زمستان سال 1390
1390/10/18
برف
برفِ مغرورِ اوج نشين خوش نشستي به خوشهي پروين
هم فرودت سماعي آهنگين هم فرازت چو شعرِ شورآیين
کاج قدرِ خلعتت نمیداند تو کجا و کجا کجاوهی کین
پردهاي از بلور ايزدوار ميکشي بر حريم ظلمت كين
ميکشي با سپيد رخسارت سوگ سردي به شهر رنج آجين
ديدمت آن سپيده دم، در كوه پاي كوبان چو ميشدي پايين
دانههايت ز شرم اين پستي آب ميشد ميان بام و زمين
1390/11/19
1390/12/20
شعری در سوگ مترسک!
پيكر پوك خشمگين، پرچم پوچ كودكى توتم زرد باغبان، گوش سپار اندكى
هر رگ سختِ قامتت سوخته در تب طمع تلخى صفراى حسد بسته رسوب آهكى
خلعت زشت قدرتت، بخشش خان باغبان گرمى طرز رفتنت، خدعهى آغوش كمان
قامت سروگونهات، لاف كجى ز ادعا پايهى ارج و ارزشت، به قدر ترس آسمان
پرندگان باغ را، بهره نه جز هراس تو حرص سياه دشتبان، رخت تو و لباس تو
بغض و حسد، دروغ را كرده نثار بالها سايهى پاى چوبخو، طعنهى ناسپاس تو
خلوت دشت و راغ بين، كوچ رخ چكاوكى مانده در انبوه سكون، هيچكسى، مگر يكى
بىكس و بيچاره بمان، ترسگُسارِ كامجو تا دم واپسين اگر، همچو كنون مترسكى
ادامه مطلب: بهار سال 1391
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب