سه شنبه , مرداد 2 1403

رمزشناسی اساطیری صورت‌های فلکی (بخش نخست)

متن سخنرانی ارائه‌شده در ۱۷/۶/۱۳۸۹

پیش در‌آمد: طرح مسئله

هر کس که به آسمان شبانه نگریسته باشد شکوه و عظمت ستارگان و خردی و ناچیزیِ خویشتن را در برابر پیچیدگی آن دریافته است. امروز وقتی ما به آسمان می‌نگریم به ماهیت ستارگان و فیزیک کهکشان‌ها آگاهی داریم و از این رو تصویری تکان‌دهنده از هستیِ پهناور و شگفت‌انگیز، در برابر خویش می‌یابیم. چنین می‌نماید که از همان آغاز، مردمان در رویارویی با آسمان شبانه و زیبایی خیره‌کننده‌ی ستارگان، واکنش روانی‌ای مشابه را از خود بروز داده باشند. مردمان جهان باستان به درک امروزینِ ما از بافتار ستارگان و فضا دست نیافته بودند، اما تصویر اساطیری و ساده‌شده‌ی عصر خویش را از سپهر فرازِ سرشان در ذهن داشتند. تصویری که به تعبیری اخترفیزیک و اخترشناسی امروزین ما نیز نسخه‌ای از آن و دنباله‌ای از آن محسوب می‌شود.

انسان، تنها پستانداری است که می‌تواند به طور مداوم به آسمان خیره شود. برای تمام خویشاوندان جانوریِ ما، آسمان چیزی جز حاشیه‌ای بی‌اهمیت و فرعی بر زمین نیست، اما برای مردمانی که هر شب در وضعیت بدنیِ کمیابی بر زمین دراز می‌کشند و به آسمان‌ها خیره می‌شوند، منظره‌ی بالای سرشان اهمیت بیشتری می‌یابد. همه‌ی ما، اگر به قدر کافی به آسمان نگریسته باشیم، الگو و طرح‌واره‌هایی را در میان این انبوه‌ نقاط نورانی تشخیص داده‌ایم و بی‌تردید همه‌ی ما می‌دانیم که این ستارگانِ بی‌شمار در قالب صورت‌های فلکی‌ای منظم شده‌اند؛ چنان‌که وقتی آغاز به یادگیری ستاره‌شناسی می‌کنیم، کار را با یادگیریِ نام و نشان و ویژگی‌های همین صورت‌های فلکی آغاز می‌کنیم و ستارگان را همچون ضمیمه‌هایی بر این نقش‌های معنادار سپهری فرامی‌گیریم.

آسمان شبانه، مجموعه‌ای از ستارگان ثابت و سیار را در بر می‌گیرد. گردش انتقالی زمین به دور خورشید، باعث می‌شود تا خوشه‌های ستارگان به تدریج در جریان یک سال خورشیدی در آسمان جابه‌جا شوند و به این ترتیب، صورت‌های فلکی آسمانی در ماه‌های گوناگون، جانشین یکدیگر گردند. این بدان معناست که ما همزمان با حرکت زمین در فضا، هر شب از نظرگاهی متفاوت و از جایی متمایز به ستارگان می‌نگریم و از این رو بخشی خاص از زمینه‌ی ستارگان را در میدان دید خویش داریم. صورت‌های فلکی در واقع خوشه‌هایی از این ستارگانِ متحرک در آسمان هستند که برای سادگی و فهم‌پذیر شدن به اشکالی معمولا جانوری تشبیه شده‌اند.

آسمان شبانه، مجموعه‌ای از ستارگان ثابت و سیار را در بر می‌گیرد. گردش انتقالی زمین به دور خورشید، باعث می‌شود تا خوشه‌های ستارگان به تدریج در جریان یک سال خورشیدی در آسمان جابه‌جا شوند و به این ترتیب، صورت‌های فلکی آسمانی در ماه‌های گوناگون، جانشین یکدیگر گردند. این بدان معناست که ما همزمان با حرکت زمین در فضا، هر شب از نظرگاهی متفاوت و از جایی متمایز به ستارگان می‌نگریم و از این رو بخشی خاص از زمینه‌ی ستارگان را در میدان دید خویش داریم. صورت‌های فلکی در واقع خوشه‌هایی از این ستارگانِ متحرک در آسمان هستند که برای سادگی و فهم‌پذیر شدن به اشکالی معمولا جانوری تشبیه شده‌اند.

از آنجا که هر دوره‌ی گردش زمین به دور خورشید، تقریبا با دوازده بار گردشِ ماه به دور زمین برابر است، اخترشناسان جهان باستان از دیرباز کوشیده‌اند تا راهی برای تلفیق دو تقویمِ شمسی و قمری بیابند. تنظیمِ تقویم شمسیِ کلان‌تر و ناملموس‌تر، بر حسب تقویمِ قمریِ ملموس و مشاهده‌‌شدنی در هر شب در جهان باستان از اهمیت فراوانی برخوردار بوده است. دانایان و کاهنان می‌بایست به عنوان حاملان فرهنگ و خرد به اعضای جوامع کشاورز اولیه بگویند که بهار در چه زمانی فرا خواهد رسید و زمان افشاندن بذرها و دروی محصول چه هنگامی است. کمی بعدتر، دستگاه‌های دولتی و نظام‌های دیوانسالاری که می‌بایست مازاد تولید کشاورزان را به صورت مالیات دریافت کنند هم با همین مسئله دست به گریبان شدند و به این ترتیب مسئله‌ی استخراج سال شمسی (که مبنای فعالیت‌های یکجانشینانه و تولید کشاورزانه است) بر مبنای ماهِ قمری (که ملموس و دیدنی است) به چالش نظری بنیادین و مهمی در سراسر تاریخ تمدن تبدیل شد.

روش‌های تنظیم گاهشماری، دیر یا زود از ماه به سایر اخترانِ شبانه نیز تعمیم یافت؛ یعنی اخترشناسان جهان باستان کوشیدند تا علاوه بر ماه از حرکت سایر ستارگان نیز برای تخمین زمانِ آغاز سال جدید استفاده کنند. چنین بود که به هر یک از ماه‌های سال -که همچنان به شکلی قمری مشاهده می‌شد- یک صورت فلکی را منسوب دانستند. به این شکل، دوازده تا از صورت‌های فلکی که به دنبال یکدیگر بر سپهر نمایان می‌شدند و در ماه‌های پیاپیِ سال، جانشین یکدیگر می‌گشتند به عنوان رکن فهم آسمان دانسته شدند و به این ترتیب دایره‌البروج و دوازده صورت فلکیِ، نماینده‌ی دوازده ماه ابداع شد.

روش‌های تنظیم گاهشماری، دیر یا زود از ماه به سایر اخترانِ شبانه نیز تعمیم یافت؛ یعنی اخترشناسان جهان باستان کوشیدند تا علاوه بر ماه از حرکت سایر ستارگان نیز برای تخمین زمانِ آغاز سال جدید استفاده کنند. چنین بود که به هر یک از ماه‌های سال -که همچنان به شکلی قمری مشاهده می‌شد- یک صورت فلکی را منسوب دانستند. به این شکل، دوازده تا از صورت‌های فلکی که به دنبال یکدیگر بر سپهر نمایان می‌شدند و در ماه‌های پیاپیِ سال، جانشین یکدیگر می‌گشتند به عنوان رکن فهم آسمان دانسته شدند و به این ترتیب دایره‌البروج و دوازده صورت فلکیِ، نماینده‌ی دوازده ماه ابداع شد.

در مورد صورت‌های فلکی و کارآمد بودنشان به عنوان ابزاری برای آموختنِ ستاره‌شناسی عملی و گاهشماری، شکی وجود ندارد. با وجود این، گرایشی هست برای آنکه این نقش‌مایه‌ها و اتصالشان با ستاره‌هایی که در بر می‌گیرند، بدیهی و طبیعی پنداشته شود. این بدان معناست که پرسشی بسیار مهم مجال طرح نمی‌یابد و آن اینکه چرا ستارگان را در این شکل و شمایل خاص منظم کرده‌ و چرا صورت‌هایی با این نام و نشان را از دل آن استخراج کرده‌اند؟ چرا این خوشه‌های خاص از ستارگان با هم مربوط دانسته شده‌ و چرا این جانوران خاص و نه موجوداتی دیگر، نماد صورت‌های فلکی پنداشته شده‌اند؟

یک حدسِ اولیه در مورد خاستگاه صورت‌های فلکی آن است که ستاره‌های برسازنده‌ی آن را به راستی به اشکالِ آشنا برای مردمان، شبیه بدانیم؛ یعنی سرراست‌ترین فرض آن است که بگوییم الگوی چیده‌شدنِ ستارگان در آسمان به شکلی است که خوشه‌هایی از آن به راستی با چیزهای آشنای زمینی شباهت دارند. بنابر این تفسیر، اخترشناسان جهان باستان به سادگی به آسمان نگریسته‌اند، خوشه‌هایی با الگوها و اشکال آشنا و برجسته را پیدا کرده‌اند و آن را با همتای زمینی‌اش نام‌گذاری کرده‌اند.

تمام کسانی که به قدر کافی به آسمان شبانه نگریسته باشند و با صورت‌های فلکی هم آشنا باشند، می‌دانند که چنین نیست. صورت‌های فلکی به طور ساده و سرراست از ستارگان مشتق نمی‌شوند. برای اینکه در این مورد درکی دقیق‌تر به دست آوریم، به مثالی عینی می‌پردازم. به تصویر زیر بنگرید:

این تصویر بخشی از آسمان شبانه را با دقت و درشت‌نمایی‌ای کمی بیشتر از چشم غیر مسلح نشان می‌دهد. این یکی از مناظری است که هر یک از ما می‌توانیم در بخش عمده‌ی سال در آسمان بالای سرمان مشاهده‌اش کنیم؛ چنان‌که روشن است در این مجموعه برخی از ستارگان، پرنورتر هستند و چون در فاصله‌ای بسیار دور نسبت به زمین قرار گرفته‌اند، حرکت انتقالی زمین باعث می‌شود تا در آسمان شبانه همراه با هم -همچون یک مجموعه‌ی متصل به هم- جابه‌جا شوند. ناگفته پیداست که مجموعه‌ی یادشده به ترتیبی دلبخواهی انتخاب خواهند شد. شمار زیادی از ستارگان در این مجموعه از قدر روشنایی کمابیش یکسانی برخوردارند، بنابراین راهی عینی و مشخص برای انتخاب ستاره‌هایی که باید به عنوان شاخص انتخاب شوند وجود ندارد. حتی وقتی با درشت‌نمایی زیاد و فیلترهای تنظیم‌شده به همین منظره بنگریم به مجموعه‌ای پرشمار و گیج‌کننده از ستارگانِ نورانی دست می‌یابیم.

 آشکار است که می‌توان برخی از ستارگان پرنورتر و نمایان‌تر در این مجموعه را به عنوان شاخصی برای کل آن خوشه در نظر گرفت؛ یعنی آن بخش از آسمان شبانه را با این ستاره‌های اصلی نشانه‌گذاری کرد. اینکه اخترشناسان جهان باستان نقاط نورانی یادشده را به هم متصل کنند و شکل پدیدآمده را به چیزی آشنا و ملموس تشبیه کنند، دور از ذهن نیست، بنابراین طبیعی است که ببینیم در نجوم جهان باستان، آن سه ستاره‌ی پرنور میانی را در ارتباط با ستاره‌های اطرافشان به هم متصل کرده باشند. یکی از راه‌هایی که می‌توان برای اتصال این ستاره‌ها به هم یافت، ‌آن است که به شکلِ آشنای زیر می‌رسد:

این تصویر صورت فلکی جبار یا اوریون را نشان می‌دهد. تصویر بالا آشکارا با این پیش‌فرض ترسیم شده که ستارگان در نهایت شکلی نزدیک به یک مردِ شکارچیِ چماق به دست را در ذهن تداعی کنند. وقتی ستارگانِ خاصِ یادشده برگزیده شوند و با این ترتیبِ خاص به هم متصل گردند، تنها یک گام با بازنمودنشان به شکل زیر فاصله داریم:

به این ترتیب به شکلِ آشنای صورت فلکی جبار دست می‌یابیم و به نظرمان بدیهی می‌رسد که این ستارگان شکلِ بالا نمایندگی می‌کنند.

توجه داشته باشید که در استخراج تصویر جبار از ستارگان یادشده، سه گام طی شد که هیچ یک از آن‌ها بدیهی یا تعین‌پذیر نبود. نخست، شماری از ستارگان پرنورتر انتخاب شد، بعد این ستاره‌ها با خطوط رابطی به هم وصل شدند و در نهایت، شکلِ حاصله به چیزی آشنا تعبیر شد. هر سه گامِ یادشده به شکلی دلبخواه و تخیل‌آمیز انجام شده‌اند. به عنوان مثال در گام نخست، ستاره‌هایی که چماق جبار یا شیر را نشان می‌دهند،‌ نسبت به برخی از ستارگان دیگر که در اندرون شکل گنجانده شده‌اند و نقشی در تعیین مرزهایش ندارند، روشنایی کمتری دارند. در گام دوم، ستاره‌های شاخص یادشده را می‌توان به چندین روشِ بسیار متفاوت به هم وصل کرد. دقت داشته باشید که شکلِ جبار از خطوطِ ترسیم‌شده در میان نقاط (ستارگان) و نه از خود ستارگان مشتق شده است. حقیقت آن است که ستارگان پرنور انتخاب‌شده در این بخش از آسمان را می‌توان به هزاران حالتِ متفاوت به هم وصل کرد و اتفاقا بسیاری از آن‌ها بدیهی‌تر و آشناتر هم خواهند نمود. به عنوان مثال به شکل زیر بنگرید:

پس همین ستارگان پرنور را می‌توان به اشکال متفاوت به هم وصل کرد، به طوری که شکلی مانند عقرب (خطوط سرخ) یا دو پیمانه‌ی ترازو (خطوط زرد) از آن حاصل آید. به عبارت دیگر، ستارگانِ اصلی و محوری در این زمینه و شیوه‌ی پیوندشان هیچ روش روشن و بدیهی‌ای ندارند. حتی با فرضِ اتصالِ نقاط به ترتیبی خاص هم چندین تفسیر متفاوت از شکلِ حاصله را می‌توان به دست داد، چنان‌که مثلا در مورد صورت فلکی جدی و خوشه (سنبله) حتی با ترتیبِ اتصالِ امروزینِ ستاره‌ها به هم نیز شکلِ مرسوم در سنت اخترشناسی و تصویر صورتِ فلکیِ منسوب به آن بعید می‌نماید. جدی بیش از آنکه به ترکیبی از بز و ماهی شبیه باشد به شیپور یا جام یا کلاه بوقی شبیه است و خوشه به مردی با دست و پای گشوده شبیه‌تر است تا بانویی باکره یا خوشه‌ی گندم.

از تمام این حرف‌ها چنین برمی‌آید که صورت‌های فلکی برخلاف برداشت مرسوم، نمایشی بدیهی یا طبیعی از اشکالِ آسمانی نیستند. در واقع صورت فلکی میزان از نظر شکل ظاهری هیچ شباهتی به ترازو ندارد و هیچ شکلی در آسمان نیست که بتوان آن را با ترکیب بز و ماهی در جدی به شکلی بدیهی همسان دانست.

با فرضِ مردود دانستنِ ارتباط بدیهی میان ستارگان و اشکالِ زمینی، پرسش مرکزی این نوشتار مجال طرح می‌یابد. چرا و چطور الگوی چینش ستارگان در آسمان، به ۱۲ شکلِ خاصِ امروزین تعبیر شده‌اند؟ این ۱۲ تصویر در چه زمانی، توسط چه کسانی و بر مبنای چه پیش‌داشت‌هایی به ستارگان منسوب شده‌اند؟ و آیا داستانی و ماجرایی در پس این ۱۲ تصویر هست که امروز ما از آن بی‌خبر باشیم؟

ادامه دارد…

همچنین ببینید

نمادهای اساطیری در اشعار هتفیلد/اولریش

یادداشتی درباره‌ی اشعار متالیكا-۱. ۱۳۷۹/۷/۲۱...

4 دیدگاه

  1. احمد یوسف پور

    درود .
    نوشته¬اند : «گرایشی هست برای آن¬که این نقش‌مایه‌ها و اتصال¬شان با ستاره‌هایی که در بر می‌گیرند ، بدیهی و طبیعی پنداشته شود . این بدان معناست که [ « بدان معناست » یا بر اساس این تصور ؟ ] پرسشی بسیار مهم مجال طرح نمی‌یابد و آن این¬که چرا ستارگان را در این شکل و شمایل خاص منظم کرده‌ و چرا صورت‌هایی با این نام و نشان را از دل آن استخراج کرده‌اند؟ [ صورت¬های فلکی را از دل مجموعه¬ی ستارگان استخراج کرده¬اند یا مجموعه¬ی ستارگان را به صورت¬های مختلف از هم تفکیک کرده¬اند ؟ ] ….
    یک حدسِ اولیه در مورد خاستگاه صورت‌های فلکی آن است که ستاره‌های برسازنده‌ی آن را به راستی [ ؟ ] به اشکالِ آشنا برای مردمان ، شبیه بدانیم …
    تمام کسانی که به قدر کافی [ ؟ ] به آسمان شبانه نگریسته باشند و با صورت‌های فلکی هم آشنا باشند ، می‌دانند که چنین نیست . صورت‌های فلکی به طور ساده و سرراست [ ؟ ] از ستارگان مشتق نمی‌شوند . »

    پسر همسایه¬ی ما ابرها را نشان داد و گفت : « خدا گوسفندهایش را دارد چرا می¬دهد » . او دیده بود که پدر بزرگش گوسفندهایی که برای عید قربان خریده بود ، به باغ برده و چرانده ؛ و به او گفته بودند که خدا آن بالا است ؛ بعد بچه لکه¬های ابر را گوسفند دیده ، گوسفندهای خدایی که در آسمان است .
    دوستی می گفت که وقتی تله¬ویزیون به خانه آوردند ، مادر بزرگش هنگام نمایش مجری مرد برنامه¬ رو¬گرفته و در پاسخ « چرا رو می¬گیری؟ » ،گفته « این مرد نامحرم است » .
    بارها دیده¬ام که خردسالان از جانوران توی تله¬ویزیون دوری می¬کنند ؛ چنان که شنیده و خوانده¬ام که در نمایش فیلم در سینماها ، در جاهای مختلف ، مردمی که نخستین بار دیده¬اند که قطار به سمت¬شان می¬آید یا لوله¬ی اسلحه به سوی¬شان نشانه رفته ، ترسیده-اند …..
    از این نمونه¬ها برمی¬آید که آن بچه ، ابر را گوسفند و اینان ، تصویر توی قاب یا بر پرده را مرد ، قطار ، تفنگ و …. « می¬دیده¬اند » ، همان گونه که ما اجزای تن خود را متصل ، آسمان را آبی و فیل را بزرگتر از مورچه می بینیم .
    به گمانم مردمی که باور داشتند که خورشید توی دریا فرو می رود یا دور زمین می گردد ، این طور می دیدند ؛ گردش خورشید دور زمین را از دانسته های دیگر خود « استنباط » نمی کردند و نتیجه نمی گرفتند یا یک « فرض » هماهنگ با دانسته های دیگر تلقی نمی کردند ؛ « دیده »ی خود را « واقع : موجود : بود » تلقی می¬کردند ، نه آن چه « به نظر می¬¬رسد : نمود » .
    فکر می¬کنم دیدن پدیده های آشنا در آسمان پُرستاره در نگاه آفرینندگان « صور فلکی » چنین بوده و آنان دیده ی خود را واقع می¬دانستند .

    افزون بر این از یک جنبه ، دیدن پدیده های آشنا در آسمان پرستاره در نگاه آفرینندگان « صور فلکی » ، مانند دیدن اشکال آشنا در خطوط و رنگ¬های درهم یا در چین خوردگی و پست و بلندی¬های کوه¬هاست : یکی در خطوط و رنگ¬ها ، چهره¬ی مرد خشمگین می¬بیند و دیگری درخت و دیگری … . بر این پایه « ستاره‌های برسازنده‌ی صورت‌های فلکی به اشکالِ آشنا برای مردمان ، شبیه » بوده¬اند ، شباهتی که ما نمی¬بینیم و نه لزوماً « تمام کسانی که به آسمان شبانه نگریسته باشند » .
    آیا این دیده¬ها با گزاره های « عام » و « کلی » و یا دست¬کم با گزاره¬های « غالب و کثیر » قابل وصف است ؟ ( به عبارتی که نمی پسندم : « قاعده دارد ؟ » ، « قابل صورت¬بندی کلی است ؟ » )
    « شخص در خطوط و سطوح و رنگ¬های درهم و در منظومه¬ی ستارگان همان را می¬بیند که می¬شناخته است ؛ چیزی را که نمی-شناخته ، نمی¬بیند . » بر این پایه می¬شود گفت که چرا در آسمان خرس و عقرب دیده¬اند نه پنگوئن و کانگورو ؛ اما نمی¬شود گفت « تمام کسانی » که خرس و عقرب … را می¬شناسند ، در آسمان آن را می¬بینند ، چنان که ما ابر می¬دیدیم نه گوسفند .

  2. سلام
    ایا این مبحث با جیو تیش( ستاره شناسی ودایی )ارتباطی دارد؟

  3. درود
    مطالب بالا همگی بر پایه ی شهودیست که مردم آن عصر با ذهنیات خودشون داشتن و اینکه شما سنبله و زن را مرد می اندیشید یا جدی رو بیشتر کلاه بوغی میدانیدهم طبیعیست. ارتباط ما با نقاط پراکنده یا بالکه رنگهای تصادفی همان تصوری است که اون لحظه در ذهن ماست که البته از دیدگاهی این هم قابل بررسی و کنجکاویست ذهن ما بی دلیل از یک لکه یا نقاط پراکنده شکل خاص نمی آفرینه
    این آزمایش را من هم روی اطفال و بزرگسالان انجام داده ام

    آسمان همیشه در نظر بشر از دیدگاه فطری و بسترگاه فکری مشترک مقدس بوده از این بابت اگر بخواهیم بازتر به این جریان بنگریم میتونم بگم علوم بر پایه ی یک الهامات درونی شروع به حرکت میکنه و علم اثبات شده ی واقعیتی و تجربی رو میسازه! و اینکه جبار رو در ستاره ها میبینن و جبار یک نماد بین برجها میشه یک تفسیر از نظر من و یک تفسیر از نظر شما در این زمان میتونه داشته باشه که هر دو درست است تنها یک مورد مشترک بدون تردید میتونم بگم که شاید برای شما این فقط یک تفسیر زیبا به نظر برسه اما قانونمنده
    نتیجه
    آسمان نمادی از درون و ارتباط با اون ارتباط با عوالمیست که فرد با توجه به ذهنیات خودش میسازه و چه بسا واقعیات زندگیش رو هم بر اساس اون رقم میزنه بنابر این بعید نیست که بشری که هنوز به طبیعت به قدر کافی اشراف نداره در تصوراتش جبری در قالب جبار در بر گیرنده یک گرز ظاهر میشود و این جبر مادامی که معرفت کامل شناخت خویشتن رو به طور آگاهانه نیافتند ادامه خواهد داشت.
    و این فقط یک قسمت شهودی از 12 برج از کل هستی است
    12 برج به معنی کل شناخت بشر از هستی بوده هستی عامل اثر گذار در سرنوشت آنها بوده
    وهر برج فقط یک قسمت از شناخت تقدیری است که با فرمول اختراع شده ی اون زمان قابل بررسی بوده
    و شاید نسبت جبر ناآگاهی به تقدیری که کل هستی داره 1 به 12 بوده .
    در کل تحلیل علوم هر دوره را با جامعه شناسی و روانشناسی اون دوره انجام میدهند و اگر بنا به گذر زمان حقیقت ماجرا دور از دسترس باشه یا باید به اشتراکات فطری انسانها گریز بزنیم و با توجه به اون بررسی کنیم یا تفسیر زیبای ذهنی که بیشتر مث دید یک شاعر میباشد بسنده کنیم که البته خالی از لطف نیست که نبوغ شاعر رو گزارش موزون محیطی و درونی نباید دست کم گرفت.
    بدرود

  4. درود بر شما…علم و شهود با هم جور در نمی آیند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *