گفتار دوم: تعریف هزارتو و ماز
برای پرداختن به بحثی دقیق دربارهی هزارتو و ماز، باید نخست این دو کلمه را تعریف کنیم. شکلهایی که در زبانهای اروپایی «لابیرنت»[1] خوانده میشوند و در پارسی به «هزارتو» ترجمه شدهاند، شکلهایی پیچیده هستند که راههایی پرپیچ و خم را نشان میدهند و در متون جدیدتر آنها را به دو ردهی اصلی پیچاپیچ[2] یا مستقیم[3] تقسیم میکنند. تفاوتشان هم آن است که در اولی راهی که ورودی و خروجی را به هم وصل میکند منشعب است، ولی در دومی مسیر فرعی ندارد. امروز در برخی از متون علمی کلمهی لابیرنت را برای حالت مستقیم حفظ کردهاند و حالت پیچاپیچ را ماز مینامند.[4]
من هم در این نوشتار از همین ردهبندی پیروی خواهم کرد و نشان خواهم داد که اینها در اصل دو چیز متمایز هستند که در بافت معمارانهی و ساختار آیینی مشابهی به کار گرفته میشدهاند، اما نامیدن هردویشان با یک اسم یا اشتباه گرفتنشان با هم خطایی است که در نظرگاه ناظران بیرونی و فرهنگها و تمدنهای وامگیرندهی این مفهومها رخ نموده است. پس فضایی یا مسیری پر پیچ و خم که در نقاطی چندشاخه شده و دوراهی و سهراهه و چهارراه داشته باشد را «ماز» مینامیم. در مقابل مسیری پر پیچ و خم اما بیانشعاب و فاقد دوراهی را هزارتو میخوانیم. تفاوت این دو هم در آنجاست که در ماز میشود گم شد، اما در هزارتو چنین احتمالی وجود ندارد و جز یک راه پیشاروی فرد نمایان نیست.
مازهایی که مسیرهای فرعیشان روی خودشان بازگردند و چرخههایی در درون خود تشکیل دهند، احتمال سردرگمی را به شکلی چشمگیر بالا میبرند. اگر مازی فاقد این مسیرهای چرخهای باشد، استانده یا کامل خوانده میشود و از نظر ریختی به درختی از شاخههای منشعب شباهت پیدا میکند. به همین خاطر الگوریتمهای حل ماز را اغلب بر اساس این رده از مازها تعریف میکنند و از نظریهی گراف[5] برای حل کردن آن بهره میبرند.
پس دو شکل پایه برای راههای پیچیده میتوان تصور کرد. یکی فضاهایی که با یک مسیر مارپیچی و چرخیده به دور خود به مرکزی منتهی میشوند، و در مراسم اهلیت جوامع باستانی الگویی بسیار دیرینه و تکرار شونده است. دیگری غارهایی دستکند است که مسیری پر پیچ و خم را در درون کوه و سنگ ایجاد میکند و دوراهیهایی را رقم میزند. یعنی ما با دو الگوی معمارانه یا غارنوردانه از هزارتو سر و کار داریم که هردو در آیین کهن اهلیت ریشه دارند و نمونهاش را در غار نیاسر (ماز) و راههای مارپیچی ویژهی مرتب کردن صف در پیشگاه بلیتفروشیها (هزارتو) میبینیم.
در میان هزارتوها، مشهورتر از همه هزارتوی هفت لایهایست که در اواخر دوران هخامنشی (از حدود ۴۳۰ پ.م) نقشاش بر سکههای کنوسوس نمایان میشود. این هزارتوها به اصطلاح «کلاسیک» نامیده میشوند
نکتهی جالب دربارهی این نمادها آن است که ترسیم آن قاعدهای ریاضی دارد و بر اساس الگوریتمی ساده و صریح پدید آمده است. ساخت منطقی این الگو به آنچه که در دستگاه نجومی رایج در عصر هخامنشی میبینیم شباهت دارد و از نظر الگوریتم به شیوهی سازماندهی شبکهای و لایه لایهی دیوانسالاری پارسی نزدیک است. کهنترین شکل از هزارتو که امروز در متون «کلاسیک» نامیده میشود، در اصل چهارراهی است که بازوهایش با هشت دیواره به هم متصل شده و لفافی برای هفت لایه راه را پدید آورده باشد. این هزارتو مستقیم است و فاقد دوراهی و انشعاب، و مقصدش در مرکزش قرار دارد.
شیوهی ترسیم یک هزارتوی کلاسیک هفت لایهای مستقیم
الگوهای متفاوت هزارتوی کلاسیک
نمونههایی که در صفحهی پیشین دیدیم همگی هزارتو هستند، یعنی راهی پیچاپیچ اما بیانشعاب را نمایش میدهند. در مقابل این الگو، ماز را داریم که ممکن است مارپیچهایی شبیه به هزارتو را هم در خود گنجانده باشد، اما در نهایت نقاطی در آن وجود دارد که مسیر دوراهیهایی پدید میآورد یا چند شاخه میشود. نمونههای مشهوری از ماز در دنیای مدرن امروزین وجود دارد که معماهای کودکانه در مجلات و مازهای ساخته شده در باغها و بوستانها نمونههایی از آن هستند. در تصویر زیر دو نمونهی دیرآیند و جدید از مازها را میبینید.
به زودی نشان خواهم داد که خاستگاه جغرافیایی شکلهای پیچیده از ماز و هزارتو به احتمال زیاد ایران زمین بوده است، و در این قلمرو اینها دو چیز مجزا هستند. هزارتو گویا از ابتدای کار وجود داشته و ادامهی همان طرحوارهی پیچاپیچ سادهای بوده که گفتیم پراکنشی جهانی دارد. اما ماز دیرتر از هزارتو بر صحنهی اسناد تاریخی پدیدار میشود و ظهورش همزمان و هممکان است با گسترش فلسفهی ارادهی گرایانهی زرتشتی. بنابراین تمایز میان ماز و هزارتو در ایران زمین جدی و مهم بوده و اینها دو چیز متفاوت شمرده میشدهاند، بر خلاف اروپا که در آنجا مفهوم ماز بسیار دیر وارد شده و عملا تا دوران مدرن تمایزی میانشان نمایان نبوده است.
در منابع اروپایی هم البته گهگاه اشارههایی در این مورد میبینیم. چنان که مثلا گریگوری معجزهگر[6] (۲۱۳-۲۷۰م.) دربارهی تمایز مازهایی که چند گزینه دارند و هزارتوهایی که راهی بیانشعاباند، نوشته است. او حتا چندان پیش رفته که ماز را به خاطر فراهم آوردن حق انتخاب و آزادی گزینش بر هزارتو برتر شمرده است،[7] و این کاملا با چارچوبی که دربارهی سنت ایرانی گفتیم، سازگاری دارد. با این حال باید این را در نظر داشت که این اشارهها در منابع اروپایی بسیار جسته و گریخته است، و اغلب هم از ایرانزمین وامگیری شده است.
نمونهاش خود گریگوری معجزهگر است که هرچند در مقام قدیسی کاتولیک قرنها پس از مرگش اروپایی قلمداد شده است، اما در اصل از اهالی حوزهی تمدن ایرانی بوده و در ابتدای عصر ساسانی در نیکسر (نوقیصریه) واقع در توقات آناتولی زاده شده و همانجا زیسته و درگذشته است. والدین و خانوادهاش هم پیرو «دین کهن کفار» بودهاند و خودش در چهارده سالگی به مسیحیت گرویده است، یعنی احتمالا در محیطی زرتشتی پرورده شده است. به ویژه که نوقات همان قلمرو قدیم پادشاهی پونت بوده و نیکسر پایتخت باستانی مهرداد ششم پونتی بوده که خط مقدم درگیری فرهنگ و سیاست ایرانی با هجوم رومیان بوده است.
در مقابل اروپا که تمایزی میان مفهوم ماز و هزارتو قایل نیست و هردو را لابیرنت مینامد و بر سویهی معمارانهاش تاکید دارد، در ایران زمین با رمزگذاری به کلی متفاوتی سر و کار داریم. این دو در ایران دو ویژگی پایهی فضاهای مقدس هستند و دو شکل متفاوت از ارتباط «من» و «مکان» را رمزگذاری میکنند. این رمزگذاری گسترده، همه جانبه و بسیار پیچیده و سنجیده بوده است. با این حال بر خلاف اروپا با کلمهای یکتا برچسب نمیخورده و به شکلی ضمنی و درتنیده در طراحی مکان گنجانده میشده است.
به همان شکلی که آیین مهر ایرانی هرگز در ایران زمین به ساخت معبد ویژهی مهر و تندیس و بت مهر و پرستش آن منتهی نشد، مفهوم «لابیرنت» هم هرگز در ایران زمین اعتبار و اهمیت پیدا نکرد. شاید در هردو مورد بدان خاطر که اصل مفهوم زادهی همین تمدن بود و سیر تکاملش را به شکلی بومی طی کرده بود و نمودهای شاخه شاخه و پیچیدهاش به شکلی فراگیر در همه جا دیده میشود. ایرانیان هرگز مثل رومیان معبد مهری و بت مهر نساختند، اما سراسر فرهنگ و ادبیات و دین و دستگاه عرفانی و نظام اجتماعیشان بر محور مفهوم مهر سازماندهی شده بود. دربارهی هزارتو و ماز هم به همین شکل در هر قالب ایرانی سازماندهی مکان که بنگریم، ردپای این دو را باز مییابیم و به تعبیری اصولا مکان در دل این یا آن چارچوب تعریف میشده است، بی آن که بخواهند -یا اصولا بشود- کلمهای یگانه برایش به کار بگیرند.
جدای اینها، کلمهی هزارتو و ماز در مقام برچسبی برای طرحی و شکلی خاص از دیرباز در زبان پارسی وجود داشته و به ساختارهای متفاوتی اشاره میکرده است. در میان این دو هزارتو عامیانه بوده و مشتقاش در شکل «هزارلا» برای اشاره به سیرابی و شیردان گوسفند به کار گرفته میشده، که همچنان در پارسی رواج دارد. این واژگان در زبان ادبی و شعر به ندرت ظاهر میشوند. با این حال نمونههایی از آن سراغ داریم که نشان میدهد کاربردشان در ایران دیرینه بوده است. مثلا کلمهی هزارتو دو بار در شعر مولانا به کار گرفته شده است. یکی غزل ۲۷۳۶ دیوان شمس است که کوتاه است و میارزد کامل نقلش کنیم:
چون سوی برادری بپویی باید که نخست رو بشویی
در سر ز خمارت ار صداعی است تصدیع برادران نجویی
یا بوی بغل ز خود برانی یا ترک کنار دوست گویی
در سور مهی بنفشه مویی کی شرط بود که تو بمویی
بی دام اگرت شکار باید میدانک چو من محال جویی
ور گوش تو گرم شد ز مستی صوفی سماع و های و هویی
ور هوش تو بیخبر شد از گوش یک توی نه ای هزارتویی
این شعر جای توجه دارد چون آداب بار یافتن نزد دوستان را برشمرده و هزارتو را در چارچوب آداب نزدیکی به دوستان و بافت مفهومی مهر قرار میدهد. دیگری در غزل ۳۱۱۲ است که چنین آغاز میشود:
تو خدای خویی تو صفات هویی تو یکی نباشی تو هزارتویی
به یکی عنایت به یکی کفایت ز غم و جنایت همه را بشویی
همه یاوه گشته همه قبله هشته چه غمست کآخر همه را بجویی
همه چاره جویان ز تو پای کوبان همه حمدگویان که خجسته رویی
تو مرا نگویی ز کدام باغی تو مرا نگویی ز کدام کویی
همه شاه دوزی همه ماه سوزی همه وای وایی همههای و هویی
روشن است که مولانا هزارتو را همچون صفتی ستایشبرانگیز برای انسان به کار گرفته و یکتو را با هزارتو متضاد دانسته است، به شکلی که تقریبا میتوان آن را مترادف را دوقطبی ساده-پیچیده دانست.
از این شعرها روشن میشود که در زبان مولانا دلالت آیینی هزارتو و به ویژه پیوندش با الاهیات عشق و کیش مهر معلوم و صریح بوده است. این تایید کنندهی حدس مرکزیام در این کتاب است که انگار از ابتدای کار هم این ساخت معمارانه با باورهای مهرپرستانه مربوط بوده باشد.
گفتیم که در ایران مفهوم هزارتو با ماز متفاوت بوده و اینها در دو معنای متفاوت به چیزهایی مشابه اما متمایز دلالت میکردهاند. کاربرد ماز هم در شعر و ادب پارسی دیرینه است و از هزارتو رواجی بیشتر داشته است. منوچهری در قصیدهی بهاریهاش میگوید:
چون ریاضتش کند رایض چون کبک دری بخرامد به کشی در ره و برگردد باز
نه به دستش در خم و نه به پایش در عطف نه به پشتش در، پیچ و نه به پهلو در، ماز
بهتر از حوت به آب اندر، وز رنگ به کوه تیزتر ز آب به شیب اندر وز آتش به فراز
و در مدح سلطان مسعود غزنوی میگوید:
آن خداوندی که حکمش گر به مازل برنهی پهلوی او یک به دیگر برنشیند ماز ماز
و شعر دیگری در مدح منوچهر قابوس دارد با این سرآغاز:
برآمد ز کوه ابر مازندران چو مار شکنجی و ماز اندر آن
بسان یکی زنگی حامله شکم کرده هنگام زادن گران
اسدی توسی هم در «گرشاسپنامه» میگوید:
هوا گشت زنبور خانه ز تیر شد از سنگ باران رخ خور چو قیر
همی جنگ عراده از هر کران ببارید بر مغز سنگ گران
همان ابر که بار پیکار ساز که بارانش از زیر بُد بر فراز
درختیست گفتی روان قلعه کن ازآهن ورا برگ و شاخ از رسن
براو آشیان کرده مرغان جنگ چه مرغان کشان مرگ منقار و چنگ
هر آن مرغ کز وی به پرواز شد ز زخمش سر کوه پر ماز شد
و
ز پیکانها خون به جوش آمده کمان گوشها نزد گوش آمده
ز شمشیر شیران پر از ماز ترگ ز گرز دلیران به پرواز مرگ
سواران ز خون لاله کردار چنگ پیاده چو مصقول دامن به رنگ
به این ترتیب کلمهی ماز هم دست کم از هزار سال پیش در زبان پارسی برای اشاره به چیزهای پرپیچ و خم و شاخه شاخه به کار گرفته میشده است.
بر این مبنا نظر برخی از نویسندگان در این مورد که «ماز» از زبانهای اروپایی به پارسی راه یافته، نادرست است. حدسم آن است که واژهی پارسی «ماز» به معنای «پیچ و تاب، شاخه شاخه شدگی، چیزِ تودرتو» از ریشهی پیشاهندواروپایی «*melgh» و ریشهی ایرانی «*مْرْزو» به معنای «باد کردن، ورم» برگرفته شده باشد. این واژه در زبانهای ایرانی دیرینه است و این نمونهها را از آن سراغ داریم: «آماز» (شکستن، ویران کردن) پارتی، «مز» (شکستن) و «مزی» (شکسته شدن) خوارزمی، «مرغور» (کاکل) سغدی، «مات» (شکسته) پشتو، «مِز» (شکسته شدن) و «مْزْیِک» (تافته شدن، شکنجیدن) اورموری، و «ماز» و «مَزغول» (پیچ و تاب زلف) فارسی قدیم.
این واژه در دوران جنگهای صلیبی به اروپا هم راه یافته است و چنین مینماید که نخست در انگلیسی کهن نفوذ کرده باشد. این واژگان که در کتابهای ریشهشناسی خاستگاهشان را نامعلوم دانستهاند، به نظرم به همین جا مربوط باشد: mæs* (ماز، پیچاپیچ) و amasod (حیران، سردرگم) و amasian (سردرگم شدن، گمراه شدن) انگلیسی کهن، maze (ماز، پیچ و تاب؛ ۱۳۰۰م.، هزارتو؛ قرن چهاردهم) و amaze (حیران شدن، سردرگم شدن؛ ۱۵۸۰م.) و amazement (حیرت، سرگشتگی؛ ۱۵۹۰م.) و amazing (شگفتانگیز؛ ۱۵۹۰م.) انگلیسی، mas (کار دشوار) نروژی، maso (تنبل، دست و پا چلفتی) سوئدی، maze (ماز، هزارتو) فرانسوی.
«ماز» در متون ادبی پارسی پانصد سال قدیمیتر از متون اروپایی است و بنابراین مسیر وامگیری در این مورد نمایان است. در قرن چهارم هجری شهید بلخی گفته:
«ای من رهی آن روی چون قمر وآن زلف شبه رنگ پر ز ماز»
و صد سال بعد از او اسدی توسی چنین سروده:
«یکی خشت شاهی پر ماز و پیچ به کف داشت وز رنج نآسود هیچ»
و اینها یکی دو قرن قبل از ظهور این واژه در انگلیسی کهن است. بنابراین با قاطعیت زیادی میتوان گفت که واژهی ماز تباری ایرانی دارد و در پارسی بومی است.
- Labyrinth ↑
- multicursal ↑
- unicursal ↑
- Kern, 2000: 23. ↑
- Graph Theory ↑
- Gregory Thaumaturgus ↑
- Gregory Thaumaturgus, 2018: 413. ↑
ادامه مطلب: بخش دوم: ماز خاوری – گفتار نخست: خاستگاه ایرانی هزارتو و ماز
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب