قدرت، تمایز، قشربندی
زمستان ۱۳۸۱
۱. قدرتِ یک سیستم، دامنه ی امکانات عملی آن برای دستیابی به هدفی معلوم است. تمام سیستمهای پیچیده ی هم افزا ، می توانند میان وضعیت موجودشان و حالت مطلوبی فرضی تمایز قایل شوند. این تمایز، به صورت تنشی تجربه می شود که که شکاف میان آنچه که هست و آنچه که باید باشد را نشان می دهد. قدرت، همان بختِ سیستم برای پل زدن روی این شکاف، و توانایی عبور از حالت موجود به وضع مطلوب است.
سیستمهای پیچیده، طیفی بسیار گسترده از نظامها را شامل می شوند که به لحاظ جنس، ساختار، عملکرد، و مقیاس، از تنوعی چشمگیر برخوردارند. یک سلول، یک بدنِ زنده، یک گونه ی گیاهی یا جانوری، یک زیستگاه طبیعی، یک سازمان، و یک جامعه، همگی می توانند به عنوان سیستمی پیچیده در نظر گرفته شوند. همه ی این سیستمها، نظامهایی کارکردی هستند که به دستگاهی تخصص یافته و کارآمد برای شناسایی وضعیت موجود و مطلوب، و فرآیندی بغرنج برای گذار از اولی به دومی مسلح هستند. سیستمهای پیچیده، از هر جنس و رده ای که باشند، و در هر مقیاسی که مشاهده شوند، ماشین هایی برای حل مسئله هستند. مسئله ی اصلی تمام سیستمهای پیچیده، پایداری، تداوم، و بقاست. تنش، اگر در عامترین و انتزاعی ترین شکل صورتبندی شود، به عبارتِ بقا قابل تحویل است. تمام سیستمها برای باقی ماندن و تداوم یافتن در محیطی آشفته تلاش می کنند. وضعیت موجود تمام آنها، با وضعیت مطلوبی که نشانگر پایداری و سازگاری بیشتر است، تفاوت دارد و به این ترتیب بقا را می توان مسئله ی عامِ تمام سیستمهای پیچیده دانست.
قدرت، با این تفاصیل، می تواند به عنوان توانایی سیستم برای تداوم یافتن در زمان تعبیر شود. عامترین هدفِ تمام سیستمها، بقاست، و سیستمی قدرتمندتر است که در دستیابی به این غایت کامیابتر باشد. در نظامهای پیچیده، قدرت در سطوح گوناگونِ سلسله مراتبی به اشکالی گوناگون رمزگذاری می شود. باروری ژنومی و تکثیر ماده ی وراثتی در سطح زیست شناختی، لذت و پاداش فیزیولوژیک یا نمادین در سطح روانشناختی، شکوه و اقتدار اجتماعی در سطح جامعه شناختی، و تکثیر نمادین و چیرگی بر رسانه های زبانی در سطح فرهنگی، لایه های مختلفِ رمزگذاری قدرت هستند. بدنی زنده که رمزگان ژنتیکی خود را تکثیر می کند، و ذهنی که لذت می برد، در سطوحی گوناگون تداومِ خویش را در قالب نظامهایی نمادین صورتبندی می کنند و فرآیندهایی مبتنی بر پردازش ماده، انرژی و اطلاعات را برای برآورده ساختن نیاز به این نمادهای تداوم، به خدمت می گیرند. سیستم ها، بسته به درجه ی کامیابی شان در به دست آوردنِ این نمادها، ناتوان یا نیرومند پنداشته می شوند.
به این ترتیب، قدرت در قالب بقای زیست شناختی، لذت روانشناختی، اقتدار اجتماعی، و معنای فرهنگی صورتبندی می شود . شالوده ی هریک از این سطوحِ تعریف قدرت، بر مبنای تغذیه از “منابع” استوار شده اند. منابع، ترکیبهای خاصی از رخدادها و عناصرِ محیطی هستند که سیستم با بهره گیری از آنها تداوم خود را ممکن می سازد. درجه ی قدرتمند بودن یک سیستم را می توان بر اساس سطح برخورداری آن از این منابع تعیین کرد. آن جانوری نیرومندتر است که غذا، زیستگاه، و جفتهای بیشتری بیابد و به این ترتیب شانسِ زنده ماندنِ بدنش و شمار فرزندانش را افزایش دهد. آن هویت روانی ای نیرومندتراست که معنا، خرد، و توان پردازش اطلاعاتی بیشتری را تصاحب کند و به این ترتیب در دستیابی به لذت و پاداش ذهنی کامیاب تر شود. آن جامعه ای اقتدار بیشتری دارد که سیطره ی خود را بر منابع انسانی (جمعیت) و تولیدی (مثلا زمینِ) بیشتری تثبیت کند و بتواند به این ترتیب عناصر نشانگر قدرت اجتماعی -مانند توان اقتصادی و نظامی را با بازده بیشتری بازتولید نماید.
آن منش یا عنصر فرهنگی ای نیرومندتر است که رسانه ها و ابزارهای کنش متقابل نمادینِ کارآمدتری را به کار بگیرد و سریعتر در سطح جامعه پراکنده شود. به طور خلاصه، قدرت در یک سیستم پیچیده، همان توانایی آن برای رفع تنشهای مربوط به تداوم است که در سطوح مختلف سلسله مراتبی در قالب بقا، لذت، اقتدار، و معنا نمود می یابد. قدرت یک سیستم بر اساس توانایی اش برای جذب منابعِ پشتیبان این محورها تعیین می شود.
۲. بحث ما در این نوشتار، به قدرت در سطح اجتماعی مربوط می شود. بنابراین بر همین لایه ی توصیفی تمرکز خواهیم کرد و تنها اشاره هایی به دو سطح همسایه ی آن سطوح فرهنگی و روانی- خواهیم داشت. چنان که بوردیو نشان داده است (بوردیو، ۱۳۸۱)، مقدار قدرتِ یک کنشگر اجتماعی -که می تواند یک فرد یا سازمان باشد بر مبنای دو رده از منابع قابل تشخیص است:
نخست: منابع مادی، عین، ملموس، کمیت پذیر، و مصرف شدنی که بوردیو آن را سرمایه ی اقتصادی می نامد. دوم: منابع نمادین، ناملموس، کیفی، و مصرف ناشدنی که به روایت بوردیو سرمایه ی فرهنگی نامیده می شود. منابع اقتصادی و فرهنگی از یک جنبه ی مهم -که مورد تاکید بوردیو هم نیست،- با هم تفاوت دارند. آن هم این که سرمایه ی فرهنگی امری مصرف پذیر است و بنابراین بازی حاصل جمع صفر درباره اش مصداق دارد. در حالی که محتوای اصلی منابع فرهنگی نمادهایی است که مصرف پذیر نیستند و تکثیر شدنشان گاه به تثبیت اعتبار و کارآیی شان هم می انجامد. شاید اشاره به مثالی در این زمینه روشنگر باشد.
یک شهروند تهرانی را در نظر بگیرید. قدرتِ این شهروند در سطح اجتماعی چگونه تعیین میشود؟
در نخستین نگاه، می توان دریافت که شهروند مورد نظر از دامنه ای از منابع مادی تولید کننده ی لذت، و ضامن بقا برخوردار است. این منابع را می توان در قالب مقدار اندوخته ی بانکی اش، ارزش ملک و املاکش، درآمد ماهیانه اش، و مقدار اموال منقولش تخمین زد. ساده ترین نمود این تخمین، آن است که شهروند مورد نظر اگر در لباسی خوش دوخت و پربها از خودروی گران قیمتش، خارج شود، در رهگذرانِ ناشناس احترام بیشتری را بر می انگیزد، تا وقتی که لباسی پاره و مندرس در برداشته باشد و پا برهنه در خیابان راه برود.
به همین ترتیب، وقتی برای نخستین بار درمنزل دوستی تازه و هنوز ناشناخته مهمان می شوید، بر مبنای موقعیت جغرافیایی خانه ی وی، مساحت آن، و ارزش متوسطِ زمین در محله اش، جایگاه اجتماعی اش را تخمین می زنید و (معمولا) بر مبنای آن ارزش دوستی تان با وی را تعیین می کنید.
منابع مادی، چنان که گفتیم، قابل مصرف هستند. این بدان معناست که دوست تازه ی شما نمی تواند بدون فرسوده کردنِ خانه ی مجللش در آن زندگی کند. ماشین، لباس، و سپرده ی بانکی، نیمه عمرهایی مشخص دارند. ارزش این منابع با گذر زمان و استفاده ی مکرر از آنها -به دلیل فرسودگی، استهلاک، تورم، یا هرچیز دیگر، کاهش می یابد. این بدان معناست که منابع اقتصادی در جریان زمان رو به زوال می روند و باید مرتبا تجدید شوند.
علاوه بر این، بازی اقتصادی بر سر این منابع از نوع بازی حاصل جمع صفر است. سکونت دوست شما در خانه ی مجللش، بدان معناست که هیچ کس دیگری نمی تواند در همان منزل ساکن شود. منابع مادی لذت، تمام شدنی هستند و بنابراین نمی توان به طور نامحدود به شکلی اشتراکی از آنها بهره برد. بستنی ای که در دست کودکی است، یا باید توسط او خورده شود و یا دوستانش. همگان نمی توانند یک بستنی را بخورند. این بدان معناست که یک اسکناس خاص -که پس از شماره حساب و رقم موجودی نمادین ترین شکلِ سرمایه ی اقتصادی است، یا مال من خواهد بود و یا مال شما. این بازی حاصل جمع صفر، به همراهِ حقیقتی که در میرایی منابع مادی نهفته است، مبنای پویایی اقتصاد در جوامع انسانی است.
منابع فرهنگی اما، وضعیتی دیگر دارند. بگذارید بار دیگر به همان شهروند تهرانی بازگردیم.
مقدار احترامی که آن شهروند از محیطش جذب می کند، و نفوذ و قدرتی که در سطح اجتماعی از خود ظاهر می کند، تنها به مساحت خانه و مدل ماشین و تعداد صفرهای موجودی بانکی اش بستگی ندارد. عامل دیگری هم هست که یک شهروند قوی و ضعیف را از هم متمایز می کند. عاملی که به طور عامیانه در قالب عباراتی مانند سواد، تحصیلات، یا به قول قدیمی ترها، “کمالات” نامگذاری می شود. ساده ترین نمودِ این سرمایه ی فرهنگی، در جوامع سنتی، به سن و سال مربوط می شده است. با توجه به وضعیت ابتدایی نظامهای آموزشی در جوامع سنتی، و همریختی عمومی محتوای اطلاعاتی تخصصهای اجتماعی، سالیانِ گذشته بر یک نفر، می تواند شاخص خوبی برای نشان دادن مقدار تجربه و دانش زیسته ی فرد محسوب شود. به همین دلیل هم سرمایه ی فرهنگی جوامع سنتی معمولا به صورت پیرسالاری نمود می یابد و در قالب احترام به ریش سفیدها و گیس سفیدها تبلور می یابد.
در جوامع مدرن، چنان که دانیل بل اشاره کرده است (وبستر، ۱۳۸۰)، دانایی و اطلاعات به عاملی محوری در سازماندهی تقسیم کار اجتماعی تبدیل شده است. حالا دیگر به کمک نظامهای آموزشی پیچیده و پرشاخه ای که وظیفه ی تربیت نیروهای انسانی مورد نیاز در قلمروهای گوناگون را برعهده دارند، عاملی انتزاعی مانند مدرک و تخصص بیشتر از سن و سال و تجربه ی زیسته اهمیت می یابد. به این ترتیب عناصر نمادینی مانند سطح تحصیلات، شغل، تخصص و سطح فرهیختگی نشانگر مقدار سرمایه ی فرهنگی فرد تلقی می شوند.
شهروند تهرانی مورد نظر ما، اگر دارای مدرک دانشگاهی معتبری باشد، یا شغلش با تخصص و کار فکری زیادی گره خورده باشد، محترم و ارزشمند تلقی می شود. دگردیسی در ارزشهای فرهنگی، با تحول در الگوی صورتبندی سرمایه ی فرهنگی همراه است. بر همین مبناست که می توان جوامع باستانی را پیرسالار، و جوامع امروزین را جوان سالار دانست، یا محورِ فرهمندی در جوامع سنتی را دین مدار، و در جوامع مدرن را علم مدار دانست.
یکی از انواعِ سرمایه ی فرهنگی که بوردیو بر آن پافشاری نکرده ولی در جوامع شرقی مانند کشورمان از اهمیت زیادی برخوردار است، مفهومی است که مارسل موس با عنوانِ “اعتبار جمعی” از آن یاد می کند. اعتبار جمعی، شبکه ای از روابط رسمی و غیررسمی است که سپهر ارتباطی یک عضو جامعه را با سایر اعضای آن جامعه تشکیل می دهد و بر مبنای مدل موس، به کمک شبکه ای از تبادل هدایا تداوم می یابد. خوشه هایی از ارتباطهای دوستانه، روابط کاری، آشناییهای صمیمانه و رفاقتها، در اطراف هر کنشگر اجتماعی وجود دارند که امکان دستیابی غیرمستقیم ایشان را به منابعی که به طور طبیعی در اختیارشان قرار ندارند، فراهم می سازند. شکلِ عامیانه ی این نوع از سرمایه ی فرهنگی، امروزه با عنوان پارتی بازی مورد استفاده قرار می گرد. عنوانی که نخستین بار در دهه ی بیست خورشیدی به دنبال تاسیس ناگهانی احزاب فراوان و زد و بندهای پنهانی اعضای ایشان زبانزد شد. با وجود بار منفی ای که این مفهوم در حال حاضر دارد، می توان این شکلِ خاص از سرمایه ی فرهنگی یعنی روابط انسانی را در شکلی عامتر و فراگیرتر هم تعریف کرد و ریشه هایش را تا دوران پیشامدرن، در آن زمانی که بازرگانان و اندیشمندان بر مبنای روابطشان با بزرگان و عوام معتبر یا بی اعتبار پنداشته می شدند، پیگیری کرد.
این دو شاخه ی متمایز از صورتبندی قدرت اجتماعی (یعنی سرمایه ی فرهنگی و اقتصادی)، گذشته از این جنبه ی اصلی تمایز، وجوه شباهتی هم با هم دارند. نخستین شباهت آن که هردوی این نظامها سطوح متفاوتی از برخورداری از “سرمایه” را در نظامی قراردادی و پویا رمزگذاری می کنند. در زمینه ی سرمایه ی اقتصادی، سکونت در محله های خاصی از شهر، و سوارشدن بر مدل خاصی از ماشین، گران قیمت و ارزشمند تلقی می شود، بدون آن که ارتباط منطقی و درونی محکمی میان این انواعِ گران قیمت و لذتِ ناشی از آنها برقرار باشد. زیستن در محله های بالای شهر تهران، به دلیل سرمای زمستانه شان، شیب زمینشان، نزدیکیشان به مراکز فعال زلزله در شهر، و دوری شان از مراکزاداری و تجاری شهر، در ظاهر باید نامطلوب جلوه کند، اما در عمل چنین نیست و زیستن در محله ای به نسبت پرت و بد آب وهوا از شهر تهران -که قیمت خانه در آنجا بالاست، بر زیستن در روستایی آرام و سرسبز در حواشی شهر ترجیح داده می شود. وضعیتی که دقیقا معکوسش را در شهرهای ایالات شمالی آمریکا شاهد هستیم. به همین ترتیب هیچ تضمینی وجود ندارد که لذتِ ناشی از استفاده از فلان خودروی گران یا فلان غذای کمیاب، از رقبای فراوانتر و ارزانترشان بیشتر باشد.
چنین الگویی از رده بندی منابع سرمایه در حوزه ی فرهنگی هم دیده می شود. برخورداری از منابع فرهنگی خاصی ارزشمندتر از سایر منابع پنداشته می شود، بدون آن که دلیلی منطقی یا ضرورتی کارکردی این امر را توجیه کند. در عمل، البته پس از “اصلاحاتِ” سالهای اخیر هیچ دلیل منطقی ای برای برتری فارغ التحصیلان فلان دبیرستان نامدار بر دانش آموخته ی بهمان مدرسه ی جنوب شهروجود ندارد.
سطح امکانات و اندوخته ی علمی بسیاری از دانشجویان دانشگاه آزاد از همتایانشان در دانشگاه سراسری بیشتر است، و دلیلی وجود ندارد که رشته ای مانند هوشبری یا اُرتوپدی از رشته ای مانند پزشکی “پست تر” باشد. (در واقع از نظر راحتی شغلی، درآمد، و آینده ی شغلی شاید رشته ی دوم مطلوبتر هم باشد.) با این وجود می بینیم که سیاهه هایی بلند بالا و دقیق در حوزه های گوناگون فرهنگی وجود دارد که برتریها هم ارزیهای نمادهای مختلف فرهنگی را نشان می دهد. داوطلبان کنکور بر مبنای فهرستهایی که بهترین رشته ها و بهترین دانشگاه ها را رده بندی می کند، انتخاب رشته می کنند و قشر فرهیخته بر مبنای سیاهه هایی از کتابهای پرفروش و مشهور مطالعات خود را تنظیم می نمایند. این نظام رده بندی با الگویی بسیار همگون در سرمایه ی فرهنگی و اقتصادی مشترک است.
این نظام رده بندی، منابع قدرت را که در حالتِ عادی زمینه ای پیوسته و فراگیر از امکانات عملیاتی و جذب کننده های لذت هستند، به کوانتوم هایی متمایز، رقیب، و گسسته تبدیل می کند. به این ترتیب زیرواحدهای “منابع قدرت”، از هم تفکیک می شوند، در سپهری معنایی برچسب می خورند، و به شبکه ای بغرنج از گزینه های منفرد و مستقل تحویل می شوند. این روند، به چیزوارگی سرمایه ی فرهنگی و اقتصادی منتهی می شود. به این ترتیب، منابع فراگیر و عامِ قدرت به محصولاتی تبادل پذیر و قابل خرید و فروش تبدیل می شوند. این همان کالایی شدنِ زندگی مادی است که مورخان مارکسیست بدان اشاره کرده و اندیشمندان مکتب فرانفکورت نقدش نموده اند. کالایی شدنی که در جوامع مدرن از دامنه ی زندگی مادی فراتر می رود و سپهر روندهای معنایی و فرهنگی را نیز در بر می گیرد.
جوامع مدرن، نظامهایی اجتماعی هستند که اشکال سرمایه در آن شاخه شاخه و متنوع شده اند و دامنه ای بسیار گسترده از گزینه های رقیب را در برابر کنشگران اجتماعی تصویر کرده اند. ناممکن بودنِ شناسایی ارزش تمام این گزینه ها، و شباهت چشمگیر منابع یاد شده به یکدیگر، کنشگرانی را که برای مصرف کالاها و تصاحب منابع قدرت تلاش می کنند، به اطلاعاتی وابسته می کند که از سوی خودِ این منابع برای توضیح دادن در مورد خودشان تولید شده اند. به این ترتیب، تولید اطلاعات در مورد منابع قدرت، به راهبردی برای تولید قدرت تبدیل می شود. این بدان معناست که شیوه ی توضیح دادن درباره ی یک کالا، خود به کالایی جدید تبدیل می شود.
پیدایش صنعت تبلیغات را می توان پیامدِ این جریان دانست. با این تفاصیل، ارزش و جایگاه یک منبع قدرت در زمینه ای از معانی، برداشتها، و داده های جهت دار تعیین می شود. زمینه ای که بافتی ناهمگون و چندپاره را در بر می گیرند و به یک مرجعِ نظیم کننده ی منفرد و عالی قابل تحویل نیستند. این امر بدان معناست که فرض حضور یک مغز متفکرِ خبیث که در پشت پرده نشسته باشد و هژمونی مطیع سازِ مسلط را برنامه ریزی کند، یا تئوری های توطئه ای که تمام سازمان یافتگی منابع قدرت را در خدمت منافع گروه یا طبقه ی خاصی می دانند (مانهایم، ۱۳۸۰)، از دید نگارنده مردود هستند.
منابع قدرت، در متنِ مجموعه ی متکثر، برنامه ریزی ناشده، و چند پاره ی رقیبی از جریانهای تبلیغاتی و روندهای تبادلی صورتبندی می شوند. متنی چند لایه و موزائیکی، که هر بخشِ آن زیر تاثیر یک جریان فکری و منافع یک گروه است. متنی که توسط جریانهایی معمولا فکر ناشده، ناآگاهانه و تصادفی شکل می گیرد و بخشهای سنجیده و برنامه دارِ آن هم معمولا به پیامدهایی پیش بینی ناشده و غیرمنتظره منتهی می شوند.
۳. نظامهای دوگانه ی اقتصادی و فرهنگی تعیین کننده ی قدرت اجتماعی یک شهروند، لزوما همخوان نیستند. درعمل، راهبردهای منتهی به جذب یکی از آنها مستلزم چنان بسیج برنامه ریزی شده ای از نیروها و کردارهاست، که کامیابی در زمینه ی جذب منابع رده ی مقابل را ناممکن می سازد. این البته به معنای ناممکن دانستنِ تبدیل پذیری منابع یاد شده به هم نیست. منابع یاد شده، آنگاه که از مجرای راهبردهایی متفاوت به دست آمدند، می توانند با هم تبادل شوند و ترکیبهایی پیچیده را پدید آورند.
بگذارید به مثال سابقمان بازگردیم. شهروند تهرانی ما، در سنی که بالغ می شود، یعنی مقطعی از زمان که قرار است راهبردهای جذب قدرت خود را انتخاب کند، با دو گزینه ی اصلی روبروست: درس بخواند یا کار کند. درس خواندن، که معمولا با ادامه تحصیل در دانشگاه همراه است، هزینه گذاری زمانی ای را می طلبد که امکان پیشرفت در زمینه ی کار کردن را تحت الشعاع قرار می دهد. جوانی که کار کردن را انتخاب می کند، به زودی خود را در زمینه ای عینی و ملموس از رقابتهای اقتصادی بر سر منابع مادی می بیند، که با زمینه ی رقابتی انتزاعی و نظری جوان دانشجو قابل قیاس نیست. در نهایت، آن که کار کردن را برگزیده و دیگری که درس خواندن را انتخاب کرده، در بهترین حالت موفق به دستیابی به سرمایه ای ویژه و متفاوت با دیگری می شوند. یکی بازاری یا کارخانه داری ثروتمند می شود و دیگری دانشمندی تحصیل کرده. در نهایت، این دو به یکدیگر نیاز خواهند یافت.
دانشمند برای تامین نیازهای مادی اش به حمایت کارخانه دار نیازمند است و فرد ثروتمند برای تامین اعتبار فرهنگی نیاز دارد تا فرد فرهیخته را در کنار خود داشته باشد. به این ترتیب راس هرم برخورداران از سرمایه های اقتصادی و فرهنگی، در حوزه ی منافعشان به هم پیوند می خورند. این همخوانی غایی سرمایه ها، در قالب برخی از نظمهای اجتماعی نمود می یابد. معتبرترین دانشگاه ها، گرانترین شهریه ها را هم از دانشجویانشان می گیرند، و گرانترین محله های شهر، مشهورترین نویسندگان و دانشمندان را هم در خود جای می دهند. پیوند یاد شده حتی می تواند در قالب اتحادهای خانوادگی هم بروز کند. مثلا در اواخر عصر قاجار، طبقه ی بالای شهرنشین ایران که غیرنظامی بودند، به دو گروهِ روحانیون و تجار بزرگ تقسیم می شدند. دو گروهی که به ترتیب نشانگر تمرکز سرمایه ی فرهنگی و اقتصادی بودند. این که فرزندان روحانیون و بازاریان با هم وصلت می کردند، و در شرایط بحرانی از یکدیگر حمایت می کردند، نمودی از این اتحاد طبقاتی میان حاصبان دو نوع سرمایه است. نهضت تنباکو را با همین دید می توان تحلیل کرد و آن را ائتلافی موفق بین این دو گروه دانست. در ماجرای تنباکو، روحانیون به کمک تجار آمدند، و این کمکی بود که در جریان وقایعی مانند انقلاب اسلامی، که در آن روحانیون به کمک سرمایه ی اقتصادی بازاریان قدرت را به دست گرفتند، تلافی شد. در شرایطی که حد و مرز میان زیرسیستمهای اجتماعی به دلیل بروز بحرانهایی در هریک از دو حوزه ی یاد شده، سست شود، امکانِ دارد معیارهای مربوط به این دو نوع سرمایه به قلمرو دیگری نشت کند. به این ترتیب می بینیم که در شرایط اجتماعی کنونی می توان با صرف پول، مدرک خرید و از روابط دوستانه و خانوادگی برای دستیابی به ثروت استفاده کرد.
۴. اعضای جامعه، بر اساس درجه ی برخورداری شان از منابع قدرت، در لایه هایی گوناگون قرار می گیرند. الگوی توزیع منابع قدرت در میان افراد، همان چیزی است که به قشربندی اجتماعی منتهی می شود (چیلکوت، ۱۳۸۰). هر قشر، از مجموعه ای از افراد تشکیل می شود که از نوع خاصی از سرمایه، به مقداری خاص بهره مندند. در بالاترین سطح، گروهی اندک حضور دارند که از ارزشمندترین منابع قدرت فرهنگی و اقتصادی بهره مندند. در جوامع سنتی راس مشترکِ دو هرمِ تجار و روحانیون، معرف این قشرِ برتر بوده اند. این دو قشر، به دلیل ارتباط تنگاتنگ با قدرت سیاسی، همواره با صاحبان قدرت نظامی و جنگ سالاران در هم تنیده یا با آن همتا بوده اند. در جامعه ای مانند ژاپن سنتی، طبقه ای مانند سامورایی ها و دایمیوهای زمیندار، معرف تمرکز هر دو نوع سرمایه بوده اند و شهسواران قرون وسطایی و بارونهای رهبرشان، که فرزندانشان معمولا به سلک روحانیون می پیوستند، معادلِ ایشان درغرب به شمار می رفتند. در جوامع مدرن، چنان که سی رایت میلز گفته است، می توان نخبگان نظامی، صنعتی و فکری را به عنوان قشری برجسته و نیرومند در نظر گرفت که پیوندهای درونی محکمی در میان خود دارند (میلز، ۱۳۷۰).
پس از این قشر، لایه ای از افراد وجود دارد که به دلیل تسلط بر یکی از منابع قدرتِ یاد شده، نیرومند تلقی می شوند و معمولا آنها را در طبقه ی متوسط بالا قرار می دهند. در این طبقه با ثروتمندان و فرهیختگان برخورد می کنیم، ولی کسانی که مدعی نفوذ در هردو حوزه باشند به ندرت دیده می شوند. تسلط کمتربر همین منابع، طبقه ی متوسط پایین را پدید می آورد، که برخورداری شان به طور مشخص از طبقات زیرینشان بیشتر است. یعنی طبقاتی که بر هیچ یک از این دو نوع سرمایه چیره نشده اند.
در مورد پویایی منابع قدرت در میان اعضای یک جامعه به چند نکته می توان اشاره کرد.
نخست آن که دستیابی به منابع قدرت، دستیابی گسترده تر به منابع جدید قدرت را تسهیل می کند. این بدان معناست که در یک شاخه از سرمایه، برخورداری می تواند به برخورداری بیشتر منتهی شود. تسلط بر منابع قدرت، نوعی بازخورد مثبت بر روی خود برقرار می کند. به این ترتیب چیرگی بر منابع قدرت فرهنگی یا اقتصادی، راه را برای چیرگی بیشتر بر این منابع می گشاید. این بازخورد مثبت، کلید فهمِ تحرک های عمودی در میان قشرهاست.
دومین نکته آن که این بازخورد، تا وقتی که فرد به بالاترین سطحِ تسلط بر یک نوع سرمایه دست نیافته است، به سرمایه ی نوع دیگر تسری نمی یابد. به عبارت دیگر، در حالت عادی افراد برای تسلط بر منابع قدرت، ناگزیرند برای چیرگی بر رقبا و تصاحب سرمایه ی مورد نظرشان تخصص پیدا کنند. این تخصص، از دست اندازی ایشان بر نوع دیگر سرمایه جلوگیری می کند. به این ترتیب ما تا بالاترین نقاطِ هرمِ قشربندی اجتماعی، با ثروتمندانِ بی سواد و فرهیختگان فقیر روبرو هستیم. بازخورد مثبت و تشدید کننده میان دو نوع سرمایه، تنها در بالاترین سطح و در جریان تحولات نسلی بروز می کند. اتحاد قدرت اقتصادی و فرهنگی در یک فرد، در شرایطی که فرد خودساخته باشد و روند دستیابی به سرمایه ی فرهنگی یا اقتصادی را از سطحی متوسط و ابتدایی شروع کرده باشد، چنان وقت گیر و نیروبر است که امکان دستیابی به قلمروِ دیگرِ سرمایه را از میان می برد. تسلط بر هر دو نوعِ سرمایه، در حالت عادی در افرادی دیده می شود که یکی از این دو نوع سرمایه را به ارث برده باشند. به این ترتیب فرزندان ثروتمندان می توانند در دانشگاه های معتبر تحصیل کنند و فرزندان خانواده های فرهیخته به دلیل روابط ارزشمند والدینشان شغلهایی پردرآمد پیدا می کنند. به این ترتیب اتحاد سرمایه ی فرهنگی و اجتماعی در جریان انباشت منابع قدرت در زنجیره ی نسلها ممکن می شود.
سومین نکته آن که این روند هنجارینِ دستیابی به قدرت، راه های غیرهنجار و قمارگونه ای هم دارد. ممکن است افراد خودساخته ی یاد شده، ریسکِ ورود به عرصه های دیگرِ رقابت بر سر منابع قدرت را هم بپذیرند. در صورتی که این افراد موفق شوند، تنها استثناهای معدود -اما چشمگیرِ- تصاحب سرمایه های دو گانه ی یاد شده را تشکیل خواهند داد. کارآفرینانی که از میان دانشمندان برمی خیزند و یک اختراع یا اکتشاف مهم را به منبعی برای تولید اقتصادی تبدیل می کنند (آلفرد نوبل، فورد و بیل گیتس مشهورترین هایشان هستند)، و ثروتمندانی که راه علم و اندیشه را در پیش می گیرند (نمونه های شاخص در این میان کمیابترند)، محصول چنین ماجراجویی های بینا-سرمایه ای هستند.
چهارمین قاعده ای که در مورد پویایی منابع قدرت می توان بر شمرد، آن است که با انباشت سرمایه بر کنشگر، احتمال ورشکستگی وی نیز افزایش می یابد. این بدان معناست که جایگاه های قدرت در سطوح بالایی قشربندی اجتماعی معدودتر، و “جا تنگ تر است”. به این ترتیب، رقابت شدیدتری بر سر منابع در آن بخش در جریان است و به همین دلیل هم احتمال ورشکستگی اقتصادی یا فرهنگی در آن زمینه بیشتر می شود. شرکتهای غول آسا و بزرگ، بیشتر از یک دکه ی دستفروشی با خطر ورشکستگی اقتصادی روبرو هستند و بسیج فکری متمرکز بر ابطال عقاید دانشمندان نامدار و مشهور، بسیار بزرگتر از چیزی که است که درباره ی عقاید عوامانه ی مردم معمولی می بینیم. پنجمین و آخرین قاعده آن که تمام آنچه که در مورد افراد گفته شد، می تواند در مورد سازمانها هم تکرار شود. کنشگران اجتماعی و سیستمهایی هستند که از یک یا چند عامل انسانی تشکیل شده اند (کلگ، ۱۳۸۱). سازمانها هم سیستمهایی هستند که مانند افراد برای جذب منابع قدرت تخصص می یابند، بر سرمایه ی فرهنگی یا اقتصادی متمرکز می شوند، و نهادهایی خرد و کلان مانند مراکز تحقیقاتی و شرکتهای تولیدی را پدید می آورند. سازمانها را هم مثل افراد می توان بر مبنای برخورداریشان از منابع قدرت در قشرهای گوناگونی مرتب کرد.
۵. بر مبنای پنج قاعده ی یاد شده، هرم قشربندی اجتماعی شکلی ویژه به خود می گیرد.
نخستین ویژگی آن، ریخت هرمی اش است. افرادی که بیشترین منابع قدرت را در اختیار دارند، همواره شماری اندک و پیوندهای درونی مستحکمی دارند. پیوندهاییکه به معنای نفی رقابت شدیدشان بر سر منابع نیست. به این ترتیب، برخورداری عده ای اندک از منابعی بسیار، خصلتِ طبیعی نظامهای اجتماعی است. ماهیت منابع قدرت آن است که در گرانیگاه هایی انباشته و متمرکز شوند. نابرابری، در ذاتِ برخورداری نهفته است. بنابراین تلاش برای دستیابی به جامع های فاقد قشربندی، که سوسیالیسمِ واقعا موجودِ آن کل اعضا را در قشری مسطح، یکدست و هموار سازماندهی کند، رویایی تعبیرناپذیر است. چنین تلاشهایی در بهترین حالت به الگوی جدیدی از توزیع سرمایه ی فرهنگی و اقتصادی، و در بدترین حالت به فروپاشی نهادهای پشتیبان این سرمایه ها منتهی خواهند شد.
دومین ویژگی آن است که هرچه به بخشهای بالایی هرم قشربندی نزدیکتر شویم، سرعت چرخش اعضا در آن بیشتر می شود. این بدان معناست که بیشتر از آن که بیسوادها و فقرا به جرگه ی بالاتر از خود بپیوندند، معکوس این روند اتفاق می افتد. بیشترِ فرزندانِ دانشمندانِ بزرگ، دانشمند نمی شوند، اما بیشترِ فرزندانِ خانواده های بیسواد، بیسواد باقی می مانند. این پویایی شدیدتر در راس هرم قشربندی، محصول رقابت شدیدتری است که در این سطح وجود دارد.
سومین ویژگی نظام قشربندی، آن است که راهبردهای حفظ و تثبیت منابع قدرت در کنشگرها، ساختی هنجارین به خود می گیرد. این بدان معناست که در تمام سطوح، راهبردهای موفق و جا افتاده ی آزموده شده به صورت روندهایی تکراری، ریشه دار و محافظه کارانه در می آیند و کردارِ کنشگران آن قشر خاص را تنظیم می نمایند. این رسوبِ مداومِ هنجارهای رفتاری و قواعدِ بازی بر سر منابع قدرت، از سویی سازماندهی اجتماعی و بازتولید شدنِ قشرها را ممکن می سازد، و از سوی دیگر نوعی لختی و ماندِ کنشی در آنها ایجاد می کند و آنها را در برابر تحولات محیطی بی حس، و بنابراین آسیب پذیر می سازد.
۶. هنجارین شدنِ قواعد کرداری در قشرهای اجتماعی، پیامد مهمی به دنبال دارد. نتیجه ی این امر، تقسیم شدنِ کنشگران به دو گروه هنجار و ناهنجار است که در کنار رده بندی عمودی قشرها، نوعی تقسیم بندی مرکز/حاشیه را به صورت افقی پدید می آورد. در هر قشری که به کنشگران نگاه کنیم، انبوهِ نمونه های هنجارین، و اندک کنشگران ناهنجار را می بینیم. کنشگران هنجار -چه فرد باشند و چه سازمان- آنهایی هستند که از قواعد جا افتاده و هنجارینِ حاکم بر رقابت بر سر منابع قدرت تبعیت می کنند. این کنشگران، اصول حاکم بر بازی قدرت را بدیهی و طبیعی فرض می کنند و کنشهایشان را بر این مبنا تنظیم می نمایند. به این ترتیب مجاری مشخص و رگه های از پیش تعیین شده ای برای تنظیم ارتباطات و اتصالات اجتماعی شکل می گیرد که کنشگران به ناگزیر در آن می گنجند.
کنشگران ناهنجار، آنهایی هستند که از این قواعد جا افتاده پیروی نمی کنند. ناهنجار بودن، گزینه ای پرهزینه است. ساده ترین پیامد آن، طرد شدن از ساز و کارهای مرسوم و جا افتاده ی تبادل منابع و گسسته شدن از بازی معمولِ قدرت است. نظام اجتماعی، بر مبنای همین هنجارها نظم درونی خود را برقرار می کندو بنابراین ساز و کارهایی کارآمد را برای تضمین تداوم این هنجارها دارد. نظامهای انضباطی و هژمونی های فرهنگی، روندهایی هستند که بدنها و ذهنها را رام و مطیع می سازند، به شکلی که اندیشیدن به گزینه های رفتاری غیرهنجار و تجربه کردنشان ناممکن پنداشته شود. کنشگران ناهنجار، خواه ناخواه این پوسته ی دفاعی نظم اجتماعی را می شکافند و باید و نبایدهای بسیاری را نقض می کنند. افرادی که به شکل ناهنجار رفتار می کنند، به ندرت آن را انتخاب می کنند. ناهنجاری بیشتر از آن که انتخاب شود، عارض می گردد. افراد ناهنجار، عموما کسانی هستند که امکان هنجار شدن را ندارند. چنین افرادی، به دلیل طرد شدن از مجراهای رسمی و معمولِ بازی بر سر منابع قدرت، امکان دستیابی به سرمایه ی اقتصادی و فرهنگی را از دست می دهند. برچسبهای اجتماعی که از سوی جماعت هنجار به ایشان الصاق می شود، بختِ دستیابی به گلوگاه های ضروری ورود به بازی قدرت را از آنها دریغ می کند.
به این ترتیب، ناهنجاران با نامهایی مانند دیوانه، نادان، بیمار، و مجرم شناسایی می شوند. مجرمی مانند ژان والژان، هرچقدر هم که کار نیک انجام دهد، از دستیابی به روابط انسانی ارزشمند نوعی از از سرمایه فرهنگی- محروم می شود، و مجنون هرقدر هم که شعرهای نغز بسراید، باید به تبعید در میان حیوانات بسنده کند. با این روشِ طرد، نظام اجتماعی خود را از آسیب ناهنجارانی که مجاری رسمی تبادل منابع قدرت را نادیده می گیرند، مصون می دارد.
با این وجود، در تمام لایه های قشربندی اجتماعی، افرادی یافت می شوند که در کنارِ طرد روشهای هنجارینِ دستیابی به قدرت، روشهایی جایگزین را پیشنهاد می کنند. این بدان معناست که ناهنجاران یاد شده به خاطر ناتوانی از ورود به بازی قدرت نیست که قواعد آن را نادیده می گیرند. برعکس، ایشان به منابع تازه و نوظهوری از قدرت چشم دوخته اند و ناچارند برای تعریف کردنِ آن به شیوه هایی آزموده ناشده روی آورند. این روشهای جایگزین ممکن است موفق یا ناموفق باشند. شکست خوردن در معرفی روشهای تازه ی دستیابی به قدرت، ناهنجاران را به میان گروهِ طردشدگانی که شرحشان گذشت پرتاب می کند. اما کامیابی در این راه، به معنای شکل گیری مجاری تازه ای برای جریان یافتنِ قدرت است. ناهنجارانی که قدرتمندی خویش را به نظام اجتماعی اثبات کنند، بنیانگذارانِ شکل تازه ای از تعریف قدرت می شوند. به این ترتیب منابع نوین قدرت کشف شده و به نظام اجتماعی معرفی می شوند. کاشفان این بخشهای ناشناخته از قاره ی قدرت، همچنان حالت ناهنجاری خود را حفظ می کنند، اما از سوی نظام اجتماعی تحمل می شوند. این بدان معنا نیست که نظام اجتماعی از دگرگونی و تحول ساختاری استقبال می کند. برعکس، ساخت اجتماعی کالبدی سنگین و سخت و انعطاف ناپذیر است که در حد امکان در برابر تعریف کارکردها تازه مقاومت می کند. نظام اجتماعی حتی این نواندیشان و نوآورانِ موفق را هم در صورت امکان از صحنه حذف می کند. سنن اجتماعی ای که به فقهای سلجوقی امکان می داد تا دانشمندان و شعرا را به بهانه ی زندقه و دهری مذهب بودن با کتابهایشان بسوزانند، و جشنهای کتاب سوزانی که نازیها راه می انداختند، نمونه هایی از مقاومت هنجارها در برابر تحول ساختاری است.
ناهنجارانی که به منابع جدید قدرت دست می یابند و مجاری نوینی از تعریف سرمایه های فرهنگی و اقتصادی را می گشایند، اگر بتوانند بر برابر این مقاومت و ایستایی چیره شوند، بنیانگذارانِ الگوهای هنجارینِ جدید خواهند شد. نظام اجتماعی به تدریج در برابر این تحول تسلیم می شود و سرمایه های تازه تعریف شده را هم در داخل ساختار خویش جذب می کند. طرد کردن این ناهنجاران، ممکن نیست، چرا که ایشان خود را به سیستم تحمیل می کنند. از این رو نظام اجتماعی به ایشان خوش آمد می گوید و به این ترتیب یک قشر اشرافی از ناهنجاران در جامعه تشکیل می شوند. این قشر با عناوینی مانند نابغه، کارآفرین، یا اعجوبه شناخته می شوند. نامهایی که دقیقا همچون دیوانه، مجرم و بیمار، برای محدود کردن کنش متقابل سایر اعضای هنجار و عادی جامعه با ایشان وضع شده اند و کارکردی مشابه را هم به انجام می رسانند.
به این ترتیب قشربندی اجتماعی، علاوه بر لایه های متمایزِ برخورداری از منابع قدرت، سطوح متفاوتی ازهنجار شدگی را هم در بر می گیرد. طبیعتا، شمار ناهنجارانِ ناتوان و مطرود در سطوح زیرین این قشربندی بیشتر است. ناهنجاران نیرومندی که بر نظم اجتماعی چیره شده اند، در بالاترین نقاط هرم جایگری می کنند، و با جذب شدن در آن لایه، با سیستم به تعادل می رسند. نظام اجتماعی تحولی ساختاری را با جذب این اشکال جدید سرمایه تجربه می کند، و ناهنجارانِ نابغه و اعجوبه، جایگاهی ستایش برانگیز اما محصور به دست می آورند و به این ترتیب خنثا می شوند.
کتابنامه
بوردیو، پیر، نظریه ی کنش، ترجمه ی دکتر مرتضی مردیها، انتشارات نقش و نگار، ۱۳۸۱.
چیلکوت، رونالد، نظریه های سیاست مقایسه ای، ترجمه ی وحید بزرگی و علیرضا طیب، موسسه خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۷۸.
رایت میلز، سی. نخبگان قدرت، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۷۰.
کلگ، استوارت، آر. چارچوبهای قدرت، ترجمه ی م. یونس، انتشارات موسسه تحقیقات راهبرید، ۱۳۷۹.
مانهایم، کارل، ایدئولوژی و اوتوپیا، فریبرز مجیدی، سمت، ۱۳۸۰.
وبستر، فرانک، نظریه های جامعه ی اطلاعاتی، ترجمه ی اسماعیل قدیمی، انتشارات قصیده سرا، ۱۳۸۰.
وکیلی، شروین، نظریه ی منشها، پایان نامه ی کارشناسی ارشد (بخش نخست)، دانشکده ی علوم اجتماعی دانشگاه تهران، ۱۳۸۱.
ادامه مطلب: گسست نسلی: بیمها و امیدها
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب