بخش نخست: زایش
(۴۱۰۰-۴۲۳۶/ ۲۴۴- ۱۰۰ق)
گفتار نخست: منصور سپیدانی
حلاج در سال ۴۲۳۶ تاریخی (۲۴۴ق/ ۸۵۷ م.) در روستای تور در شمال شرقی شهری زاده شد که اعراب نامش را به صورت بیضاء ضبط کردهاند. این شهر امروز هم در نزدیکی شیراز وجود دارد و مردم منطقه آنجا را زادگاه حلاج میدانند. با این حال تقریبا قطعی است که این نام بعدتر زیر تاثیر رواج نامهای عربی به این منطقه منسوب شده است. چون در زمان حلاج جاینامهای این منطقه پهلوی بوده و نه عربی. حدسم آن است که اسم اصلی این شهر «سپیدان» بوده باشد و بیضاء ترجمهی عربیاش باشد.
جایی به اسم سپیدان امروز در استان فارس وجود دارد که با بیضاء فاصله دارد. این منطقه در اصل کوچگاهی برای رمهداران است و حدسم آن است که نامش جدید باشد و ربطی به سپیدان باستانی نداشته باشد. هرچند اهالی سپیدان امروزین هم حلاج را زادهی شهر خود میدانند. آن سپیدان باستانی که اعراب بیضاء مینامیدند، احتمالا به خاطر دارا بودن پرستشگاهی سپید چنین نامی را داشته، که هنوز هم بقایای آن در آنجا نمایان است. سپیدان جدیدتر منطقهای کوهستانی و فاقد شهرنشینی دیرینه است و شاید نامش را از ارتفاعات پربرف آن منطقه گرفته باشد.
خانوادهی حلاج در زمان زایش او نومسلمان بودهاند. در این تاریخ دین اسلام در منطقهی فارس و خوزستان هنوز یک گرایش دینی تازهوارد محسوب میشد، و بدنهی جمعیت تا قرنها بعد زرتشتی بودهاند. خاندان حلاج نیز چنین بودند و گویا پیوندی با طبقهی موبدان داشته باشند. چون جدش، که نامش را به صورت «مَحمَی» ثبت کردهاند، «مجوس» بوده است.
این عنوان که در متون متقدم برای توصیف او به کار گرفته شده، شاید به سادگی زرتشتی بودنش را نشان دهد. اما این را هم باید در نظر داشت که کلمهی مجوس به طور خاص برای دانشمندان زرتشتی به کار گرفته میشده و صورتی دیگر از «مغ» است. با توجه به علاقهی حلاج به آموزش و یادگیری و این حقیقت که از سنین خیلی پایین درگیر خواندن و نوشتن و اندیشیدن دربارهی ادیان بوده، احتمالا خانوادهاش از تبار موبدان آن منطقه بودهاند.
محمی از اهالی سپیدان بوده و بنابراین احتمالا با خاندانی از اهالی بومی استان فارس سروکار داریم که موبد بودهاند. نام محمی هم بیشک تحریف اسمی پهلوی است و به عنوان حدسی مقدماتی گمان میکنم بخش نخست آن «مَهْ» (بزرگ) باشد. معنای بخش دوم آن «مَیْ» درست روشن نیست و چندین احتمال برایش میتوان فرض کرد. از «مَی» به معنای باده و شراب انگوری گرفته، تا تحریفی از خود کلمهی «مُغ/ مَگ».
در خاندان حلاج نخستین کسی که مسلمان شد پدرش منصور بود. بنابراین نام اصلی او هم باید چیزی دیگر بوده باشد، و نام منصور را خودش روی خود گذاشته است. در آن دوران – و هنوز هم- کسی که از آیین زرتشتی به دینی دیگر میگروید از سوی همکیشان سابق خود طرد میشد. بنابراین آن مرد سپیدانی که چنین کرد و نام خود را منصور گذاشت، به کاری دشوار دست زده و باید دلیلی محکم برایش داشته باشد.
با توجه به نوسان حلاج میان رهبران مذهبی گوناگون، نامحتمل مینماید که منصور تنها به خاطر تحول معنوی و بر اساس تجربهای قدسی چنین کرده باشد. حدس نیرومندتر آن است که او به خاطر خراب بودن وضع مالیاش قصد داشته به شهرهای مسلمانان کوچ کند و به این خاطر اسلام آورده است. چون در منابع آمده که اوضاع مالی خانوادهی حلاج خوب نبوده و پدرش تهیدست محسوب میشده. این که پیروان ادیان دیگر هنگام کوچیدن به شهرهای مسلماننشین اسم عربی روی خود بگذارند و اسلام بیاورند روالی مرسوم بوده و پدر حلاج نیز نمونهای از آن به حساب میآید.
اسمی هم که این مرد برای خودش و پسرش انتخاب کرده، جای توجه دارد. او خود را منصور نامیده و این اسم اولین خلیفهی عباسی است، که بر اساس نام پهلوی «پیروز» ساخته شده و تا چند نسل پیش در عصر جاهلیت و صدر اسلام رواج چندانی نداشته است. اغلب نومسلمانانی که قصد تقرب به درگاه و دستگاه عباسیان را داشتند چنین اسمی بر خود یا فرزندشان مینهادند. از سوی دیگر اسم پسرش حسین هم جای توجه دارد. بر خلاف حسن، این نامی رایج بین ایرانیان تازه مسلمان نیست و اصولا بسامدش در میان اعراب هم بسیار کمتر از نامهای مشابه -مثل حسان- است. حسین در آن هنگام به طور خاص قیام حسین بن علی بر ضد امویان را به یاد میآورده و در میان شیعیان و قرمطیان و اسماعیلیان محبوب بوده است.
حلاج در سال دهم از عصر حکومت متوکل عباسی زاده شد و در دوران این خلیفه بود که پیمان و اتحاد میان عباسیان و علویان مخدوش شد. اما این الگویی نوظهور بود که بیشتر در بغداد لمس میشد تا مناطق دیگر ایران زمین. از ابتدای شکلگیری دولت عباسی ارتباط این دودمان با شاخهی حسینی از سادات هاشمی دوستانه بود. به احتمال زیاد منصور سپیدانی در زمان خلفای قبلی یعنی واثق یا معتصم اسلام آورده و این زمانی است که این پیوند همچنان استوار بوده است.
بنابراین پدر حلاج در شرایطی اسلام آورده که اتحاد میان خلفای عباسی (که نیایشان منصور بوده) و خاندان امامان شیعهی امامیه (که شهیدشان حسین بوده) همچنان برقرار بوده است. این اتحاد بعد از دوران متوکل هم دوباره ترمیم شد، و این جدای از شاخههای ستیزهجوی علوی است که زیدیها و اسماعیلیها مهمترینشان بودند و با خلافت عباسیان مخالفت داشتند. در این بافت نام حلاج یعنی حسین بن منصور معنادار میشود. تغییر دین پدر او امری سنجیده و هدفمند بوده و با قصد متصل کردن خود و خانوادهاش به دستگاه خلافت انجام پذیرفته است.
با این مقدمه، دانستیم که حسین پسر منصور در استان فارس، در خاندانی زرتشتی، در خانهی مردی نومسلمان زاده شد که سودای پیوستن به جامعهی مسلمانان و پذیرفته شدن در نظم فرهنگی درپیوسته با نظام عباسی را داشت. اینجا باید مکثی کرد و سه محور را دقیقتر شکافت. محورهایی که همچون زمینهی تاریخی و مقدمهچینیهایی در حوزهی تاریخ اندیشه عمل میکنند و برای استوار ساختن ادامهی بحثمان دانستنشان ضروری است.
محور نخست به این پرسش باز میگردد که سامان دولت عباسی که در آن دوران به نسبت نوپا بود، در مخالفت با چه نظامی شکل گرفته بود و خلافت اموی که پیش از آن وجود داشت چه شالودهای از معناها را پدید آورده بود؟ دومین محور آن است که نظم سیاسی-فرهنگی که منصور سپیدانی قصد پیوستن بدان را داشت، دقیقا چه بوده و چه پیشینه و مسیری داشته است؟ سومین محور هم پرسش از بستر جامعهشناسانهی زادگاه حلاج است و این که دین زرتشتی که نیاکانش بدان پایبند بودند، در آن هنگام چه وضعیتی داشته است؟
ادامه مطلب: گفتار دوم: خلافت امویان
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب