پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش هفدهم: برگردان و زند فصل هفدهم

بخش هفدهم: برگردان و زند فصل هفدهم

گفتار نخست: برگردان فصل هفدهم

太上,下知有之;其次,親而譽之;其次,畏之;其次,侮之。

信不足,焉有不信焉。

悠兮,其貴言。

功成事遂,百姓皆謂我自然。

۱۷.۱: فروپایگان از حضور بزرگترین شاهان آگاهند. اما (کسانی که) یک پله پایین‌‌‌‌ترند، (فروپایگان) آنان را می‌‌‌‌ستایند و (با آنها) احساس صمیمیت می‌‌‌‌کنند. (کسانی که) یک پله پایین‌‌‌‌ترند، (فروپایگان) از آنها می‌‌‌‌ترسند. (کسانی که) یک پله پایین‌‌‌‌ترند، (فروپایگان) به آنان توهین می‌‌‌‌کنند.

۱۷.۲: (اگر) زیاد اعتماد نکنند، آنگاه اعتماد زیادی در کار نخواهد بود.

۱۷.۳: عجب دور (از ذهن)، این است ارزش سخن!

۱۷.۴: دستاوردش را به دست می‌‌‌‌آورد و کارش را تکمیل می‌‌‌‌کند

همه‌‌‌‌ی عشیره‌‌‌‌ها می‌‌‌‌گویند ما خودمان این را (انجام دادیم).

این فصل از چهار بندِ ناهمساز تشکیل یافته که همگی در خدمت صورتبندی پیامی سیاسی قرار گرفته‌‌‌‌اند. بند نخست شعری است با بندهای بسیار کوتاه. در حدی که از نظر ساختاری به سرودهای کودکانه شبیه شده است. این شعر چهار بیت دارد که مصراع اول همه و مصراع دوم نیمه‌‌‌‌ی دوم تنها دو کلمه دارند. قافیه‌‌‌‌ی همه‌‌‌‌ی بیت‌‌‌‌ها «ژِه» است و سه مصراع تکراری هستند:

太上,       下知有之

其次,       親而譽之

其次,       畏之

其次,       侮之。

این جملات از این نشانه‌‌‌‌ها تشکیل یافته‌‌‌‌اند:

太 (تای: هم، خیلی، بزرگتر، بانو) 上 (شانگ: بالا، ‌‌‌‌برتر، مقدم، فغفور، شاه)

下 (شیا: پایین، فروپایه، بعدی) 知 (تْسی: دانش، آموزاندن) 有 (یُوو: فراوان، داشتن) 之 (ژِه: داشتن، رفتن)

其 (چی: او، آن) 次 (تْسِه: نظم، دومی، فرودست)

親 (چین: صمیمی، والدین، خویشاوند، ازدواج، بوسیدن، درست) 而 (اِر: و، آنگاه، اما) 譽 (یو: شهرت، ستایش) 之 (ژِه: داشتن، رفتن)

其 (چی: او، آن) 次 (تْسِه: نظم، دومی، فرودست)

畏 (وِی: ترس) 之 (ژِه: داشتن، رفتن)

其 (چی: او، آن) 次 (تْسِه: نظم، دومی، فرودست)

侮 (وو: دشنام، توهین کردن) 之 (ژِه: داشتن، رفتن)

می‌‌‌‌توان این بندها را چنین ترجمه کرد: «بزرگترین شاهان/ فروپایگان می‌‌‌‌دانند که حضور دارند/ اما (کسانی که) یک پله پایین‌‌‌‌ترند/ (فروپایگان) آنان را می‌‌‌‌ستایند و (با آنها) احساس صمیمیت می‌‌‌‌کنند/ (کسانی که) یک پله پایین‌‌‌‌ترند/ (فروپایگان) از آنها می‌‌‌‌ترسند/ (کسانی که) یک پله پایین‌‌‌‌ترند/ (فروپایگان) به آنان توهین می‌‌‌‌کنند.»

بند دوم از دو جمله‌‌‌‌ی سه و پنج کلمه‌‌‌‌ای تشکیل یافته است، با این نشانه‌‌‌‌ها:

信 (شین: راست، درست، باور، پیام) 不 (بو: نه) 足 (زو: پا، رفتن، راضی کردن، فراوان، توقف، کاملا)

焉 (یِن: نوعی پرنده‌‌‌‌ی زرد، توی، چرا؟، بنابراین) 有 (یُوو: فراوان، داشتن) 不 (بو: نه) 信 (شین: راست، درست، باور، پیام) 焉 (یِن: نوعی پرنده‌‌‌‌ی زرد، توی، چرا؟، بنابراین)

در نسخه‌‌‌‌ی ما وانگ توئی تکرار کلمه‌‌‌‌ی «یِن» (焉) در پایان جمله دیده نمی‌‌‌‌شود[1] و این احتمالا افزوده‌‌‌‌ای یا شاید خطای کاتبی بوده باشد. حضورش در متن در هر حال معنا را چندان تغییر نمی‌‌‌‌دهد. معنایی که همانگویانه و قدری زمخت است. این دو عبارت را می‌‌‌‌توان چنین ترجمه کرد: «(اگر) زیاد اعتماد نکنند/ آنگاه اعتماد زیادی در کار نخواهد بود.»

بند سوم هم دو جمله‌‌‌‌ی کوتاه و مبهم دارد:

悠 (یْئو: دور، تاب خوردن) 兮 (شی: علامت تعجب در جمله)

其 (چی: او، آن) 貴 (گوئی: گرانبها، اشرافی، عالیجناب) 言 (یَن: گفتن، بحث، اعلام)

این جملات را به شکل‌‌‌‌هایی بسیار متنوع ترجمه کرده‌‌‌‌اند. هنریکز می‌‌‌‌گوید «مردد، نامصمم، ارج نهادن به گفتار به این شبیه است»،[2] چِن می‌‌‌‌گوید: «ساکت! چرا سخن را ارزشمند بشماریم؟»،[3] و پاشایی چنین نوشته: «هُش دار، سخن حرام مکن!».[4] مضمون البته شبیه است اما متن قدری ساده‌‌‌‌تر از اینهاست به نظر می‌‌‌‌رسد. می‌‌‌‌شود چنین ترجمه‌‌‌‌اش کرد که: «عجب دور (از ذهن)!/ این است ارزش سخن».

واپسین بند فصل هفدهم نیز از دو جمله تشکیل یافته، که طولانی‌‌‌‌تر هستند و چهار و هفت کلمه دارند:

功 (گُونگ: دستاورد، نتیجه) 成(چِنگ: کامیابی، به دست آوردن، کامل، تبدیل شدن) 事 (شِه: چیز، کار، خدمت، سانحه) 遂 (سویی: راضی کردن، تکمیل، در نتیجه، پشتیبانی)

百 (بآئی: صد، خیلی، همه) 姓 (شینگ: نام خانوادگی، اسم عشیره، رده) ‍皆 (جیِه: همه، هر) 謂 (وِی: گفتن) 我 (ووآ: مرا، مال من، ما را، کشتن، تعصب) 自 (زی: خود، خویش، البته) 然 (رَن: سوزاندن، به این شکل، اما، درست)

یعنی: «دستاوردش را به دست می‌‌‌‌آورد و کارش را تکمیل می‌‌‌‌کند/ همه‌‌‌‌ی عشیره‌‌‌‌ها می‌‌‌‌گویند ما خودمان این را (انجام دادیم).» در اغلب ترجمه‌‌‌‌ها «شینگ» (姓) را به «مردم» ترجمه کرده‌‌‌‌اند که دقیق نیست و به معنای تحریف کردن‌‌‌‌اش به «رِن» است که چنین معنایی می‌‌‌‌دهد. همچنین «رَن» (然) را به «طبیعت» برگردانده‌‌‌‌اند که باز درست نیست و در اصل چنین معنایی را حمل نمی‌‌‌‌کند.

گفتار دوم: زند فصل هفدهم

عنوان فصل هفدهم «فرمانروایی نیکو» است و روشن است که متن در شکل کنونی‌‌‌‌اش نوعی سیاستنامه بوده است. چنین می‌‌‌‌نماید که متن از دو بخش اصلی تشکیل شده باشد. یکی شعر بند اول که چه بسا در ابتدای کار دلالت سیاسی پیچیده‌‌‌‌ای هم نداشته است. اما این شعرِ به نسبت عامیانه که برخوردهای متفاوتِ عوام با لایه‌‌‌‌های گوناگون قدرت را نشان می‌‌‌‌دهد، به کمک سه بند بعدی به مرتبه‌‌‌‌ی رویکردی سیاسی برکشیده شده است.

بند نخست را اغلب همچون بیانیه‌‌‌‌ای سیاسی درباره‌‌‌‌ی انواع حکومت تعبیر کرده‌‌‌‌اند. یک خوانش قدیمی که پاشائی همان را در کتابش آورده، همه‌‌‌‌ی این چهار مرحله را به فرمانروا مربوط می‌‌‌‌داند و می‌‌‌‌گوید فرمانروای خوب چنین است و فرمانروای یک درجه ناتوان‌‌‌‌تر، چنان. خوانش دیگر را نزد لگ می‌‌‌‌بینیم که این سلسله مراتب را زمانی دریافت کرده و می‌‌‌‌گوید مردم در قبال فرمانروایانشان در دوران‌‌‌‌های کهن فلان می‌‌‌‌کردند و در دوران‌‌‌‌های بعدی بهمان.[5]

با این همه تفسیر غالب امروزین این بند را به حکومت و دولت مربوط می‌‌‌‌داند و نه کردارهای شخصی فرنانروا یا دوران وی. هلن چِن که تفسیر خود از این فصل را بر خوانش کائو هِنگ استوار کرده،[6] می‌‌‌‌گوید منظور از این جملات آن است که حکومت بهینه و فرمانروای لایق همچون امری طبیعی و روان و ناملموس تجربه می‌‌‌‌شود و اتباع او تنها از حضور او خبردار می‌‌‌‌شوند، بی آن که زندگی‌‌‌‌شان با اعمال اقتدار او مختل شود. در مرتبه‌‌‌‌ی بعدی حکومتی است که تا این حد به فلسفه‌‌‌‌ی دائویی پایبند نیست، اما روی هم رفته خوب سامان یافته و درست کار می‌‌‌‌کند. در این حکومت مردم فرمانروایان خود را می‌‌‌‌ستایند. بعد نوبت به حکومتی فروپایه‌‌‌‌تر می‌‌‌‌رسد که از راه برانگیختن ترس در دلها حکم می‌‌‌‌راند و در نهایت هم به دولت‌‌‌‌هایی ضعیف و ناتوان می‌‌‌‌رسیم که مردمان در برابرش راه سرکشی در پیش می‌‌‌‌گیرند و قدرت حاکمانش را ریشخند می‌‌‌‌کنند.

این خوانش از سویی آغازگاه شعر را با اشاره‌‌‌‌ی فصل هشتادم درباره‌‌‌‌ی حکومت نیکو برابر می‌‌‌‌گیرد، و از سوی دیگر در چارچوبی افلاطونی –ارسطویی به موضوع می‌‌‌‌نگرد. یعنی چنین تفسیری زیر تاثیر کوشش فیلسوفان کهن یونانی برای رده‌‌‌‌بندی حکومتها قرار دارد. افلاطون و ارسطو هم حکومتها را به سه یا چهار نوع تقسیم می‌‌‌‌کردند و شیوه‌‌‌‌ی رفتار اتباع هریک و عاطفه و حسی که بر می‌‌‌‌انگیختند را توصیف کرده‌‌‌‌اند. با این حال شاهدی نداریم که شعر ابتدای متن با این گفتمان سیاسی مربوط باشد. برعکس در متن دو شاهد هست که نشان می‌‌‌‌دهد احتمالا منظور اصلی نوع حکومت نبوده، و افراد مورد نظر هستند.

نخست آن که هیچ اشاره‌‌‌‌ای به دولت یا نهادهای سیاسی در کل متن دیده نمی‌‌‌‌شود و فرمانروا هم در ابتدای کار در مقام شخص مورد اشاره قرار گرفته است. دوم آن که در دومین جمله (親而譽之) دو واژه برای توصیف رفتار مردم داریم که اغلب یکی‌‌‌‌اش نادیده انگاشته شده است. همه این جمله را به این صورت فهمیده‌‌‌‌اند که «مردم آن را می‌‌‌‌ستایند». اما این جمله دو فعل دارد و «چین» (親) به معنای احساس صمیمیت کردن و نزدیک بودن هم باید خوانده و ترجمه شود. این فعل بسیار بعید است ارتباط مردم و دولت را نشان دهد.

اصولا هم در چین این دوران بحث چندانی درباره‌‌‌‌ی انواع دولت نداریم و این مبحثی است که بسیار دیر و بسیار ساده و ابتدایی در چین مطرح می‌‌‌‌شود. یعنی در مقابل سیاست ایرانشهری که همواره (از گاهان زرتشت تا سیرالملوک خواجه نظام‌‌‌‌الملک) موضوع نوع حکومت در آن چالش‌‌‌‌برانگیز و موضوع بحث بوده، در چین شکل دولت بدیهی انگاشته می‌‌‌‌شده و صورتبندی‌‌‌‌ها متمایزی درباره‌‌‌‌ی ساختارمندی قدرت پرورده نشده است. متون سیاسی چینی تنها به اندرزنامه‌‌‌‌هایی برای شاهان شباهت دارند و نظریه‌‌‌‌پردازی درباره‌‌‌‌ی کلیدواژه‌‌‌‌های دقیقی مثل آزادی (منابع سومری و اوستایی)، رضایت مردم (کتیبه‌‌‌‌ی بیستون)، مفهوم قدرت (گاهان) و پیمان اجتماعی (مهر یشت) در آن بسیار دیر و بسیار مبهم و ناقص ظاهر می‌‌‌‌شوند.

بنابراین حدس من آن است که موضوع بند نخست نه انواع حکومت، بلکه انواع مردمان است. یعنی درباره‌‌‌‌ی شیوه‌‌‌‌های متفاوت پیکربندی قدرت و سازماندهی دولت بحث نمی‌‌‌‌کند، بلکه به درجه‌‌‌‌ی برخورداری مردم از این قدرت و پایگان اجتماعی و شأن ایشان مربوط می‌‌‌‌شود، و این مبحثی است که در جامعه‌‌‌‌ی طبقاتی و سلسله مراتبی چینی از ابتدای کار موضوع توجه بوده است. در این چارچوب، معنای بند نخست بسیار ساده‌‌‌‌تر از این حرفهاست. می‌‌‌‌گوید که فرمانروا و شاه به امری برجسته و نمایان می‌‌‌‌ماند که همه از وجودش آگاهی دارند. باز در اینجا کلمه‌‌‌‌ی «یوو» (有) را اغلب در همان بافت دولت‌‌‌‌مدار به «فقط» ترجمه کرده‌‌‌‌اند. در حالی که این کلمه در اصل «فراوان، بسیار» معنی می‌‌‌‌دهد. در حالت اول می‌‌‌‌خوانیم که «مردمان فقط بر حضور فرمانروا آگاهی دارند»، و این یعنی که حضور او جز در آگاهی‌‌‌‌شان ردپای دیگری به جا نمی‌‌‌‌گذارد، و این به تاثیر قدرت سیاسی در زندگی روزمره حمل می‌‌‌‌شود. اما متن ساده‌‌‌‌تر و متفاوت است و می‌‌‌‌گوید مردمان حضور فرمانروا را بسیار درک می‌‌‌‌کنند. به سادگی یعنی حضورش امری نمایان و چشمگیر است و نمی‌‌‌‌توان نادیده‌‌‌‌اش گرفت.

این خوانش از جمله‌‌‌‌ی اول با بقیه‌‌‌‌ی بند اول همخوانی دارد. متن به چهار پله‌‌‌‌ی متفاوت از شأن اجتماعی و پایگان اقتدار افراد در جامعه اشاره می‌‌‌‌کند، نه پیکربندی‌‌‌‌های متفاوت از دولت، و حس و حالی را بر می‌‌‌‌شمارد که فلانی در بهمان موقعیت در مردم برمی‌‌‌‌انگیزد. بر این مبنا کسانی که اشرافی هستند و یک درجه از شاه پایین‌‌‌‌تر هستند، مورد ستایش مردم هستند و همه می‌‌‌‌کوشند با ایشان نزدیک و صمیمی شوند. یک درجه پایینتر، کارگزاران حکومتی و طبقه‌‌‌‌ی توانگر قرار دارند که مردم عادی احترام و ستایشی برایشان قایل نیستند و از ایشان می‌‌‌‌ترسند. در نهایت هم مردم عادی و فرودست را داریم که مورد تحقیر و توهین قرار می‌‌‌‌گیرند. این سلسله مراتب اجتماعی کمابیش همان است که در متون کنفوسیوسی و منابع دیگر چینی می‌‌‌‌بینیم و در آن شاه و اشراف طراز اول (امیران، سرداران بزرگ، حاکمان محلی) و طبقه‌‌‌‌ی دیوانسالار و کارگزار حکومتی در یک سو قرار دارند و لایه‌‌‌‌ی حاکم را بر می‌‌‌‌سازند و در مقابل‌‌‌‌شان توده‌‌‌‌ی مردم (حدود ۹۰٪ جمعیت) قرار می‌‌‌‌گیرند که رعیت کشاورز هستند و در وضعیتی نزدیک به بردگی روزگار می‌‌‌‌گذرانند. شعرِ آغازین به احتمال زیاد همین وضعیت اجتماعی آشنا را توصیف می‌‌‌‌کرده است.

سه بند بعدی به توضیح‌‌‌‌هایی برای این شعر ساده می‌‌‌‌مانند. بند دوم تا حدودی همانگویانه و تهی از معناست. می گوید «(اگر) زیاد اعتماد نکنند، آنگاه اعتماد زیادی در کار نخواهد بود»، که امری بدیهی است. این را دو جور تعبیر کرده‌‌‌‌اند. برخی مثل چن با ارجاع به تکرار «بو شین» در آغاز فصل ۴۹ چنین فهمیده‌‌‌‌اند: «اگر فرمانروا به مردم اعتماد نکند»،[7] و برخی دیگر خوانده‌‌‌‌اند که «اگر مردم به فرمانروا اعتماد نکنند». برخی هم مانند پاشائی جمله را عام دانسته‌‌‌‌اند و گفته‌‌‌‌اند اگر مردمان راستکار نباشند کسی به آنها اعتماد نمی‌‌‌‌کند،[8] که البته قدری از بافت جمله خارج است. معنای اصلی این جمله درست روشن نیست، اما با توجه به این که در متون مشابه چینی همیشه فرمانروا اصل بوده و فعل‌‌‌‌های اصلی را او انجام می‌‌‌‌داده، احتمالا خوانش چن درست‌‌‌‌تر از باقی باشد. من اما جمله را به شکل اصلی بدون تصریح درباره‌‌‌‌ی فاعل ترجمه کرده‌‌‌‌ام.

دو بند آخر شرحی دیرآیند بر شعر آغازین هستند که بدنه‌‌‌‌ی تفسیرهای جدید بر آنها متکی‌‌‌‌ست، و نه بر خودِ آن شعر. بند سوم اصولا به نظرم نوعی حاشیه‌‌‌‌نویسی بوده که کاتبی –شاید در نقد و هجو بند همانگویانه‌‌‌‌ی قبلی- نوشته است: «عجب دور (از ذهن)، این است ارزش سخن!» یعنی معنایی تازه به متن نمی‌‌‌‌افزاید و بیشتر ابراز احساساتی است از سوی یکی از نسخه‌‌‌‌برداران باستانی. این جمله می‌‌‌‌تواند به بند پیشین ارجاع دهد که دیدیم معنایش پوچ و سبک بود و بدیهی، و یا شاید هم به بند بعدی مربوط شود که نگارنده انگار همچون موضوعی طرحش کرده که مخالفتش بوده است. خوانش ممکن دیگر از این جمله را وانگ پی به دست داده که با گرایش به مکتب قانون متن را تفسیر کرده است. او جمله را خبری دریافته و «ین» در بند دوم را سازگار با بند سوم به صورت سخن و حکم و فرمان خوانده است.

بند پایانی به شرحی بر شعر اولی می‌‌‌‌ماند و بخشی از متن بوده و نه یادداشتی در حاشیه. می‌‌‌‌گوید «دستاوردش را به دست می‌‌‌‌آورد و کارش را تکمیل می‌‌‌‌کند/ همه‌‌‌‌ی عشیره‌‌‌‌ها می‌‌‌‌گویند ما خودمان این را (انجام دادیم).» این را اغلب توصیفی برای شاه یا دولت در شعر آغازین در نظر گرفته‌‌‌‌اند و گفته‌‌‌‌اند دولت چندان در کارها بی‌‌‌‌اثر و از مداخله گریزان است، که وقتی کاری هم انجام دهد، همه فکر می‌‌‌‌کنند خودشان انجامش داده‌‌‌‌اند. به نظر من هم فاعل مبهمِ جمله همان شاه در شعر اولیه است. اما چنان که گفتم همتا انگاشتن آن با دولت را نوعی خطای ناهمزمانی می‌‌‌‌دانم و بعید هم می‌‌‌‌‌‌‌‌دانم که منظور نگارنده تاکید بر نظم طبیعی امور و نادانستگی نهفته در روندهای روزمره باشد، بدان تعبیری که در آثار چوانگ تسه می‌‌‌‌بینیم.

در مقابل فکر می‌‌‌‌کنم معنای سرراست جمله به نقدی بر شاه شبیه است. می‌‌‌‌گوید شاه است که کارها را به انجام می‌‌‌‌رساند، ولی عشیره‌‌‌‌ها مدعی انجام آن می‌‌‌‌شوند. پرسش کلیدی که اینجا باید طرح شود آن است که این «کار» دقیقا چیست؟ یعنی کدام کار است که شاه و عشیره‌‌‌‌ها دسته‌‌‌‌جمعی انجامش می‌‌‌‌دهند و با رهبری شاه تکمیل می‌‌‌‌شود و بعد عشیره‌‌‌‌های مدعی‌‌‌‌اش می‌‌‌‌شوند؟ به نظرم قوی‌‌‌‌ترین احتمال آن است که اشاره‌‌‌‌ی متن به جنگ باشد. آن کاری که به این شکل انجام می‌‌‌‌شود، جنگیدن است. در جنگ است که شاه با رهبری متمرکز خود کار را به انجام می‌‌‌‌رساند، اما بعدتر موقع تقسیم غنایم همه مدعی سهم‌‌‌‌گیری در آن می‌‌‌‌شوند. اگر این بند را بی وقفه در ادامه‌‌‌‌ی شعر آغازین بخوانیم معنایش روشنتر می‌‌‌‌شود.

شعر می‌‌‌‌گوید مردم بسته به شأن و قدرت افراد واکنش نشان می‌‌‌‌دهند و آنان را در مرکز توجه خود قرار می‌‌‌‌دهند، می‌‌‌‌ستایند، می‌‌‌‌هراسند و یا تحقیر می‌‌‌‌کنند. بعد می‌‌‌‌گوید کار را کسی انجام می‌‌‌‌دهد و دعوی تکمیلش را دیگران طرح می‌‌‌‌کنند. این دیگری‌‌‌‌، عشیره‌‌‌‌ها هستند و این واحد ساماندهی اجتماعی و پیکربندی اقتدار سیاسی در چین بوده است. پس جمله می‌‌‌‌تواند به شاه ارجاع دهد –که محتمل‌‌‌‌تر است- و به پیامد جنگیدن وی با سرکرده‌‌‌‌های قبیله‌‌‌‌ایِ متحدش اشاره کند. البته این احتمال را هم باید در نظر داشت که شاید این جمله به آخرین لایه‌‌‌‌ی شأن اجتماعی ارجاع دهد و نه اولین‌‌‌‌اش. یعنی به فرودستانی اشاره کند که در پایان شعر خوار شمرده می‌‌‌‌شوند و بدیشان توهین می‌‌‌‌شود. در این حالت جمله‌‌‌‌ی پایانی می‌‌‌‌گوید کارها را فرودستان انجام می‌‌‌‌دهند، اما دستاوردشان به اسم عشیره‌‌‌‌های مقتدر و حاکم تمام می‌‌‌‌شود.

 

 

  1. Henricks, 1989: 865.
  2. Henricks, 1989: 863-864.
  3. Chen, 1989: 97.
  4. پاشایی، ۱۳۷۱: ۲۲۵.
  5. پاشائی، ۱۳۷۱: ۲۲۵-۲۲۶.
  6. Chen, 1989: 97-98.
  7. Chen, 1989: 98.
  8. پاشائی، ۱۳۷۱: ۲۲۵.

 

 

ادامه مطلب: بخش هجدهم: برگردان و زند فصل هجدهم

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب