ابراز خودانگاره- تلهها و راهبردهای پنهانکاری و افشاگری
نشست شانزدهم: ۲۹دی ۱۳۹۹
علیرضا کسمایی مقدم: اگر در ترسیم خودانگاره به کیفیت مناسب برسیم، بدون کتمان و اغراقِ گزارشهای دقیقِ خبریِ رسیدگیپذیرِ بیتناقض و برچسبهای غیر واقعی و پیراسته از کلیشهها و پیشداشتها و خودفریبیها که با بازخوردها پرداخته و کمی شدهاند به یک تاریخنگاری دقیق از خود میرسیم. با توجه به پیوستگی امور در سطح هستی، آیا همهی این گزارهها من را تشکیل میدهد؟ اگر بخواهیم همچون بودا بیندیشیم، همهی آن گزارههای زندگینامهساز و نمایشنامهپرداز خاطراتی در گذشته و تخیلاتی در آینده است و هیچ محتوای واقعیای ندارد. وقتی همه را برداریم در نیروانای سکوت و نه هستی فراگیر وارد میشویم: «به دریایی فرو رفتم که نه پا و نه سر دارد / ولی یک قطره زان دریا به صد گوهر اثر دارد».
شروين وكيلى: هنگام ساماندهی خودانگاره این را باید در نظر داشت که در نهایت هر آنچه در انگارهها و حتا خودانگاره جای میگیرد، رمزگذاریای و برچسبهایی بر من است و نباید با من اصلی در مقام هستندهای خودبنیاد اشتباهش گرفت. این فاصلهگیری از انگاره/خودانگاره برای بیطرفانه نگریستن به آن ضرورت دارد و در ضمن جلوی از خود بیگانگی (یا حل شدن من در انگاره یا فروکاسته شدنش به روایتی در خودانگاره) را هم میگیرد. این روش البته با رویکرد بودا متفاوت است که من را طرد میکرد و با اندیشههای هوادارِ اصالتِ من ستیزه داشت.
علیرضا کسمایی مقدم: در واقع آنچه از پردازش روان در مراحل مهری و عرفانی داریم، همین خاموشی ارادی خودانگاره نیست؟
شروين وكيلى: اینجا بحث قدری پیچیده میشود علیرضا جان. سنت عرفانی ما دو شاخهی متفاوت دارد به نظرم. یکیاش عرفان خراسانی است که هستهی مرکزی اندیشهی مغانه را حفظ کرده و اصالت من را میپذیرد. دیگری عرفان عراقی است که زیر تاثیر آرای مسیحی و افلاطونی است و منستیز است. چارچوب زروان از اولی متاثر است و منتقد دومی است. بر این مبنا هدف از واسازی من در نهایت بازسازی من است، نه محو و نابود کردنش.
علیرضا کسمایی مقدم: بودا در بیان من سکوت میکند و همین باعث دستاوردهای اسطورهای بعدی میشود.
شروين وكيلى: البته بودا سخنان بسیار جدی و نقدهایی عمیق به مفهوم من دارد. در کل، اما تلاشش آن است که من را مضمحل کند و چنین هم میکند؛ یعنی دستگاه فلسفیاش به خاطر کوشش متعصبانهاش برای از میان برداشتن من، پر از تناقض و گیر و گور شده است. در کتاب خرد بودایی مفصل این را شرح دادهام.
علیرضا کسمایی مقدم: به تمام زندگینامه همچون تاریخ نگریستن و دادههای واقعی شخصیت و خود را نگریستن راهبردی برای یک آن جدید است.
عفت جمالیزاده: آیا بودا من حقیقی را نفی میکند یا من فروکاستهشده در انگاره و خودانگاره را؟
شروين وكيلى: در اصل بودا با مفهوم من مشکل دارد؛ یعنی گرانیگاهی خودمختار و ارادهمند را به رسمیت نمیشناسد. کسی که میخواهد من را ویرایش و نقد و واسازی کند و منهای دروغین را از بین ببرد، قاعدتا من را جدی میگیرد و اصالتی برایش میانگارد، اما بودا چنین نیست و از این نظر تا حدودی به افلاطون شباهت دارد.
هانا آقاپور: خب اگر خود را خودمختار نمیداند، چگونه میتواند ادعا کند که بودا هست و میفهمد؟
شروين وكيلى: اصولا همینطوری هم بیدارشدگی (بودهی) را تعریف میکند: با رهایی از کامَه (میل/خواست به معنای اراده) و ادغام شدن در سیر روندهای بیغایتِ طبیعی. از دید بودا روشنشدگی دگردیسی یافتن به منِ آرمانی و ارتقا به سطحی برتر نیست، بلکه منتفی شدن من و منحل شدناش در هستیِ بی اراده و پرتکاپوست. این همان مفهوم نیرواناست که کمابیش با نیستی و مرگ مترادف است.
علیرضا کسمایی مقدم: من بخشی از جریان هستی و پویایی آن است.
هانا آقاپور: باز هم نمیشود این طور حساب کرد. بودا خود را جدا میداند و یک کل در نظر میگیرد. اگر کل نباشد، پس من هم نیست؟
علیرضا کسمایی مقدم:کلی فراگیر وجود دارد. شما فقط توهمی از این دیدگاه را میبینید. وجود اندر کمال خویش ساری است. تعین امری اعتباری است.
ستاره علیدوست: پس، آن که باید خاستگاه رنج و ماهیت آن را بشناسد و از خواستهها دست بشوید تا رنج را متوقف کند و کردار و اندیشه و کوشش درست و دیگر راههای هشتگانه را بشناسد کیست؟ این برای بودا من نیست و اصیل شمرده نمیشود؟
علیرضا کسمایی مقدم: فرآیند آگاهی نیازمند مفهوم من نیست.
ستاره علیدوست: این را خیلی نمیفهمم!
علیرضا کسمایی مقدم: در فرصتی مناسب دربارهاش بحث میکنیم.
شروين وكيلى: اصلا مشکل همینجاست ستاره جان. بودا با دو مساله روبهرو بود؛ یکی حامل لذت/رنج و دیگری ناقل حافظه و تشخص از یک زندگی به زندگی بعدی در جریان تناسخ. برای این دو، من لازم است و او با این مفهوم درگیری داشت. به همین دلیل برای اولی فرض کرد که هستی رنج است و لذت توهمی فردی بر آن است و برای دومی چارچوبی پیچیده و به نظرم ناموفق درست کرد که چیزکی از من را برای برقرار کردن زنجیرهی تناسخ حفظ میکرد و بقیهاش را منتفی میدانست. اینکه رنج مستقل از منها همچون امری وجودی اصالت داشته باشد و اینکه منها هنگام رستن از چنبر تناسخ به هیچ تبدیل شوند، پیامدهای فلسفی این کوشش فکریاش بود. دو نگرشی که هر دو به نظرم نادرست است.
شیدا وضوائی: از دیدگاه من همهی ما آن کل هستیم و جهالت ما را جدا میکند. فقط جهل در بیکرانگی هستی یکی است که آن هم هیچ نیست.
شروين وكيلى: حالا چرا همه گیر دادهاید به بودا امشب؟!
علیرضا کسمایی مقدم: من شروع کردم و این خودش یک روش است!
هانا آقاپور: آره، سخن به این سو رفت.
شروين وكيلى: روی خود موضوع کلاسمان فکر میکنم بحث بسیار باشد. بپرسید و حاشیه نروید که ممکن است دوباره روی این بحثها بازنگردیم.
علیرضا کسمایی مقدم: مانند امر مسلم (فاکت) علمی در پژوهش، موضوع من هر لحظه یک حس جدید است؛ پیراسته از ماضی و مستقبل!
شیدا وضوائی: برای این صحبت بودا شد، چون من امشب تنها شبی است که وارد گروه شدهام و عاشق بودا هستم!
شروين وكيلى: شیدا جان، برای تنظیم روابط دوستانهتان با بودا آن کتاب خرد بودایی را هم فرصت کردی بخوان!
شیدا وضوائی: خواندهام. افزون بر خواندن تجربه هم کردهام. گرچه زیاد با خواندن میانهای ندارم و این درکها باید زندگی بشوند.
شروين وكيلى: اینطور فکر نمیکنم شیدا جان. اگر نخوانی که نمیدانی اصولا داری دربارهی چه چیزی بحث میکنی. به هیچ بهانهای خواندن و دانستن و پرسیدن را معطل نگذار.
هانا آقاپور: گمان میکنم اینها کاملا دو موضوع جدا هستند.
شروين وكيلى: به نظرم اتفاقا در همتنیدهاند. خواندهها اگر تجربه نشود، فایدهای ندارد و سطحی باقی میماند. تجربهها هم اگر موضوع تامل و خواندن و اندیشیدن نظاممند نباشند، هرز میروند و گاهی خطاهای وخیم ایجاد میکنند.
هانا آقاپور: بله، همینطور است.
عفت جمالیزاده: میشود لطفا دربارهی این جمله که «تجربهها موضوع تامل و خواندن و اندیشیدن نظاممند باشند» بیشتر توضیح دهید؟
شروين وكيلى: یعنی به نظرم یک جریان رفت و برگشتی میان سیستم شناسنده (عقلانیت، آموختن، اندیشیدن) و سیستم کنشگر (تجربه کردن، آزمودن، کار کردن) برقرار است. وقتی آموختههایمان واقعی میشوند که در شکلی عینی و ملموس به کارشان ببندیم. فقط وقتی کردارهایمان منسجم و سامانیافته است که بتوانیم دربارهاش طرح پرسش کنیم و بیندیشیم و بخوانیم و بیاموزیم. این دو روند به نظرم مکمل و ملازم هم هستند و نمیشود یکیشان را بدون دیگری داشت. در واقع میشود، ولی چیزی افتضاح از آب در میآید!
عفت جمالیزاده: آیا منظور از تجربه در اینجا تجربیات درونی هم هست؟
شروين وكيلى: آره، مرزبندی میان این دو اصولا به نظرم مصنوعی است. ما خیلی بیرون/درون نداریم؛ چه در تجربههای عملی و چه آموختههای نظریمان. هر دو در هم تنیدهاند.
عفت جمالیزاده: پس، باید بتوان برای تمامی تجربیات (چه دورنی و چه بیرونی) طرح پرسش کرد و دربارهشان خواند.
شروين وكيلى: آره، پیشنهاد اکیدم این است.
دلنواز فرجی: اتفاقا یکی از جذابیتهای هیجانانگیز این درسگفتارها برای من همین دستهبندی برخی از تجربیاتم است. با مطالعه مسیر درست را پررنگ میکنم و بیشتر از تجربیاتم استفاده میکنم.
مهرنوش زمانیان: عفت جان، برداشت من این است که جهان مانند یک آزمایشگاه بزرگ هست و پرسش و دانش تولید میکند.
عفت جمالیزاده: سپاس، چه برداشت جالبی!
شروين وكيلى: آره، ولی مهم است که توجه داشته باشیم زندگینامه در نهایت، روایتی است؛ هرچند مهم انگاشته شود. پس، باید مراقب باشیم هنگام اندیشه در خویشتن، از چسبندگی به انگاره/خودانگاره پرهیز کنیم.
عفت جمالیزاده: از دیدگاه زروان چرا اندکی کمتر از خودانگاره را رو کردن بهتر است؛ مانند کمی ملامتی بودن؟
علیرضا کسمایی مقدم: راهبردی موفقتر است.
عفت جمالیزاده: تجربه این را نشان میدهد؟
شروين وكيلى: عفت جان، ما معمولا با واژگونهاش درگیر هستیم؛ یعنی بیماری مرسوم، اغراق در نمایش جنبههای مثبت خویش است و کوشش برای جذاب نمودن انگارهی خویش. این را روانشناسان اجتماعی نشان دادهاند که اگر انگارهای منفی دربارهی کسی داشته باشی و اصلاح شود و مثبت از آب در بیاید، اثرش بسیار بیشتر از آن است که انگارهات مثبت باشد و سپس منفی از آب دربیاید. پس، حالت دوم همچون نوعی خیانت و تهدید از طرف دیگری قلمداد میشود، اما اولی را افراد به خطای خودشان منسوب میکنند. ملامتیها به نظرم این فرآیند نامتقارن در انگارهسازی را ژرف کاویده و دریافته بودهاند.
عفت جمالیزاده: آیا این تا حدودی دروغ نیست؟
شروين وكيلى: به نظرم باید از دروغ در هر حال پرهیز کرد. تنها در جایی که حدس میزنی اگر یک جمله بگویی پس از آن پنجاه جملهی نادرست به ذهنها متبادر میشود، بهتر است به جایش جملهای بگویی که پنج جملهی نادرست ایجاد میکند؛ هرچند که دومی به قیمت ملامت تمام شود.
عفت جمالیزاده: یعنی دروغی باشد که مانند «از خود کم گذاشتن» است. گرچه شاید لزوما دروغ هم نباشد و در مقولهی «همه چیز را نگفتن» بگنجد.
شروين وكيلى: من اصولا فکر نمیکنم این ترفند دروغی داشته باشد. پرهیز است از نمایش عناصر برجسته و مشکوکی که ممکن است برایمان دلپذیر باشد، ولی یا به قدر کافی محکم و واقعی نیست یا ممکن است در دیگران تصویرهایی اغراقآمیز و نادرست ایجاد کند.
مهرنوش زمانیان: آیا ما با آنچه انجام میدهیم دگرگون نمیشویم؟ اگر من مدام بر اساس نسخهای ضعیفتر از آن چه هستم رفتار کند، به آن نسخه سقوط نمیکند؟ برای ذهن میان روایتهای واقعی و خیالی آن قدر تفاوت نیست. با تداوم حیات این بدل از خودمان، آن طور که گفتید، کمکم خودمان هم باورمان نمیشود که چنانایم؟ به نظرم این یک نسخهی توصیهکردنی به همه نیست.
شروين وكيلى: نکته اینجاست که ملامتیها به هیچ عنوان خودانگارهای فروپایه نداشتهاند. اتفاقا محتوای سخنشان این بود که خودانگارهی من نیرومندتر و استوارتر از آن است که به انگارهی دیگری نیازی داشته باشم. در میان شاعران دیرآیند، مشهورتر از همه حافظ است که عقاید ملامتی دارد. شعرهایش را اگر بنگری میبینی که مناعت طبع و حتا جاهایی خودبرتربینی دارد، اما در ضمن ملامتی هم هست. درمییابد که این بازیای در بازنماییهاست و اصراری هم ندارد انگارهی دیگران را دستکاری کند.
علیرضا کسمایی مقدم: در ترسیم منِ گاهان با هشت شاخصه روبهرو هستیم. من به عنوان یک سيستم خودسازماندهی خودزایندهی خودارجاعِ خودآگاه و خودمختار است که هیچ جایگاه اختصاصیای در دستگاه عصبی ندارد. من مثل زبان انتزاعی است از مجموعهی کارکرد قسمتهای مختلف دستگاه عصبی با یک طرح اولیه. با این طرح دو جا مخالفت شده است: افلاطون به علت پایندگی نظام اشرافی (آریستوکراسی) دولتشهرهای یونانی و افزایش پیچیدگی تمدن ایرانی با آن مخالف بود که در واقع این یک نوع مخالفت سیاسی بوده است؛ مخالفت در شرق اعتراضی فلسفی به ناواقعی بودن خودانگاره بوده است که آن را با بودا به یاد میآوریم. میل و خواست در بودیسم و مانویت غیر واقعی نیست، بلکه ابزار شیطان است و باید به صفر برسد. شریعتی با این جمله «خدایا با نخواستن و نداشتن یاریم فرما» نمونهای از مخالفت با میل و خواست در ادبیات معاصر را بیان کرده است. «چند خوردی چرب و شیرین از طعام / امتحان کن چند روزی بر صیام». در بودیسم بودنِ رنج و در مانویت هستی مادی، پلیدی و تاریکی است. به نظر شما باید میل و خواست را رها کرد تا «غریزه هوایی بخورد» یا بر آن تسلط داشت یا مدیریتش کرد یا نابودش کرد؟ در افکار عمومی فردی که از میل پیروی میکند از انگارهای مناسب برخوردار نیست. «عروة الوثقی است این ترک هوی»!
شروين وكيلى: علیرضا جان، من فکر میکنم بخشی مهم از چیزهایی که مردم به عنوان میل و خواسته تجربه میکنند، اصولا مال خودشان نیست و با دستگاه انتخابگر و ارادهی آزادشان نسبتی برقرار نمیکند. مثلا هنگامی که تبلیغی را تماشا کردی و بعدش دلت کوکاکولا خواست، احتمالا از بازتابی شرطی و مداری اجبارآمیز پیروی میکنی و نه خواستی/میلی که درونزاد و مال خودت باشد. میل و خواست به نظرم نمودهای ارادهی آزاد هستند و بسیار ارجمند و ارزشمنداند. طبعا اینها باید با محکهای اخلاقی ارزیابی و حصربندی شوند، اما انکارشان و ستیزه با آنها را به هر شکلی نادرست میدانم.
علیرضا کسمایی مقدم: گمان نمیکنید نیازمند درسگفتاری برای مدیریت میل و خواست باشیم؟ آیا تسلط بر میل را میشود پذیرفت؟
شروين وكيلى: آره، کاملا. یکی از بحثهای اصلیمان همین مدیریت میل و خواست است. ماههای پیش چند دوره دربارهاش بحث کردیم.
حمید عبدی: اگر امکان داشته باشد دربارهی دامنه و مرز دروغ هم گفتوگو کنید.
شروين وكيلى: بحثی مفصل است حمید جان که پیشتر بدان پرداخته بودیم. فشردهاش این که به نظرم ابراز و بازنمودن چیزی که میدانیم با واقعیت بیرونی تطبیق نمیکند، دروغ است. در این معنا نه کتمان و پنهانکاری دروغ است، و نه پاسخ ندادن و پرهیز از پرسش. پاسخگوییِ نادرست و فریفتن است که دروغ است.
آرش شریف: وقتی خودانگاره و آرمان و میل و خواست را تنظیم کردیم، اگر آن را به مشاهدهی دیگری بگذاریم، شاید بتوانیم بازخوردهایی ارزشمند بگیریم دربارهی محتوا و روش سازماندهی و اولویتبندی. هرچند اگر خیلی بخواهیم حریم خصوصی خودمان را رعایت کنیم، از بخشی از این بازخوردها بیبهره میمانیم. بنابراین، آیا این پیشنهاد عملی خوبی است که دو نسخهی عمومی و خصوصی از خودانگاره، زندگینامه، آرمان و میل و خواست داشته باشیم؟
شروين وكيلى: حتا میشود بهمانند پیوستاری به موضوع نگاه کرد، آرش جان؛ یعنی هرم خواست خود را کامل و دقیق ترسیم کنی و در میدانهای متفاوت با افرادی که درجههایی متفاوت از آشنایی و صمیمیت را داری، لایههایی متفاوت از آن را شریک شوی و بازخورد بگیری.
ستاره علیدوست: شما گفتید کلا از باورها و روابط و حریم شخصی صحبت نکنیم. به نظرم در این صورت خیلی ارتباط و صمیمیت عمیقی با آدمها شکل نمیگیرد. حتا درد دل – که شما نفیاش کردید – به صورت جدی به نیازهایی در آدم پاسخ میدهد، با اینکه بیشتر وقتها فقط کارکردهایی عاطفی-هیجانی دارد؛ مثل حس سبک شدن، شنیده شدن، لذت اعتماد کردن و …. آن قدر سفت و سخت مرز کشیدن برای حوزههای «مگو» در انگاره، آیا باعث پیدا نشدن نزدیکی واقعی نمیشود؟
شروين وكيلى: راستش، ناچارم پیشنهادم را بار دیگر تکرار کنم. به نظرم آفتی بزرگ از گفتنِ چیزهای مگو برمیخیزد که باید مراقبش بود. طبعا سخنم این نبود که دربارهی چیزهایی اصولا حرف نزنیم، ولی هر حرفی را با اهلش باید زد. دربارهی حریم خصوصی باید با کسی که در آن حریم است سخن گفت، و آن هم نه دربارهی کل حریم خصوصیتان، بلکه تنها در حوزهای که او محرماش است. حس نزدیکیهایی که از درد دل و افشای حریم خصوصی برمیآید، تا جایی که من دیدهام عوارضی هم دارد که افراد معمولا متوجهش نیستند. این را هم اضافه کنم که کار دیگری که میتوانید بکنید – که دشوار ولی نیرومند است – تبدیل کردن سنجیده و محتاطانهی بخشهایی از حریم خصوصیتان به عمومی است. بخشهایی «انتخابشده و مشخص» از این حریم را با عموم به اشتراک بگذارید. وقتی تصمیم به انتشار خاطرهای میگیرید یا مثلا دوستانتان را به خلوتگاهتان در کوه میبرید، در عمل چنین کردهاید. هرچند در این زمینه باید سنجیده و درست عمل کرد و نه بیپروا و هیجانی.
علیرضا کسمایی مقدم: «حدیث دل نگویم به کس جز به حضرت دوست / که آشنا سخن آشنا نگه دارد».
شروين وكيلى: دقیقا.
حمید عبدی: و همچنین حدیث دل نشنوم جز از حضرت دوست.
ستاره علیدوست: سپاس. اینطور میفهمم که باید تمرین کرد و موردی فکر کرد و انتخاب کرد و کم و گزیده گفت.
شروين وكيلى: آره، ستاره جان. البته همچنانکه احتمالا در رفتارهایم دیدهاید، من هوادار این هستم که حریم خصوصی در حد امکان عمومی شود. چون هم آشنایی و صمیمیت را ایجاد میکند و هم از ابهام و خطا و تحریف پیشگیری میکند. گرچه باید سنجیده و حسابشده این کار را کرد.
مهرنوش زمانیان: پرسشی کمی عملیتر و مرتبط به تمرینها این است که اگر کسی در فرآیند رابطهی طرف مقابل با انگارهای که از طرف دیگر دارد و نادرست است، ارتباط را قطع کند یا در رابطه سکوت کند چه باید کرد؟ این را میپرسم چون در بخشی از درسگفتار دوم آمده بود که دیگران دروغ را متوجه میشوند. حالا اگر من به کسی نگاه کنم و با این فرض به دیدم نسبت به او قطعیت بدهم، موقعیتی ایجاد میشود که مانند یک گره است. دیگر اینکه خیلی اوقات افراد نقصهای خود را نمیپذیرند و این پذیرش نداشتن، برآمده از یک نوع سیستم دفاعی روانی است. در مقابلِ شخصی که در دریافت انگارهها مقاومت دارد، چه باید کرد؛ البته در موقعیتی که تداوم ارتباط مهم است و کیفیتش مهم است؟
شروين وكيلى: دو نکته به نظرم میرسد مهرنوش جان: ۱) اصولا باید قطعیت را طرد کرد و به جایش قاطعیت را نشاند. هرگز دربارهی هیچ چیزی نمیشود به قطعیت رسید و همیشه امکان دارد خطایی رخ داده باشد و بعدا اصلاح شود. با این حال، از جایی به بعد دادهها برای تصمیمگیری کافی است و این قاطعیت چیزی است که به آن نیاز داریم، بی آن که قطعیت و تعصبی در آن راه پیدا کند. دربارهی انگارهی دیگری هم داستان همینطور است؛ ۲) به نظرم نباید زیاد درگیر اصرار برای تغییر دادن انگارهی دیگران شویم، چه انگارهای که از ما دارند و چه خودانگارهشان. دانستن حقیقت دربارهی من/دیگری قاعدتا برای هر کس باید اولویت داشته باشد. اگر کسی به خودفریبی مشغول است یا ایراد شناختی دیگری دارد و رفعش نمیکند، این مشکل اوست. ما وظیفه نداریم به زور تغییرش دهیم و نه اصولا چنین کاری ممکن یا مطلوب است. در نهایت، همه چیز پیشنهادهایی است که به هم میدهیم. خیلی از مقاومتها و تعصبها برای همین پدید میآید که افراد با فشاری روبهرو میشوند و به قصد دفاع از خود طردش میکنند. هنگامیکه منصفانه و بیاصرار و خیرخواهانه فقط پیشنهاد کنیم، بیشتر افراد آن را درمییابند و ازش استقبال میکنند. اگر نکردند هم مسالهی خودشان است و گزینش خودشان.
ادامه مطلب: نشست هفدهم: بودن با دیگری: کنار آمدن و تا کردن 1399/11/27
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب