پنجشنبه , آذر 22 1403

درباره‌ی تله

درباره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی تله

 

۱. من، نظامی است پیچیده، خودسازمانده و خود زاینده که در سطوح چهارگانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی فراز در قالب تن، من، فرامن و منِ آرمانی سازمان می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یابد و به عنوان عضوی از نظامهای عمومی موجود در این چهار سطح – یعنی بدن، نظام شخصیتی، نهاد اجتماعی و منش- بر اساس متغیرهای مرکزی قلبم – بقا، قدرت، لذت، معنا- رفتار خود را تنظیم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نماید.

من، نظامی پیچیده است که روندها و رخدادهای درونی آن به شکلی خودارجاع و خودسازمانده به هم متصل شده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند. من در واقع کلافی در هم پیچیده از رخدادها و جریان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاست که مجموعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای از بازخوردهای مثبت و منفی، خودتنظیم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گری‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و تشدیدها، و حالات هم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌افزایانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی نزدیک به تعادل را در بر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد. من در جریان این جریان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های مرزبندی شده و ساختار یافته است که بدنی زنده، شخصیتی منسجم، جایگاهی شایسته در جامعه، و محتوایی در خور از معانی و غایات را به دست می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آورد. نظام شناختی من، و امکان من برای رمزگذاری و شناسایی رخدادها و چیزها مدیون همین روندهاست.

۲. روندهای جاری در سیستمِ من، اگر با دیدی ارزش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذارانه مورد داوری واقع شود، دو رده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی عمومی از رخدادها را در بر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد: از سویی، رخدادهای هم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌افزایانه و خود تنظیمگری وجود دارند که تعادل و کارآیی نظام من را تضمین می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنند و امکان سازگاری با تنشها برای من فراهم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آورند. و از سوی دیگر روندها و جریانهایی وجود دارند که از سازگاری من با تنشها می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کاهند و توانایی عمومی سیستم را در برابر فشارهای درونی و بیرونی کم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنند. به عنوان یک قاعده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی کلی، معیارهایی که بر اساس آنها داوری در مورد پدیدارها و رخدادها ممکن است، همین چهار عاملِ قلبم هستند. یعنی چنین می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نماید که نظام داوری انسانی پدیدارها و رخدادها را بر اساس تاثیری که بر کاهش یا افزایش میزان بقا، قدرت، لذت و معنا دارند، مورد قضاوت قرار دهد. بر این اساس، چنین می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نماید که دو رده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی اصلی از جریانها و روندها در درون سیستم من وجود داشته باشند. یک رده از این رخدادها و جریانها میزان قلبم را کاهش می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهند، و رده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی دیگری بر آن می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌افزایند.

تله، زیرگروهی از این روندهاست که به کاهش میزان قلبم منتهی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود. تله را با این مقدمه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌چینی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توان به این شکل تعریف کرد:

الف) تله، یک روند، جریان، و رخداد است، که به شکلی تکرار شدنی و قاعده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مند در سیستم من ظهور کند. به عبارت دیگر، تله از جنس رخداد – و نه چیز یا پدیدار- است، و به صورت الگویی از پویایی عناصر درونی سیستم من، عینیت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یابد. تله در عین حال روندی تکرارپذیر و قاعده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مند است، یعنی الگویی است که از علل و عواملی مشخص بر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خیزد و بر زیربنایی تحلیل‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پذیر تکیه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند و به همین دلیل هم امکان شناسایی، صورتبندی، و دستکاری آن وجود دارد.

ب) تله روندی است که می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند به یکی از سطوح فراز محدود باشد، یا در تمام سطوح فراز نمود داشته باشد. در هر حال، میزان کلی قلبم در اثر روندِ مربوط به تله کاهش می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یابد.

پ) تله از نوعی بازخورد مثبت برخوردار است، یعنی نه تنها به تثبیت خود در نظام من تمایل دارد، که اثرهای خود را تشدید نیز می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند.

ت) تله همواره در جریان رویارویی با یک تنش آفریده می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، و گریز از آن تنش را در سیستم من نهادینه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند.

در یک تعریف کلی، تله عبارت است از روند و جریانی در سیستم من، که گریز از تنشی مشخص را با بازخوردی مثبت در سیستم من تثبیت نماید.

۳. زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی ظهور تله، شرایط تنش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زاست. یعنی همواره تله در اثر اعمالِ تنشی به سیستم من ظاهر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، و در جریان تثبیت و نهادینه شدنِ این مسیرِ گریز بخشی از کارکردهای درونی سیستم را تسخیر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند. نقطه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی زایش تله، همتای شرایطی است که سیستمِ من در جریان آن با تنشی رویارو می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، و مسیری را برای پرهیز از خدشه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های آشکاری که بر قلبم وارد می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آید، بر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گزیند.

در مورد تنش، چنان که در نوشتارهای دیگر نگارنده شرح داده شده، دو شیوه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی کلی برخورد وجود دارد. سیستم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند با شرایط تنش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زا سازگار شود، یا از آن بگریزد.

شرایط تنش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زا، در کل بر موقعیتی دلالت دارند که در آن گسستی میان وضعیت موجود و وضعیت مسلوب وجود دارد. یعنی در افق قابل درک برای سیستم، میزانی از بقا، قدرت، لذت و معنا قابل بازنمایی و انتظار است، که از مقدارِ قلبم موجود و بالفعل کمتر است. این شرایط که بر وجود شکافی در میان امر تحقق یافته و امر دلخواه اشاره می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنند، در قالب تنش در درون سیستم بازنمایی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شوند. کهنترین و زیربنایی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ترین تنشها، چنان که از سلسله مراتبی بودن سیستم سوژه و ساختار قلبم بر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آید، تنشهای سطح زیستی است که در قالب روندهای فزیولوژیک درک می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود. تنشهای فیزیولوژیک می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توانند طیفی بسیار گسترده – از تغییر در میزان قند خون گرفته تا برخورد با محرکی خطرناک – مانند یک جانور شکارچی- را در بر بگیرند. تنشهای روانشناختی، ماهیتی نرم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌افزاری‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تر دارند و بیشتر به شیوه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی بازنمایی امر مطلوب و موجود و هیجانات و عواطف مربوط به آنها وابسته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند. تنش اجتماعی در الگوی ارتباط من و دیگری و شیوه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی اتصال من به نهادها و سازمانهای اجتماعی ریشه دارد و به میزان قدرتی که من در زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی اجتماع خود جذب می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند متصل است. تنش فرهنگی نیز امری در قلمرو معناست که به پویایی منشها و شیوه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی رمزگذاری جهان توسط این تنشها مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود.

دو رویکرد گوناگون با تنش –یعنی سازگاری و گریز- را می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توان بر اساس توسعه یا چروکیدگی فضای حالت قلبم در سوژه توصیف کرد. سازگاری آن شیوه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای از رویارویی با تنش است که به گشودگی و انبساط فضای حالت بقا، قدرت، لذت و معنا منتهی شود. یعنی شمار گزینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های پیشاروی من برای دستیابی به این متغیرها را افزایش دهد، و دامنه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، شدت، و احتمال تحقق آنها را بیشتر کند. گریز، در مقابل، شیوه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ایست که از نادیده انگاشتن تنش و عادت کردن به آن ناشی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود و به سیستم من این امکان را می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد تا بدون این که توسعه و گسترشی را در فضای حالت قلبم تجربه کند، به شکلی با شرایط تنش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زا خو بگیرد و بنابراین شرایط موجودِ نامطلوب را بدون کوشش در راستای دستیابی به وضع مطلوب، تحمل کند. از آنجا که پایبندی به شرایط موجود همواره به شکلی جامد، ایستا، و فاقد تکاپو از فضای حالت قلبم منتهی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، گریز روندی است که اگر در امتداد زمان نگریسته شود، چروکیدگی و محدود شدنِ تدریجی این فضا را در پی خواهد داشت.

گریز، از آنجا ریشه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد که سیستم هیچگاه نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند خودِ تنش را درک ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند، بلکه همواره شکلی رمزگذاری شده و بازنمایی شده از آن را در درون خود بازنمایی کرده، و آن را بازمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شناسد. چرا که در نهایت تنش چیزی جز مقایسه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی بین یک وضعیت تحقق نایافته و بنابراین فرضی – و در نتیجه بازنمایی و رمزگذاری شده- با شکلی به همین ترتیب بازنمایی/ رمزگذاری شده از موقعیت تحقق یافته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی سیستم نیست. از این رو، سیستم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند به همان ترتیبی که تنش را درک می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند و لزوم سازگاری با آن را حس می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند، با بازتفسیر کردن و بازسازی رمزگان مربوط به آن، نادیده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش انگارد و به آن خو بگیرد. گریز، در واقع چیزی جز همین خود گرفتنِ سیستم به شرایط تنش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زا نیست خو گرفتنی که با تکیه بر قواعد تکرارشدنی و نظمهای واقعی یا تخیلی برساخته شده در نظام شناختی سیستم، از پویایی سیستم در زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی شرایط آشوبگونه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی پیرامونش می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کاهد، و بنابراین فضای حالت قلبم را کاهش می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد.

تله، روندی قاعده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مند برای دستیابی به گریز است. سیستم من همان طور که شیوه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی بازنمایی جهان، و قواعد ضروری برای رمزگذاری شرایط موجود و مطلوب را از دیگری‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها یاد می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد، روش بازنمایی و فهم تنش را نیز در زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای اجتماعی و از ورای واسطه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای زبانی فرا می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد. به این ترتیب، این امکان وجود دارد که شرایط تنش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زا، و همچنین روشهای سازگاری یا گریز از آن، به همراه پیکره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی عظیمتر چارچوبها و سرمشقهای نظری‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ رمزگذارنده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی هستی، از زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی اجتماعی من وامگیری شود. من به این ترتیب از کودکی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آموزد تا به کمک واسطه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای به نسبت دقیق، اقتصادی، و توافق پذیر مانند زبان پدیدارها را از دل روندهای محسوس در محیط بشکند و استخراج کند، تنشهای نهفته در این پدیدارها و شرایط بر آمده از آن را تشخیص دهد، و با روشی جا افتاده، شناخته شده و مرسوم که راهکار یا تله نامیده می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، با آن سازگار شود، یا از آن گریز کند.

به این ترتیب، تله پدیداری جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شناختی است که در زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی اندرکنش من و دیگری – به ویژه بر بستر ارتباط زبانی میان این دو عنصر- می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌روید و می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بالد و تثبیت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود. تله الگویی مرسوم و توافق شده برای نادیده انگاشتن شرایط تنش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زاست. از این رو حضور تله در سطح اجتماعی، پویایی من را در برابر تنشهای ریز و درشتِ دست به گریبانش کاهش می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد، و از راه ایجاد عادت با شرایط تنش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زا، رفتار من را تکراری، قابل پیش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بینی، و بنابراین مدیریت پذیر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سازد. به این شکل، با وجود آن که تله در سطح سیستم من، و از دید من عنصری نامطلوب و ناخوشایند است و به کاهش قلبم در من منتهی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، اما در سطح نظام اجتماعی یا نظامهای کلانتر – مانند سطح فرهنگی- ممکن است تله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها اموری خوشایند و ضامن بقا و دوام سیستم تلقی شوند. این که قدرت یا لذت یا معنای سوژه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی انسانی کاهش می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یابد، لزوما به معنای ناپایدار شدنِ نهادهای اجتماعی برساخته شده توسط آنان نیست، و به همین ترتیب هم منشهایی که تله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها را رمزگذاری و تکثیر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنند، ممکن است از رهگذر گریزهای پیاپی من از تنشهایش، اتفاقا بخت بهتر و مناسبتری برای تکثیر و بازتولید پیدا کنند.

از این روست که تله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها چنین فراوان هستند. تله را نباید امری ذاتا پلید یا به شکلی متافیزیکی زیانمند دانست. تله – مانند بسیاری از سیستمها و روندهای دیگرِ جاری در سطوح چهارگانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی فراز، عنصری است که در شرایطی، برای سیستم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های برخوردار از سطح خاصی از پیچیدگی، کارکردی را به انجام می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسانند. این کارکرد در مورد سوژه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی انسانی، رام کردن اوست، و منظم، قاعده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مند کردن، و مدیریت نمودن رفتارهای وی، به شکلی که پویایی درونی نظامهای اجتماعی و فرهنگی را از حد خاصی بیشتر نکنند، و به این ترتیب عدم قطعیت حاکم بر روندهای درونی این نظامها را در آستانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای اندک و بنابراین امن، حفظ نمایند. وقتی از دید سیستمِ سوژه، یعنی از نظرگاهِ خودِ من، به موضوع بنگریم، اما، تله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها را اموری ناخوشایند، بیمارگونه، زیانمند و خطرناک خواهیم یافت که توانایی سوژه برای رویارویی با شرایط تنش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زا را کاهش می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهند، راه را بر پیچیده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تر شدنش، و بنابراین توسعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی فضای حالت قلبم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بندند، و شکل هستی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش را به وضعیتی تکراری و ایستا فرو می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کاهند. از این روست که یک منِ کامل و تمام، قاعدتا باید به دنبال از میان برداشتن تله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها باشد.

۴. تله، چنان که گفتیم، یک روندِ قاعده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مند است که از رمزگذاری و فهم شکاف میان شرایط موجود و مطلوب برمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خیزد، در سطح زبانی رمزگذاری شده و در سطحی اجتماعی تکثیر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، و در سطح روانی همچون نوعی ضعف فردی یا عادت و خلق و خویی ناخوشایند تجربه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گردد.

ساختار تله از این بخشها تشکیل یافته است:

نخست: تنش، عامل برانگیزاننده و علت وجودی تله است. تله در واکنش به یک تنش مرکزی پدید می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آید. از این رو می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توان به ازای هر تله یک تنش بنیادین را تشخیص داد، و معمولا به ازای هر تنش بنیادین طیفی از تله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها را شناسایی کرد.

دوم: الگوی رمزگذاری توهم. چنان که گذشت، امکان ظهور تله توسط ساختاری نشانگانی- معنایی فراهم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آید که تنش را رمزگذاری و سازماندهی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند و بازتفسیر شدن و در نتیجه گریز از آن را ممکن می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سازد. تنش همواره با شیوه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای خاص رمزگذاری می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود و در چارچوبی زبانی- نشانگانی صورتبندی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود. ویژگی عمده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی ساختار رمزگانی تله آن است که با چسبیدگی افراطی، یکسونگرانه، قطعی و برونزادِ یک جم در برابر گزینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی مقابلش همراه است. یعنی ویژگی رمزگان تله آن است که در آن تنش به شکلی برون فکنانه و در قالب زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای هنجارین و غیرانتخابی از نمادها به قطبهایی از جم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها ارجاع می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود و به این ترتیب تقارن موجود در جمِ یاد شده به شکلی قطعی و تعیین شده توسط عوامل بیرونی و اجتماعی شکسته می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود. به این شکل، هر تله، بر یک توهم مبتنی است. توهم عبارت است از گزاره، قاعده، باور یا مفهومی که توسط من قطعی و درست پنداشته می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، اما در واقع نادرست است.

سوم: ماشه. عبارت است از محرکی خاص، که معمولا به طور افراطی رمزگذاری می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، و برخورد با آن رفتارهای ذخیره شده در قالب تله را رها می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سازد. ماشه آن محرکی است که زنجیره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی غیرانتخابی و خودکارِ رفتارهای تله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گونه را شروع می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند. ماشه معمولا در قالب متغیری جامعه شناختی و زبانی شده صورتبندی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود و در سیستم رمزگانِ تله گرانیگاه و مرکز پنداشته می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود.

چهارم: بدنه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی تله. یک الگوی رفتاری تکراری، معمولا غیرانتخابی، و خودکار است که در پاسخگویی به تنش اجرا می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود و گریزِ من از تنش را ممکن می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سازد. بدنه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی تله از جنس رفتارهای قابل مشاهده و عینی است.

نام: برچسبی است که در زروان برای نامیدن تله به کار گرفته می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود. نام معمولا به شخصیتی داستانی یا تاریخی اشاره می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند که می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند نماد عینی تله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی مورد بحث دانسته شود. نام معمولا به داستان یا قصه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود که دلیل این نامگذاری را روشن می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند و امکان یادگیری و نمادسازی از تله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها را افزایش می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد.

مثال: تله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی شمعون ستون نشین

زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی تاریخی: شمعون ستون نشین، نماینده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی نسلی از راهبان مسیحی بود که در قرون سوم و چهارم میلادی در قلمرو هلالی شکلی که از میانرودان تا شمال مصر کشیده می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شد، و به ویژه شمال مصر و فلسطین گرانیگاهش بود، می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زیستند و از راه ریاضت کشیدن و خوارداشت تن و نیازهای زیستی نزدیکی به خداوند را تبلیغ می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کردند. شمعون برای رهیدن از نیازهای مادی و جسمانی، سالهای سال را بر ستونی بلند گذراند. او در آنجا، بر قرصی کوچک که بر این ستون کار گذاشته شده بود، تابش آفتاب و باد و باران را تحمل کرد و برای مریدانش که در پای ستون گرد می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌امدند موعظه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرد. شمعون برای این که شبها هنگام خواب از ستون به زیر نیفتد، با زنجیر خود را به بالای آن بسته بود. وقتی پس از سالها، زنجیر در گوشت بدنش فرو رفت و زخمِ آن عفونت کرد و کرم گذاشت، شمعون شادمان شد و وقتی کرمی از بدنش بر زمین می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌افتاد، آن را بر سر جایش بر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گرداند و می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گفت: از روزی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای که خداوند برایتان مقرر کرده است بخورید…

تنش: در تله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی شمعون، تنش پایه عبارت است از کشمکش میان نیروها و رانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های سطح زیستی و روانی– که به بقا و لذت گرایش دارند- و انگیزه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های سطح اجتماعی و فرهنگی که به قدرت و معنا متصل می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شوند. از آنجا که تعویق لذت در سطح روانی کلیدی برای دستیابی به انضباط است، و همین انضباط می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند به زایش قدرت و معنا – و اگر درونزاد باشد به لذت و بقا- بینجامد، -از دیرباز، یکی از راه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های دستیابی به متغیرهای مرکزی سطوح بالاترِ فراز، انکار و طرد خواستهای سطح پایین دانسته می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شده است. تنش به بیان دقیقتر، به کشمکش میان خواستهای صورتبندی شده توسط من – که معمولا در سطوح زیستی و روانی قرار دارند – است، و خواستهایی که توسط نظام اجتماعی و فرامن رمزگذاری می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شوند.

ماشه: ماشه در تله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی شمعون، عبارت است از رویارویی با هر نوع لذتی که به سطح زیستی مربوط باشد، و نمایش آن در سطح اجتماعی با شکلی از کاهش قدرت و اعتبار اجتماعی همراه باشد. با توجه به این که نمایش انضباط در نظامهای اجتماعی روشی برای کسب اعتبار و دستیابی به اقتدار و مشروعیت در سلسله مراتب قدرت و سطوح تصمیم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گیری جمعی به شمار می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رود، الگویی عام در تمام جوامع انسانی به چشم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خورد که بر مبنای آن نمایش ندادنِ لذت، یا نمایشِ تعویق لذت، که به سادگی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند در قالب ریاضت جمع بسته شود، دستمایه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی تعریف اعتبار و و اقتدار اجتماعی دانسته می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود. به این ترتیب، هرکس که کمتر لذت ببرد، یا به عبارت دقیقتر، بتواند کمتر لذت ببرد، بیشتر قابل احترام است، قابل اعتمادتر است، و حق بیشتری برای تصمیم گرفتن در مورد امور جمعی دارد. بر این مبنا، ماشه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی تله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی شمعون در جایی قرار دارد که لذت به شکلی عریان مشاهده می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، بر مبنای پیش فرضهای این تله شماتت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گردد، و قدرت اجتماعی بر مبنای آن تولید شده یا مورد تخطئه واقع می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود.

ویژگیهای تکمیلی

الف) الگوی مرکززدایی: تله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی شمعون با تفکیک کردن متغیرهای بنیادین سطح خرد –زیستی و روانی- از سطح کلان – اجتماعی و فرهنگی- شکلی از تعارض درونی را در سیستم من به وجود می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آورد که باید در نهایت با ترجیح یکی از این دو بر دیگری از میان برود. با توجه به پیش فرضِ نهفته در تله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی شمعون – یعنی ناهمخوانی، تمایز و جدایی ذاتی دو عرصه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی زمینی و آسمانی- آشتی و سازگاری میان این دو رده از متغیرهای بنیادین ناممکن فرض می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود و در نتیجه سیستم من به جدال به عناصری در درون خود بر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خیزد. در نتیجه فرآیند تعویق لذت را، که در حالت اولیه و و خالص خود ارزشمند و زاینده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی انضباط است، به شکلی افراطی از انکار لذت و ستایش رنج منتهی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گردد.

ب) جم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های اصلی: زمینی/ آسمانی، نیاز/ ارضای نیاز، عالی/ پست، زیستی-روانی/ اجتماعی- فرهنگی، من/ فرامن، اکنون/ آینده، و لذت/ رنج.

پ) شیوه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی رمزگذاری: توهم این تله می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند یکی از گزاره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های زیر باشد:

الف) هستی به دو بخشِ ذاتا متمایز و آشتی ناپذیرِ مادی/ پست/ حیوانی و معنوی/ آسمانی/ الهی تقسیم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود.

ب) هر یک از این دو عرصه متغیرهای بنیادینی دارند که در تعارض با متغیر بنیادین سطوح دیگر قرار می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد. مثلا لذتهای فرارونده و آسمانی تنها با طرد و سرکوب لذتهای زمینی و پست قابل دستیابی هستند.

پ) لذت امری شیطانی، خطرناک و از نظر اخلاقی ناپسند است.

ت) رنج به خودی خود باعث رستگاری می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود.

این تله جم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها را به این ترتیب می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شکند: شمعون تداوم نیاز را بر نیاز، امور عالی را بر پست، خواستهای اجتماعی/ فرهنگی را بر خواستهای زیستی/ روانی، و در نتیجه قواعد برآمده از فرامن را بر پویایی من، و رنج را بر لذت ترجیح می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد.

ت) الگوی رمزگذاری تله:

با توجه به جم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های یاد شده، آشکار است که تله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی شمعون در نظامهای دینی و چارچوبهای معنایی معطوف به رستکاری صورتبندی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود. از نظر تاریخی، تله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی شمعون به شکلی آشکار و برجسته در دو دینِ مسیحیت و بوداگرایی دیده می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود. زبانهایی که به عنوان زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی شهور منشهای مربوط به این تله در تاریخ فرهنگ اهمیت داشته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند، عبارت بوده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند از: سریانی، یونانی، عبری، و لاتین (در صورتبندی ریاضیت مسیحی- یهودی) و زبانهای سانسکریت، فارسی و عربی برای صورتبندی مفهوم ریاضت در قالب بودایی خود که در قالب ریاضت صوفیانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی ایرانی به اسلام نیز وارد شده است.

 

 

ادامه مطلب: تله‌ی تقارن

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب