بخش سوم : مقایسهی ذن با سایر مكاتب عرفانی
ذن، به عنوان آمیختهای از سه فرهنگ -هندی، چینی و ژاپنی،-می تواند به عنوان مثالی برجسته از عرفان شرقی مطرح شود. با این وجود، شاخههای فراون دیگری از عرفان هم وجود دارد كه با ذن قابل مقایسه است.
در میان تمام مكاتب عرفانی، ویژگی هایی مشترك رامی توان یافت، كه در اینجا به طور گذرا مورد اشاره قرارمی گیرند. همهی نحلههای عرفانی، دیدگاهی كل گرا در مورد جهان دارند. یعنی جهان را مجموعهای از اجزای كنارهم قرار گرفته نمی دانند. بلكه آن را به منزلهی یك كل ارگانیك در نظرمی گیرند كه بر رفتار تك تك اجزایش تاثیرمی گذارد. به بیان دیگر، در عرفان رابطهی علی -معلولی حاكم بر گیتی، تنها از پ آیین به بالا نیست، كه از بالا به پ آیین هم هست. این بینش، همان است كه به تازگی در نظریه پیچیدگی و نگرش سیستمی در علم رسمی عنوان شده و مورد توجه قرار گرفته. در دهههای اخیر، تحلیلهای علمی ارزشمندی با توجه به این دانش از عرفان انجام شده است.
دومین ویژگی مشترك بین همهی مكاتب عرفانی، تاكید بر شهود و بی ارزش شمردن منطق معمول و گزارهای است. به بیان دیگر، راه گام به گام و جزیانگاری مورد استفاده در علم رسمی، بنا بر دیدگاه عارفان بی فایده و ناسودمند است و تنها آشفتگی و فاصله از حقیقت را بیشترمی كند. تقریبا همهی عرفا، با هر گرایش ذهنیای كه داشته اند، بر لزوم درك بی واسطهی جهان از راه شهود تاكید كرده اند. از آنجه كه درنهایت همهی انواع درك از جهان خارج از راه دستگاههای حسی و سیستمهای پردازندهی عصبی صورتمی گیرد، چنین درك بی واسطهای از جهان، از دید علمی ممكن نیست. اگر بخواهیم این گرایش عارفان را به زبانی علمی تر بیان كنیم، باید بگوییم كه آنها كاركردهای به اصطلاح نیمكره راستی را برنیمكره چپی ترجیحمی دهند، و پردازش سریع و ناخودآگاه دادهها را مهمتر از پردازش كند و قدم به قدم خودآگاهمی دانند.
عارفان، علاوه بر اینها، رستگاری را به نوعی خاص تعریف كرده اند. دیدگاه آنان دربارهی هدف زندگی و چگونگی رستگاری، غالبا با دیدگاههای رسمی جاری در اطرافشان تفاوتمی كند. یكی از راههای معروف رستگاری كه بیشتر رایج است و توسط سالكان مورد اشاره قرارمی گیرد، یگانگی با جهان است. در دیدگاه عرفای توحیدی، این یگانگی همان وحدت خالق و مخلوق است، كه به یكتا شدن عاشق و معشوق نیز تمثیل شده. در دید سالكان طبیعت گرا و غیرتوحیدی نیز، همین حرف با بیانی كمی متفاوت به چشممی خورد. آنها وحدت با طبیعت را هدف گرفته اند. نتیجه نهایی هردو راه، رسیدن به شناخت كامل، و آرامش اندیشه است.
چیز دیگری كه در بیشتر مكاتب عرفانی وجود دارد، ولی فراگیر نیست، تكیه بر فرد است. تقریبا همه مكاتب عرفانی بر این اصل كه را هرستگاری شخصی و غیرقالبی و نسبی است، تاكید كرده اند. به همین دلیل هم معمولا عارفان اصول مدون و الگوهای رسمی رسیدن به یگانگی با جهان را رها كرده اند، و به درون نگری و خودكاوی روی آورده اند. رفتار تكرو و جامعه گریز عارفان از این رو قابل درك است.
مقایسههای فراوانی میان عرفان شرقی و غربی انجام گرفته، كه در اینجا اشارهای به آن لازم است. هایلر(۱۲) كه از نخستین مترجمان آثار عرفانی خاوردور در اروپا بود، عرفان شرقی (۱۳) را سرد و غیرانسانی دانسته،و آن را چندان جذاب نمی بیند. شناخت گرایی منطقی و دقیق ذن، بدون توجه به هرگونه منبع فراطبیعی دانش، تنها طبیعت را زمینهای مناسب برای شهودمی بیند. در مقابل عرفان مسیحی و به طور كلی سامی، در عارف شوری برای یكتایی با پروردگارمی دمد و نوعی احساس حضورخداوند را برایش ایجادمی كند. به نظرهایلر، این دو شیوهی عرفانی با یكدیگر قابل مقایسه نیستند وعرفان مسیحی بی تردید از عرفان شرقی برتر است. به گمان من، این برخورد قالبی با اندیشههای متضاد چندان مفید نیست.
شكی در این نیست كه عرفان خاوردور و هند، تنها عرفانی است كه در آن هیچ وجود متعالی و برتری مطرح نمی شود. اصولا این یكی از وجوه تمایز عرفان شرقی و غربی است. درعرفان سامی -یعنی اسلامی، مسیحی و یهودی – همیشه عارف رو به سوی مركزی دارد كه خداوندگاراست. برای یك عارف متعلق به این شاخه از اندیشه، یكتایی با مركز و منشای وجود هدف است، و چون این مركز را دارای شعور و اراده و آگاهیمی داند، رابطهاش با آن به صورت نوعی رابطهی عاشق و معشوقی درمی آید. عارف مسلمان، یهودی، یا مسیحی، برای شناخت هدف خود -یعنی خدا- به دنبال رابطه ای ویژهمی گردد، و این رابطه را از نوع عشق و محبت توصیفمی كند. پس عجیب نیست كه در این نحلهی فكری تجربیات شورانگیز عرفانی فراوان دیدهمی شود، و مركزگرایی مشخصی در بین همهی عارفان مورد نظر قابل تشخیص است. به همین دلیل هم شاید بتوان كل مكاتب عرفانی را بر اساس نوع نگرششان به قضیهی خالق، به دو دسته تقسیم كرد.
گروهی كه من با عنوان عرفان توحیدی مورد اشاره قرارشان خواهم داد، جهان را دارای هدفی ازپیش تعیین شدهمی دانند و مركز ثقلی به نام خدا را برای آن در نظرمی گیرند. این مركز ثقل طبیعی سرچشمهی شناخت و آگاهی هم خواهد بود و چون خودآگاه فرضمی شود، رابطهی عارف با او به صورت نوعی رابطهی شخصی و دوطرفه درمی آید. در این شاخه از عرفان، رابطهی عارف و جهان با كنایه هایی از قبیل عشق مورد اشاره قرارمی گیرد، و عارف در هرلحظه از طی مسیرش حضور شعوری برتر را حسمی كند. عرفانهای ادیان توحیدی -اسلام و مسیحیت و یهودیت – عمدتای از این نوع هستند. از رابعه گرفته تا ابراهیم ادهم وبایزید بسطامی، و از شیخ سهروردی تا سنت فرانسیس، همه چنین مسیرمشتركی رامی پیمایند. ردپای چنین عرفانی را در اوپانیشادها هم به همان وضوحیمی توان دید، كه در تذكره الاولیا.
در برابراین گروه، شاخهای دیگر وجود دارد كه طبیعت را علت غایی جهانمی داند و آن را فاقد شعور و اندیشه فرضمی كند. این نوع سلوك، معمولای به رابطهای یكطرفه با جهان خارج منجرمی شود. دیگر در اینجا نمی توان از رابطهی عاشق و معشوقی نام برد، و بیشتر هماهنگی با جهان است كه مورد نظر است. هرچه در عرفان توحیدی بر عشق تایكیدمی شد، در اینجا بر شناخت تاكیدمی شود، و هرچه در آنجا برونگرایی وجود داشت، در اینجا درونگراییمی بینیم. عرفان خاوردور و هند، از این نوع هستند. در این نوع از عرفان، اشارهای به متافیزیك وجود ندارد و هدفمندی خاصی در جهان دیده نمی شود. سعادت غایی عارف، در جاودانگی و خلود نیست، كه به سادگی در شناختن جهان و آرامش یافتن ذهن است. این نوع از عرفان را در بودا و لائوتسه به همان شدتیمی توان دید كه در كریشنامورتی و دون خوان. ردپاهایی از این عرفان را در ایران نیزمی توان دید، چرا كه این كشور دارای فرهنگی است به غایت آمیخته. در آثار شیخ عطار، و برخی از حرفهای مولانا،می توان به چنین نگرشی برخورد. برای ساده شدن كلام، این نوع از سلوك را در مقابل عرفان توحیدی، عرفان طبیعت گرامی نامم.
در عرفان شرقی -یعنی بودایی، تائوییستی، و ذن – چنانكه گفتیم، عناصری به كلی متفاوت با عرفان توحیدی دیدهمی شوند. عارف رو به سوی مركز خاصی ندارد. آنچه كه اومی جوید در درون خودش وجود دارد. جهان طبیعی برای او بی شعور و ناآگاه است، از این رو امكان ایجاد رابطهای از نوع عشق و عاشقی وجود ندارد. سالك عرفان خاوری، تنهامی كوشد تا جهان رابشناسد. او در این راه، خواهد توانست تا جهان را دوست بدارد، ولی این دوست داشتن با آنچه كه در عرفان غربیمی بینیم تفاوت دارد. در اینجا هدف دوست داشتن مشخص نیست. یك سنگ، یك دانهی برف، و یا یك نیلوفر پیچیمی توانند هدف چنین محبتی قرار گیرند.
در اینجا هدف دوست داشتن سالك، موجودی ناآگاه است و از این رابطه آگاه نمی شود. علاقهی سالك ذن به جهان رابطهای یك طرفه است كه از سالك آغاز شده و به او ختممی شود. از این رو هم آن شور و شوق عاشقانهای كه در عرفان غربیمی بینیم، دیگر در اینجا دیده نمی شود. یك استاد ذن، با جهان به یگانگیمی رسد، ولی این یگانگی چیزی معجزه آسا و الهی و فراطبیعی نیست. در اینجا لطف ایزدی و عشق الهی نقشی را بازی نمی كند. سالك تنها به كمك خودش است كهمی تواند به روشن شدگی برسد. روشن شدگی در اینجا دقیقای همان بیدار شدن است. بیدارشدن عملی است فعال، كه توسط خود فرد انجاممی گیرد. كسی نمی تواند دیگری را بدون تلاش خودش بیدار كند.
در عرفان شرقی، نوعی طبیعت گرایی لطیف به چشممی خورد كه در عرفان غربی دیده نمی شود. درعرفان غربی هنوز انسان اشرف مخلوقات است و خدایی كه كل جهان را آفریده، پشتیبان اوست. ولی درعرفان شرقی چنین چیزی وجود ندارد. در اینجا آدم تنها موجودی است در میان دیگر موجودات، و بخشی ناچیز است از طبیعت. برخلاف گیتی هدفمند و جهتداری كه عرفان غربی تصویرمی كند، در ذن جهان رو به سوی مسیری مبهم دارد كه آغاز و انجامش مشخص نیست، و در موردش هیچ نمی توان گفت، مگر اینكه تائو است. عرفان شرقی طبیعت محور است و سلوك غربی خدامحور. اولی پرشور است و همراه با بندگی و ستایش موجودی خاص، ولی دومی خنثا و فارغ از هرگونه بنیان كاركردی و عبادی است. در اولی آمرزیده شدن و عشق پروردگار هدف است، و در دومی شناسایی و از خود رستن. اولی راه را در خارج از خودمی جوید، و دومی در خود. شاید از این روست كه پیكرهها و تصاویر مقدسین در عرفان غربی -به ویژه مسیحی – همواره به بالا و آسمان نگاه میكنند، ولی پیكرههای بودا، همیشه چشمان خود را بسته اند و به درونمی نگرند.
در برابر این دو شكل از عرفانی كه مورد اشاره قرار گرفت، نوعی جدیدتر از عرفان نیز به تازگی مطرح شده، كه عرفان سرخپوستی نامیدهمی شود. این شاخه از عرفان، عمدتای با آثار كارلوس كاستاندا شناخته میشود، كه نوعی جدید از رویكرد تحلیلی به عرفان را نشانمی دهد. در دیدگاه من، عرفان مورد نظر سالكان سرخپوست، چیزی است بسیار شبیه به عرفان خاوردور و ذن. این نوع عرفان زیر تاثیر نویسندگانی مانند کاستاندا به شدت دگرگون و مدرن شده، و آثار اندکی از اشکال کهن آن باقی مانده است. با این وجود از همین نسخههای بازسازی شده جدید، چنین برمی آِد که در این دیدگاه هم مهمترین منبع شناخت، و مهمترین موضوع شناخت طبیعت است، و راهی شهودی برای رسیدن به آن پیشنهادمی شود. از آنجا كه در رسالهای دیگر به اندازهی كافی در مورد این نوع از عرفان سخن گفته ام، در اینجا دیگر تكرار مكررات نمی كنم.
ادامه مطلب: گفتار سوم: اخلاقیات ذن
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب