دربارهی پارسی بودن
۱. سخن از هویت ایرانی، گویا دشوارترین سرفصل در بحث هویت باشد. هویتی که برای مدت دو و نیم هزاره به شکلی منسجم و سازمان یافته وجود داشته، در زمینهی جغرافیایی بسیار گستردهای – از مرو تا قونیه و از ارمنیه تا آفریقیه- بسط یافته، و شماری بسیار بسیار زیاد از مردان و زنانِ بسیار بسیار نامآور و موثر در تاریخ بشری را در بر بگیرد، موضوعی سترگ و دشوار برای اندیشیدن است.
هویت ایرانی موضوعی دشوار است. چون ازسال 539 پ.م که کوروش بزرگ بابل را فتح کرد و قلمروی بسیار بزرگ رادر قالب کشور ایران متحد کرد، تا به امروز، همواره پرسش از آن، تلاش برای صورتبندی کردنش، و آرایش نیروها برای تصاحبش جریان داشته است. در میان تمام تمدنهای دیگری که میشناسیم، تنها تمدن مصری باستان – که از هزارهی سوم پ.م تا حدود 700 میلادی دوام آورد،- تمدن چینی و هندی -که از حدود قرن سوم و چهارم پ.م انسجام یافتند و تا امروز دوام دارند،- از قدمتی همتای ایران برخوردارند. اما تداوم این سه تمدن با آنچه در ایران میبینیم، قابل مقایسه نیست. هند در واقع تا دورانحکمرانی مغولها حکومت متمرکز و سراسریای نداشت، و چین از پیشینهی دو هزار و پانصد سالهای که ایران “پیش از” اتحاد – از هزارهی سوم پ.م تا میانهی هزارهی نخست پ.م- پشت سر داشت، بهره مند نبود. مصر هم، بیشتر دولتی کهنسال از نوع باستانیاش بود که زیر فشار نیروهای مهاجم مسیحی و مسلمان فرو پاشید و هویت قدیمی خود را از دست داد. ایران اما، در پنج هزار سالی که در قالب سرزمینی انباشته از شهرهای کشاورز و نویسا وجود دارد، و در شکلِ کشوری متحد که از نیمهی این تاریخ به بعد ظهور کرد، همواره سیلابهایی متداخل و لایههایی بر هم نشسته از معانی و عناصر هویتی را در بستر زمان بر خود ته نشین کرده است.
هویت ایرانی موضوعی دشوار است، چون قلمرو جغرافیایی آن، زمینهای بسیار گسترده – در حدود چهار و نیم میلیون کیلومتر مربع- را در بر میگیرد. زمینهای که البته از دامنهی نفوذ تمدن چینی – نزدیک به 9 میلیون کیلومتر مربع- کوچکتر است، اما از نظر تنوع جغرافیایی و موقعیت میانیاش ممتاز و ویژه میباشد. هویت ایرانی همچون خیزابهای امواجی در قلمروی بسیار بزرگ رفت و آمد داشته است، و مدام هویتهایی محلی و متمایز ر از دل خویش بیرون زاییده است، و بعد از آنها متاثر گشته است. چارچوب جغرافیایی جریان یافتن تمدن ایرانی، که گاه رگههایی از آن تا نقاط دوردستی مانند اسپانیا و مصر و مرز چین و شمال هند نیز کشیده میشدهاند، قالبی پویا و متغیر است، و از این روست که مدام در تاریخ این سرزمین با اتحادهای سیاسی چند قرنه در قالب امپراتوریهای بزرگ، و دورههای پراکندگی میانیِ در برگیرندهی چندین کشورِ “ایرانی” روبرو میشویم. در دورههای اتحاد، سرزمینهای ایرانی و اقوام ایرانی در قالب مرکز تمدنسازی بزرگ گرد هم جمع میآمدهاند، و برآیندی بارور از هویتهای محلی و قومی را به دست میدادهاند. آنگاه در دوران انحطاط سیاسی و پراکندگی، آن واحدهای محلی بودند که به زایش معایی خویش ادامه میدادند، بدان امید که بار دیگر دیر یا زود در ترکیب با همسایگان خویش، از ضعف و حاشیهنشینی خارج شوند و بار دیگر در “مرکز” جهان جای گیرند، و برای مدتی به درازای بیست و پنج وقرن، همواره این چشمداشت دست بالا پس از دو قرن برآورده میشده است.
هویت ایرانی موضوعی بس دشوار است، چرا که مردمانی بسیار متنوع، و نامدارانی بسیار گوناگون نمایندگانش بودهاند. جنگاورانی که از نظر خلق و خو و کردار، در دامنهای افراطی از خوشنامی و بدنامی نوسان داشتهاند خود را به عنوان نمایندگان نظامی این تمدن معرفی میکردند. از یک سو کوروش و داریوش و انوشیروان دادگر و نصر بن نوح، و از سوی دیگر تیمور و حجاج و هلاکو خود را حکمران ایران میدانستند. انقلابیون نامداری مانند بابک و ابن مقفع و یعقوب لیث و سربداران، و حامیان نظم مستقر مانند خواجه نظام الملک و ابن فرات و برمکیان همه در این زمینه زیستند. دانشمندان و شاعران، نقاشان و هنرمندان، صنعتگران و مخترعان، و دانشمندان و فیلسوفان و حکیمان، به همراه پیامبران و مقدسان و عارفان همگی در این زمینه بالیدهاند، نامدار گشتهاند، و اثری سترگ بر تاریخ فرهنگ ایران و جهان به جا گذاشتهاند. دشواریِ فهرست کردن نام تمام این مردمان، که همه خود را ایرانی میدانستند و در این زمینهی فرهنگی به خلق معنا پرداختند، نمادی از دشواریِ صورتبندی هویت ایرانی، در قالبی منسجم است. چگونه هویتی را میتوان به مردمانی نسبت داد که شاهانی تقدیس شده همچون کوروش، و خونریزانی منفور مانند ایلخانان مغول را به تاریخ اهدا کردند؟ چگونه است “معنای” ایرانی بودن، وقتی نامدارترین ستاره شناسان و دانشمندان نجوم، به همراه اثرگذارترین جادوگران و رمالان، خود را ایرانی میدانستند؟ و چطور میتوان ایرانی بودن را فهمید، وقتی که چهرههایی چنین متنوع و گاه چنین ضد و نقیض خود را بدان وابسته میدانستهاند؟ در ستایش یا نکوهش عقل، در پذیرش یا رد تقدس، در صورتبندی انواع گوناگون قدرت، در قبول یا منع اشکال مختلفِ لذت، و در پیریزیِ اقسام مختلف معنا، نامهایی ایرانی را خواهید یافت که در این قرون بسیار، آمدهاند و رفتهاند و ردپایی ماندگار از خویش به جای گذاشتهاند.
هویت ایرانی موضوعی دشوار است، چون جمع بستن تمام این تنوع در زیر نامی یکتا و چارچوبی یگانه، دشوار است. با این وجود، همین دشواری و همین چالشِ سهمگین، چیزی بوده است که نیروی پیش برندهی تاریخ فرهنگ ما در بیست و پنج قرن گذشته بوده است. دورههای تاریخ ایران، با سیلابهای پیاپیِ معنایی مشخص میشود، که هریک در پی به دست دادن تعریفی بسنده از این گوناگونی بودهاند. هر تعریفِ کارآمد، برای چند قرنی به کرسی نشست و دورانی را در تاریخ ما شامل شد، تا آن که نیروی بنیان کنِ مدرنیته از باختر سر رسید و بسیاری از تعبیرهای کهن را بیاعتبار کرد و ابزاری دقیق و مفهومی را به دست داد که کار با آن را درست در نیافته بودیم، و این چنین بود که دورانی دیگری از انحطاط و چند پارگی و پراکندگی در ایران زمین شروع شد، با همان ساختار آشنا و کارکردِ زایندهی منتشر و چشمداشت قدیمی، که شاید…
۲. آغازگاه هویت ایرانی را همه به اتفاق، به عصر هخامنشی مربوط میدانند و چنین نیز هست. مفهوم کشوری یگانه با چارچوبی متحد از معانی، یکاها، قوانین، و هنجارهای اجتماعی، حقوقی و فرهنگی برای نخستین بار در این دوران بر پهنهی ایران زمین پدیدار شد، و انسجامی چنان زیاد و کارکردی چندان پیروزمندانه داشت که سرزمینهای پیرامونی ایران را نیز از دانوب تا نیل و از سند تا سردریا در بر گرفت. در آن هنگام، هنوز مفهوم کشورِ ایران – که در عصر اشکانی در رویارویی با دشمنان خارجیِ رومی و کوشانی و هون شکل گرفت،- وجود نداشت. ایران زمین و سرزمینهای همسایهاش، مرکزِ گیتی بودند، بی آن که کشوری دیگر در بیرون از این قلمرو وجود داشته باشد.
در آن هنگام، در بامدادِ صورتبندی هویت ایرانی، هنوز سرزمینِ گسترده و عظیمِ هخامنشی، “ایران” یعنی قلمرو آریاییها نامیده نمیشد. چرا که مصریان و فنیقیان و حبشیان و اعراب و سوریانِ غیرآریایی نیز در آن عضویت داشتند. در آن هنگام، ایرانی بودن با نمادی عمومی و شخصی صورتبندی میشد، که “پارسی” نام داشت. پارسی، در اصل، نام قبیلهای بود که اتحاد اقوام و قبایل دیگرِ این سرزمین را ممکن ساخت و شالودهی شاهنشاهی را بنا نهاد. اما به زودی این نام از چارچوبی قومی و نژادی بیرون رفت، و به نمادی برای “ایرانیانِ هخامنشی” تبدیل شد. پارسیانی که لباسِ کهن خویش را بر تن داشتند، در تخت جمشید در نمایههایی انتزاعی و گویا، در کنار نمایندگان اقوام و قبایل دیگر بازنموده شدند. اینان نمادِ سوژههای ایرانی جدید بودند، “من”هایی نوظهور که راهبرِ اقوام و قبایل و مردمان سرزمینهای دیگر برای پیوستن به نظمی نوین و مرکزیتی تازه – در مراسم نوروزیِ تخت جمشید- بودند.
پارسی به این ترتیب، نامی عمومی شد که سوژهی نوظهور ایرانی را نشانهگذاری میکرد. پهلوانِ اساطیری یونانی -“پرسئوس”، به یونانی یعنی پارسی- که برای دیرزمانی رقیب نیرومند هراکلس بود و روایتهای رنگین و زیبایش در منظومههای کهن یونانی بسیار تکرار شده است، بازتابی از این سوژهی نوین در سرزمینی حاشیهای مانند یونان بود. این نام پارسی را از آن هنگام به بعد مرتب در متون و جاهای گوناگون میبینیم، که نه برای اشاره به قوم یا نژادی خاص، که برای نامگذاری پیکربندی تازهای از “من” کاربرد مییافت. چند قرنی بعد بود که امپراتورانِ مهرپرستِ رومی که در حال جنگ با ایرانِ اشکانی و ساسانی بودند، در پلهی پنجم از سلسله مراتب هفتگانهی میترایی، به مرحلهی “پارسی” تشرف مییافتند، و این نام به همراه اسامی مشابهی – مثل مغ که نامی عمومی برای خردمندان و جادوگران شد،- در قلمروی بسیار گسترده به کار گرفته شد، تا هویتی را نشان دهد که برای نخستین بار قلمرو ایران زمین را در قالب کشوری یکتا متحد کرده بود.
آغازگاهِ ظهور هویت ایرانی، ظهورِ “من”های نوین بود. سوژههایی نوپا، مغرور، و منضبط، که به مرتبهی اسطورهای در میان مردمان همسایهی ما برکشیده شدند. منهایی که به قول پلوتارک، راست میگفتند، راست راه میرفتند، و راست بر اسب مینشستند. منهایی که در متون مقدس و دنیویِ جهان باستان، از عصر هخامنشیان تا عصر قرون وسطا، هماوره انعکاس درخشانشان را در متونی بسیار متنوع میبینیم.
در درون ایران زمین اما، مفهوم پارسی به قدر سرزمینهای پیرامونی دوام نیاورد. در درون ایران، هویت ایرانی خواه ناخواه با نظامهای سیاسی -و هزارهای دیرتر در میانهی عصر ساسانی با چارچوبهای دینی- پیوند خورد و به این ترتیب در رقابتی سخت و سهمگین درگیر شد که خواهانِ صورتبندی مفهوم ایرانی در نظامی قدرتمدار بودند. بدین شکل بود که نسخههایی رقیب و موازی از پاسخ به “چگونه ایرانی بودن” شکل گرفت. نسخهی روادارانه و تفاهمآمیز هخامنشی، که وارثان اشکانیشان بدان پایبند ماندند، و نوادگان ساسانیشان از آن عدول کردند، به زودی با چارچوبی قدسی از مفهوم ایرانی بودن گره خورد که به زودی با درگیری ادیانِ زرتشتی، مسیحی، و بعد این هردو با اسلامی، پیچیدهتر شد. گرایشهای عرفانی، رویکردهای شریعتمدار، و چارچوبهای قومی و محلی همه نسخههایی رقیب از این تعریف را به دست دادند که به اشکال گوناگونی از وحدتِ سوژهها معتقد بودند. احتمالا نسخهای ادعا شده از وحدت آریایینژادان در زمان حملهی اعراب و مغولان، نسخهای از وحدت مسلمانان در جریان حملهی مغول و ورود موج مدرنیته، و روایتهایی بسیارمتنوع که دین ایرانی، زبانهای ایرانی، عرفان ایرانی، زیستن در سرزمینی ایرانی، یا برخورداری از اساطیر، دانشها، و رازورزیِ ایرانی را کلید “ایرانی بودن” تلقی میکردند.
۳. دورانهای فروپاشی سیاسی در گسترهی بزرگِ ایران زمین، و دورانی که مردمانِ این قلمرو به واحدهای اجتماعی و سیاسی متمایز و معمولا رقیبی تقسیم میشدند، هرچند از نظر تمرکز و اقتدار سیاسی و نظامی برابر با عصری از انحطاط بود، اما بدان دلیل که به بازاندیشی دربارهی هویت ایرانی دامن میزد، بارور و ارزشمند بود. پس از ورود مقدونیان و یونانیانِ همراه اسکندر به ایران زمین، در دوران چندپارگیِ عصر سلوکی و اشکانیِ اولیه، مفهوم ایران به عنوان قلمروی محصور و میانی با پهلوانان و حماسههایی متمایز تکامل یافت، که رزمنامهی شاهنامه و اساطیر حماسی ایرانی شکل گرفت. پس از آن، به دنبال حملهی اعراب و شوک فرهنگی دو سه قرنهی پس از آن، حماسههای شاهنامهای، عرفانِ خراسانی، و دانش و فلسفهی ایرانی در جریان شکوفایی فرهنگ در قرن چهارم صورتبندی شد. پس از حملهی ترکان، این بازاندیشی به صورتبندی مجدد تصوف ایرانی انجامید، و پس از حملهی مغول بود که ادبیات رازورزانهی ایرانی تعبیری مخفی و پنهانی از این هویت را در قالب روایتهای عرفانیِ رمزگونه به دست داد. آنگاه، زمان ورود مدرنیته به ایران فرا رسید و شوک فرهنگی دیگری، که هنوز از آن سر بلند نکردهایم، تا آینده چه زاید و چگونه از این میدان به در آییم.
۴. دورانی که در آن به سر میبریم، به سه دلیل زمینهای هموار و مساعد برای بازتعریف ایرانی بودن و ایرانی شدن است. نخست آن که، همچون بارهای گذشته، چندپارگی وپراکندگیای که از عصر قاجاری آغاز شد، در سرزمینهای ایرانی حاکم است، و در این زمینه نسخههایی بسیار گوناگون از هویتهای محلی و قومی و ایدئولوژیک به کشمکش بایکدیگر مشغول شدهاند، و این زمینهی پرهیاهو همواره زمینی بارآور برای بازسازی معناست.
دوم آن که این بار ما با ابزارهای نظری محکم و استواری که در پی کشمکشهایی مشابه در غرب صورتبندی شده بود، دسترسی داریم و مدرنیته باعث شده تا جمعیتی باسواد، پرشمار، جوان و آشنا با دغدغهی هویت را در زمینهی ایران زمین داشته باشیم. این را با ابزارها و فناوری نوینِ ثبت و تکثیر اندیشه ترکیب کنید، که از انتشار چاپی در سطوحی محلی و ملی آغاز شد و به انتشار الترونیکی در دامنهای جهانی ختم شده است. این زمینهی کسانی که میتوانند همدردِ مشکل هویت ایرانی باشند، هرگز در تاریخ ایران چنین پویا و برخوردار از امکانهای دستیابی به سخن نبودهاند.
سوم آن که پس از دو قرن پراکندگی و حاشیه نشینی، عیبهای این شیوه از بودن و کاستیهای هویتهای محلی و واگرا به تدریج برای اندیشمندان بسیاری آشکار میشود، و دستیابی به دادههای مستند و علمی دربارهی اندوختهی فرهنگ ایرانی، و قدمت و گسترهی آن برای شماری بسیار از بازیگران این میدان ممکن گشته است.
از این رو، امروز، شاید یکی از گُدارهای بازتعریف هویت ایرانی باشد. این سه عامل، در کنار این حقیقت که امروز، امکانِ بازتعریف ایرانی بودن بر مبنایی شخصی فراهم آمده، مبنای پیشنهاد این نوشتار است. امروز ما به بازتعریفی در هویت ایرانی نیاز داریم، که بتواند کل گوناگونی شگرف و تنوع شگفتانگیزِ معانی و گرایشها را در این گسترهی وسیع در بر بگیرد. امکان چنین کاری در زمینهی اجتماعی کنونی بیش از هر زمان دیگری فراهم است. ما در زمینهای از غیابِ مداخلهی هدفمندِ دولتها و ساختارهای اقتدار در فرآیند هویت سازی زندگی میکنیم. دولتهای مستقر در کشورهای پدید آمده در ایران زمین، چندان سرگرم رقابت با نیروهای خارجی و سازماندهی امور پیش پا افتاده و از هم گسیختهی مدیریتی در داخل هستند، که پراختن به هویت ایرانی را به امری حاشیهای و اولویتی درجه چندم فرو کاستهاند. این بدان معناست که همچون بارهای دیگری که روایتهایی نیرومند از ایرانی بودن بر این پهنه شکوفا شد، مجال مداخلهی اشخاص –یعنی “من”هایی که نسخهی شخصی خود از ایرانی بودن را بازگو میکنند- فراهم آمده است.
امروز، مانند دهها قرن پیش، انگار میتوان تعریف ایرانی بودن را از “من” آغاز کرد. به همان شکلی که زمانی یک جنگجوی پارسی، نماد هویتی جهانی شد، امروز نیز میتوان نماد “پارسی” را از دلالتهای قومی و نژادیاش تهی کرد، و آن را به مرتبهی نمادی برای بازتعریف نسخههای شخصی برای “ایرانی شدن” برگرفت.
امروز، امکان “پارسی” بودن، ایرانی بودن، و تبدیل شدن به سوژهای نو بر زمینهی این تمدن فراهم آمده است. آشفتگی و آشوبی که گریبانگیر این مردم است، و حاشیهنشینی و ضعفی که در همه جا به چشم میخورد، شاید برای تازه واردان به این میدان دلسرد کننده بنماید. اما آنان کسانی هستند که تکرار شرایطی این چنینی را در تاریخ این فرهنگ از یاد بردهاند. و به یاد نمیآورند که در آشوب هجوم مقدونیان، در عصر ستمِ تازیان اموی، و در برهوتِ پس از نسل کشی مغولان، بود که شاهکارهایی از “چگونه ایرانی” بودن تکامل یافت. شاهکارهایی که برداشتهایی حماسی و رزمی، یا عرفانی و رمزی از این مفهوم را به دست میداد.
امروز گاهِ تکرار این تجربه به شکلی ژرفتر و با ابزاری همه جانبهتر فرا رسیده است. امروز حجم دانشِ ما دربارهی خودمان و امکان دستیابیمان به خزانههای دانایی بسیار بسیار فراتر از آن است که اجدادمان داشتند. فردوسی برای دستیابی به نسخهای از نامهی باستان ناگزیر از مصاحبه با موبدان گوناگون بود، و ناصرخسرو و فارابی و بیرونی برای یادگیری نجوم و ادیان دست به سفرهایی بسیار طولانی میزدند. در حالی که دانشهای بسیار بسیار گستردهترِ امروزین، تنها به قدر کلیکهایی بر رایانههایمان با ما فاصله دارند. پس تنها بسیجِ همتی مورد نیاز است، که در آن گذشتگان بود و نام و یادشان را در کردارهایشان جاویدان کرد، و در روزگار ما گویا کمتر است.
امروز زمانِ بازتعریف ایرانی شدن است. اما این “شدن”، و این دستیابی به هویتِ جدید “پارسی”، باید با دقت و بزرگ منشی انجام شود، اگر که میخواهد به دستاوردی ماندگار و ارزشمند منتهی شود. پارسی شدنِ نوین، نه برنامهای دولتی، و نه طرحی قدرتمدارانه، که شیوهای شخصی از “هستنِ نیرومند، معنادار، و شادیبخش” است. شیوهای که میتواند در میان “من”های جویای هویتی نو، همچون الگویی فردی و سرمشقی انتخاب شدنی فراگیر شود. امروز نیز، همچون روزگاران بسیار دور، گویا باید مفهوم هویت ایرانی را از نو، در دل “سوژههای خودمختارِ انتخابگر” برساخت، تا شاید بعدها ایشان خویش با قدرت و معنایی نویافته شان ساختارهای اجتماعیِ مطلوبِ وابسته بدان را پدید آورند.
هویتی که از آن سخن میگوییم، باید از سویی نسبت به رقیبان مدرنِ خارجیاش برتری داشته باشد. رقیبانی که به راستی خوب و کارآمد، اما بهشکلی درمان ناپذیر سطحی و کم معنا-صورتبندی شدهاند. این برتری با تکیه به پشتوانهی معناییِ غنی موجود در فرهنگ ایرانی ممکن است. پشتوانه ای که روایتهای ادبی، ساختارهای زبانی، رخدادهای تاریخی، نظریهها و مدلهای رمزورزانهدر مورد ماهیت من و چگونگی رستگاری، و هزاران موضوع گوناگون دیگر را در نسخههایی ایرانی – و معمولا رقیب و واگرا- به دست میدهد و هریک به جای خود سودمند است.
دیگر آن که این هویتِ نوساخته، باید شامل و کامل باشد. یعنی باید نسبت به نسخههای رقیبِ دیگر، که آنان نیز هویتی ایرانی را آماج میکنند، روادار و مهربان باشد. باید بر نقاط اشتراک – که رنگ و بوی ایرانی و رمزگذاریِ مشترک “پارسی”است، – تاکید کند، و باید تحملی در خور نسبت به اختلاف آرا از خود نشان دهد. باید به نسخههای رقیبی که در برخی از زیربناییترین مفاهیم و آرا با هم اختلاف نظر دارند، اجازه داد تا در کنار هم رشد کنند، و این رمز غنای یک فرهنگ است. نسخههای ایدئولوژیکی که هویت را در قالبی طرد کننده، خودمدار، و یکسانساز و گریزان از تحمل و رواداری تعریف میکنند، بارقههایی زودگذر در سیر تکامل منشها هستند. این روندها به سرعت پدیدار شده و از میان میروند، و ستیز و سازش با آنها نه دلیلی دارد و نه دستاوردی. در زیر این لایهی سطحی و کوتاه عمر، بازی بزرگ پنهان است، که به دست دادنِ هویتی شامل و فراگیر است. هویتی چندسویه و چند پهلو، با وجوه و لایههای متمایز و متفاوت، که هرکس در آن گوشهای از خود را بیابد، بی آن که ناچار شود گوشههای متفاوت دیگران را در همان نقاط طرد کند.
این بازی را چندی است از یاد بردهایم، و شایسته و ضروری است که از نو بیاموزیمش. بازی پارسی بودن را….
ادامه مطلب: فراخوانی برای ایران شدن
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب