پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار سیزدهم: خط براهمی

گفتار سیزدهم:خط براهمی

قلمرو: ایران شرقی و هند شمالی

زبان: پراکریت مگدی، پالی

دوره‌‌ی رواج: ۲۹۰۰-۳۸۳۰ تاریخی(۴۸۰ پ.م- ۴۵۰ م.)

دولت‌‌ پشتیبان: مائوری و کوشانی

فروپاشی دولت هخامنشی علاوه بر آن که برای دو قرن گسستی در شبکه‌‌ی تجاری ایرانی ایجاد کرد، وحدت نویسایی در قلمرو پهناور کشور پارس را نیز از بین برد. در فاصله‌‌ی اسکندر گجسته تا ارشک بزرگ اشکانی و به ویژه تا زمان مهرداد اول که سراسر ایران زمین را دوباره متحد ساخت، قلمرو کهن پارسیان به دولت‌‌هایی متکثر و در حال نبرد با هم تجزیه شده بود که نظام مالی، معیارهای سکه‌‌زنی و دودمان‌‌هایی متفاوت داشتند و نویسه‌‌هایی متفاوت را در دربارهای خود می‌‌پروراندند.

چنان که دیدیم، نویسه‌‌ای مثل یونانی که تا پایان عصر هخامنشی یکی از خطهای قومی ایران غربی بود، پس از تازش اسکندر به خطی درباری بدل شد و در آناتولی و بالکان و سلوکیه و مصر و بلخ اعتباری سیاسی پیدا کرد. با این حال همه‌‌ی اینها مناطقی بود که مقدونیان گشوده و برای مدتی زیر فرمان داشتند. در سایر بخش‌‌های ایران زمین، خط‌‌هایی دیگر رواج داشت که یا با روندی مشبه به مرتبه‌‌ای سیاسی برکشیده شده بودند، و یا یکسره در دربارهای محلی ابداع می‌‌شدند. خط بلخی و قبطی نمونه‌‌ای از این خطهای محلی است. در کنارشان خط آرامی هخامنشی نیز همچنان در مناطقی مثل پارت و آذربایجان ادامه داشت.

در این بین یکی از دولت‌‌های محلی مقتدری که پس از تازش اسکندر پدید آمد، دولت مائوریه بود که استان‌‌های جنوب شرقی قلمرو هخامنشی را در اختیار داشت. بنیانگذار این دودمان یعنی چاندراگوپتا به احتمال زیاد شهربان استان هند هخامنشی بوده و با پشتیبانی شهربان‌‌های هرات و گنداره و تثه‌‌گوش و پنجاب توانست موج هجوم مقدونی‌‌ها را پس بزند. او دولتی بزرگ در این ربع از ایران زمین تاسیس کرد و راه را بر پیشروی مقدونیان بست. در همین ناحیه بود که دو خط مهم شکل گرفت که یکی‌‌اش (براهمی) نیای همه‌‌ی خط‌‌های بعدی قلمرو هند شد و دیگری (خروشتی) در راه ابریشم تا هزار سال بعد نفوذ خود را حفظ کرد.

کشف، رمزگشایی و تفسیر این دو خط کهن یکسره در درون بافت شرق‌‌شناسی استعماری جای می‌‌گیرند و بخش‌‌هایی از آن موتور محرکه‌‌ی این جریان ایدئولوژیک محسوب می‌‌شود. این سرمشق مفهومی تا به امروز ادامه یافته و به فرض‌‌هایی غیرعلمی دامن زده که به دلایل سیاسی در کشور نوساخته‌‌ی هند مدرن فراوان تبلیغ می‌‌شود.

نخستین نویسندگان انگلیسی که به رمزگشایی و تفسیر این متون کهن مشغول بودند و اغلب‌‌شان در استخدام یا مربوط به شرکت هند شرقی بودند، و بعدتر سیاستمداران هندی دست‌‌نشانده‌‌شان خواهان قطع کردن بند ناف تاریخی و فرهنگی هند و ایران بودند، و در جریان این ایران‌‌زدایی از تاریخ هند، این خطها به جای آن که به نویسه‌‌های نیایی‌‌ آشکارش -آرامی هخامنشی- منسوب شود، به مراجعی تخیلی منسوب کردند؛[1] مثل خط سندی[2] که دو هزار سال پیشتر منقرض شده بود، یا خط یونانی که تنها چند قرن پیشتر از شکل‌‌گیری این خطها چند هزار کیلومتر دورتر از سرچشمه‌‌ای ایرانی برخاسته بود. نظریه‌‌ها درباره‌‌ی این خطها و حتا نامشان هم در جزر و مد مسائل سیاسی مدام تغییر کرده است. مثلا خط برهمی طی یک و نیم قرنی که از کشف شدن‌‌اش می‌‌گذرد به اسم‌‌های لات، لَث، مائوری، پالی هندی، آشوکایی جنوبی و مشابه اینها نامیده شده است.[3]

برای رهایی از این مرده‌‌ریگ نظری که بخش مهمی از تاریخ تحول نویسه‌‌ها را مخدوش و مبهم ساخته، لازم است قدری دقیق‌‌تر به خاستگاه این دو خط بنگریم و داده‌‌های موجود در این مورد را مرور کنیم. در میان این دو آن که مهمتر است، همان خطی است که بعدتر در شبه‌‌قاره‌‌ی هند پیشروی کرد و به همین خاطر آن را طبق سنت مرسوم براهمی ( ) می‌‌نامم. متون قدیمی این خط را براهمی نمی‌‌نامیده‌‌اند و این برچسب به نسبت جدید است. آشوکا متن‌‌هایی که به خط براهمی می‌‌نوشته را «دَمَّه لیپی» ( ) می‌‌نامیده که یعنی «نویسه‌‌ی قانون» یا «خط دّرمَه».[4]

درباره‌‌ی ریشه‌‌ی برچسب «براهمی» هم ابهام وجود دارد. اشاره‌‌ای هم در متون بودایی چینی از اواخر عصر ساسانی (قرن چهلم/ ق ۶ م.) در دست داریم که می‌‌گوید خاستگاه این خط ایزدِ بزرگ برهما بوده است. از این رو شاید این برچسب از نام برهما یا طبقه‌‌ی برهمن‌‌ها گرفته شده باشد.[5] خودِ کلمه‌‌ی «بُراهْمی» در متون سانسکریت بارها به کار گرفته شده و به نیروی مادینه‌‌ی برخاسته از برهما -به ویژه ساراسواتی و شاکتی- اشاره می‌‌کند. هرچند نام نویسه و خط نیست.

بخشی از فرمان آشوکا به خط براهمی، سارناث، شمال هند، سال ۳۱۳۰ (۲۵۰ پ.م)

این نویسه در قرن سی‌‌ و یکم (قرن سوم پ.م) در شمال هند و گوشه‌‌ی جنوب شرقی ایران به شکلی نهادینه وجود داشته و بعد از آن کم کم تحول یافته و به تدریج طی هزار سال بعد در شبه‌‌قاره پیشروی کرده و بسیاری از زبان‌‌های محلی را نویسا ساخته است. داده‌‌هایی که درباره‌‌ی این در دست داریم نشان می‌‌دهد که احتمالا در دوران هخامنشی پدید آمده و یکی از نویسه‌‌هایی بوده که در جریان انقلاب هخامنشی پدید آمده است. کهن‌‌ترین نمونه‌‌ی تاریخ‌‌دار آن در فاصله‌‌ی سال‌‌های ۳۱۳۰ تا ۳۱۴۸ (۲۵۰-۲۳۲ پ.م) در قالب فرمان آشوکا نوشته شده که شاه دولت مائوریه بوده است. ‌‌این خط از آن هنگام تا دوران پادشاهی گوپتا در قرن سی و هشتم (ق ۴ م.) تقریبا دست نخورده باقی ماند.

شواهد نشان می‌‌دهد که این نویسه پیش از ظهور دولت مائوریه وجود داشته و دیوانسالاران این قلمرو خطی پیشاپیش موجود را برگرفته و مبدع این نویسه نبوده‌‌اند. آشوکا هرچند در ثبت دستاوردهایش وسواسی دارد و در این مورد پرگویی می‌‌کند، هیچ‌‌جا اشاره‌‌ای به ابداع خطی نو نکرده و با کلمه‌‌ی «لیپی» به نبشته‌‌ها و کتیبه‌‌های خود اشاره قرار می‌‌کند. این واژه‌‌ دقیقا همتاست با کاربرد «دیپی» در متون پارسی باستان شاهنشاهان هخامنشی،[6] و روشن است که در سنت درباری هخامنشیان به مفهوم خط می‌‌نگریسته است.

شاهد دیگری که در این مورد داریم، رساله‌‌ی بودایی کهن «لالیتَه‌‌ویستارَه سوترَه» (سرود بازی کامل) است که در قرن سی و هفتم (ق ۳ م.) در سنت مهایانه‌‌ی ایران شرقی تدوین شده است. این متن اشاره‌‌ی مهمی دارد به دیدار سیدارته گوتمه‌‌ی جوان از یک دبستان که در آن کودکان خط براهمی یاد می‌‌گرفته‌‌اند، و گفته شده که بودا در آنجا شصت و چهار نوشتار مهم را فرا گرفت. این مطلب در ترجمه‌‌ی چینی این متن -مربوط به سال ۳۷۰۸ (۳۰۸ م.)- نیز آمده است.[7] این اشاره اگر تاریخی فرض شود، تاریخ پیدایش خط براهمی را تا میانه‌‌ی دوران هخامنشی عقب می‌‌برد. حتا اگر هم آن را اساطیری فرض کنیم، نشان می‌‌دهد که مردم ایران شرقی در ابتدای دوران ساسانی خط براهمی را به این دوران مربوط می‌‌دانسته‌‌اند.

گواه دیگرمان آن است که در متن‌‌های کهن دین جَین اشاره شده که در زمان زندگی مهاویره (میانه‌‌ی دوران هخامنشی) سرودهایی دینی در این سنت پیشاپیش به شکل نوشته شده وجود داشته‌‌اند. در میان این متن‌‌ها می‌‌توان از «ویاکْهیَه پْرَگیاپْتی سوتْرَه» و «سَم‌‌وَیَنْگَه سوترَه» یاد کرد که فهرستی از هجده نوشتار به دست می‌‌دهد که در پیش از دعوت مهاویره وجود داشته است. زبان این متون پراکریت بوده و یکی‌‌شان که «بامبْهی» ( ) نام دارد انگار به خط براهمی نوشته شده بوده است.[8] این متن مرجعی مهم بوده که بنیانگذار اساطیری آیین جَین یعنی تیرثَنکارَه ریشَه‌‌بْهانَتَه آن را به دخترش بامْبْهی آموزش داده و وی منتقل کننده‌‌اش به پیشوایان بعدی بوده است. بر این مبنا گفته‌‌اند که نام خط «براهمی» از نام این دختر گرفته شده،[9] که البته افسانه‌‌آمیز است و پشتوانه‌‌ی تاریخی معتبری ندارد.

در کنار این منابع بومی گزارش دیگری هم از نئارخوس در دست داریم که چند دهه پیشتر از مگاستنس و در عصر آشوب پسااسکندری می‌‌گوید در منطقه‌‌ی شمال هند مطالبی را بر پارچه‌‌ی کتانی می‌‌نوشته‌‌اند،[10] و این می‌‌بایست به خط آرامی بوده باشد، اما این احتمال را هم تقویت می‌‌کند که شاید براهمی در این دوران وجود داشته و نوشته می‌‌شده است. اگر منظور خط براهمی یا خروشتی نبوده باشد هم به رواج خط آرامی در شمال هند عصر هخامنشی پسین اشاره می‌‌کند.

پس وقتی به مسئله‌‌ی زمان ظهور خط براهمی می‌‌رسیم، می‌‌بینیم که داده‌‌ها به زمانی پیش از عصر آشوکا اشاره می‌‌کنند. هرچند تبدیل شدن این خط به نویسه‌‌ای درباری احتمالا در زمان وی صورت پذیرفته است. در همین راستا کنث نورمن دو دلیل محکم آورده که بر مبنای آن تاریخ پیدایش این خط را باید حدود دو قرن جلوتر از عصر آشوکا دانست. نخست آن که این خط در شکلی که در نبشته‌‌های آشوکا می‌‌بینیم، پیچیده‌‌تر و پخته‌‌تر از آن است که ابداعی تازه بوده باشد.[11]

دوم آن که نمونه‌‌هایی از خطی مشابه در منطقه‌‌ی آنورادْهاپورا[12] در سریلانکا پیدا شده که قدمتش بر اساس هردو روش کربن-۱۴ و نورسنجی گرمایی[13] به حدود دو قرن پیش از آشوکا باز می‌‌گردد.[14] امروز قدمت این آثار را بین قرن ۲۸ تا ۳۰ (اواخر قرن ۶ تا اواسط ق ۴ پ.م) تخمین می‌‌زنند.[15] این داده‌‌ها بسیار مهم هستند چون نشان می‌‌دهند که ظهور نویسایی در شمال هند امری ناگهانی بوده و دقیقا در دوران حاکمیت هخامنشیان انجام پذیرفته است.

کران پایینی این تاریخ‌‌گذاری همان مقطعی است که استان هند در نبشته‌‌های داریوش بزرگ مورد اشاره قرار می‌‌گیرد، و کران بالایی‌‌اش زمان فروپاشی این دولت و تازش اسکندر است. این خط براهمی است و ثبتی از زبان پراکریت را نشان می‌‌دهد و اسنادی مالی را شامل می‌‌شود[16] که احتمالا به فعالیت بازرگانان فعال در راه‌‌های تجاری ایرانی مربوط می‌‌شده است. یافته‌‌ی جالب دیگر آن است که در منطقه‌‌ی کودومانتال در تامیل‌‌نادو هم نمونه‌‌هایی از خط براهمی پیدا شده که قدمتش احتمالا به قرن بیسست و هشتم (ق ۶ پ.م) باز می‌‌گردد.[17]

بر مبنای این داده‌‌ها زمان شکل‌‌گیری خط براهمی را باید با خروشتی نزدیک دانست و هردوی اینها در میانه‌‌ی قرن هخامنشی (قرن ۲۹ و ۳۰ / ق ۴-۵ پ.م) جای می‌‌گیرند. تدوین متن پانینی در همین حدود زمانی هم نشان می‌‌دهد که زبان‌‌های هندی در نیمه‌‌ی دوم عصر هخامنشی نویسا شده‌‌ بوده‌‌اند، وگرنه بسیار بعید است متن پانینی درباره‌‌ی زبان سانسکریت در غیاب صورت‌‌های نوشتاری از این زبان پدید آمده باشد.

اینها مستندترین داده‌‌هایی است که درباره‌‌ی زمان تقریبی پیدایش این نویسه‌‌ در اختیار داریم. تردیدی نیست که تا پیش از عصر هخامنشی خط براهمی وجود نداشته، و این داده‌‌ها نشان می‌‌دهد که تا میانه‌‌ی این دوران و زمان زندگی بودا، چنین خطی در قلمرو استان‌‌های هخامنشی وجود داشته است. یعنی خط براهمی یکی از نویسه‌‌هایی بوده که در جریان انقلاب نویسایی هخامنشی پدید آمده است. به زودی بیشتر در این مورد استدلال خواهم کرد. اما پیش از آن باید به آرای شرق‌‌شناسان بنگریم و ببینیم در غیاب داده‌‌هایی اضافی و در غفلت از این چند شاهد مهم، چه تبارنامه‌‌ای برای خط براهمی تصور کرده‌‌اند.

درباره‌‌ی خاستگاه خط براهمی چندین نظریه وجود دارد که اغلب تخیلی و نامعتبر هستند. مثلا گروهی آن را از نوعی اندیشه‌‌نگار شبیه هیروگلیف مصری مشتق دانسته‌‌اند، یا کوشیده‌‌اند سرچشمه‌‌اش را به خط دره‌‌ی سند در دو هزار سال پیش‌‌تر مربوط بدانند. برداشت‌‌هایی که غیرعلمی بودن‌‌شان با توجه به اندیشه‌‌نگار نبودن این نویسه و فاصله‌‌اش با فرهنگ سندی آشکار است. این برداشت‌‌ها هرچند در میان گروه‌‌های سیاسی و جریان‌‌های ایدئولوژیک هندی هوادارانی دارد، اما در منابع دانشگاهی مردود دانسته می‌‌شود.[18]

از این نگرش‌‌های تخیلی که بگذریم، به آرای کسانی می‌‌رسیم که ارتباط میان نویسه‌‌ی براهمی و خطوط الفبایی پیشین را درمی‌‌یافته‌‌اند. اینان هم جالب است که اغلب با تعابیری نژادی خاستگاه براهمی را «خطی سامی» دانسته‌‌اند و سرسختانه از اشاره به دولت پارس و درهم‌‌پیوستگی خطهای ایرانی و به ویژه نفوذ آرامی هخامنشی پرهیز داشته‌‌اند. مثلا بوهلر که یکی از اولین نسخه‌‌های نظریه‌‌ی «سامی» بودن خاستگاه براهمی را پیشنهاد کرده، آن را تقلیدی از خط فنیقی در نظر گرفته است.[19] بعد هم ناچار شده برای این که این دو را به هم بچسباند، از چند هزار کیلومتر فاصله‌‌ی مکانی‌‌شان چشم‌‌پوشی کند و برای رفع و رجوع هفت قرن فاصله‌‌ی زمانی‌‌شان، آغازگاه این نویسه را حدود سال ۲۶۰۰ (۸۰۰ پ.م) قرار دهد.[20]

برداشتی که نادرستی‌‌اش روشن است. چون خط براهمی دست کم حدود چهار قرن دیرآیندتر از خط فنیقی پدیدار می‌‌شود و طی این مدت تماس مستقیمی میان فرهنگ فنیقی و فرهنگ‌‌های شمال هند وجود نداشته است.[21] با این همه «خاستگاه سامی» در میان دانشگاهیان غربی به اسم رمزی بدل شده که به ارتباط میان براهمی و آرامی را بیان می‌‌کند، بی‌‌آن که به ایرانی بودن این نویسه‌‌ها یا هخامنشی بودن آرامی اشاره‌‌ای بکند. این سنتِ پارس‌‌هراسی و تابو دانستنِ اشاره به نام ایران در حالی تداوم یافته که مدت‌‌هاست کوشش برای چسباندن خط سانسکریت و سایر خطوط هندی به نویسه‌‌ی یونانی غیرعلمی و ایدئولوژیک دانسته می‌‌شود و در میان پژوهشگران جدی هواداری ندارد.[22]

حتا همین برداشت‌‌های پر ایراد هم در مقابل آرای برخی از نویسندگان جدید روشنگرانه و روش‌‌مند به نظر می‌‌رسد. نمونه‌‌اش گویال است که قبول دارد در حال حاضر تقریبا همه‌‌ی دانشمندان اروپایی هوادار نظریه‌‌ی «خاستگاه سامی» الفبای براهمی هستند، در حالی که نظریه‌‌پردازان هندی اغلب سرچشمه‌‌ی این خط را درونزاد و بومی شبه‌‌قاره‌‌ی هند می‌‌دانند. او این دوقطبی را چنین تفسیر کرده که گروهی با ایدئولوژی امپریالیستی می‌‌کوشند میراث تمدنی هندوستان را انکار کنند و در برابر ایشان گروهی دیگر با ایدئولوژی ناسیونالیستی جای گرفته‌‌اند. گویال لحنی دارد که انگار می‌‌کوشد در میان این دو میانجی‌‌گری کند، اما خود به گروهی تعلق دارد که به قول خودش ناسیونالیست هستند.[23]

آنچه گویال از آن بی‌‌خبر بوده یا کتمان کرده، آن است که امپریالیسم اروپایی بوده که ناسیونالیسم‌‌های مدرن را پدید آورده است. نظریه‌‌ی درونزاد بودن خط براهمی را هم نخستین بار انگلیسی‌‌ها مطرح کردند و نه هندی‌‌‌‌ها، و هدفشان هم اتفاقا استعماری بود، یعنی در برابر شواهد انکار ناپذیری که سرریز شدن فرهنگ و نویسایی از ایران زمین به شبه‌‌قاره را نشان می‌‌داد، به دنبال برگه‌‌هایی می‌‌گشتند تا هندوستانِ مستعمره را قلمروی خودبسنده با تاریخی مجزا قلمداد کنند و بند ناف هویتی‌‌اش با ایران را قطع کنند.

اولین کسی که نظریه‌‌ی درونزاد بودن خط براهمی و «هندوستانی» بودن تبارنامه‌‌اش را پیشنهاد کرد، الکساندر کانینگهام[24] بود که امروزه بیشتر به عنوان هندشناسی شهرت دارد، اما در اصل مهندسی بود در خدمت شرکت هند شرقی که بعدتر به سمت مدیریت کاوش‌‌های باستان‌‌شناسانه در هند ارتقا یافت و این برچسب عنوانی محترمانه بود برای دارودسته‌‌ای از گوردزدان و تاراج‌‌گران که آثار باستانی هند را -اغلب با تخریب بسیار- به یغما می‌‌بردند و در اختیار اشراف بریتانیایی می‌‌گذاشتند. بدنه‌‌ی آن «آثار باستانی» که تحت نظارت کانینگهام «کشف و مدیریت» شد سکه‌‌ها و مجسمه‌‌های طلا و نقره و جواهراتی بوده که از معبدها و کاخ‌‌ها و گاه خانه‌‌ی مردم ربوده می‌‌شد و به انگلستان انتقال می‌‌یافت.

کانینگهام نه تسلطی بر زبان‌‌های باستانی داشت و نه از دانشی تخصصی در تاریخ برخوردار بود و از نوشتارهایش روشن است که آرایی سطحی و علاقه‌‌ای چشمگیر به جادوگری و علم حروف و طلسمات داشته است. چنین کسی بنیانگذار نظریه‌‌ی درونزاد بودن خط براهمی است و با خواندن نوشتارهایش می‌‌بینیم که معتقد بوده این خط از نوعی هیروگلیف تخیلی بومی هند مشتق شده که نسبت‌‌های طبیعی و حقایقی مرموز درباره‌‌ی بدن انسان را در خود پنهان می‌‌کرده است.[25]

تردیدی نیست که این شخص را باید در قطب امپریالیستی جایگاهی به او داد، و در ضمن از همان جایگاه ظهور ناسیونالیسم مدرن هندی را هم نگریست، که مثل همتاهایش در ترکیه و افغانستان و سوریه و قلمروهای استعمار شده‌‌ی دیگر بر موهومات و منافع استعماری و نواستعماری تکیه کرده و نه شواهدی عینی و چارچوب‌‌هایی علمی.

چنین برداشت‌‌هایی که بر بریدن بند ناف خطهای هندی و خاستگاه ایرانی‌‌شان اصرار دارند، استمرار داشته‌‌اند و نیای مستقیم برداشت‌‌های مشابه نزد پان‌‌هندی‌‌ها محسوب می‌‌شوند. نمونه‌‌ی دیگرش نویسنده‌‌ای برتانیایی به نام هانتر است که در فاصله‌‌ی بین دو جنگ جهانی کتابی نوشت و ادعا کرد که خطهای هندی مستقیما از خط سندی باستانی مشتق شده‌‌اند.[26]

این کتاب حتا با داشته‌‌ها و یافته‌‌های اندک آن سال‌‌ها نیز به قدری پرخطا و سرشار از غلطهای گوناگون است که حدس می‌‌زنم ارجاع دهندگان به آن هرگز برگی از آن را نخوانده باشند. تقریبا همزمان با کتاب او متن دیگری انتشار یافت که ادعا می‌‌کرد علایم روی سکه‌‌های آشوکا و خاندان مائوریه در خط سندی باستانی ریشه دارد،[27] که کیفیت علمی بهتری از قبلی داشت، اما نه چندان.

نمونه‌‌ای از این گروه اخیر نویسنده‌‌ایست به نام جک گودی که انسان‌‌شناس اجتماعی است. او نیز خط سانسکریت و نیای آن یعنی نویسه‌‌ی براهمی را در هند درونزاد و بسیار کهن دانسته و آن را ادامه‌‌ی خط سندی باستانی فرض کرده است.[28] دلیلی که او برای سخن خود آورده آن است که متون ودایی بسیار حجیم هستند و حفظ کردن‌‌شان ناممکن است.[29] به همین خاطر فرض کرده که سنت دینی هندو باید پایگاهی نوشتاری داشته باشد.

برداشت او از دو زاویه جای نقد دارد. نخست آن که او بی‌‌دلیل تاریخی بسیار کهن را برای سنت ودایی فرض کرده و عقاید مذهبی هندوها درباره‌‌ی متن مقدس‌‌شان را بدون نقد و تحلیل علمی پذیرفته است.[30] برداشتی که پیشینه‌‌ی متون ودایی را به هزاران سال قبل از هخامنشیان مربوط می‌‌داند، آشکارا نادرست است. با تحلیل متن و مقایسه‌‌اش با متون مشابه دیگر به ویژه منابع اوستایی روشن می‌‌شود که به جز ریگ‌‌ودا که تقریبا همزمان با کهن‌‌ترین لایه‌‌ی متون اوستایی است و به اواخر هزاره‌‌ی دوم تاریخی (میانه‌‌ی هزاره‌‌ی دوم پ.م) مربوط می‌‌شود، بخش‌‌های دیگر سنت ودایی در زمانی دیرآیندتر و نزدیک به دوران هخامنشی پدید آمده‌‌اند.

این نکته که نثرهای طولانی علامت نویسا بودن سنت هستند البته درست است. ولی درباره‌‌ی متون هندی ابهام چندانی وجود ندارد و می‌‌دانیم که کهن‌‌ترین ثبت و تدوین‌‌شان در دوران هخامنشی صورت گرفته و ردپای روشن سیاست ایرانشهری در آن نمایان است. بنابراین پیوند متون ودایی با نویسایی که مورد تاکید گودی است، قاعدتا در همان بافت تحول خطهای هندی معنادار می‌‌شود، که یکسره در پیوند با نویسه‌‌های ایرانی تحقق پذیرفته است.

نقدهای دیگری نیز البته به سخن گودی وارد است. یکی آن که اصولا سنت دینی هندویی شفاهی است و این ویژگی تا به امروز حفظ شده است. یعنی شیوه‌‌ی انتقال و به جریان افتادن متون مقدس هندویی از راه گفتن و شنیدن و حفظ کردن است، نه نوشتن و ثبت کردن و بایگانی کردن. گذشته از آن هیچ سنت دینی‌‌ای نمی‌‌شناسیم که سراسر ادبیات مذهبی‌‌اش را یک نفر در حافظه حمل کند. متون مقدس تکه تکه‌‌اند و پاره‌‌هایی گوناگون با زمان‌‌بندی‌‌های متفاوت دارند که هربخش‌‌شان را حلقه‌‌ای از دین‌‌مردان در حافظه حمل می‌‌کند.

پس این تصور که کلیت متون یک دین شفاهی یا کتبی هستند و در مقطعی از تاریخ از شفاهی به کتبی تبدیل می‌‌شوند،[31] اصولا نادرست است. سنت شفاهی حتا در حضور نویسایی هم به بقای خود ادامه می‌‌دهد و در هر موردی باید دید که وزن کدام‌‌یک بیشتر است. درباره‌‌ی متون هندویی -برخلاف دین بودایی و جین که در حاشیه‌‌ی شمال هند و ایران شرقی تحول یافته‌‌اند- سنت شفاهی غالب بوده و تاکید بر نوشتاری بودن متن مقدس برداشتی نو و مدرن است. یعنی برداشت گودی هم از نظر زمان‌‌گذاری متون ودایی و هم از نظر تصوری که درباره‌‌ی انتقال متون مقدس دارد نادرست است.

گذشته از اینها، مهم‌‌ترین دلیلی که نامربوط بودن خط دره‌‌ی سند و براهمی را نشان می‌‌دهد، فاصله‌‌ی زمانی میان این دو نویسه است. فرهنگ سند-هیرمند-هامون که خود ارتباط چندانی با شبه‌‌قاره‌‌ی هند ندارند و زیرسیستمی از حوزه‌‌ی تمدن ایرانی بوده، در حدود سال ۱۵۰۰ (۱۹۰۰ پ.م) دستخوش فروپاشی می‌‌شود و نویسایی در آن منسوخ می‌‌گردد. کسانی که هوادار نظریه‌‌ی درونزاد خط براهمی هستند، با اشاره به نمونه‌‌های تک افتاده‌‌ای از علایم شبیه به خط سندی که در گوشه و کنار یافت شده رواج این خط را تا سال ۱۹۰۰ (۱۵۰۰ پ.م) جلو می‌‌آورند، که جای بحث و چون و چرا دارد، و از آن سو ظهور خط براهمی را هم تا سال ۲۷۰۰ (۷۰۰ پ.م) عقب می‌‌برند، که آن هم نامستند و نادرست است.

با همه‌‌ی این خطاها، باز هم هزار سال بین این دو نویسه فاصله است. البته کسانی هم هستند که نشانه‌‌های پراکنده و تک و جدای یافت شده در جنوب هند را بقایای خط سندی می‌‌دانند و به این ترتیب به استمرار این نویسه باور دارند. اما این نشانه‌‌ها تقریبا همیشه یک علامت منفرد هستند و گهگاه دو یا سه‌‌تایشان کنار هم دیده می‌‌شوند. از این رو بسیار بعید است نویسه بوده باشند و به احتمال زیاد نشان‌‌ و علامت خاندانی بوده‌‌اند.[32]

به احتمال زیاد اگر سنت ژرمنی تاریخ‌‌نگاری با روش‌‌شناسی دقیق و عقلانی‌‌اش تداوم پیدا می‌‌کرد، مطالبی تا این اندازه پرت و نامعقول در فضای دانشگاهی اعتبار و اهمیت پیدا نمی‌‌کرد و به چرخش نمی‌‌افتاد. اما با شکست آلمانی‌‌ها در جنگ‌‌های جهانی و استیلای هژمونی آنگلوساکسون بر فضاهای دانشگاهی چنین سخنانی به تدریج در محافل معتبر آکادمیک هم رخنه کرد. تا جایی که در زمانه‌‌ی ما باستان‌‌شناسی انگلیسی به نام ریموند آلچین اعلام کرد که خط براهمی نمی‌‌تواند از «الفباهای سامی» رایج در قلمرو هخامنشی مشتق شده باشد، چون «ساختار و مفهوم حروف در این دو به کلی متفاوت است». او درست روشن نساخته که چرا این موارد را چنین متفاوت می‌‌انگارد، و در نهایت جایی اعتراف کرده که نظریه‌‌ی جایگزین مورد علاقه‌‌اش که بومی بودن براهمی و پیوندش با خط سندی کهن است، شواهد و گواهانی برای پشتیبانی ندارد.[33]

نمونه‌‌ دیگری از این نظریه‌‌پردازان معاصر یک متخصص رایانه‌‌ی هندی به نام سوبهاش کاک در غیاب هرگونه شاهد تایید کننده و در تضاد با تمام شواهد عینی موجود معتقد است خطهای هندی بعد از دو هزار سال وقفه به طور مستقیم از نویسه‌‌ی سندی مشتق شده‌‌اند[34] و حتا خطهای سامی الفبایی را هم از آنها مشتق می‌‌داند.[35] مبنای بحثش هم آن است که ده‌‌تا از نمادهای رایج در اسناد سندی با ده‌‌ها از حروف خط براهمی شباهتی دارند.[36] یا این که نگارش اعداد در این دو خط همسان است.[37] اما چنین شباهتی را بین شماری از حروف در هر دو نویسه‌‌ای پیدا کرد و اصولا خط سندی خوانده نشده و تقریبا قطعی است که الفبایی نبوده که چنین تناظری را بتوان درباره‌‌اش معنادار پنداشت.

گذشته از آن، اگر شکل بیرونی خط را معیار بگیریم، شباهت میان براهمی و خروشتی و آرامی و فنیقی چنان که در جدولی در اینجا نشان داده‌‌ایم، بسیار بیشتر و نمایان‌‌تر است از آنچه که ایشان مدعی یافتن‌‌اش هستند. چنین برداشت‌‌هایی را در مهربانانه‌‌ترین حالت باید خطایی ناشی از کم‌‌سوادی دانست.

در مقام جمع‌‌بندی می‌‌توان گفت نظریه‌‌هایی که خط براهمی و در نتیجه سانسکریت و مشتقاتش را بومی و درونزاد و «هندیِ اصل» می‌‌دانند و آن را از نویسه‌‌های قلمرو هخامنشی و سپهر فرهنگی ایرانی جدا می‌‌دانند، اغلب توسط افرادی پشتیبانی می‌‌شوند که یا تخصصی دانشگاهی در این زمینه ندارند. انگشت‌‌شمارانی که جایگاهی دانشگاهی دارند هم نوشتارهایی پدید آورده‌‌اند که نشان می‌‌دهد درباره‌‌ی موضوع بحث‌‌شان دانشی گسترده یا عمیق نیندوخته‌‌اند.

پس دوقطبی مورد نظر گوبال وجود دارد، اما نه بدان شکلی که او می‌‌گوید. یک قطب علمی و مستدل و عقلانی داریم که به شکلی روش‌‌مند به داده‌‌ها می‌‌نگرد و چیزی را نادیده نمی‌‌گیرد و از تماشای تمدن‌‌ها و دولت‌‌هایی که بزرگ و باشکوه و اثرگذار بوده‌‌اند، پرهیز و آزردگی‌‌ ندارد. این قطب همان است که حقیقتی عیان و روشن به اسم تمدن ایرانی و دولت ایرانی و خطهای ایرانی را به رسمیت می‌‌شناسد. دیگری قطبی است که به دلایل گوناگون سیاسی خواهان نادیده انگاشتن این بستر تاریخی است و تبارنامه‌‌ها‌‌یی تخیلی را برای عناصر هویتی ابداع می‌‌کند. آنها که پان‌‌هندو هستند و ناسیونالیسم هندی را نمایندگی می‌‌کنند، با آنان که شرق‌‌شناسانه و استعماری به داستان می‌‌نگرند در همین قطب بر سر یک سفره نشسته‌‌اند.

برای ارزیابی نظریه‌‌ی درونزاد بودن خط براهمی و «هندی» بودن‌‌اش باید به شواهد و داده‌‌ها بنگریم. نخستین نکته اینجاست که تا پیش از دوران هخامنشی هیچ نشانی از نویسایی در شبه‌‌قاره‌‌ی هند نمی‌‌بینیم. تنها نشانه‌‌ای که پیش از آن داریم، همان خط فرهنگ سند و هامون و هیرمند است که شرحش گذشت، و آن هم به خود شبه‌‌قاره تعلق نداشته، بلکه پیشروی حوزه‌‌ی تمدن ایرانی در باریکه‌‌ی شمال هند بوده است. این فرهنگ هم در حدود سال ۱۱۰۰ (۲۳۰۰ پ.م) فرو مرد و منسوخ شد و این بیش از دو هزار سال پیش از ظهور خط براهمی بود. گذشته از این بذر شمالیِ مربوط به ایران در دو هزاره پیشتر، سراسر شبه‌‌قاره‌‌ی هند هیچ نشانه‌‌ای از ظهور خطی درونزاد در خود نمایان نساخته است.

در ضمن این نکته هم جای توجه دارد که همه‌‌ی دولت‌‌های نویسای باستانی هند و بدنه‌‌ی اسناد نوشتاری به خط براهمی در منطقه‌‌ی جغرافیایی وابسته به تمدن ایرانی قرار داشته‌‌اند. گوشه‌‌ی شمال غربی هندوستان همان نقاطی است که پیشتر استان‌‌هایی هخامنشی بوده و با خط آرامی و دیوانسالاری‌‌ پارسیان تماس داشته است.[38] به همین خاطر هرکس به نقشه‌‌ی منطقه و زمان‌‌بندی تحول خطوط بنگرد، به روشنی درمی‌‌یابد که نویسایی از سپهر فرهنگی ایران به درون هند سرریز شده و زبان‌‌های هندی کهن مثل سانسکریت و پراکریت را نویسا ساخته است.[39]

گذشته از این غیابِ شواهد، شواهد غیاب را هم داریم. چون در فرهنگ‌‌های بومی شبه‌‌قاره‌‌ی هند نوعی تاکید بر سنت شفاهی و بیزاری از نوشتن دیده می‌‌شود. این تاکید در حدی است که نوعی دوقطبی گفتاری-نوشتاری را بر محور کشمکش هندی-ایرانی پدید آورده است. این دوقطبی تا قرون اخیر برپای بوده و هندیان -به ویژه در کیش هندو- نوشتار را امری بیرونی و تحمیلی و بیگانه می‌‌دانسته‌‌اند که تقدس زبان گفتاری را تباه می‌‌کند.

این دوقطبی با استعمار تشدید شد و انگلیسی‌‌ها در ابتدای کار می‌‌کوشیدند با برکشیدن هندوهای بومی (که اغلب کشاورز و بی‌‌سواد بودند) بر مقاومت ضداستعماری مسلمانان (که شهرنشین و پارسی زبان بودند) غلبه کنند. بنابراین دوقطبی مذهبی‌‌ مهمی ابداع کردند که محورش مسلمان-هندو بود و تا به امروز همچون ابزاری در دست استعمار نو باقی مانده و به ویرانی و نابودی بخش مهمی از میراث فرهنگی و تاریخی هند منتهی شده است. نکته اینجاست که در این دوقطبی هندوها مخالف سرسخت نویسایی و مکتوب شدن سنت‌‌هایشان بوده‌‌اند و این در بسیاری از زوایای فرهنگ مدرن هندی تا به امروز باقی مانده است.

این بیزاری هندی‌‌ها و هندوها از خط و نویسایی امری برساخته نیست و امری پیشاپیش موجود بوده که استعمارگران از آن بهره برده‌‌اند، اما ابداعش نکرده‌‌اند. در گزارش‌‌های باستانی بسیار کهن به چنین نکته‌‌ای اشاره شده که روشنگر است. مثلا استرابو جمله‌‌ای را نقل کرده از مگاستنس یونانی که در دوران زمامداری دودمان مائوریه و سه دهه قبل از آشوکا به این قلمرو سفر کرده بود. این گزارش از این نظر اهمیت دارد که وضعیت اجتماعی هند در مقطع درباری شدن خط براهمی را نشان می‌‌دهد.

مگاستنس چنین نوشته:‌‌ «… و اینچنین است وضعیت مردمی (هندیان) ‌‌که هیچ قانون نوشته شده‌‌ای ندارند و حتا با نویسایی آشنا نیستند و همه‌‌چیز را بر اساس حافظه‌‌شان منظم می‌‌کنند».[40] با توجه به این که شاهان سلسله‌‌ی مائوریه در این زمان نویسا بوده و احکامی را هم از خود به جا گذاشته‌‌اند، اغلب مورخان این جمله‌‌ی مگاستنس را اشتباه دانسته‌‌اند یا آن را به شکلی شرح کرده‌‌اند.[41] اما با دقت در جمله‌‌بندی‌‌اش روشن می‌‌شود که دارد درباره‌‌ی فرهنگ توده‌‌ی مردم سخن می‌‌گوید و آن را با مناطقی که پیشتر دیده (در جنوب و شرق ایران) مقایسه می‌‌کند.

بر این مبنا سندی در دست داریم که پیشینه دوقطبی‌‌ ایرانی نویسا در برابر هندی نانویسا را تا قرن سی و یکم (ق ۳ پ.م) عقب می‌‌برد. در نقل قول استرابو از مگاستنس کمی پیشتر این جمله را هم می‌‌بینیم که طبقه‌‌ی فیلسوفان (کاست برهمنان) هرچیز ارجمندی که ارزش «تدوین» داشته باشد را به پادشاه عرضه می‌‌دارند،[42] و این عبارت چنین تفسیر شده که پس لابد سازوکاری درباری برای ثبت نوشتاری این چیزها در کار بوده است.

البته درباره‌‌ی صحت این نقل قول جای تردید هست،[43] چون آریان و دیودور نیز آن اشاره‌‌ی اولی به نانویسا بودن هندیان را از مگاستنس نقل کرده‌‌اند، اما این جمله‌‌ی دومی را نیاورده‌‌اند.[44] با این حال این گزارش هم پذیرفتنی است و با عبارت اولی سازگاری دارد و نشان می‌‌دهد نویسایی در این دوران امری درباری و در انحصار دیوانسالاری حکومتی بوده است. گذشته از آن، کلمه‌‌ای که مگاستنس برای اشاره به «تدوین» به کار برده، (سونْتاکسِه) است که در اصل یعنی «چیزِ مرتب شده، موضوعِ بسامان»، و این لزوما به نوشتار دلالت نمی‌‌کند.

با این حال گزارش‌‌های یونانی کهن از نویسایی در شمال هند آشفته و پراکنده است، که این با توجه به فاصله‌‌ی مکانی چشمگیر و کم‌‌دقتی عمومی مورخان یونانی چندان هم دور از انتظار نیست. در دوران باستان استرابو[45] و در دوران نو سالومون[46] به این موضوع اشاره کرده‌‌اند که این گزارش‌‌ها انسجام ندارند و تصویری روشن و قاطع از نویسایی در هند باستان به دست نمی‌‌دهند. به هرروی آنچه که در دست داریم یکدست و همداستان است و نشان می‌‌دهد که خط و نویسایی پیش از تازش اسکندر در استان‌‌های جنوب شرقی دولت هخامنشی وجود داشته، و خاستگاهش هم جمعیت بومی هند نبوده است.

منطق تکامل خط در مقام رسانه‌‌ای فرهنگی نیز با این گزارش‌‌ها سازگاری دارد. خط امری رایج و آسان نیست که به شکل درونزاد به سادگی تحول پیدا کند، و خط الفبایی رمزنگاری‌‌ای بسیار پیچیده و دیریاب است که بنا به شواهد موجود تنها یک بار در قالب خط فنیقی تکامل یافته است. زمان و مکان پیدایش خط براهمی با استان هخامنشی هند و دولت‌‌های برخاسته از آن همپوشانی دارد و این قلمروی است که دیوانسالاری پارسی خط الفبایی ساده و مهمی را در آن به کار می‌‌گرفته است.

در نهایت روشنگرترین گواهی که در دست داریم، به خود نویسه براهمی مربوط می‌‌شود. مقایسه‌‌ی حروف براهمی و آرامی و سنجیدن‌‌شان با فنیقی به روشنی نشان می‌‌دهد که در اینجا با تداوم یک خط الفبایی و کاربست آن در حریم زبانی نو سر و کار داریم. در خط براهمی جاهایی که همخوان‌‌هایی همسان با آرامی وجود داشته، حروف تقریبا هم‌‌ریخت نوشته می‌‌شده‌‌اند.

از آن سو زبان‌‌های سامی همخوان‌‌های دمشی (کْهْ، تْهْ، …) زبان‌‌های هندی را ندارند و به جایش همخوان‌‌های حلقی (ق، خ، …) دارند که در زبان‌‌های هندی یافت نمی‌‌شود. اینجا هم می‌‌بینیم که شکل ظاهری حروف نشانگر وامگیری و تقلید سرراست است. یعنی حروف آرامی ناسازگار با زبان‌‌ پراکریت با آواهای ویژه‌‌ی این زبان جفت و جور شده‌‌اند. چنان که مثلا «ط» آرامی ( ) به «تْها» ( ) براهمی بدل شده است. در واقع با مقایسه‌‌ی ریخت بیرونی دو خط و شیوه ی پیوند واج‌‌ها با حروف بسیار دشوار می‌‌توان موضع متعصبانه‌‌ی کسانی را درک کرد که ارتباط میان این نویسه‌‌ها را انکار می‌‌کنند.

حروف براهمی به لحاظ شکل بیرونی هم با آرامی شباهتی دارند و این همانندی تا نسخه‌‌ی کهن‌‌تر فنیقی نیز ادامه می‌‌یابد. کافی‌‌ست این حروف را در کنار هم بنگریم تا دریابیم که دست کم نیمی از حروف براهمی رونوشتی از حروف آرامی هستند که کمی دستکاری شده‌‌اند.:

گذشته از این‌‌ها، محکم‌‌ترین دلیل برای پیوند میان فرهنگ رسمی دولت هخامنشی و ظهور خطهای هندی را هولتش در اوایل قرن بیستم میلادی طرح کرد و آن زمانی بود که کشف شد فعل «نوشتن» در زبان‌‌های هندی باستان (سانسکریت و همچنین پراکریت) وام‌‌واژه‌‌ای از پارسی باستان بوده است.[47] در پارسی باستان این کلمه «دیپی» ( ) ‌‌بوده که از ایلامی (تیپّی: ) گرفته شده که با (دوب: لوح) سومری و (طوپّو: نامه،‌‌ سند) اکدی خویشاوند است. این واژه در ضمن دیرینه‌‌ترین و پایدارترین کلمه‌‌ی جهان در ارتباط با نویسایی هم هست. چون پس از حدود چهار هزار سال همچنان در پارسی دری زنده است و «دبیر» و «دبیرستان» و «دبیرخانه» و «سردبیر» ادامه‌‌ی مستقیم آن هستند.[48]

واژه «لیپی» در زبان‌‌های هندی ریشه‌‌ی بومی ندارد و بی‌‌تردید از پارسی باستان وامگیری شده است. یک نشانه‌‌ی دیگر که خاستگاه هخامنشی این واژه را نشان می‌‌دهد آن است که در نبشته‌‌هایی از آشوکا که در مناطقی مثل هرات و نزدیکتر به ایران مرکزی نوشته شده‌‌اند، این فعل را به صورت «دیپی» (در پراکریت ) می‌‌نویسند که دقیقا با نسخه‌‌ی پارسی باستان همتاست. صورتی تحریف شده‌‌ از این کلمه هم به صورت «لیپی» ( ) وجود داشته که فقط در مناطق دورافتاده‌‌تر و در بخش‌‌های داخلی هند دیده می‌‌شود.[49]

درباره‌‌ی وام‌‌واژه بودن «لیپی» در زبان‌‌های هندی هیچ تردیدی نداریم و این موضوع برای خود هندی‌‌ها شناخته شده بوده است. قدمت این وامگیری هم به خود عصر هخامنشی بازمی‌‌گردد. پانینی که در دوران هخامنشی (قرن سی‌‌ام/ ق ۴ پ.م) کتاب مهم «اَشْتَه‌‌دْهیایی» را نوشت و اولین متن درباره‌‌ی دستور زبان سانسکریت را تدوین کرد، در رساله‌‌اش تصریح کرده[50] که در دوران او «لیپی» (به سانسکریت: ) به معنای نوشتن کاربرد داشته است.[51]

پانینی در جای دیگری از همین رساله اشاره‌‌ای دارد که انگار مفهوم «لیپی» در سانسکریت اصولا مفهوم «آموزش» را می‌‌رسانده[52] و این هم با کاربرد «دیپی» ایلامی-پارسی سازگار است. کلمه‌‌ی «لیپی» با همین دلالت در متون هندویی، بودایی و جَین به کار رفته و اینها ادیانی هستند که همگی در دوران هخامنشی و در قلمرو نفوذ سیاسی و فرهنگی هخامنشی سامان یافتند و کمی بعد نویسا گشتند. در این متون کلمه‌‌ی «لیپی‌‌کارَه» به معنای «دبیر، نویسنده» را هم داریم که دقیقا بر اساس الگوی القاب اداری در دولت هخامنشی ‌‌ساخته شده است.[53]

خط براهمی هرچند بعدتر در شبه‌‌قاره‌‌ی هند شاخه‌‌زایی کرد و زبان‌‌های هندی را نویسا ساخت، اما در قرون آغازین عمر خود پدیداری یکسره ایرانی باقی ماند. امروز تمایل بر آن است که سلسله‌‌ی مائوریه، دین بودایی و خط براهمی را با برچسب «هندی» بشناسند. اما اگر منظور از هند کشور کنونی هندوستان و شبه‌‌قاره‌‌ی مشهور با این نام باشد، چنین برچسبی نادرست است. هندی‌‌ها در هزار سال آغازین حضورشان بر تاریخ شاخه‌‌ای حاشیه‌‌نشین از آریایی‌‌ها بودند و یکی از اقوام ایرانی به حساب می‌‌آمدند. متون کهن هندویی از جمله مهابهاراتا و رامایانا در جغرافیایی جریان پیدا می‌‌کنند که امروز با افغانستان و پاکستان و راجستان و گجرات و پنجاب و کشمیر و دهلی تا بنارس همپوشانی دارد، و ارجاع‌‌هایشان به زیر محور مگده-بنارس (یعنی شبه‌‌قاره‌‌ی هند) ناچیز است. حدود هزار سال بعد وقتی اسناد هخامنشی گوشه‌‌ی جنوب شرقی ایران را توصیف می‌‌کرد، همچنان هند در کنار تثه‌‌گوش و هرات و پنجاب بخشی از قلمرو ایرانی به حساب می‌‌آمد که در حاشیه‌‌ی شمالی و غربی هند پیشروی کرده بود.

اتفاقا این منابع که در این سرزمین‌‌های پیشتر نانویسا پدید آمده‌‌اند، انقلاب هخامنشی در نویسایی را بهتر از متون ایران غربی ثبت کرده‌‌اند. پیشتر به متون بودایی اشاره کردیم که به رواج هجده خط در زمان بودا اشاره می‌‌کنند. در رساله‌‌ی جین «پَنَه‌‌وانَه سوتَّه» که احتمالا از متون اولیه‌‌ی بودایی نیز کهنسال‌‌تر است، اشاره‌‌ی دیگری به این هجده خط می‌‌بینیم.

در این فهرست اسم خطها هم ذکر شده که اولی‌‌شان براهمی و چهارمی‌‌شان خروشتی است. در متون بودایی هم به عدد هجده و هم به ۶۴ اشاره شده،[54] ولی این عدد دوم اساطیری به نظر می‌‌رسد و بسیار بعید است در استان‌‌های جنوب غربی کشور هخامنشی آن روزگار واقعا شصت و چهار خط متمایز وجود داشته باشد. اغلب نویسه‌‌هایی که در این فهرست‌‌ها ذکر شده‌‌اند بی‌‌آن که ردپایی به جا بگذارند منسوخ شده و ناشناخته مانده‌‌اند. اما همین گزارش‌‌ها جدای از دقت شمارش نشان می‌‌دهند که در دوران هخامنشی در قلمروی که پیشتر بی‌‌شک نانویسا بوده، ناگهان خطهایی پرشمار ظاهر می‌‌شوند.

تا هزاره‌‌های پس از هخامنشیان نیز اوضاع همچنین بود و از متون رومی عصر اشکانی گرفته تا تواریخ دوران غزنوی و سلجوقی وقتی از هند سخن به میان می‌‌آید، منظور همان حاشیه‌‌ی شمالی و گاه حاشیه‌‌ی غربی شبه‌‌قاره است که آریایی‌‌نشین بوده و بخشی از فرهنگ و تمدن ایرانی به حساب می‌‌آمده است. درباره‌‌ی خط براهمی و دولت مائوریه و دین بودایی نیز فهم این نکته ضرورت دارد که اینها بخش‌‌هایی از تاریخ تمدن ایرانی هستند، و نه شبه‌‌قاره‌‌ي هند که قلمروی متفاوت است و در این دوران نانویسا بوده و اقوام و فرهنگ‌‌های دراویدی ویژه‌‌ی خود را داشته است.

کافی‌‌ست به متون بازمانده به خط دراویدی بنگریم و جایگاهشان را بر نقشه مشخص کنیم تا این پیوند میان هندِ باستان و ایران مشخص شود. یک نمود این پیوند آن که قلمرو سیاسی دولت مائوریه وقتی پس از چند قرن قبض و بسط بار دیگر احیا شد، به دولت کوشانی تبدیل شد که شاهان و طبقه‌‌ی حاکمش تباری سکایی داشتند. همین دولت بود که تداوم و بسط خط براهمی -و همچنین دین بودایی- را ممکن ساخت. دولت کوشانی در اصل واحدی هم‌‌پیمان خویشاوند در نظام شاهنشاهی اشکانی بود و بعدتر هم با همین قالب به بخشی از شاهنشاهی ساسانی بدل شد. یعنی با صریح‌‌ترین شاخص‌‌های نژادی و سیاسی درباره‌‌ی ایرانی بودن‌‌اش تردیدی در کار نیست. مراکز اصلی آن هم در هرات و کشمیر و پنجاب و بلخ قرار داشته و نواحی شمالی هند همچنان حاشیه‌‌ای برایش محسوب می‌‌شده است.

کهن‌‌ترین متن بودایی مهایانه با عبارت «آمیتابه بودا»(پایینی)، بلخ، حدود سال ۳۵۳۳ (۱۵۳م.)

در این بافت معنادار است وقتی بنگریم که قدیمی‌‌ترین نوشته‌‌ی بازمانده از آیین بودای مهایانه سنگ‌‌نگاره‌‌ای کوشانی است که به سال ۲۶ سلطنت هوویشکا (حدود سال ۳۵۳۳/ ۱۵۳م.) مربوط می‌‌شود و بر آن به خط براهمی نوشته شده «بودْهاسیَه آمیتابْهَسیَه» (   ). این آیین بودایی نوساخته به تدریج به بدنه‌‌ی اصلی این دین بدل شد و همان است که در راه تجاری ایرانی (راه ابریشم) به جریان افتاد و دین بودا را به چین منتقل کرد.

درباره‌‌ی هویت کوشانی‌‌ها کافی‌‌ است به خودانگاره‌‌شان و گفتمان سیاسی‌‌شان بنگریم تا دریابیم که در زمانه‌‌شان هویت مستقل هندی وجود نداشته و ایشان خود را کاملا در چارچوب سیاست ایرانشهری و قالب شاهنشاهی قدیم هخامنشی تعریف می‌‌کرده‌‌اند. زبان به کار گرفته شده در این گفتمان البته به شاخه‌‌ی هندی تعلق دارد و در آن مفاهیمی پارسی مثل شاهی (خشثر) و خداوند (بَغَه) به همتاهایی در زبان پراکریت (راجَه و دِوَه) برگردانده شده‌‌اند.

هوویشکا شاه کوشانی در سال ۳۳ سلطنتش (سال ۳۵۴۰/ ۱۶۰م.) تندیسی از بودای نشسته ساخته و در پایه‌‌ی آن کتیبه‌‌ای به خط براهمی نوشته که چنین عبارتی دارد: «شاه بزرگ، پسر خداوند، هوویشکا» (مَهاراجَسیَه دِوَه‌‌پوتْرَسیَه هوویشکا:   ) . همو بر پای تندیس بودای ایستاده‌‌ای که به سال ۴۵ سلطنتش ساخته (۳۵۵۲ تاریخی/ ۱۷۲م.)، که با عبارتی همسان با تندیس پیشین آغاز می‌‌شود: «شاه بزرگ هوویشکا پسر خداوند» (مَهاراجَسیَه هوویشکَسَیَه دِوَه‌‌پوتْرَسیَه:   ). تفاوت البته در ترتیب کلمات است و جایگاه نام هوویشکا نسبت به دو لقب مشروعیت‌‌بخش سیاسی و دینی که دارد.

سکه‌‌ی شنگل بنیانگذار دودمان آلخون در بلخ،گرداگرد سرش به خط براهمی نوشته شده:«دِوَه شاهی خینگیلا» (شاه ایزدی، شنگل/ خینگل)سال ۳۸۲۰ تا ۳۸۷۰ (۴۴۰-۴۹۰م.)

پایه‌‌ی تندیس بودا با کتیبه‌‌ی هوویشکا شاه کوشانی به خط براهمی، بلخ، سال ۳۵۵۲ تاریخی (۱۷۲م.)

«لیپی» در نبشته‌‌ی آشوکا:

 

کتیبه‌‌ی هوویشکا بر پایه‌‌ی تندیس بودای نشسته، بلخ، سال ۳۵۴۰ (۱۶۰م.)

 

 

  1. Scharfe, 2002: 391–393.
  2. Salomon, 1998: 20.
  3. Salomon, 1998: 17.
  4. Singh, 2008: 351.
  5. Levi, 1906.
  6. مثلا در کتیبه‌ی بیستون، ستون چهارم، سطر ۳۹ و ۸۹.
  7. Bühler, 1898: 6, 14– 29.
  8. Salomon, 1998: 8-9.
  9. Nagrajji, 2003: 223–224.
  10. Salomon, 1998: 11.
  11. Norman, 1992: 239–249.
  12. Anuradhapura
  13. Thermo-luminescence dating
  14. Norman, 2005: 56–57, 65–73.
  15. Salomon, 1998: 12-13.
  16. Coningham, 2008: 73.
  17. Rajan and Yatheeskumar, 2013: 280–295.
  18. Salomon, 1998: 19-20.
  19. Bühler, 1898:68- 75.
  20. Bühler, 1898: 84-91.
  21. Salomon 1998: 28.
  22. Scharfe, 2002: 391–393; Salomon 1998: 19-24.
  23. Goyal, 1979: 54.
  24. Alexander Cunningham (1814-1893)
  25. Cunningham, 1877.
  26. Hunter, 1934.
  27. Fábri, 1935: 307–318.
  28. Goody, 1987: 301.
  29. Goody, 1987: 110–124.
  30. Goody, 2010: 42–47, 65–81.
  31. Ong and Hartley, 2012: 64–69.
  32. Ray, 2006: 121–122.
  33. Allchin and Erdosy, 1995: 336.
  34. Kak, 1994: 375–388.
  35. Kak, 2005.
  36. Kak, 1988: 129–143.
  37. Kak, 1990: 169–183.
  38. Scharfe, 2002: 10–12.
  39. Sharma, 2006: 163.
  40. Strabo, 15.1.53.
  41. Timmer, 1930.
  42. Strabo, 15.1.39.
  43. Sterling, 1992: 95.
  44. McCrindle, 1877: 40, 209.
  45. Strabo, 15.1.67.
  46. Salomon, 1998: 11.
  47. Hultzsch, 1925: xlii.
  48. Tavernier, 2007: 57–69.
  49. Scharfe, 2002: 10–12.
  50. Rhi, 2009: 1–13.
  51. PāṇiniAstadhyayi, 3, 2, 21.
  52. PāṇiniAstadhyayi, 1, 2-5.
  53. Salomon, 1998: 65.
  54. Salomon, 1998: 8-9.

 

 

ادامه مطلب: گفتار چهاردهم: خط خروشتی

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب