سه شنبه , مرداد 2 1403

دشمن مردم: درباره‌ی مرگ صدام

دشمن مردم: درباره‌ی مرگ صدام

دشمن مردم: درباره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی مرگ صدام، خردنامه (ویژه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نامه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی اندیشه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی ۸۵)، شماره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی ۶، مرداد ۱۳۸۵، ص: ۵۲-۵۴.

 

۱. در میان شخصیتهای تاریخی، تنها چندتنی هستند که نامشان و شخصیتشان همخوانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای چنان دقیق داشته باشد، که در مورد صدام داشت. استالین را به این دلیل که سیاستی خشن را با مشتی آهنین اجرا کرد، شایسته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی نامش دانسته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند، چرا که استالین پولاد معنا می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد. به همین ترتیب، مورخان باستانی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گفتند که داریوش –که در پارسی باستان “نگهدارنده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی نیکی” معنا می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد- به خاطر دادگستری و درایتش، شایسته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی این نام بوده است.

در این میان، باید بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تردید صدام را هم به حساب آورد. چرا که نامش صدمه زننده معنا می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد، و و بی تردید انسانی بود که به خویشتن و دیگران بسیار صدمه زد.

نام واقعی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش صدام حسین عبدالمجید التکریتی بود. وابسته به عشیره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی سنی تکریت که در مثلت سنی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نشین جنوب عراق می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زیستند. زندگینامه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش را امروز دیگر همه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دانند. از این رو اشاره به عناصر اصلی ماجرای حیات و مرگش برایمان بسنده است.

در اردیبهشت سال ۱۳۱۶ خورشیدی در شهر تکریت به دنیا آمد، پدرش حسین عبدالمجید، که پسر موسی الکاظم یکی از امامهای سنی منطقه بود، شش ماه پیش از زاده شدنش ناپدید شد. از این رو خانواده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی مادری‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش سرپرستی او را بر عهده گرفتند. وقتی مادرش دوباره ازدواج کرد و ناپدری‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش او را از خانه راند، به بغداد گریخت و نزد عمویش خیرالله طُلفان زندگی کرد. مردی که از سربازان ارتش استعماری انگلستان بود و با این وجود به ناسیونالیسم نوپای عراقی دلبستگی داشت و بعدها صدام دخترش را به همسری می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گرفت.

در بیست سالگی به حزب بعث پیوست، که زیر تاثیر آرای جمال عبدالناصر شکل گرفته بود، و وحدت اعراب را تبلیغ می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرد. یک سال بعد از پیوستن او به حزب بعث، عبدالکریم قاسم با کمک افسران ارتش حکومت را در عراق به دست گرفت و فیصل دوم را از قدرت برکنار کرد. بعثی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها با این حکومت جدید مخالفت کردند، و به این ترتیب صدام در توطئه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای که با پشتیبانی آمریکا برای ترور قاسم طراحی شده بود، درگیر شد. افسران ارتش که گرایشی به بعثی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها داشتند، در سال ۱۳۴۲ خورشیدی در جریان کودتایی دست قاسم را از قدرت کوتاه کردند، و رئیس جمهورِ منتخب عراق – عبدالرحمان عارف- پس از مدتی کوتاه شروع کرد به قلع و قمع بعثی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها. به این ترتیب صدام هم که حالا منشی حزب بعث شده بود، یک سال بعد به زندان افتاد و برای مدت سه سال در زندان ماند. او در سال ۱۳۴۶ از زندان گریخت و به عنوان یکی از رهبران حزب بعث شهرت یافت. یک سال بعد، صدام با یاری احمد حسن البکر که رهبر حزب بعث بود، در جریان کودتایی بدون خونریزی عارف را برکنار کرد. حسن البکر رئیس جمهور عراق شد و صدام به مقام قائم مقامی وی برکشیده شد. به زودی صدام از حسن البکر که شخصیتی محترم و میانه رو بود، پیشی گرفت و تعیین کننده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی اصلی سیاست در عراق شد.

صدام پس از تمرکز قدرت در دستان خویش، از ترس کودتاهای بعدی یک سیستم پلیسی هراس‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آور را بر مردم عراق تحمیل کرد و دشمنان و رقیبان سیاسی خویش را با روشهایی معمولا خشن از سر راه برداشت. نوسان قیمت نفت در اوایل دهه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی هفتاد میلادی، به سرازیر شدن دلارهای نفتی به عراق منتهی شد و این همان چیزی بود که صدام برای تحقق برنامه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های نوسازی خود بدان نیاز داشت. به این ترتیب به موازات گسترش نظام پلیسی و سرکوبی که شکافهای اجتماعی میان کردها و اعراب، شیعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و سنی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها، و کوچگردان و کشاورزان را به طور سطحی پنهان می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرد، برنامه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی برای آموزش و پرورش رایگان، توسعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی خدمات درمانی، و برق رسانی را اجرا کرد و موفقیت این برنامه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها باعث شد تا جایزه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای از طرف یونسکو به او تعلق گیرد. ورود دلارهای نفتی به عراق، به توسعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی سریع شهرها و تغییر الگوی سکونت مردم عراق منتهی شد، و دولت بعثی توانست با بازتوزیع زمین در میان کشاورزان و مکانیزه کردنِ کشاورزی، پایگاهی مردمی در میان دهقانان بیابد. صدام با متمرکز کردن خدمات رفاهی و امکانات ارتقای اقتصادی در میان اعضای حزب بعث، کوشید تا وفاداری مردم به حزب خویش را تضمین کند. در دهه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی پنجاه خورشیدی که ثروت نفتی کشورهای خاورمیانه را انباشته بود، حدود دو میلیون مهاجر عرب و غیرعرب به عنوان نیروی کار از کشورهای همسایه به عراق کوچیده بودند تا از مواهب این ثروت بادآورده برخوردار شوند. و این با وضعیت ایران در همان سالها قابل مقایسه بود.

در ۱۳۵۸ خورشیدی، حسن البکر به توافق‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی با حافظ اسد رئیس جمهور سوریه دست یافت. اسد هم به حزب بعث تعلق داشت و دو کشور عراق و سوریه کوشیدند تا به نوعی وحدت سیاسی دست یابند. بر مبنای قرار و مدارهایی که در این میان گذاشته ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شد، حسن البکر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بایست به مقام قائم مقام رئیس جمهوری کشور نوبنیاد بسنده کند. این بدان معنا بود که صدام از ساختار رسمی قدرت حذف می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شد. صدام برای پیشگیری از این خطر، در خرداد همان سال قدرت را قبضه کرد و حسن البکر را خلع نمود. بعد نوبت به تصفیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی حزب رسید. صدام در جریان مصاحبه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی مشهوری که فیلمبرداری و پخش شد، اعلام کرد که به مقام دبیری حزب بعث برکشیده شده است. او نام شصت و هشت تن از اعضای بلندپایه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی حزب را خواند و ایشان را به خیانت و عدم وفاداری متهم کرد و همه را زندانی کرد. یک سوم این گروه، مدتی بعد به جرم خیانت اعدام شدند.

صدام پس از دست یافتن به قدرت مطلق، از الگوی سکولار جمال عبدالناصر برای نوسازی عراق بهره برد. قوانین شریعت را از نظام حقوقی حذف کرد و ساختار حقوقی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای را از غرب برای کشورش وام گرفت. همچنین سیاستهای او در زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی مشاغل زنان، و قواعد جزایی حاکم بر پایبندی ایشان به شرع، با قواعد سنتی اسلام ناهمخوان بود. صدام در تعقیب این سیاست خویش بر پشتیبانی اقلیت سنی عراق حساب می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرد که ۲۰% جمعیت را تشکیل می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دادند و بیشترشان به طبقه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی متوسط کارگر تعلق داشتند. این سیاستها با مخالفت و مقاومت اقلیت نیرومند دیگری روبرو شد که عبارت بود از شیعیان عراقی که به شریعت پایبند بودند، و کردهای شمال عراق که با وجود سنی بودن، از رویکرد پان عربی بعثی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها دل خوشی نداشتند. صدام با همکاری یحیی یاسین رمضان که رهبری ارتش خلق را بر عهده داشت، روش سرکوب و کشتار و شکنجه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی مخالفان را برای آرام کردن این مخالفتها برگزید. همزمان با این خشن شدنِ حکومت صدام، کیش شخصیت او نیز رواج یافت. میلیونها پوستر، نقاشی، و دیوارکوب از او در سراسر کشور بر دیوارها و ساختمانها برافراشته شد و چهره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش را بر سکه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و اسکناسها نقش کردند.

در سال ۱۳۵۱ عراق با روسیه یک قرارداد همکاری امضا کرد و به این شکل علاوه بر سلاح، هزاران مشاور نظامی روسی نیز به این کشور سرازیر شدند و آنجا را به مهمترین متحد سوسیالیست‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها در خاورمیانه تبدیل کردند. در سال ۱۳۵۴ صدام در موضعی فرودستانه قراردادی را با ایران امضا کرد و در ازای خودداری ایران پشتیبانی از کردهای عراقی، تثبیت مرزها را بدان شکل که مورد علاقه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی ایران بود، پذیرفت.

بعد از سال ۱۳۵۲ که سیاست فرانسه به سمت کشورهای عربی چرخش یافت، صدام با این کشور روابطی دوستانه برقرار کرد و در سال ۱۳۵۵ به طور رسمی از آنجا بازدید کرد. در دهه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی شصت خورشیدی، همین فرانسه بود که به عراق یاری رساند تا برنامه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی هسته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای خود را آغاز کند. به این ترتیب نخستین رآکتور اتمی عراق به نام اوسیراک (نامی که به افتخار خدایی مصری به نام اوزیریسِ نهاده شده بود) ساخته شد. این رآکتور در سال ۱۳۶۰ به دنبال حمله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی هواپیماهای اسرائیلی به تاسیسات اتمی عراق، نابود شد.

وقتی امام خمینی به نجف تبعید شد و به عنوان یکی از رهبران دینی در میان شیعیان عراقی محبوبیت یافت، صدام احساس خطر کرد و از این رو در سال ۱۳۵۷ صدام در توافق با شاه ایران، امام خمینی را از عراق به فرانسه تبعید کرد. وقتی انقلاب اسلامی در ایران به پیروزی رسید، صدام که برای فریب اذهان عمومی در ظاهر و به طور رسمی بر روشهای صلحجویانه برای حل مشکل اروندرود پافشاری می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرد، ناگهان در عملیاتی هماهنگ به خاک ایران حمله کرد. جنگنده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های عراقی فرودگاه مهرآباد را در تهران مورد حمله قرار دادند و ارتش عراق با عبور از اروند رود بخش مهمی از خاک خوزستان را تسخیر کرد و ادعا کرد که آنجا یک استان عراقی تازه تاسیس است. سازمان ملل به جای محکوم کردن این حمله، “بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌طرفی” اختیار کرد و ایرانی که تازه از آشوب انقلاب قد راست می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرد، ناچار شد تقریبا بدون سلاح و سازماندهی با عراقی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها بجنگد. با این وجود، کمتر از دو سال بعد عراق در موضعی دفاعی قرار داشت. در همین زمان بود که وزیر بهداشت عراق –ریاض ابراهیم- به صدام پیشنهاد کرد که کوتاه بیاید و به دنبال یک عقبگرد عمومی با ایران صلح کند. فردای آن روز، اعضای خانواده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی ابراهیم یک بسته دریافت کردند که در آن بخشهای جدا شده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی بدن او نهاده شده بود.

آنچه که صدام و عراق در جریان جنگ تحمیلی انجام دادند، شاید برای اهل جهانِ خو گرفته به برنامه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های رسانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های عمومی نامهم یا جزئی بازنموده شده باشد، اما برای کسانی که آن را با گوشت و پوست خود حس کردند، فراموش کردنی نیست. صدام در جریان جنگ از سلاحهای شیمیایی برای کشتار شهرنشینان غیرنظامی ایرانی استفاده کرد، به ارتش ایران با همین جنگ افزاها حمله کرد، و حتی شهروندان کشور خودش را هم، وقتی که کردهای استقلال طلب به ایرانیان پیوستند، با همین ابزار کشتار کرد. تنها در حلبچه که شهری کردنشین در شمال عراق بود، پنج هزارتن از مردم غیرنظامی در جریان یکی از این حملات کشته شدند و ده هزار تن دیگر معلول شدند. این در حالی بود که جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی بین الملل نه تنها در این مورد حساسیتی از خود نشان نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌داد، که به اشکال گوناگون به پشتیبانی از عراق نیز ادامه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌داد. عملا در زمان هشت سال جنگ، کشورهای فرانسه، چین، روسیه، و ایالات متحده در ارسال کمکهای نظامی و تسلیحاتی به عراق با هم رقابت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کردند و کشورهای عرب کوچکِ حوزه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی خلیج فارس کمکهای مالی کلانی به صدام می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دادند. صدام به این ترتیب ذخایر مالی و اعتباری خود را به مصرف رساند، و تلفاتی را نیز به ایران وارد آورد که بنا بر برآوردها میزانش با ثروت حاصل از نفت در پنجاه سال گذشته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ برابری می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرد.

از این رو، زمانی که هشت سال پس از تجاوز نظامی عراق به ایران، جنگ پایان یافت، عراق کشوری ورشکسته و درهم ریخته بود که هفتاد و پنج میلیارد دلار به همسایگان عرب خود بدهی داشت. در میان این طلبکاران، کویت با دو میلیون نفر جمعیت و سی میلیارد دلار طلب، کوچکترین مساحت و بزرگترین دین را بر گردن عراق داشت. به همین دلیل هم صدام به جای پرداخت دیون خود، ساده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ترین راه را برگزید و در سال ۱۳۶۹ به کویت حمله کرد و با تسخیر آن کشور، اعلام کرد که این بار استان تازه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی دیگری در آنجا پیدا کرده است!

حمله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی عراق به کویت، گذشته از نقض قوانین بین المللی، که پیش از آن در جریان حمله به ایران هم رخ داده بود و واکنش خاصی بر نینگیخته بود، باعث می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شد تا عراقی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها صاحب یک پنجم ذخیره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی نفت جهان شوند و به این ترتیب تقریبا هپمایه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی عربستان سعودی قرار گیرند که صاحب یک چهارم ذخیره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی نفت جهان است و به خاطر دست نشانده بودنش از سوی آمریکا، همچون اهرمی برای کنترل بازار جهانی نفت عمل می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند.

این آرایش جدید اقتصاد نفت، برای بسیاری از کشورهای صنعتی پذیرفتنی نبود. از این رو ناگهان جهانیان “متوجه شدند” که تجاوزی نظامی صورت گرفته است و خاک کشوری بر خلاف موازین بین المللی تسخیر شده است. ناگهان شوروی و آمریکا با هم به توافق دست یافتند و شورای امنیت سازمان ملل به عراق مهلتی داد تا نیروهایش را از کویت بیرون بکشد. صدام که می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دید نوعی اتحاد جهانی بر ضدش در حال شکل گیری است، موضوع فلسطین را برای اعاده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی حیثیتِ بر باد رفته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش پیش کشید. عراق اعلام کرد که اگر اسرائیل از بلندیهای جولان و نوار غزه عقب نشینی کند، نیروهایش را از کویت خارج خواهد کرد. این امر البته به دلیل بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ارتباطی با روابط عراق و کویت اصولا مورد بحث قرار نگرفت. اما نظر موافق بخشی از اعراب را که ساده لوح‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تر بودند را به صدام جلب کرد. روش صدام در این میان معطوف به ایجاد شکاف میان غربیان و متحدان عربشان بود. اما در این مورد ناکام شد و متحدان هر نوع ارتباط میان حمله به کویت و عقب نشینی از فلسطین را رد کردند. وقتی جنگ خلیج فارس شروع شد، عراق چند موشک به خاک اسرائیل شلیک کرد، و اسرائیلی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها از ترس این که واکنش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شان به خروج نیروهای عرب از صفوف نیروهای متحد بینجامد، در برابر آن سکوت کردند.

به این شکل، جنگ مشهور خلیج فارس رخ داد. یعنی نیروهای متحد به رهبری آمریکا به کویت حمله بردند و این کشور را برای امیر فراری کویت باز پس گرفتند. در میان نیروهای متحد سربازانی مصری، سوری، و حتی چک وجود داشتند. نبرد خلیج فارس، از دید برخی از اندیشمندان، نخستین جنگ هزاره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی سوم محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شد. بودریار پس از جنگ، اعلام کرد که “جنگ خلیج فارس هرگز رخ نداد” و آن را به امری گفتمانی فرو کاست. در مقابل الوین تافلر کتاب جنگ و صد جنگ خود را بر محور آن نوشت و آن را نخستین نمونه از جنگهای هوشمند دانست. شکست عراق در این جنگ با توجه به توان نظامی این کشور در تاریخ جنگ بی سابقه بود. در عرض چند روز، ۱۳۰ هزار عراقی اسیر شدند و آمار کشته شدگان عراقی در این نبرد از بیست تا صد هزار تن نوسان می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند.

نیروهای متحد، با وجود راندن عراق از کویت، شر صدام را از سر عراقی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها کم نکردند. از این رو شورش بزرگ کردها وشیعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها در سال ۱۳۷۰، با خشونت و شدتی بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سابقه سرکوب شد. به گزارش بی بی سی، در جریان این کشتار، سی هزار عراقی شیعه و کرد به قتل رسیدند. در این میان، آمریکا که در ابتدای کار مردم عراق را به شورش و سرنگون کردن رژیم صدام دعوت کرده بود، چرخشی در سیاست خود داد و در عمل به صدام اجازه داد تا بر خلاف قواعدی که تازه وضع شده بود، در نواحی پرواز ممنوع به عملیات نظامی هوایی بپردازد و شورشیان را قتل عام کند.

صدام که بعد از ماجراجوییهای خود وارث کشوری ویرانه و ورشکسته شده بود، همچنان ادعا کرد که بقای دولتش نشانگر پیروزی او در نبرد با آمریکا بوده است. او همچنین برای جلب نظر جناح‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های مذهبی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ عراق و جهان عرب، از سیاست عرفی قدیمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش فاصله گرفت. شعار الله اکبر به پرچم عراق افزوده شد، و به تدریج بخشهایی از قانون شریعت به درون ساختار حقوق عراق وارد شد و حد زدن بابت زنا و روسپیگری و قانونی شدنِ قتلهای زنان توسط شوهرانشان به دلایل ناموسی در سال ۱۳۸۰ بار دیگر در عراق توجیهی حقوقی یافت.

باقی ماجرا به اندازه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی کافی به زمان ما نزدیک هست که همه آن را در خاطر داشته باشند. کشمکشهای حقوقی جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی بین الملل و به ویژه اتهاماتی که آمریکا به خاطر تولید سلاحهای کشتار جمعی به عراق وارد می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آورد، به همراه نارضایتی کارشناسان آژانس بین المللی اتمی از شیوه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی همکاری عراقی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها با ایشان، در نهایت به شکل‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گیری اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای دیگر انجامید که به تصویب راه حل شماره ۱۴۴۱ در شورای امنیت سازمان ملل منتهی شد. مصوبه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای که در هشتم نوامبر 2002 قطعیت یافت و در عمل نوعی اعلان جنگ به عراق بود. جنگ عراق در نوروز سال ۱۳۸۲ آغاز شد، و پس از سه هفته به فروپاشی دولت بعثی و فراری شدن صدام منتهی شد.

آنگاه در ۲۲ آذر سال ۱۳۸۲، ایرنا به عنوان نخستین خبرگزاری‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای که خبر دستگیری صدام را در جهان مخابره می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرد، به نقل از جلال طالبانی اعلام کرد که صدام حسین در سوراخی در زیرزمین، در منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی الدور در نزدیکی شهر تکریت گرفتار شده است.

صدام در طی ماههای بعدی به دلیل کشتار دجیل در سال ۱۳۶۱ محاکمه شد. کشتاری که به دنبال سوء قصدی نافرجام به جان وی صورت گرفته بود. بنا بر مدارک موجود، زمانی که این ترور شکست خورد، صدام دستور داد تا قوم و قبیله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی ترور کنندگان مورد حمله قرار گیرد. در نتیجه ۱۴۸ نفر کشته شدند، ۳۹۹ نفر بیگناه بازداشت شدند و شمار زیادی از زنان و کودکان به سختی شکنجه شدند. صدام به خاطر همین جرم گناهکار شناخته شد و در ۱۴ آبان ماه سال جاری به اعدام محکوم گشت. برزان ابراهیم که برادر ناتنی او بود نیز به همین جرم محکوم به اعدام شد. صدام در بامداد نهم دی ماه امسال در شهر کاظمیه به دار مجازات آویخته شد. محلی که در آن دار زده شد، پایگاهی نظامی بود که در دوران زمامداری خودش برای شکنجه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی شهروندان عراقی مورد استفاده قرار می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گرفت. پس از مرگ صدام، نامه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای از او منتشر شد که در آن خود را مجاهد، شهید، رهبر مومنان، و عادل خوانده بود.

۲. در مورد صدام بسیار می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توان گفت و درباره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی حیاتش بسیار می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توان نوشت. اما به ویژه، آنچه که در این نوشتار در کانون توجه قرار دارد، محاکمه و مرگ صدام است.

زندگی صدام با مجموعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای از رخدادهای مهم در سطح جهانی پیوند خورده است. رخدادهایی که اگر بخواهیم معادلات جهانی لذت/ رنج و قدرت/ ضعف –این محکهای غایی تاریخ – را محترم بشماریم، داوری درباره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شان آسان و شفاف خواهد نمود.

صدام همان رهبری سیاسی است که از ظهور شکافهای سیاسی و اجتماعی در جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی چند پاره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی عراق برای مدت سه دهه جلوگیری کرد. او همان کسی است که وحدت سیاسی کشورش را حفظ کرد، و گذار این کشور به سرزمینی سکولار و مدرن را برای مدت یک دهه راهبری کرد.

در ضمن، صدام همان رهبری است که این اتحاد سیاسی را به قیمت نخبه کشی شدید و بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دریغ، آزار و شکنجه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی مردم بیگناه، و نسل کشی و کشتارهای پیاپی ممکن ساخت. صدام همان رهبری است که سی هزار تن از مردم کشور خود را تنها در جریان یکی از شورشهایشان به قتل رساند، و از سلاحهای شیمیایی و میکروبی برای کشتار شهروندان خویش بهره جست. بنابراین، لقبِ “الحاکم الظالم”- که این روزها روزنامه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نگاران عراقی صدام را بدان لقب می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شناسند، برایش شایسته است.

در چشم اندازی تاریخی، صدام گرانیگاهی بسیار مهم در سرگذشت ایران زمین است. صدام حاکم عراق بود، سرزمینی که از نظر تاریخی، همواره جز مقاطعی کوتاه – در دوران حاکمیت عثمانی و بعد هم استعمار انگلیسی- بخشی از ایران زمین بوده است، و پایتخت آن برای زمانی بسیار طولانی – از آغاز عصر هخامنشی تا دوران مدرن، یعنی حدود دو هزار و چهارصد سال- یکی از کانونهای عمده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی رشد و بالندگی فرهنگ ایرانی محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شده است. خودِ این حقیقت که نام این کشور (عراق، معرب اراک است که به فارسی قدیم قلب و مرکز معنا می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد) و نام پایتختش (یغداد، یا همان خداداد) فارسی است، نشانگر پیوندهای عمیق این سرزمین با فرهنگ ایرانی است. بخش عمده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی مردم این کشور یا ایرانی نژاد هستند (کردها و قبایل ایرانی مقیم عراق) و یا به مذهب رایج در ایران زمین (شیعه) پایبند می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌باشند.

از اوایل عصر قاجار، که نسیم مدرنیته در جهان وزیده بود و آرایش نیروها را تغییر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌داد، روند فروپاشی سیاسی ایران زمین نیز آغاز شد. روندی که پیش از آن هم بارها تجربه شده بود. انسجام سیاسی عصر هخامنشی با چندپارگی دوران سلوکی دنبال شد، و ویرانی دودمان ساسانی با ظهور امیرنشینهای طاهری و صفاری و آل بویه دنبال شد. بار دیگر در ابتدای عصر سلجوقیان انسجامی سیاسی در ایران زمین برقرار شد، که در پایان این دوره و زمان خوارزمشاهیان رو به زوال رفت، و در عمل از عصر ایلخانی تا ظهور شاه اسماعیل این نظام خانخانی همچنان برقرار بود. عصر صفوی یکی دیگر از این دورانهای انسجام و اتحاد بود، که پس از انقراض این دودمان در عمل به شکلی پیش رونده رو به انهدام رفت. نادرشاه و آغا محمد خان را در این میان جز ماجراجویانی کامیاب نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توان دانست. به این ترتیب، اگر دورانهای کوتاهِ انسجام این سرزمین در عصر نادری و ابتدای قاجاری را نادیده بگیریم، در عمل از پایان عصر صفوی تا به امروز، ایران زمین دستخوش پراکندگی سیاسی بوده، و به دولتهایی همسایه تقسیم شده است. در عصر قاجار، برای نخستین بار این چندپارگی بر اساس ساخت فرهنگی بیگانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای پدیدار شد و تثبیت گشت، که به مدرنیته مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شد. تاجیکستان، آذربایجان، ترکمنستان، بخشهایی از فزاقستان و قرقیزستان توسط روسیه از ایران کنده شد، که در میان کشورهای آسیایی زمان خود مدرن ترین نظام حکومتی را داشت. عراق، افغانستان، بخشهایی از پاکستان و حاشیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی خلیج فارس هم توسط انگلستانی از نواحی مرکزی ایران جدا شد، که در آن زمان مدرن ترین کشور دنیا محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شد. به این ترتیب، این آخرین موجِ چند پارگی ایران زمین، از این رو با موارد پیشین تفاوت دارد که با ورود مدرنیته به این قلمرو همراه بوده و با موج ملت زایی مدرن گره خورده است. شکلی متفاوت و به ظاهر سطحی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تر از پیکربندی ملیت، که با الگوهای کهن ساختاربندی این مفهوم در سرزمینهایی مانند ایران و چین متفاوت است.

عراق در این میان از اواخر قرن نوزدهم میلادی به عنوان کشوری مستقل از عثمانی جدا شد، و استقلال یافت. کشوری که گذشته از میراث فرهنگی نیرومندِ ایرانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش، پیوندهای دینی و نژادی و زبانی فراوانی هم با ایران دارد. کلید تمایز عراق از ایران، -که توسط استعمارگران انگلیسی به درستی شناسایی شده و مورد تاکید واقع شده بود،- هویت قبیله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای اعرابِ ساکن این سرزمین است، که از سویی مانند کردها سنی مذهبند، و از سوی دیگر مانند بخش عمده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی شیعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها عرب زبان هستند.

صدام به این ترتیب، در چشم اندازی تاریخی، عاملی بود که تفکیک هویت ملی این واحد سیاسی نوخاسته از ایران زمین را تسهیل کرد. صدام با تاکید بر هویت عربی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای به این کار دست یازید، که دست بر قضا در سرزمین‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی غیرعرب – مصر و سوریه- صورتبندی شده بود، در قالب حزبی مدرن و سکولار (حزب بعث) صورتبندی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شد، و در سرزمینهایی عرب زبان، اما غیر عرب نژاد – مصر، سوریه و عراق- قدرت سیاسی کسب کرده بود. در واقع اقبال خودِ اعراب به پان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌عربیسم سابقه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای به نسبت کوتاه دارد و تازه در جریان جنگ عراق و ایران بود که خودِ اعرابِ شبه جزیره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی عربستان و مناطق اطراف آن به پان عربیسم متمایل شدند. هرچند هرگز به جنبش بعث و عناصر سکولار ناسیونالیسم عربی روی خوش نشان ندادند.

به این ترتیب، صدام از نظر چارچوب نظری و موجی از آرا و اندیشه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های سیاسی که نماینده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شان محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شد، وضعیتی ضد و نقیض داشت. صدام حاکم کشوری بود که بخش عمده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی جمعیتش با مردم ایران از نظر نژادی یا دینی احساس همبستگی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کردند. بر کشوری حکم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زاند که نامش عراق بود و در پایتختی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زیست که بغداد نام داشت، و از میان سه زنی که اختیار کرد، سوگلی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش سمیرا شاه بندرِ ایرانی بود. اعلام هویتی مستقل برای چنین کسی و چنان کشوری، تنها با پذیرش اموری خودمتناقض و تعارض آمیز ممکن می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود. به همین دلیل هم صدام در طول دوران زمامداری خود ناچار شد برای دستیابی به نقطه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی ارجاعی برای هویت سازی کشورِ نوبنیادش، ابتدا به تاریخ باستان میانرودان بپردازد و خود را با حمورابی و نبوکدنصر مقایسه کند، بعد دست به دامان حمله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی اعراب به ایران شود و تجاوز ناگهانی و کشتار مردم غیرنظامی را نبرد قادسیه بنامد، و در آخر هم به شکلی خاص از اسلام پناه ببرد و خود را حافظ منافع فلسطین و دشمن اسرائیل و مجاهد بنامد.

پرشهای صدام برای دستیابی به هویتی ملی، چندان ضد و نقیض و واگرا بوده است، که احتمالا برای مورخانی که از درد و رنج این عصر و این دوران فاصله بگیرند، مضحک و خنده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دار خواهد نمود. ناهمخوانی عناصر معنایی و نمادهایی که صدام در سه دهه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی زمامداری‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش برای تعریف هویت عراقی و هویت عربی مورد استفاده قرار داد، آمیخته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای بود از باستان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گرایی پیش از اسلام – که با ملی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گرایی قدیمی ایرانی گره خورده است،- و پان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌عربیسم سکولار مدرن و دین زدوده، و در نهایت نسخه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای سنی از بنیادگرایی اسلامی. تعارض زیربناهای نظری این سه چارچوب به قدر کافی آشکار هست، و گویا به همین دلیل هم هیچ یک از این منشها کارآمد نبوده باشد.

صدام بر این مبنا، نقش تاریخی تناقض آمیزی را برای خود تعریف کرده بود. او خواستار آن بود که برسازنده – یا از دید خود احیاگرِ- هویتی عراقی دانسته شود. هویتی که اگر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواست به راستی مستقل باشد، می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بایست بند ناف خود را با هویتهای تنومندتر و کهنتر ایرانی و اسلامی قطع کند، و به محض آن که چنین می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرد، به پوسته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای شکننده و بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دوام از شعارها تبدیل می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شد. تراژدی زندگی صدام، که به سرعت به تراژدی زندگی بیست و پنج میلیون نفر از مردمان عراقی ایران زمین، و میلیونهای ایرانی تبدیل شد، جدی گرفتن ساختاری از تعریف ملیت مدرن بود، که در نگاه نخست وعده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی دستیابی به هویتی نو و کارآمد را به شرقیان می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌داد، اما بنا به تجربه نشان داد که در سرزمینهایی کهنسال مانند ایران و چین و هند که خود هویتی درازپا و دیرینه داشته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند، تنها می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند به عنوان عاملی کمکی برای بارورتر کردنِ همان هویت دیرینه کارآیی داشته باشد. تجربه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی عراق، اگر در نگاهی کلان نگریسته شود، کاربستِ افراطی و سرسختانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی هویت ملی مدرن، در سرزمینی بود که خود پیشاپیش هویتی غنی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تر و پرریشه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تر را دارا بود. سرزمینی که این هویت دیرینه را در گستره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای به پهناوری ایران زمین با بیش صد میلیون انسان دیگر سهیم بود، و گمان می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرد می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند با انکار این زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی کهنتر به رونوشتی مدرن و سکولار از هویت ملی جدید دست یابد.

صدام در این معنا، شیطانی پلید یا موجودی بدخواه نبود. به سادگی عربی بیسواد بود که فریفته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی امکانی دوردست و نامحتمل شده بود. این البته به معنای نادیده انگاشتن مسئولیت وی در این فریفتگی نیست. صدام در نهایت موجودی بود که گناهِ نادانی را بر دوش داشت، و این گناهی است که همواره با سرعت گناهانی دیگر را در دل خود می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پرورد.

تلاش صدام برای سرکوب شیعیان و کردها در زمان پیش از جنگ با ایران، به این معنا، نخستین گناه صدام بود. رنج و دردی که این حاکم بر مردم خویش روا داشت، حتی پیش از آن که ماجرا به جنگ و زوالی چنین شگفت انگیز منتهی شود، به قدر کافی آشکار بود. صدام همان کسی بود که برای حفظ پایه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های قدرت خویش از کشتار شهروندانش، وزیرانش، هم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌حزبی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایش، و حتی اعضای خانواده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش رویگردان نبود. فراموش نکنیم که همین صدام بود که دو داماد خود را پس از آن که از عراق گریختند، با وعده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی امان دادن به کشور بازگرداند و هردو را چند روز بعد به قتل رساند، یا باعث به قتل رسیدنشان شد.

از این رو، اگر بخواهیم در چشم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اندازی عراقی به صدام بنگریم، حاکمی خونخوار و درنده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خو را خواهیم یافت، که به سودای دستیابی به امری ناممکن –یعنی پدید آوردن یک هویت مدرن و کم خونِ ملی، در جایی که پیش از آن هویت بسیار تنومندتر دیگری حضور دارد،- دست به خون مردمش آلود. سیاستمداری که روند نوسازی را در عراق آغاز کرد، و تا مدتی آن را با موفقیت ادامه داد، هرچند بهای این مسیر را با سرکوب و خفقان و شکنجه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی بیگناهان می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پرداخت.

اگر در چشم انداز ایران زمین به صدام بنگریم، اما، چیزی دیگر خواهیم یافت. صدام کسی بود که نخستین جنگِ راستین و دراز مدتِ میان پاره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های ایران زمین را در کل دوران تاریخش آغاز کرد. چنان که گفتیم، تاریخ ایران، که دست کم به شکل منسجم و وحدت یافته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش به دوهزار و پانصد سال پیش باز می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گردد، دوره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی متناوب از قبض و بسط مرکزیت سیاسی، و اتحاد و چندپارگی را به خود دیده است. کشمکش میان این دولتهای همسایه در کل تاریخ ما سابقه دارد. چنان که درگیری میان صفاریان و طاهریان، زندیه و قاجاریه، و حتی در ابعادی دیگر، و در قلمروی حاشیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای آذربایجان و ارمنستان را می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توان در این چارچوب باز نگریست.

با این وجود نبردی که هشت سال به طول بینجامد، حدود یک میلیون و هفتصد هزار نفر کشته و دو برابر این مقدار معلول و زخمی بر جای گذارد، و با کاربرد سلاحهای کشتار جمعی همراه باشد، در پهنه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی ایران زمین سابقه نداشته است. چنین چیزی حتی در میان کشورهای نوپای مدرن سابقه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی چندانی ندارد.

به این ترتیب، صدام آغاز کننده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی اتفاقی تاریخی در سرگذشت دیرپای ایران زمین بود. جنگ ایران و عراق، که با ندانم کاری صدام آغاز شد و با نابخردی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های بسیار ادامه یافت، حادثه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای بسیار مهم بود.

این جنگ، بنابر نظر برخی از مفسران، واپسین جنگ کلاسیک تاریخ بود. یعنی آخرین جنگی در آن جبهه، پشت جبهه، ارتش کلاسیک، و ترابری خطی و زمینی به چشم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خورد. یک سال پس از پایان این جنگ، جنگ خلیج فارس در همین منطقه آغاز شد که نخستین نبرد هوشمند و اولین جنگ دوران جدید محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود. به این ترتیب، جنگ ایران و عراق، تنها یک ماجراجویی کوتاه مدت و پرهزینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی دیکتاتوری دیوانه نبود، که رخدادی جامعه شناختی و مهم بود. در این جنگ مردمی که به یک بافتار فرهنگی و تاریخی مشترک تعلق داشتند، برای مدتی به درازای تقریبا یک دهه با خشونت تمام با هم جنگیدند. جبهه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای خونین گشوده شد که جنگاوران هر دوسوی آن مردمی مسلمان و پروردگان ایران زمین بودند. چه بسا اعراب عراقی که اعراب ایرانی خوزستان را به قتل رساندند، و چه بسا شیعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها که شیعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها، و کردها که کردها را کشتند.

جنگ ایران و عراق نمادی بود که قدرتِ هویتهای ملی نوساخته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ را نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌داد. خونریزی بزرگِ هشت ساله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی میان ایران و عراق، از آنجا بر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواست که حماقت مردی به نام صدام مبارزان دو سوی این جبهه را دبان واداشت تا به قیمت نادیده گرفتن دین و مذهب مشترکشان، سابقه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی تاریخی و هویت ملی دیرینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی مشترکشان، و حتی (در مورد کردها) قومیت مشابهشان، تصمیم گرفتند از هویت ملی جدیدی دفاع کنند، یا بر مبنایش دست به حمله بزنند، که در کل سابقه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی چندانی نداشت و در مورد یکی از طرفهای درگیر (عراق) اصولا ساختگی بود و مرتب تغییر محتوا می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌داد.

صدام بر این مبنا، نمادی از یک رخداد تاریخی شگرف بود. رخدادی که وی آغازگر و آفریننده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی اصلی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شد. روندی که اتصال و الحاق فرهنگی دو پاره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی از نظر تاریخی مهم ایران زمین را برای مدت یک دهه ناممکن کرد، و احتمالا آن را برای سالیانی دیگر به تعویق انداخت. این حقیقت که در جهان امروز، هویتهای محلی و اتحادیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های جغرافیامدار به سرعت در حال توسعه هستند، از سویی نوید بخشِ آن است که شکلی تازه و فرهنگ-مدار از انسجام و وحدت مجدد مردم ایران زمین قابل دستیابی است. از سوی دیگر، چنین اتحادی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند به زایش قدرتی تازه در صحنه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی معادلات جهانی منتهی شود. ایران زمین، از دیرباز هم به دلیل موقعیت استراتژیک خود در پهنه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی جهانی، و هم به خاطر منابع غنی طبیعی و انسانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش، کشوری نیرومند بوده است، و در تمام مقاطعی که به وحدت سیاسی دست یافته (آخرین بار در عصر صفوی)، به یکی از ابرقدرتهای مهم جهان تبدیل شده است. از این رو این سیاست کشورهای صنعتی قابل درک است که اتحاد مجدد این مجموعه را خوش نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دارند، و از ظهور ابرقدرتی دیگر – که این بار به سلاح نفت هم مجهز است- بیمناک هستند.

سیاست جهانی در جریان جنگ تحمیلی، به روشنی بر طرد چنین امکانی متمرکز بود. تا پیش از جنگ ایران و عراق هردو کشور سرزمینهایی ثروتمند محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شدند، هردو به سرعت در راستای نوسازی پیش می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تاختند، و با وجود ساخت سیاسی شکننده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شان، جمعیتی پویا و فعال و منابعی غنی و به نسبت دست نخورده را در اختیار داشتند. در زمان آغاز جنگ، ایران و عراق چهارمین و پنجمین ارتشهای بزرگ جهان را در اختیار داشتند. در واقع، این دو بخش از ایران زمین، در آن زمان پیشرفته ترین نواحی این قلمرو محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شدند. سایر بخشهای ایران زمین در آن هنگام به نوعی مستعمره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی شوروی محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شدند و وضعیت اقتصادی و صنعتی عقب مانده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای داشتند.

در جریان جنگ، تمام نیروی این دو واحد سیاسی برای نابود کردن دیگری صرف شد. روند رشد اقتصادی متوقف، و به زودی معکوس شد، و در پایان جنگ هر دو کشور فقیر شده بودند و در موقعیتی فرو دست قرار داشتند. این فقر به حدی بود که در مورد عراق به ماجراجویی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی جدید و فروپاشی نهایی ساختار سیاسی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش انجامید. شیوه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی مدیریت روابط بین الملل در جریان جنگ و پس از آن، به روشنی از هراسِ جهان توسعه یافته از توسعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی این بخش از زمین حکایت داشت. هراسی که با نگاهی معقول به منافع ملی کشورهای خودشان، و با محاسبه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی منطقی در مورد موقعیت ایران زمین همراه بود.

از این رو، به دنبال مقصر گشتن در این میان و پناه بردن به نظریه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی توطئه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای فراگیر در این مورد، از دید نگارنده نادرست است. ایران زمین، چه بخواهیم و چه نخواهیم، در حال حاضر و برای مدت دو قرن، قلمرو فرهنگی و اجتماعی بزرگی بوده است که چند پاره و معمولا مستعمره بوده است. اتحاد مجدد این پاره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها، تنها با ابزاری فرهنگی و دستیابی به هویتی بازتعریف شده ممکن است، که صدام و عراق بعثی او در این مسیر مانعی جدی و مهم پدید آوردند. کشورهای غربی در این میان آنچه را که منافع ملی شان اقتضا می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرد، انجام دادند، و این درست همان چیزی بود که مناع ملی ایرانِ کنونی، و با نیکبختی تاریخی مردم ایران زمین در تعارض بود.

تاثیر کردار صدام، حتی اگر بخواهیم به وجود هویتی مستقل مانند هویت عراقی باور داشته باشیم، در راستای ویرانی عراق و نگون بختی مردمانِ دارای این هویت قرار داشت. اگر به شکلی واقع بینانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تر به تاریخ گسترده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تر ایران زمین بنگریم، حضور صدام، برنامه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های صدام، و نقشی که صدام در منطقه ایفا کرد، آشکارا به قیمت تعویقی چند دهه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای در مسیر اتحاد مجدد هویت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مدارانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی مردم ایران زمین تمام شده است. در سالهایی که اتحاد شوروی فروپاشید و آذربایجان و ترکمنستان و ارمنستان و تاجیکستان آزاد شدند و امکان دستیابی به وحدتی فدراتیو با ایشان وجود داشت، نیروی ایران و عراق صرف برادرکشی شد، و اگر بخواهیم صدام را به دلیل مقصر بدانیم، این یک به گمانم مهمترین دلیلِ آن است.

صدام به جرم قتل ۱۴۸ انسان بیگناه محاکمه و اعدام شد. کم نبودند ایرانیانی – و احتمالا عراقیانی- که با شنیدن این خبر مانند نگارنده حسی دو گانه پیدا نکنند. از طرفی این حس که جهان و ایران زمین از شر جانوری سیاسی و موجودی صدمه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسان خلاص شده است، و از طرف دیگر این حس که گویی حق مطلب در مورد صدام هنوز ادا نشده است. مقصود البته جنبه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی عدالت مدارانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی امر نیست. چرا که محاکمه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی صدام به جرم قتل تمام آن سی هزار نفر عراقی که در سال ۱۳۷۰ کشت، یا یک میلیون ایرانی که در جریان جنگ کشت، یا هفتصد هزار هراقی که در همین میان به کشتن داد، یا صدها هزار نفری که با مواد شیمیایی معلولشان کرد، یا فجایع بسیار دیگری که مرتکب شد، خود به محاکمه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای روشنگر و درازمدت نیاز داشت، که بیش از انتقامجویانه و کوین توزانه بودن، پژوهشگرانه و آسیب شناسانه باشد، و اکنون این فرصت از همگان گرفته شده است. اما این بخش دادخواهانه، می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند با نگاهی دیگر تکمیل شود، و آن فرصتی است که ما برای شناختن انگیزه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و پویایی روانی این انسانِ نامتعادل داشتیم و از دست دادیم، و بختی که برای فهم مهمترین حادثه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی تاریخ معاصر ایران زمین داشتیم و فوت شد.

صدام به ظاهر واپسین دیکتاتور نظامی خونخوارِ بزرگ در جهان بوده باشد. در سایر کشورها البته مشابه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و نمونه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی هم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ارز با او وجود دارند. اما تمام آنها در کشورهای فقیر آفریقایی یا آمریکای جنوبی زندگی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنند و هیچ یک به اقتدار و ثبات صدام دست نیافته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند، و گویا نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یابند. با این تعبیر، احتمالا صدام واپسین دیکتاتور نظامی کلاسیک در تاریخ معاصر ما بوده باشد.

محاکمه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی صدام از دید بسیاری از ناظران، شتابزده، سرسری، و باعجله انجام گرفت، و حکم صادر شده نیز به همین شکل اجرا شد. با این وجود، می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توان همچنان امید داشت، که پس از اعدام او، روند محاکمه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش در ذهن قاضیان راستین و داوران اصلی دادگاه تاریخ همچنان ادامه یابد. محاکمه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای که به فهم شرایط شکل گیری چنین انسانی بینجامد، دلایل تبدیل شدنِ یک آدم معمولی به موجودی چنین آسیب‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسان را توضیح دهد، و راهبردهای پیشگیری از بازتولید چنین کسانی را نشان دهد. قضاوتی که جایگاه صدام را در تاریخ معاصر ایران زمین نشان دهد، و درباره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی مخاطرات و فرصتهایی که وجود او به همراه داشت، بیندیشد. و داوری‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای که زخمهای ناشی از صدام و صدمه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های سهمگین او را، برآورد کرده، و التیام بخشد.

 

 

ادامه مطلب: کاتولیک‌تر از پاپ

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب