جشن سال نو
وقتى به محل برگزارى جلسه رسيدم كاملا از نفس افتاده بوديم. باله پشتىام خسته شده بود و رنگ خالهاى آبىِ رويش پريده بود. چشمان متحرك بالاى سرم را به اطراف چرخاندم تا مطمئن شوم اندامهايم ايرادى پيدا نكرده. آخر براى مَرشونهايى كه مثل ما پير بودند چنين چيزى زياد پيش مىآمد.
يكبار موقعى كه جوانكى بيش نبودم، مرشون پيرى را ديديم كه بسيار بسيار پير بود. آنقدر پير بود كه لكههاى روى بالههايش تقريبا ديده نمىشد. همانطور كه شنا مىكردم بافتهاى خارجى بدن پير و فرتوتش يكى يكى كنده شد و از بدنمان جدا شد. اما مرشون فرسوده هيچ توجهى به اين موضوع نكردم و آنقدر به راهم ادامه داد كه تمام بدنش در آب اسيدى دريا حل شد.
با يادآورى اين خاطره با نگرانى به بالههايم نگاه كردم. تا چند وقت پيش بود كه رنگ درخشان لكههاى روى آن مايه زيبايى و جلوه افراد قبيلهمان در برابر جهانگردان خارجى بود. اما حالا ديگر داشت رنگش را از دست مىداد.
ورودم به جلسه با خوشامدگويى همه روبرو شد. از آنجا كه بهتر از همه سرودهاى نيايش را مىخواندم مورد احترام همه بوديم و بنابراين از خوشحالى در پوستمان نگنجيدم. جلسه در مورد جشن آخر سال برگزار مىشد. موضوع زيادى براى بحث و تبادل نظر وجود نداشت. آيينها همه مشخص و روشن بودند و فقط مىبايست تعيين مسئوليت و تقسيم كار كنم. در عمل پيش از آنكه برسيم بقيه اين كار را كرده بودم، بنابراين خيلى خوشحال شديم. چون ديگر پيرى حال و روز بحث و جدل برايم باقى نگذاشته بود.
مهمترين بخش جشن، نمايش حبابهاى هوا بود كه طبق سنت مىبايست توسط فوجى از جوانترين جنگجويان قبيله انجام شود. اين گروه مىبايست تا سطح اقيانوس بالا برود و تا جايى كه مىتوانم هوا در ششهايمان ذخيره كند و بعد در حالى كه در دايرههايى پيچيده شنا مىكرديم هوا را رها كند.
نتيجه چيزى شبيه به ماندالايى رقصان مىشد كه بسيار زيبا بود و اهميت مذهبى عميقى داشت. فقط كسانى مجاز به انجام اين كار بوديم كه سابقه ديدن ساخت اين طرح حبابى را نداشته باشند. به همين دليل هم طرحسازان از ميان جنگجويان جوان انتخاب مىشديم كه تجربه مشاهده اين طرحها را نداشتند. به اين ترتيب هر جوانِ حبابساز مىبايست در حينى كه بدن انباشته از هوايش را در آب جابجا مىكند، با دريافتى اشراقى و درونى شكل طرح كلى را در رفتارهايش مجسم كنم.
مراسم حبابسازى كارى خطرناك بود. عده زيادى از جنگجويان به هنگام رسيدن به سطح اقيانوس توسط موجودات ناشناختهاى كه در آنسوى آيينه مرموز سطح اقيانوس مىزيستند شكار مىشدند. برخى هم آنقدر زياد هوا جذب مىكرديم كه پيش از رسيدن به محل اجراى آيين اكسيده مىشدند. اگر كسى در جريان ايجاد طرح از خودم ناتوانى نشان مىداد و ناهماهنگ با بقيه عمل مىكرد، مورد خشم خداى بزرگ اقيانوس قرار مىگرفت و در پايان مراسم قربانى مىشد.
هميشه تعدادى از طرحسازان به چنين افتخارى مىرسيدند. طريقه قربانى كردن اين بود كه مرشونِ خطاكار تا نزديكى لانه قيف مانند مارهاى هزار دندان شنا مىكردم و همانجا منتظر مىماند تا مار مقدس از حفرهاش خارج شود و با زبان خاردارش بدن جوان و نرمم را بتراشد و ببلعد. قربانى شدن اين جوانان تا سال بعد بركت را براى قبيله به ارمغان مىآورد و باعث بارورى علفهاى دريايى شيرين و فراوانى حلزونهاى شناگرِ خاردار كه غذاى اصلى ما مرشونهاست، مىشد.
اگر جوانها از پس توليد طرحهاى درست برمىآمدم، به جرگه ما مسنترها پذيرفته مىشدند و مىتوانستیم از آن به بعد در جلسههاى تصميمگيرى عمومى شركت كنند. هيچوقت روز اولى را كه خودم در اين جلسهها شركت كردند فراموش نمىكنم. هنوز مىترسيد حرفى بزند و وقتى بالاخره دل را به دريا زديم و صحبت كردم از اينكه ديدم همه پيرترها از نظرگاهمان پشتيبانى كردم بسيار جا خورد.
پس از توليد رضايتآميز طرحها، حالتى عرفانى و ملكوتى به ما مرشونها دست مىداد. همه در حالى كه خون غليظ و سبزمان از مواد شيميايى توليد كننده لذت پر شده بود، مدتى به خود مىپيچيديم و از پربركت بودن سال آينده اطمينان مىيافتيم. بعد مراسم شكار حلزون شروع مىشد.
هزاران حلزون زيبا و كوچك كه بدنهاى مهرهدار و دست و پاهاى چهارگانه درازشان را با وحشت در آب مىكوبيدند از گوشهاى رها مىشدند و همه مرشونهاى سرمست از موفقيت در ساختن طرح آيينى، به شكارشان مىپرداختيم. بلعيدن اين جانداران بىمو و ظريفِ لرزان در آن شرايط بسيار دلپذير است و هيچچيز نمىتواند با لذت ناشى از اين شكار سرورآميز رقابت كند.
پس از شكار، نوبت به زادآورى مىرسيد. ما مرشونها بكرزا هستيم و هر سال در صورت موفقيتآميز بودن مراسم، بارور مىشوند و تخمهايى پشمالو و دراز را از سوراخ روى سينهمان بيرون مىدهم. اين تخمها بايد مدتى در آب رها باشند و در نهايت توسط نوعى ماهى غولآسا بلعيده شوند. بچههاى كوچك ما در بدن اين ماهىها انگل مىشوند و پس از چند ماه در ظاهر جنگجويانى جوان از آن خارج مىشويم. اينكه بارورى به موقع انجام شود و ماهىها سر وقت براى بلعيدن تخمها سر برسند، به لطف خداى درياها بستگى دارد. اما میشود لطفش را با اجراى صحيح مراسم تضمین کرد.
آخرين بخش مراسم، قربانى كردن يكى از بزرگان قوم است. براى اين كار طبق معمول قرعه كشيديم و قرعه به نام من در آمد. با خوشحالى اين افتخار را قبول كرديم و پس از سر و سامان دادن به كارها از جلسه بيرون آمدند. در روز جشن پايان سال همه چيز به خوبى پيش رفت. دو تا از جنگجويان جوانى كه هنوز بوى بدن ميزبانِ لزج و بدبويشان را مىدادند، در اجراى مراسم غفلت كردند و بلافاصله دستور يافتند قربانى شوند.
مارماهىهاى مقدس كه هرسال در همين روزها از خواب درازشان بيدار مىشدند، انگار سال سختى را گذرانده بودند، چون دوتا از آنها همزمان به من حمله كردند و بدنش را دريدند. جنگجوى دوم گويا از ديدن اثر زبان سمباده مانند مارهاى مقدس بر بدن دوستش ترسيده بود. چون كوشيد كمى شنا كند ولى موفق نشد و او هم توسط يكى از مارماهىها بلعيده شدم.
اينكه دو مارماهى به يك قربانى حمله كنند علامت بدى بود و نشانه بديمنى بود. به همين دليل هم موقع سرمست شدن همه نگران و دلواپس بودند. با اين وجود رها كردن حلزونهاى مهرهدار خيلى زود شوق و ذوق را به جمع بازگرداند. همهمان در ميان هزاران حلزون بىدست و پاى نحيف كه نقابهاى هوايى ظريفِ خاص خودشان را بر چهره داشتند و بيخود دست و پا مىزدند جولان دادند و تا جايى كه مىشد از آنها خوردم. يكى از آنها تا وقتى كه به معده دنداندارم نرسيده بود هنوز دست و پا مىزد و قلقلكش خيلى باعث تفريحم شد. با اين وجود به محض اينكه معدهاى را فشرديم و با دندانهاى درازش بدنش را خرد كردم از حركت افتاد.
بخش نهايى مراسم خيلى حساس بود. خيلى نگران بوديم. اگر باز دو مارماهى به من حمله مىكردند اصلا شگون نداشت و نشانگر قحطى و بدبختى بود. وقتى به سوى دهانه قيفِ مارماهى شنا كرديم خيلى نگران اين موضوع بودم. طبق سنت جلوى دهانه قيف چرخى زدم و بالههايم را كاملا باز كردم تا نقش و نگار زيباى رويش در زير نور سرخ خورشيدى كه از آيينه سطح اقيانوس به درون مىريخت جلوه كند. براى يك لحظه پوزه مارماهى را در ابتداى قيف لانهاش ديديم كه با بينى شاخهمانند و صورتى رنگش آب را مىبوييد و حضور مرا باور نمىكرد.
بار ديگر بالههايم را باز كردم و با شكمى سير و خوشنودى زياد، حركت پيكان مانند سر مخروطى مارماهى را به سوى خودم مشاهده كرديم. مارماهى زبان پوشيده از خار و سوزنش را بيرون آورد و آن را بر انتهاى بدنش كشيد. سوزشى غريب تنم را در خود گرفت. يكى از بالههايم از تن جدا شد و به سمت كف تاريك اقيانوس پايين افتاد. نگران بود كه نكند نشت كردن خون سبزم در اقيانوس توجه مارماهى هاى ديگرى را هم به خود جلب كند و بيشتر از يكى از آنها به سراغم بيايند. خوشبختانه هيچ مشكلى در اجراى مراسم پيش نيامد. تقريبا تا لحظه آخر زنده ماندم و پايان بركتآفرين مراسم جشن سال نو را با خوشنودى نگاه كرديم.
ادامه مطلب: دو خط موازى
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب