گفتار ششم: فقیهان
در اواخر دوران اموی بود که پاتک فرهنگ ایرانی آغاز شد و دو رکن نقلی قرآن و حدیث را در بافتی عقلی جای داد. این کار را نومسلمانانی انجام دادند که به جریانهای ضداموی گرویده بودند. به این ترتیب موازی با قاریان طبقهای از مفسران پدید آمدند که به فهم و تحلیل و نقد و تفسیر متن قرآن میپرداختند، و موازی با محدثان عراقی گروهی از محدثان بلخی و بخاری ظاهر شدند که معیارهایی عقلانی برای قبول حدیث قایل بودند و سند سلسله و اعتبارش را محک میزدند.
موازی با این چرخش، فقه اسلامی هم پدید آمد و این تنظیم حقوق اجتماعی بود، با تکیه بر متن مقدس (قرآن-حدیث) و با روشی عقلانی. بنابراین سه رکنِ قرآن و حدیث و فقه اسلامی، در اصل به متن مقدس و تاریخ و حقوق اشاره میکرد، که پیشاپیش به شکلهای مختلف در ایران زمین وجود داشت. در دوران اموی هم البته بذرهایی در این مورد جوانه زده بود و خوارج و شیعه نظامهایی فقهی تدوین کرده بودند. با این حال شکوفایی علم حقوق و شکلگیری نظامهای فقهی گوناگون در ابتدای عصر عباسی به شکلی شتابنده تحقق یافت.
آنچه به اصطلاح مذاهب اسلامی خوانده میشود، در اصل نظامهای فقهی متفاوتی است که با تفسیرهایی متمایز از متن قدسی و مرزبندیهای ویژهای از سنت تاریخی (حدیث) همراه است و بنابراین با جریانهای سیاسی و فرهنگی مشخصی پیوند برقرار میکند. در ابتدای دوران عباسی ناگهان انفجاری در این حوزه رخ داد و مذاهبی گوناگون با این استخوانبندی پدیدار شدند. مشهورتر از همه آن که امام جعفر صادق فقه شیعهی امامیه را تدوین کرد و مرجع عمومی شیعیان علوی قرار گرفت، و چهار فقیه نامدار مذاهب اصلی اهل سنت را تدوین کردند. در میان اینها یکیشان -فقه مالکی- در واقع بازسازی همان چارچوب خلافتمدار دوران اموی بود، و سهتای دیگر -شافعی و حنبلی و حنفی- در حال و هوای دوران عباسی شکل گرفته بودند. گذشته از این مذاهب مشهور که امروز رواج دارند، دامنهای گسترده از جریانهای دینی و سیاسی در این دوران وجود داشتند که هریک فقه و تفسیر و حدیث خاص خود را پدید میآوردند.
پس کسانی فقه اسلامی را تاسیس کردند که به استنتاج عقلی قوانین از متن مقدس باور داشتند. محدثان آغازین که با کارکرد عقل مخالفت میورزیدند و رویکردی تعبدی به دین داشتند، به شدت با فقیهان دشمنی داشتند و دخل و تصرفشان در قواعد را بدعت میدانستند. مکتبهای حدیث مثل اوزاعیه و حنبلیه و ثوریه که در دوران اموی یا ابتدای عصر عباسی شکل گرفته بودند، طی قرن نخست زمامداری عباسیان به تدریج عقبنشینی کردند و فقیهانی جایگزینشان شدند که هم قوانین را بر حسب عقل استخراج میکردند و هم اعتبار احادیث را با روششناسی عقلگرایانهای محک میزدند و طرد یا قبول میکردند.
اغلب آفرینندگان این جریان نو، خراسانی بودند و در کوفه میزیستند. پیشاهنگشان امام نعمان بن ثابت ابوحنیفه بود که مذهب حنفی را تاسیس کرد. تبار او در اصل به مردم بلخ بازمیگشت. پدربزرگش زوطی پسر ماه پسر هرمز بلخی نام داشت و بنابراین زرتشتی بوده است. زوطی در جریان فتوحات اسیر مسلمانان شد و به عنوان غلام به عراق منتقل شد. در آنجا برای این که رهایی یابد اسلام آورد و صاحبش که مردی از طایفهی بنیقفل از قبیلهی بکر بن وائل بود، او را آزاد کرد. نام زوطی از سویی با «زوطا» در آرامی شباهت دارد به معنای «کودک» و از سوی دیگر شاید معرب «جُتّ» باشد که نام قومی در منطقهی کابل است. حدس دوم با شواهد تبارشناسانهی خاندان او بیشتر همخوانی دارد و به هر روی ظاهرا زوطی لقب وی بوده و نه اسمش. در «جواهر المضیئه» نام اصلی زوطی به صورت کاوس ثبت شده و پدرانش را چنین آوردهاند: کاوس بن هرمز بن مرزبان بن بهرام بن مهرکز بن ماحین. بنابراین اجدادش احتمالا اهل کابل و بیشک زرتشتی بودهاند.
نعمان بن ثابت در سال ۴۰۷۸ (۸۰ق) در کوفه در چنین خاندانی زاده شد و در جوانی حدیث آموخت و شغلش تجارت خز بود.[1] در عین حال به خاطر داوریهای عقلانی و منصفانهاش شهرت داشت و به همین خاطر به قاضیای بلندپایه تبدیل شد. او بعد از درگذشت استادش حماد بن ابی سلیمان در سال ۴۱۱۷ (۱۲۰ق) در کوفه به عنوان مرجع فتوا و تدریس فقه اعتبار یافت، و هجده سال شاگرد او بود.
در همین هنگام او با جریانهای ضداموی و به ویژه زیدیان نزدیکی داشت و در جریان شورش زید بن علی (سال ۴۱۱۸-۴۱۱۹/ ۱۲۱-۱۲۲ق) و نفس زکیه ایشان را امام میدانست. اما بعد از آن که عباسیان موفق شدند امویان را نابود کنند، با نظم سیاسی تازه کنار آمد، هرچند هرگز امامت عباسیان را نپذیرفت.[2] او در حالی که همچنان ارتباطی پرتنش با دربار عباسی داشت، به سال ۴۱۴۶ (۱۵۰ق) در بغداد درگذشت و میگویند به خاطر هواداریاش از نفس زکیه در زندان به او زهر خوراندند و شکنجهاش کردند. وقتی درگذشت مردم بسیار برایش سوگواری کردند و پنجاه هزار تن در مراسم خاکسپاریاش حضور یافتند.
کتاب مهم ابوحنیفه «فقه الاکبر» است که قواعدی آسانگیر و غیرزاهدانه دارد و بر اختیار انسانی و انتخاب فردی تاکید میکند. از جمله آن که شرط ازدواج را بلوغ زن و رضایت خودش میداند. گفتهاند که در کل شصت یا سیصد هزار مسئلهی فقهی را مطرح و شرح کرده است و نخستین متن اسلامی به اسم «کتاب الشروط» را نیز در شرح شروط توافق و تجارت نوشته است. از کتاب «عالم و المتعلم» او برمیآید که دربارهی افراد گناهکار به توقف رای و حکم نکردن معتقد بوده و از این نظر به معتزله شباهت داشته است. ابوحنیفه در ضمن محدث بزرگی هم بود و در «کتاب الأثار» هفتاد هزار حدیث نقل کرده است.
ابوحنیفه به رواداری در مورد ادیان و عقاید دیگران گرایش داشت و نسخهای نرمخو و ایرانگرا از دین اسلام را صورتبندی کرده بود. از جمله آن که میگفت قرآن و دعاهای اسلامی را میتوان به پارسی خواند، چون خداوند زبانی خاص ندارد. این نظر او در مقابل شافعی قرار میگرفت که میگفت قرآن که کلام خداست به عربی نازل شده و معجزهی پیامبر در این زبان تبلور یافته و بنابراین نماز را باید حتما به عربی خواند.
این رای ابوحنیفه آغازگاه دعوایی بود میان هواداران تقدس زبان پارسی و عربی که دکتر آذرتاش آذرنوش در کتاب خواندنیاش[3] آن را به نیکی وصف کرده است. شاگرد نامدار او محمد بن حسن شیبانی (درگذشتهی ۴۱۸۴/ ۱۸۹ق) در «کتاب الاصل» که اولین تدوین آرای ابوحنیفه است، اشاره کرده که این فتوا به وضعیتی هنجارین اشاره میکرده و اصولا مردم این منطقه از ابتدای ورود اسلام به قلمروشان نماز را به پارسی میخواندهاند و در بخارا تا قرن ۴۵ (قرن پنجم ق) قاعده چنین بوده است.
متکلم امامی نامدار دیگری که معاصر حلاج بود و خواندن نماز و دعا به پارسی را مجاز میدانست، محمد بن حسن صفار قمی (درگذشتهی ۴۲۸۲/ ۲۹۰ق) بود که با همشهری عربگرایش سعد بن عبدالله اشعری (درگذشتهی ۴۲۹۰ / ۲۹۹ق) کشمکش شدیدی داشت. سعد اشعری پیرو سرمشق قومگرایانهی امویان بود و میگفت اعراب بر همهی اقوام دیگر برتری دارند و در بلوایی هواداران پارسیگرای صفار قمی را از این شهر بیرون کرد.
دعوای میان پارسیگرایان و عربگرایان در نسلهای بعدی هم ادامه یافت. ابوعبدالله بصری (درگذشتهی ۴۳۵۸/ ۳۶۹ق) به پیروی از حنفیها و صفار قمی رسالهی «جواز الصلوه بالفارسیه» را نوشت و شیخ صدوق (درگذشتهی ۴۳۷۰ / ۳۸۱ق) در «من لایحضره الفقیه» آن را نقد کرد و گفت دعاها حتما باید به عربی خوانده شوند. بعد از او محمد بن حسن توسی مشهور به شیخالطائفه در کتاب «تهذیب الاحکام» گفت که عربی برتریای به سایر زبانها ندارد و همهی زبانها و همهی اقوام نزد خداوند برابرند. او در رسالهی «استبصار» قدمی پیشتر نهاد و گفت اصولا جنباندن زبان مهم نیست و معنایی که هنگام دعا و نماز در ذهن مومن است اهمیت دارد، به هر زبانی که باشد.
آرای ابوحنیفه و پیروانش را میتوان حملهی فرهنگ ایرانشهری به نرمافزار خلافت اموی دانست. اما سادهانگارانه است اگر تصور کنیم آن نرمافزار به همین سادگی از میان رفت. چون خلفای عباسی در دوران انحطاط بار دیگر به همان بازگشتند و تلاشهایی برای احیای آن نظام سرکوبگر و بردهدار در قرون بعدی نیز هر از چندی تکرار میشد. بنابراین آرای محدثان دوران اموی باقی ماند و در تقابل با ظهور فقه و تفسیر به جامهای جدید درآمد. نسخهای دیگر از فقه که کاملا به قواعد خلافت اموی وفادار بود را یک نسل بعدتر مالک بن انس بن مالک بن امرالاصبحی بنیان نهاد و این را فقه و مذهب مالکی مینامند.
مالک در اصل از اهالی یمن بود و جدش در سال دوم هجری به مدینه رفته و اسلام آورده بود. خودش هم به سال ۴۰۹۲ (۹۳ق) در همین شهر زاده شد و همانجا زیست و در همان شهر به سال ۴۱۷۵ (۱۷۹ق) درگذشت. مالک در بافتی اموی به فرهنگ اسلامی مینگریست و محدثی بزرگ بود که کتاب «المُوَطَّع» را طی چهل سال نوشته و در آن از شدت سختگیری تنها ۱۷۲۰ حدیث را گردآوری کرده بود. شافعی این کتاب را بعد از قرآن معتبرترین متن مقدس اسلامی میدانست و اغلب محدثان بعدی هم آنچه او نقل کرده را درست دانستهاند. امام مالک با بدعت و نوآوریهای عقیدتی به شدت دشمنی میورزید و در همین راستا با روی کار آمدن عباسیان هم مخالف بود. در دوران منصور دوانیقی چون بر خلاف حکم خلیفهی عباسی فتوا میداد، تازیانهاش زدند و در دوران هارونالرشید وقتی خواستند از او دلجویی کنند و به دربار دعوتش کردند، نرفت. فقهی که او بنیان نهاد دنبالهی مستقیم نظام حقوقی دوران اموی است و در ایران زمین هرگز جایگاه و نفوذی پیدا نکرد. تنها در مصر و مغرب که از ابتدای کار یکی از دو خاستگاه نظام سیاسی خلافت محسوب میشد.
یکی دیگر از کسانی که در قید سرمشق اموی باقی ماند، ابویوسف بغدادی است که در دوران اموی زاده و پرورده شده بود و نظامی هم که تولید کرد، بیشتر با خلافت اموی نزدیکی داشت تا سیاست ایرانشهری عباسیان آغازین. ابویوسف در اصل از اهالی مرو بود، اما خانوادهاش به کوفه هجرت کردند و در سال ۴۱۱۱ (۱۱۳ق) در همین شهر زاده شد. او شاگرد ابوحنیفه بود و در سال ۴۱۶۱ (۱۶۶ق) قاضی بغداد شد و اولین کسی بود که قاضیالقضات لقب گرفت. او کتاب «الخراج» را برای هارونالرشید نوشت و در مقدمهاش به این نکته اشاره کرد که فقه اسلامی هنوز نوپاست و کوشید چارچوبی مفهومی برای آن به دست دهد. ابویوسف در بافتی اموی به دنیا مینگریست و معتقد بود شاه یا خلیفه چوپان امت است و همزمان نایب خداوند و امام خلق محسوب میشود. از این رو حتا اگر ستمگر باشد شورش بر او روا نیست. مفاهیمی هم که به کار میگرفت با ارکان سازگار با سیاست ایرانشهری مثل بیعت و شورا و گزینش جمعی بیگانه بود.
از آن سو مالک بن انس شاگردی نامدار داشت به اسم امام ابوعبدالله بن ادریس شافعی که عضوی از قبیلهی قریش و از نوادگان عبدالمطلب بود. او به سال ۴۱۴۶ (۱۵۰ق) در غزه زاده شد و در ده سالگی با خانوادهاش به مکه کوچید و آنجا به شاگردی مالک درآمد. مردی بسیار هوشمند بود که در پانزده سالگی فتوا میداد و طی یک ماه رمضان کل قرآن را حفظ کرد. او در جوانی به عنوان قاضی در دستگاه حکومتی عباسیان مشغول به کار شد. او دستگاه فقهی خود را در دوران هارونالرشید در بغداد تدوین کرد و با آن که از نگرش مالکی آغاز کرده بود، از آن فاصله گرفت و استنتاجهایی عقلانی در آن وارد کرد. هرچند به پایهی حنفی روادار و آزاداندیش نبود. او کتابی به اسم «الرساله» در اصول فقه نوشت و در آن مبانی استنتاج قانون را قرآن و عقل و قیاس و سنت (اجماع) دانست.
او محدثی بزرگ هم بود و «مسند الشافعی»اش مرجعی مهم در این مورد محسوب میشود. هرچند در آن از بافت اموی فاصله گرفته و احادیث منسوب به معاویه و عمروعاص و زیاد بن ابیه و مغیره بن شعبه را حذف کرده است. شافعی مردی بسیار نامدار و بانفوذ بود و ابوحاتم رازی اولین زندگینامهاش را نوشت و بعدها احمد بیهقی زندگینامهی اساطیری دیگری از او به دست داد. سیوطی «الاوايل» و ابن خلکان «وفیات الاعیان و ابناء الزمان» خود را بر اساس اصول مورد نظر او نوشتهاند، و این کتاب اخیر دانشنامهی عظیمی است که شرح حال ۸۴۶ نفر از بزرگان را در خود جمع آورده است.[4] امام شافعی روز جمعه چهارم بهمن سال ۴۱۹۸ (۳۰ رجب ۲۰۴ق) در فُسطاط مصر درگذشت.
به همان ترتیب که شافعی دنبالهی مالکی است در بافت عباسی، امام احمد بن حنبل را هم باید دنبالهی ابوحنیفه در این زمینه دانست، که با واسطهگری ابویوسف واژگونه شده و به سرمشق اموی گراییده است. احمد بن حنبل به سال ۴۱۶۰ (۱۶۴ق) در مرو زاده شد و در شانزده سالگی برای شنیدن حدیث به سفر و جهانگردی پرداخت. تا در نهایت در بغداد ساکن شد و به شاگردی ابویوسف درآمد. او به خاطر سفرهای زیادش با شمار زیادی از مشایخ صوفیه نیز دیدار و دوستی داشت. از جمله سری سقطی و معروف کرخی و بشر حافی و ذوالنون مصری و عبدالله بن مبارک را دیده بود.
ابن جوزی که مشهورترین سیرهی او را نوشته میگوید که او یکی از مفتیهای مشهور بغداد بود و حلقهای از شاگردان وفادار را تربیت کرد که بسیار او را میستودند و شمار زیادی سیره و زندگینامه برایش نوشتند و همچون احیاگر دین و مردی مقدس او را ستودند. از گزارش ایشان برمیآید که احمد بن حنبل مردی سختگیر و زاهدمسلک بوده که علاقهای به نظام خلافت اموی داشته و معاویه را میستوده است. همچنین اهل ترجیح بود. یعنی میگفت چهار خلیفهی اول مشروع بودهاند، اما امام علی چون جنگ داخلی را آغاز کرد فتنهگر محسوب میشود و بر خلاف ابوبکر و عمر و عثمان سلف صالح به حساب نمیآید. او در علوم عقلی دستی نداشته و بیشتر محدث بوده است. کتاب «المسند» او همچون دایرهالمعارفی است که طیفی وسیع از احادیث را در خود جای میدهد. به همین خاطر طبری در نسل بعد او را محدث دانسته و به عنوان فقیه معتبرش ندانسته است.
امام حنبل دشمنی شدیدی با معتزله داشت و با توجه به این که خلفا در دوران او از این گروه هواداری میکردند، دچار گرفتاریهای زیادی شد. نویسندگان معتزلی اغلب او را خوار داشتهاند و جاحظ مینویسد که مردی کندذهن و بیسواد بوده است. با توجه به غیاب کامل بحث و استدلال عقلانی در آثارش، میشود گفت که به لحاظ هوشمندی و عقلانیت چندان درخشان نبوده، ولی حجم عظیم کارهایش نشانگر پرکاری و باسواد بودنش است.
عطار در تذکرهالاولیا شرح داده که در پایان عمر امام حنبل دیوان محنه که شکلی از تفتیش عقاید به نفع معتزله برپا کرده بود، او را تکفیر کرد و چون حاضر نبود از عقاید خود برگردد، به امر خلیفه هزار تازیانه به او زدند و در اثر این شکنجه روز جمعه هشتم امرداد سال ۴۲۳۴ (ربیعالاول ۲۴۱ق) درگذشت. اما چند دهه بعد ورق به نفع او چرخید و متوکل عباسی چارچوب فقهی او را برگزید و با معتزله به خاطر مخالفت با آن دشمنی ورزید.
به این ترتیب میبینیم که بنیانگذاران مذاهب فقهی چهارگانهی سنی و موسس فقه شیعهی امامی همگی در دوران هشتاد سالهی گذار اموی به عباسی زاده شدند و بسته به موضعی که دربارهی خلافت اموی یا حکومت عباسی داشتند، با فقه و حدیث برخوردهایی متفاوت میکردند. با این حال شمار بنیانگذاران مذاهب و نظامهای فقهی در این دوران بسیار بیشتر از اینهاست. جدای از خوارج و زیدیه و اسماعیلیه و امامیه که بعدتر دربارهشان شرحی خواهیم داد، مذاهب فقهی دیگری هم در این دوران شکل گرفتند که اغلبشان طی قرنهای بعدی منسوخ شدند.
مثلا یکی از پیروان مهم ابوحنیفه بشر بن غیاث بن ابیکریمه مَرّیسی بود که از اهالی مصر بود و در سال ۴۲۱۲ یا ۴۲۲۱ (۲۱۸ یا ۲۲۸ق) در بغداد درگذشت. پدرش و احتمالا خودش در ابتدای کار دین یهود داشتند، اما بعدتر اسلام آورد و به جرگهی شاگردان ابوحنیفه و ابویوسف پیوست. او به فلسفه بیش از کلام علاقه نشان میداد و کارهایی معجزهآسا میکرد که باعث میشد مورد حمله و تکفیر متشرعان قرار گیرد. برخی از آرای او به جهمیه و برخی به معتزله نزدیک است. از جمله این که میگفت قرآن مخلوق است و صفات خداوند (به جز «رب») برساختهی انسان است و تقدسی ندارد. همچنین مخالف جاویدان بودن عذاب اهل جهنم بود و برخی گفتهاند که اصولا منکر قیامت و دادرسی آخرالزمان و بهشت و دوزخ بوده است.[5]
یکی از دوستان و شاگردان بشر مریسی مردی بود از اهالی قم به اسم حسین بن محمد بن عبدالله نجار رازی که نخست معتزلی بود و بعد مذهبی به اسم نجاریه را پدید آورد. او در سال ۴۱۱۴ (۲۲۰ق) درگذشت و پیروانش به سه فرقهی برغوثیه و زعفرانیه و مستدرکه تبدیل شدند که بعدتر بیست شعبهی متفاوت پدید آوردند که در اصول با هم متحد بودند و تا قرنها نفوذ خود را حفظ کردند. نجاریه در میان خلفای راشدین فقط امامت ابوبکر را روا میدانستند و منکر عذاب قبر بودند و خداوند را امری فراگیر و حاضر در هر زمان و مکان میدانستند و به همین خاطر منکر رؤیت خدا بودند و نظریهی تفویض ارادهی معتزله را هم قبول نداشتند و به جبرگرایی اشعریان نزدیک بودند.
یکی دیگر از غولهای این دوران که زندگیاش با حلاج همپوشانی دارد، و به همین ترتیب موسس مذهبی مستقل است، ابوجعفر محمد بن جریر طبری نام دارد. او در بهار سال ۴۲۳۴ (اواخر ۲۴۰ق) در آمل زاده شد و گویا از طبقهی کهن دهقانان بوده باشد. چون ملک پدریاش در طبرستان هزینههای زندگیاش را تا پایان عمر تامین میکرد و به همین خاطر از خلیفه و امیران هدیهای نمیپذیرفت.[6] او از نوابغی بود که در سنین کودکی درخشش خود را نشان داد. چندان که میگویند در هفت سالگی قرآن را حفظ کرده بود و در نُه سالگی آغاز کرد به نوشتن حدیث. در دوازده سالگی از آمل به ری رفت و در آنجا مقیم شد که مرکز بزرگ فرهنگ و اندیشه محسوب میشد.
طبری فقیه و فیلسوف و مورخی بزرگ بود و تنها از ابن حمید که از بزرگترین محدثان روزگارش بود، صد هزار حدیث آموخته بود. دو کتاب مهم او «تاریخ طبری» (تکمیل شده در حدود سال ۴۲۸۰/ ۲۹۰ق) و «تفسیر طبری» (تکمیل شده در سال ۴۲۹۲/ ۳۰۰ق) مرجعهایی مهم و متونی بنیانگذار محسوب میشوند که پیکربندی تاریخنگاری و تفسیر قرآن را پس از خود تعیین کردند. طبری در همهی زمینهها کتاب نوشته و آوردهاند که از دوران بلوغ تا پایان عمر هشتاد و شش سالهاش هر روز به طور متوسط ۱۴ صفحه کتاب مینوشت.
طبری مثل بسیاری از معاصرانش جهانگرد بزرگی هم بود و در سال ۴۲۴۶ (۲۵۳ق) تا مصر سفر کرد وسه سال در آن دیار ساکن بود و در آسورستان و میانرودان بسیار گردش کرد و در ۴۲۸۲ (۲۹۰ق) دوباره به آمل بازگشت و از آنسو تا هندوستان رفت و باز دوباره تا بغداد سفر کرد و تا پایان عمر در این شهر مقیم شد. تا آن که در روز یکشنبه دوم اسفند سال ۴۳۰۱ (۲۶ شوال ۳۱۰ق) در بغداد درگذشت. احمد بن حنبل که در این هنگام رهبر محدثان بود چندان با فقیهانی مثل طبری دشمنی داشت که مانع تدفین روزانهی او در گورستان مسلمانان شد و ناگزیر او را شبانه در خانهاش به خاک سپردند.
خود طبری هم در جنگ و جدل با دیگران سابقهای طولانی داشت و یکی از کسانی که دشمن می داشت، حلاج بود. چنین مینماید که مهمترین مخالفان او در بغداد از یک سو واپسگرایان هوادار امویان مثل امام حنبل بوده باشند، و از سوی دیگر فیلسوفان و عارفان تندروی قالبشکن مثل حلاج و حکیمان کافر که بعدتر دربارهشان بیشتر خواهم نوشت. طبری در نوشتارهای خود با لحنی گزنده و توهینآمیز از حلاج یاد کرده و کتابی مستقل به اسم «دلاله النبوه» هم داشته که گویا بر ضد موضع ابن راوندی نوشته بوده است.
- عجلی، ۱۴۰۵ق، ج۱: ۴۵۰. ↑
- مکی، ۱۳۲۱ق، ج۱: ۱۵۰-۱۵۱. ↑
- آذرنوش، ۱۳۹۰. ↑
- ابن خلکان، ۱۹۹۳م. ↑
- خطیب بغدادی، ۱۳۴۹ق.، ج.۷: ۵۸ و ۶۵. ↑
- ابوشهبه، ۱۹۶۳م.: ۲۹۳. ↑
ادامه مطلب: گفتار هفتم: شورش زنگیان
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب