روزگار ما عصرِ غیاب پاتوقهاست. در هر سه معنایی که پاتوق دارد. واژهی پاتوق (که گاهی پاتوغ هم نوشته میشود) در اصل اسم جایی بوده در زورخانههای قدیمی که در آن توق را میگذاشتهاند. توق هم پرچم و عَلَمی بوده که نشان زورخانه محسوب میشده و بازماندهای از پرچمهای دیرینهی ارتشهای ایرانی است، که اعضای هر رسته خود را با آن باز میشناختهاند و در میدان نبرد گرداگرد آن جمع میشدند تا در هیاهوی هنگامه از هم دور نیفتند و انسجام گروهیشان را از دست ندهند. این توق در آیینهای ایرانی باقی مانده و میتوان علمهای بزرگی که در مراسم عاشورا توسط برگزار کنندگان حمل میشود را شکلی تحول یافته از آن در نظر گرفت. به همین ترتیب در تکیهها جایی که این علم را میگذارند را پاتوق مینامیدهاند.
دومین معنای پاتوق در که در قرون میانه از همین اسم مکان مشتق شده، محفل و انجمنی دوستانه است و به کسانی اشاره میکند که پای توق خاصی جمع میشدهاند. پاتوق به این معنی به جایی مجازی اشاره میکرده که زیر سایهی پرچمی قرار دارد و وفاداران به آن درفش را در خود جای میدهد. یعنی فضایی نیمه خصوصی و نیمه عمومی بوده که با مهر میان اعضای یک محفل و پیوند ویژهی میانشان حد و مرز پیدا میکرده، و اینها همه بازماندگانی از آیین پهلوانی و رسم جنگاوری در ایران باستان است، که مراسم بزرگداشت پهلوان شهید (عاشورا) یا ورزشگاه هنرهای رزمی باستانی (زورخانه) بخشهایی از آن به حساب میآیند و جریانی سرزنده و خروشان در تاریخ فرهنگ تمدن ایرانی را بر میسازند که در عرفان و ادیان ایرانی بازتاب یافته و نمودی از کیش مهر بوده است.
سومین معنای پاتوق به نسبت مدرن است. این معنا هم از تحول معنای دوم پدید آمده و به جایی دنج اشاره میکند که آدم میتواند با دوستانش آنجا جمع شود و گپی بزند، بی آن که کسی مزاحمش شود. این معنای تازه اما در بافتی مدرن تعریف شده است. یعنی پاتوقهای امروزین بر خلاف نمونههای پیشین اغلب نهادهایی مستقل و اقتصادی مثل کافیشاپ و رستوران و باشگاه ورزشی هستند که پولی میگیرند و فضایی برای گرد هم آمدن دوستان در اختیار مشتریان میگذارند.
پاتوق امروزین، در این معنا در سه لبه با پاتوقهای قدیمی تفاوت میکند. نخست آن که پاتوق امروزین به معنای دقیق کلمه از روح پاتوقهای پیشین –که مهر باشد- خالی است. پاتوق در اصل جایی است که اداره و اختیارش به دست اعضای محفل است، چون اصولا توق پرچمی است که نمادی از آن گروه و انجمن است و از این رو پای آن هم جایگاهی است وقف شده برای ایشان و در اختیار ایشان. در مقابل پاتوقهای تازه «جاهایی اجارهای» هستند. یعنی کسی دیگری صاحب و اداره کنندهشان است، و این کسی است که اتفاقا هیچ ربطی به محفل دوستانه یا انجمن همیاران ندارد و تنها با روندی رسمی و داد و ستدی اقتصادی مکانی خاص را برای زمانی خاص در اختیار گروهی خاص قرار میدهد.
دومین تفاوت هم به همین جا باز میگردد. پاتوق اصولا در زمان امتداد مییافت و در مکان یکه و یگانه و ویژه بود. یعنی یک جای خاص بود که انگار برای همیشه با محفل دوستانه گره خورده بود. چرا که اصولا توق یعنی پرچمی در هستهی مرکزیاش قرار داشت و این بود که مکان را ویژه میساخت و به آن هویت میبخشید. پاتوقهای امروزین تنها پاست، و دیگر توق ندارد. یعنی در هر مکانی میتواند رخ دهد و هر کافه و هر رستورانی شاید برای ساعتی به پاتوقی برای گروهی از دوستان تبدیل شود. در کنار شناور شدن و بسط یافتن مکان پاتوق، زمانش چروکیده و محدود شده است. چرا که آن مکان شناور را باید به ازای پرداخت پول برای زمانی خاص اجاره کرد.
و سومین ویژگی پاتوقهای امروزین و سومین تمایزش با آنچه پیشتر بود هم به همین جا باز میگردد: پاتوق در اصل محوری معنایی بود که یارانی با هدفی مشترک را گرد هم جمع میکرد. در عصر پیشاسنتی –عملا تا همین هشتاد نود سال پیش و پایان دوران قاجار- ارتشهای ایرانی از نیروهای مردمی جنگاور تشکیل میشد. یعنی طبقهی جنگاوران حرفهای ایرانی بسیار کوچک و بسیار نخبه بود و بیشتر از شهسواران و سرداران و پهلوانانی تشکیل میشد که در زمان جنگ میبایست نیروهای مردمی را هدایت و سازماندهی کنند. بدنهی ارتشهای ایرانی از خود مردم تشکیل میشد، که با ورزش و تمرین مداوم در زورخانهها و میدانهای چوگان و سوارکاری و بازیهای مشابه مهارتهای رزمی چشمیگری پیدا میکردند و در شرایط بحرانی به آن طبقهی کوچک ارتشتاران میپیوستند و به جنگ میرفتند. در سراسر تاریخ دو هزار و پانصد سالهی دوام دولت ایران که ما ارتشی حرفهای داشتهایم، جمعیت نظامیان حرفهایمان هرگز از پنجاه هزار نفر افزونتر نبوده است. در حالی که وقتی رومیان به ایران هجوم میآوردند هر موج حملهشان بین شصت تا صد هزار سرباز را شامل میشد و شمار کلی سربازان در تمدن چینی و اروپایی که همسایگان تمدن دیرینهتر و مرکزیتر ایرانی هستند، روی هم رفته نزدیک به ده برابر شمار ارتشیان ایران بوده است.
راز پایداری ایران و این که با این جمعیت اندک از جنگاوران در سراسر تاریخ خود پایدار و نیرومند باقی مانده، آن است که کل جمعیتاش از جنگاوران تشکیل میشده است. یعنی در شرایط بحرانی تک تک مردم آمادگی رزمی داشتهاند و این با شکلی از نگاه به هنرهای رزمی و شیوهای از رویارویی با مفهوم جنگیدن ممکن میشده که سرمشق عمومیاش را در آیین مهر میبینیم، و نهاد مرکزیاش همان زورخانه بوده است. این نهاد توانایی رزمی چشمگیری به تودهی مردم میداده، و همین جایگاهی بوده که پهلوانانی مثل سربداران از آن بیرون میآیند و مغولان را از ایران میرانند. در این بافت فرهنگی و اجتماعی بوده که وقتی رومیان در ابتدای عصر اشکانی به ایران حمله میکنند، سپاهیانی دلیر از مردم سیستان که جمعیتی یک دهمشان دارند، در مرز ترکیه و سوریهی امروزین شکستشان میدهند. و پایداری همین هویت ملی بوده که باعث میشود در زمان حملهی روسیه به ارمنستان و گرجستان و گنجه و شروان، در نجف فتوای جهاد با روسها را بدهند و سپاهیانی از اصفهان و شیراز و کرمانشاه به آن سو گسیل شوند.
دلیل این توانمندی رزمی و کلید این سازماندهی اجتماعی نیرومند، آن بوده که تک تک مردم در محلهی خود و در میان خویشاوندان خود همرزمان و متحدان و یارانی داشتهاند که در محفلهایی کوچک اما هویتبخش و نیروبخش در گرد درفشی دور هم جمع میشدهاند. این جمعهای کوچک و پاتوقها بوده که در زمان صلح و آرامش با سویهی مهربان و آرام مهر و در زمان خطر و تهدید با چهرهی خشمگین و جنگاور مهر مردمان را به هم پیوند میداده است، و هم مهر و دوستی میانشان را استوار میساخته و هم تمرین در کارکردی مشترک –مثل ورزش رزمی باستانی- و نیرومند شدنشان را ممکن میساخته است.
روزگار ما در این معنا، عصر مرگ پاتوقهاست. نه بدان خاطر که مکانی دنج برای دور هم جمع شدن موجود نیست. بلکه بدان خاطر که این مکان دنج دیگر بر جایی خاص بر زمین دوخته نشده، و محوری معنادار مثل درفشی جنگاورانه در میانهاش برافراشته نشده است. زوال پاتوقها در ایران زمین نمودی از یک بحران بزرگتر معنایی است، که با برخورد موج مدرنیته با تمدن ایرانی پدید آمده و صد و اندی سال است که ما را به خود مبتلا ساخته است. پاتوقها روزگاری نهادهایی خودجوش و مدنی بودند که بر محور مهر و با مرکز قرار دادن نمادی جمعی، در پیوند با نهادی دیرینه و نیرومند مردمان را به هم پیوند میدادند. اما آن روزگار به سر آمد. زورخانهها پویایی خود را از دست دادند و میدانِ هنرهای رزمی را به ورزشهایی نوظهور و مدرن واگذار کردند که در چین و ژاپن ریشههایی متأخر داشتند، و با سینما و تلویزیون تکثیر میشدند. زورخانههایی که در آن هنگام ورزش شاهنامه میخواندند، به باشگاههایی تبدیل شدند که تقریبا هیچ چیز در آن معنای خاصی ندارد، و بدیهی است که پرچمی هم در آن میانه نمایان نیست. بدیهی است که در این شرایط پاتوق از زورخانه بیرون میرود، و نه قدرت و زورمندی پهلوانانه برایش باقی میماند، و نه خلوت و امنیتی که داشت و در پسوند «-خانه» متبلورش میکرد.
مرگ پاتوقها و تناسخ یافتنشان در قالب چیزهایی پراکنده، واگرا، سطحی و بیدوام، نمودی از فروپاشی بخشی از نهادهای هویتبخش جامعهی ایرانی است. این البته به معنای بدبینانه نگریستن به جامعهی امروز ایران نیست. چون بیاغراق یکی از پویاترین و زایندهترین جوامعی که امروز میشناسیم، همچنان همین ایران دیرینهسال است که به شکلی شگفتانگیز سرزندگی و پویایی خود را حفظ کرده است. به همین خاطر است که میتوان امیدوار بود به نسل جوانی که فعلا با پاتوقهایی تکثیر شده، هنجارین، همریخت، بازارمدار و معنازدوده دل خوش کردهاند، اما چه بسا که دیر یا زود بار دیگر گرد پرچمی هویتبخش جمع شوند و آن را بر جایی بکارند و مهری پایدار گرداگردش تجربه کنند و پاتوق خویش را در جای خویش برپا سازند.