سخن پنجم: جریان ذهن
اگر من ماهیتی منسجم و استومند نداشته باشد و به صورت پیوندگاهی در یک زمینهی موقعیتی تعریف شود، ذهن نیز حالت استوار و مرکزی خود را از دست میدهد و به امری سیال و پویا تبدیل میشود که در زمینهی محیطِ پیرامونش پدیدار میشود و به متغیرهای پیشتنیده در آن وابسته است. از این رو در متون بودایی ذهن به پیوستار یا طیفی (سَنْتانَه[1]) تشبیه شده است.
الکساندر بِرزین تعبیر سانسکریت سَنْتانَه (به تبتی: سِمْسرْگیود[2]) را به «پیوستار روانی[3]» ترجمه کرده و آن را چنین تعریف کرده است: تداوم فعالیت روانیای در یک فرد که آغازگاهی ندارد و تا زمان دستیابی به مقام بوداشدگی نیز ادامه مییابد و بنا بر دیدگاه مهایانه فرجامی نیز ندارد. در مکتب هینهیانه پیوستار روانی پایانی دارد و آن زمانی فرا میرسد که بودا یا ارهت در پایان زندگیاش بمیرد و به این ترتیب به روشن شدگی کامل دست یابد.[4] این مفهوم به ویژه در شکلِ «چیتَّه سَنتانَه» (جریان آگاهی) شکلی از هویت فردی و من را در غیابِ مفهوم منِ متافیزیکی و جوهری احیا میکند. یعنی در حالی که بودا اصالت و اهمیت مفهوم من را انکار میکرد، از این کلمه بهره میبرد تا یگانگی روانی من را توصیف کند.[5] در این ترکیب، چیتَه (در تبتی: سِمْس) به معنای خودآگاهی و آگاهی به کار گرفته شده است. این کلمه بر دو سویهی «توجه کردن به چیزها» و «حس کردن و ادراکِ چیزها» (واسَنا) دلالت میکند. کلمهی سنتانَه (در تبتی: رْگیود) در اصل یعنی زنجیره و رشته و معنای جاودانگی و تداوم را میرساند، ولی در اینجا به معنای توالی لحظههای پیاپی آگاهی است که خصلتی پیوسته و مستمر بدان میبخشد. جالب آن که مترجمان تبتی از کلمهی «رگیود» به عنوان مترادفی برای مفهوم تانترَه نیز بهره جستهاند. توگْس رگیود[6] که در تبتی گاه به عنوان همتای چیته سنتانه به کار گرفته میشود، در بخش آغازین خود کلمهی توگس را دارد که یعنی روح یا ذهن و معمولا به معنای ذهنِ روشن شدهی بوداست.
در متون بودایی چینی تعبیر سانسکریت چیته سنتانه را به شینشیانگشو[7] (心相续 یا心相續) برگرداندهاند که کمابیش یعنی «تداوم جریان ذهن». این ترکیب از این اجزا تشکیل شده است: شین (心) یعنی قلب، فکر، ذهن؛ شیانگ (相) یعنی همدیگر، یکدیگر، و دوسویه؛ و شو (續 یا 续) یعنی ادامه دادن، به پایان رساندن و موفق شدن. این کلمه در ژاپنی به صورت شین سوُزوکو[8] و در کرهای به شکل سیمسانگسوک[9] وام گرفته شده است. در بوداییگری چینی این کلمه در برابر وو شانگشو (無相續) قرار میگیرد که یعنی «گسستگی جریان ذهنی» و برابر است با «اَسَمتانَه»[10] در سانسکریت. به همین شکل، جریان خودآگاهی که در سانسکریت ویگیانَه سنتانَه خوانده میشود، در چینی به شی شیانگشو[11] (識相續) برگردانده شده است.
بوداشناسی به نام لویی دو لاوالِه پوسَن[12] که در ابتدای قرن بیستم دربارهی مفهوم روح در رسالههای بودایی شرحی نوشته، آن را همچون توالیای از نقاطِ پیاپیِ مستقل و خودمدارِ آگاهی (ویگیانَه) در نظر گرفته است، که با مفهوم ممتد و پایدار روح یا هویت روانی در روانشناسی مدرن تفاوتی بنیادین دارد.[13] مهمترین تفاوت در این میان، پویایی و فناپذیری و سیال بودنِ عناصر برسازندهی آگاهی در نگاه بوداییان است. این دیدگاه در برخی از مکتبها به نوعی اتمگرایی ذهنی انجامیده است.
بر مبنای این دیدگاه، هریک از اتمهای ادراک که توالیشان جریان آگاهی را بر میسازد، همان است که در سانسکریت بیندو و در دیدگاه لامایی تیگلِه خوانده میشود. بینْدو در اصل به معنای نقطه است و شکلِ مادینهی این کلمه (بینْدی) همان است که برای نامیدن خالِ نذریِ نهاده بر میان پیشانی هندوان مورد استفاده قرار میگیرد. مفسرانی که به برگرداندنِ کلیدواژههای بودایی و هندویی کهن به مفاهیم علمی نو گرایش دارند، این کلیدواژه را با سیلان انرژی در بدن انسان یکی گرفتهاند و برخی نیز آن را نمادی برای نقطهی یگانگی کلیت هستی در معنایی فلسفی فهم کردهاند.[14]
از این روست که در بوداییگری تبتی اشارههایی مفصل دربارهی «جریان لحظات» (بْکود-پَه تیگلِه[15]) میبینیم.[16] این اتمهای پیاپیِ آگاهی نه تنها در طول عمرِ یک انسان استمرار دارند، که در جریان گذار از یک زندگی به زندگی بعدی، و در فاصلهی مرگ تا باززایی مجدد نیز جریان خود را حفظ میکنند و در این حالت به تبتی باردو خوانده میشوند. از این روست که در تبتی آن را پیوستار (رْگیود[17]) نیز میخوانند و به این ترتیب به تفاوت آن با یک هویت روانی منسجم و پایدار تاکید میکنند.
مفهوم جریان ذهن به خصوص در اواخر دوران ساسانی بسیار مورد توجه بود و همزمان با فروپاشی نظام ساسانی در مرکز توجه راهبان بودایی در ایران شرقی قرار گرفت. درمهکیرتی در قرن هفتم میلادی رسالهی «تجسمِ جریانهای ذهنی دیگر» (سَمتانانتَهرَسیدی[18]) را نوشت و شاگردش رَتنَهکیرتی در ابتدای قرن هشتم میلادی رسالهی «ردیهای بر سایر جریانهای ذهنی» (سَمتانانتَهرَدوسَنَه [19]) را تدوین کرد. او با وجود عنوان جدلی رسالهاش، محتوای نوشتارِ استادش را رد نکرد. اما موضع تجربی وی را، که مبتنی بر قبولِ ذهنهای خودآگاه و خودمدار بود، را رها کرد و از دیدی انتزاعیتر و مطلق به مفهوم جریان ذهنی من نگریست.
رتنهکیرتی بر این نکته تاکید کرد که در زیستجهانِ هرکس، تنها یک آگاهی و یک جریان ذهنی (اِکَهچیتَه) وجود دارد و هرکس ذهن دیگری را تنها به صورت ارجاعی و باواسطه (اَنومانَه) درک میکند و نه مستقیم و شهودی (پْرَمانَه). او همچنین نظریهی دولایهای بودنِ حقیقت را در این زمینه به کار گرفت و با توجه به این موضعِ شناختی، گفت که ذهنِ دیگری نوعی حقیقت سطح پایین و مفروض و موهوم است و از تعمیمهای نا به جای وضع خود به دیگران بر میخیزد. او بر ماهیت زمانمندِ جریان ذهن تاکید کرد، اما آن را ازلی و بیآغاز دانست. مبنای استدلال او و پیروانش این بود که اگر هر مقطعی از جریان ذهنی در آغازگاه زمان وجود داشته باشد، به هر صورت بر حسب ضرورت در اکنونی اقامت گزیده است و هر اکنونی بنا به تعریف حتما قبل و بعدی دارد و بنابراین آن زمان نمیتواند آغازگاه زمان بوده باشد.[20]
از مرور آثار دیگری که جریان ذهن را توصیف کردهاند، روشن میشود که پیوند زمان با ذهن موضوع گمانهزنی بوداییان بوده است. تصویری که رتنهکیرتی از ذهنِ ازلی داشت، همان است که بعدتر در متون صوفیانهی ایرانی نیز نمونهاش را میبینیم. در میان نویسندگان امروزین، والدرون همین نگرش را گرفته و به آن ساحتی وجودی بخشیده است. او معتقد است که چرخهی تناسخ ماهیتی ازلی دارد و جریان روان آغازگاهی در زمان ندارد و از ابتدای پیدایش هستی وجود داشته است. از دید او جریان ذهن (سنتانَه) به تدریج در جریان درگیری با عواطف (کلِسَه) و به خاطر انباشت کردارها (کرمه) زیر تاثیر علیتی چرخهای میبالد و سنگین میشود و زمینه را برای باززاییده شدن در زندگی بعدی فراهم میآورد.[21]
دیدگاه والدرون نشان میدهد که جریان ذهن را میتوان به مفهومی نزدیک به سوژهی مدرن فهم کرد و همچنان منای منسجم و جوهری را در آن به رسمیت شمرد. با این وجود روایت کهن بوداییان چنین نیست و همچنان به عزل من از جایگاهی هستیشناختی گرایش دارد. نمونهای از این دیدگاه در آرای منجوسریمیترَه دیده میشود که در رسالهی «بودیچیتَّه بَوَنَه»[22] نوشته جریان ذهن مرز و حدی ندارد و چیزی مشخص و مجزا نیست که بخواهد از سایر چیزها جدا شود یا چیزهای دیگری را از دل خود بیرون بزاید. این جریان ذهن در این معنی، سیلانی فراگیر از آگاهی است که به چیزی تکیه نمیکند و زیربنا و تکیهگاه چیزهای دیگر هم نیست.[23] بنابراین همتا شمردناش با روان یا روحی که به شکلی مستقل وجود داشته باشد و انسجام و مرزبندیهای خویش را در امتداد محور زمان حفظ کند، پذیرفتنی نیست.
- santāna ↑
- sems-rgyud ↑
- mental continuum ↑
- Berzin, 2007. ↑
- Keown et al. 2003: 62. ↑
- Thugs-rgyud ↑
- xin xiangxu ↑
- shin sōzoku ↑
- sim sangsok ↑
- asaṃtāna ↑
- shì xiāngxù ↑
- Louis de La Vallée-Poussin ↑
- Rhys Davids, 1903: 587-588. ↑
- Ranganathananda, 1991: 21; Khanna 1979: 171. ↑
- bkod-pa thig-le ↑
- Rinpoche, 2002: 82. ↑
- rgyud ↑
- Saṃtãnãntarasiddhi ↑
- Saṃtãnãntaradusana ↑
- Dunne, 2004: 1. ↑
- Waldron, 2003: 178. ↑
- Bodhicittabhavana ↑
- Mañjuśrīmitra, 2005. ↑
ادامه مطلب: سخن ششم: انکار ذاتِ من
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب