمینه سرود. این شاعر نامدار در نهایت زمانی که بار دیگر حکمی از طرف امپراتور برایش فرستاده شده بود تا به دربار بپیوندد، در رودخانهای افتاد و غرق شد.
دربارهی مرگش این داستان را گفتهاند که در حال مستی بر قایقی سوار شده و به میان رودخانهای رفته و بعد از دیدن بازتاب ماه در آب، به درون رود پریده تا ماه را در آغوش بکشد. این داستان به احتمال زیاد تخیلی و نادرست است. اما به هر صورت در ادبیات چینی برای خودش جایی باز کرده و امروز هم در زبان چینی «در آغوش کشیدن ماه» معنای «اسیر خیالات شدن» و «دنبال اهداف موهوم رفتن» را میرساند.
حالا که سخن به اینجا کشید، بد نیست اشارهی کوتاهی هم به سبکشناسی شعر چینی داشته باشیم. در کل، شعر چینی را به دو سبکِ شعر نو (شینشی: 新詩) و شعر کهن (جیوشی: 舊詩) تقسیم میکنند. شاعرانی که از نامشان یاد کردیم، همه نمایندگان مهم دوران تانگ هستند که در ضمن دوران اوج شعر کهن هم محسوب میشود. تا این دوران سه سبک اصلی شعر سنتی شکل گرفته بود که عبارت بود از «شی»، «تسوه»، و «فو».
قدیمیترین سبک شعر کهن چینی را «شی» (詩/诗) مینامند که به طور مطلق «شعر» معنی میدهد. کهنترین مجموعهی شعر چینی متنی است به نام «شی جینگ» (經 / 诗经) که یعنی شعرِ کلاسیک (جینگ).
این کتاب 305 قطعه را در بر میگیرد. باید این نکته را گوشزد کرد که در کل شعر چینی در ترانههای عامیانه ریشه دارد و از این نظر با شعر پارسی دری که بدنهی سیر تکاملیاش در متون دینی و درباری طی شده، تفاوت دارد. حتا در نمونههای کهنی مانند شیجینگ هم بیش از نیمی از شعرها، یعنی 160 قطعه، از ترانههای عامیانه تشکیل یافتهاند. چینیها میگویند قدمت برخی از اشعار این مجموعه به سال 1000 پ.م باز میگردد. اما از آنجا که چینیها در این تاریخ هنوز خطِ درست و حسابی نداشتهاند و سایر لوازم گردآوری اثری ادبی (مثل شهرنشینی پیشرفته و کاغذ و کتاب و …) را هم فاقد بودهاند، سخنشان نادرست مینماید. بیشتر مورخان جدی زمان گردآوری این اثر را در حدود دوران کنفوسیوس میدانند که با عصر هخامنشی ما برابر میشود. در این مجموعه برای اولین بار با مفهوم بیت روبرو میشویم که در ادبیات چینی از چهار واژهی پیاپی تشکیل یافته است. قدیمیترین شاعر سبک شی، چو یوان (340-278 پ.م) است که همزمان با تازش اسکندر در ایران زمین و بر باد رفتن نظم هخامنشی، در قلمروی دولت چوی جنوبی میزیست و با پیوستن سرزمینش به پادشاهی نوظهور چین مخالفت میکرد.
او در ضمن نخستین شاعر چینی است که نامش و آثارش تا به امروز باقی مانده است. او چندان بر شاعران بعد از خود تاثیرگذار بود که بعد از او برادرزادهاش «سونگیو» و شاعران دیگری به شیوهی او سرودند و اشعار همهشان با نام «چو چی» (楚辭) شهرت یافته که یعنی «شعرِ چو (یوان)».
همچنین از بقایای شعرش میتوان دریافت که سبکی شخصی داشته و نوعی قومگرایی را ترویج میکرده است. مثلا سرودی به نام «در سوگِ یینگ» (آییینگ) از او باقی مانده که در سال 278 پ.م سروده شده و از ویرانی قلمرو چو به دست سپاهیان دولت چین خبر میدهد.
وقتی سربازان چین قلمروی چوی جنوبی را تسخیر کردند، شاعر را به تبعید فرستادند و او در فلاکت و ادبار دست به خودکشی زد. با این توضیحها شکی باقی نمیماند که بنیانگذار شعر در چین یک قومگرای ضدچین بوده است!
مهمترین شعر او متنی است به نام لیسائو که هنگام تبعید شدنش سروده و در آن عناصری شمنی دیده میشود که نشان میدهد این مرد احتمالا نوعی کاهن یا شمنِ سنتی بوده است. این شعر 372 سطر و 2400 کلمه را در بر میگیرد و مضمونی عاشقانه دارد. دلدار شاعر در این متن پادشاه چوی جنوبی است و اگر منظورش را درست فهمیده باشیم، نشان میدهد که آن شاه و این شمن با هم رابطهی همجنسبازانهای داشتهاند.
مردم چین برای قرنها جشنی را در سالگرد درگذشت این مرد برگزار میکردند و آن را مراسم قایق اژدها (دوان وو) مینامیدند. این مراسم درواقع تباری تقویمی دارد و چندان به سرگذشت این مرد مربوط نمیشود.
چینیها آن را در طولانیترین روز تابستان برگزار میکنند، اما معتقدند شاعرشان هم در این روز مرده است. از آنجا که طبق روایتها چو یوان با پرت کردن خود در رود میلو در استان هونان خودکشی کرد، مردم در این روز غذاهایی نذری را در این رود میریزند تا ماهیان را از خوردن گوشت شاعر بازدارند.
وقتی کمونیستها به قدرت رسیدند به شدت با این مراسم مخالفت کردند و هرکس که آن را برگزار میکرد را به ناکجاآباد تبعید میکردند. به طوری که شمار زیادی از مردم بیگناه سرِ این مراسم بدبخت شدند. تا آن که در سال 2008 .م بالاخره دولت چین در این مورد کوتاه آمد و اجازه داد تا این مراسم برگزار شود. بعد از این دیگر ماهیها گوشت تن چو یوان را نخوردند!
سبکی از شعر که چویوان بنیان نهاده بود، در دوران زمامداری سلسلهی هان به سبکی دیگر تبدیل شد که «یوئِهفو» (樂府) یا «موسیقی اداری» نامیده میشود. در این دوره به فرمان امپراتور اشعار مردمی و موسیقیهای فولکلور گردآوری شد و شکل پیراستهاش به سبکی درباری تبدیل شد. در این سبک هر بیت از پنج تا هفت کلمه تشکیل میشد.
این همان است که بعدتر به قالب رسمی شعرِ عصر تانگ تکامل یافت. ظهور دولت تانگ و سیاستهای این دولت در تحول شعر چینی خیلی موثر بود. برای همین هم در قرن پنجم میلادی که تانگها به قدرت رسیدند، شاعران چینی دو شاخه شدند و دو سبکِ قدیمی و جدید را پدید آوردند. شاعران سنتگرا به سبکِ قدیمی پایبند ماندند و آثار خود را «گوشی» (古詩) نامیدند. در این اشعار تنها محدودیت این بود که ابیات زوج میبایست با هم قافیهی درستی داشته باشند.
به خاطر همین غیاب قواعد اضافی، این نوع شعر آزاد و خلاقانه سروده میشد. سبکی که در قرن پنجم میلادی و با ظهور قدرت تانگها رواج یافت، «شعرِ شکلِ جدید» (جینتیشی: 近體詩) نامیده میشد.
در این سبک قواعد دقیق و روشنی بر ساختار شعر حاکم بود. به طوری که وزن شعر میبایست درست باشد و هر بیت تنها از پنج (五言) یا هفت کلمه (七言) تشکیل میشد.
رایجترین شکلِ این سبک نو، «لوشی» (律詩) نام داشت که در آن کل شعر هشت سطر داشت و سطرهای دوم و سوم میبایست مضمونی متضاد با هم داشته باشند.
دوفو و لیپو که زندگیشان را مرور کردم، در این سبک شعر میگفتند و به خصوص در قالبی به نام «سطرهای گسسته» (جوئِهجو: 絕句) شعرهای زیادی سرودهاند. ساختار این شعر تقریبا با رباعی پارسی برابر است و در کل از چهار مصرع تشکیل شده که هریک پنج تا هفت سیلاب دارند.[16] این قالب را دشوارترین نوع شعر چینی دانستهاند چون هر قطعه از آن بسته به وزنش باید دقیقا 20 یا 28 کلمه داشته باشد. ناگفته نماند که این سبک جدیدِ سختگیرانه کمابیش در واپسین قرن دولت ساسانی تکامل یافت و این زمانی بود که در ایران زمین هم زبان پارسی دری به تدریج تکامل مییافت و نخستین نشانهها از وزن شعر دری در فهلویات و متونی مانند «اندرفراز آمدن بهرام شاه از سوی هندوستان» تثبیت میشد.دومین فرم اصلی شعر چینی «تسوه» (詞) نامیده میشود و نامهای دیگرش «سطرهای نابرابر» (چانگدوانگجو) یا «ماورای شعر» (شییو) است. این شعر ساختاری منظم و پیراسته دارد و به ازای هر شعر متنی در یک بند بدان افزوده میشود که منظور شاعر را توضیح میدهد.
این سبک را نخستین بار کسی به نام «لیهوجو» (936-978 .م) ابداع کرد و مبنای کارش ترانههایی بود که برای خوانده شدن با آهنگ سروده شده بودند. او در سال 961 .م به پادشاهی دودمان تانگ جنوبی رسید، که از نظر سیاسی تابع سلسلهی قدرتمند سونگ بود.
در نهایت امپراتور سونگ او را مسموم کرد و پیش از مرگش شعری در سوگ نابودی دولت تانگ سرود.
هشتصد الگو (چیپائی) برای این شعر وجود دارد که از نظر وزن و قافیه با هم فرق میکنند. خودِ عبارت «چیپائی» (詞牌) سه کلمه به زبانی غیرچینی یا یکی از گویشهای قدیم چینی است که در ابتدای شعر میآید و همچون دیباچه یا بیت آغازین عمل میکند. این سبک در دوران سونگ تکامل یافت و به دو شاخهی سنتی (شیائولینگ) و «مانچی» تقسیم شد.
سبک چی که بیشتر با شاخهی دوم مترادف است، در اصل توسط شاعری به نام «لیویونگ» بنیان نهاده شد که در فاصلهی سالهای 978 تا 1053 .م میزیست و شعرهایش را در دو قالبِ کوتاه و سریع یا بلند و کند میسرود.
نامدارترین شاعر سبک تسوه، مردی است به نام سوشی (1037-1101 .م). او شاگرد شاعر نامدار دیگری بود که اویانگشیو (1007-1072 .م) نام داشت و به خاطر نوشتن خودزندگینامهاش به نام «استاد آلاچیقِ یک مست» شهرتی بسیار به دست آورد.
سوشی هم در نوزده سالگی در کنکور چینیها شرکت کرد و شاگرد اول شد. او به دربار دودمان سونگ پیوست و در سیاست نیز نقشی ایفا کرد. چنانکه از اشعارش بر میآید، با اصلاحات نخستوزیر «وانگآنشی» مخالفت داشته است. به همین دلیل هم تبعیدش کردند و بعد از آن بود که به فقر و فلاکت افتاد.
او در دوران تبعید از شهرهای گوناگون بازدید کرد و در این میان به دین بودایی گروید. در سال 1086 .م بار دیگر در سمت قبلی خود ابقایش کردند و به این ترتیب دوران پیریاش را در آسودگی به سر آورد. از او 2700 شعر و 800 نامه باقی مانده است. او در ضمن کسی بود که سفرنامهنویسی را به سبکی ادبی تبدیل کرد. مهمترین اثر او در این زمینه «یوجیوِنشوئِه» نام دارد که خاطرات دوران دربهدریاش است.
سوشی در نوزده سالگی با دختری شانزده ساله ازدواج کرد و هشت سال بعد همسرش درگذشت.
بعد او برای مدتی طولانی برای انجام مشاغل دولتی به گوشه و کنار چین سفر کرد و وقتی بعد از ده سال به زادگاهش بازگشت و گور زنش را دید، شعر «آواز شهر کنار رودخانه» را سرود که اینجا به عنوان نمونهای از شعر سوشی نقلش میکنم. عنوان شعر – «آواز شهر کنار رودخانه» – که به صورت سه کلمه در ابتدای شعر آمده، «چیپائیِ» آن محسوب میشود:
「十年生死兩茫茫。不思量,自難忘。千里孤墳,無處話淒涼。縱使相逢應不識,塵滿面、鬢如霜。夜來幽夢忽還鄉。小軒窗,正梳妝。相顧無言,惟有淚千行。料得年年腸斷處:明月夜,短松岡。」
«(آواز شهر کنار رودخانه) ده سال من اینجا سرگردانم و تو آنجا خفتهای. زیاد به تو فکر نمیکنم، اما چطور میتوانم فراموشت کنم؟ وقتی آرامگاهت هزار میل آنسوتر است، راز تنهاییام را کجا بگویم؟ حتا اگر همدیگر را ببینیم، مرا به جا خواهی آورد؟ در حالی که گرد و غبار چهرهام را پوشانده؟ و موهایم به جنگلی شبیه شده؟
دیشب خواب دیدم که به خانه بازگشتهام، از راه پنجره. تو داشتی موهایت را شانه میکردی. ما در سکوت به هم نگریستیم، در حالی که اشک از گونههایمان فرو میریخت.
جایی هست که هر سال واژگونبختیام را گوشزدم میکند، شبی مهتابی، بر تپهی کاجهای کوتاه.»
سومین فرم اصلی شعر چینی، «فو» (賦) نام دارد. خاستگاه این شکل قدیمیتر است و سابقهاش و اوج رواجش به دوران هان باز میگردد. بنیانگذارش را یکی از کارمندان دولت هان غربی میدانند که سیماشیانگرو (司馬相如) (117-179 پ.م) نام داشت.
بخشی از شهرت او به خاطر ازدواجش با زنی به نام جوئووِنجون بوده است. این دو بعد از یک دوران طولانی از دعوا و مشاجره از هم طلاق گرفتند و احتمالا این تجربیات در شکلگیری این سبک از شاعری موثر بوده است. مشهورترین شعرِ این فرد «غرل دروازهی پهن» (چانگمِنفو) نام دارد.
سبک فو مضمونی توصیفی دارد و درواقع نوعی نثر موزون و مسجع است. ساختارش بسیار منظم است و مقدمه و موخره و دیباچه دارد و گاهی موارد به شکل پرسش و پاسخهایی پیاپی تنظیم میشود. از این نظر به شکلِ راپسودی در غرب شباهتی دارد. معمولاً طول متنهایش خیلی زیاد است و گاه به توصیف یک چیزِ خرد و ساده از زوایایی بسیار پیچیده و متکثر تمرکز مییابد. راستش را بخواهید من نفهمیدم چرا چینیها این شکل ادبی را شعر مینامند. (همان طور که دلیل شعر پنداشتنِ بخش عمدهی «شعر نو»ی فارسی برایم روشن نیست!) متنهای فو بیشتر به رسالههایی ادبی میمانند که نویسنده قصد دارد در آن مهارت خود را در به کار بستن (و گاه پیچاندن و تاباندنِ) زبان نمایش دهد. به همین دلیل هم نمیتوان آن را با آواز خواند و تنها میتوان دکلمهاش کرد. شاید به همین خاطر است که خودِ ادیبان چینی هم آن را نوعی از نثر مسجع (وِن: 文) میدانند، نه شعرِ رسمی (شی: 詩).اما شعر نوی چینی را شخصی به نام شوجیمو (1897-1931 .م) بنیان نهاد. او در دانشگاههای زیادی درس خواند و به همین دلیل با سنتهای فرهنگی متفاوتی آشنا شد. تحصیل او با دانشگاه پکن آغاز شد و در نهایت با دریافت دانشنامه از کمبریج به پایان رسید.
شوجیمو در 1922 .م به چین بازگشت و با الهام از اشعار رمانتیک اروپایی تحولی ریشهای در شعر چینی پدید آورد. او اشعار کیتس و شلی را به چینی ترجمه کرد و تنها از نظر ساختاری به این بسنده کرد که قافیه را در آخر جملهها حفظ کند.
از این نظر تا حدودی به روانشاد نیمایوشیج خودمان و بیشتر از او به اخوان ثالث شباهت داشته است. او در سال 1923 .م «جماعتِ هلال ماه» را در چین تاسیس کرد که به نهاد مبلغ این سبک نو تبدیل شد. نام این انجمن هم از یک شعر تاگور گرفته شده است.
در دههی 1910 و 1920 میلادی، چین درگیر نوعی دگردیسی فرهنگی عمیق بود که از شورش طبقهی باسواد مدرن بر ضد نهادهای سنتی کنفوسیوسی ناشی میشد. این جریان را امروز «جنبش فرهنگی نوین» (شینوِنهوایوندونگ) مینامند. عناصر اصلی جناح تحولگرا عبارت بود از آزادی زنان، لغو قوانین پدرسالارانه، ورود معیارهای علمی و آموزشی غربی، و دموکراسیخواهی. جماعت هلال ماه درواقع جناح ادبی این جنبش محسوب میشد.
دومین کسی که در تحول شعر نوی چینی موثر بود، گوئوکایجِن (1982-1897 .م) نام داشت. او مردی همهفن حریف بود و مورخ، باستانشناس، ادیب و شاعری برجسته بود.
او در سال 1914 .م به ژاپن رفت و در آنجا با زنی ژاپنی ازدواج کرد. او در سال 1918 .م مدرک پزشکی خود را دریافت کرد و بعد فلسفه و ادبیات و تاریخ خواند. بعد به چین بازگشت و در شهر شانگهای «انجمن آفرینش» (چوانگشائوشِه) را تاسیس کرد.
در سال 1927 .م هم به کمونیستها پیوست و بعد از سرکوب شدنشان درواقعهی نانچانگ، به ژاپن گریخت و ده سال در آنجا ماند و چند جلد کتاب دربارهی تاریخ چین از دید کمونیستی نوشت. در جریان جنگ جهانی دوم به نهضت مقاومت چین پیوست و با ژاپنیها جنگید. بعد هم که کمونیستها به قدرت رسیدند، او را به ریاست اولین آکادمی علوم چینِ کمونیستی منسوب کردند. اما خیلی زود پاداش فداکاریهایش را دادند و در جریان تصفیههای انقلاب فرهنگی در سال 1966 .م نزدیک بود سرش به باد برود.
مائو در این میان جانش را نجات داد، اما دو پسرش چنین بختی نیافتند و تا دو سال بعد هردویشان خودکشی کردند. در میان جدیدترین جنبشهای ادبی چین، باید از مجلهی «امروز» (جینتیان) هم یاد کرد که در فاصلهي 1978- 1980.م چاپ میشد. این مجله را گروهی به نام «شاعران مِهآلود» (مِنلونگشیرِن) منتشر میکردند. این نام بدان دلیل به ایشان داده شده بود که اشعارشان بسیار مبهم و دوپهلو بود، و این به خاطر مضمونش بود که مخالفتی با سیاستهای دولت چین در آن دیده میشد و به خصوص در پی مقاومت در برابر انقلاب فرهنگی شکل گرفته بود.
مهمترین ایشان عبارت بودند از بِتیدائو، گوچِنگ، دوئودوئو، و یانگلیان که همگیشان در جریان تجمع میدان تیانآنمن نقشی فعال داشتند و به همین دلیل هم تبعید شدند. امروز گروههای راک چینی اشعارشان را زیاد میخوانند. سردستهشان بِتیدیائو است که در سال 1949 .م زاده شده و مجله را با مدیریت او راه انداختند.
او در جوانی به گارد سرخ پیوست، اما به خاطر تمرد از دستور فرماندهاش به مدت یازده سال برای بیگاری به روستاهای دور افتاده تبعید شد. بعد از ماجرای تیانآنمن به بهانهی کنفرانسی به برلین رفت و همان جا ماند و دیگر به چین بازنگشت.
با این شرحی که دربارهی شعر و شاعری چینی داده شد، اطمینان دارم که خوانندهی خوش ذوق این متون تواناییِ سرودن شعرهای شیوایی به زبان چینی را به دست آورده است و میتواند سبک آثار دوستان و آشنایانش را هم تشخیص دهد و این به خصوص با وضعیت شعر معاصر فارسی مهارتی بسیار ضروری است!
خلاصه آن که وقتی ما در آن روز زیبا در بوستان شاعران گردش میکردیم، یک بار کل این تاریخ ادبیات چینی را مرور کردیم و متوجه شدیم در جایی شبیه به شیرازِ چینیها سر در آوردهایم. دلیلش هم آن که تندیسها و یادمانهای زیای را دیدیم که خاطرهی این شاعران و جنبشهای ادبی چینی را به رهگذران گوشزد میکرد. گردشمان در آن بوستان تا عصرگاه طول کشید. وقتی بالاخره از ادبیات چینی دل کندیم، به ایستگاه لویانگ برگشتیم و به مغازههای پرشمار آن محوطه سری زدیم. هوا مرطوب اما لطیف بود و ابری زیبا بر فراز رودخانه جلب نظر میکرد. هنگام گشت زدن در شهر به یک فروشگاه آثار هنری برخوردیم که مجموعهای از تندیسهای چوبیِ بسیار زیبا را برای فروش عرضه میکرد. آنچه که در این آثار چشمگیر بود، تلفیق ماهرانهای بود که میان مضمون اصلی اثر – معمولاً یک انسان – با تار و پود و بافت وحشی چوب ایجاد شده بود. همان مغازه گویهایی از سنگ رادیوآکتیو را هم میفروخت که در نوع خودش جالب بود. به خصوص یک گوی بسیار بزرگِ تقریبا ده کیلویی از این سنگ جلب نظرم را کرد که بهایش را 4800 یوآن قرار داده بودند، یعنی حدود هفتصد هزار تومان. اگر جا داشتیم میخریدمش و در تهران برای خودم یک نیروگاه اتمی راه میانداختم!
هرچند جنسیتام برای این فعالیت مناسب نبود و از سن قانونی شانزده سال برای این جور کارها عبور کرده بودم و در ضمن زیرزمین خانهمان هم جایی برای این کارها نداشت!
فروشگاه آثار هنری تنها جای جذاب این ایستگاه نبود. شمار زیادی سنگ فروشی هم در آنجا یافتیم که سنگهایی با کیفیت خیلی خوب را با قیمتهایی بسیار پایین عرضه میکردند. فضای داخلی یکی از مغازهها با میز بسیار بزرگی اشغال شده بود که رویش انبوهی از سنگهای نیمه قیمتیِ کوچکِ تراش خورده همین طور درهم و برهم ریخته بود. تسبیحهای یشمی، دستبندهای سنگ حدید، مهرههای عقیق، و گویها یا تخممرغیهایی کوچک از جنس سنگ آگات را میشد با بهای پانزده یوآن خرید.
چینیهای زیادی اطراف این بساط جمع شده بودند و با اشتیاق خرید میکردند و صاحب دکه هم بلندگویی به دست گرفته بود و هر از چندگاهی چیزهایی میگفت و بازار گرمی میکرد. با دیدن آنها خاطرجمع شدم که خریدهایم همه زیر قیمت بودهاند. چون در حالت عادی من سنگهایی شبیه به این را بیش از پنج یوآن نمیخریدم.
هنگام بازدید از این فروشگاهها از پویان و امیرحسین جدا شدم و وقتی به خود آمدم که تندری غرید و ناگهان بارانی سیلآسا بر زمین ریخت. من که باران را دوست داشتم، توجهی نکردم و همچنان به گردش ادامه دادم. تنها دریغم از این بود که دستفروشهایی که سنگ میفروختند بساطشان را جمع کردند و به درون مغازههای سقفدار گریختند.
مردم هم چنین کردند و فقط من ماندم و یک محوطهي باز و خلوت و زیبا و باران گرم و تندی که بر زمین میریخت. تازه وقتی نیم ساعتی از باران گذشت و از شدتش کاسته شد، به یاد آوردم که پاسپورت و (به عنوان خزانهدار سفر) کل پولها را در کیف کمریام داشتهام و همهشان کاملا خیس شدهاند. غم به دل راه ندادم و وقتی ماجرا را به دوستانم هم گفتم، آنها هم فقط خندیدند!
آن شب را با دوستان به گردش در خیابانهای شهر پرداختیم. به محلههای فقیرنشین سری زدیم و از کوچههایی رد شدیم که دقیقا به منظرهی محلههای خلافکار چینی در فیلمهای هالیوودی شباهت داشت. به همان جاهایی که میگفتند مافیای چین و انجمنهای سهگانه (تریاد) کنترلشان را در دست دارند. ما اما در این خیابانها جز مردمی خونگرم را ندیدیم که با فقر دست به گریبان بودند، اما خنده از لبانشان محو نمیشد و معلوم بود میکوشند در حد امکان، خوب بپوشند و خوب بخورند و مهربان باشند.
طبق معمول در جالبترین و شلوغترین خیابانی که از آن بازدید کردیم، مهمترین عنصر اقتصادی و اجتماعی رستورانها بودند. چنین به نظر میرسید که هرکس در آن اطراف خانه داشته، بعد از غروب خورشید خوراکیای خانگی را دستش گرفته و برای فروش به آن خیابان آورده است. از مغازههای کوچکی که در آن سبزی و پیاز سرخ میکردند و لای نانهای سفید کوچک میگذاشتند و میفروختند، تا فروشندگان رشته چینی و کبابیها فراوان دیده میشدند.
گوشت طیف وسیعی از گونههای جانوری همین طور بدون وسیلهی سرد کننده در هوای آزاد قرار داشت و به نظر میرسید بخش عمدهشان گندیده باشند. جالبتر از همه در این میان مغازههایی بود که دماغ و گوش و پای خوک میفروختند، که اسمشان را به شوخی گذاشتم مرکز توزیع قطعات یدکی خوک!
آن شب را به رستورانی بسیار مردمی در یکی از همین محلهها رفتیم. فضای بزرگی بود شبیه به یک سوله، که از میز و صندلیهای ارزان قیمت پلاستیکی پر شده بود. انبوهی از مردان که بیشترشان پیراهن به تن نداشتند، روی صندلیها ولو شده بودند و داشتند آبجو میخوردند. سفارش غذا دادیم و طبق معمول سوپ و ماهی در فهرست خوراکمان بود. اینجا بود که پویان و امیرحسین دسیسهای هولناک طراحی کردند و نتیجه آن شد که ماهیای که برایمان آوردند از انواع و اقسام فلفلهای تند انباشته شده بود. محاسبهشان البته بر این مبنا بود که من غذای تند دوست ندارم (که درست بود) و لابد غذا خوردنم را مهار خواهد کرد (که کاملا نادرستیاش اثبات شد!). آن شب را پا به پای دوستان یک بشقاب فلفل خوردم، که ذراتی از ماهی هم بینابینش دیده میشد. البته جای شکایت نبود. چون هم سوپ گوارایی را در کنارش خوردیم، و هم کباب چنجهای که هر سیخ آن با قیمت باور نکردنیِ یک یوان (150 تومان در آن روزها) قیمت داشت.
بعد از خوردن شام داشتیم در حال و هوای محلههای فقیرنشین به این نتیجه میرسیدیم که بهترین جا برای خوابیدنمان، کنار خیابان است.
البته جو گیرِ منظرهی مردمی شده بودیم که با آسودگی خاطر در گوشه و کنار خیابان روی زمین دراز کشیده و خوابیده بودند. تازه در مورد خوابیدن روی پلههای سنگیِ یک فروشگاه بزرگ به توافق رسیده بودیم که دیدیم در انتهای کوچهی کنار فروشگاه هتل کوچکی وجود دارد. محض تفنن رفتیم و بهای اتاق را پرسیدیم و دیدیم به قدری ارزان است که حماقت است اگر نگیریمش. البته به یاد آوردن این نکته هم موثر بود که همهی پولهایمان خیس شده و به جایی برای خشک کردنش نیاز داشتیم.
ان شب را در اتاق مناسب و خوبی خوابیدیم. همهی پولها را – که از شدت خیسی نزدیک بود خمیر شوند – در گوشه و کنار اتاق پهن کردم تا خشک شوند.
بیشک اگر پلیس چین سرزده وارد اتاقمان میشد و این همه دلار و یوآن خیس را میدید، حتم میکرد که ما جاعل اسکناس هستیم و همه را همان شب چاپ کردهایم.
چه بسا که اگر در موقعیتی مشابه در ایران دستگیر میشدیم، به جرم پولشویی روانهی زندانمان میکردند.
القصه، آن شب را در اتاقی دلانگیز خفتیم که تقریبا با دلار و یوآنِ تر و تازه کاغذ دیواری شده بود!
- Bao et al., 2004: 84,172. ↑
- Harper, 2007: 462–463. ↑
- Yang, 1984: 3–4. ↑
- Hill, 2009: 31, 363–366. ↑
- Das, 2004: 25–36. ↑
- Zürcher, 1972: 31. ↑
- Foltz, 2004. ↑
- . Foster, 2007: 46–48. ↑
- .Zürcher, 1972: 65, 69. ↑
- Arthur Waley ↑
- Hung, 1952: 202. ↑
- Beckwith, 2009: 127. ↑
- Eide, 1973: 388. ↑
- Wu, 1972: 59. ↑
- Wu, 1972: 58. ↑
- .Tian, 2007: 143. ↑
ادامه مطلب: پنجشنبه 18 تیرماه 1388- 9 جولای 2009- لویانگ
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب