گفتار دوم: گوتمه سیدارتا
دومین پیامبر بزرگی که در این دوران زاده شد، گوتَمَه سیدارتا، یا چنان که هندیان میگویند سیدارتا گوتمه[1] ( ) نام داشت، مردی که بعدها با لقبِ بودا (بیدارشده) شهرت یافت و دین بودایی را تأسيس کرد. هیچ یک از مکاتب بودایی گوتمه سیدارتا را به عنوان تنها بودا یا نخستین کسی که به روشن شدگی رسید، در نظر نمیگیرند. مجموعهی پالی نام بیست و هشت بودای تاریخی را ثبت کرده که پیش از گوتمه سیدارتا میزیستند، و سنت مهایانه نام و نشان بوداهای آسمانی و غیرتاریخی فراوانی را بدان افزوده است.
هنوز هم در کشورهایی مانند کامبوج و برمه و لائوس و سریلانکا که سنت بودایی تراواده در آنها رواج دارد، برگزاری جشنهایی باشکوه رواج دارد که به افتخار بوداها نامگذاری شدهاند. این بوداها عبارتند از بیست و هشت راهنمای معنوی (گوتمه سیدرته و 27 استاد پیش از او) که در «بوداوَمسَه» توصیف شدهاند،[2] به علاوهی میترایهبودا که در آینده خواهد آمد. «بوداومسه» بخشی از سنت «کودَّکَهنیکایَه»[3] است که خود بخشی از «سوتَّهپیتَکه»[4] محسوب میشود و این متن اخیر یکی از سه مرجع عمدهی برسازندهی کانون پالی است.
سیاههی بیست و هشت بودا طبق «بوداومسه» چنین است:
1) تَنهَنکَرَه[5]، 2) مِدْهَنکَرَه[6]، 3) سَرَنَنکَرَه[7]، 4) دیپَنکَرَه[8]، 5) کونْدَنَه[9]، 6، مَنْگَلَه[10]، 7) سومَنَه[11]، 8) رِوَتَه[12]، 9) سوبْهیتَه[13]، 10) اَنومَدَسّی[14]، 11) پَدومَه[15]، 12) نارَدَه[16]، 13) پَدوموتّارَه[17]، 14) سومِدْهَه[18]، 15) سوجاتَه[19]، 16) پیَدَسّی[20]، 17) اَتّهَدَسی[21]، 18) دَمَّهدَسی[22]، 19) سیدهَرتَه[23]، 20) تیسّا[24]، 21) پْهوسّا[25]، 22) ویپَسّی[26]، 23) سیکْهی[27]، 24) وِسَّهبْهو[28]، 25) ککوسَندْهَه[29]، 26) کوناگَمَنَه[30]، 27) کاسیَپَه[31]، 28) گَئوتَمَه[32].
آنچه که در مورد این بیست و هشت نام اهمیت دارد، شمارشان است. اگر هر نسل را برابر با بیست و پنج سال بگیریم، بیست و هشت نسل با هفتصد سال برابر میشود که فاصلهی زمانی تقریبی میان بودا (حدود 450 پ.م) و زرتشت (حدود 1100 پ.م) را نشان میدهد.
در میان این بوداها، پنج تن از ایشان را به عصر (کالپا) کنونی مربوط میدانند. در مورد ایشان دادههای بیشتری وجود دارد و انگار ایشان نشانگر بخشی از این زنجیره هستند که در خاطرهی مردم شمال هند باقی مانده بودهاند. نخستینِ ایشان، «کرَکوچَنْدَه بودا[33]» نام دارد. در منابع چینی نامش به صورت ( ) ثبت شده و ژاپنیها با همین ثبت، او را کوروسون مینامند و تبتیها با نام «خورْوَجیگ»[34] میشناسندش. او در کِماوَتی[35] در نزدیکی کپیلهوستو (زادگاه بودا) به دنیا آمد و این جایی است که امروز گوتیهَوَه[36] نامیده میشود. به طبقهی برهمنان تعلق داشت. داستان زندگیاش را از روی گوتمه بودا پرداختهاند. مثلا گفتهاند که وقتی بعد از ریاضت بسیار یک کاسه شیربرنج از دختر یک برهمن قبول کرد و بر علف نشست و آن را خورد، به روشن شدگی دست یافت و در این هنگام زیر درختی نشسته بود. دربارهی او نیز اساطیری مانند عمر چند هزار ساله و ارتباط با تناسخ پیشین بودا گفته شده، با این وجود نام و نشان دقیقی از خانوادهاش و پیروانش در دست است که این حدس را تقویت میکند که هستهی این روایتهای اساطیری شخصیتی تاریخی بوده است.
با این وجود، دادههای بازمانده دربارهی برخی از این نامها چندان اندک و تخیلی است که میتوان آن را یکسره افسانهای دانست. یک نمونهاش سیزدهمین بودا، یعنی پَدموتّارا بودا[37] است. دربارهی او هم تنها روایتهایی اساطیری در دست است. زادگاهش را منطقهی هَمسَواتی[38] دانستهاند و آوردهاند که صد هزار سال عمر کرد و قدی کوهآسا داشته است. از نظر اسطورهشناختی، مهمترین این بوداها، چهارمینشان است که «دیپَنکَرَه بودا»[39] نامیده میشود. نام او در چینی «رانگ دِنگ فو»[40] ( )، در مغولی «جولا یین جوکییاقچی»[41] ( ) و در تبتی «مَر مِه مْدزَد»[42] ( ) است. در سنت بودایی چینی، دیپنکره بودا، گوتمه بودا و میتریه بودا را به سه دورهی گذشته، حال و آینده مربوط میدانند و ایشان را بوداهای سه زمان مینامند.
در سنت هند و ایرانی، دیپنکره بودا را معمولا به حالت نشسته نمایش میدهند. اما بازنمودناش در وضعیت ایستاده نیز در چین و تایلند و برمه رایج است. او معمولا با دست راست یا هردو دستش نشانهی حمایت (اَبْهَیَه مودْرا) را نمایش میدهد و معمولا همراه با دو بودیسَتوَه –مَنجوسری و وجرَهپانی- بازنموده میشود. یکی از معدود بازنماییهای تنهای او در بامیان افغانستان قرار داشت که اشموغان آن را در دوران زمامداری طالبان به توپ بستند و نابودش کردند. در قرن هفدهم مردم نپال برایش اهمیت زیادی قایل بودند و او را حامی مسافران و تاجران میدانستند.
دیگری ویپَسی بودا که بیست و دومین کس در فهرست بوداهاست. دربارهی او تنها میدانیم که در منطقهی بَندْهومَتی[43] زاده شده و به طبقهی جنگاوران (کشتریه) از قبیلهی کوندَنَه[44] متعلق بوده است. از این دادهها چنین بر میآید که با شخصیتی تاریخی سر و کار داشته باشیم. اما دربارهی زندگیاش تقریبا هیچ چیز نمیدانیم. حتا نامش هم به احتمال زیاد لقب است، چون «نیکبیننده» معنی میدهد. میگویند که او در شب هم مانند روز به روشنی میدید، چون چشمانی بزرگ داشته است. همچنین مانند سایر بوداهای این فهرست سه بخشِ اصلی از عمرش را در سه کاخ اساطیری گذرانده و عمرش هشتاد هزار سال بوده است. بیست و ششمین بودای این فهرست، «کوناگَمَه بودا»[45] نام دارد و این همان است که در چینی و ژاپنی نامش را به صورت مینویسند و ژاپنیها او را کوناگونمونی[46] میخوانند.
دربارهی بیست و هفت بوداهای پیش از شاکیامونی اطلاعاتی اندک در دست داریم و آنچه که در منابع وجود دارد، بیشتر افسانه است تا دادهای تاریخی. اما با توجه همین دادههای جسته و گریخته میتوان حدس زد که زنجیرهای از استادان و شاگردان وجود داشتهاند که بودا عضوی برجسته از آن محسوب میشده است. اگر از استادِ شاکیامونی که جدیدترینِ این بوداهاست بگذریم، عملا چیز زیادی دربارهی این نامها نمیدانیم. تنها چیزی که دربارهشان میتوان گفت آن است که نشانهی فرقه و آیینی هستند که بیست و هشت نسل ادامه داشته و زیستگاه پیروانش در هند شمال شرقی بوده است.
در این فهرست تنها واپسین بودای پیش از گوتمه سیدارته است که احتمالا شخصیتی با سرنوشت تاریخی مشخص را نشان میدهد. او کاسیَپَهبودا است که مردم چین و ژاپن او را کوشو ( )، مغولها وی را «گِشیب» ( )، و تبتیها او را «اوسونگ چِنپو»[47] ( ) مینامند. او فرزند مردی به نام برهمهداتَه[48] و زنی موسوم به دْهَنَوَتی[49] از طبقهی برهمنان بود. زادگاهش در نپال امروزین قرار داشته، اما به قبیلهی کاشی تعلق داشته که انگار با تیرهی هند و ایرانیِ کاسیهای ایرانی خویشاوند بوده باشند. چون نام طایفهاش را کاسَهپَگوتَه[50] دانستهاند و گفتهاند عمر خود را در پادشاهی کاسی به سر آورد، که در آن روزگار شهر بنارس پایتختش محسوب میشد.
گذشته از این سیاههی منظم و اساطیری که زنجیرهای ناگسسته از استادان و شاگردان را نشان میدهد، و فاصلهی زمانی میان بودا و زرتشت را پر میکند، دادههای جسته و گریختهای در دست داریم که شاید تا حدودی زمینهی تحول و شکوفایی آرای بودا را نشان دهد. در این میان مهمترین شخصیت کسی است به نام «کاوندینیا»[51] ( ) که معمولا «آجناتاکاوندینیا»[52] ( ) خوانده میشود. او دانشمندی از طبقهی برهمن بود که در قرن ششم پ.م در کپیلهوستو و نزد سودودنه پدر بودا میزیست.
آوردهاند که او زایش بودا را پیشگویی کرده بود و همان کسی بود که به سودودنه گفت که گوتمه سیدارتا شاهی بزرگ یا پیامبری نامدار خواهد شد. همچنین گفتهاند که او سوگند خورده بود که از بودا پیروی کند، و وقتی بودا شش سال در جنگل به ریاضت مشغول بود، با وی همراه شد. اما بعد از دست کشیدن بودا از زهد و ریاضت، با نفرت از وی کناره جست. بعد از آن که بودا به روشن شدگی رسید، برای نخستین بار آموزههای دمه را به همین گروه منتقل کرد و در میان ایشان کاوندینیا نخستین کسی بود که محتوا و عمق آن را دریافت و از این رو به نخستین ارهت تبدیل شد. او را درخشانترین و مهمترین شاگرد بودا دانستهاند و گفتهاند که پونّا که مهمترین مبلغ آرای بودا در هند محسوب میشد، فرزندِ خواهر او -مانتَنی[53]– بوده است. این پونا مردی با نفوذ بود و با گرویدن او پانصد تن از مردان قبیلهاش به بودا پیوستند و راهب شدند.
بخش مهمی از آنچه که در مورد کاوندینیا در متون بودایی آمده، افسانه است. مثلا این که او در زندگیهای پیشین خود سوگند خورده بود تا نخستین کسی باشد که آموزههای بودا را در مییابد، و در همان تناسخهای پیشین با بودا دوستی داشته است، بیشک نادرست است. چنین مینماید که اصولا ماجرای پیروی او از بودا نیز افسانهای بیش نباشد. دادههای تاریخیای که در موردش وجود دارد، از چند نکتهی جزئی انگشت شمار تجاوز نمیکند. یکی این که گویا در روستایی به نام دونَوَتْهو[54] در نزدیکی کپیلهوستو زاده شده، و در جوانی به عنوان برهمنی مسلط بر وداهای سهگانه بلندآوازه گشت. همچنین آوردهاند که در دانشِ چهرهشناسی[55] (لَکْهَنَهمَنتَه[56]) دستی داشته است.[57] معلوم است که از بودا سالخوردهتر بوده و این که پیامبری او را پیشگویی کرده بود و نزد پدر وی در کپیلهوستو میزیسته، میتواند نشانگر آن باشد که استاد یا معلم سر خانهی بودای نوجوان بوده است. بعید نیست او به عنوان یک برهمن آموزههای ودایی رایج را به شاگردش منتقل کرده باشد. اما انگار آرا و باورهای دیگری هم داشته، و چه بسا آنان را نیز به گوتمه سیدارته آموزانده باشد. چون منابع گوناگون نوشتهاند که او نخستین کسی بود که ایدهی رسیدن به روشن شدگی را مطرح کرد و گفت که بودا با حرکت انگشتش این فرآیند را در جهان آغاز خواهد کرد.[58]
حدس من آن است که کاوندینیا معلم دوران جوانی گوتمه سیدارته بوده و چه بسا که بخشهایی از آرای فلسفی نوظهور بودا حاصل اندیشهی او بوده باشد. میدانیم که سردستهی گروهی از مرتاضان جنگلی بوده و این کنارهگیری از دنیا و زهدگرایی به شکلی متعادلتر در بودا نیز باقی مانده است. سیاههی نام کسانی که همراه با او در جنگل میزیستند در منابع بودایی حفظ شده است. ایشان عبارت بودند از بْهَریکَه[59]، باسپَه[60]، مَهَهنامَه[61]، و اسوَهجیت[62]. آنچه که در نام این چهار تن نمایان است، عنصر ایرانیِ اسب است. چنان که میتوان باسپه و اسوهجیت را به خاطر عنصر اَسپه/ اَسوه (اسب) نامی ایرانی دانست. قاعدتا بودا تا پیش از آن که به روشن شدگی برسد و آوازهای بیابد، به سادگی یکی از اعضای این گروه شش نفره بوده و احتمالا رهبر این دسته خودِ کاوندینیا بوده، و نه بودای جوانی که تازه کمی بعد به دلیل رعایت نکردن پرهیز غذایی از این حلقه رانده شده است. با این وجود انگار در نهایت این استادِ مرتاض با شاگردِ فیلسوفش به نوعی همگرایی و آشتی دست یافته باشد. به هر حال سنت بودایی بعدی، گوتمه سیدارته را از این گروه بیرون آورده و او را به عنوان رهبر و استاد بقیه قلمداد کرده و بقیهشان را «دستهی پنجتایی» (پَنچَهوَگّیَه) یا «پنجتای رستگار» (پَنچَکَهبْهَدرَهوَرگیَه). گفتهاند که این دسته به همراه بودا پیروان دو مرتاض به نامهای «آلارَهکالامَه» و «اودْرَکَه راماپوترا» بودهاند. این دو تن پیش از آن که بودا به روشن شدگی برسد درگذشتند و احتمالا به همراه کاوندینیا گروهی از مبلغان زهدگرا را تشکیل میدادهاند که بودا در زمان جوانی پیروی ایشان بوده است.
در میان ایشان، کاوندینیا انگار در شکلگیری آیین بودایی نقشی موثرتر ایفا کرده است. میگویند او بعد از شنیدن «درمه چَکرَه پْرَوَرتَنَهسوترَه»[63] به مقام ارهتی دست یافت و بعد به عنوان نخستین عضو محفل بودا (سنگهه)، اولین کسی بود که لقب راهب (بْهوکتی) را دارا شد. بنابراین او احتمالا یکی از استادان بودا بوده که در تاسیس انجمن بوداییان و شکلدهی به آیین نو همکار وی محسوب میشده است. در متون بودایی اولیه گفتگوهایی ثبت شده که او در آن مشغول آموزاندن چهار حقیقت غایی است، و شعری هم در ستایش او وجود دارد. اما او در نهایت با دو تن از شاگردان مهم بودا به نامهای ساریپوترا و موگَّهلانَه اختلاف پیدا کرد و سنگهه را ترک کرد. در متون بودایی چنین آمده که علت خروج او از محفل بودا آن بود که میخواست با خلوص و تمرکز تمام در تنهایی عبادت کند. روایت دیگر آن است که دو شاگرد یاد شده در مراسم در دو سوی بودا مینشستند و کاوندینیا پشت سر بودا مینشست و چون ایشان از این وضع نشستن ناراضی بودند، سنگهه را ترک کرد. احتملا بزرگتر آن است که به خاطر اختلاف نظر با نسلِ جوانتر پیروان بودا، و شاید به دنبال قدرت گرفتن شاگردِ قدیمیاش، از این انجمن رانده شده باشد. او در پایان عمر به کوههای هیمالیا رفت و بیست سال در آنجا از دنیا کناره گرفت و زودتر از بودا درگذشت.
چنین مینماید که هواداران او تا مدتها در سنگهه حضور داشتهاند. چون روایتهایی دربارهی بعد از دوران خروجش از حلقهی بوداییان برایمان باقی مانده است. در سَمیوتَهنیکایَه میخوانیم که او در جنگلهای اطراف دریاچهی مَندَکینی منزوی شد و فیلهای جنگل برایش خوراک و سرپناه میآوردند. او تنها یک بار برای دیدن بودا ازجنگل خارج شد و در این ملاقات پاهای بودا را بوسید و اندرز داد که بعد از مرگش برایش زاری نکنند. بعد به جنگل بازگشت و در گذشت. کومهی هیزم مردهسوزان و چوبهای صندل آن را فیلها برایش گرد آوردند. انگار در مراسم سوزاندن او پانصد تن از راهبان بودایی به رهبری آنورودْهَه[64] حضور داشتهاند. خاکستر او را بعدتر به منطقهی وِلووَنَه[65] بردند و دفن کردند و بر فرازش استوپایی نقرهای ساختند.
بوداییان اعتقاد داشتند که هریک از بوداها دو شاگرد اصلی و یک دستیار دارد. شاگردان اصلی گوتمه بودا مبلغانی نامدار بودند به نامهای سَریپوتَّنَه و مَهاموگَلّانَه. دستیار او نیز آنَنْدَه نام داشت. کلمهی آننده در سانسکریت و پالی به معنای شادمانی و لذت است و در میان هندیان نامی رایج محسوب میشود. شواهدی هست که خلق و خو یا زیباییظاهریاش با این نام تناسب داشته است، چون در برخی از منابع بودایی قدیمی اشاره شده که نامش به خودش میآمده است.[66] در مفصلترین سیاههی شاگردان بودا که در دست داریم، آننده بیش از همه (پنج بار) مورد اشاره واقع شده و به خاطر تواناییاش در ارتباط با دیگران و خدمت به ایشان ستوده شده است.[67]
آننده پسرعموی بودا بود و از سال بیستم برانگیختگی بودا، همچون دستیار در تمام سفرها با وی همراه بود و در بسیاری از گفتگوهای منسوب به بودا یکی از سخنگویان است. از آنجا که او بیش از همه به بودا نزدیک بود و سخنانی فراوان از وی را در یاد داشت، در زمان تشکیل نخستین شورای بودایی، از او دعوت کردند تا بیاید و گفتارهایی را که از بودا در خاطر داشت، نقل کند. آننده چنین کرد و این گفتارها نوشته شدند و متنِ سوتَّه پیتَکه را تشکیل دادند که از قدیمیترین بخشهای کانون پالی است.
آننده از نظر سلسله مراتب بودایی، یک رودگذر (سوتَپانَه) محسوب میشد. با این وجود بودا پیشگویی کرده بود که او تنها به خاطر خلوص قلبش به رهایی از بندهای روح دست خواهد یافت. از اینجا بر میآید که آننده مردی درخشان و نیرومند نبوده و بیشتر همراه و دستیاری برای پسرعمویش محسوب میشده، تا رهبری نیرومند یا استادی نامدار. موقعیت فروپایهی دینی او از اینجا معلوم میشود که وقتی نخستین شورای بوداییان را تشکیل دادند، او را به دلیل این که به مقام ارهتی دست نیافته بود، دعوت نکردند. میگویند آننده به قدری در این مورد کوشید تا پیش از انعقاد این انجمن به مرتبهی لازم برای حضور در این شورا دست یافت. در منابع بودایی او را مردی دوست داشتنی اما ناتوان و ناکامل توصیف کردهاند که در مرگ بودا به زاری میگرید و بعد از دست یافتن استادش به نیروانا، به انزوا و افسردگی روی میآورد. در سنت ذن، آننده را به عنوان دومین پدر معنوی هندی میشناسند و معمولا را همراه با بودا و نخستین پدر معنوی -مَهاکَشیَپَه- تصویر میکنند.
در میان شاگردان بودا، نزدیکترین کس به آننده، «ساریپوتَّه»[68] ( ) نام داشت. او را خردمندترینِ شاگردان بودا دانستهاند. در تراواده میخوانیم که او مهمترین شاگرد بودا بوده است. ساریپوته در خانوادهای برهمن به دنیا آمد و بعد از رسیدن به سن بلوغ به همراه نزدیکترین دوستش به جرگهی مرتاضان و تارکان دنیا پیوست. این دوست، کسی جز مَهاموگَلّانَه- که بعد از او مهمترین شاگرد بودا محسوب میشد. این دو برای دیرزمانی پیرو و همراه مرتاضی بودند به نام «سَنجایَه بِلاتَهپوتَّه»[69]. از آموزههای این مرتاض ردپایی در کانون پالی باقی مانده است. در این متن تعالیم او را تباهکننده و رازورزانه دانستهاند.[70]
ساریپوته برای نخستین بار از یک راهب بودایی به نام اَسوَهجیت[71] دربارهی بودا شنید و برای شنیدن سخنانش به نزد او رفت. بعد از آن به همراه دوست خویش از استاد سابقش برید و به بودا پیوست و به عنوان نامدارترین آموزگار سخنان وی رسمیت یافت. او را موسس مکتب اَبهیدرمه میدانند. بودا دست کم در یک مورد او را فرزند معنوی و وارث خویش و گردانندهی چرخ دمه دانسته است.[72]
هِکِر که دادههای مربوط به این «سَنجایَه بِلاتَهپوتَّه» را در ادبیات بودایی اولیه تحلیل کرده، به این نتیجه رسیده که آموزههای او نوعی وجودانگاریِ دیالکتیکی[73] بوده است.[74] در متن «سامَنَهپْهَلَه سوتَّه»[75] میخوانیم که او منکر پاداش و عذاب به ازای کارهای نیک و بد بود و دیدی بدبینانه نسبت به هستی داشت و میگفت همگان به رنج محکوم شدهاند. در عین حال اندیشمندی مادیگرا بود و میگفت با مرگ همهی رنجها پایان مییابد. یعنی به تناسخ اعتقادی نداشت. با این همه روح، جهان مادی و رنج و شادی را جاویدان میدانست، اما میگفت اینها با هم اندرکنشی علی برقرار نمیکنند. او به پشتوانهی شکلی از لاادریگری، از اظهار نظر در مورد مسائل متافیزیکی پرهیز میکرد و بیآزاری و نیکوکاری را تبلیغ مینمود. در منابع جینی او را یکی از خردمندان وابسته به این آیین دانستهاند، و با این وجود بر برخی از آرای وی خرده گرفتهاند.
این جمله را از او نقل کردهاند:[76]
«اگر از من بپرسی که (بعد از مرگ) جهان دیگری هست؟ آیا پاسخی روشن به تو خواهم داد؟ گمان نمیکنم. من به این شکل نمیاندیشم. به شکلِ خلاف آن هم نمیاندیشم. نه نمیاندیشم و در ضمن نه نه-نمیاندیشم. اگر از من بپرسی که آیا جهان دیگری نیست؟ هم هست و هم نیست، نه هست و نه نیست… اگر تثاگته بعد مرگ وجود داشته باشد؟ …نه… هردو… هم وجود دارد و هم وجود ندارد…»
شاید به خاطر همین سبک سخن گفتن است که گفتهاند آموزههایش «نظریهپردازیای مثل پیچ و تاب خوردنِ مارماهی» (اَمَرَویکِپَوَد)[77] است.[78]
ساریپوته چند ماه پیش از بودا فوت کرد. او برای گرواندن مادرش به آیین بودایی به زادگاهش نالاکا سفر کرد و همانجا بعد از موفقیت در این کار، در آرامش درگذشت. آننده با شنیدن این خبر گریست و زاریکنان ماجرا را به بودا گفت. بودا آرامش خود را حفظ کرد و از آننده خواست تا تعالیم وی را به یاد آورد و هنر بیتفاوتی را تمرین کند.[79] پیکر او را سوزاندند و استخوانهایش را به سفارش بودا به پادشاه منطقه اَجاتَهشَترو دادند. او هم آنها را در زادگاه وی دفن کرد و بر فرازش استوپایی برافراشت.
در متنی پالی به نام جاتَکَس داستانی آمده که بر مبنای آن ساریپوته در تناسخهای پیشین خود ایزدی بوده به نام وَسودِوَه و پدر کریشنا بوده است. در مقابل این ستایش افراطی، در متون مهایانه میبینیم که گاه از او با طنینی منفی یاد شده است. در «ویمالَاکیرتی سوترَه[80]»، او را سخنگوی مکتب هینهیانه دانستهاند که معرف شکلی سادهتر و ابتداییتر از آیین بودایی است.
دوست نزدیک و یار غار ساریپوته، مردی بود که در سانسکریت «مودگَلیایَنَه»[81] و در منابع پالی «موگَلانَه»[82] نامیده شده است. چینیها او را «مولیان» ( ) و ژاپنیها وی را «موکورِن» ( ) میخوانند. در بیشتر منابع پالی و سانسکرست پیشوند «مَها» را نیز به نامش اضافه میکنند تا بر عظمتش تاکید کرده باشند.
موگلانه در خانوادهای برهمن در منطقهی کولیتَه زاده شد. او دومین شاگرد برجستهی بودا بود. اما او رابیشتر به خاطر تواناییهای فراطبیعیاش ستودهاند. میگویند او میتوانست ذهن مردم را بخواند، از دیوارها بگذرد، با ارواح و خدایان سخن بگوید، روی آب راه برود و در هوا پرواز کند. او به خاطر همین تواناییها اندرزهایی کارگشا به شاگردانش، و حتا ارواح درگذشتگان میداد. موگلانه در نهایت هنگامی که به سرزمین مگده سفر کرده بود، به شکلی فجیع کشته شد. گروهی گفتهاند که راهزنان او زجرکش کردند و روایت دیگر آن است که به دست پیروان فرقهای محلی سنگسار شد. او شش ماه پیش از استادش، در هشتاد و چهار سالگی درگذشت و بودا بعد از شنیدن این خبر به پیروانش توضیح داد که موگلانه در یکی از زندگیهای پیشین خویش پدر و مادرش را به قتل رسانده بود. این یکی از پنج گناه کبیرهی بودایی است و به همین دلیل او با وجود دستیابی به مقام ارهت، ناچار شد با کَرمَهی خود روبرو شود و به این ترتیب کشته شود.
مهمترین متنی که به موگلانه اشاره کرده، اولَّمبَنَه سوترَه[83] است که به مکتب مهایانه تعلق دارد. کل رساله گفتارهای بودا با موگلانه را در بر میگیرد. این متن به ویژه در ژاپن اهمیت دارد و مبنای فرقهی اوبون است، که عقایدشان شباهتی عجیب به آرای کنفوسیوسی و نوکنفوسیوسی دارد. این متن به احتمال زیاد فرآوردهای متاخر و متاثر از فرهنگ چین است، چون عناصری غیربودایی مانند پرستش نیاکان در آن زیاد دیده میشود.
این شبکه از دوستان و استادان و شاگردان، البته از آن رو اهمیت دارند که گرداگرد شخصیتی مرکزی به نام گوتمه سیدارتا قرار گرفتهاند و ارتباطی انداموار با وی برقرار میکنند. از این نظر، تعیین تاریخ زندگی و شرایط اجتماعی زندگی بودا هم توسط این نامها ممکن میشود و هم خود حقایقی نو را دربارهی این اطرافیان و یاوران آشکار میسازد. کلیدیترین پرسش در این میان، به زمان زاده شدن و مرگ بودا مربوط میشود.
بیشتر نویسندگان نیمهی نخست قرن بیستم تمایل داشتند تا با تکیه بر سنت بودایی زمان زندگی او را 563 تا 483 پ.م. بدانند.[84] اما پژوهشهای دو دههی اخیر نشان داده که زمان مرگش بین 411 تا 400 پ.م. بوده[85] و بنابراین بین 490-480 پ.م. زاده شده است.[86] دیدگاه دیگری هم هست که تاریخ زایش او را پیشتر میآورد و وی را زادهی سال 446 پ.م میداند.[87] در دهههای گذشته تحلیل متون بودایی آغازین و بررسیهای باستانشناختی نشان داده که فاصلهی دوران بودا تا عصر آشوکا کمتر از چیزی است که پیش از این فرض میشد. از این رو اگر بخواهیم جانب احتیاط را رعایت کنیم، باید بودا را زادهی نیمهی نخست قرن پنجم پ.م و همزمان با دوران زمامداری اردشیر نخست هخامنشی بدانیم. دربارهی مکان تولد بودا ابهام کمتری وجود دارد و دادههای موجود بر جایگاه مشخصی تمرکز یافتهاند. کتیبهای که در اوریسا[88] کشف شده نشان میدهد که بودا مطابق با روایتهای باستانی در روستای کَپیلِهسوارا[89] در نزدیکی بوبانِسوار[90] زاده شده است. کتیبههای بازمانده از دوران آشوکا نیز همین نتیجهگیری را تأييد میکند.[91] روستای یادشده امروز در کشور نپال و در نزدیکی مرز هند قرار دارد.
لقب باستانی سیدارتا – پیش از آن که بودا باب شود – شاکیامونی[92] بوده است که «دانای قبیلهی ساکیَه» معنی میدهد. فهم هویت بودا و خاستگاه قومی او به فهم این نام وابسته است. در منابع بودایی شرحی به نسبت مفصل در مورد ساکیَه یا شاکیه[93] ( ) وجود دارد. بر مبنای این متنها درمییابیم که ساکیه نام قبیلهای جنگاور و نیرومند بوده که در هزارهی نخست پ.م. به شمال هند کوچ کرده است.[94] بر اساس یک روایت، این نام به طبقهی کشتریه (جنگاور) از قبیلهی بزرگتر گوتَمَهگوترَه تعلق داشته است.[95] بنابراین شاید در اينجا با لقبی عام برای طایفهای سروکار داشته باشیم که از بخشهای شمالی به هند کوچیده بودند. قلمرو این قبیله از شمال به هیمالیا، از شرق به روهینی (کوبانای امروزین)، و راپتی در جنوب محدود میشده است.[96]
مفصلترین شرحها در مورد این مردم را میتوان در متنهاي بودایی مَهاوَستو[97] (قرن دوم پ.م.) و مَهاوَمسا[98] و سومانگالاویلاسینی[99] یافت. در این متنها اعضای طایفهی سکیه با لقبِ آدیچّابَندوس[100] مشخص شدهاند[101] که از دو بخشِ آدیچَه (خورشید، مهر) و بَندو (خویشاوند، همخانوار، مترادف با بَندَک در پارسی باستان) تشکیل یافته است. بنابراین از دید متنهاي بودایی اعضای طایفهي سَکیَه خویشاوند خورشید یا بندهی خورشید بودهاند. در جای دیگری ایشان «نژاد خورشید» (آدیچّاس)[102] نامیده شدهاند.[103] در کتاب مَهاوَمسا میبینیم که تبار قبیلهی سکیه به شاهی افسانهای به نام اوکاکَه[104] میرسد؛[105] این نام پالی همان ایکْشواکو[106] ( ) در سانسکریت است. نامی که به نامهای سکاهای باستانی شباهتی دارد. ناگفته نماند که «ایکْش» ( ) در سانسکریت به معنای نیشکر است. تبارشناسی بودا بر مبنای متن «مهاومسا» چنین میشود:[107] سیدارته پسر سودودنه پسر سیهَههانو پسر جایَسِنَه پسر سیهَسارَه پسر سیویسَمجایَه[108] پسر اوکَّموکَه[109] پسر اوکاکَه (ایکشواکو).
در تاریخ اساطیری هند، ایکشواکو تقریبا نخستین پادشاه هندی محسوب میشود. ایکشواکو پسر سرکردهای به نام ویواسْوان بوده و دودمانی به نام سوریَهوَمسا[110] (دودمان خورشیدی) را بنیان نهاد.[111] او همان کسی است که از دگردیسی دین ودایی به دین هندو پشتیبانی کرد. خاندان ایکشواکو در منابع جَینی نیز اهمیتی چشمگیر دارد. همهی تیرتَنکَرَهها[112] (به استثنای مونیسووْرَتَه[113] و نِمینَتَه[114]) در این خانواده زاده شدند. نخستین تیرتنکره که ریشَوَهدِوَه نام داشت، پسر شاهی از این دودمان بود به نام نَبْهی. دومی که اَجیتَناتَه خوانده میشد، پسر شاه جیتَهشَترو بود و پسر عموی سَگَرَه محسوب میشد. بنابراین خاندان سکیه نه تنها از نظر تبار و نام و نشان به قبایل ایرانی شباهتی دارند، که به خاطر پیوند با هردو پیامبرِ فیلسوفِ این دوران نیز نمایندهی منشها و آرای دینی ایرانی محسوب میشود.
نام سکیه و ویژگیهایی که به آنها نسبت داده شده، شباهت چشمگیری با سکاهای باستانی دارد. سکاها هم خدایان باستانی هند و ایرانی و به ویژه مهر را میپرستیدند و قبیلهای جنگاور و متحرک بودند که هیچ بعید نیست شاخهای از آنها تا شمال شرقی هند پیش رفته باشد. پیوند میان سکیه و خورشید از سویی، و باورهای ایرانیای که در آیین بودا به شکل پیشتنیده وجود دارد، این حدس را تقویت میکند که سَکیامونی، یا دانای قبیلهی سَکیا، از میراثی ایرانی برخوردار بوده باشد. ناگفته نماند که با پژوهشهای انجامشده در دو دههی گذشته روشن شده که ارتباط جمعیتشناختی و فرهنگی میان قبایل هند و ایرانی در شمال هند از آنچه پیشتر پنداشته میشد بسیار متراکمتر و پیچیدهتر بوده است. ردپای بسیاری از آیینها و کلیدواژگان ایرانی در سنتهای ودایی کشف شده است و همترازیِ بسیاری از ایزدان اوستایی و همتاهای هندیشان با کنکاش در متنهاي سانسکریت و اوستایی تایید میشود. بنابراین باید به این نکته توجه کرد که در هزارهی نخست پ.م. هنوز سپهر تمدنی هندی و ایرانی از هم جدا نشده بودند و ما طیفی پیوسته از قبایل و جمعیتهای متحرک را از بلخ تا هیمالیا داشتهایم که ترکیبی از آیینها و جمعیتهای هندی و ایرانی را با دو قطب ایرانی در «شمال – غرب» و هندی در «جنوب – شرق» دارا بودهاند.
آمیختگی تبار هند و ایرانی بودا را با توجه به توصیفهایی که از او باقی مانده نیز میتوان تأييد کرد. مرکز قدرت قبیلهی سکیه در شهری به نام کَپیلَهوَستو[115] قرار داشته و بودا هم در همین شهر به دنیا آمد. پدر و مادرش به خاندان ایکشواکو تعلق داشتند. نام پدرش سودودانه[116] بود که با دختری نجیبزاده از خاندان کولا به اسم مایا ازدواج کرد. میدانیم که به عنوان عضوی از طبقهی ارتشتارِ طایفهی سکیه، او میبایست در جوانی و پیش از ازدواج لیاقت خود را در هنرهای رزمی اثبات کرده باشد. روایتهایی در دست است که نشان میدهد بودا مردی بلندقامت و زیبارو با بدنی ورزیده و زورمند بوده است، طوری که پیش از ورودش به دنیای دین، یکی از شاهان محلی به او پیشنهاد کرده تا رهبری سپاهیانش را بر عهده بگیرد.[117] همچنين این گزارش را در دست داریم که رنگ چشمان او آبی بوده است.[118]
با توجه به بافت تاریخی منطقه، باید این گزارش را که پدر بودا شاه بوده با تردید تلقی کرد. احتمالاً پدر او یکی از سرکردههای طایفهای در میان سکیهها بوده و به این دلیل بعدها بودا شخصیتی درباری و شاهانه قلمداد شده است. باید به این نکته دقت کرد که سنتِ «شاهزادهی تارک دنیا» پنداشتن رهبران معنوی در هندِ دوران بودا رواجی بسیار داشته و بنابراین در مورد او نیز برساخته شده است. قبیلهی سکیه به تدریج در زمینهی هندی پیرامونشان حل شدند. این ادغام در سپهر سیاسی در دوران زندگی بودا آغاز شده بود؛ چون ویدودابها، شاه کوسلَه که تاجوتخت را از پدرش پاسِنادی به زور گرفته بود، به این منطقه حمله کرد و پس از کشتاری سخت آنجا را در قلمرو خود ادغام کرد.[119] به این ترتیب، زادگاه گوتمه سیدارتا در زمان زندگیاش به بخشی از قلمرو اردوگاه کوسلَه تبدیل شد.
طبق روایتهای سنتی، مایا شبی در خواب دید که پیلی سپید با شش عاج بلند به پهلوی او وارد شده است. او همان شب بودا را بار گرفت و زمانی که ده ماه بعد برای تولد کودک در قلمرو پدرش به آن سو سفر میکرد، در روستایی به نام لومبینی در میان راه او را به دنیا آورد. مایا هفت روز پس از زاده شدن فرزندش درگذشت و سودودانه پسرِ نورسیده را سیدارتا نامید که به سانسکریت یعنی «کسی که به آنچه میخواهد میرسد». افسانههای زایش بودا روایت میکنند که در زمان جشن تولد کودک، پیشگویی به نام آسیتا اعلام کرد که این نوزاد به شاهی شکوهمند یا روحانی بزرگی تبدیل خواهد شد.[120] پدرش که مایل بود سیدارتا پادشاه شود، تمام مظاهر زندگی معنوی را از پیش چشم او دور کرد و ترتیبی داد که پسرش در قصرش از تمام لذتهای زندگی بهرهمند شود. بودا در ناز و نعمت زندگی کرد و در شانزده سالگی با زنی از خویشاوندانش به نام یاسودَرا[121] ازدواج کرد و کمی بعد صاحب پسری به نام راهولَه[122] شد تا این که، روزی از قصرش خارج شد و با دیدن چهار صورت رنج (پیری، بیماری، ریاضت و مرگ) دریافت که زندگی راستین با آنچه تجربه کرده متفاوت است. پس، بودا راه تارکان دنیا را در پیش گرفت و شاگردی یک مرتاض جنگلنشین را برگزید.
روایتهای بودایی نشان میدهند که او تا سی سالگی و ترک زندگی درباری با دین عادی هندوان آشنایی نداشته است.[123] با توجه به این که خاندان او به رهبران قبیلهایِ سکیه تعلق داشتهاند، بعید نیست که ناآگاهی او از دین هندوان ناشی از آن بوده باشد که کل این طایفه دینی متفاوت داشتهاند و این با حدس ما که آنها را با سکاها مربوط میداند، سازگار است. همچنين زمان جنگلنشین شدن و ترک زندگی اشرافیاش کمابیش منطبق است با زمانی که شاه کوسلَه قلمرو سکیه را فتح کرد و با خونریزی بسیار مقاومت مردمش را سرکوب نمود. به این ترتیب، اگر بخواهیم خوانشی تاریخی از ماجرای بودا به دست دهیم، میتوانیم حدس بزنیم که او یکی از اعضای طبقهی جنگاوران (کشتریه) بوده که به خاندان سرکردهی طایفهی سکیه پیوستگی داشته و بعد از نابودی طبقهی نظامی این قبیله و ادغام شدنش در اردوگاه کوسلَه، ناگزیر شده زندگی عادی پیشیناش در قبیلهاش را رها کند. فروپاشی نظم اجتماعی قبیلهی سکیه و از میان رفتن پایگاه اجتماعی خانوادهی بودا، با مقطع زمانیای که ترک دنیا و زیستن در جنگل را برگزیده، یکسان است، از این رو چه بسا که بودای جنگلنشین و تارک دنیا عضوی بازمانده از رهبران یک قبیلهی نابود شده باشد که دست کم در ابتدای کار، از ترس جان به جنگل پناه برده و ناچار شده به این شیوه زندگی کند.
سیدارتا در زمان جنگلنشینیاش شاگرد مرتاضی به نام آلارا کامالا شد و از سرمشق او برای غلبه بر امیال پیروی کرد. اما دریافت که با این روش به جایی نمیرسد، پس از ریاضت کناره گرفت و وقتی که پس از خوردن کاسهای شیربرنج زیر درخت انجیری آسوده بود، به شهودی تأثیرگذار دست یافت و به روشنشدگی رسید. بودا در این هنگام 35 سال داشت. او 45 سالِ باقی مانده از عمرش را صرف سفرهایی طولانی کرد و مبانی دین بودایی را برای شاگردانی که به تدریج گرداگردش جمع میشدند، بیان کرد. مردم او را سَکیامونی (شاکیامونی) بودا مینامیدند، یعنی «دانای طایفهی سکیا که بیدار شده است».
- . Siddhārtha Gautama ↑
- Buddhavamsa, Chapter 27. ↑
- Khuddaka Nikaya ↑
- Sutta Pitaka ↑
- Taṇhaṅkara ↑
- Medhaṅkara ↑
- Saraṇaṅkara ↑
- Dīpankara ↑
- Koṇḍañña ↑
- Maṅgala ↑
- Sumana ↑
- Revata ↑
- Sobhita ↑
- Anomadassi ↑
- Paduma ↑
- Nārada ↑
- Padumuttara ↑
- Sumedha ↑
- Sujāta ↑
- Piyadassi ↑
- Atthadassi ↑
- Dhammadassī ↑
- Siddharttha ↑
- Tissa ↑
- Phussa ↑
- Vipassī ↑
- Sikhī ↑
- Vessabhū ↑
- Kakusandha ↑
- Koṇāgamana ↑
- Kassapa ↑
- Gautama ↑
- Krakkucchanda ↑
- Khorvadjig ↑
- Khemavati ↑
- Gotihawa ↑
- Padumuttara Buddha↑
- Hamsavatī ↑
- Dīpankara buddha ↑
- Rándēng Fo ↑
- Jula-yin Jokiyaγči ↑
- mar me mdzad ↑
- Bandhumatî ↑
- Kondañña ↑
- Koṇāgamana Buddha ↑
- Kunagonmuni ↑
- Ösung Chenpo ↑
- Brahmadatta ↑
- Dhanavatī ↑
- Kassapagotta ↑
- Kaundinya ↑
- Ājñātakauṇḍinya ↑
- Mantani ↑
- Donavatthu ↑
- physiognomy ↑
- lakhana-manta ↑
- Malasekera, 1961: 696–698. ↑
- Narada 1992: 12. ↑
- Bharika ↑
- Baspa ↑
- Mahanama ↑
- Asvajit ↑
- Dharmacakra Pravartana Sutra ↑
- Anuruddha ↑
- Veluvana ↑
- Kannakatthala Sutta, MN 90. ↑
- Anguttara Nikaya, i. xiv. ↑
- Śāriputra ↑
- Sañjaya Belaṭṭhaputta ↑
- Thanissaro, 1997; Bhaskar, 1972. ↑
- Asvajit ↑
- Anupada Sutta, MN 111. ↑
- dialectical existentialism ↑
- Hecker, 1994, Chapter 2. ↑
- Sāmaññaphala Sutta ↑
- Thanissaro, 1997. ↑
- amaravikkhepavad ↑
- Brahmajala Sutta, DN 1. ↑
- Cunda Sutta, SN 47.13. ↑
- Vimalakīrti Sūtra ↑
- Maudgalyāyana ↑
- Moggallāna ↑
- Ullambana Sutra ↑
- . Cousins, 1996: 57–63. ↑
- . Dundas, 2001: 24. ↑
- . Narain, 2003. ↑
- پاشایی، 1380: 23. ↑
- . Orissa ↑
- . Kapileswara ↑
- . Bhubaneswar ↑
- . Warder, 2000: 45. ↑
- . Śākyamuni ↑
- . Śākya ↑
- . Raychaudhuri, 1972:169-170. ↑
- . Law, 1973: 245-256. ↑
- . Thapar, 1978: 117. ↑
- . Mahāvastu ↑
- . Mahāvaṃsa ↑
- . Sumaṅgalavilāsinī ↑
- . Adichchabandhus ↑
- . Law, 1973: 245-256. ↑
- . Ādichchas ↑
- . Buddhacarita of Aśvaghoṣa, I.1-2. ↑
- . Okkaka ↑
- . Mahavamsa, II, 1-24. ↑
- . Ikshvaku ↑
- Misra, 2007: 286; Geiger, 1912: Mahavamsa, Chapter II. ↑
- Sivisamjaya ↑
- Okkamukha ↑
- . Sūryavaṁśa ↑
- . Malalasekera, 2007: 461–462. ↑
- Tirthankaras ↑
- Munisuvrata ↑
- Neminatha ↑
- . Kapilavastu ↑
- . Suddhodana ↑
- . Walshe, 1995: 441-60. ↑
- . Epstein, 2003: 200. ↑
- . Raychaudhuri, 1972: 177-178. ↑
- . Narada, 1992: 9–12. ↑
- . Yaśodharā ↑
- . Rahula ↑
-
. Hamilton, 2000: 47. ↑
ادامه مطلب: گفتار سوم: ظهور انجمن بوداییان
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب