بخشی از سخنرانی چهارشنبه 13/6/92 (همایش مانتره- انجمن زرتشتیان)
1. فرشگردسازی از کلیدواژههای مهم فرجامشناسانه ایرانیان باستان است؛ مفهومی که در لغت «تازهکردن/نو ساختن» معنی میدهد و معمولا در چارچوبی غایتشناسانه به معنای «نوسازی هستی» به کار گرفته شده است. این مفهوم از آن رو اهمیت دارد که کنش مشترک انسان و خداوند است و در میان انسانها هم به طور خاص، سوشیانسها فاعل آن هستند. نخستین ظهور این مفهوم را در گاهان همچون شکلی غایی و خالص از کنش پاکیزهکننده هستی میبینیم و بعدتر میبینیم که در روایتهای پهلوی به مفهومی آخرالزمانی دگردیسی مییابد و با خویشکاری سوشیانسها پیوند میخورد.
2. نوسازی هستی به معنای افزودن چیزی تازه به نظم موجودِ جهان است؛ یعنی کرداری است آفرینشگرانه که در سرشت با کنش ویژه خداوند، یعنی خلقت، همسان است. مرور این مفهوم، شعری از اقبال لاهوری را در ذهن تداعی میکند که:
نوای عشق را ساز است آدم گشاید راز و خود راز است آدم
جهان او آفرید این نیکتر ساخت مگر با ایزد، انباز است آدم
در گاهان که برای نخستینبار این مفهوم، ارائه شده، پاسخ به پرسش اقبال، مثبت است؛ یعنی انسان و خدای یگانه، سرشتی مشترک دارند و در کنشهای اصلیشان، یعنی نوسازی هستی و درمانکردن بیماری گیتی (پزشک هستی/ اهومبیش بودن) با هم همسان هستند.
3. پوپر در کتاب «شناخت عینی» دو شیوه نگاه به هستی را از هم تمیز میدهد. یکی را با نام ساعت و دیگری را با اسم ابر نشانهگذاری کرده است و با این کار، بازیای با دو کلمه انگلیسی همآهنگ (cloud/ clock) کرده است. خلاصه کلامش آن است که جهان را یا میتوان همچون شبکهای از مدارهای تغییرناپذیر و آهنینِ علیتِ خطی در نظر گرفت که در این حالت به ساعتی با چرخدندههای به هم چفتشده شبیه میشود، و یا باید آن را همچون ابری متغییر و پیچیده و غیر قابل پیشبینی فهم کرد. ساعت، جهان را ماهیتی جبری، خطی و محاسبهپذیر میداند و مدل ابری برعکس هستی را پدیداری تصادفی، محتمل و غیر قطعی قلمداد میکند. مدل لاپلاسی و علم تجربی تحویلانگار کلاسیک، ساعتمدار است و کوانتوممکانیک و عصبشناسی جدید و دیدگاه برآمده از بررسی سیستمهای پیچیده بیشتر تصویری ابرگونه را از جهان به دست میدهد.
4. اگر جهان ساعتی از پیش کوکشده باشد و جبری آهنین بر همه جا حاکم باشد، کردارِ خودبنیاد و درونزاد، ناممکن میشود و «من»ها به عروسکهایی اسیرِ جریانهای علیالبدل میشوند. دیدگاه ابرگرایانه درباره هستی این خوبی را دارد که راه را بر اراده آزاد هموار میکند، اما در مقابل با نامعتبر ساختنِ قطعیتِ برآمده از علیت به قاطعیت کردارها هم لطمه میزند. زیرا مردمان عادت کردهاند قاطعانه رفتار کردن را با پیشبینیهای قطعی و اتصال محکمِ کنش و واکنش همراه بدانند.
5. در گاهان که برای نخستین بار مفهوم فرشگردسازی مطرح میشود، اشارههای روشن و صریحی به اراده آزاد وجود دارد و بنابراین میتوان پذیرفت که در آنجا با مدلی ابری از جهان سروکار داریم. در کل مدل ساعتی از گیتی امری دیریابتر، از نظر علمی پیچیدهتر و مکانیستیتر،و بنابراین از نظر زمانی دیریابتر است که در ادیان کهن ایرانی به خصوص در رویکرد زروانگرایی عصر ساسانی نمود داشته است و بعدتر در عصر اسلامی در مذهب اشعری تجلی مییابد.
6. پرسش اصلی، آن است که آیا میتوان در غیاب قطعیت، یعنی در جهانی ابرگونه، قاطعانه رفتار کرد؟ یعنی آیا میتواند نظم و انسجامی از کردار را که معمولا به دنیایی جبری و قطعی منسوب میشود در غیاب این قطعیت بازتولید کرد؟ این پرسش از آنجا برمیخیزد که کردار قاطعانه ضرورتی اخلاقی دارد و ضامن پیوستگی کنشهای یک فاعل یگانه و زایش یک «منِ» منسجم و مرکزدار است. به بیان دیگر، مسئله اینجاست که اخلاق در بستر قبول اراده آزادی ممکن میشود که خود برای تداوم عملیاتیاش به انسجام و استحکامی در کردارها نیاز دارد که معمولا از قطعی پنداشتن جهان، و بنابراین جبر، و بنابراین نفی اراده آزاد برمیخیزد.
7. فرشگردسازی کلیدواژهایست که امکان پیوند این دو امر به ظاهر متناقض را نشان میدهد. اگر منِ منسجم و استواری وجود داشته باشد، قاطعیت را به شکلی درونزاد و با اتکا بر محوری اخلاقی خلق میکند، بی آنکه نیازی به تکیهکردن به قاطعیتی بیرونی و جبری گیتیانه باشد. این فرا افکندن قاطعیت به درون و انکارقطعیت در بیرون، اکسیری است که ظهور کردارِ موثر را ممکن میسازد و بنابراین نوسازی هستی را رقم میزند. به این شکل کنش استوار و دگرگون سازنده هستی از عملهایی تکراری، هنجارین، جبرزده و نااندیشیده متمایز میشود.
8. چه کرداری فرشگردساز است؟ یعنی آن کدام کردار است که به نو شدن هستی میانجامد؟
آن کنشی که فارغ از تمام ملاحظههای پیرامونی، جدای از تمام چشمداشتها و پیشداشتها انجام شود؛ آن کنشی که خودش برای انجام یافتناش دلیلی بسنده باشد، به هیچ عامل بیرونیای و خواستی فراتر از خود اشاره نکند و فارغ از اظهار نظر این و آن و با به تعویق انداختن تمام عناصر ایدئولوژیک، تنها و تنها به خاطر درست بودن، سزاوار بودن، و پیوندش با خواستی خالص، برگزیده شود. چنین کرداری است که در این زمینه یکنواخت و تیرهوتار از کردارهای تکراری و ناخالص میدرخشد و دگرگونی میآفریند و هستی را نو میسازد.