نخست، یک توضیح: ترامپ همان طور که پیش از انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در جایی نوشته بودم برای ایرانیها -یعنی شهروندان ایران که در ایران زندگی میکنند- بهتر از هیلاری کلینتون است. بدیهی است که برای ایرانیان مهاجر و اصولا برای مهاجران و برای بخش بزرگی از باقی مردم دنیا هیچ ارمغان خوبی در بار و بنهاش ندارد، اما بحث من دربارهی هفتاد هشتاد میلیون ایرانیایست که بر حسب تصادف در کشور خودشان زندگی میکنند.
من دوستان فراوانی دارم که در قلمرو فرمانروایی ترامپ زندگی میکنند و بابت دشواریها و فشارهایی که به آنها وارد آمده –و همچنان خواهد آمد- متاسفم، اما واقعا ترجیح میدهم ترامپ در سرزمین خودش به ایرانیها ستم کند، تا این که سیاستمدار زیرک و فاسدی مثل خانم کلینتون سرزمین ایرانیها را با همان شیوهی جنگهای نیابتی به سوریهی تازهای تبدیل کند. یعنی موضعگیری تند ترامپ در برابر ایرانیهای مهاجر که به سیاست داخلی آمریکا مربوط میشود، بسی فرخندهتر و تحملپذیرتر از موضع زیرکانه و پنهانکارانهی خانم کلینتون در سیاست خارجی تهاجمی آمریکا بود که در ضمن با شعارهای مدنی و دموکراتیک و فمینیستی و سایر آرایههای مناسب تزئین شده بود و نتیجهاش آشوب در سوریه بود.
دوم: یک گوشزد به کسانی که کردار ترامپ دربارهی ایرانیان را نژادپرستانه میدانند:
کلمهی نژادپرستی معنای دقیق و روشنی دارد که در همه جای دنیا به همان شکل به کار گرفته میشود و استفاده از آن در خارج از این چارچوب یا نشانهی بیسوادی است و یا فریبکاری، و یا هردو. در ایران البته این کلمه را به قدری ایرانستیزان در موارد مختلف به کار گرفتهاند که دعوای پدران با فرزندانشان هم مشمول مقولهی نژادپرستی میشود. اما در میان بقیهی مردم دنیا که قومگرا و ایرانستیز یا کمسواد نیستند، نژادپرستی «به ستم بر اساس تفاوت نژادی، یعنی بر مبنای تفاوت رنگ پوست و شکل ظاهری زیستشناختی» مربوط میشود. در نتیجه «مردم آمریکا» و «مردم ایران» که آمیختهترین خزانهی ژنتیکی انسانی را – به ترتیب در جهان نو و کهن- دارند، بیشک نژاد محسوب نمیشوند و رفتار ترامپ هم ربطی به نژادپرستی ندارد. قانونهایی که او وضع کرده میتواند تبعیضآمیز، ستمگرانه، نامعقول، اشتباهآمیز یا هرچیز دیگری باشد (و اغلب هست!)، اما بیشک نژادپرستانه نیست. این که خودِ شخص ترامپ هم چه نظری دربارهی سیاهپوستان دارد ارتباطی با قوانینی که یک دولت وضع میکند ندارد، هرچند شاید انگیزهای برای فعالیت در راستای وضع چنین قوانینی باشد. خلاصه آن که نمیشود به همین راحتی انگارهای که از شخصی در ذهن داریم را به تصویری که از دولتی یا قانونی داریم تعمیم دهیم.
سوم: چند پیشبینی؛
نخست آن که بسیاری از دوستان از شکننده بودن تصمیمهای ترامپ سخن میگویند و از موج مخالفتها با او شادماناند و میگویند جامعهی مدنی متمدن و فرهیختهی غربی این رفتارهایش را بر نخواهد تابید. متاسفم به اطلاعتان برسانم که پیشبینی من درست بر خلاف این نظرِ مرسوم است. این پیشبینی سه جزء دارد: نخست آن که نه تنها ترامپ بخش عمدهی سیاستهایش (و نه همهشان) را پیش خواهد برد، که احتمالا در میان شهروندان آمریکایی (و نه مهاجران) به تدریج از محبوبیتی بیشتر هم برخوردار خواهد شد. بدیهی است که این کار را با افت و خیز فراوان انجام خواهد داد و همواره جریان مخالف نیرومندی در برابرش حضور خواهد داشت و بسیاری از برنامههایش را مهار خواهد کرد.
دوم آن که سیاستمدارانی شبیه به ترامپ زودتر از آن که فکرش را میکنید در اروپا هم به قدرت خواهند رسید. دنیای غرب در کنار دستاوردهای درخشانی که در زمینهی فرهنگ و هنر و دانش و حقوق نظری داشته، طی سه قرن گذشته با استعمار و جنگهای جهانی و جنگ سرد و استعمار نو در عمل کل جهان را به تباهی کشانده است. به شکلی که زمین امروز به یک قلمرو کوچکِ غربیِ بسامان و آرام و مرفه و قلمرو عظیمی از سرزمینهای جنگزده و ویرانه و فقیر تقسیم شده است. طی دهههای گذشته با توسعهی نظامهای ارتباطی مرزهای این دو قلمرو برداشته شده و ورود موجهای عظیم مهاجران سوری به اروپای مرکزی و سیلاب مهاجران شمال آفریقا به اروپای جنوبی و غربی نمودهای آن هستند. نمودهای کهنتری از آن را هم در جابجایی جمعیت از اروپای شرقی به غربی و از آمریکای جنوبی به شمالی از ابتدای قرن پیش داشتهایم. نتیجه آن که قلمرو مرکز که از انباشت ناروای منابع بهرهمند است در معرض خطری نو قرار گرفته و حدس من آن است که خیلی زودتر از آنچه که گمان داریم به واکنشی خشن در برابر این موج مهاجران اقدام کند.
سوم آن که شعارهای دنیای غرب (اتحادیهی اروپا + آمریکا) به زودی از گفتمان جهانیسازی به گفتمان مرزکشی با مناطق جنوبی و تلاش برای انحصار منابع محدود و شکننده چرخش خواهد کرد. این حدس دنبالهی همان سخن قبلی است. یعنی بر خلاف دهههای گذشته که کشورهای توسعه یافته پرچمدار گفتمان جهانیسازی بودند و برداشته شدن مرزها و آزادی ترابری را تبلیغ میکردند، احتمالا به زودی با گفتمانی واژگونه در مرکز روبرو شویم. گفتمانی که به مرزبندی اروپا و آمریکا با سرزمینهای پیرامونی تاکید دارد و انحصار منابعی که بخش عمدهشان غارت شدهاند را برای شهروندان این سرزمینها به رسمیت بشناسد.
در نهایت آن که خطر خشونتهای پردامنه و جنگ بسیار جدی و نزدیک است. بیشتر مردم طی روزهای گذشته از تند شدن لحن گفتگوهای دیپلماتیک میان ایران و آمریکا ابراز نگرانی میکردند و این را مقدمهی جنگ و مداخلهی نظامی در حریم امنیتی ایران میدانستند. حدس من آن است که چنین نشود. یعنی حدس میزنم دولت نوپای ترامپ با شکافهای گستردهای که در جامعهی آمریکایی درست کرده توانایی ماجراجوییهای نظامی را نداشته باشد، و حتا اگر هم چنین کند نخواهد توانست اتحادی بینالمللی را مثل جریان حمله به افغانستان و عراق برای خود مهیا سازد. در نتیجه فکر نمیکنم محور اصلی مخاطره به ایران و آمریکا مربوط شود. حدس میزنم به زودی برخوردهای شدید میان منافع آمریکا و چین را ببینیم، و موازی با آن در سطحی دیگر برخوردهایی در قلمرو ایران زمین را داشته باشیم، که محورش قاعدتا ایران و متحدان طبیعیاش (عراق و بخشی از آسیای میانه و افغانستان) در برابر کشورهای نوساختهی عربستان و امارات و ترکیه خواهد بود. متاسفانه خطر این برخورد دوم نزدیکتر و بزرگتر است، هرچند حدس میزنم نتیجهی نهاییاش –که با رنج و سختی به دست خواهد آمد- چندان هم برای ایرانیان نامطلوب از آب در نیاید…