عشق همچون شور

 

 

 

 

یکی از تمایزهای مهم میان تمدن ایرانی و فرهنگ اروپایی به موضع‌شان درباره‌ی عشق مربوط می‌شود. مهر و عشق از دورترین زمانها تا به امروز هسته‌ی مرکزی اندیشه و نظریه‌پردازی اندیشمندان ایرانی بوده است و هرچه نبوغ این شخصیتهای درخشانتر بوده، عمق و ژرفا و جدیت‌شان در پرداختن به این موضوع نیز بیشتر بوده است. این در حالی که پرهیزگاری و ریاضت‌جویی مسیحی اروپاییان را تا دیرزمانی از پرداختن به این موضوع باز داشته بود.

چنین می‌نماید که عشق و مهر در معنای پیچیده‌ی ایرانی‌اش که تا به امروز ادامه یافته، در یونان و روم باستان اصولا ناشناخته بوده و دست کم در میان نویسندگان و نظریه‌پردازان اعتبار و اهمیتی نداشته باشد. چنان که در نوشتارهای دیگر نشان داده‌ام، آثار مشهوری که امروز همچون متون پیشتازِ اندیشه‌ورزیِ اروپایی درباره‌ی عشق مورد استناد قرار می‌گیرند، در واقع به مفهوم مرسوم و آشنای عشق ارتباطی ندارند. این متون یا مثل مهمانی افلاطون به هم‌آغوشی جنسی (آن هم در شکل غیرطبیعی و همجنس‌خواهانه‌اش) در بافتی سیاسی ارجاع می‌دهند، یا مثل اعترافات سنت‌آگوستین موضعی انکاری و نکوهشگرانه در این زمینه اتخاذ می‌کنند و از ورود به بحث و به رسمیت شمردن‌اش سر باز می‌زنند.

در واقع تاریخ اندیشیدنِ جدی به عشق در غرب قدمتی چهارصد ساله دارد، و تازه در قرن هجدهم بود که به تکوین نظریه‌هایی در این زمینه منتهی شد. نظریه‌هایی که مشابهشان را با دقتی بیشتر از هزار سال پیش از آن در تمدن ایرانی داشته‌ایم. ورود جامعه‌شناسان به این میدان نیز به همین ترتیب با تاخیری چشمگیر همراه بود. به این معنا که جامعه‌شناسان کلاسیک در دهه‌های پایانی قرن نوزدهم علم جامعه‌شناسی را پدید آوردند، و تازه در اواخر قرن بیستم بود که بعد از وقفه‌ای صد ساله مفهوم عشق در مقام موضوع بحث در این رشته رسمیت پیدا کرد.

در میان جامعه‌شناسانی که طی دهه‌های گذشته درباره‌ی عشق دست به قلم برده‌اند، بی‌شک شگفت‌انگیزترین متنها را نیکلاس لومان پدید آورده است. لومان با دستگاه نظری پیچیده و مستحکم و بسیار منطقی‌اش، که در ضمن جایی هم برای اراده‌ی آزاد و هویت مستقل منِ خودآگاه باقی نمی‌گذاشت، واپسین اندیشمندی است که انتظار می‌رفت در این زمینه بنویسد.

با این همه لومان در سال ۱۹۸۴٫م کتاب مشهور و عمیق خود به نام «عشق همچون شور» (Love as Passion/ Liebe als Passion) را به رشته‌ی تحریر در آورد و درگاه‌هایی به کلی تازه را در این بحث گشود.

کتاب لومان متنی به نسبت کوتاه است در کمتر از ۲۵۰ صفحه و شانزده فصل، که در آن مفهوم عشق را از چشم‌اندازی سیستمی مورد بررسی قرار داده است. لومان فصلهای آغازین کتاب خود را به شرح شرایط ظهور عشق از دیدگاه نظریه‌ی سیستم‌ها اختصاص داده و دستگاهی نظری برای این مقصود برساخته که ارکان اصلی‌اش عبارتند از دیدگاه تکاملی، نظریه‌ی سیستمهای پیچیده، نظریه‌ی اِسناد (attribution theory) و نظریه‌ی ارتباطات (communication theory).

لومان پس از این مقدمه‌ی نظری به تحلیل تاریخی صورتبندی‌های گوناگون عشق در تمدن اروپایی پرداخته است. کتابی که با این ترکیب تولید شده، متنی بسیار خواندنی و مهم است که از زمان انتشار تا به امروز یکی از مبانی مهم و خواندنی‌های ضروری برای پژوهندگان این عرصه بوده است. چون هم آن صورتبندی نظری آغازین‌اش عمیق و اندیشیده و سنجیده است و هم سیر تاریخی‌ای که در نهایت به دست داده انباشته از جزئیات جالب و بینشهای خلاقانه است. یعنی این کتاب لومان را هم باید کنار «سیستم‌های اجتماعی» یکی از متون استوار و محکم او دانست.

لومان در ابتدای کار ارتباط صمیمانه را همچون نوعی جبران برای معنازدایی از جهان قلمداد می‌کند. از دید او سیستم شناسنده‌ی انسان برای مرزبندی میان خود و جهان مرکز ارجاعهای معنادار را به درون خود می‌مکد و به این ترتیب خود را با جهانی آشوبزده و بی‌معنا روبرو می‌بیند. برای جبران این برهوتِ پیشارو، من به دیگری‌ای متوسل می‌شود که بتواند با معناهای درونی من همسازگار باشد و همچون نماینده‌ای معنادار و معنازا برای جهانِ معنازدوده‌ی بیرونی عمل کند. این قلاب شدنِ من به دیگری و برکشیده شدنِ یک دیگری‌ِ خاص در مقام نماینده‌ای برای کلیت جهان، بسترساز ظهور عشق است.

با این مقدمه لومان عشق را نوعی رسانه‌ی نمادین تعمیم یافته می‌داند. سیستمی از نشانگان که برای برقراری ارتباطی نامحتمل مخابره می‌شوند و مرزهای بین سیستم‌ها را بسته به درجه‌ی نامحتمل بودنِ گذارهایشان رمزگذاری می‌کنند. در این معنا عشق با عواطف و هیجانی خاص همتا نیست، بلکه ابزاری است که ابرازِ عواطف و هیجانهای گوناگون را ممکن می‌سازد و آن را تنظیم می‌نماید.

در عین حال، مرزِ میان من و دیگری که قرار است توسط پلِ عشق پر شود، گسستی پویا و عمیق و پیچیده است که هرگز به تمامی عبورپذیر نمی‌شود. یعنی درجه‌ی نامحتمل بودنِ ارتباط درباره‌ی این رسانه‌ی نمادین تعمیم یافته بسیار بالاست. در نتیجه من بخش عمده‌ای از رمزگذاری‌های خویش را از دیگری به سوی خود باز می‌گرداند و با محور قرار دادن خود می‌کوشد تا این صورتبندیِ مرزها را و عبور از آن را به سرانجام برساند. به این شکل من در کانون گفتمان عشق قرار می‌گیرد و عواطف و هیجانهای اوست که در مقام عاشق به صورت گفتمانی زبانی صورتبندی و ابراز می‌شود.
عاشق به این ترتیب با خلق گفتمانی که ویژه‌ی معشوق تولید شده، پیچیدگی نظام نمادین را افزایش می‌دهد و غنایی مصنوعی را در رسانه‌ی مورد نظرمان پدید می‌آورد. این گفتمان در نهایت هرگز به نیت درونی معشوق و اندرون او دسترسی ندارد، از این رو با رمزگذاری افراطی سجایای اخلاقی او یا زیبایی‌اش تصویری دلپسند از او را به دست می‌دهد که به شکلی اغراق‌آمیز دقیق، و به همان اندازه تخیلی و آرمانی است. لومان بر این نکته تاکید نکرده، اما از گفتارش این نتیجه را می‌توان گرفت که عاشق با این ترفند معشوق را به «چیزی» سلطه‌پذیر و شناخته شده و آشنا تبدیل می‌کند.

دلداده در زنجیره‌ای از کنشها حال درونی خود نسبت به دلدار را بیان می‌کند، و پیشاپیش نسبت به ناممکن بودن ارتباط کامل آگاه است. از این روست که از طرفی ارتباط به شکلی ناسازگون با غیابِ ارتباط پیوند می‌خورند و زبان عشق از ابهام، کنایه، سکوت و رمز انباشته می‌شود. این غیابِ رمزگان و پذیرفتنِ «بیان‌ناپذیر بودنِ عشق» به تفسیر و بازی‌های معنایی میدان می‌دهد و بستری است که خودارجاع شدنِ بیان عاشقانه را ممکن می‌سازد.

خودارجاع شدنِ عشق بدان معناست که من کل نظام ارتباطی در ارتباط را به دست می‌گیرد و در چرخه‌ای بسته و خودبسنده از پردازشها تصویرها و نمودهایی از خود و دیگری و جهان را رقم می‌زند، بی آن که در این میان به دیگری وابستگی‌ای داشته باشد. این گفتمان خودارجاع از راه فرو کاستن دیگری به چیزی در میان چیزها این کارکرد را برآورده می‌کند. این چیزشدگی دیگری با برکشیده شدن و فرارونده شدن‌اش تا مرتبه‌ی آرمانی استعلایی جبران می‌شود، و کردارِ پیش‌بینی‌ناپذیر او که می‌تواند پیش‌بینی‌های خودمدارانه‌ی عاشق را نقض کند، به شکلی وسواس‌آمیز مورد وارسی و تفسیر قرار می‌گیرد.

 

بر این مبناست که از دید لومان عشق ماهیتی همچون passion دارد. این کلمه را شاید نتوان به سادگی به پارسی ترجمه کرد. چون هم معنایی مثبت و همتای «شور و شوق» دارد و هم دلالتی منفی برابر با «رنج و مصیبت» را می‌رساند. در معنای اخیر با مصائب مسیح پیوند برقرار می‌کند و به همین خاطر در سراسر قرون وسطا و دوران معاصر در فرهنگ غربی و در بافتی دینی، طنینی ریاضت‌جویانه و خودخواردارانه هم داشته است، که البته پسندیده و ارجمند هم قلمداد می‌شده است.

از دید لومان عشق نوعی شورِ مصیب‌آمیز است. امری گریزناپذیر اجباری که در عین حال به موهبتی هم شبیه است. چون از سویی به فروبستگی نگاه من بر دیگری منتهی می‌شود و شکلی از کوری را پدید می‌آورد که در ضمن زاینده‌ی معناهای فراوان و حامل نوری خیره کننده هم هست. این ویژگی اجبارآمیز عشق از دید لومان به ساز و کارهای اجتماعی کنترل رفتار باز می‌گردد و سستی چنگالهای سلطه‌ی نهادین بر عشق را نشان می‌دهد. می‌توان این نقد را بر او وارد آورد که عشق پیش و بیش از آن ناشی از غیاب اراده و انتخاب خودآگاهانه در منِ عاشق است و امری است مستقر در سطح روانشناختی. اما لومان که گاه به پساساختارگرایان پهلو می‌زند، اعتبار و اصالت من و سطح روانشناختی را مردود می‌داند و این همه را در کتاب «سیستمهای اجتماعی»اش به دو سطح کنش و ارتباط فرو می‌کاهد، که در زیر و زبرِ سطحی جامعه‌شناسانه تعریف می‌شوند.

در این معنا لومان عشق را نوعی سیستم ارتباط اجتماعی می‌داند که از پذیرشِ عدم قطعیت و آشفتگیِ ناشی از خودبسنده شدنِ رسانه‌ای نمادین ناشی شده است. از این روست که در نظامهای اجتماعی عشق را نوعی بیماری یا جنون می‌دانند، چون کنشگرِ اجتماعی را از بند سلطه‌ی اجتماعی رها می‌سازد و در ضمن او را برای بازجذب و منضبط شدن مجدد در نهادی نو نامزد می‌کند. این نهادی که قرار است کار رام کردنِ مجددِ عاشق مجنون را به انجام برساند،‌ ساز و کارهای مربوط به ازدواج و تشکیل خانواده است.

لومان در بدنه‌ی کتاب خود این بینش مرکزی درباره‌ی عشق را در بستری تاریخی پی‌جویی می‌کند. او نشان می‌دهد که تا پایان قرون وسطا و تا ابتدای قرن هفدهم مفهومی از عشق در اروپا رایج بوده که می‌توان آن را عشق درباری نامید. عشقی که از اقتدار طبقه‌ی جنگاور و بیرون ماندنِ میلِ ایشان از دایره‌ی کنترل کلیسا ناشی می‌شده و عشق میان شوالیه و بانوی شوهردار را به رسمیت می‌شمرده است. هرچند به سختی سویه‌های جنسی و کالبدی‌اش را انکار می‌کرده است. پس از آن، از قرن هفدهم عشق همچون شور آغاز می‌شود. شکلی تازه از صورتبندی عشق که با پیدایش صنعت چاپ در اروپا و رواج رمانهای عاشقانه پیوند خورده است. از دید لومان مفهوم عشق به معنای جدید کلمه در جریان این دموکراتیک شدنِ گفتمان عشق زاده شد و نتیجه‌ی ورود زنان باسواد به جرگه‌ی مخاطبان این کتابها بود. در نتیجه رمزگانی نو برای عشق ابداع و تکثیر شد که در آن زن هم حق انتخاب داشت، و بر این مبنا می‌بایست در درون قالبی تنظیم شده و معلوم رفتار کند، و این قالب را رمانهای عاشقانه و صنعت چاپ بر وی مستولی می‌کرد.

از دید لومان عشق همچون شور، که امری سرکش و لگام گسیخته و برون‌خانوادگی بود، در قرن هجدهم با آغاز موج رمانتیسم با ازدواج و خانواده گره خورد. به این ترتیب عشق از سویی توسط نهاد خانواده رام و مسخ شد و از سوی دیگر روابط خانوادگی را که پیشتر به کلی ماهیتی اقتصادی داشت، از درون دگرگون ساخت و ساختار اجتماعی مدرن امروزین را نتیجه داد.

تحلیل لومان از سیر تحول عشق در اروپا به خوبی مسیر تکامل این سیستم مفهومی را توصیف می‌کند. اما باید به این نکته پای فشرد که این نظریه برای توضیح آنچه که در ایران تجربه شده بسنده نیست. در تمدنی کهنسال مانند ایران زمین که همواره با محوریت عشق همنشین بوده، رویکرد سیستمی دیگری مورد نیاز است که پیچیدگی من‌ها و اعتبار ایشان در مقام تاثیرگذاران اصلی تکامل اجتماعی را به رسمیت بشناسد. جالب آن که نظریه‌پردازی‌های پیچیده و دیرپای ایرانیان درباره‌ی عشق نیز همواره این عنصر بنیادین را در کانون توجه خویش داشته و من و دیگری (دلدار و دلداده) را مبنای آفرینش عشق دانسته است، در عین حال که به زمینه‌ی بیرونی و ساختارهای قدرت خارجی نیز تاکیدی چشمگیر وجود داشته است.

لومان کتاب خویش را با چند پیشنهاد برای کنار آمدن با مفهوم عشق به پایان می‌برد. از دید او عشق نوعی نفوذ متقابلِ بینافردی (interpersonal interpenetration) ‌است، روندی که اگر واگرایی دوگانه‌ی (double contingency) جوهری اش به رسمیت شناخته شود و طلبِ تداوم و تضمین قطعیت از آن رخت بربندد، می‌تواند زمینه‌سازِ شکلی نو و عمیق از فهم و همدلی با دیگری باشد.

 

همچنین ببینید

ناموس ،حق و داد

مقاله‌ای درباره‌ی تبارشناسی «ناموس» که در نشریه‌ی  «رسانه‌ی فلسفه و فرهنگ»، سال اول، شماره‌ی دوم، زمستان ۱۴۰۰، ص:۱۷-۲۰، منتشر شد...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *