پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش ششم: ابعاد خلاقیت

بخش ششم: ابعاد خلاقیت

بر مبنای مدلی که پیشنهاد کردیم، می‌‌‌‌‌‌توان چهار بُعد را در یک فرآیند خلاقانه‌‌‌‌‌‌ی حل مسئله تشخیص داد. بُعد نخست، مسئله‌‌‌‌‌‌ای است که باعث برانگیختن ذهن خلاق می‌‌‌‌‌‌شود. دومین بعد، به خودِ ایده و راه‌‌‌‌‌‌حل خلاقانه‌‌‌‌‌‌ی ابداع شده مربوط می‌‌‌‌‌‌شود. بعد دیگر زمینه‌‌‌‌‌‌ای اجتماعی‌‌‌‌‌‌ است که این فکر خلاقانه به آن معرفی می‌‌‌‌‌‌شود و در آن کاربرد می‌‌‌‌‌‌یابد. آخرین بعد، شخصیت فرد خلاق است که این مسئله را می‌‌‌‌‌‌فهمد و آن را حل می‌‌‌‌‌‌کند. در مورد این بُعد آخر در بخش‌‌‌‌‌‌های بعدی به طور مفصل بحث خواهیم کرد. اما پیش از آن باید با سه مورد نخست بیشتر آشنا شویم.

کل مسئله‌‌‌‌‌‌های موجود در عالم را می‌‌‌‌‌‌توان به دو رده‌‌‌‌‌‌ی عادی و غریب تقسیم کرد. برخی از مسائل، غریب‌‌اند. این‌‌‌‌‌‌ها معماهایی هستند که راه‌‌‌‌‌‌حل شناخته شده و مشخصی ندارند و رویارویی با آنها به پرتاب شدن به درون فضای ابهام می‌‌‌‌‌‌انجامد. اگر نمودار فضای ابهام را در مورد این مسائل رسم کنیم، جایگاه راه‌‌‌‌‌‌حل -یعنی نقطه‌‌‌‌‌‌ی  در نمودارمان- بر آن نامشخص باقی می‌‌‌‌‌‌ماند. در نتیجه راه‌‌‌‌‌‌حل هنجارینی هم برای دسترسی به آن وجود ندارد. پرسش‌‌‌‌‌‌هایی که در مرز علم قرار دارند، مسائلی فلسفی که هنوز پاسخی قانع‌‌‌‌‌‌کننده نیافته‌‌‌‌‌‌اند، و چالش‌‌‌‌‌‌های فنی نوظهور همه در رده‌‌‌‌‌‌ی مسائل غریب می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گنجند.

در مقابل، رده‌‌‌‌‌‌ی دیگری از مسائل هستند که عادی تلقی می‌‌‌‌‌‌شوند. مسائل عادی پیشاپیش شناخته شده‌‌‌‌‌‌اند و راهبردهای مشخصی برای پاسخگویی به آنها در دست است. نموداری که در صفحه‌‌‌‌‌‌های قبل دیدید، فضای ابهامِ مسئله‌‌‌‌‌‌ای عادی را نمایش می‌‌‌‌‌‌دهد. چون دست کم یک راه‌‌‌‌‌‌حل مشخص و مسیری هنجارین برای رسیدن به آن وجود دارد. مردم در برخورد با مسائل عادی دچار اضطراب، سردرگمی، یا شگفتی نمی‌‌‌‌‌‌شوند. چون وجود راهی هنجارین و پاسخی مرسوم، فضای پرابهامِ اطراف مسئله را پنهان می‌‌‌‌‌‌کند و چالش پیشارویشان را به جفتِ ساده و گول زننده‌‌‌‌‌‌ی پرسش/پاسخ فرو می‌‌‌‌‌‌کاهد.

روابط بین این دو رده از مسائل می‌‌‌‌‌‌تواند بسیار پیچیده باشد. معمولاً مسائل در ابتدای طرح شدن‌‌‌‌‌‌ غریب‌‌‌‌‌‌اند، و بعد از این که پاسخی برایشان پیدا شد، عادی می‌‌‌‌‌‌شوند. این زبانزد مشهور که «معما چو حل گشت، آسان شود.» در واقع بیانی از همین مهاجرت دایمی مسائل غریب به قلمرو مسائل عادی است. آسان شدن معما، همتای رفع ابهام از فضای اطراف آن، و تعیین مسیری هنجارین برای حل کردن آن است.

به این ترتیب تاریخ تفکر را می‌‌‌‌‌‌توان جریانی مستمر از کشف و صورت‌‌‌‌‌‌بندی مسائل غریب، و حل کردن‌‌‌‌‌‌شان دانست. یعنی فرآیندی گسترده در زمینه‌‌‌‌‌‌ی تمدن‌‌‌‌‌‌ها وجود دارد که مسائل غریب را پیدا می‌‌‌‌‌‌کند و آنها را به مسائل عادی تبدیل می‌‌‌‌‌‌نماید. با این وجود، این مسیر یک‌‌طرفه نیست. گاهی یک مسئله با وجودِ دارا بودن راه حلی آشکار، توسط فردی خلاق از نو بازبینی می‌‌‌‌‌‌شود. در این شرایط ممکن است مسئله‌‌‌‌‌‌ای عادی به معمایی غریب تبدیل شود. برای این کار، کافی است راه حل موجود و مسیر هنجارین حل معما را نادیده بگیریم و با ذهنی خالی از پیش داوری، از نو به مسئله بنگریم.

سه خاستگاه اصلی برای مسائل غریب می‌‌‌‌‌‌توان برشمرد.

بخش مهمی از این مسائل، از تجربه‌‌‌‌‌‌ی شخصی و زندگی روزانه‌‌‌‌‌‌ی افراد خلاق سرچشمه می‌‌‌‌‌‌گیرند. زندگی هر یک از ما انباشته از موقعیت‌‌های ابهام‌‌‌‌‌‌آمیزی است که اگر مورد توجه و وارسی قرار گیرد، منبعی بزرگ از مسائل غریبِ شخصی را در اختیارمان می‌‌‌‌‌‌گذارد. ابداع تخته نرد توسط بزرگمهر، نمونه‌‌‌‌‌‌ای از یک مسئله‌‌‌‌‌‌ی شخصی است. انوشیروان و هندیان از او انتظار نداشتند در پاسخ چالشی که حل کرد، معمایی تازه ابداع کند. از هر زاویه که بنگریم، گشودن رمز شترنج برای بزرگمهر موفقیتی بزرگ محسوب می‌‌‌‌‌‌شد. با این همه، او مسئله‌‌‌‌‌‌ای نو را از این شرایط استخراج نمود و بازی تازه‌‌‌‌‌‌ای را خلق کرد.

یک منبع دیگرِ مسائل، ضرورت‌‌‌‌‌‌ها و پرسش‌‌‌‌‌‌هایی است که به طور طبیعی درون یک حوزه‌‌‌‌‌‌ی معنایی تکامل می‌‌‌‌‌‌یابد و از دل یک شاخه‌‌‌‌‌‌ی تخصصی زاییده می‌‌‌‌‌‌شود. مثلا پیدایش کوانتوم مکانیک در اوایل قرن بیستم، نتیجه‌‌‌‌‌‌ی پرداختن به دو پرسش (اثر فوتوالکتریک و تابش جسم سیاه) بود که در دل ساختارهای فیزیک کلاسیک پرورده شده بودند. به این ترتیب، دانشمندانی که جسارت کافی برای پیگیری این دو معما را داشتند، در نهایت به نتایجی دست یافتند که بنیان فیزیک کلاسیک را زیر و زبر کرد. فیلسوفی به نام تامس کوون، معتقد است که آنچه بر سر فیزیک کلاسیک آمد، سرنوشت محتوم تمام قالب‌‌‌‌‌‌های نظری بزرگ است. یعنی تمام چارچوب‌‌های نظری در نهایت پرسش‌‌هایی را طرح می‌‌‌‌‌‌کنند که پاسخگویی به آنها از درون این نظریه‌‌‌‌‌‌ها ممکن نیست، و به این شکل دیدگاه‌‌‌‌‌‌های قدیمی جای خود را به نظریه‌‌‌‌‌‌های نو می‌‌‌‌‌‌دهند. به این ترتیب، دومین خاستگاه مسائل غریب، نظریه‌‌‌‌‌‌ها و دیدگاه‌‌‌‌‌‌های مرسوم و مستقر هستند.

سومین منبع زایش مسائل غریب، جامعه است. نیازهای مردم و نارسایی‌‌هایی که هر از چندگاهی نظام‌‌‌‌‌‌های اجتماعی بدان مبتلا می‌‌شوند، عاملی است که می‌‌تواند رده‌‌‌‌‌‌ای از چالش‌‌‌‌‌‌ها را در برابر اعضای جامعه آشکار کند. مسائلی که تنها کنجکاوی و تلاش اشخاص خلاق را به خود جذب می‌‌‌‌‌‌‌‌كنند و باعث می‌‌‌‌‌‌شوند تا نیروهایشان را برای حل آن بسیج ‌‌‌‌‌‌نمایند. مثلا آثاری خلاقانه مانندکاشی‌‌‌‌‌‌کاری‌‌‌‌‌‌های مسجد شیخ لطف‌‌‌‌‌‌الله اصفهان، یا برج ایفل به این ترتیب خلق شده‌‌‌‌‌‌اند. این یادگارها، راه‌‌‌‌‌‌حل‌‌‌‌‌‌هایی خلاقانه‌‌‌‌‌‌اند که در زمانی خاص، به مسائلی پاسخ گفتندکه توسط نیروهای اجتماعی مطرح شده بودند.

افراد خلاق کسانی‌‌اند که از این سه منبع برای دستیابی به مسائل‌‌‌‌‌‌شان سود می‌‌‌‌‌‌برند. آنها مسائل غریب را جستجو می‌‌‌‌‌‌کنند و از ابهام و سردرگمی ناشی از آن نمی‌‌‌‌‌‌ترسند. دانشمندانی که در مرزهای علم رسمی پژوهش می‌‌‌‌‌‌كنند و متفکرانی که به مسائل به ظاهر حل‌‌‌‌‌‌ناشدنی می‌‌‌‌‌‌اندیشند، از این شیوه بهره می‌‌برند. از سوی دیگر، ممکن است فردی خلاق توجه خود را بر مسائل عادی متمرکز کند، اما آنها را همچون مسائلی غریب بنگرد و راه‌‌‌‌‌‌حل‌‌‌‌‌‌های مرسوم‌‌‌‌‌‌شان را طرد کند. برادران رایت که مسئله‌‌‌‌‌‌ای به ظاهر حل ناشدنی – و بنابراین غریب- مانند پرواز کردن انسان را مورد توجه قرار دادند، و مخترعی مانند ادیسون که راه‌‌‌‌‌‌حلی آشنا مانند فانوس و پیه‌‌‌‌‌‌سوز را هنگام اختراع لامپ نادیده گرفت، نمونه‌‌های کسانی‌‌‌‌‌‌اند که از این دو شیوه بهره جستند.

دومین بعدِ خلاقیت، به خودِ ایده‌‌‌‌‌‌ی خلاقانه مربوط می‌‌‌‌‌‌شود. در مدلی که پیشنهاد کردیم، فکر نوآورانه را به صورت خطی بر فضای ابهام‌‌‌‌‌‌آمیز پیرامون مسئله نشان دادیم، که از مسیر هنجارین حل مسئله متمایز است، و با این وجود به نقطه‌‌‌‌‌‌ای ختم می‌‌‌‌‌‌شود که نشان‌‌دهندة حل شدن معماست.

معیارهای گوناگونی برای تعریف ایده‌‌‌‌‌‌ی خلاقانه و تفکیک کردنش از سایر اندیشه‌‌‌‌‌‌ها وجود دارد. یکی از معیارهای رسمی، تعریفی است که اداره‌‌‌‌‌‌ی ثبت اختراعات ایالات متحده برای ارزیابی ایده‌‌‌‌‌‌های نو به دست داده است. بر مبنای قواعد این اداره، ایده‌‌‌‌‌‌ای خلاقانه است که مشکلی خاص را به شیوه‌‌‌‌‌‌ای جدید و مطلوب حل کند، و در این بین از راه‌‌‌‌‌‌حل‌‌‌‌‌‌های پیشین و شناخته شده فراتر رود. یعنی در جایی که روش‌‌‌‌‌‌های قدیمی شکست خورده بودند، به نتیجه‌‌‌‌‌‌ای مطلوب منتهی شود. در ضمن این راه حل باید نوآورانه و دور از انتظار باشد، و به کمک آزمایش‌‌‌‌‌‌ها و روش‌‌‌‌‌‌های عملی بتوان آن را تایید کرد.

از این تعریف چنین بر می‌‌‌‌‌‌آید که ایده‌‌‌‌‌‌ی خلاقانه، باید دست کم سه ویژگی داشته باشد:

الف) فکر باید نوآورانه باشد، یعنی مسیری تازه را برای حل مسئله بگشاید و چیزی تازه به اندوخته‌‌‌‌‌‌های ذهنی ما اضافه کند.

ب) باید راه‌‌‌‌‌‌حلی کارآمد باشد، یعنی به راستی مسئله را حل کند و گره از مشکلی بگشاید یا خواستی را برآورده کند.

پ) باید تا حدودی شگفت‌‌‌‌‌‌انگیز و نامنتظره باشد. یعنی به سادگی به ذهن همه خطور نکند و در نگاه اول ناشدنی و دور از ذهن بنماید.

راه‌‌‌‌‌‌حلی که این ویژگی‌‌‌‌‌‌ها را داشته باشد، خلاقانه است.

سومین بعدِ یک ایده‌‌‌‌‌‌ی خلاقانه، زمینه‌‌‌‌‌‌ی ظهور و بستر ارائه و پذیرفته شدن آن است. از دید روانشناسان، خلاقیت دو محور اصلی دارد. یک محور آن ذهنی است، یعنی به حس درونی فرد خلاق مربوط می‌‌‌‌‌‌شود. فرد خلاق خودش هم می‌‌‌‌‌‌فهمد که راه‌‌‌‌‌‌حلی تازه و نو را برای مسئله‌‌‌‌‌‌اش یافته است و این ادراک را همچون ‌‌‌‌‌‌امری لذت‌‌‌‌‌‌بخش تجربه می‌‌‌‌‌‌کند. محور دیگرِ آن عینی است. این محور به تاثیر نوآوری فرد بر جهان خارج باز می‌‌‌‌‌‌گردد. همین محور است که زمینه‌‌‌‌‌‌ی پیدایش ایده‌‌‌‌‌‌ی خلاقانه را تشکیل می‌‌‌‌‌‌دهد.

در تمام جوامع، حوزه‌‌‌‌‌‌هایی از دانایی وجود دارند که فرد برای دست زدن به خلاقیتی مهم و معتبر باید بر دانسته‌‌‌‌‌‌ها و روش‌‌‌‌‌‌های هنجارین حل مسئله در آنها مسلط باشد. مثلا، یک ریاضی‌‌‌‌‌‌دان پیش از آن که بخواهد دست به کشفی بزرگ در حوزه‌‌‌‌‌‌ی تخصصی‌‌‌‌‌‌اش بزند، باید نخست بر دانسته‌‌‌‌‌‌ها و مفاهیم موجود در این حوزه آگاه باشد، و این یعنی آشنا بودن با روش‌‌‌‌‌‌های هنجارین مربوط به مسائل این قلمرو. فرد، با جذب این دانسته‌‌‌‌‌‌ها و به کمک مقایسه‌‌‌‌‌‌ی روش‌‌‌‌‌‌های پیشنهادی خود با آنچه که در این حوزه وجود دارد، می‌‌‌‌‌‌تواند محور ذهنی خلاقیت را تجربه کند، یعنی حس کند به کشفی نوآورانه دست یافته است.

با این وجود، خلاقیت به این محور محدود نمی‌‌‌‌‌‌شود. فرد باید پس از دستیابی به ابداع خویش، آن را به متخصصان و داورانی عرضه کند که بالاترین لایه‌‌‌‌‌‌ی تصمیم گیرنده در آن حوزه‌‌‌‌‌‌ی تخصص محسوب می‌‌‌‌‌‌شوند. این داوران‌‌‌‌‌‌اند که اعتبار ابداع یاد شده را تایید یا رد می‌‌کنند. استادان دانشگاه و سردبیران نشریات علمی معتبر، کسانی هستند که مقاله‌‌‌‌‌‌های علمی دریافت شده را ارزشمند، خلاقانه و مهم می‌‌‌‌‌‌دانند، و با انتشار و دفاع از آن خلاقیت نویسنده‌‌‌‌‌‌اش را به رسمیت می‌‌‌‌‌‌شناسند.

ممکن است بی‌‌‌‌‌‌توجهی این داوران به ایده‌‌‌‌‌‌ای خلاقانه، آن را از اعتبار بیندازد و حتی خودِ پیشنهاد دهنده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش را هم از پیگیری موضوع منصرف کند. در سایر حوزه‌‌‌‌‌‌ها هم وضعیت چنین است. نقادان هنری و گالری‌‌‌‌‌‌داران، کارگردان‌‌‌‌‌‌ها و تولید کننده‌‌‌‌‌‌های سینمایی، و شرکت‌‌‌‌‌‌های بزرگ انتشاراتی نهادهایی هستند که در قلمروهای گوناگون نوآوری‌‌‌‌‌‌ها را شناسایی، جذب یا دفع می‌‌‌‌‌‌کنند. به این ترتیب، شناسایی و بروز خلاقیت امری منحصر به ویژگی‌‌‌‌‌‌های روانی شخص نیست. زمینه‌‌‌‌‌‌ی اجتماعی و نوع ارتباط فردِ خلاق با مراجع تصمیم‌‌‌‌‌‌گیرنده در مورد آن حوزه‌‌‌‌‌‌ی خاص، متغیری مهم است که سومین بعد خلاقیت را تشکیل می‌‌‌‌‌‌دهد. افراد خلاق، معمولاً برای به کرسی نشاندن اندیشه‌‌‌‌‌‌های نوآورانه‌‌‌‌‌‌ی خود، باید راهی بیابند تا این لایه‌‌‌‌‌‌ی نخبه را با خود همراه کنند و اهمیت اندیشه‌‌‌‌‌‌های خویش را به ایشان اثبات نمایند.

 

 

ادامه مطلب: بخش هفتم: خویشاوندان خلاقیت

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب