سه شنبه , مرداد 2 1403

چندگاهی است که خبرهایی ناخوشایند و شرم‌آور از بدرفتاری دولتیان با مهاجران افغانی و تلاش‌شان برای دامن‌زدن به اختلاف‌های قومی به گوش می‌رسد. این خبرهای تلخ را ماجرایی به اوج رساند که آن هم حمله‌ به محله‌ی افغان‌های بی‌گناهِ کوچیده به شهر یزد بود؛ ماجرایی که از همان ابتدا بوی نامطبوعی از آن برمی‌خاست و معلوم بود دسیسه‌ای در کار است تا از هیجان‌های مردمیِ ناشی از قتل دختری بی‌گناه در راستای جریانی خشونت‌گرا سوءاستفاده‌ کند. بدیهی است که سیاست‌های قوم‌گرایانه‌، چه در دولت ایران دیده شود و چه در دولت‌های همسایه، واپس‌گرا و بدوی و در امتداد خواست‌های استعمار نوین است و شایسته‌ی سرزنش و سزاوار رسوایی، اما آنچه در این میان جلب نظر می‌کرد، آن بود که برخی ایرانیان را در این زمینه مسئول می‌دانستند و جریانی آشکارا قوم‌گرا و تفرقه‌‌افکن را به ریش ملی‌گرایی ایرانی می‌بستند. من به عنوان یک ایرانی که در ضمن تعلق خاطر نمایانی به تمدن و فرهنگ ایرانی دارم و بنابراین به ملی‌گرا بودنم هم سرافراز هستم، موضوع را طور دیگری می‌فهمم، چون دست بر قضا ملی‌گرایانِ راستین هستند که اقوام کرد و آذری و ازبک و پشتون و تاجیک و گیل و مازن را هم‌تبار و خویشاوند و هم‌هویت می‌دانند و تنها همین‌ها هستند که بر مبنای پایگاهی نظری می‌توانند تفرقه‌افکنی میان ساکنان کشورِ امروزین ایران و زادگانِ کشورِ امروز افغانستان را محکوم کنند. بیش و پیش از همه، ملی‌گرایان هستند که می‌توانند -و می‌باید- از همسانی و هم‌ذاتی و برابری و برادری حقوقی تمام اقوام ایرانی سخن بگویند و از ستم و بیدادگریِ قومی به قومی جلوگیری کنند. اگر به راستی سیاستی پشت پرده در راستای ستم به افغان‌های میهمانِ ما در کار باشد -که به گمانم هست- از جنس همان بربریت و بدویت قومی‌ایست که باعث شد پشتون‌ها اهالی نورستان را، ازبک‌ها تاجیک‌ها را، ترک‌ها ارمن‌ها و آسوری‌ها را و بعثی‌ها قبایل ایرانی عراق را مورد حمله و ظلم قرار دهند. به عبارت دیگر، آنچه در اینجا می‌بینیم، همان قوم‌گرایی کوته‌فکرانه‌ایست که دیرزمانی است از راه ایدئولوژی‌های مدرن در کشورهای همسایه‌مان نهادینه شده و گویا می‌کوشد تا در کشور ایرانِ ما نیز رخنه کند. درک و بازسازی هویتِ بلندمرتبه‌تری مانند ایرانی‌بودن که چتری است بر فراز تمام اقوام و هویت‌های خُردتر منطقه، شاید تنها راهی باشد که برای پیشگیری از ترویج این نوع خشونت‌ها در دست داریم.

همچنین ببینید

درباره‌ی خاستگاه انديشه‌ی  محافظه‌کاران

مقاله‌ای درباره‌ی خاستگاه اندیشه محافظه‌کاران که در روزنامه‌ی همشهری، شنبه ۱۳۸۵/۹/۴ به جاپ رسید...

5 دیدگاه

  1. نیما آریابد

    درود.
    بی شک مجازات تمام مهاجرین به دلیل جنایات برخی از آنها امریست مخالف عدالت اما بحث اصلی بر سر این نیست بحث بر سر تعریف ایرانی بودن هست:
    ما برای تعریف ایرانی بودن دو راه بیشتر نداریم.یا ایرانی بودن را بر اساس حقوق شهروندی که کشورهای مدرن غربی تعریف کرده اند در نظر بگیریم که در این صورت هر کسی که شناسنامه ی ایران را بگیرد را باید هم وطن خود بنامیم و چاره ای نداریم که وی را در هویت خویش جذب کنیم یا حداقل سعی در این کار بکنیم که مانندش کشور آمریکاست.و در این صورت استفاده از واژگانی چون هم تبار و خویشاوند معنایی ندارد.و به زودی زود استفاده از واژگانی که در حال حاضر و گذشته با افتخار بکار برده می شده مانند آریایی محکوم خواهد شد و جالب اینکه نام کشورمان به دلیل بار نژادیش مناسب این شرایط نمی باشد.دیگر خواندن شاهنامه افتخار آمیز نیست چراکه که ممکن است دست بر قضا خواننده ی ایرانی آن از نوادگان جنگیز و یا سعد ابی وقاص باشد.
    راه دوم این است که هویت خویش را بر اساس تاریخ و خون و تبار و سایر موارد مهم مشترک بنا کنیم.بی شک یک کرد تاریخ مشترکی با یک آذری دارد و همینطور یک بلوچ با یک لر و …چراکه از چندین هزار سال پیش در کنار هم زیسته اند در اغلب موارد با هم در کنار یک دشمن بیگانه جنگیده اند ریشه ی زبان و مراسم و در یک کلام فرهنگ و شیوه زندگیشان تا حد زیادی مشترک و از یک منبع مادر هست و ….
    اما اگر قرار است یک ازبک ایرانی نام بگیرد اگر قرار است یک عرب ایرانی نام بگیرد اگر قرار است یک هزاره ایرانی نام بگیرد پس چرا یک انگلیسی ایرانی نباشد؟چراکه همه ی اینها در یک چیز مشترکند و آن دشمنی در حق ما بوده.وقتی عربها با تمام جنایاتشان در حق ما می توانند ایرانی شوند پس روس ها هم باید بتوانند ایرانی شوند چراکه آنان هم ما را به خاک سیاه نشانده اند.و در واقع جنایاتی که ساکسون ها و اسلاوها در حق ما کرده اند با تمام ابعاد وسیعش در مقابل جنایات و تجاوزات این اقوام بسیار بسیار ناچیز جلوه می کند.
    بیاییم یکبار برای همیشه راه خود را انتخاب کنیم یا راه اول را برگزینیم که در آن صورت کشوری کثیرالنژاد یا اگر به دنبال ایراد گرفتن از من برمی آیید بهتر است بگویم کثیرالنژادتر از حال خواهیم داشت مانند کشورهای غربی و استفاده هم واژگانی مانند آریایی و هم تبار و خویشاوند را ممنون کنیم و انگ فاشیست بودن به آنها بزنیم یا راه دوم را برگزینیم و ایرانی متشکل از همان اقوام واقعا ایرانی بسازیم و در راه بقای نسل خویش و رفاه خود و آیندگان بکوشیم.اینکه میهن پرست راستین کدامین راه را انتخاب می کند را به قضاوت خوانندگان و میهن پرستان می گزارم
    پاینده ایران

  2. چه «استعمار نوین»، چه دولت-ملت هایی مانند ایران حاضر یا افغانستان آمریکاساخته، در داستان تکه پاره کردن فرش پرنقشی که زمانی از تورفان تا نگب گسترده بود و بزرگترین گلش هم ایران، پیگیر منافع و نیازهای امروزشان هستند. گذشته و آینده بر باد.

    هیچ بندی در برابر میل برآوردن نفع یا نیاز امروز می تواند تاب آورد؟ گمان نمی برم ساختن چنین بندی از تو یا دیگران برآید. کوشش ارجمند اما بیهوده ایست.

    وانگهی در نقش و نگار آن فرش پارینه هم اصالت کیهانشمولی نبود. آن هم برساخته پیگیری نیازها و منافع روز بود از جانب گذشتگان همین مردمان کوته اندیش شبزده امروز.

  3. احمد یوسف پور

    درود .
    1 ـ حاکمان افغانستان به رغم منافع همسایگان خود به آمریکایی ها امکان داده اند که در آن کشور پایگاه نظامی داشته باشند . در ایران برای فشار به حکومت دست نشانده ی افغانستان اشغال شده ، مهاجران افغانی را زیر فشار قرار می دهند تا به کشور خود بروند و به این ترتیب بر حاکمان افغانستان فشار وارد کنند : در برابر همسایه ی خویشاوند به بیگانه یی گه از آن سوی کره به این جا هجوم آورده تا به اتکای ارتش بر منابع نفت و گاز زمین در خلیج پارس و حوزه ی خزر و سیبری مسلط باشد ؛ تکیه مکن !
    2 ـ افغان ها در ایران فقط از جنگ گریخته و پناهنده نیستند ؛ فراتر از نیروی کار مهاجر ، تنیده در بافت جامعه اند ؛ اما گویا سال ها جنگ و دربه دری ، غرور و حس سربلندی و عزت را در آنان کشته : هم سلطه ی بیگانه را خوش می دارند ، هم افسانه های قوم مدارانه ی آنان را باور می کنند و می کوشند مرز سیاسی را مرز فرهنگی ـ ناریخی جلوه دهند !
    3 ـ تمایز قومی و تلاش برای جنبه ی سرزمینی دادن به آن تحفه ی آمریکایی ها نیست ؛ میراث چپ استالینی است که آمریکاییان هم روی آن سرمایه گذاری کرده اند . هر چند جنگ هشت ساله ، ادغام و درهم تنیدگی زیستی و قومی ناشی از گسترش دانشگاه آزاد ، سازمان حجیم دولتی که ایجابی یا سلبی نقش وحدت آفرین دارد و … ؛ تفکیک قومی در ایران را ضعیف و شعارهای حمایت از کرد و ترک و بلوچ و …. را کم رنگ کرده اما هنوز به این ابزار برای تفرقه ی ملی در ایران چشم امید بسته اند .
    4 ـ “گیل” نام قوم نیست . گیل یعنی گل ( توده ی خاک و آب ) . گیلک یا گِلک یا گلنَج یعنی کسی که در جلگه ی بین البرز و دریای خزر زندگی می کند ( در برابر کوه نشین : کورد ، کواَج ) . گویش این مردم هم چنان است که حرف هم را نمی فهمند . کافی است گِلک بابلی و گیلک لاجی و رشتی و گلنَج هشت بری را با هم رویارو کنید !
    “مازن” را هم مفهومی قومی می دانید ؟!

  4. من نمی دونم چه اصراری بر این است که نام این تکه جهان ایران باشه؟
    سرزمین مسلمین چشه؟ قبل از حمله مغول به این تکه جهان چی می گفتند؟ نادان و عقب مانده بودند اون موقع؟! از بخارا و اورگنج تا اندلس احساس وابستگی می کردند و همه ی جهان سیاسی، اقتصادی، علمی، ادبی، عرفانی همین تکه بود که ما بهش می گیم ایران، ولی اون موقع از سرزمین مسلمین یاد می شد.
    من هر چی می خوام ریشه ی اون سازمان مجعول ملل رو از جا بکنم، بعضی ها علاقه ی وافری به مرز کشی دارند و بحث از ایرانی و انیرانی می کنند!

  5. @ حمید:

    1. بیشتر مسلمین امروزی درون و بیرون ایران میلی به چنین شراکتی ندارند. تفاوتهای عمده ای در تعبیر این مسلمین از همان اسلام هم به چشم می خورد که اتحاد ایشان را مگر به زور و دروغ غیرممکن می سازد.

    2. این یک دروغ آشکار تاریخی است که سرزمینهای (اسماً) زیر فرمان خلیفه هر کدام نام و هویت جدا نداشته اند. دست کم نام ولایات پرشماری را که خلیفه برای آنها امیر منصوب می کرد شنیده ای. در قلمرو ایران بزرگتر بسیاری از این ولایات با ایالات هخامنشی، شاه نشینهای پارتی، و فرمانداریهای ساسانی تطابق داشتند (و دارند).

    3. اگر بنا به پس رفتن در تاریخ و یافتن نقطه اشتراکی فرهنگی میان مردمان این جغرافیای امروز گسسته باشد تردیدی نیست پیشنهاد شروین وکیلی و همآلانش جذابتر از پیشنهاد توست. به دلایلی که برخیشان را می توانی در نوشته های همین پایگاه وبی پیدا کنی امروز برای مردمان ایرانی نام ایران زنده تر از بستگی فرضی، و عمدتاً تحمیلی، ایشان به اسلام است. هر گاه در این نکته تردید کردی در اطرافیانت شمار تارکان صلات را با شمار تارکان نوروز مقایسه کن.

    4. سازمان ملل «مجعول» نیست مگر آنکه «جعل» را به معنی برپاداشتن بدانی. در آن صورت بله سازمان ملل هم مانند همه چیز انسانی دیگر روی زمین برپاداشته انسانهاست. از قضای روزگار ایران هم از جمع کوچک کشورهای بنیانگذار آن (در چارچوب اولیه اش یعنی انجمن ملل) است.

    5. از روشنترین مدعیات شروین وکیلی باز بودن هویت ایرانی برای جذب افکار و افراد است. هویتی که او پیشنهاد می کند نه از خون مایه دارد نه از خاک، که از منش. از این رو اگر کسی به خواست خویش «انیرانی» ماند از بد روزگار نبوده است بلکه از بی میلی او به دریافت منشهای ایرانی. هرگز هم بنا به ایرانی نمودن کسی به زور نیست.

    6. خواسته یا ناخواسته انسانها قلمروطلب هستند. مرزهایی که در جغرافیای سیاسی می کشند نسخه انسان مدرن از همان دستورالعمل نخستیان دیگر است برای حفظ فضای زیستی. اما فضای زیستی در انسان با فرهنگ هم پیوندی ناگسستنی دارد چون هر فرهنگ چگونگی زیست و کیفیت بقای مردمانش را تعیین می کند. اتفاقی نیست مسلمین ایرانی انار را میوه ای می دانند که علی ابن ابی طالب در بهشت از پیامبرشان دریافت کرد. انار در سراسر پهنه فرهنگی ایران بخش پراهمیتی از غذای مردمان بوده است. (یک بار سفر به دهات سمنان و دیدن سهم انار از خوراک مردم آنجا شاید آموزنده باشد.)

    7. پیشنهاد همبستگی حوزه فرهنگ ایرانی از دو جهت اعتبار دارد: اول، آن پیوستگی سرچشمه گرفته از تاریخ مشترک که هنوز میان مردمان این حوزه دیده می شود و می تواند دستاویز همبستگی باشد؛ و دوم، نیاز این مردمان به مقاومت در برابر فشارهای مردمان قلمروطلب دیگری که از همه جای جهان می آیند و منافعی در تکه های این سرزمینها دارند. همبستگی مردمان ایرانی از جهت تضمین بقا و بهروزی ایشان مهم است، نه از جهت خیالپردازیهای انتزاعی درباره شکلی اثیری شده از مفهوم ایران.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *