چهارشنبه , مرداد 3 1403

طرح پرسش درباره‌‌ی چهره‌‌ای تکرار شونده در عکس‌‌های تاریخی

طرح پرسش درباره‌‌ی چهره‌‌ای تکرار شونده در عکس‌‌های تاریخی[1]

چکیده:

در این پژوهش یافته‌‌هایی درباره‌‌ی یک شخصیت مرموز و غیرعادی ارائه می‌‌شود که چهره‌‌اش در عکس‌‌های قدیمی مدام تکرار می‌‌شود. این شخص بی‌‌آن که نشانه‌‌های پیری در چهره‌‌اش نمایان شود در تصویرهایی حاضر است که به دورانی طولانی (از عصر ناصری تا بعد از انقلاب اسلامی) مربوط می‌‌شوند.

نگارنده برای تشخیص هویت این فرد با برخی از کسانی که در تصویرهای جدیدتر حضور داشته‌‌اند مصاحبه کرده و توانسته داده‌‌هایی ضد و نقیض و عجیب را درباره‌‌ی وی استخراج کند. سه نمونه از بیانگرترینِ این مصاحبه‌‌ها به پیوست این مقاله دیده می‌‌شود.

کلیدواژگان: عکس‌‌های قدیمی، تاریخ معاصر، تهران قدیم، چهره‌‌شناسی، جنبش مشروطه

مقدمه:

علمِ شناسایی شخصیت‌‌های تاثیرگذارِ تاریخی را در دوران سنتی به سه شعبه تقسیم می‌‌کردند و آن‌‌ها را علم‌‌الانساب، علم‌‌الرجال و طبقات می‌‌نامیدند. علم‌‌الانساب به روابط خویشاوندی شخصیتهای مهم می‌‌پرداخت، علم‌‌الرجال بیشتر زندگینامه و هویت تاریخی افراد نامدار را مورد تاکید قرار می‌‌داد و طبقات بر همزمانی شخصیتهای هم‌‌نسل متمرکز بود. این دانشها در دوران مدرن به صورت زیرشاخه‌‌ای از علم تاریخ درآمده‌‌اند و چهره‌‌نگاری[2] یا شخصیت‌‌شناسی نام گرفته‌‌اند.

در دوران مدرن به خاطر انباشت منابع اداری و رده‌‌بندی دقیق‌‌تر بایگانی‌‌های سازمانی، خزانه‌‌ای از عکس‌‌ها، دستخط‌‌ها و نامه‌‌ها در دسترس مورخان قرار گرفته که می‌‌تواند در شناسایی شخصیت‌‌های تاریخی نقشی به سزا ایفا کند. بر این مبنا شناسایی شخصیت‌‌های تاریخی براساس عکس‌‌هایی که باقی مانده را می‌‌توان زیرشاخه‌‌ای از این دانش دانست.

طرح مسئله:

نگارنده در جریان پژوهشی که درباره‌‌ی چهره‌‌نگاری شخصیت‌‌های صدر مشروطه انجام می‌‌داد، با تصویر مردی روبرو شد که مشابهش را پیشتر در عکس‌‌های مربوط به زمان انقلاب سال 1357 دیده بود. این تجربه به یک کنجکاوی شخصی و در ابتدای کار بی‌‌اهمیت دامن زد و باعث شد تا نگارنده بایگانی‌‌های تاریخی دیگری را نیز مرور کند.

در نتیجه با این نکته‌‌ی شگفت روبرو شد که شخصی یکتا نه تنها در عکس‌‌های مربوط به این دو دوره‌‌ی تاریخی، که حتا در دوران‌‌های قبل و بعد آن هم مدام در تصویرهای مهم تاریخی حضور دارد.

نگارنده برای شناسایی هویت این فرد مرموز به بایگانی‌‌های تاریخی مراجعه کرد و درباره‌‌ی تصویرهای متاخرتر موفق شد برخی از کسانِ دیگری که در تصویرها حضور داشتند را بیابد و درباره‌‌ی هویت این مرد اطلاعاتی از ایشان دریافت کند. نتیجه‌‌ی این کنکاش به صورت شرحی بر عکس‌‌ها ارائه می‌‌شود و در چینش تصویرها ترتیبی تاریخی را در نظر گرفته‌‌ایم.

داده‌‌ها:

قدیمی‌‌ترین تصویری که از فردِ مورد نظر در دست داریم، در مجموعه‌‌ی آنتون سوروکین روسی یافت می‌‌شود و در میانه‌‌ی دوران سلطنت ناصرالدین شاه برداشته شده است یعنی به حدود سال 1880 میلادی مربوط می‌‌شود.

در این عکس گروهی از درویشان را می‌‌بینیم که در باغی جمع شده‌‌اند و کسی که انگار سرکرده‌‌شان است و سر قلیانی را به دهان دارد. سوروکین در دفتر خاطراتش در شرح این تصویر یادداشت کرده که مردِ ایستاده در میانه‌‌ی تصویر «درویش شهباز نام دارد که مرشد و آموزگار معنوی حاجی میرزا آقاسی بوده است.»[3]

اما چنان که از تاریخ برداشته شدنِ عکس و سن مرد بر می‌‌آید او باید از حاجی آقاسی بسیار جوانتر باشد. درباره‌‌ی آقاسی هم این را می‌‌دانیم که مردی بسیار زیرک و حیله‌‌گر بوده که در کسوت صوفیان و درویشان به دربار تبریز وارد شد و محمد شاه شیفته و مرید او شد و او را به مقام صدارت رساند و در تمام دوران سلطنتش بدون اجازه‌‌ی او آب نمی‌‌خورد.

10374019_622989884464767_9087599861324187568_n.jpg از خودِ آقاسی هم نامه‌‌ای داریم که خود را شاگرد و مریدِ درویش شهباز هندی می‌‌داند.[4] بنابراین می‌‌ماند ماجرای تفاوت سن و سال این دو و این مسئله‌‌ای هست که باید با رجوع به سایر تصاویر شرح داده شود. شخصی که در عکس سورکین دیده می‌‌شود همان کسی است که در تصویری دیگر در همین ظاهرِ درویشی حضور دارد.

این عکس دومی که در ضمن دقیق‌‌ترین تصویر هم هست، توسط عکاسی انگلیسی در سال 1896 میلادی در منطقه‌‌ی بلوچستان که تازه از ایران جدا شده بود گرفته شده است. محل برداشته شدن تصویر به پاکستان امروزین مربوط می‌‌شود و درویشی را نشان می‌‌دهد.

10341975_622989864464769_8951488169345600217_n.jpg این تصویر در همان حدود در فرانسه با عنوانِ «یک درویش» (un Derviche) منتشر شد و برخی منابع هویت وی را هندی یا بلوچ دانسته‌‌اند.

با مراجعه به دفتر خاطرات سر توماس اسمیت که عکس را برداشته، این تصویر به یکی از رهبران قلندریه به نام درویش شهباز تعلق داشته است و از این رو ایرانی بودن وی محرز است. نام وی از این رو اهمیت دارد که به شکل غریبی در سایر تصویرها هم این نام ثابت باقی می‌‌ماند.

سومین عکس این شخص در هیبت درویشی حدود چهل سال بعد در هند گرفته شده است. چنان که در تصویر می‌‌بینیم، شهباز در این تصویر هم هیبت درویشی دارد اما نشانی از سالخوردگی در چهره‌‌اش دیده نمی‌‌شود. جای زخمی که زیر بینی و بالای سبیل او وجود دارد در تصویر پیشین هم دیده می‌‌شود و بنابراین همان شهباز قبلی است و نمی‌‌توان او را پسر یا نوه‌‌ی شخص قبلی پنداشت.

نکته‌‌ی عجیب این که تقریبا همزمان با تصویر پیشین، یعنی در اواخر قرن نوزدهم میلادی، تصویری دیگر از این شخص در دست داریم که در ایران گرفته شده است. این تصویر به تحصن مردم تهران در سفارت عثمانی مربوط می‌‌شود و این همان جریانی بود که به موازات تحصن سفارت انگلیس به صدور فرمان مشروطه منتهی شد. در میان حاضران در سفارتخانه مردی است که شباهتی به درویش شهباز دارد و عجیب این که آقا سید عبدالرحیم کاشانی که در این صحنه حضور دارد، در پانویسی که بر این عکس داده، اسم وی را «شهباز خان تبریزی» قید کرده و نوشته که مدتی در بلوچستان در کسوت درویشی سفر می‌‌کرده است.[5]

گذشته از این توضیح که برابری او را با درویش شهباز پیشین محرز می‌‌سازد، در این تصویر چهره‌‌ی او محو تار افتاده و شباهتش با عکس‌‌های بعدی درست روشن نیست.

هرچند اینجا هم به خاطر موی بلندش از بقیه متمایز است. با این حال او در اینجا لباس درویشی در بر ندارد و آشکارا یکی از مشروطه‌‌خواهان محسوب می‌‌شود.

تصویر بعدی هم نقش پررنگ درویش شهباز در جریان جنبش مشروطه را نشان می‌‌دهد. این عکس کمی بعد و همزمان با صدور فرمان مشروطه گرفته شده و جمعی از رجال ایران را باز می‌‌نمایاند، در حالی که فرمان مشروطه را در دست دارند. در میان ایشان شخصی هست که به درویش شهباز شباهتی دارد. در اینجا هم نامه‌‌ای از مشیرالدوله را در دست داریم که در روز یاد شده در این صحنه حاضر بوده و به دیدارش با «میرزا شهباز خان درویش که به قولی از اقطاب بود و اشراف الدوله کراماتی را به وی منسوب می‌‌دانست» اشاره کرده است.[6]

در مصاحبه‌‌ای که با اعضای محترم بازمانده از خاندان پیرنیا انجام گرفت، آنان که شخصیتهای این تصویر را در خاطر داشتند تاکید کردند که نفرِ گوشه‌‌ی دست چپ تصویر شهباز خان درویش بوده است.

تا اینجای کار معلوم می‌‌شود که کسی به نام شهباز که گویا اصالت تبریزی داشته و مدتی طولانی در هند در ظاهر درویشی گردش می‌‌کرده، در جنبش مشروطه هم نقشی مهم ایفا کرده است و نام و نشانش مدام در اسناد این دوران تکرار می‌‌شود.

116 (2).jpg تصویر بعدی‌‌ای که از این شخص در دست داریم، به اواخر دوران احمدشاهی مربوط می‌‌شود و در عکاسخانه‌‌ای در تهران گرفته شده است. در این عکس او را در لباس مردان متجدد آن دوران می‌‌بینیم و جالب آن که با وجود فاصله‌‌ی زمانی دست کم سی ساله‌‌اش با اولین تصویر از درویش شهباز در هند، همچنان نشانی از پیری در رخسار او نمایان نیست. تصویر دوم از این مرد در قالب درویش احتمالا کمی بعد از این گرفته شده است.

تصویر بعدی از این مرد را در میان اسناد وزارت دارایی می‌‌یابیم. در این مدارک عکسی هست که به سال‌‌های آغازین مشروطه مربوط می‌‌شود و در آن محمد حسین امین‌‌الضرب به همراه دو تن از دوستانش دیده می‌‌شوند. در اسناد خانوادگی جناب دکتر هوشنگ امین که نواده‌‌ی مستقیم امین‌‌الضرب است، همین عکس وجود دارد که پشت آن با مداد کمرنگی اسم دو شخص دیگر هم ذکر شده است و در آن می‌‌بینیم که دست راست امین‌‌الضرب «شهباز خان تبریزی» نشسته است. این تنها عکس از اوست که می‌‌بینیم سبیل‌‌هایش را بنا به مدِ روز به سمت بالا تاب داده است و آشکار است که موهایش را کوتاه کرده.

این عکس از این نظر اهمیت دارد که امین‌‌الضرب در زمان برداشته شدنِ آن نایب‌‌رئیس مجلس شورای ملی و رئیس اتاق بازرگانی تهران بوده و شخصی نامدار و بانفوذ محسوب می‌‌شده است و به این ترتیب معلوم می‌‌شود که این شهباز خانِ مرموز در میان طبقه‌‌ی نخبگان سیاسی و اقتصادی ایران روابطی گسترده داشته است.

جایگاه مهم شهباز خان و ارتباط پایدارش با تبریز را از اینجا می‌‌توان دریافت که چند سال بعد، وقتی محمدعلی شاه مجلس را به توپ بست و مردم تبریز در برابرش سر به شورش برداشتند، یکی از مبارزان فعال در تبریز هم او بوده است.

چنان که می‌‌دانیم، در جریان مقاومت مردم تبریز در برابر استبداد یک معلم آمریکایی به نام باسکرویل که در این شهر به تدریس اشتغال داشت، به مجاهدان مشروطه‌‌خواه پیوست و به تیر هواداران محمدعلی شاه کشته شد. مردم تبریز برای بزرگداشت خاطره‌‌ی او قالی زیبایی با تصویر وی بافتند و آن را به همراه نامه‌‌ای برای مادرش به آمریکا فرستادند، هرچند این قالی هرگز به دست وی نرسید.

در تصویری که از این قالی پیش از ارسال شدن برداشته شده، شهباز خان تبریزی را می‌‌بینیم که در میان سران مشروطه‌‌خواه نشسته است. در خاطرات حاجی محمد رحیم اسکویی که در جریان مقاومت تبریزیان حضور داشته و تا حدودی به مستبدان هم گرایش داشته، به این ماجرا اشاره شده و بند زیر را به دلیل اهمیتی که دارد از آن کتاب عینا نقل می‌‌کنیم:

«آن وقت قالی‌‌ای دوختند و شمایل باسکرویل جوان را در میانه‌‌اش ساختند و سان‌‌ها دیدند و دسته‌‌ موزیک‌‌ آوردند و محله‌‌ی خیابان و امیرخیز را از غوغا پر کردند که اهالی ینگه دنیا نیز با انقلاب ما همراهند. رئیس این گروه شهباز خان تبریزی بود که به او نسبت جادوگری و شعبده می‌‌دادند و می‌‌گفتند از دوستان و نمک پروردگان میرزا ملکم خانِ ارمنی بوده است. شهباز خان که با باسکرویل دوستی داشت و در فرنگستان آشنایان زیادی داشت، بر عهده گرفت که قالی را ببرد و به دست مادر باسکرویل در ایالات آمریک برساند. قالی را به او دادند و صبحی در میان استقبال اهالی محله‌‌ی خیابان راه باکو را در پیش گرفت و بعد از آن ندانیم چه شد که قالی و خاتم‌‌کاری و قلم نقره را گم کرد و این اقلام هرگز به دست مادر جوان ینگه دنیایی نرسید. بعدها می‌‌گفتند که پلیس خفیه‌‌ی عثمانی به روابط شهباز خان و انقلابیون ترک شک کرده بود و این اموال را از او گرفته و خودش را هم در طرابوزان حبس فرموده بود. اما او به شعبده و حیله از محبس گریخت و به نمسه (اطریش) رفت و همان جا ماندگار شد.»

از این سند مهم بر می‌‌آید که شهباز خان تبریزی در این شهر شهرتی داشته و احتمالا از اهالی محله‌‌ي خیابان بوده است.

همچنین از این نوشتار بر می‌‌آید که با فرنگی‌‌ها ارتباطی گسترده داشته و طبقه‌‌ی سنت‌‌گرا و محافظه‌‌کار شهر مسلک او را نمی‌‌پسندیده‌‌اند. در این متن برای اولین بار از ارتباط او و میرزا ملکم خان نظام‌‌الدوله هم خبری می‌‌شنویم و معلوم می‌‌شود که با تجددخواهان عثمانی هم روابطی داشته است. شهباز خان گویا در گرماگرم انقلاب تبریز به سوی فرنگ سفر کرد و به علتی در آنجا زندانی شد و بعد به شکلی خود را به اتریش رساند.

از اینجا به بعد ردپایش را به عنوان مردی ایرانی گم می‌‌کنیم. اما داده‌‌هایی پراکنده در دست داریم که اگر حدسِ مبتنی بر آن‌‌ها راست باشد، سرنوشت او با چرخشی شگفت‌‌انگیز روبرو می‌‌شود. چون عکس دیگری وجود دارد که به شکل غریبی او را با یکی از چهره‌‌های نامدار قرن بیستم پیوند می‌‌زند. در اسناد خانوادگی دکتر فخرالسادات دولتشاهی که از نوادگان محمدعلی میرزا دولتشاه پسر فتحعلی‌‌شاه هستند، عکسی وجود دارد که انگار توسط همین شهباز خان به ایشان هدیه شده است.

406px-Gandhi,_Sonia_Schlesin,_Hermann_Kallenbach در پشت این عکس با دستخطی به نسبت مغشوش نوشته شده: «همراه با گاندی جی در آفریقا». در این عکس سه تن دیده می‌‌شوند که یکی از آن‌‌ها (نشسته دست چپ) مهاتما گاندی است، دیگری بانویی ایستاده است که می‌‌دانیم نامش سونیا شِلزین[7] بوده است.

سومی مردی است که دست راست تصویر کنار گاندی نشسته و چهره‌‌اش آشکارا همان درویش شهباز است، که کمی آقتاب سوخته شده و موهایی کوتاه و سبیلی بلندتر دارد.

اما نکته‌‌ي شگفت در مورد این عکس آن است که هویت این شخص سوم هم دقیقا روشن است و می‌‌دانیم که هرمان کالن‌‌باخ[8] نام داشته است.

عکس در آفریقای جنوبی برداشته شده و به دورانی مربوط می‌‌شود که گاندی در این سرزمین رهبری جنبش مدنی هندیانِ مهاجر را بر عهده داشت. از این رو درباره‌‌ی این که شخصِ دست راستی در زمان یاد شده کالن‌‌باخ نامیده می‌‌شده تردیدی وجود ندارد.

اما درباره‌‌ی هرمان کالن‌‌باخ ابهام‌‌های فراوانی هست. در زندگینامه‌‌هایی که برای گاندی نوشته شده، به این نکته اشاره شده که هرمان کالن‌‌باخ در زمان اقامت گاندی در آفریقای جنوبی دوست و حامی مالی مهم او بوده است.

در واقع مزرعه‌‌ی تولستوی که گاندی نخستین تجربه‌‌ی بسیج اجتماعی‌‌ پردامنه‌‌اش را در آنجا آغاز کرد، ملکِ کالن‌‌باخ بوده است و خودِ این مرد هم همکار و یاور نزدیک گاندی در جریان مبارزه مدنی رنگین‌‌پوستانِ آفریقای جنوبی در مقابل قوانین نژادپرستانه‌‌ی انگلیسی‌‌ها بوده است.[9]

درباره‌‌ی کالن‌‌باخ در منابع ابهامی دیده می‌‌شود. می‌‌دانیم که مردی بسیار دانشمند و فعال و بانفوذ بوده و آلمانی و چندین زبان دیگر را به روانی حرف می‌‌زده است. نسبت به هندیان همدلی‌‌ای داشته و با استعمار انگلستان دشمنی می‌‌ورزیده و در ضمن چهره و حالتی شرقی داشته و به همین دلیل خود را یک آلمانی یهودی‌‌تبار معرفی می‌‌کرده است. از خودش نقل شده که ثروت سرشارش را از پدرش به ارث برده و می‌‌گفته که او در آلمان کارخانه‌‌ی نساجی داشته است.

اما در منابع همزمانِ آلمانی اشاره‌‌ای به کارخانه‌‌داری یهودی به این اسم یافت نشده است. کالن‌‌باخ در آفریقای جنوبی شخصیتی بسیار موثر بود و نه تنها جنبش مدنی هندیان را با همکاری گاندی پیش برد، که نخستین بسیج‌‌های عمومی برای مبارزه با آپارتاید را هم بین سیاهان دامن زد و در ضمن یکی از فعالانِ مبارزه با سیاست نژادی نازی‌‌ها هم بود.

شواهدی هست که نشان می‌‌دهد سفارتخانه‌‌ی ایران در پاریس که یهودیان زیادی را با صدور مجوز ایرانی بودن از دست نازی‌‌ها نجات داده بود، برخی از این آوارگان را با هزینه‌‌ی کالن‌‌باخ به آفریقای جنوبی می‌‌فرستاده و ایشان در آنجا پناه می‌‌جسته‌‌اند. گاندی تا پایان عمر با کالن‌‌باخ مکاتبه داشت و جالب این که هیچ گزارشی درباره‌‌ی مرگ کالن‌‌باخ در دست نداریم. تنها می‌‌دانیم که او در حدود سال 1976.م آفریقای جنوبی را ترک می‌‌کند و بعد از آن ردپایش در تاریخ ناپدید می‌‌شود.

پرسشی که اینجا پیش می‌‌آید آن است که آیا این درویش شهباز یا شهباز خان تبریزی همان کالن‌‌باخ بوده است؟‌‌ اگر چنین بوده، او چطور در زمانی چنین طولانی همچنان فعال باقی مانده و این ثروت سرشار را از کجا آورده است؟ نکته‌‌ی دیگری که درباره‌‌ی کالن‌‌باخ اهمیت دارد آن است که او از دوستان و نزدیکان مادام بلاواتسکی و از شخصیت‌‌های تاثیرگذار در تاسیس جریان تئوسوفی بوده است. مادام بلاواتسکی اشرافزاده‌‌ای لهستانی بود که آموزه‌‌های رازورزانه و سریِ دانایان شرقی را در اروپا تبلیغ می‌‌کرد و مدعی بود در تبت از یک دانای آریاییِ مرموز دانشی باستانی و پنهانی را دریافت کرده است.[10] گاندی در دوران جوانی و زمانی که با کالن‌‌باخ همکاری می‌‌کرد، در واقع یکی از پیروان تئوسوفی محسوب می‌‌شد.[11]

به این ترتیب این حدس شکل می‌‌گیرد که شاید منظور مادام بلاواتسکی از آن استاد معنوی مرموز، همین شهباز خان تبریزی بوده باشد. چرا که زمانِ پرسه زدن مادام بلاواتسکی در هند و پاکستان و تبت دقیقا با دورانی که درویش شهباز را در این منطقه می‌‌بینیم سازگار است. تاکید بلاواتسکی بر آریایی بودنِ استادش، و تکرار این نکته که او عمری بسیار دراز داشته و هرگز پیر نمی‌‌شده نیز با ویژگی‌‌هایی که از درویش شهباز سراغ داریم همخوانی دارد.

بعدتر هم باز او را این بار با نام هرمان کالن‌‌باخ در آفریقای جنوبی در ارتباط با این جریان باز می‌‌یابیم، و جز این که زبان آلمانی می‌‌دانسته و مدعی بوده ثروتش را از آن کشور به دست آورده، شاهد دیگری نیست که بر آلمانی بودن‌‌اش دلالت کند. به خصوص که می‌‌دانیم کالن‌‌باخ با وجود نامش، با جنبش نازی‌‌ها دشمنی داشته و این جریانی بوده که به خاطر شعارهای پان‌‌ژرمنی‌‌اش در آن دوران بخش بزرگی از آلمانی‌‌ها و به خصوص آلمانی‌‌تبارانی که خارج از خاک این کشور بودند را سخت مجذوب خود ساخته بود. در ضمن این را هم می‌‌دانیم که نازی‌‌ها در ابتدای کار شعبه‌‌ای از تئوسوفیسم محسوب می‌‌شده‌‌اند و خودِ هیتلر سخت شیفته‌‌ی آرای مادام بلاواتسکی بوده است.

نتیجه‌‌گیری:

در اسناد تاریخی و بایگانی‌‌های تصویری ردپای شخصیتی مرموز و غیرعادی به چشم می‌‌خورد که برای دورانی به نسبت طولانی یعنی بیش از یک قرن فعال بوده و در نقاطی دور از انتظار در بطن رخدادهای تاریخی مهمی مدام چهره‌‌اش را می‌‌بینیم. نکته‌‌ی شگفت‌‌انگیز تنها حضور او در بزنگاه‌‌های تاریخی و آشنایی‌‌اش با بزرگان و دولتمردان نیست، که پیر نشدن و یکسان ماندن نسبی هویت و شکل‌‌اش هم جای بحث دارد. کوتاه سخن آن که شایسته‌‌ است درباره‌‌ی درویش شهباز خان تبریزی پژوهش بیشتری انجام شود. چه بسا که به این وسیله رازهایی درباره‌‌ی جنبش تئوسوفیسم و پیامدهای تعیین کننده‌‌ی آن در قرن بیستم به دست آید.

 

 

  1. . بهرام ورجاوند، دانشکده‌ی علوم اجتماعی دانشگاه تهران، امرداد ماه 1393.
  2. . Prosography
  3. . سعادت‌نوری، 1344.
  4. . نوائی، 1380.
  5. . سالتیکوف، 1381: 54.
  6. . مستوفی، 1386، ج.1: 910.
  7. Sonia Schlesin
  8. Hermann Kallenbach
  9. Bevir, 2003: 99-115.
  10. Wolpert, 2002: 22.
  11. Spodek, 1971: 323.

 

 

ادامه مطلب: درخت زروان

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب