پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش پنجاه و نهم: برگردان و زند فصل پنجاه و نهم

بخش پنجاه و نهم: برگردان و زند فصل پنجاه و نهم

گفتار نخست: برگردان فصل پنجاه و نهم

治人事天莫若嗇。

夫唯嗇,是謂早服;早服謂之重積德;重積德則無不克;無不克則莫知其極;莫知其極,可以有國;有國之母,可以長久;是謂深根固柢,長生久視之道。

۵۹.۱: (هنگام) حکم راندن بر مردم و خدمت کردن به آسمان، نباید تن به گسست داد

۵۹.۲: وقتی مرد تن به گسست می‌‌‌‌دهد، این را «زود درپوشیدن» می‌‌‌‌نامند

زود درپوشیدن را «سنگین شدن با فضیلت‌‌‌‌اندوزی» می‌‌‌‌نامند

سنگین شدن با فضیلت‌‌‌‌اندوزی (ملازم است با) این قاعده که هیچ‌‌‌‌چیزی نیست که نتوان بر آن غلبه کرد

این قاعده که هیچ‌‌‌‌چیزی نیست که نتوان بر آن غلبه کرد، (بدان معناست که) حد و مرزش را نمی‌‌‌‌توان شناخت

۵۹.۳: وقتی حد و مرزش را نمی‌‌‌‌شناسی         پس آیا ممکن است که حکومت کنی؟

حکومت کردن (همتاست با) مادر داشتن           پس آیا ممکن است که مدتی دراز پایدار بمانی؟

۵۹.۴: به آن (وضعیتی) می‌‌‌‌گویند ریشه‌‌‌‌ی عمیق و پایه‌‌‌‌ی استوار داشتن،

که به زندگی طولانی و تماشای راه استمرار ببخشد.

فصل ۵۹ متنی ناهمگن است که از یک بند کوتاه و یک بند خیلی طولانی تشکیل یافته است. بند نخست جمله‌‌‌‌ایست منثور در هفت کلمه:

治 (ژی: درمان کردن، حکم راندن، تنبیه کردن) 人 (رِن: مردم، انسان) 事 (شِه: چیز، کار، خدمت، سانحه) 天 (تیان: آسمان) 莫 (مُو: نه) 若 (روئو: تو، او، مطیع، اگر) 嗇 (سِه: پاره کردن، کشاورزی)

یعنی: «(هنگام) حکم راندن بر مردم و خدمت کردن به آسمان، نباید تن به گسست داد».

فعل این جمله بسیار مبهم است و تفسیرهایی که از آن در دست داریم، رضایت‌‌‌‌بخش نیست. کلمات بخش دوم جمله (مو روئو سِه: 莫若嗇) یعنی «وگرنه، پاره می‌‌‌‌کند» یا «تن به گسست و پارگی نمی‌‌‌‌دهد». با این حال همه‌‌‌‌ی مترجمان این بخش را به صورتی همسان برگردانده‌‌‌‌اند: «باید مقتصد بود»، «چیزی بهتر از حسابگری نیست»[1]، «نباید چیزی را از حسابگری معاف داشت» و «باید ذخیره اندوخت»[2]. اما اینها -شاید به استثنای «حسابگری»- از «سه» (嗇) برنمی‌‌‌‌آید که فعل اصلی جمله است.

بند دوم این فصل متنی مرکب است که از چندین جمله‌‌‌‌ی منثور و شعری در میانه‌‌‌‌اش تشکیل یافته است. این بند را بخش بخش ترجمه می‌‌‌‌کنم:

夫 (فو: مرد، شوهر) 唯 (وِئی: فقط، چون، گرچه) 嗇 (سِه: پاره کردن، کشاورزی)

是 (شی: بودن، باشه) 謂 (وِی: گفتن) 早 (زائوُ: زود، دیرین، صبح، قبل) 服 (فو: لباس، پوشیدن، صرف کردن، پذیرش)

یعنی: «وقتی مرد تن به گسست می‌‌‌‌دهد/ این را «زود درپوشیدن» می‌‌‌‌نامند».

بعد سه جمله‌‌‌‌ی طولانی داریم، هریک با هفت هشت کلمه:

早 (زائوُ: زود، دیرین، صبح، قبل) 服 (فو: لباس، پوشیدن، صرف کردن، پذیرش) 謂 (وِی: گفتن) 之 (ژِه: داشتن، رفتن) 重 (ژُنگ: سنگین، جدی، مقدار زیاد) 積 (جی: ذخیره کردن غله، انباشتن، جمع بستن، طولانی) 德 (دِه: فضیلت، مهربانی، ذهن)

重 (ژُنگ: سنگین، جدی، مقدار زیاد) 積 (جی: ذخیره کردن غله، انباشتن، جمع بستن، طولانی) 德 (دِه: فضیلت، مهربانی، ذهن) 則 (زِه: قانون، هنجار، مثال، رعایت کردنِ قاعده) 無 (وو: نه، هیچ) 不 (بو: نه) 克 (ِکه: توانا، برنده شدن، تکمیل، گواردن، غلبه کردن)

無 (وو: نه، هیچ) 不 (بو: نه) 克 (ِکه: توانا، برنده شدن، تکمیل، گواردن، غلبه کردن) 則 (زِه: قانون، هنجار، مثال، رعایت کردنِ قاعده) 莫 (مُو: نه) 知 (تْسی: دانش، آموزاندن) 其 (چی: او، آن) 極 (جی: نوک، قله، تختگاه، حد)

یعنی: «زود درپوشیدن را «سنگین شدن با فضیلت‌‌‌‌اندوزی» می‌‌‌‌نامند/ سنگین شدن با فضیلت‌‌‌‌اندوزی (ملازم است با) این قاعده که هیچ‌‌‌‌چیزی نیست که نتوان بر آن غلبه کرد/ این قاعده که هیچ‌‌‌‌چیزی نیست که نتوان بر آن غلبه کرد، (بدان معناست که) حد و مرزش را نمی‌‌‌‌توان شناخت».

بعد از این جملات، شعری دو بیتی داریم که با بخش‌‌‌‌های پیشین تفاوتی ساختاری دارد و به همین خاطر به نظرم باید در بندی جداگانه گنجانده شود:

莫知其極,           可以有國;

有國之母,           可以長久;

莫 (مُو: نه) 知 (تْسی: دانش، آموزاندن) 其 (چی: او، آن) 極 (جی: نوک، قله، تختگاه، حد)

可: (کْئو: قید امکان: شاید که…، ممکن است که…) 以 (ای: پس) 有 (یُوو: فراوان، داشتن) 國 (گوئُو: سرزمین، دولت، پایتخت)

有 (یُوو: فراوان، داشتن) 國 (گوئُو: سرزمین، دولت، پایتخت) 之 (ژِه: داشتن، رفتن) 母 (مو: مادر)

可: (کْئو: قید امکان: شاید که…، ممکن است که…) 以 (ای: پس) 長 (چآنگ: طولانی، مستمر، راست، پایدار) 久 (جیُو: درازمدت، زمان طولانی)

یعنی: « وقتی حد و مرزش را نمی‌‌‌‌شناسی           پس آیا ممکن است که حکومت کنی؟

حکومت کردن (همتاست با) مادر داشتن           پس آیا ممکن است که مدتی دراز پایدار بمانی؟».

آخرین جملات، به دو مصراع شش کلمه‌‌‌‌ای شبیه‌‌‌‌اند، با وزن و قافیه‌‌‌‌ای ضعیف، و به خاطر گسست‌‌‌‌شان از دوبیتی پیشین باید در بندی جداگانه گنجانده شوند. پس من بر اساس ساختار و محتوا، بند دوم فصل ۵۹ را به سه بند مجزا تجزیه کرده‌‌‌‌ام. کلمات برسازنده‌‌‌‌ی واپسین بخش‌‌‌‌اش چنین است:

是 (شی: بودن، باشه) 謂 (وِی: گفتن) 深 (شِن: عمیق، تاریک، خیلی) 根 (گِن: ریشه، مبنا، نیاکان، نوزاد، نره، سرچشمه) 固 (گو: سفت، جامد، قوی، محکم، قطعا) 柢 (دی: ریشه، خاستگاه، پایه)

長 (چآنگ: طولانی، مستمر، راست، پایدار) 生 (شِنّ: بودن، زیستن، زادن، خام) 久 (جیُو: درازمدت، زمان طولانی) 視 (شی: دیدن، نظارت، ملاقات، منظره) 之 (ژِه: داشتن، رفتن) 道 (دائو: راه)

یعنی: « به آن (وضعیتی) می‌‌‌‌گویند ریشه‌‌‌‌ی عمیق و پایه‌‌‌‌ی استوار داشتن،/ که به زندگی طولانی و تماشای راه استمرار ببخشد».

گفتار دوم: زند فصل پنجاه و نهم

فصل پنجاه و نهم یکی از مبهم‌‌‌‌ترین و بحث‌‌‌‌برانگیزترین بخش‌‌‌‌های «دائو ده جینگ» است. در واگرایی خوانش مفسران درباره‌‌‌‌ی این متن همین اشاره بس که چن آن را بحثی سیاسی درباره‌‌‌‌ی پایداری دولت دانسته،[3] در حالی که هو شانگ کونگ می‌‌‌‌گوید موضوع به ذخیره‌‌‌‌ی پشتاب و حفظ نیروی جنسی و بنابراین عمر طولانی مربوط می‌‌‌‌شود. از آن سو ویلی آن را همچون دستورنامه‌‌‌‌ای برای تمرین‌‌‌‌های ذهنی دانسته و «جیو شی» (久視) در بند آخر را «خیره نگاه کردن برای مراقبه» ترجمه کرده که تمرینی است در یوگا. پاشائی هم آن را به صورت دعوت به بازگشت به طبیعت فهمیده است.[4] بیشتر مفسران در جای جای این متن کلمه‌‌‌‌ی «دائو» را هم افزوده‌‌‌‌اند[5] که آن نیز جای چون و چرا دارد. چون محور سخن درباره‌‌‌‌ی فضیلت (ده) است و نه راه (دائو)، و اصولا این کلمه‌‌‌‌ی دوم در متن به کار گرفته نشده است.

از متن چنین بر می‌‌‌‌آید که پیوندی با سیاست و آیین فرمانروایی برقرار است. اما اصطلاح‌‌‌‌هایی که به کار گرفته شده، استعاره‌‌‌‌هایی از یاد رفته است که معنای دقیق‌‌‌‌شان درست معلوم نیست:

«۵۹.۱: (هنگام) حکم راندن بر مردم و خدمت کردن به آسمان، نباید تن به گسست داد

۵۹.۲: وقتی مرد تن به گسست می‌‌‌‌دهد، این را «زود درپوشیدن» می‌‌‌‌نامند

زود درپوشیدن را «سنگین شدن با فضیلت‌‌‌‌اندوزی» می‌‌‌‌نامند».

به این شکل در بند نخست و جملات آغازین بند دوم استعاره و تعبیرهای اصلی پیاپی آمده‌‌‌‌اند. اینها را مترجمان به شکل‌‌‌‌های گوناگون ترجمه کرده‌‌‌‌اند. چنان که گفتیم، مثلا «مو روئو سِه» (莫若嗇) را اغلب به «مقتصد بودن» برگردانده‌‌‌‌اند. با این حال من به معنای اصلی و رایج نشانه‌‌‌‌ها وفادار مانده‌‌‌‌ام. چون معنای «تن به گسست دادن» در ضمن با «زود در پوشیدن» و «سنگین شدن با فضیلت» هم تناسب بیشتری دارد. اینجا گویا راوی در حال برشمردن ویژگی‌‌‌‌های اخلاقی و سوگیری‌‌‌‌های روانی فرمانرواست، و سه مفهوم را با هم ترکیب می‌‌‌‌کند: تن به گسست دادن، که حدس می‌‌‌‌زنم به معنای فردیت و جدا شدن از بافت نهادی پیرامونی (خانواده، دودمان، دولت) باشد. اگر چنین باشد، متن به فردگرایی سیاسی ایرانیان در تقابل با جمع‌‌‌‌گرایی چینی‌‌‌‌ها تاکید دارد. آنگاه «درپوشیدن» ممکن است گرته‌‌‌‌برداری‌‌‌‌ای از مفهومی در زبان‌‌‌‌های آریایی باشد که «نقش بر عهده گرفته» و «منصب یافتن» معنی بدهد و این همان است که در پارسی امروز هم باقی مانده و «خلعت پوشیدن برای مقامی» یا «رخت کشیدن به جایگاهی» یا به طور عامتر «کمر همت بستن برای کاری» نمونه‌‌‌‌هایی از آن هستند. تعبیرهایی مشابه در زمان تدوین این متن در زبان‌‌‌‌های پارسی باستان و اوستایی و اکدی هم وجود داشته و بعید نیست که این عبارت از آنجا آمده باشد.

اگر این دو تعبیر چنین معنایی داشته باشند، مفهوم فضیلت در سومی هم با ارته/ اشه در سپهر فرهنگ ایرانی همتاست. بر خلاف خوانش مرسوم، به نظر من این آغازگاه متن سفارش به این مفاهیم نیست، ‌‌‌‌بلکه خرده‌‌‌‌گیری و طرد آن است. متن می‌‌‌‌گوید کسی فرمانرواست و قرار است حکومت کند، اگر می‌‌‌‌خواهد به آسمان (یعنی قانون جبریِ دنیا) خدمت کند، باید تابع آن باشد و در زمینه‌‌‌‌ی عرف و رسوم خانوادگی و دولتی و قبیله‌‌‌‌ای‌‌‌‌ رفتار کند. او نباید از این زمینه بگسلد و تن به گسست بدهد.

آن کسانی که چنین می‌‌‌‌کنند و خودمدارانه و فردمحور به کنشی سیاسی دست می‌‌‌‌یازند، به گسستی از بافت اجتماعی پشتیبان‌‌‌‌شان تن می‌‌‌‌دهند. آنان به جای این بافتار، پوششی تازه بر تن می‌‌‌‌کنند و در کسوتی خودساخته در صحنه‌‌‌‌ی سیاست ظاهر می‌‌‌‌شوند، و این را «درپوشیدن» می‌‌‌‌نامند. چنین کسی جویای فضیلت است، اما به زعم متن، شکلی نامطلوب و فاسد از فضیلت را می‌‌‌‌جوید و می‌‌‌‌یابد، و به همین خاطر از آن سنگین می‌‌‌‌شود. «سنگین شدن» اصولا در منابع چینی کهن و به ویژه «دائو ده جینگ» دلالت مثبتی ندارد و به بیماری و مرگ و زوال ارجاع می‌‌‌‌دهد. پس خوانش مرسومی[6] که می‌‌‌‌گوید متن حکمران را به مقتصد بودن و کسب پیاپیِ فضیلت و رعایت «دائو» سفارش می‌‌‌‌کند، نادرست است.

این بخش آغازین احتمالا به سیاست ایرانشهری و فردمداری نهادینه شده در آن اشاره می‌‌‌‌کند و آن را شکلی فاسد از فضیلت می‌‌‌‌داند. فرمانروایی که می‌‌‌‌خواهد به آسمان خدمت کند، باید از این روند پرهیز کند. بخش بعدی بند دوم پیامدهای این شکل از جستنِ گرانبارِ فضیلت را گوشزد می‌‌‌‌کند:

«سنگین شدن با فضیلت‌‌‌‌اندوزی (ملازم است با) این قاعده که هیچ‌‌‌‌چیزی نیست که نتوان بر آن غلبه کرد

این قاعده که هیچ‌‌‌‌چیزی نیست که نتوان بر آن غلبه کرد، (بدان معناست که) حد و مرزش را نمی‌‌‌‌توان شناخت»

اینها هم باز به واگویه‌‌‌‌ای از سیاست ایرانشهری شباهت دارد. چون اقتدار دولت پارسی بوده که حضور هیچ قدرت هماوردی را بیرون از خود به رسمیت نمی‌‌‌‌شناخته و به واقع هم نیرویی هم‌‌‌‌وزن‌‌‌‌اش در فراسوی مرزهایش وجود نداشته است. شاهنشاهان پارس- و نه شاهان محلی چینی- بوده‌‌‌‌اند که بی‌‌‌‌هماورد بوده و اقتدار لازم برای غلبه بر همه چیز را داشته‌‌‌‌اند. متن می‌‌‌‌گوید این فرمانروایان مقتدر هرچند چنین نیرومندند، اما از فضیلت‌‌‌‌اندوزی سنگین شده‌‌‌‌اند. جمله‌‌‌‌ی بعدی کلیدی است، چون می‌‌‌‌گوید چنین فرمانروایانی حد و مرزی برای قدرت خود قایل نیستند. این سخن درباره‌‌‌‌ی هخامنشیان تا حدودی درست بوده، چون خود نیز می‌‌‌‌گویند که «در این سرزمین دور و دراز» و در «بومی که اهورامزدا آفرید» یگانه فرمانروا هستند. اما این حد و مرز نشناختن هم در سنت چینی طنین خوشایندی نداشته و همچون پا را از گلیم درازتر کردن تعبیر می‌‌‌‌شده است.

بعد از این جمله‌‌‌‌ها به شعری دوبیتی می‌‌‌‌رسیم که به نظر می‌‌‌‌رسد با بقیه‌‌‌‌ی متن تفاوت داشته باشد. حدس من آن است که این دوبیتی بر باقی متن مقدم بوده و فصل ۵۹ همچون شرحی – و شاید تحریفی- از آن نوشته شده باشد. بر همین مبنا به نظرم خوانش مرسوم از این شعر که از سویی شعر بودنش را و از سوی دیگر استقلالش از متن را نادیده می‌‌‌‌گیرد، نادرست است. مفسران اغلب این شعر را در امتداد باقی متن و در لابه‌‌‌‌لای جملات پیشین گنجانده و معنی کرده‌‌‌‌اند، و گزاره‌‌‌‌هایش را به صورت عبارت‌‌‌‌هایی خبری برخوانده‌‌‌‌اند. در حالی که به نظرم قید امکان در ابتدای جملات (کْئو: 可) جملات را پرسشی می‌‌‌‌کند و آنچه بیان می‌‌‌‌شود را مشکوک می‌‌‌‌سازد. یعنی به عبارتی این دوبیتی موضوع خود را به چالش می‌‌‌‌کشیده و ناباورانه درباره‌‌‌‌اش پرسش می‌‌‌‌کرده است:

«وقتی حد و مرزش را نمی‌‌‌‌شناسی           پس آیا ممکن است که حکومت کنی؟

حکومت کردن (همتاست با) مادر داشتن           پس آیا ممکن است که مدتی دراز پایدار بمانی؟»

موضوع هم روشن است. به فرماندار می‌‌‌‌گوید اگر تو حد و مرز کشورت را نشناسی چطور خواهی توانست بر آن حکومت کنی؟ و فرمان راندن به معنای ریشه‌‌‌‌دار بودن و نسب بردن از خاندانی بلندپایه است، و اگر این را نداشته باشی چگونه می‌‌‌‌توانی سلسله‌‌‌‌ای پایدار تاسیس کنی؟ این شعر به نظرم ارتباط چندانی با سیاست ایرانشهری نداشته و زبانزدی کهن بوده که دو ویژگی فرمانروایان در سنت چینی را مورد تاکید قرار می‌‌‌‌داده است: نخست «استوار کردن مرزها»، که عبارت است از سیاست درون‌‌‌‌گرا و تدافعی در برابر محیط خارج، و دیگری اهمیت خاندان و تبار و قبیله‌‌‌‌ای که پشتیبان اقتدار شاه بوده‌‌‌‌اند.

راوی این شعر را گواه گرفته تا موضوعی یکسره متفاوت را مورد حمله قرار دهد. آنچه به نظرم جلب نظرش را کرده، اشاره‌‌‌‌ی مصراع اول به «حد و مرز نشناختن» بوده است. او از این بهره جسته تا بگوید فرمانروایانی که با شیوه‌‌‌‌ی آریایی‌‌‌‌ها بی‌‌‌‌حد و مرز فرمان می‌‌‌‌رانند و فردگرایانه برای انجام خویشکاری‌‌‌‌شان کمر همت می‌‌‌‌بندند و تن به گسست از هنجارهای اجتماعی می‌‌‌‌دهند، دیری نخواهند پایید و به سرعت رو به زوال خواهند رفت.

آخرین دو جمله‌‌‌‌ای که من در بندی جداگانه آورده‌‌‌‌ام و با دوبیتی پیشین تفاوت می‌‌‌‌کند هم مثل بخش‌‌‌‌های اولیه‌‌‌‌ی متن، توضیحی بر همین شعر است، با سوگیری سیاسی خاص لائو تسه‌‌‌‌ی فرضی:

«به این می‌‌‌‌گویند ریشه‌‌‌‌ی عمیق و پایه‌‌‌‌ی استوار داشتن/ که به زندگی طولانی و تماشای راه استمرار می‌‌‌‌بخشد».

پس مادر داشتن، و ریشه‌‌‌‌دار بودنِ من در نهاد و حل شدن فرد در قبیله و دولت است که دوام و بقا ایجاد می‌‌‌‌کند، و نه آن شکل فردگرایانه‌‌‌‌ای که از ابتدای کار مورد حمله بود.

 

 

  1. Henricks, 1989: 229; Chen, 1989: 193.
  2. پاشائی، ۱۳۷۱: ۴۸۸.
  3. Chen, 1989: 193-194.
  4. پاشائی، ۱۳۷۱: ۹۱-۹۲.
  5. Henricks, 1989: 228-229; Chen, 1989: 193.
  6. Henricks, 1989: 228-229.

 

 

ادامه مطلب: بخش شصت‌م: برگردان و زند فصل شصت‌م

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب