پنجشنبه , آذر 22 1403

ضميمه

ضميمه

حالات تغيير يافته آگاهى (ASC)

آگاهى، در معناى عام خود عبارت است از داشتن اطلاعات قابل‌‌تفسير ارادى ، در مورد محرك‌‌هاى درونى و بيرونى. براى آگاهى، سطوح گوناگونى طرح كرده‌‌اند. از حاصل‌‌جمع همه اين سطوح، همان كليتى پديد مى‌‌آيد كه ويليام جيمز جریان سیال آگاهيش ناميده بود.[1] اين جريان پويا و كلى، از عناصرى تشكيل يافته بود كه به درجات گوناگون توسط خودآگاه درك مى‌‌شدند. خودآگاهانه‌‌ترين سطح آگاهى حالتى است كه “روند كنترل شده” خوانده مى‌‌شود. اين روند، همان است كه بيشتر زمان بيدارى هشيارانه معمول در اكثر ما را شامل مى‌‌شود. سطوح پايين‌‌ترى هم در اين رودخانه پوياى آگاهى وجود دارند، كه كمتر از سطح كنترل شده توسط خود ما تفسير مى‌‌شوند. اين بخش را فرويد انديشه ناخودآگاه ناميده بود، و منظورش مجموع همه افكار و انديشه‌‌هايى بود كه برخلاف تابوها اجتماعى باشند، و نتوانند رسما در سطح هشيارانه حضور يابند. سطح پايين‌‌ترى هم وجود دارد كه روند خودكار ناميده مى‌‌شود و كمترين ميزان توجه خودآگاه را مى‌‌طلبد. در اين سطح رفتارهايى كليشه‌‌اى مانند رانندگى انجام مى‌‌شود كه فقط به عنوان يك كل در هم تنيده در خودآگاه ما درك مى‌‌شود.

خواب، فكر و خيال، و ساير مواردى كه تا اينجا اشاره‌‌اى به آن داشتيم، همه نمايندگانى از سطوح مختلف آگاهى بودند. علاوه بر اين حالا طبيعى كه معمولا در زندگى روزمره تجربه مى‌‌شوند، اشكال ديگرى از آگاهى را هم داريم كه روى هم رفته با نام حالات تغيير يافته آگاهى خوانده مى‌‌شوند. در اينجا نگاهى كوتاه به برخى از آنها خواهيم داشت. بايد به اين نكته وجه كرد كه اين حالات خود نمونه‌‌هايى از سطوح بينابينى خواب/بيدارى هستند. سطوحى كه به دليل غيرعادى بودن پردازش اطلاعات عصبى، كمتر در زندگى عادى تجربه مى‌‌شوند.

خوابكارى[2]

تاريخچه: در برابر خواب، كه نوعى تغيير حالت آگاهى خود به خودى و طبيعى است، حالتى ديگر هم وجود دارد كه خواب مصنوعى يا هيپنوتيزم ناميده مى‌‌شود. اين شكل از آگاهى، با تلقين‌‌پذيرى بالا، و وابسته شدن تفكر و احساسات فرد به القائات خوابگر همراه است. اين شيوه از قرنها پيش در مصر و يونان باستان شناخته شده بوده و براى درمان بيماريهاى روانى در معابد از آن استفاده مى‌‌كردند.[3] هيپنوتيزم به معناى نوين كلمه توسط پزشك وينى آنتون مسمر[4] بنيان نهاده شد، و تا مدتها به عنوان يكى از شاخه‌‌هاى شبه علم در حاشيه دانشهاى رسمى به حالت تبعيد به سر مى‌‌برد. البته ادعاى اوليه مسمر چندان هم علمى نبود و بيشتر در اطراف اعتقاد به وجود نوعى مغناطيس حيوانى دور مى‌‌زد. مسمر، توانست با چند نمايش در پاريس معروفيتى كسب كند و اصطلاح مسمريزاسيون را سر زبانها بيندازد. او در اتاقى ساكت و نيمه تاريك كه ديوارهايش توسط آيينه‌‌هايى پوشيده شده بود، بيماران خود را مى‌‌پذيرفت و با نشاندنشان در كنار حوض موسوم به “باكه”[5] توسط آبى كه به قول خودش مملو از نيروى مغناطيس حيوانى بود، هيپنوتيزمشان مى‌‌كرد. حالت خلسه‌‌اى كه در اثر اين كار پديد مى‌‌آمد، مى‌‌توانست برخى از علائم بيمارى را از وجود بيماران حذف كند.

اين نمايشها به قدرى جلب توجه كرد كه لويى شانزدهم، -پادشاه فرانسه- گروهى را براى بررسى در مورد نيروى مسمر مأمور كرد. اين گروه از افراد سرشناسى مانند بنجامين فرانكلين، آنتوان لاوازيه، و .ى.گيوتين تشكيل شده بود. نتيجه تحقيقات اين گروه دولتى، اين بود كه نيرويى با عنوان مغناطيس حيوانى وجود ندارد، و همه تأثيرات مثبت مشاهده شده در كارهاى مسمر نتيجه مستقيم نيروى تلقين و تخيلات بيمارانش بوده است. مسمر كه در اثر اين رأى شهرت خود را از دست داده بود، به سوئيس مهاجرت كرد و باقى عمر خود را در آنجا به گمنامى سپرى كرد.

در قرن نوزدهم، يك جراح انگليسى به نام جيمز بريد[6] بار ديگر روشهاى مسمر را احيا كرد و به نقش مهم تلقين كلامى در حالت خلسه پى برد. او اين شكل خاص از حالت خلسه را هيپنوتيزم نام نهاد.[7] در اوايل قرن كنونى ميلادى، فرويد از خوابكارى براى درمان بيماران خود بهره جست و كوشيد تا به كمك اين تكنيك آنها را با زير و بم نهفته در ناخودآگاهشان آشنا كند. او بعدها اين روش را كنار گذاشت تا شيوه مشهورتر روانكاوى را بنيان گذارد.

روش اثر: خوابكارى، بيش از آن كه به مهارت خوابكار وابسته باشد، به استعداد آزمودنى ارتباط دارد. افرادى كه زندگى فكرى و تخيلاتى غنى دارند، بيشتر استعداد خوابكارى شدن را دارند. مى‌‌توان اين توانايى را با توجه به قدرت تلقين‌‌پذيرى فرد مورد تخمين قرار داد. كسانى كه به جذب اطلاعات از محيط عادت دارند، و در كانال‌‌هاى ارتباطى خود -كتاب، موسيقى، فيلم،…- غرق مى‌‌شوند، توانايى بالاترى براى خوابكارى شده دارند.[8] كودكان، با توجه به غناى بيشتر تخيلاتشان، براى خوابكارى شدن مستعدترند.[9] سنجه‌‌هاى متفاوتى براى اندازه‌‌گيرى استعداد خوابكارى شدن افراد وجود دارد، كه آزمونهاى استانفورد ) [10] (SHSSو هاروارد[11] (HGSHS)[12] نمونه‌‌هايى از آن هستند . اين آزمونها مى‌‌توانند تا حدودى استعداد خوابكارى شدن در يك فرد را تعيين كنند. از ديد آمارى، حدود ده درصد افراد در هر جمعيت تصادفى انسانى به راحتى خوابكارى مى‌‌شوند و ده درصد ديگر را به سختى مى‌‌توان خواب كرد. ناگفته نماند كه حتى افراد مستعد را هم بر خلاف ميلشان نمى‌‌توان خوابكارى كرد.[13]

اثرات عضوى: در مورد اثرات ارگانيك خوابكارى بسيار افسانه سرايى شده است. اين يك قول رايج است كه مى‌‌توان با تلقين سوزش در يك آزمودنى مستعد، تاول‌‌هايى بى‌‌دليل را بر پوستش پديد آورد. در واقع اين نظريات به شكل علمى تأييد نشده‌‌اند. مهمترين تغيير عضوى ناشى از خوابكارى علمى، تغيير در شد جريان خون در پوس بوده، كه به سرخ شدن يا گرم شدن پوست منجر مى‌‌شود.24(Spanos et al.- 1982)

مهمترين تأثير عصب‌‌شناختى وابسته به خواب مصنوعى، به حس نكردن درد مربوط مى‌‌شود. در اوسط قرن نوزدهم ميلادى، جيمز اسديل[14] جراح اسكاتلندى توانست از اين روش براى ايجاد بى‌‌هوشى در پيش از سیصد نفر از بيمارانش استفاده كند. اين بيماران بدون نياز به داروهاى بيهوشى -كه كاربردشان در آن زمان خطرناك بود،- زير تيغ جراح مى‌‌رفتند و دردى هم حس نمى‌‌كردند.[15] نشان داده شده كه با همين روش سنتى، مى‌‌توان درد ناشى از سوختگى را از بين برد، هرچند اين امر بر بر سرعت التيام زخمها بى‌‌اثر است.[16] خوابكارى، بر خلاف سوزن پزشكى كه با تحريك آندورفين‌‌ها در را از بين مى‌‌برد، بر تعادل ناقلهاى عصبى مغزى بى‌‌اثر است. ظاهرا مكانيسم اثر آن تنها به قطع رابطه ذهنى بيمار از دردش برمى‌‌گردد.[17]

اثرات شناختى: در سال 1355ه.خ (.1976م)، در جريان يك گروگان‌‌گيرى، بیست و ششم دانش‌‌آموز دبستانى به همراه راننده اتوبوس سرويسشان در شهر چوچيلاى كاليفرنيا دزديده شدند. راننده مذكور به همراه دو نفر از بچه‌‌ها از زندانشان گريختند و نجات يافتند. راننده مزبور، گواهينامه يكى از گروگان‌‌گيرهاى را ديده بود، اما شماره آن را به ياد نداشت. در اداره پليس، او را خوابكارى كردند و او در آن حال توانست به روزى كه گواهينامه را ديده بود برگردد، و شماره آن را به جز يك رقم بازخوانى كند. اين ارقام، به پليس كمك كرد تا آدم ربايان را دستگير كند. از آن به بعد، مورد چوچيلا به عنوان يكى از نمونه‌‌هاى مشهور تأثير خوابكارى بر حافظه مورد اشاره قرار گرفت.

اين تأثير، به زبان علمى Hepermnesia ناميده مى‌‌شود. از ديد دانشمندان، يافته‌‌هاى موجود در مورد اين اثر ضد و نقيض است. برخى از گزارشات، بالا رفتن توانايى يادآورى زير اثر خوابكارى را تأييد مى‌‌كند.[18] در مقابل برخى ديگر آن را مايه اختلال در حافظه مى‌‌بينند.[19] در يك آزمایشها، بیست و هفت آزمودنى خوابكارى شدند و به همه آنها تلقين شد كه در طى شب بعد صداى بلندى خواهند شنيد و از خواب بيدار خواهند شد. پس از گذشت يك شب، سیزده نفر از آنها گزارش دادند كه در طى شب از صداى بلندى از خواب پريده‌‌اند. شش نفر از آنها، حى پس از اين كه از جريان آزمایشها آگاه شدند و دريافتند كه صدايى در كار نبوده، هنوز اصرار داشتند كه آن را شنيده‌‌اند.[20] اين امر مى‌‌تواند خطرات ناشى از شهادتهاى دادگاهى متأثر از خوابكارى را به خوبى آشكار كند.

مستقل از دقت يادآورى، كسانى كه خوابكارى شده‌‌اند با اعتماد به نفس بيشترى خاطرات خود را به ياد مى‌‌آورند.[21]

اثرات رفتارى: از خوابكارى براى درمان برخى از ناهنجارى‌‌هاى رفتارى استفاده مى‌‌شود. مثلا نشان داده شده كه مى‌‌توان در زمان خوابكارى، حالت هراس مرضى[22] را در بيماران از بين برد. از اين تكنيك براى كاهش عوارض پس از عمل جراحى هم استفاده مى‌‌كنند.[23] اما از آنجا كه همراهى يك خوابكار با بيماران در شرايط گوناگون ممكن نيست، تكنيكى براى رفع اين نقيصه ابداع شده كه “تلقين پس از خواب”[24] ناميده مى‌‌شود. با اين روش، مى‌‌توان تغيير رفتار -مورد نظر را حى در زمانى هم كه آزمودنى در خواب مصنوعى نيست، در او القاء كرد. در اين شيوه، به هنگام خوابكارى به بيمار آموزش داده مى‌‌شود تا به هنگام بروز حالات رفتارى ناخوشايند به شكلى ويژه واكنش نشان دهد. و اين واكنش با تغيير روانى مورد توجه درمانگر همراه مى‌‌شود. افرادى كه دچار سردرد بوده اند، با اين راه به طرز معنى‌‌دارى درمان شده‌‌اند.[25] عمق خلسه اوليه كه در شيوه ياد شده ايجاد مى‌‌شود، با تأثير درمانى مورد انتظار نسب مستقيم دارد.[26]

در مورد نتايج مفيد خوابكارى مباحث فراوانى طرح شده كه هنوز هم ادامه دارد. در ابتدا اين اميد وجود داشت كه با كمك اين شيوه بتوان افراد ضدجامعه و جانيان حرفه‌‌اى را درمان كرد.[27] اما بعدها نشان داده شد كه عكس اين حالت هم مى‌‌تواند مصداق داشته باشد. مارتين اوزن و همكارش فردريك اوانز در آزمایشهااتى رفتارهاى جنايتكارانه را در آزمودنى‌‌هاى خواب شده القاء كردند.[28] افراد خوابكارى شده زير اثر تلقينات ارائه شده، دستشان را در اسيد نيتريك فرو مى‌‌بردند و آن را به صورت ديگران مى‌‌پاشيدند و مارهاى سمى را به روى ديگران پرتاب مى‌‌كردند. البته آزمایشهاگران از هرنوع آسيبى پيشگيرى كرده بودند.

طبيعت خواب مصنوعى: در آستانه قرن نوزدهم، در فرانسه مباحثات داغى در مورد حقيقت خوابكارى در جريان بود. گروهى به رهبرى عصب‌‌شناس مشهور شاركو،[29] خوابكارى را نوعى گسستگى در آگاهى مى‌‌دانستند و معتقد بودند در اين حالت بخشهاى مختلف ذهن فرد از هم جدا مى‌‌شوند و برخى از عناصر آن زير تأثير مستقيم اراده خوابكار قرار مى‌‌گيرند. در جبهه مخالف با اين عقيده، هواداران ليبولت[30] بودند كه خواب مصنوعى را هم حالتى از هشيارى عادى محسوب مى‌‌كردند و تفاوت زيادى بين خلسه ناشى از آن و هشيارى عادى نمى‌‌ديدند.[31]

نظريه كنونى رايج در مورد مكانيسم خواب مصنوعى، به نام نوتجزيه‌‌گرايى[32] مشهور است. اين نظريه در يكى از كلاسهاى درس ارنست هيلگارد -از پژوهشگران به نام اين رشته- بنيان گذاشته شد. در اين كلاس يكى از دانشجويان كه كور بود خوابكارى شده بود و به او دستور داده شده بود هر وقت صداى به هم خوردن دو مكعب چوبى را شنيد انگشتش را بلند كند. بعد هم به او تلقين شده بود كه كر است و صدايى را نخواهد شنيد. طبعا وقتى دو مكعب به هم خوردند، آزمودنى واكنشى نشان نداد، اما وقتى از او پرسيدند آيا در جاى ديگرى از مغزش وجود صدا را درك كرده، جواب مثبت داد. اين آزمایشها، به خلق ايده ناظر مخفى انجاميد.[33] بر اساس اين ديدگاه، خوابكارى باعث تجزيه ذهن آزمودنى به دو بخش مى‌‌شود. بخشى كه از دستورات و تلقينات خوابكار پيروى مى‌‌كند و زير اثر محركهاى خارجى قرار دارد و واكنش نشان مى‌‌دهد، و بخش خفته و نامشهور ديگرى كه به صورت يك ناظر خارجى در گوشه‌‌اى از ذهن فرد حضور دارد و فارغ از تلقينات خارجى اوضاع را ارزيابى مى‌‌كند. اگر از اين بخش از كسى كه زير اثر خوابكارى درد را حس نمى‌‌كند، در مورد وجود درد پرسيده شود، همواره وجود درد را گزارش خواهد داد. همچنين واكنشهاى فيزيولوژيك فرد نسبت به درد و محركهاى آزاررسان ديگر محيطى، به هنگام خلسه و حالت عادى تفاوت چندانى نمى‌‌كند. بنابراين تنها اتفاقى كه مى‌‌افتد، اينجا شكاف بين ناظر آگاه رك كننده، و واكنشگر است، كه دومى زير اثر تلقينات خارجى مى‌‌تواند بى‌‌حس شده باشد.

اين ايده ناظر مخفى، چنان كه خود هيلگارد هم اشاره مى‌‌كند، پيشينه‌‌اى تاريخى دارد. ويليام جيمز هم در آثار خود به مرد خوابكارى شده‌‌اى اشاره كرده كه در يك دستش سوزنى فرو كرده بودند و او زير اثر نلقين خوابكار چيزى حس نمى‌‌كرد، اما دست ديگر او بر روى كاغذى به طور خودكار وجود درد را گزارش مى‌‌داد. جيمز اين پديده را به عنوان يكى از نمودهاى ضمير ناخودآگاه تفسير كرده،و اشاره آشكارى به ناظر خارجى نكرده است.

با اين همه، اين ايده ناظر خارجى هم مخالفان خاص خود را دارد. دانشمندان برجسته‌‌اى مانند تئودور باربر، نيكولاس اسپانوس، و مارتين اورن، هنوز هم بر عادى بودن طبيعت خواب مصنوعى تأكيد دارند. بر اساس نظر اين دانشمندان، فرد خوابكارى شده مى‌‌كوشد تا بر اساس گرايشات خوابكار پاسخ دهد. در عمل هم، همواره اين امكان وجود دارد كه پژوهشگرى كه در مورد ظريفى مانند تلقين كار مى‌‌كند، وجود ماهيتى را كه مورد فرض خودش اس، نادانسته به آزمودنى تلقين كند. اين دانشمندان آزمایشهااتى طراحى كرده‌‌اند و داده‌‌هايى به دست آورده‌‌اند كه احتمال وجود “اثر معلم”[34] را در پديده‌‌هاى منسوب به ناظر مخفى تأييد مى‌‌كند.

بر اساس ديدگاه اين دانشمندان، واكنشهاى فرد خوابكارى شده، تنها آميزه‌‌اى است از انتظارات پژوهشگر، به همراه مايل شكوفا شده آزمودنى براى عمل كردن در جه تلقينات دريافتى. بر طبق اين عقيده، خواب مصنوعى تنها يكى از اشكال هشيارى معمول است و نمى‌‌تواند به عنوان يك حالت تغيير يافته آگاهى مورد اشاره قرار گيرد.

در برابر اين ايرادات، شواهد ديگرى در تقويت ديدگاه هيلگارد و ساير مدافعان نظريه “آگاهى تغيير يافته” وجود دارد. نشان داده شده كه مى‌‌توان با تلقينات حساب شده، تغييرات فيزيولوژيك غيرعادى در افراد خوابكارى شده ايجاد كرد. مثلا در يك آزمایشها مشهور به فردى تلقين كردند كه صفحه تلويزيون روبرويش توسط يك جعبه كدر پوشانده شده، و با كمال تعجب ديدند كه الگوى EEG مربوط به لوب پس سرى[35] او مانند زمانى كه واقعا جعبه‌‌اى وجود دارد، تغيير كرد. اين دگرگونيهاى دقيق فيزيولوژيك چيزهايى نيستند كه با نظريه‌‌اى جز ديدگاه آگاهى تغيير يافته قابل‌‌توجيه باشند.

مراقبه

مراقبه، عبارت است از تلاش ارادى و خودآگاهانه براى كوچك كردن پنجره توجه و حذف پردازش خودآگاه محركهاى حسى محيطى. اين تلاش معمولا پيامدهايى مانند كاهش تنش و هيجان، آرامش ذهنى، انبساط عضلات، و رفع خستگى را در پى دارد. شيوه‌‌هاى سنتى مراقبه در همه اديان بزرگ شناخته شده وجود داشته و در هر دينى هم الگو و ساختار خاص خود را داشته است. تمرينات يوگا در آيين بودا و برهمن‌‌گرايى، ذن در تائوگرايى، نماز در اسلام، انواع دعا و نيايش در مسيحيت و يهوديت، و… همه و هه نمودهايى از اين رفتار هستند.

شكل سازمان يافته و مدرن‌‌تر مراقبه، در دهه‌ی شصت میلادی در آمريكا پى‌‌ريزى شد. در اين دهه تعليمات يك گوروى هندى به نام ماهاريشى تاهاشى يوگى، به صورت مدون در غرب منتشر شد و شكلى نو از مراقبه را پيشنهاد كرد. اين شيوه به نام تمركز متعالی (TM)[36] مشهور شد، و به زودى در اروپا و آمريكا رواج يافت. اين موج فكرى از آنجا به شرق هم رسيد و در ايران نيز بازتاب‌‌هايى يافت. تمركز متعالى بر آرامش و تمركزى بنيان نهاده شده كه از تكرار يك مانترا[37] پديد مى‌‌آيد. اين مانتراها بايد دوبار در روز و هر بار بيست دقيقه خوانده شوند.

در دهه هفتاد ميلادى، روش ديگرى از مراقبه در آمريكا رواج يافت كه به “پاسخ آرام” شهرت يافت. بنيان‌‌گذار اين روش يك جراح قلب به نام هربرت بنسون بود كه الگويى شبيه به تى‌‌ام را پيشنهاد مى‌‌كرد، اما به جاى مانترا كرار واژگانى آشنا و يا دعاهاى مذهبى را توصيه مى‌‌كرد. او براى اين روش نتايج فيزيولوژيك هم فرض مى‌‌كرد. به گمان او، مراقبه باعث كاهش فعاليت سمپاتيك، و پايين آمدن سطح برانگيختگى، و به دنبال آن كاهش تونوس عضلات مى‌‌شود.[38] اما آزمایشهاات ديگرى نيز وجود دارند كه به هنگام اين نوع مراقبه كاهش فعاليت معنى‌‌دارى را در سمپاتيك نشان نمى‌‌دهند.[39]

كاهش برانگيختگى، -كه به نظر بنسون پيامد مراقبه است- با تغييرات فيزيولوژيك مشخصى همراه است. سطح جذب اكسيژن بايد كاهش بيابد، ضربان قلب و تنفس كندتر شوند، و موج آلفا[40] در مغز توليد شود.[41] اين تفكر توسط دانشمند ديگرى به نام ديويد هولمز مورد انتقاد قرار گرفته است. مرور او بر آزمایشهاات مربوط به مراقبه نشان مى‌‌دهد كه تفاوت مشخصى بين يك نفر كه در حال مراقبه است، با ديگرى كه به سادگى استراحت مى‌‌كند وجود ندارد.[42] سنجش مقدار هورمون‌‌هايى مانند كورتيزول در خون، -كه شاخص خوبى براى سطح برانگيختگى است- ادعاى او را تأييد مى‌‌كند.[43]

بنسون با رشته آزمایشهااتى جديد، بار ديگر بر عقيده خود در مورد اثر مراقبه بر برانگيختگى پاى فشرده است.[44] آزمایشهاات مستقل ديگرى كاهش مشخص انگيختگى را در هنگام مراقبه نشان مى‌‌دهند و بين آن با استراحت عادى تفاوت مى‌‌گذارند، اما آن را بر ساير روشهاى آرامش ذهنى برتر نمى‌‌داند.[45] در نهايت نقش مراقبه در كاهش دادن تنش عصبى قابل‌‌انكار نيست.[46]

در يك آزمایشها كه بر دانشجويان انجام گرفت، افراد آزمودنى به سه گروه تقسيم شدند. يك گروه هيچ تكنيك القاى آرامشى را به كار نمى‌‌بردند. گروه دوم براى القاى آرامش دوى استقامت مى‌‌كردند و گروه سوم به “پاسخ آرام” مى‌‌پرداختند. نتايج نشان داد كه مقاومت گروه دوم و سوم در برابر تنشهاى عصبى به شكل معنى‌‌دارى از گروه نخست بيشتر بود، اما اين دو گروه تقريبا همانند بودند.[47]

در يك آزمایشها ديگر، به دو گروه از بيماران قلبى كه به اتاق عمل مى‌‌رفتند دو نوع آموزش داده شد. به گروه نخست اطلاعاتى در مورد شيوه عمل داده شد، و به گروه دوم علاوه بر آن تمرينات پاسخ آرام نيز آموزش داده شد. در نهايت گروه دوم بهتر از اولى‌‌ها توانستند در برابر تنش عصبى، هيجان، و اضطراب ناشى از عمل مقاومت كنند. ناهنجارى‌‌هاى قلبى ناشى از نامرتب بودن ضربان قلب[48] هم در اين گروه كمتر بود.[49]

خلسه[50]

خلسه اصطلاحى است كه براى اشاره به هر نوع حالت تغييريافته آگاهى به كار مى‌‌رود. به تعبيرى مراقبه، خواب مصنوعى، و اثرات داروهاى توهم‌‌زا همه جنبه‌‌هايى از خلسه هستند. محركهاى گوناگونى مى‌‌توانند به ايجاد خلسه كمك كنند.

ساده‌‌ترين عامل شناخته شده براى ايجاد خلسه، محركهاى حسى ساده تكرارى است. يك صداى تكرارى، و يك نور با درخشش متناوب و منظم نمونه‌‌هاى آشنايى از محركهاى توليد خلسه هستند. پاندولى كه به عنوان ابزار كار برخى از خوابكارها شهرت يافته، و دستگاه ساده‌‌اى كه با نور كار مى‌‌كند و بازخورد زيستى نام گرفته، همه نمودهايى از اين محركها هستند. همچنين اوراد و ادعيه تكرارى[51] مرسوم در مذاهب گوناگون -از “ياهو”ى دراويش ايرانى گرفته تا “اوم” در نزد بوداييان- نيز نقشى مشابه را ايفا مى‌‌كنند. ضربآهنگ‌‌هاى چهارتايى، كه در آوازها و سرودهاى مذهبى و قومى بسيارى از ملل دنيا رايج است، نمونه ديگرى از اين محركهاست.

دومين عامل مشهور، تلقين است كه مى‌‌تواند كلامى يا غيركلامى باشد، و در حالت نخست خوابكارى كلاسيك را در بر مى‌‌گيرد.

سومين عامل پديدآورنده خلسه، عبارت است از داروهاى توهم‌‌زا. حشيش و LSDنمونه‌‌هاى مشهورى از اين مواد هستند. پنتوتال سديم و كانابينول نمونه‌‌هايى هستند كه كاربردهاى دارويى‌‌ترى دارند.

چهارمين عامل ايجاد كننده خلسه، بيمارى است. برخى از روانشناسان بيماريهاى روانى‌‌اى مانند شيزوفرنى و اوتيسم را اشكالى از خلسه در نظر مى‌‌گيرند. همچنين تب شديد و عدم تعادل روانى نيز مى‌‌تواند به بروز چنين حالتى بينجامد.

خلسه در كل به دو شكل ديده مى‌‌شود. يكى خلسه پدرانه يا Ergotrophic است كه با پركارى سمپاتيك و بالا رفتن سطح برانگيختگى همراه است. از نشانه‌‌هاى اين نوع خلسه، آلكالوز، ورود خون به عضلات، و پديد شدن تپش قلب و نفس است. نوع ديگر خلسه، مادرانه يا Tropho trophic ناميده مى‌‌شود. اين نوع با پركارى پاراسمپاتيك همراه است و باعث شل شدن عضلات و كند شدن تپش قلب و تنفس و كم شدن انگيختگى مى‌‌شود.

 

 

  1. James.- 1890
  2. Hypnotism
  3. Hilgard.- 1987
  4. Antion Mesmer (. 1734-1815)
  5. Baquet
  6. James Braid (1795-1860)
  7. اين نام از Hypnosيونانى گرفته شده كه به معناى خواب است. در فارسى واژه خوابكارى را به عنوان برابرنهاد آن برگزيده‌‏اند.
  8. Lyneetal.-1988
  9. Chapman et al.- 1982
  10. Stanford Hypnotic Susceptibility Scale
  11. Weitzenhoffen & Hilgard.- 1962
  12. Harvard Group Scale of Suscptibility
  13. Hilgard et al.- 1982
  14. James Esdaile (1808-1859)
  15. Ellenberger.- 1970
  16. Vander Dose et al.-1989
  17. Farthing et al.- 1984
  18. Relinger.- 1984
  19. et al.- 1988 Sheehan
  20. Laurence et al.- 1983
  21. Whitehouse et al.- 1988
  22. Phobia
  23. 1991 Blackfield et al
  24. Posthypnotic Suggestions
  25. Singh et al.- 1989
  26. 1991 Berrigan et al
  27. 1899 Liegois
  28. Orne et al.- 1965
  29. Jean-Martin Charcot
  30. Auguste Ambriose Liebult
  31. Ellenberger.- 1970
  32. Neodissociation theory
  33. Hilgard.- 1978
  34. Pاثر معلم: يكى از عوامل خدشه مشهور در آزمايشات روانشناسى، عبارت از تمايل پژوهشگر است تا در آزمودنى شواهدى براى تأييد پيش فرض‌هاى خود بيابد.
  35. Lobe Occipitalis
  36. Transcendental Meditation
  37. مانترا: واژه سانسكريت به معناى وِرد جادويى است. در فارسى واژه مَنتَر كردن را از همان ريشه داريم. در تى‏ام، به معناى عبارتى بى‏‌معنا مانند “اوم” است كه تكرارش باعث خالى شدن ذهن از افكار خودآگاه ديگر مى‌‏شود و نوعى خلسه خفيف را پديد مى‌‏آورد.
  38. Everly & Benson.- 1989
  39. Huber & Gramer.- 1990
  40. بسامد 8-12هرتز و ولتاژ 25-50 ميلى‏ولت
  41. Wallace & Benson.- 1972
  42. Holmes.- 1984
  43. 1976 Michael et al
  44. Benson et al.- 1985
  45. Delmonte.-1984
  46. Shapiro.- 1985
  47. 1988 Berger et al
  48. Arythmia
  49. Leserman et al.- 1989
  50. Trance
  51. Biofeedback Vehicle

 

 

ادامه مطلب: كتابنامه

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب