روش شناسی سیستمی در جامعهشناسی تاریخی
1. هرنوع پرداختنی به تاریخ، اگر بخواهد از سطح وقایع نگاری سنتی و تحریف رخدادها به نفع ساختار قدرتی خاص و زودگذر فراتر رود، نیاز به چارچوبی نظری دارد كه نقدپذیر، روشن، و مستدل باشد. شاید دلیل زوال سنت تاریخنگاری ایرانی را بتوان در انقراض تدریجی چارچوبهایی عقلانی و نظری دانست، كه روزگاری بر سنت تاریخ نگاری ما حاكم بود، و امروز به دلیل ناسازگاری با شرایط زمانه دیگر تاثیرگذار نیست. طبری و بیهقی و فضل الله همدانی در زمانی كه تاریخهای خویش را مینگاشتند، چارچوبی نظری را در ذهن و پیشفرضهایی روشن و سنجیده و بحث شده و معمولا در مظان نقد را در ذهن داشتند كه روش دست و پنجه نرم كردنشان با شواهد و دادههای انبوه و فراوان تاریخی را برایشان فراهم میكرد. تاریخ، در كل، پردادهترین دانش بشری است، چرا كه محتوای تمام دانشهای دیگر را نیز میتوان زیرمجموعهای از آن، و شعبهای از “تاریخ دانش” فرض كرد. از این روست كه به نقشهای و قطبنمایی و راهنمایی نیاز است تا عبور از میان این جنگل تاریك و انبوه ممكن شود و ازدحام دادههای معمولا جذاب و خواندنی، متن را به كشكولی از دادههای بیارتباط و بی سر و ته تبدیل نكند.
سنت تاریخ نگاری ایرانی، به دلیل ورود سنت نیرومندتر و سنجیدهترِ غربی كه از سویی با دانش مدرن و كارآمد، و از سوی دیگر دیگر با فنون پیشرفتهی باستان شناسی و تاریخ سنجی، و از جنبهی دیگر با اقتدار سیاسی نهفته در تمدن غربی آغشته شده بود، در ایران زمین چندان به سرعت جایگزین روشهای دیرینه شد كه مهلت بازاندیشی و نقد و بازخوانی روششناسی مورخان قدیمی ایرانی را از میان برد. این البته بدان معنا نیست كه پیشفرضهای بلعمی و بیهقی را درست بدانم یا چارچوب نظری فضل الله همدانی و حافظ ابرو را برای جهان امروز شایسته و كارآمد بدانم. چرا كه خود نیز به برتری فنون استدلالی و دادهگیری دانش مدرن بر روشهای سنتی خودمان باور دارم و حتی دستاوردهای نظری و چارچوبهای استنتاجی بسیاری را نیز كه امروز در محافل علمی و به روز جهان مطرح و مهم هستند، میپسندم و میپذیرم. اما چنین میفهمم كه نادیده انگاشتن سنتِ دیرینهی تاریخ نگاری ایرانی، و بسنده كردن به روایتی -هرچند گهگاه دلپذیر- كه غربیان از تاریخ ایرانیان به دست دادهاند، از سویی راه را بر فهمِ درونزاد و خودجوش ما از خودمان بسته است، و از سوی دیگر تمدن غربی و سنت تاریخنگاری مدرن را از نقدی بیرونی و چارچوبی رقیب و بارور محروم ساخته است. به بیان دیگر، چنین میاندیشم كه حجم دادههای تاریخی ثبت شده در قلمرو ایران زمین، و دیرپایی ساختارهای اجتماعی و فرهنگی در این مرز و بوم چندان چشمگیر و غنی است، كه امكان برساختن نظریهای به كلی نو برای فهم رخدادهای تاریخی را به دست میدهد. نظریهای كه در سطحی جهانی امكان نقد و بازاندیشی در پیشفرضهای سنت تاریخنگاری غربی را به دست دهد، و به این ترتیب بسیاری از خطاها را اصلاح كند. و به همین ترتیب نظریهای برای بازتعریف هویت ایرانی لزوم و ضرورت دارد تا با تكیه بر آن ما “خودمان” باشیم، و نه رونوشتی به زور گنجانده شده در قالبی نظری كه دانشمندانی معمولا خوش نیت، در زمینهی تاریخی و اجتماعی ویژهی خویش و در افق خاص پیش داشتهای خویش برساختهاند.
از این رو متن كنونی را باید تلاشی دانست برای تحقق طرحِ بلندپروازانهی دستیابی به یك تاریخ جدید و روزآمدِ ایرانی. نه به عنوان زیرشاخهای از تاریخهای مدرن مرسوم، كه آن رونوشتی و جمعبندیای از آرای معمولا سادهانگارانهی غیرایرانیان است، و نه به مثابه ابزاری ایدئولوژیك برای اثبات برتری نژاد و دودمان و فرهنگ و آیین و دینی خاص، كه این یك نیز جز شعبدهی قانعان به اندك و جعبه ابزارِ حقه بازی سیاستمداران نیست. برعكس، سرِ آن دارم كه با تكیه به چارچوب نظری ویژهای، روایتی از تاریخ ایران زمین به دست دهم، كه نقدپذیر، همه جانبه، و زاینده باشد، و در عین حال به پرسشِ اصلی چگونگی پیدایش و دگردیسی “منِ ایرانی” متمركز باشد. چرا كه این ماموریت، یعنی بازسازی و بازآفرینی منِ ایرانی را بزرگترین و بارآورترین كرداری میبینم كه در اكنون و اینجا از من و ما بر میآید، كه اگر رخ دهد منشهای پرمعنای تمدنی دیرینه و سرنوشت تاریخی نسلی بیگناه و آسیب دیده و آیندهی تاریخی جمعیتی صد میلیون نفره را نجات خواهد داد، و بختی فراهم خواهد آورد برای بازبینی و بازاندیشی و شاید اصلاح كژرویهای بسیاری كه در تمدن مدرن نهادینه شده است.
2. چارچوب نظری این نوشتار، از دو نظریهی كلان در زمینهی تحول نظامهای اجتماعی، فرهنگی، و روانشناختی برساخته شده است. سرمشق نظری سیستمی، چنان كه به تدریج در میان طبقهی متخصص نیز مقبولیت مییابد، به ظاهر ابزاری كارآمد و سودمند برای فهمِ رخدادهایی به پیچیدگی تاریخ است. از این رو سرمشق نظری خویش را نظریهی سیستمهای پیچیده برگزیدهام، و در این زمینه دو نظریه پرداختهام كه به ترتیب نظریهی منشها و نظریهی قدرت نامیده میشوند. آماج این دو نظریه، بازسازی فهمِ امروزین ما از مفهوم “من[1]” است. به عنوان تدبیری روش شناسانه، این پیش فرض را پذیرفتهام كه تمام رخدادهای مربوط به من، میتوانند در چهار سطحِ سلسله مراتبی متمایز اما بر هم افتاده درك و تحلیل شوند.
این چهار عبارتند از سطوح زیستی، روانی، اجتماعی و فرهنگی كه به اختصار فراز نامیده میشوند. بر مبنای چارچوب نظری پیشنهادیام، در هریك از این سطوح سیستمی پایه در نظر گرفته میشود كه هركدامشان یك “سیستم پیچیده و خودسازماندهِ تكاملی” هستند. اینها عبارتند از بدن، نظام شخصیتی، نهاد اجتماعی و منش. هریك از این نظامها، در سطح خاص خود، برای بیشینه كردن متغیری مركزی تلاش میكنند، و بر اساس پویایی آن متغیر میتوان رفتار و دینامیسم عمومی سطحِ یاد شده را تحلیل كرد. متغیرهای یاد شده عبارتند از بقا در سطح زیستی، لذت در سطح روانی، قدرت در سطح اجتماعی و معنا در سطح فرهنگی، كه بر اساس سرواژههایشان روی هم رفته “بقلم” نامیده میشوند. این چهار سطح فراز و آن چهار سیستم و آن چهار متغیر، در واقع پدیدارهایی یگانه هستند كه ما به دلیل پیكربندی خاص دستگاه شناختی و حسیمان، و ضرورتهای روش شناسانه برای دستیابی به مدلی تحلیلی و دقیق، در چهار برش گوناگون با مقیاسهایی متفاوت بررسیشان میكنیم.
فرض بر این است كه چهار سطح یاد شده، به كمك نظریههایی موضعی قابل صورتبندی هستند. یعنی نظریهی عمومی تكامل كه امروزه كاملا با دیدگاه سیستمی پیوند خورده، در سطح زیست شناختی، پویایی كلی بدنهای جویای بقا را به خوبی صورتبندی میكند. ایراد كار در آنجاست كه نظریهای عام و فراگیر كه سه سطح دیگر را در ارتباط با آن به شكلی سازگار تحلیل كند در دست نیست. هرچند در هر سطح چند نظریهی رقیب وجود دارند كه با چفت و بستهایی به نظریههای سطوح بالا و پایین خود متصل میشوند. مثلا امروزه سطح روانی با پنج نظریهی عمدهی روانكاوانه، رفتارگرایانه، كنش متقابل نمادین، شناختی، و سیستمی وجود دارند كه این آخری تداومِ نگرش گشتالت است كه با دادههای رویكرد شناختی بازسازی شده است. یا مثلا در سطح جامعه شناختی با نظریههای رقیبِ گوناگونی روبرو هستیم كه نوماركسیسم، نوكاركردگرایی، اتنومتدولوژی، نظریهی سیستمی و پدیدارگرایی نمونههایی از آن هستند. در سطح فرهنگی اما، با فقرِ آشكار نظریههای جدی روبرو هستیم و تنها برداشتها و انگارههایی تاریخی یا زبانشناسانه را داریم كه هرگز به سطح یك نظریهی عام و فراگیر ارتقا نیافتهاند.
نظریهی منشها، چارچوبی نظری است كه رخدادهای سطح فرهنگی را مدلسازی و تحلیل میكند، و نظریهی قدرت پدیدارها و پویایی سطح روانی و اجتماعی را مورد وارسی قرار میدهد. این دو نظریه در كنار نظریهی عمومی تكامل كه سطح زیستی را فهمپذیر میسازد، چارچوبی نظری را بر میسازند كه گاه با نام “نگرش زروانی” مورد اشاره واقع میشود، و مدعی پیكربندی كلیتِ عناصرِ مفهومی مربوط با “من” است.
هنگام روایت كردن تاریخ تحول “من” در ایران زمین، و تحلیل الگوهای ظهور و سقوط قالبهای گوناگون برای “منِ ایرانی” به این چارچوب نظری تكیه خواهم كرد و مفاهیم و ابزارهای نظری برآمده از آن را در زمینهی دادههای تاریخی به كار خواهم بست و پرسشهایی برآمده از این سرمشق نظری را طرح خواهم كرد و در جواب دادن به آنها خواهم كوشید. از این رو، تاریخ بدنها، تاریخ نظامهای شخصیتی، تاریخ نهادهای اجتماعی، و تاریخ منشها را خواهم نوشت تا به تصویری از تاریخ عمومی “من” دست یابم. و این به معنای پرداختن به سرگذشتِ بقا، لذت، معنا و قدرت نیز هست.
3. ایران زمین از بسیاری جنبهها اهمیت دارد، و یكی از آنها، دیرپایی شگفتانگیزِ این تمدن در درازای زمان، و گستردگی خیره كنندهی نفوذ آن در پهنهی مكان است. علت ویژگی دوم، روشن است. ایران زمین بر میانهی جهان قرار گرفته است. بین دو قلمروی بزرگ تمدنی شرقی و غربی، و در محل اتصال سه نژاد اصلی، و در اقلیمی كه زایندهی نخستین هستههای تمدن و شهرنشینی بود. حركت در جهان باستان، اگر قرار بود در سطحی جهانی انجام شود، باید لزوما از مجرای ایران زمین انجام میشد،و این امر خواه ناخواه به اثرگذاری و اثرپذیری، و نفوذِ تاریخی منتهی خواهد شد. و اما دلیلِ ویژگی نخست را به گمانم باید در ساختاریافتگی ویژهی من ایرانی جستجو كرد، و سازشپذیری عجیبش با تمام تنشهای قابل تصور، و ارتباطی ویژه كه به بقا، قدرت، معنا و لذت برقرار كرده است. از این روست كه مرور تاریخ تحول آن، در این روزگارِ بیمهری با تاریخهای حجیم و محبوبیت تاریخچههای جزئی و خرد، برای ما ایرانیان و برای همگانی كه به تداوم تاریخی خویش میاندیشیند، اهمیت دارد.
تاریخ، علمِ ردیابی ریشهها و تمایزیافتگیها و پیوستگیها و دگردیسیهاست. در این معنا، تاریخ ایران زمین مرجعی است كه در نظر داشتنش برای نگاشتن تمام تاریخهای دیگر – به جز تاریخهای منطقهای آفریقای جنوب صحرا، آمریكای پیشاكلمب، و شاید چین باستان- ضرورت دارد. خاستگاه بیشمار چیزهای مهم و مرسوم و آشنا -–از شلوار و شراب گرفته تا بهشت و دوزخ و خدای یگانهی متعالی- در این سرزمین بوده است، و بنابراین نادیده انگاشتن آنچه در این زمینه رخ داده، برای مورخان در بهترین حالت اشتباه و در بدترین حالت تحریفی آگاهانه را به ارمغان خواهد آورد.
تاریخ، فضای حالتی است كه خطراهههایی بیشمار و بسیار گوناگون در آن گسترده شدهاند. خطراهههایی كه از تجربه كردنِ الگوهای متنوعی از زیستن، اندیشیدن، و بودن پدید میآمدند، و معمولا تا روزگار ما تداوم نداشتهاند. اصولا خواندن تاریخ و نوشتن تاریخ از این رو ضرورت دارد كه چشمان ما را به افقهای ناآشنا و دور از ذهن، اما ممكن و تحقق یافته از هستی داشتن میگشاید، و با قرار دادنمان در زمینهای گسترده از این خطراههها، امكان نقد بیرونی و منصفانهی شیوهی بودنِ خودمان را و خطراههی خویش را به دست میدهد. فراهم كردن این بخت به ویژه در وارسی تاریخ ایران زمین برجستگی و درخشش بیشتری دارد. چرا كه در اینجاست كه برای مدتی به درازای كل تاریخ تمدن، تقریبا تمام اقوام و تمام ادیان و تمام نژادها و تمام زبانها -باز با استثنای مقیمان آمریكای باستان و آفریقای زیر صحرا- در هم آمیختهاند و از هم وامگیری كردهاند و با یكدیگری ستیزیدهاند و خطراهههایی نو و بدیع را پدیدار ساختهاند. این غنای سترگ از الگوهای متنوع و واگرا برای هستی داشتن، بزرگترین سرمایهی تاریخ ایران زمین، و بزرگترین دلیل برای ضرورتِ پرداختن به آن است.
4. تاریخ را در چشماندازی سنتی، بازگو كردنِ ماجرای زندگی شاهان میدانستند. این مردهریگ قدیمی كه دست بر قضا در ایران زمین و مصر نیز ریشه دارد، هنوز ستون فقرات بیشتر تاریخهای معتبر و مشهور را تشكیل میدهد. دلیل آن هم بسیار روشن است. روایت كردن تاریخ به نگارش و پراكندن برداشتی در مورد رخدادها وابسته است، كه خواه ناخواه مشروعیت و “معنای” رخدادها و چیزهای حاضر در اكنون و اینجا را تعیین میكند، و بنابراین با قدرت پیوند میخورد و به امری سیاسی تبدیل میشود. تاریخهای ما سیاستزده هستند، چون توسط نهادهایی سیاسی و با اهدافی سیاسی نگاشته شدهاند.
تاریخ كنونی را اما، با فراغت از چشمداشتهای سیاسی و با هدفی دیگر مینگارم. سرنوشت “منِ ایرانی” است كه در مركز توجه من قرار دارد، نه حیات و ممات ساخت سیاسی خاصی، یا نظام اجتماعی ویژهای. از این رو نگاه خود را بر “ایرانی” در تمامیت تكثر و تنوعش متمركز خواهم كرد. بیاعتنا به این كه از چه نژادی، چه قومی، چه زبانی، چه دینی و چه گرایش هنری یا ادبیای برخاسته باشد. تنها با نگاشتن این تاریخِ منِ ایرانی است كه میتوان آن فضای حالت را در كلیتِ ارزشمندش پیمود و آن پهنهی از یاد رفته و فراموش شده از تجربههای هستی شناسانه را در نوشت و به دركی ژرفتر در مورد موقعیت امروزین خویش پی برد. این كار، البته در كنار گرایشهای شخصی و خاص نگارنده انجام میشود، كه به عنوان یك ایرانی و یك انسان، خواستارِ وضعیتی مطلوب و موقعیتی آرمانی برای خویش، اطرافیان، آدمیان و تمامی زندگان است. كه به همین دلیل در نهایت پیوندی نیرومند با قدرت برقرار میكند. اما این پیوندی پسینی است، یعنی دستیابی به آن دركِ تاریخی دقیق را پیش نیاز و زیربنای خواستِ خود میگیرد، نه پیامد و نتیجهاش، و به همین دلیل هم به گمان من خردمندانهتر است.
5. تاریخ انباشتی است از رخدادها و چیزها كه در زمانها و مكانهای ویژهای وجود داشتهاند. این رخدادها و چیزها را در هر چهار سطح فراز میتوان شناسایی كرد. در سطح زیستی، بدنهایی زنده بودهاند، كه میخوردند و میآشامیدند و جفتگیری میكردند و بیمار میشدند و روشهای گوناگونی برای بهرهبرداری از لولههای گوارش و عضلانی/ عصبی و دفعی/تناسلی خود ابداع مینمودند. گوسفندان و آدمیان، باكتریها و درختان، و رنگها و شكلها و ریختها برسازندهی چیزهای سطح زیستی هستند، و الگوهای گوناگونِ كار كردنِ لولههای سهگانهی یاد شده، و شیوهای كه ماده، انرژی و اطلاعات را پردازش میكردند، رخدادهای این سطح است.
در سطح روانی اما، كه نسبت به سطحِ زیستی سخت، نرمافزاری مینماید، چیزها و رخدادها بسیار درهم تنیدهاند. ساختارهای روانشناختی خاص، هیجانها و عواطف، مهارتهای شناختی، ساز و كارهای لذت بردن و رنج كشیدن، و زیرواحدهای شناسنده و انتخابگر و مدیریت كنندهی نظام شخصیتی چیزهای این سطح هستند، و كاركرد همین عناصر رخدادهایی هستند كه در قالب رفتارهای انسانی در سطحی فردی بروز میكرده است. در سطح اجتماعی اما، بار دیگر با لایهای سخت افزاری روبرو هستیم. از این روست كه چیزهایی آشكار و روشن را داریم: بناها، معماریها، ابزارها، آثار هنری، سازمانها و خانوادهها و قبایل، در كلیتِ تنومند و تناسخِ جسمانیشان، و همچنین جامهها و خوراكها و دست ساختهها. رخدادها در این سطح، از كاركردِ نهادها برمیآمدهاند. مناسك كلان و مراسم اجتماعی، كنشهای متقابل خردِ و جریانهای اجتماعی كلان، جنگها و تجارتها و فنآوریها و تولیدهای صنعتی در زمرهی این رخدادها به شمار میروند. سطح فرهنگی به برابرنهادِ كلانِ سطح روانی میماند، از این رو كه در این لایه نیز چیزها و رخدادها به هم گره خورده و در هم تنیده شدهاند. در یان لایه چیزها عبارتند از واژگان و عناصر زبانی ونمادها و رمزگان و سرنمونها، و رخدادها شیوههایی هستند كه این نشانگان برای رمزگذاری پدیدارها به كار گرفته میشوند، و روشی كه از مجرای آن معنا را میآفرینند و بازتولید میكنند.
بر این مبنا، تاریخ مورد نظر ما تاریخ چیزها و رخدادهایی است كه در سطوح گوناگون فراز پراكنده شدهاند. تنها زمانی میتوان به روایتی منسجم و فراگیر از تاریخ یك تمدن دست یافت، كه تمام این رخدادها و چیزها در پیكرهای عمومی و همسازگار در كنار هم گنجیده شوند. اما جادوی زمان آن است كه این پیوندِ فراگیر و شاملِ تمام چیزها و تمام رخدادها، تنها یك بار و به شكلی بسیار موقت تحقق مییابد، و آن هم در زمان اكنون است. از این رو تمام آنچه كه مورخ بدان دسترسی دارد، سایه و ویرانهی چیزها و رخدادهاست. ردپاهای چیزها و بازتاب و تاثیر رخدادها، تنها مواد اولیهای هستند كه در اختیار ما قرار دارند. این مواد اولیه نیز به شكلی سخت ویرانگرانه در معرض تاخت و تاز دو نوع نیروی كاملا متمایز قرار دارند. در یك سو، روندهای طبیعی آنتروپیك با بینظمی و خصلت كاتورهایشان دست اندركار است تا نظمها را از هم بپاشد و تمایزها را از میان بردارد و تقارن را بر همه جا حاكم كند، و از سوی دیگر نظامهای شكل دهنده به اكنون قرار دارند كه به شكلی متمركز و سازمان یافته به قلب و تحریف و بازسازی بقایای بازمانده از گذشته مشغولاند، تا اكنون را بر پایههایی تنظیم شده استوار دارند، و اختلالهایی كه از گذشته در حال رخنه میكند را كنترل نمایند. بر این مبنا، میرایی و ناپایداری ذاتی این عناصر، در كنار تلاش ساز و كارهای قدرتِ جاری در زمان حال نیروهایی هستند كه دسترسی مورخ به چیزها و رخدادهای گذشته را به امری نادر و كمیاب تبدیل میكنند.
هنگام نگاشتن تاریخ، باید این كاستی بنیادین را فهمید و پذیرفت و در سایهی عدم قطعیت ناشی از آن به كار روایت كردنِ داستانِ گذشته پرداخت. این عدم قطعیت از سویی فروتنی علمی برای مورخ به ارمغان میآورد، و از سوی دیگر كارِ بازسازی گذشته را به تجسسی پلیسی مانند میكند. چرا كه در اینجا نیز باید برگههایی جسته و گریخته برای بازسازی صحنهای مناقشهآمیز در كنار هم قرار گیرد، تا كه شاید گناهكار و بیگناه از هم جدا شوند و عدالتی در سطحی برقرار گردد.
نگاهی به جعبه ابزار تاریخ پژوهان سیستمی
بر مبنای آنچه كه گذشت، میتوان به چارچوب معنایی بحثی كه بدان خواهیم پرداخت، كمی دقیقتر نگریست. پیش از ورود به بحث، تعریف چند كلیدواژه و ردهبندی عناصرِ معناییای كه به كار “نوشتن تاریخ” میآیند، ضرورت دارد. پس در اینجا به مرور برخی از مفاهیم و بازشناسی محتویات جعبه ابزار خویش میپردازم:
۱. تاریخ، عبارت است از روایتی دربارهی سرگذشت یك نظام تكاملی، و سیر تحول آن در زمینهی زمان- مكان، كه ادعای راست بودن داشته باشد.
روایت بودنِ تاریخ، بدان معناست كه آن را همچون یك منش در نظر میگیرم، یعنی تاریخ ساختاری معنایی است كه در قالبی زبانی صورتبندی شده باشد و ساختار كردارهای آدمیانِ حامل خود را تغییر دهد.
تاریخ با حقیقت ارتباطی برقرار میكند. یعنی ادعای راستی دارد و خود را توصیفی از آنچه كه ” به واقع” در گذشته رخ داده قلمداد میكند. از این مجرا، روایت تاریخی همواره با قدرت و با اكنون پیوند دارد، هرچند در تاریخهای مرسوم این ارتباط با مهارت پنهان میشود.
تاریخ به صورتبندی و شرح سرگذشتِ یك نظام تكاملی میپردازد. یعنی برای تمام نظامهای تكاملی – در تمام سطوح پیچیدگی – میتوان روایتهایی تاریخی به دست داد. میتوان تاریخ بدنها، گونهها، تمدنها، فرهنگها، منشها، نهادهای اجتماعی، قبایل، گروههای قومی و جمعیتی، زبانها، و … را نوشت. در واقع بخش مهمی از این تاریخها، هم اكنون وجود دارند و معمولا با تمركز بر موضوعی خاص و غفلت از سیستمهای تكاملی وابسته بدان، روایتی ساده شده را به دست میدهند. چنین است تاریخ كلاسیك، كه بیشتر سرگذشت تحول نهادهای سیاسی است، و تاریخ طبیعی، كه بررسی سرگذشت گونهها و جمعیتهای جانوری و گیاهی و سیستمهای زمین شناختی است. تا جایی كه به بحث ما مربوط میشود، نظامهای تكاملی مهم در فهمِ تاریخ “من” به طور عام و “منِ ایرانی” به طور خاص، به چهار ردهی بدن، نظام شخصیتی، نهاد اجتماعی و منش محدود میشوند. به عبارت دیگر، برای پرهیز از سردرگمی و سازماندهی انبوهِ دادههای تاریخی، در چهار سطح توصیفی فراز به روایتِ تاریخی خواهم پرداخت.
۲. مادهی خام برسازندهی تاریخ، از دو عنصر پایه تشكیل یافته كه عبارت هستند از رخدادها و چیزها.
رخدادها، فرآیندها و جریانها و اتفاقهایی هستند كه در قالبی كاركردگرایانه و به طور موقت بر صحنهی گیتی پدیدار میشوند. رخداد الگویی از پویایی هستی در چارچوبی زمانی- مكانی است كه عمری كوتاه و تاثیری دیرپا دارد. رخدادهای امور زودگذر و ناپایداری هستند كه “وضعیت هستی” در هر برش زمانی- مكانی را تعیین میكنند و مسیرها و خطراهههای پیشاروی سیستمها را در خوشههایی “تاریخمند” محصور میسازند.
ظهور امراض نو، شیوع بیماری واگیردار، قحطی، خشكسالی، سیل، رام شدن جانوران و گیاهان، فرسایش خاك، دگردیسی بوم، و سایر روندهای حاكم بر چگونه زیستنِ بدنها، رخدادهای سطح زیستی را تشكیل میدهند.
در سطح روانی، رخدادها عبارتند از: كردارهای روزانه، كارهای بزرگ مردم تاریخساز، زایش و زوال روشهای تنظیم لذت و رنج، ظهور و سقوط نظامهای انضباطی، ترفندهای انضباط اسفنكترها و تنظیم كاركرد لولههای سطح زیستی، و كل رخدادهای هیجانی و شناختی درون ذهن “من”ها.
در سطح اجتماعی برخی از این رخدادها را میتوان به این ترتیب فهرست كرد: جنگ و صلح، درگیری و اتحاد اقوام و گروهها و نهادها و دولتها، پدیدار و ناپدید شدنِ مسیرهای تجاری و برقرار ماندن یا از میان رفتن نظامهای تبادل اقتصادی، پیدایش ادیان نو، جنبشهای اجتماعی، حركتهای سیاسی، و دگرگونی نظامهای كنش متقابل میان افراد و نهادها.
و در سطح فرهنگی، مهمترین رخدادها چنین هستند: پیدایش و زوال ادیان، ابداع و فراموشی فنون و شیوههای عملیاتی، ابداع خط، رواج زبان، شاخهزایی در زبانها، نظریهها و ادیان، و ظهور گویشها، نظریههای نو، و فرقهها، و مركزیت یافتن جفتهای متضاد معنایی (جمها).
چیزها، تمام ساختارهایی هستند كه در زمان- مكان پایدار باشند، و شكلی ایستا و استوار از سازماندهی ماده و انرژی و اطلاعات را به نمایش بگذارند. چیزها زمینهای هستند كه رخدادها در درونشان ظاهر میشوند، و رخدادها الگوهایی هستند كه چیزها در قالبشان با هم ارتباط برقرار میكنند.
در سطح زیستی، بدنها، غذاها، فضولات، چیزهای برسازندهی زیست بوم – از سنگهای پایا گرفته تا ابرهای پویا- و به ویژه عناصری مانند آب و خاك و نور و عوارض زمینشناختی نمونههایی از چیزها هستند.
در سطح روانی، چیزها عبارتند از حالات گوناگون عاصفی- هیجانی، “من”های متمایز و تشخص یافته در كالبد جسمانیشان، چیزهایی كه این منها مالك آن پنداشته میشوند، و اشیایی (مانند لباس) كه از مجرای مالكیت یا هر نوع رابطهی ذهنی دیگر، پیكربندی نظام شخصیتی را رمزگذاری و تثبیت كند.
در سطح اجتماعی، چیزها عبارتند از راهها، ساختمانها، شهرها، بناهای مهم، معبدها، دژها، مراكز تجاری، و تمام چیزهایی كه مثل یك درخت مقدس یا یك تاج، دلالتی اجتماعی دارند.
در سطح فرهنگی، چیزها عبارتند از حروف و علایم و نمادهای زبانی، منشها (دین، فن، آفریدهی ادبی و هنری، نظریه، اسطوره، و…)، كتابها و متون، اشیا و دست ساختههایی فنی، آیینی، یا هنری كه نظامی خاص از معناها را در خود منعكس كنند، و از همه مهمتر، جفتهای متضاد معنایی (جمها)، كه هستههای پیكربندی معنا در منشها هستند.
۳. تاریخ، توصیفی وابسته به مقیاس است، اما تاریخی كارآمد است كه روایتهای بر آمده از این مقیاسهای متفاوت را در قالب یك نظام منسجم با هم تركیب كند، درست همان طور كه این رخدادها و چیزهای دارای مقیاسهای گوناگون، در ابتدای كار در جریان ظهور امر تاریخی با هم پیوند داشتهاند.
این بدان معناست كه اگر در سطوح گوناگون فراز به سیر دگرگونی نظامهای تكاملی بنگریم، رخدادهایی متفاوت را خواهیم دید كه بر چیزهای متمایزی سوار شدهاند. در اكنون، كه زمانِ همیشگی ظهور امر تاریخی است، تمام این سطوح چهارگانه و توصیفهای واگرا در پیكرهای منسجم و یگانه با هم تركیب شدهاند، و این همان است كه اكنونِ تنومند و حاضر و ملموس را از تاریخِ بیرمق و كمرنگ و تكه پاره متمایز میسازد. روایت تاریخیای نیرومند است كه شكلی از این انسجامِ “اكنونمدارانه”ی تاریخ را در قالبی نمادین بازتولید كند. یعنی بتواند توصیفهای گوناگون از سطوح فراز را به شكلی در هم ادغام كند كه به تصویری یكدست و سازگار از امر تاریخی دست یابد. این همان است كه میتواند محكِ راستی یك روایت تاریخی و معیار چیرگیاش بر روایتهای رقیب قلمداد شود.
چارچوب زمانی- مكانی
در تاریخ، سنتهایی گوناگون برای تعیین حد و مرزِ پژوهش وجود دارد. به ویژه در زمانی كه به بحثِ تاریخ فرهنگ یك تمدن خاص میرسیم، این مرزبندی اهمیت مییابد، چرا كه خطا در این قلمرو میتواند به از قلم افتادن دادههایی مهم، یا آمیختنِ ناروای دادههای بیربط به هم منتهی شود. به همین ترتیب، برای مرزبندی زمانی رخدادها و دورهبندی تاریخی سیر تحول تمدنها هم قالبها و شیوههایی وجود دارد كه در صورتِ ناسنجیده بودن، خطاهایی از همین دست را موجب میشود. از این رو، یكی از سویههای مهمی میتوان كار مورخان را بر مبنایش نقد كرد، وارسی چارچوب زمانی و مكانیایست كه برای خود برگزیدهاند. یعنی وارسی این كه در چه دوران زمانی به رخدادها و چیزهای كدام قلمرو جغرافیایی نگاه كردهاند و چه الگوها و نظمها را از چه ظرفی از زمان و مكان استخراج نمودهاند. این چارچوب معمولا ناگفته باقی میماند و همچون امری بدیهی پیشفرض گرفته میشود و به همین ترتیب نتایجی نقد ناشده و محدودیتهایی ناخواسته را به روایت تاریخی تحمیل میكند.
به طور كلی، سه سنت اصلی در تعیین مرزهای زمانی و مكانی یك پژوهش تاریخی وجود دارد. رویكرد سنتی، مرزهای یاد شده را بر اساس تاریخ سیاسی جوامع تعیین میكند. یعنی به دایرهی اقتدار و نفوذ پادشاهان و بردِ عملیاتی نهادهای اجتماعی تنظیم كنندهی قدرت مینگرد و به این ترتیب زمان را برحسب دورههای زمامداری شاهان و دودمانهای گوناگون، و مكان را بر اساس قلمروی اقتدار این شاهان و حاكمان مرزبندی میكند. این شیوهایست كه از كهنترین دورانها برای روایت كردن تاریخ به كار گرفته شده است. چرا كه نخستین روایتگرانِ رسمی تاریخ، همین شاهان و حاكمان و نهادهای سیاسی بودند و روندها و رخدادها را نیز از زاویهی دید خود و بنا بر مرجعیت و مركزیت خود تعریف و بازگو میكردند. این روش برای تقسیم بندی زمان و مكان، به خاطر آشنا بودنش، و دقتی كه شاهان در ثبت كردار خویش به خرج دادهاند، میتواند همچون معیار یا محكی شایسته مورد استفاده قرار گیرد، اما زمانی كه كاری كلانتر از نگاشتن تاریخ سیاسی یك تمدن منظور باشد، نابسنده است. چرا كه رخدادها و چیزهایی بسیار مهم را كه در نظام اجتماعی و سطوح دیگر فراز تاثیرگذار و مهم توانند بود را تنها به این دلیل از قلم میاندازد، كه خارج از قلمروی اقتدار فلان دودمان یا بهمان شاه قرار داشتهاند. به زودی به این موضوع بازخواهم گشت كه دست بر قضا همواره از همین حاشیههاو گوشه و كنارهایی كه خارج از برد اقتدار نهادهای سیاسی قرار داشته، نظمهای جدید ظهور كردهاند، و به این دلیل هم تاریخ سیاسی تنها همچون محكی و سنجهای، و نه به عنوان معیاری برای مرزبندی زمان و مكان سودمند است.
شیوهی دیگر، كه به ویژه در زمان مدرن و در كشورهای اروپایی تكوین یافت، از شیفتگی دوران جدید نسبت به فنآوری بر میآید. بر این اساس، دورههای تاریخی گوناگون بر اساس فنون و ابزارهای به كار گرفته شده در هریك رده بندی میشوند. بازنمود این رویكرد، آن است كه دورانهای كهن را بر اساس ابزارهای سنگی، و بعدتر بر اساس استفاده از فلزات گوناگون مورد وارسی قرار میدهند. به این شكل با دورانهایی مانند عصر نوسنگی یا عصر آهن و مفرغ روبرو هستیم، كه هریك بسته به دامنهی استفاده از این مواد اولیه برای ابزارسازی، قلمرو جغرافیایی خاصی را در بر میگیرند. ناگفته پیداست كه استفاده از معیار فنآوری به عنوان متغیری مهم در پیكربندی نظام اجتماعی و شیوههای تولید و مصرفِ آن، ارزشمند و مهم است. اما این كه این متغیر یگانه عاملِ تقسیمبندی دورههای تاریخی و مرزبندی قلمروهای جغرافیایی باشد، بسیار جای بحث دارد. به ویژه در دورانهای جدیدتر و پس از پیدایش خط كه بر خلاف دوران پیشاتاریخی، دادههای ما تنها به ابزارهای – معمولا سنگی- منحصر نمیشود و با طیفی بسیار وسیعتر از دادههای باستان شناختی روبرو هستیم.
سومین رویكرد، كه از همه جدیدتر است و معمولا در تركیب با معیار فنآوری مورد استفاده قرار میگیرد، از نگرش تكاملی برخاسته است. بر مبنای این نگرش، گذارهای تاریخی مهم و دگردیسیهای ساختاری در نظام اجتماعی است كه اهمیت دارد و بر این مبنا باید زمان و مكان رخدادهای تاریخی را بر اساس پیكربندی عمومی نظام اجتماعی و سطحِ تكامل یافتگی آن وارسی كرد. بر این مبناست كه گذارهای مهمی مانند انقلاب صنعتی و انقلاب كپرنیكی و انقلاب كشاورزی تعریف میشوند.
رویكرد مورد نظر من در این نوشتار، مشتقی از این روش سوم است، كه امروزه نیز بیشتر مورد نظر مورخان است. این مشتق، البته به شكلی خاص صورتبندی شده است. چارچوب نظری نگارنده، نظریهی سیستمهای پیچیده است. به ویژه نسخههای جدید و به روزِ آن، كه در حد امكان از سادهانگاریهای گذشته در مورد سیر تكامل خطی جوامع و پیش فرضِ جبری و خطی بودن سیر تكاملی سیستمهای پیچیده پرهیز میكند، و چند متغیره بودن و لایه لایه بودنِ رخدادهای تكاملی را میپذیرد و مورد تاكید قرار میدهد. از این رو در این نوشتار، واحدهای بزرگی به نام تمدن را به عنوان معیار تعیین زمان و مكان رخدادهای “مهم” و مرزبندی حوزهی “نگاه” به چیزها در نظر خواهم گرفت. تمدن، به كلانترین مقیاسِ توصیفی ما مربوط میشود، یعنی در سطح فرهنگی حضور دارد. تمدن قلمروی زمانی مكانی است كه یك شبكهی به هم پیوسته و دارای اندركنش از منشهای دارای زبان و ساخت ارتباطی مشترك در آن جاری باشند. به عبارت دیگر، یك تمدن، قلمروی جغرافیایی را در بر میگیرد كه مردمانی با ساخت شخصیتی ویژه و “همساخت” – اما نه لزوما همسان یا مشابه- در قالب جوامعی به هم مرتبط كه شبكهای یگانه و در هم تنیده از منشها را پشتیبانی كنند، در آن وجود داشته باشند.
تعریف تمدن این معیارهای حصر كننده را در بر میگیرد:
الف) در یك تمدن، زبان یگانه یا شبكهای همسازگار از زبانهای معیارِ ترجمه پذیر به هم وجود دارند كه تبادل منشها و ارتباط میان زیرواحدهای فرهنگی را ممكن میسازند.
ب) در یك تمدن، منشها در شبكهای در هم تنیده از روابط درونی با هم قرار میگیرند، به شكلی كه یك سیستم را تشكیل دهند. یعنی منشهایی كه با هم اندركنش دارند، در آن پهنهای منسجم را تشكیل میدهند كه درون و بیرون دارد و با تمدنهای همسایه كه ساختاری مشابه را دارند، در نقاطی كه تبادل منشها در آن به ندرت انجام میشود، حد و مرزی را نشان میدهد.
پ) یك تمدن توسط “من”هایی بازتولید میشود كه نظام شخصیتیشان در زمینهی آن تمدن پیكربندی شده باشد. از این رو نظامهای شخصیتی در درون یك تمدن همساخت و همریخت هستند. یعنی از دستور زبان مشتركی برای بیانِ خوشتن برخوردارند و لذت و قدرت را با قواعدی همگون و همخوان – اما نه لزوما یكسان و همریخت- صورتبندی میكنند.
ت) یك تمدن به لحاظ زمانی و مكانی منسجم است. یعنی پیوستاری از زمانها و مكانهای متصل به هم را با چیزها و رخدادهای وابسته به آنها در بر میگیرد.
با این تعریف، تمدن عبارت است از یك حوزهی معنایی كه در تاریخ و جغرافیا گسترده شده باشد. وجود نژاد، قومیت، یا اقلیمی ویژه و همگون برای تشخیص یك تمدن ضرورت ندارد. به همین ترتیب، نظامهای شخصیتی همساخت یاد شده، و زیرواحدهای نظام زبانی همگونِ یاد شده نیز ممكن است شاخهزایی قابل توجهی را تجربه كنند و تنوعی چشمگیر را در خود نشان دهند. اما تا زمانی كه این زیرواحدها در قالب یك شبكهی درهم بافتهی معنایی عمل كند و به صورت یك سیستم ارتباطی و رمزگانی مشترك عمل كند، تمدنی یگانه را نمایندگی میكنند.
تمدن را باید بر اساس تركیبی از تمام متغیرهای قابل دسترسی مرزبندی كرد. یعنی متغیرهایی مانند سطح فنآوری، نظام زبانی، ساخت دین و امر قدسی، پیكربندی نهادهای اجتماعی، و در زیرِ این عنوان، قالب نظامهای سیاسی همگی متغیرهایی هستند كه ساختار درونی یك تمدن را تعیین كرده، و به این ترتیب حد و مرز تاریخی و جغرافیایی آن را تعیین میكنند. واحدهای تاریخی و جغرفایایی واحدِ تمدنی، لزوما با دودمانها و تاریخهای سیاسی همساز نیست، چنان كه دوران زمامداری كوروش بزرگ به دو بخش تقسیم میشود كه نیمی در عصر پیش از ظور حكومت جهانی و نیم دیگر پس از آن قرار دارد. یا حكومت میجی در ژاپن جمع كنندهی دوران سنتی و مدرن است. یا مثلا قلمرو سكاها در عصر هخامنشی و اشكانی جزئی از تمدن ایرانی است، بی آن كه در قلمرو سیاسی هخامنشیان قرار گیرد.
بر مبنای پویایی تمدنها در زمان و مكان است كه میتوان به طبقهبندی دقیقتری در مورد تاریخ كلان فرهنگ بر زمین دست یافت، و قلمروهای عمومی تمدنی را از هم تفكیك كرد.
چارچوب زمانی
تعیین بازههایی از زمان كه ساختارها و كاركردهای جاری در آن به نسبت همگن باشد، كاملا به تعریف ما از كاركردها و ساختارها بستگی دارد. به بیان دیگر، بدنهی پویایی جوامع در مسیر زمان، انباشته از شكافها و گسستهای ریز و درشت با اشكال و طرحهای گوناگون است كه میتوان بر هر ردهای از آنها تمركز كرد و آغاز یا پایان دورهای تاریخی را تشخیص داد. برای چشمی كه به چیزهایی مانند آثار هنری و رخدادهایی مانند زایش هنرمندان بزرگ خو گرفته است، ظهور عصر نوزایی در ایتالیا از زمانی خاص آغاز میشود و برای دیگری كه به روندهای اقتصادی و تاریخ سیاسی توجه بیشتری دارد، از زمانی دیگر. به همین ترتیب حد فاصل میان دورههای تاریخی گوناگون را بسته به این كه چه سطحی از فراز و چه رخدادها و چه چیزهایی مهمتر تلقی شوند، میتوان بر گسستهای متفاوتی استوار كرد.
بر این مبنا، تشخیص و برگزیدن گسستهایی كه واحدهایی در حد امكان “واقعی” از زمان را در سیر تحول جوامع نشان دهد، كاری ظریف و دشوار است. به طور سنتی رسم بر آن است كه محور زمان تاریخی – و همچنین باستانشناختی و زمین شناختی- را بسته به عمق گسستهای یاد شده و بزرگی واحدهای زمانی به دست آمده، به سه ردهی دوران، دوره، و عصر تقسیم میكنند. این البته شكل كلاسیك و جا افتادهی این ردهبندی است، وگرنه تقسیمهای خردتری مانند عهد و واحدهای كلانتری مانند ابردوران نیز در بسیاری از متون به چشم میخورد.
آنچه كه معلوم است، كوچكترین واحدِ كارآمد در بررسیهای تاریخی، به عمر آدمیان محدود میشود. دوران زندگی یك انسان، به ظاهر كوچكترین بازهای از زمان است كه در پژوهشهای تاریخی “به دست میآید” و نتایجی ملموس و كارآمد از آن مشتق میشود. این البته بدان معنا نیست كه فرضِ واحدهایی كوچكتر از آن ممكن نیست. وقتی كه سخن از تاریخِ یك “من”ِ خاص، یعنی زندگینامهی كسی است، دورههای مختلف زندگی وی را نیز از هم تفكیك میكنند و به واحدهایی در حد سال و حتی ماه و روز تمركز میكنند. با این وجود، در شرایط عادی، طول زندگی یك انسان، كه واحدش “نسل” است، كوچكترین واحد تحلیلهای تاریخی دانسته میشود. یك نسل، در تعریفهای جامعهشناختی و جمعیتشناسانهی گوناگون درازایی از یك دهه تا سی سال را در بر میگیرد، و طول زمانی است كه در طی آن یك خوشه از اشخاصِ همسن و سال، از “پیرترها” و “جوانترها”یشان تفكیك میشوند. این مرزبندی میان نسلها، معمولا بر اساس رخدادها تعیین میشود. هرچند به تازگی و در عصر مدرن كه ضرباهنگ تولید چیزها افزون شده است، از “نسل رادیو”، نسل اینترنت” و “نسل تلویزیون” نیز سخن گفته میشود و معمولا چیزهایی فنآورانه برای برچسب گذاشتن نسلها به كار گرفته میشود.
در پژوهش ما نیز، كوچكترین واحد زمان، یعنی عصر، به طول زندگی یك انسان اشاره میكند. یعنی در این مقیاس، به دنبال شكافها و گسستهایی خواهم گشت كه نسلها را از هم، و زندگی افرادِ همزمان را از پیشینیان و پسینیانشان جدا میكند. حد و مرزِ دو عصر به شكافهایی اشاره میكند كه در ساختارها و كاركردهای مربوط به “من” و “تن” پدیدار میشود. در درونِ یك عصر، با پیكربندی به نسبت همریخت و همگنی از روندهای زیستی و روانی روبرو هستیم، یعنی این واحد زمانی بر چیزها و رخدادهای مربوط به سطوح خردِ سلسله مراتب فراز – چه سخت افزاری مانند بدن، و چه نرم افزاری مانند نظام شخصیت- تنظیم شده است.
میتوان در بررسیهای تاریخی واحدهایی كوچكتر از عصر را نیز در نظر گرفت، و من نیز در برخی جاها به این واحدهای خردتر اشاره خواهم كرد و بنا به نیاز مقیاس بررسی خود را در این سطحهای ریزبینانهتر قرار خواهم داد. در كل، در مواردی نیاز به وارسی سطوح خردتر از عصر زورآور میشود، كه با زندگی افرادی دورانساز سر و كار داشته باشیم. “من”هایی كه دستاوردهای علمی، دینی، هنری، سیاسی، یا اجتماعیشان به دگرگونی عمیقی در شكل هستی منتهی شود و دورهای را به دورهای دیگر، و دورانی را به دورانی دیگر تبدیل كنند، شایستهی آن هستند كه در سطح چیزها و رخدادهای ریزِ روزمره نگریسته شوند و در این ابعاد وارسی گردند. با این همه، از آنجا كه حجم این كتاب محدود و یكنواختی تحلیلها برای فهم بهترِ آن سودمند است، در حد امكان از پرداختن به جزئیاتِ سطوح خردتر از عصر پرهیز خواهم كرد و در مواردی كه این كار ضرورت یابد، كتابی مستقل را دربارهی آن “من”های ویژه خواهم نوشت و این متون را همچون پیوستی به این كتاب خواهم افزود.
سطح بزرگتر از عصر، دوره است. در یك دوره، با روندهایی به نسبت همریخت و پیوسته در سطوح اجتماعی و فرهنگی روبرو هستیم. یعنی ضرباهنگ و سیر دگردیسی چیزها و رخدادهای مربوط به منشها و نهادهای اجتماعی در این واحدهای زمانی پیوسته و در هم بافته هستند و گذاری بزرگ یا گسستی از روندهای پیشین را نشان نمیدهند. واحد زمانی دوره را معمولا با قرن نشان میدهند. در حد و مرز میان دو دوره، روندهای هر چهار سطح فراز دچار گذاری نمایان میشود. این بدان معناست كه دگردیسی و گسست در سطوح فرهنگی و اجتماعی، لزوما با پدیداری مشابه در سطح زیستی و روانی همراه است و ممكن نیست كه سطوح بالای فراز گسستی را نشان دهند، بی آن كه پیامد آن در سطوح زیستی و روانی منعكس نشود. در واقع، معمولا نوع فشاری كه این دو لایهی خرد و كلان به هم میآورند واژگونه است و بیشتر سطوح زیستی و روانی هستند كه دگرگون میشوند و تحول در سطوح كلانتر را نیز ایجاب میكنند. ناگفته نماند كه ارتباط و اندركنش میان روندهای جاری در سطوح فراز در هم تنیده و پیوسته است و بنابراین سخن گفتن از روابط علی سرراست و خطی در میان آنها درست نیست. این بدان معناست كه چیزی شبیه به تعیین شدگی یك سطح توسط سطحی دیگر یا جبرِ سطوح خرد یا كلان در كار نیست. این مفاهیم تنها از نظریههایی بیرون میآیند كه شواهدِ تاریخی را تا حدی ساده لوحانه تصفیه و پیرایش و ساده كنند.
گذشته از دورهها و عصرها كه واحدهای زمانی ملموسی را با مقیاسهای خرد یا متوسط به دست میدهند، واحد زمانی بزرگتری به نام دوران نیز وجود دارد، كه از بر هم افتادن گسستهایی بزرگتر و تاثیرگذارتر ناشی میشوند. دورانها نه تنها گذار و گسستی را در تمام سطوح فراز نشان میدهند، كه دگردیسی ساختاری بنیادین و پیكربندی مجدد هر چهار سیستمِ بدن، نظام شخصیتی، نهاد اجتماعی و منشها را نیز به دنبال دارند. به عبارت دیگر، ما در یك دوران با شبكهای از دورههای شبیه به هم سر و كار داریم كه در چارچوب ساختاری مشتركی قرار دارند و از سرمشق كاركردی همریختی پیروی میكنند. دوران بر این مبنا، واحدی كلان از زمان است كه دورههای مرتبط با هم را در خود جای میدهد. درازای دورانها بر حسب هزارهها شمارش میشوند.
در مورد دورانهای تاریخی، توافقی عمومی در میان پژوهشگران وجود دارد. آشكار است كه تحول در زندگی قبایل متحركِ گردآورنده و شكاچی، و آشناییشان با فنون كشت و كار و رمهداری، گذاری بزرگ و مهم بوده است كه معمولا با نام انقلاب كشاورزی مورد اشاره قرار میگیرد. این گذار، امری درازمدت، شبكهای و منتشر بوده كه در طول چهار هزاره در مراكزی دور از هم و معمولا بیارتباط با یكدیگر تحقق یافته است. انقلاب كشاورزی به ویژه از این رو در تاریخ ایران زمین اهمیت دارد كه كهنترین مراكز كشاورزی در ایران زمین (خراسان بزرگ، سیستان، درهی سند، ایلام، میانرودان، قفقاز) و در همسایگی ایران زمین (سوریه، آناتولی، و مصر) قرار دارند. به همین ترتیب، دورانِ شهرنشینی، كه از اواخر هزارهی چهارم و آغاز هزارهی سوم پ.م شروع شد نیز در همین مناطق متمركز بود، و این همان هنگامی بود كه خط ابداع شد و “تاریخ” به معنای دقیق كلمه آغاز شد.
دوران دیگری كه شایستهی ذكر است، همان است كه به شهرنشینی پیشرفته یا كشاورزی عمیق شهرت دارد. این دوران از قرن ششم پ.م آغاز شد و به ویژه از آن رو كه ایران زمین مركز و پیش برندهاش بود، اهمیت دارد. این موجِ نو، تاریخ ایران زمین را به دو بخشِ كمابیش مساوی كشاورزی ساده و كشاورزی پیشرفته تقسیم كرد كه هریك از آنها حدود دو و نیم هزاره به طول انجامید. سومین دورانی كه شایستهی تحلیل است، دوران مدرن است كه با دگردیسی عمومی در پیكربندی جوامع و فنآوری تولید همراه بود و عمر رخنهی آن در ایران زمین همچون سایر جوامع، تنها چند قرن است.
در هریك از دورانهای یاد شده، دورههای متفاوتی را میتوان تشخیص داد. دورهها را به طور سنتی با نظم سیاسی و دودمانهای پادشاهی از هم جدا كردهاند. در این نوشتار من نیز برای ساده شدن بحث و آشنا نمودن مفاهیم، در این چارچوب سخن خواهم گفت. هرچند به قالب معنایی آن وفادار نخواهم ماند و در مواردی كه لازم باشد، از دورههای آشنای ساسانی، اشكانی، هخامنشی، و… برای اشاره به قالبی آشنا ولی مبهم استفاده خواهم كرد كه گسستهای راستین و دورههای گذارِ واقعی را در اندرونشان میتوان یافت.
عصرها، چنان كه از تعریفش بر میآید، به ویژه با شخصیتهای تاریخی بزرگ نشانهگذاری میشود. بنابراین در این سطح، عصرها را با نام مردمی كه در شكل دادن به آنها تعیین كننده بودند برچسب خواهم گذاشت.
- چنان كه در نظریهی قدرت توضیح دادهام، واژهی من را به جای كلمهی سوژه به كار میگیرم، و از آن ماهیت كنشگر و خودمختار و اندیشندهای را مراد میكنم كه نخستین بار توسط كانت در كلیت خویش به شكلی مدرن صورتبندی شد و از آن هنگام تا به امروز در كشاكش نقدها و بازسازیهای گوناگون، دگردیسی بسیار یافته است. اما به گمان من هنوز اهمیت و مركزیت خویش را حفظ كرده است، و بر خلاف باور پسامدرنها، نه قابل حذف است و نه قابل تحویل به چیزهایی دیگر. ↑
ادامه مطلب: بوم، مردم، شادی