پنجشنبه , آذر 22 1403

سه‌شنبه ۱۳۹۶/۱۱/۳

سه‌شنبه ۱۳۹۶/۱۱/۳

بامدادان شاد و سرحال بیدار شدیم و صبحانه‌ی خوبی دور هم خوردیم. بعد هم رفتیم که موزه‌ی ارمیتاژ را ببینیم. برنامه‌ی امروزمان تا حدودی آرایش رزمی داشت و خودمان را برایش آماده کرده بودیم، چون این تنها روزی بود که فرصت می‌کردیم ارمیتاژ را ببینیم. موزه دوشنبه‌ها تعطیل است و برنامه‌ی ما طوری از آب در آمده بود که یکی از دو روز اقامت کامل‌مان در سنت‌پترزبورگ به دوشنبه افتاده بود. آن روز قصدمان این بود که جبران مافات کنیم و سراسر موزه‌ای را که دیدن‌اش سه روز وقت می‌برد، در یک روز زیر و رو کنیم!

موزه‌ی دولتی اِرمیتاژ (گوسودارسْتْوِنییِه اِرمیتاژ: Госуда́рственный Эрмита́ж) دومین موزه‌ی بزرگ آثار هنری در جهان است که در کاخی بزرگ و زیبا در کرانه‌ی رود نووا ساخته شده و سالانه بیش از چهار میلیون نفر از آن بازدید می‌کنند. این موزه در سال ۱۷۶۴.م تاسیس شد و شکل‌گیری‌اش هم به این ترتیب بود که کاترین کبیر در این سال یک مجموعه‌ی مفصل از آثار هنری اروپایی را از بازرگانی آلمانی به اسم یوهان ارنست گوتسکووسکی خریداری کرد و آن را در یکی از کاخهایش جای داد. در سال ۱۸۵۲.م درهای این کاخ روی مردم باز شد و گنجینه‌ی هنری موزه به معرض دید عموم گذاشته شد و این بخشی از برنامه‌های فرهنگی الکساندر دوم بود که در این زمان سالهای آخر ولیعهدی‌اش را می‌گذراند و برای نشستن بر تخت آماده می‌شد.

موزه‌ی ارمیتاژ امروز گنجینه‌ای به تمام معناست. سه میلیون اثر در آن نگهداری می‌شود که بزرگترین مجموعه‌ی نقاشی‌های کره‌ی زمین تنها بخشی از آن محسوب می‌شود. آنچه برای تماشای عموم در نظر گرفته شده تنها جزئی از این کلکسیون شگفت‌انگیز است که همان هم دیوارهای شش کاخ را فرو پوشانده، که کاخ زمستانی مشهور تزار یکی از آنهاست. در این موزه می‌شود آثاری چشمگیر را تماشا کرد که از مصر و ایران باستان تا دوران معاصر اروپا را در بر می‌گیرد.

درباره‌ی نام ارمیتاژ هم توضیحی لازم است، و این از آنجا بر می‌آید که برخی از هم‌وطنان‌مان اسم آن را هرمیتاژ یا هرمیتاج می‌نویسند که نادرست است. نام این موزه در روسی ارمیتاژ است و در زبانهای اروپایی هم با وامگیری از روسی و فرانسوی آن را به همین اسم می‌نامند. ریشه‌اش هم همین است و از eremitaی لاتین به معنای منزوی و تنها گرفته شده که کلمه‌ی اروپایی hermit به معنای بیوه یا منزوی از همین جا آمده است. کلمه‌ی لاتین هم خود وام‌واژه‌ای از یونانی بوده و اصل‌اش از «اِرِموس» (ἐρημός ) آمده که یعنی بیابان و صحرا، و در قرون اولیه‌ی مسیحی از همین جا به راهبانی که در طلب انزوا به بیابان می‌رفتند هم ارجاع می‌داده است. اسم این موزه را از همان ابتدای کار ارمیتاژ گذاشته بودند، چون در کاخی قرار داشت که آن وقتها خارج از شهر و در جایی خالی قرار داشت و به اصطلاح تک افتاده بود و منزوی بود.

https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/6/6d/HermitageAcrossNeva-2.jpgنمای ارمیتاژ از طرف رودخانه، بناها از راست به چپ عبارتند از: کاخ زمستانی، ارمیتاژ کوچک، ارمیتاژ قدیمی، و تئاتر ارمیتاژ. پشت این مجموعه موزه‌‌ی ارمیتاژ نو قرار دارد که بعدتر ساخته شده است.

دروازه‌ی اصلی موزه که پس از گذر از میدانگاهی پهناور به بخش ارمیتاژ نو باز می‌شد، با هتل ما چند دقیقه بیشتر فاصله نداشت. به همین خاطر به سرعت به آنجا رسیدیم و دیدارمان از موزه را از اولین ساعت آغاز به کارش (ساعت ۱۰:۳۰ صبح) شروع کردیم و تا ساعت ۶ عصر ادامه دادیم. تا این که به معنای دقیق کلمه دستگیرمان کردند و از آنجا بیرونمان انداختند!

مرور همه‌ی آنچه که آنجا دیدیم در اینجا ممکن نیست، و حقیقت‌اش این که پردازش انبوهی از آثار هنری و تاریخی خیره کننده که طی بازدیدهایمان از موزه‌های روسیه طی چند روز دیدیم به راستی کار دشوار – و البته لذت‌بخشی- بود و من همچنان تا ماهی پس از بازگشت از سفر مشغول یادآوری تابلوها و بازیافتن‌شان در اینترنت و تماشای مجددشان بودم.

G:\pix\me\trips\russia\photo_2018-01-23_02-36-29.jpg

G:\pix\me\trips\russia\photo_2018-02-02_02-32-59.jpgمیدان ورودی و دروازه‌ی موزه‌ی آرمیتاژ

خلاصه‌اش این که بخش مصری موزه غنی و چشمگیر بود و به ویژه بسیاری از اشیای گرانبها و مشهور را در خود داشت که من طی دو سال گذشته که درگیر مطالعه‌ی منظم مصرشناسی بودم، درباره‌شان خوانده بودم. بخش میانرودان از آنچه گمان می‌کردم فقیرتر بود و تنها آثار مهم‌اش دیوارنگاره‌ها و تندیسهای یافت شده در دور-شروکین بود که یکی از چهار شهر مهم پادشاهی آشور محسوب می‌شد. آثار عصر کلاسیک یعنی تندیسها و تابوتها و نقش برجسته‌های یونانی و رومی باستان چشمگیر بود، اما بهتر از آن را چند سال پیش در موزه‌ی آنتالیای ترکیه دیده بودم و خیلی برایم تکان دهنده نبود. هرچند در میان‌شان تماشای نقش‌برجسته‌ای مشهور از ایزد مهر که یادگار مهرپرستان رومی بود، لطفی دیگر داشت.

G:\pix\me\trips\russia\photo_2018-02-02_02-34-05.jpg

G:\pix\me\trips\russia\photo_2018-02-02_02-34-16.jpg

چیزی که با توجه به تجربه‌ام در موزه‌گردی در کشورهای مختلف انتظارش را داشتم، اما عمق و دامنه‌اش فراتر از توقع اولیه‌ام بود، شدت و دقتی بود که برای ایران‌زدایی از آثار به خرج داده بودند. بخش بزرگی از محتوای موزه به آثار برآمده از حوزه‌ی تمدن ایرانی مربوط می‌شد. در شرایطی که آثار مربوط به چین و یونان-روم را –به درستی- کنار هم و در توالی‌ای تاریخی همنشین با هم چیده بودند، و حتا نظمی مشابه را درباره‌ی آثار روسی و ژاپنی هم رعایت کرده بودند، جالب بود که آثار ایرانی را در حد امکان تکه تکه کرده و در جاهای مختلف و بی‌ربط چیده بودند و در بیشترشان هم اسمی از ایران نبرده بودند. به عنوان مثال آثار پازیریک را که آشکارا ایرانی است و در قلمرو نفوذ فرهنگی و سیاسی هخامنشیان هم قرار داشته و مسکن قوم ایرانی‌نژاد سکا بوده را جایی پرت گذاشته بودند و با برچسب «تمدن سیبری» رده‌بندی‌اش کرده بودند. بی آن که کوچکترین اشاره‌ای به ایران یا پارس و هخامنشیان شده باشد.

به همین ترتیب آثار آشوری و سومری را تقریبا با آشفتگی کنار هم چیده بودند و همه را «میانرودانی» نامیده بودند که عبارتی مشهور و جا افتاده اما نادرست است و از مفاهیمی است که از دوران استعمار باقی مانده است. چون قلمروی که انگلیسی‌ها بعد از جنگ جهانی اول از عثمانی جدا کردند و به طور مستقیم زیر فرمان‌شان بود را نشان می‌دهد و به همین خاطر هم آنجا را بیشتر کاوش کردند و همه را هم با چنین برچسب جعلی و نامربوطی مشخص کردند. در حالی که حوزه‌ی آبریز دجله و فرات که فرهنگهای سومری و بابلی و آشوری و هیتی و اورارتی را پدید آورده یک زیرسیستم مهم در اندرون تمدن ایرانی است و به عراق امروزین که قلمروی نوساخته است ارتباطی ندارد. تاریخ این قلمرو هم کاملا با بقیه‌ی زیرسیستمهای تمدن ایرانی درهم بافته شده است و نمی‌شود به طور مستقل روایت‌اش کرد. پافشاری بر جدا بودن «تمدن میانرودان» از «تمدن ایلام» از «تمدن هیتی» به سادگی از اینجا ناشی شده که نخست استعمارگران و بعدتر نخبگان کم‌هوش و کم‌سواد بومی خواسته‌اند مرزهای نوساخته و شکننده‌ی سه کشور ایران و عراق و ترکیه را که تازه در صد سال اخیر ترسیم شده، به گذشته‌ی تاریخی‌مان هم منعکس کننده و پیشینه‌ای برایش بتراشند.

این جعل و تحریف فاش و رسوا را درباره‌ی تمام بخشهای تمدن ایرانی انجام داده بودند. به آثار بازمانده در شهر پترای اردن که با خط آرامی رویش کتیبه نویسانده شده بود، برچسب رومی زده بودند و آثار مربوط به بلخ و سمرقند را که برخی‌شان به دوران اشکانی و ساسانی باز می‌گشت «ازبکی» نامیده بودند، در حالی که قوم ازبک –که خودش یکی از زیرسیستم‌های قومی تمدن ایرانی است- قرنها بعد بر صفحه‌ی تاریخ پدیدار شده است. به همین شکل هنر کوشانی را و کتیبه‌ها و سکه‌هایی که اسم خدایان باستانی ایرانی مثل هورمزد و بهرام و وای بر آن نقش بسته بود را برچسب هندی زده بودند و آثار تورفان و قراختا و کاشغر و یارشهر و یارکند را در مسیر راه ابریشم به جای آن که سغدی و ایرانی بدانند، مغولی و چینی نامیده بودند.

خلاصه آن که در این موزه تنها دو بخش بود که مجوز استفاده از نام ایران را دریافت کرده بود. یکی‌شان به دوران هخامنشی مربوط می‌شد و دیگری عصر صفوی به بعد را در بر می‌گرفت. بر اشیای مربوط به میانه‌ی این دو هم برچسبهایی گذاشته بودند که مراجعان به این نتیجه می‌رسیدند که در فاصله‌ی داریوش سوم تا شاه اسماعیل (و حتا پس از آن) ایران استانی در کشور مغولستان، جمهوری خلق ترکیه، عربستان سعودی، یا امارات متحده‌ی عربی بوده است!

اما شاهکار این ایران‌ستیزی و ایران‌زدایی در نمایشگاه کوچک و جمع‌ و جوری نمایان بود که در گوشه‌ای بر پا کرده بودند و عنوان‌اش «تمدن باستانی بحرین» بود! گذشته از این که شرم‌آور است که گردانندگان بزرگترین موزه‌ی هنری جهان مفهوم علمی کلمه‌ی «تمدن» را ندانند، و گذشته از آن که بی‌سوادی درباره‌ی تاریخ معاصر و ندانستنِ تاریخ استقلال بحرین (۱۳۴۹!) مایه‌ی رسوایی است، قدری مضحک است که یکی از جزایر ایرانی را که چهل و هشت سال پیش به زور استعمار انگلیس استقلال یافته، «تمدن» مستقلی بدانند.

اما اشیای نهاده شده در این نمایشگاه تمدن باستانی بحرین چه بود؟ الواحی با خط میخی سومری از لاگاش و کیش (واقع در جنوب میانرودان)، بازمانده‌هایی از هنر هخامنشی که در بوشهر و شمال خلیج فارس یافت شده بود، و چند اثر آشوری! یعنی حتا یکی‌ از این آثار هم به جغرافیای امروزین بحرین ارتباطی نداشت. من البته درک می‌کنم که موزه‌داری کاری سخت و پرهزینه است. اما بالاخره باید در نظر گرفت که شاید در میان بازدید کنندگان همه هم بی‌سواد مطلق نباشند و ته‌مانده‌ی آبرویی جایی باقی مانده باشد، که برود!

G:\pix\me\trips\russia\photo_2018-01-23_01-34-25.jpg حالا که حرف آبرو شد این را هم بگویم که موزه‌داران ارمیتاژ به همان اندازه که در جریان سازماندهی آثار حوزه‌ی تمدن ایرانی آبروریزی و خباثت به خرج داده بودند، هنگام چیدن آثار روسی و اروپایی آبرو اندوخته بودند. همنشینی این آثار آن روال منطقی و معقولی که از ترتیب زمانی و همسایگی جغرافیایی بر می‌آید را داشت و چرخیدن در میان تالارها و تماشای آثار را به تجربه‌ای لذت‌بخش و به یاد ماندنی تبدیل می‌کرد. این را هم ناگفته نگذارم که تمام آثار –از جمله آثار ایرانی که خارج از توالی زمانی و با مکان‌پریشی جغرافیایی چیده شده بودند، هم بسیار خوب نگهداری می‌شدند و هم بسیار خوب عرضه شده بودند. یعنی نورپردازی‌شان و شیوه‌ی نمایش‌شان بسیار خوب بود و تنها ایراد آن بود که برخی از تالارها –که اتفاقا به هنر سکایی هم مربوط می‌شد- پلاک و توضیحی به زبان انگلیسی نداشت و تنها در پای آن به روسی توضیح داده بودند. شاید هم به این دلیل که در متن روسی ادعا شده بود که این آثار به «اسلاوهای باستانی» و «سکاهای روس» تعلق داشته است!

ما ساعت شش عصر بود که از ارمیتاژ بیرون آمدیم. در حالی که انبوهی از نقاشی‌های زیبا و آثار چشمگیر پشت پلکمان در مدارهای عصبی هیپوکامپ‌مان رژه می‌رفتند. این را هم بگویم که من و پویان موفق شدیم به عهدمان عمل کنیم و کل موزه را در زمان مقرر ببینیم. در واقع ما همه جا را با سرعتی بالا ولی دقتی چشمگیر تماشا کردیم و تنها یک نیم طبقه‌ی سوم در یک گوش کاخ مانده بود که بیست دقیقه پیش از تعطیلی موزه با پویان به آنجا رسیدیم. دست بر قضا اینجا به حوزه‌ی تمدن ایرانی مربوط می‌شد و آثار ایرانی یافته شده در راه ابریشم را در آن نهاده بودند. گذشته از این که معلوم نبود چرا این آثار را این بالا و دور از چشم گذاشته‌اند، باز اسم ایران هیچ جا به چشم نمی‌خورد و برچسبهای بی‌ربطی روی آثار بود که آنها را به هند و چین و مغولستان و تبت و خلاصه هرجایی جز ایران مربوط می‌ساخت. در حالی که بیشتر آثار به شکلی قطعی ایرانی بودند. نمونه‌اش تندیسی از ضحاک که اسمش هم در برچسبش نوشته شده بود، یا کتیبه‌ها و متونی با خط پهلوی و سغدی و آرامی که ایرانی بودن‌شان بدیهی بود.

آنجا یک تالار هم به دیوارنگاره‌های شهر پنجکنت اختصاص یافته بود. ما پیشتر در سفرمان به سغد و خوارزم بقایای این شهر باستانی را دیده بودیم و بخشی از دیوارنگاره‌ها که در آنجا محفوظ بود را تماشا کرده بودیم. پنجکنت شهری ساسانی بود در تاجیکستان کنونی که کمی پس از تازش تازیان ویران شد و نقاشی‌های دیواری زیبایش از رزم رستم و دیوان شهرتی جهانی دارد. وقتی آنجا بودیم بانویی باستان‌شناس از هم‌وطنان تاجیک برایمان گفته بود که روسها بخش عمده‌ی آثار را از دیوارها بریده و همراه خود برده‌اند. در ارمیتاژ این بخشهای غارت شده را دیدیم که به راستی چشم نواز بود، اگر که از توضیحات گاه پرت و پلایی که زیرش نوشته بودند، بگذریم!

ما چون ناگزیر بودیم برچسبها را بخوانیم و آثار را دقیق بنگریم –و حرص بخوریم!- قدری کند در این طبقه پیش رفتیم و یکی دو تالار را نگذرانده بودیم که سر و صدای بوق و زنگ برخاست و گوینده‌ای از بازدید کنندگان بازمانده خواهش کرد که از موزه خارج شوند. واقعیت این بود که در آن ساعتهای ملکوتی آخری واقعا تعداد کمی از مردم در موزه باقی مانده بودند و نگهبانها هم به همین ترتیب کم شده بودند. مثلا در آن طبقه‌ای که ما داشتیم گشت می‌زدیم تقریبا کسی به تماشا نیامده بود و تک و توکی بانوی میانسال نگهبان هم بیشتر در کار نبودند. این بود که نگاهی با پویان رد و بدل کردیم و با همان دنده تماشا را ادامه دادیم.

یکی دو سالن را بی سرخر پیش رفتیم تا این که نگهبانی ما را دید و سراغمان آمد و گفت که باید بیرون برویم. ما هم خودمان را به خنگی عمیقی زدیم که یعنی نمی‌فهمیم چه می‌گویی. خلاصه ما را به راه پله‌ای هدایت کرد که پایین می‌رفت و روبرویش درگاهی بود که به باقی تالارهای طبقه‌ی سوم وصل می‌شد. ما هم تشکر کردیم و وقتی رفت از پله‌ها دوباره بالا آمدیم و رفتیم بخشهای دیگر را هم دیدیم. خلاصه آن که آنقدر نگهبانها دستگیرمان کردند و هدایتمان کردند که کل تالارهای باقی مانده را هم دیدیم و پاسی پس از زمان تعطیلی موزه با زور و دکَنک از آنجا دل کندیم.

قرار بود موزه ساعت ۶ تعطیل شود و وقتی ما از آنجا خارج شد حدود شش و نیم عصر بود. مانده بودیم که ناهار بخوریم یا شام، که در نهایت حکم به تجمیع آراء قرار گرفت و به یکی از شعبه‌های توکیوسیتی حمله کردیم و ناهار و شام را سر هم خوردیم! همان جا بود که گپ و گفتی درباره‌ی چیزهایی که دیده بودیم آغاز شد و این گفتگویی بسیار پربار و سودمند بود که تا پاسی از شب ادامه یافت. البته همه‌اش در رستوران ننشستیم و به محض این که از وضعیت شبه‌ترکیدگی ناشی از پرخوری به شکلی دیالکتیک عبور کردیم، باز گردش در خیابانها را از سر گرفتیم و آن وسطها سری به فروشگاه زارا هم زدیم و خریدی کردیم و آخر شبی در کافه‌ای هم دور هم نشستیم و قهوه و کیکی خوردیم و گپ‌مان را ادامه دادیم. آخرش هم از هم جدا شدیم و هریک به سیِ خود رفتیم و گردشی در شهر کردیم. ناگفته نماند که من در سفرهایم چنین عادتی دارم و هر از چندی از گروه جدا می‌شوم و خلوت می‌کنم و این چندمین بار بود که همسفرانم این موهبت بزرگ را درک می‌کردند و ماجرا در مسکو هم پیشینه‌ای داشت. من خیابانهای اصلی را قدم زنان پیمودم و بعد خبردار شدم که پویان برای دیدن کشتی‌ای مشهور به کرانه‌ی دریای بالتیک رفته است.

آن شب در حالی سر به بالین گذاشتم که در پی صحبتهایمان دو تصمیم گرفته بودم. یکی آن که یک بار تاریخ هنر را با روش‌شناسی علمی سیستمی‌ای که در نظر داشتم بازخوانی کنم و شاید درباره‌اش چیزی بنویسم. چون به خصوص پس از دیدن ارمیتاژ خطاهای روش‌شناسانه و احکام دلبخواهی‌ای که در کتابهای تاریخ هنر و شکل چینش موزه‌ها وجود داشت بیشتر به چشمم آمد و کل گفتمان حاکم بر تاریخ هنر را امری سیاست‌زده، ایدئولوژیک، پرخطا و تحریف شده دیدم که در ضمن نقشی ریشه‌دار در هویت‌سازی مدرن هم داشت و از این رو واسازی و نقدش ضرورت داشت. دومین تصمیم آن بود که ایده‌ی «ایران زمین: تمدن راهها» را که از سالها پیش در ذهن داشتم، روی کاغذ بیاورم. در این مورد البته سالها اندیشیده بودم و در آن راستا انبوهی از یادداشت‌ها در میز کارم تلنبار شده بود که لازم بود سامانی پیدا کند و سرمشق ویژه‌ی سیر تحول تمدن ایرانی را بازبینی کند.

 

 

ادامه مطلب: چهارشنبه ۱۳۹۶/۱۱/۴

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب