شرحی بر فرایند فروپاشی پادشاهی ایلام نو و گذار به پادشاهی مادها
پژوهشکدهی تاریخ، آبان 1387
كلیدواژگان: ایران باستان، ساخت دولت، ایلام نو، آشور، بابل، مانا، اورارتو، ساختارهای سیاسی، قبایل آریایی، مادها، گوتیوم.
چكیده
در این نوشتار گذار نظم سیاسی از دولتهای باستانی پیشا آریایی (آشور، بابل، ایلام) به نخستین نظم دولتهای آریایی مستقر درایران زمین و كشورهای همسایه (ماد، انشان، لودیه) بررسی شده است.
برآمدن مادها در واقع محصول گره خوردن چند عامل بود، كه در این مقاله به طور مفصل مورد وارسی واقع شدهاند. یكی از آنها، فراز آمدن قبایل آریایی نیرومندی بود كه به ویژه در میانشان مادها اهمیت داشتند. قبایل ماد در آذربایجان و كردستان امروزین مستقر شدند و آماج حملات خونین آشوریانی قرار گرفتند كه همچنان بر اساس سیاست خویش، در جستجوی برده و غنیمت جنگی بودند. مادها زیر فشار این نیروی بیرونی به تدریج متشكل شدند و در دوران فرورتیش توانستند در برابر فشار آشوریان به شكلی موفق مقاومت نشان دهند و هستهی اولیهی دولت ماد را بنا نهند.
دومین عامل، خودِ دولت آشور بود كه با تاخت و تازهایش در سرزمینهای همسایه، هم روند تمركزگرایی سیاسی و سازمان یافتنشان را تسریع میكرد، و هم به مثابه نیرویی ویرانگر و نابود كنندهی شهرها و نظم اجتماعی عمل میكرد. دولت آشور در زمان برآمدن مادها با شورشهای پیاپی بابل و مصر روبرو بود و قدرتی نیرومند مانند اورارتو را در همسایگی خویش داشت. دولت آشور با وجود سیاست نظامیگرای خود، در واقع بر شالودهای سست و شكننده استوار بود و آن چیرگی مدام بر مقاومت همسایگانش بود.
عامل دیگر، دولت نیرومند ایلام بود كه در زمان برآمدن مادها در عصر ایلام نو به سر میبرد. در این نوشتار به روابط ایلام و ماد و ساخت دولت فدرال ایلامی تاكید شده است و جایگزینی قدرت ماد به جای ایلام و چیرگی نهایی آن بر آشور به مثابه دنبالهی نبردهای دیرپای آشور و ایلام در نظر گرفته شده است.
پیش درآمد
در میان گذارهای سیاسی عمده در تاریخ ایران زمین، گذار از عصر ایلامی نو به پادشاهی ماد كمتر از همه مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته است. دلیل آن، از سویی كم بودن منابع و آشفتگی و پیچیدگی شرایط سیاسی آن روزگار، و از سوی دیگر قرار گرفتن این رخداد بین دو دورهی مهمِ تاخت و تازِ آشوریها و ظهور هخامنشیان است. یعنی گویی جای گرفتن در سایهی خاطرهی دو عصر چشمگیر -خشونت آشوریان و شكوه هخامنشیان،- عاملی بوده كه مورخان را از کنجکاوی و پرداختن به اواخر عصر ایلامی نو و آغاز دوران مادها بازداشته است.
كم بودن منابع و علاقه به بررسی این دوره، با چند پیشفرضِ نادرست و افسانهی تاریخی تركیب شده است كه كارِ فهم این گذار سیاسی را دشوارتر میسازد. مهمترین افسانههایی كه همچون انگارهای رایج ولی نادرست در مورد پادشاهی ایلام نو وجود دارد، و راه را بر فهمِ دقیق این عصر بسته است، سه عنصر عمده را در بر میگیرد:
نخست، باور به این كه دو قلمروی سیاسی و فرهنگی مجزا به نامهای میانرودان و ایلام وجود داشته است، كه در سراسر تاریخ جهان باستان با هم در حال نبرد بودهاند[1]. این برداشت، به دو دلیل ایجاد شده است. نخست مرزهای سیاسی امروزین میان كشورهای ایران و عراق كه كوههای زاگرس را همچون مرزی طبیعی میان دو كشور و دو واحد سیاسی مجزا در نظر میگیرد، و دوم اسناد سومری هزارهی سوم پ.م كه به درگیری مكرر دولتشهرهای میانرودانی (سومری) و ایلامی اشاره میكند.
دوم، این اعتقاد كه عصر ایلامی نو و در كل تمدن ایلام به دنبال تاخت و تاز آشور بانیپال در اواسط قرن هفتم پ.م به طور كلی ریشهكن شد و از میان رفت[2]. این اعتقاد با نادیده انگاشتن تقریبا تمام اصول جامعه شناسی تاریخی، و تنها به خاطر علاقهی افراطی مورخان به كتیبهی آشوربانیپال شكل گرفته است، كه داستان فتح شوش را شرح میدهد.
سوم، این اصل موضوعه كه ماد و ایلام دو واحد سیاسی و جغرافیایی مستقل و متمایز بودند كه از نظر مكانی از هم فاصله داشتهاند و از نظر تاریخی هم دو دورانِ پیاپی و جدا از هم را نشان میدهند. این باور، بیشتر به عقاید عامیانه باز میگردد و كتابهای درسی كه ساده كردن مفاهیم و همهفهم كردنشان را به دقت علمی ترجیح دادهاند.
من در نوشتاری دیگر نشان دادهام كه نخستین باورِ یاد شده نادرست است[3]. ایران زمین (یعنی سرزمینهای میان خطى سیردریا- دریای مازندران- کوههای قفقاز در شمال و خلیج فارس در جنوب، و میان کوههای هندوکوش در خاور و کوههای آستانهی فلات لوانت در باختر) یك واحد جغرافیایی و فرهنگی یكپارچه است با زیرواحدهای قومی و تمدنی همدوش و در هم تنیده، كه سیر تحول و پویایی تاریخشان جز با در نظر گرفتنِ این یكپارچگی و درهم تنیدگی ممكن نیست. زیرواحدهای تمدنیای كه از آغاز هزارهی سوم پ.م تا میانهی قرن ششم پ.م در در ایران زمین مستقر بودند، دولتشهرهایی بودند كه به تدریج به پادشاهیهای همسایه تبدیل شدند و برای دو و نیم هزاره در تعادلی سیاسی و فرهنگی با هم قرار داشتند، که هرچند تا ظهور كوروش بزرگ این واحد تمدنی بزرگ به اتحاد سیاسی دست نیافت، اما وامگیریهای فشردهی فنآورانه، وجود مسیرهای تجاری فراوان، و تعامل سیاسی و نظامی دایمی این دولتشهرها و پادشاهیها با هم، آنان را به یك حوزهی فرهنگی و تمدنی یكپارچه تبدیل كرده بود، كه آشكارا از حوزههای همسایه (مانند تمدن درهی نیل و تمدن فلات آناتولی-بالكان) متمایز بود. در مورد دومین و سومین پیش فرضِ مورد بحث، امیدوارم در همین نوشتار شواهد كافی به دست دهم تا نادرست بودنشان آشكار شود. پیشنهادم به خواننده آن است كه برای آغاز كار، این دو حكمِ احتمالا آشنا و پذیرفته شده را به حالت تعویق درآورد تا ارزیابی و داوری دقیقتر در موردشان بعد از مرور شواهد تاریخی فراهم آید.
به عبارت دیگر، تمایز اصلی دیدگاه حاکم بر این نوشتار و بخش عمدهی ادبیاتی که در مورد گذار عصر ایلام نو به مادِ آغازین وجود دارد، آن است که نگارنده واحدهای سیاسی ماد و ایلام و بابل و آشور را زیرسیستمهایی از یک واحدِ جغرافیایی- تمدنیِ یکپارچه (هرچند هنوز نامتمرکز از نظر سیاسی) میداند، که تداوم، میراث، و شیوهی اثرگذاریشان بر یکدیگر همچون سیستمهایی مستقل و همسایه (طبق برداشت مرسوم مورخان کلاسیک) نبوده است، بلکه در شبکهای از همگراییها و واگراییهای رفتاری تعریف میشده که بر زمینهی مشترک تمدنی ایشان، و منافع مشترک یا متضادشان تکیه داشته است.
این نوشتار به این شكل سازمان مییابد: نخست چارچوبی كلی از تاریخ عصر ایلامی نو و شرایط ظهور آن ترسیم میگردد و رخدادهای مهم این عصر مرور میشوند[4]. پرسش بنیادین این متن، چگونگی افول اقتدار دولتِ دو هزار سالهی ایلام در قرون هفتم پ.م است، و شرایط برآمدن دولتی نوظهور به نام ماد. این پرسش را میتوان به همین ترتیب به دو پرسش اصلی تجزیه کرد که یکی متغیرهای حاکم بر فرسودگی و زوال اقتدار ایلام را آماج میسازد، و دیگری به متغیرهای حاکم بر زایش اقتدار مادها میپردازد. در چارچوبی جامعهشناختی و با تاکید بر تاریخ سیاسی به موضوع خواهیم پرداخت و رخدادهای نظامی و جمعیتشناختی را به عنوان ارکان اصلی تحول در این دوران مورد تحلیل قرار خواهیم داد.
ملاحظات روششناسانه
تاریخ شاخهای از دانایی است كه فهم شرایط و عوامل اكنون را بر مبنای بازسازی رخدادهای گذشته و درك نظمها و الگوهای پویایی جوامع انسانی آماج قرار داده است. امروزه، تاریخ به دانشی میان رشتهای و به نسبت پیچیده تبدیل شده است كه ناگزیر است برای دستیابی به این هدف دادهایی متنوع و مستقیم یا غیرمستقیم را از حوزههای دانایی متفاوت با هم تلفیق كند[5].
نگاه نگارنده به تاریخ با این رویكرد میان رشتهای و جدید به تاریخ همسو است، و به ویژه بر چارچوب نظری دو بخشی و درهم بافتهای استوار است كه نظریهی منشها و نظریهی قدرت نام دارد. نگارنده این دو نظریه را به عنوان قالبهای تئوریك عامی برای مفهومسازی و طرح پرسشهای نو در زمینهی نظریهی سیستمهای پیچیده برساخته است. نظریهی منشها مدلسازی نظامهای فرهنگی و نظریهی قدرت پیكربندی ساختار قدرت و پویایی آن را هدف گرفتهاند و هریك از این دو رویكرد بر بینشهای برخاسته از دیگری تكیه دارد[6].
هنگام پرداختن به بحثی چالش برانگیز مانند تاریخ جهان باستان، رویكرد میان رشتهای مورد نظرمان ناگزیر به بهرهگیری از تمام دادهها موجود، و تلفیق تمام راهبردهای در دسترس برای بازسازی نظمهای گذشته میشود. از این روست كه در چشماندازی كلان، نیاز داریم تا دادههای باستان شناسانه را با مستندات تاریخی مدون و این هردو را با دادههای دوردستتری مانند زبان شناسی تاریخی و جمعیت شناسی تاریخی تركیب كنیم، و قواعد عام حاكم بر پیكربندی نظامهای اجتماعی و پویایی فرهنگ را در نظر داشته باشیم، تا به تصویری روشن از عصرِ مورد نظرمان دست یابیم. در مورد گذار از پادشاهی ایلام به ماد نیز چنین است، و به ویژه این از آن رو اهمیت دارد كه دادههای ما بیشتر غیرمستقیم است و از منابعی گرفته شده كه به سرزمینهای در حال جنگ با ماد و ایلام مربوط میشوند.
به طور خلاصه، اصول روششناسی رعایت شده در این نوشتار عبارت است از استفاده از تمام منابع و دادههای تاریخی به شکلی میانرشتهای، برخورد نقادانه با دادههای منفردی که به اصل موضوعههایی تعیین کننده پیوند خوردهاند، و تلاش برای فهم پویایی تاریخی جوامع باستانی در قالب یک سیستم در هم تنیده.
واسازی تاریخ رسمی
تفسیر تاریخى امروزین ما دربارهى تاریخ ایران زمینِ باستان، از صافىِ كتیبههاى میانرودان و به ویژه متون بابلى و آشورى گذشته است. از این رو توجه به جهتدار بودنِ این متون ضرورى است. چنین به نظر مىرسد كه این كتیبهها مانند تمام متون سیاسى دیگرى كه در طول تاریخ خلق شدهاند، بر بنیادهایى براى مشروعیت بخشیدن به قدرت استوار بودهاند و در زمینهاى سیاسى كاركرد داشتهاند. این بدان معناست كه باید عملكرد تحریف كننده، سانسور كننده و پنهانكارانهشان را دید و هنگام تفسیرشان به آن توجه نمود.
نمونههاى تاریخى اى كه مىتوان براى اثبات این جهت دار بودن مورد استناد قرارشان داد، بسیارند. اما در اینجا به عنوان یك نمونه، به آخرین كتیبههایى اشاره مىكنم كه آشوریان در مورد ایلامىها نوشتند. این كتیبهها از زمان ویرانى شوش به دست آشوربانیپال اشارهى دیگرى به ایلام ندارند. از دید من، نه از آن رو كه ایلام دیگر وجود نداشته، بلكه بدان دلیل كه بیست سال پس از این مقطع تاریخى، پادشاهى آشور منقرض شد و اثرى از آن بر جاى نماند.
تنها اشاره به غصب سلطنت در قلمرو ایلام، گذشته از گزارش مشروحى كه عموى اورتكى دربارهى خویشاوندان محروم از سلطنتش نگاشته است، به منابع آشورى و بابلى مربوط مىشود[7].
نخستین اشاره، به هالوشو اینشوشیناك مربوط مىشود كه روش مبتكرانهى كشاندن نبرد به زمین حریف را ابداع كرد و آن را به شكلى پیروزمندانه در برابر مهاجمان آشورى به كار بست، اما بنا بر اسناد میانرودان به دست مردمش در شهر شوش كشته شد. پس از او، چنین گزارشى در مورد پسرش هم كه به دست مردم هیدالى به قتل رسید، تكرار مىشود[8].
با توجه به این كه شاهان یاد شده مردانى فعال و نیرومند در میدان نبرد، و در حال دفاع از سرزمینشان بودهاند، بعید به نظر مىرسد كسى بتواند جایگاهشان را غصب كند. علاوه بر این، تمام جانشینانى كه براى این سه شاه ذكر شدهاند، برادران كهترى بودهاند كه بر مبناى قوانین ایلامى ولیعهد محسوب مىشدند. این جانشینها سیاستى كاملا مشابه با شاهان قبلى را دنبال مىكردند و هیچ تلاشى براى صلح با آشوریها نمىكردند. چنین رفتارى از شاهى غاصب بعید مىنماید.
با توجه به اینكه ایلام در این زمان همچنان نیرومند بوده و در برابر حملات آشوریها با شیوههایى نوآورانه و موفق مقابله مىكرده، گزارش كاتبان بابلى بیشتر به نوعى ابراز خصومت و نفرین شبیه است تا ذكر حقیقتى تاریخى. وگرنه از كسى كه به طور قانونى وارث تاج و تخت است و در نظامى فدرال حكومت مىكند، یا مردمى كه مورد حمله قرار گرفتهاند و توسط شاهى فعال در میدان نبرد رهبرى مىشوند، بعید است كه برادر یا شاهشان را در شرایط جنگى از بین ببرند. و اگر هم چنین كنند، قاعدتا با نوعى آشفتگى و هرج و مرج در قدرت روبرو مىشوند و با ارتش مهاجم وارد مذاكره مىشوند. نه این كه با سیاستى تغییرناپذیر و با رهبرى شاهانى كه جانشین قانونى یكدیگر هستند، با شیوهاى موفقیتآمیز به جنگ ادامه دهند و به دفاع از كشور خود بپردازند.
این همه را در كنار این حقیقت ببینید كه در تاریخ ایلام چیزى شبیه به غصب سلطنت تنها یكبار دیده شده است كه آن هم با قتل شاه قانونى همراه نبوده، و عمویى كه برادرزادهاش را از تاج و تخت محروم كرده او را با احترام به نقطهاى تبعید كرده و كتیبههاى زیادى را در ذكر دلایل این عمل خویش نگاشته است. با همهى این تفاصیل، گمان نمىكنم گزارش موجود دربارهى قتل پشت سر همِ سه شاه به دست مردم و خویشاوندانشان و غصب قدرتشان در ایلام درست باشد. این بیشتر به نوعى تبلیغات جنگى در برابر دشمنى خطرناك مىماند كه در قلمرو بابل داراى مشروعیت و محبوبیت بوده، و بنابراین مىبایست تصویرش با چنین گزارشهایى خراب مىشده.
نكتهاى كه مىتواند حدس مرادر مورد تبلیغاتى بودنِ اشارههاى موجود به غصب سلطنت در ایلام تایید كند، بحث سكته در میان شاهان ایلامى است. در بابل و آشور، كتیبههایى یافت شدهاند كه به سكتههاى پیاپىِ شاهان ایلامى اشاره دارند. بر مبناى این منابع، هومبان هالتاش به محض حمله به سیپار بدون بیمارى خاصى، ناگهان در قصر خود مرد، و تمپت هومبان اینشوشیناك به دنبال یك ماه گرفتگى دچار فلج لبها و لوچ شدن چشمان شد[9]. با توجه به بىسابقه بودن چنین چیزى در تاریخ ایلام، باید یكى از فرضهاى زیر را پذیرفت:
یا آن كه در تاریخ مورد نظر، ناگهان نوعى اپیدمى سكتهى مغزى و صرع در میان شاهان ایلام رواج یافته، یا آن كه چنین علایمى از ابتدا در بین شاهان مزبور وجود داشته، اما در تاریخ یاد شده توجه كاتبان زیر فرمان شاهان آشور به وضعیت پزشكى شاهان ایلامى جلب شده است و این موارد را گزارش كردهاند. سومین امكان آن است كه كل این گزارشها معنایى متفاوت از توصیف وضعیت سلامت شاهان یاد شده را داشته باشند. برداشت مرسوم در میان مورخان امروزین آن است که اصل گزارش آشوریان را بپذیرند و شیوع غیرعادی بیماریهایی سخت از این دست در خاندان سلطنتی ایلام را به ازدواجهای درون خویشاوندی یا حتی زنای با محارم مربوط بدانند[10]. اما این پرسش به جای خود باقی است که چگونه مردانی با این اختلالات وراثتیِ فرضی یکی از بزرگترین دولتهای جهان باستان را برای زمانی چنین طولانی رهبری کردهاند؟
مردم میانرودان باستان چیزى مانند سكته یا صرع را مانند امروزیان به صورت ناراحتىاى عضوى یا اختلالى فیزیولوژیك تعبیر نمىكردهاند. از دید ایشان، چیزى مانند “فلج صورت همزمان با ماه گرفتگى” چیزى همچون “اصابتِ نفرینِ خداى ماه” و ظهور نشانهاى آسمانى در اثباتِ كفر و نفرین شدگى دشمنان میانرودان جلوه مىكرده است. از این رو گمان مىكنم خواندن و پذیرفتن گزارشهاى آشوریان و كاتبان بابلىِ در استخدامشان در این زمینهها كارى سادهلوحانه باشد.
با یك مرور كوتاه بر فهرست شاهان ایلامى و روایتهایى كه زیر تاثیر آشور از ایشان نگاشته شده، مىبینیم كه[11]:
تاج و تخت شوتروك اینشوشیناك دوم توسط برادرش غصب شد.
این برادر كه هالوشو اینشوشیناك نام داشت، در قیام مردم شوش كشته شد.
جانشینش كوتیر ناهونته در شورش مردم هیدالى كشته شد.
جانشینش هومبان نیمنا در اثر سكته درگذشت.
جانشینش هومبان هالتاش اول در اثر بیمارى ناگهانىاى درگذشت[12].
جانشنینش هومبان هالتاش دوم ناگهان بى آنكه بیمار باشد مرد.
جانشنینش تمپت هومبان اینشوشیناك مشهور به تئومان دچار لوچى چشم و فلج شدن لبها شد[13].
بنابراین در فاصلهى زمانى سالهاى 717-653 پ.م، تمام شاهانى كه بر ایلام فرمان راندند، یا غاصب بودند و شوربختانه در اثر طغیان اتباعشان مردند، و یا بیمار بودند و به علایم صرع و سكته دچار مىشدند. دست كم یكى از این شاهان، یعنى تمپت هومبان اینشوشیناك (تئومان)، پس از این سكتهى فرضى همچنان شاهى فعال بود و پس از سكته كردن، به آشور حمله كرد.
یكى از تفسیرهایى كه مىتوان در مورد این متون داشت، آن است كه به چیزى فراتر از رخدادهاى سیاسى معاصرشان، یا وضعیت شاهان ایلامى اشاره مىكنند. تمام این شاهان، كسانى بودند كه با آشور مىجنگیدند و در قلمرو میانرودان محبوبیت داشتند. پایتخت فرهنگى میانرودان، یعنى بابل، متحد و هوادار این شاهها بود، و با یارى ایشان در برابر آشور ایستادگى مىكرد. به گمان من، ظهور ناگهانى عناصرى مانند شورش و بیمارى در بایگانى تاریخى آشور، و منسوب شدن تمام این موارد به شاهان ایلام، و محدود بودن این موارد به دورهاى حدود هفتاد ساله، نشانگر آن است كه در این دوره جنگى تبلیغاتى بر ضد ایلامىها در میانرودان در جریان بوده است، و شاهان آشور به این ترتیب مىكوشیدهاند با نسبت دادن چیزهایى مانند شورش مردم و غصب تاج و تخت، یا بیماریهاى ناگهانى، مشروعیت حریفانشان را كاهش دهند. باید به این نكته توجه كرد كه مردم میانرودان باستان چیزى شبیه به قفل شدن دهان و ناتوانى در حرف زدن را “اختلال پیشروندهى صرع بزرگ” تشخیص نمىدادهاند، بلكه آن را نشانهى ملعون بودن فرد و علامت خشم خدایان مىدانستهاند. به ویژه هنگامى كه با علایم دیگرى مانند ماه گرفتگى و غصب تاج و تخت در آمیخته شود.
چنان كه گذشت، گزارش ضد و نقیض و دروغینى كه شاهان آشورى در مورد نبرد حلوله به دست مىدهند[14] هم نشانگر رواج دروغ در متون رسمى این عصر بوده و شاهدى است كه شك مرا در مورد درست بودن این گزارشها تقویت مىكند.
بنابراین واپسین گزارشهاى موجود دربارهى شاهان ایلامى، بیشتر تبلیغاتى سیاسى است تا شرح بىطرفانهى رخدادهایى تاریخى. شاهان آشور، براى چیرگى بر بابل و كاستن از محبوبیت ایلامىها در این منطقه، به نبردى تبلیغاتى دست زده بودند، كه امروزه همچون تاریخ خالص پذیرفته شده است. تبلیغاتى كه خواه ناخواه با تحریف واقعیتها و اغراق و دروغ تركیب مىشده است.
و به گمانم، مهمترین عنصر این تحریفِ تاریخ، افسانهى انقراض تمدن ایلامى پس از حملهى آشور بانیپال به شوش است.
فرجامِ عصر ایلامی نو
تاریخ دهههای پایانی دوران ایلامی نو، زیر تاثیر تداخل متغیرهایی سیاسی شکل گرفت که در سرزمینهای همسایهی ایلام، یعنی بابل و آشور در آنسوی زاگرس و ماد و مانا در اینسوی زاگرس ریشه داشتند. برای فهم آنچه که در نهایت بر ایلام گذشت، باید نخست تصویری از رخدادهای اصلیِ جاری در این سرزمینهای پیرامونی به دست آوریم.
برای روایتِ مسیرهای پیچیدهای که به تغییر گرانیگاه قدرت از ایلام به ماد منتهی شد، شاید سالهای آغازین سلطنت اسرحدون[15] بهترین آغازگاه باشد. در آن روزهایی كه آشور و اورارتو با هجوم سكاها و كیمرىها دست و پنجه نرم مىكردند، اقوام نزدیك این قبایل كه در ایران زمین زندگى یكجانشینى اختیار كرده بودند، در حالِ پىریزى دولتى نیرومند بودند. احتمالا نقطهى شروع این سازمان یافتگى، همان جنبش دیااوكوى مادى بوده باشد. چون در فروردین 673 پ.م، وقتى كه اسرحدون تازه از غارت سرزمین ماد فراغت یافته بود، جانشین دیااوكو كه فرورتیش نام داشت، رهبرى مادها را بر عهده گرفت و بر آشور شورید[16]. مورخان یونانى این نام را فرائورتِس نوشتهاند، و در بسیارى از متون فارسى امروزین هم آن را به شكل نادرستِ “فرائورت” -كه تلفظِ فرانسهى شكل یونانى شدهى یك نام فارسى است!- آوردهاند. در متون آشورى، نام این شاه به صورت كاشتاریتو ثبت شده است. این نام همان خشتریه است كه زبان مادى “شاه” معنا مىدهد و احتمالا لقبى بوده كه مادها براى رهبرشان برگزیده بودند، نه نام اصلى وى. اسم امروزینِ “شهریار”، شكل دگرگون شدهى همین نام است.
بنا بر اسناد آشورى، فرورتیش در ابتدا حاكم (بِل آلى) منطقهى كاركاشى بوده است[17]. كاركاشى، نام آشورىِ یكى از مناطق میانى زاگرس است كه با همدان امروزین منطبق است، و به زبان آشورى “سرزمین كاسىها” معنا مىدهد. بنابراین آشكار است كه فرورتیش از بخشى از زاگرس برمىخاسته كه سابقهى سرورى بر میانرودان را داشتهاند. با این وجود در زمان او، كل این منطقه توسط ایرانیان اشغال شده بود و بومیان قفقازى و كاسىهاى مهاجرى كه قرنها پیش به این منطقه كوچیده بودند، همگى به تدریج در موج خروشان این مردم نورسیده حل شده بودند. گذشته از میانرودان كه توسط اقوام سامى مسكونى شده بود، در زمان اسرحدون، آخرین بقایاى دولتهاى مستقل غیرایرانى -به استثناى ایلام، مانا و اورارتو- در ایران زمین منقرض شدند. دولتهایى مانند الیپى و خارخار كه توسط قفقازىها تاسیس شده بودند و مطیع شاهان ایلامى بودند، یا به استانهاى آشورى فرو كاسته شدند و یا به قلمرو ایلام منضم شدند، و به هر صورت هویت مستقل خود را از دست دادند[18].
فرورتیش در مدتى كوتاه توانست یاران نیرومندى براى خود بیابد. دوساننى كه حاكم منطقهى ساپاردا بود، و شاه ماناها به او پیوستند و شاه سكاها -ایشپاكا- هم با او متحد شد. به زودى دامنهى شورش بالا گرفت و كیمرىهایى كه به سمت ایران زمین كوچیده بودند نیز به آن پیوستند. چنین به نظر مىرسد كه ستون فقرات این نیروهاى شورشى را سواره نظام نیرومند ماد و سكا، و انبوه پیادگان كیمرى تشكیل مىدادهاند. شورشیان به قدرى به خود اطمینان داشتند كه علاوه بر راندن حكام آشورى از سرزمینشان، به سوى میانرودان به حركت درآمدند و مرزهاى آشور را تهدید كردند. كتیبههاى بازمانده از دوران سلطنت اسرحدون و به ویژه رایزنیهایش با سروشهای خدایان و پیشگویان نشان مىدهد كه این شاه تا چه اندازه نگران پیشروى این قواى شورشى بوده است. با این وجود، رایزنىهاى شاه آشور با كاهنان و عجز و لابهاش در برابر بت آشور كمك زیادى به او نكرد، و به زودى طلیعهى سپاهیان انتقامجوى ایرانى بر دروازههاى شهرهاى آشور نمایان شد[19].
اما اسرحدون مردى سیاستمدار بود. جاسوسانش از وضعیت نیروهاى متحد و تركیبشان به دقت اطلاع داشتند و از اختلافات میان سرداران ایرانى نیز آگاه بودند. در نتیجه اسرحدون توانست در صفوفشان شكاف بیندازد. در این زمان شاه سالخوردهى سكاها مرده بود و جاى خود را به فرزند جوانش پارتاتوآ داده بود. اسرحدون از او خواست تا به یارانش خیانت كند و به آشوریان بپیوندد، در مقابل رشوهاى بىسابقه را به او پیشنهاد كرد. پارتاتوآ مىتوانست تمام سرزمینهاى شورشى را همچون تیولى داشته باشد و با دختر شاه ازدواج كند[20].
پارتاتوآ، این رشوه را پذیرفت و در جریان نبردى سرنوشت ساز، به لشكر آشور پیوست و كیمرىها و مادها را تار و مار كرد. در نتیجه با دختر اسرحدون ازدواج كرد و به طور رسمى شاه سرزمین ماد و مانا و قلمرو قدیمى سكاها در قفقاز شناخته شد[21]. هرودوت ماجراى این شاه سكا را با شیوهى داستانسرایانهى خاص خود درشت نمایى مىكند و از حكومت بیست و هشت سالهى وى بر مادها سخن مىگوید. بنا بر شواهد تاریخى، چنین چیزى هرگز رخ نداده است. سكاها هرچند با خیانتشان در میدان نبرد، از فروپاشى زود هنگام آشور جلوگیرى كردند، اما به جایگاهى كه انتظارش را داشتند دست نیافتند. یک دلیل بر این ادعا، آن که اسرحدون با وجود ادعای پیروزی کامل بر مادها، در سندی حق جانشینی سرکردهی مادها را به رسمیت شناخت و برای محترم شمردن قدرت ایشان سوگند خورد[22].
چنین به نظر مىرسد كه فرورتیش با وجود ناكامىاش در حمله به آشور، توانسته باشد قلمرو خود را حفظ كند. در عمل، سكاها بخشى از سرزمینهاى میان ماد و آشور (احتمالا كیشهسوى باستانى) را به عنوان پاداش دریافت كردند و فرورتیش قلمرو ماد و مانا را براى خود حفظ كرد و تا سال 653 پ.م، یعنى دست كم تا بیست سال بعد بر آن فرمان راند[23].
در همین هنگام بود كه بار دیگر دخالت مصر در سوریه تكرار شد. فرعون مصر -تاهاركه[24]– شهرهاى فنیقى را به شورش فراخواند و افواجى از سربازان خود را براى یارى به ایشان گسیل كرد. اسرحدون به سرعت به حركت در آمد و با كامیابى شورشیان را سركوب كرد. اما به این بسنده نكرد و دامنهى لشكركشىاش را تا مصر گسترد. آشورىها بخشهاى شمالىِ مصر و پایتختش را كه شهر ممفیس بود را در 671 پ.م فتح و غارت كردند. سلطهى آشوریان در مصر بسیار كوتاه مدت بود، چون دو سال بعد تاهاركَه بار دیگر بازگشت و ممفیس را گرفت و آشوریان را از مصر بیرون راند. اسرحدون فرصتى براى بازپسگیرى مصر پیدا نكرد، چون وقتى براى مقابله با شورشیان به آن سو مىشتافت، در حران بیمار شد و همان جا درگذشت.
مصر، تنها بخشى از قلمرو آشور نبود كه استقلال خود را با موفقیت بازیافته بود، تحرک مادها به سال 673 پ.م به سود ماناها هم تمام شد. چرا كه آنها نیز در این آشوب بخشى از سرزمینهاى آشورى و اورارتویى را به كشور خود ضمیمه كردند و به سوى شرق پیشروى نمودند. شاه این كشور در آن زمان آخسرى نام داشت و ظاهرا چنان قدرتمند شده بود كه مىتوانست ادعاى مالكیت بر سرزمینهاى قلمرو آشور را داشته باشد.
چنین مىنماید كه در کنار ظهور قدرتهای نوپایی مانند ماد و مانا، پیوندهاى باستانى میان لولوبىها و گوتىها و شاهان ایلام همچنان در این زمان برقرار بوده باشد، چون وقتى اورتكى در 665 پ.م -یعنى در گرماگرم جنگ آشور با مصر،- اعلام استقلال كرد و منافع آشوریان را تهدید كرد، از حمایت مادها و ماناها برخوردار شد.
اورتكى، دوست و شاید دست نشاندهى اسرحدون بود، اما به محض در گذشتن وى، به دشمن آشورىها تبدیل شد. كسى كه در این چرخش سیاسى وى مؤثر بود، عموى مقتدر شاه بود كه از دشمنان دیرینهى آشور محسوب مىشد و از روابط گرم اورتكى با این پادشاهى دل آزرده بود. این عمو، در تاریخ با ثبتِ آشورىِ تئومان شهرت یافته است، اما نام كاملش تمپت هومبان اینشوشیناك بوده است. او در 665 پ.م با اورتكى همراه شد و حملهاى را به میانرودان سازمان داد. آشور بانیپال انتظار حمله از این جبهه را نداشت. به همین دلیل هم در كتیبهاى از نمكنشناسى اورتكى به تلخى یاد كرده و تمپت هومبان را با لقبِ دیو بزرگ مورد اشاره قرار مىدهد.
ایلامىها احتمالا از راه دیر به میانرودان تاختند و شهرهاى اكد را فتح كردند. اما خیلى زود با پاتك آشوربانیپال روبرو شدند. به ظاهر در هنگامهى جنگى كه درگرفت، اورتكى كشته شد و برادرش به جاى او حكومت را در دست گرفت.
آشور بانیپال كه از قدرت نظامى ایلامىها هراسان بود، كوشید با تحریك اشراف ایلامىِ هوادار آشور، تمپت هومبان را در انزوا قرار دهد. اما او به موقع واكنش نشان داد و دستور بازداشت برادر اورتكى و همهى اشراف هوادار آشور را صادر كرد، و خود به جاى او بر تخت نشست. به این ترتیب براى یکی از موارد بسیار نادر در تاریخ ایلام با موردى از غصب سلطنت روبرو مىشویم. در این مورد خاص، عمو حق وارثان برادرزادهاش را غصب كرد. بر مبناى سنن ایلامى، سلطنت از شاه به برادرش منتقل مىشود. تمپت هومبان در واقع با بازگشت به حق سلطنتى كه از برادرش -پدر اورتكى- به ارث مىبرده، حكومت را قبضه كرد[25].
پس از آن بود که شصت نفر از خویشان اورتكى كه از سیاستهاى تمپت هومبان هراسان شده بودند، به همراه فوجى از كمانداران ایلامى به آشور گریختند. تمپت هومبان كه حالا خود را شاه ایلام و انشان مىخواند و به سرعت كار سازماندهى نظامى ایلام را به پیش مىبرد، سفیرانى نزد آشوربانیپال فرستاد و از او تسلیم برادرزاده و اقوامش را خواستار شد. شاه آشور این درخواست را نپذیرفت.
تمپت هومبان به ظاهر بدون مخالفت چندانى بر ایلام مسلط شد و با سرعت این كشور را به شكوه گذشتهاش بازگرداند. قبایل لالاریپ در لرستان، و “شریرانى كه در سرزمینهاى شرقى مىزیستند”، به دنبال سركشىهایشان مورد حملهى این شاه قرار گرفتند و سركوب شدند. به احتمال زیاد، این شریران كسى جز پارسها نبودهاند كه به دنبال مشاركتهایشان در نبرد با میانرودان، كم كم ادعاى استقلال مىكردند.
تمپت هومبان مانند تمام شاهان بزرگ پیش از خود معابدى ساخت و كتیبههایى از خود به جا گذاشت. تقریبا تمام چیزهایى كه در مورد او مىدانیم، از صافىِ تاریخ نگاران آشورى گذشته است و دیدگاه ایشان را در مورد شاه نیرومند همسایهشان نشان مىدهد. از این متون بر مىآید كه آشور بانیپال از این مرد هراسان بوده و او را مرتب با نامهایى مانند شیطان بزرگ و دیو نیرومند مورد اشاره قرار مىدهد. یكى از نشانههایى قدرت ایلام در عصر زمامدارى او، آن است كه آشور بانیپال براى ده سال از لشكركشى به این قلمرو و تلاش براى جبران غارت شهرهاى اكد چشمپوشى كرد.
آنگاه در 22تیرماه 653 پ.م، ماه گرفتگى اى رخ داد كه كاهنان آشورى شادمانه آن را نشانهى واژگون شدن بخت شاه ایلام دانستند. قول مشكوك كاتبان آشورى آن است كه این ماه گرفتگى علامت خشم خدایان بر تمپت هومبان بود، و همان شب شاه ایلام سكتهاى كرد و چشمانش لوچ و چهرهاش فلج شد[26]. با این وجود، این گزارش را نباید چندان جدى گرفت. چون یك ماه بعد در مرداد همین سال تمپت هومبان به میانرودان حمله كرد و شهرهاى قلمرو آشور را غارت كرد[27].
آشور بانیپال كه بر اساس روایت خودش از این نبردها، بسیار از این حمله آشفته شده بود، از پیشگویى موافقى دلگرم شد و در حالى كه در اربیل موضع گرفته بود، ارتش خود را از راه دیر به سرزمین ایلام گسیل كرد و به این ترتیب ترفند قدیمى ایلامىها را به خودشان بازگرداند. یعنى زمانى كه براى حمله به شهرهاى او از كشورشان خارج شده بودند، به سرزمینشان حمله كرد. تمپت هومبان و پسرش تامریتو به سرعت به سمت ایلام بازگشتند. او توانست زودتر از مهاجمان خود را به شوش برساند و با بسیج امیران محلى مقاومتى را در برابر آشورىها سازمان دهد. آنگاه جنگى درگرفت كه در جریان آن شاه و پسرش كشته شدند. منابع آشورى ماجراى مرگ این دو را با شادمانى و دقت توصیف كردهاند. تمپت هومبان، از سى سال پیش بر بخشهاى مختلف ایلام حكومت كرده بود و مىبایست در این زمان مردى سالخورده بوده باشد. او در جریان نبرد با ارابهاش به میان نخلستانى راند و در آنجا دیرك چرخ ارابه شكست و گردونه بر رویش واژگون شد. شاه سالخورده كه چند تیر در بدنش فرو رفته بود، از پسرش كه همراهىاش مىكرد خواست تا بگریزد و خود را نجات دهد، اما تامریتو كنار پدرش ماند و با آشوریهایى كه نزدیك مىشدند جنگید. تا آن كه ضربت گرزى او را از پا انداخت. آشورىها سر تمپت هومبان را بریدند و براى آشور بانیپال بردند. او هم شادمانه گوشتهاى صورت جسد را درید و پیروزىاش را جشن گرفت[28].
با وجود فتحى نمایانى كه آشورىها در جریان این نبرد به دست آوردند، به نظر مىرسد اسناد آشورى در مورد دامنهى پیروزىها اغراق كرده باشند. مىدانیم كه دفاع شاه پیر و پسرش از شهر شوش مؤثر بود و با وجود كشته شدن این دو، شوش توسط آشورىها فتح نشد. همچنین مىدانیم كه آشور بانیپال خود به ایلام نرفت و لشكرش پس از كشتن تمپت هومبان بدون این كه ادعاى ارضى خاصى داشته باشند، به میانرودان بازگشتند. آشور بانیپال به این اكتفا كرد كه فرزند اورتكى را كه همچون پناهندهاى به نینوا گریخته بود را به عنوان شاه بر تخت ایلام بنشاند و امیدوار باشد كه این پشتیبانى آشورىها را از یاد نخواهد برد. این فرزند، هومبان نیكاش سوم ( 653-651 پ.م) نام داشت كه شاه ایلام شد. برادرش كه او هم تاماریتو نام داشت، حاكم هیدالى شد و یكى از برادرزادگان شاه كشته شده -آتا هامیتى اینشوشیناك- به موقعیت فرمانروایى شوش رسید. به این ترتیب براى مدتى صلح در میان قلمروهاى دو سوى زاگرس برقرار شد[29].
تا اینجای کار، روشن است که روندِ ظهور و استقلال تدریجی دولت ماد را میتوان در سایهی به هم خوردن تعادل قوای میان ایلام و آشور و بستِ تدریجیِ نفوذ آشوریان در این سوی کوههای زاگرس، ردیابی کرد.
سه سال پس از سر و سامان گرفتن جنگ با ایلام، آشور بانیپال متوجه قلمرو مادها و ماناها شد. در 660 پ.م، سردارى آشورى به نام نبوشروسور به مانا حمله كرد و بعد از دفع كردن شبیخون شاه ماناها -آخسرى،- هشت دژ را در سر راه خود به سوى پایتخت مانا فتح كرد. پایتخت در این زمان ایزیرتا نام داشت و در محل كنونى سقز قرار داشت. محاصرهى آشوریان و تنگ شدن اوضاع اقتصادى بر مردم، به شورشى تودهاى منتهى شد كه در جریان آن مردم فرودست و فقیر بر اشراف و ثروتمندان شوریدند و آخسرى و خانوادهاش را در كاخش به قتل رساندند. بىگمان هواداران آشور در این جریان نقش داشتهاند، اما اوضاع به زودى چنان از كنترل خارج شد كه پسر آخسرى -اوآلى- ناچار شد براى تثبیت سلطنتش پسر و ولیعهدش -اریسنى- را به اردوى آشوریان بفرستد و از آنها براى حفظ نظم كمك بخواهد. به این ترتیب دور جدیدى از بسط نفوذ آشوریان در كشور مانا آغاز شد. از 659 پ.م، مانا وضعیتى دو گانه پیدا كرد. از سویى دختر شاه همچون گروگانى به نینوا فرستاده شده بود و خاطرهى فتوحات آشوریها همچنان در ذهنها تازه بود، و از سوى دیگر ماناها هم از نظر جغرافیایى و هم از نظر گرایش مردمى با مادها پیوستگى داشتند و به تدریج به سرزمین تابع شاهان ماد تبدیل مىشدند[30].
در 653 پ.م، با به قدرت رسیدن هوخشتره در ماد، این تابعیت شكلى قطعى به خود گرفت. هووخشتره، كه نامش “شهریار نیكو” معنا مىدهد، فرزند فرورتیش بود. نامش در برخى از كتابها با ثبت یونانىِ نامفهومش “كیاكسار” آورده شده، كه گویا از نامش به زبان بابلى -اماكیشر- گرفته شده باشد. به روایت هرودوت، او در زمانى به عنوان شاه برگزیده شد كه كودكى خردسال بود و پدرش فرورتیش در نبرد با آشورىها كشته شده بود. شاید زمان نوباوگى این كودك و قبضه شدن ریاست اتحادیهى قبایل ایرانى توسط سكاها در این دوره، چیزى باشد كه هرودوت به عنوان سلطهى بیست و هشت سالهى سكاها بر ماد فهمیده است. به هر صورت، او وقتى به سنین جوانى رسید، شاه سرزمین ماد بود و توانست پس از سه سال برنامهریزى، نیروى نظامى مادها را از وضعیت قبیلهاى سابق در آورد و آن را به ارتشى منظم با واحدهاى تخصصى و زبده تبدیل كرد.
به روایت هرودوت، این شاه همان كسى است كه سران سكا را به مهمانىاى دعوت كرد و همه را به قتل رساند و به این ترتیب به حاكمیت سكاها بر مادها پایان داد[31]. البته چنین شیوهاى معمولا موفق نیست و كشتن سرداران در یك مهمانى قاعدتا به جنگ و درگیرى منتهى مىشود نه رفع تابعیت از ملتى حاكم. گذشته از این ایرادهاى روایت هرودوت، مىدانیم كه اصولا تابعیت مادها از سكاها حقیقت نداشته است و مادها در تمام این مدت مستقل بودهاند. به این ترتیب، درستتر است كه هووخشتره را به سادگى شاهى ماد بدانیم كه در سازماندهى نظامى مردمش توفیق یافت و توانست قلمروهاى همسایه را مطیع خود سازد[32].
آشور بانیپال در این زمان گرفتار شورشهاى مداوم قلمرو بزرگش بود. در 665 پ.م بعلو[33] شاه صور و یكینكو[34] شاه ارواد شورش كردند، اما خیلى زود در برابر سپاه آشور تسلیم شدند و آشور بانیپال با ملایمت بىسابقهاى آن دو را در سمتهاى خود ابقا كرد. آنگاه براى مدت كوتاهى آرامش در منطقه حاكم شد. در این مدت، هووخشتره با نرمى و مدارا یا تهدید نظامى سرزمینهاى همسایهاش را به خود ملحق مىساخت و شالودهى پادشاهى بزرگ ماد را پدید مىآورد. آشور مانند درندهاى زخمى زخمهاى خود را مىلیسید و بابل زیر فرمان برادر شاه به ظاهر آرام مىنمود. ایلام هم زیر فرمان شاه نرمخو و آرام خود، دورانى كوتاهى از صلح و سكون را سپرى مىكرد.
به این ترتیب در فاصلهی سالهای 660-651 پ.م، دولت ماد از موقعیت نیرویی سازمان نیافته و قبیلهای که همتای سکاها باشد خارج شد و به دولتی با قلمرو مشخص تبدیل گشت و میرفت تا در سالهای بعد با رهبری داهیانهی هووخشتره به جایگاهی فرازدستانه در منطقه دست یابد. با این وجود آرامشی نسبی در منطقه برقرار بود، که میتوان بر اساس آنچه که گذشت، آن را نتیجهی فرسودگی طرفهای درگیر اصلی (یعنی آشور از سویی و ایلام- بابل از سوی دیگر) دانست.
در 651 پ.م، چند اتفاق مهم در ایران زمین رخ داد. نخست آن كه هومبان نیكاش درگذشت و تاج و تخت به آتاهامیتى اینشوشیناك رسید كه مردى جنگاور و نیرومند بود. او آخرین شاه بزرگ ایلامى است كه ستونهاى یادبود و كتیبههایش به دست ما رسیده است. چنین مىنماید كه او به پشتیبانى كوهنشینان اطراف ایذه دلگرم بوده باشد، چرا كه در بیشتر نبشته هایش روهوراتر – خداى بومى این منطقه- را مىستاید. در زمان او بار دیگر ایلامىها به جنبش در آمدند و درخشش پیشین خویش را بازیافتند.
در شمال غربى، هووخشتره هنوز كودكى بود كه داشت رمز و راز حكومت بر مردمان را مىآموخت، و براى ایفاى نقش برجستهاش در تاریخ آماده مىشد. رهبران سكا و مادى كه هدایت قبایل ایرانى را در این زمان در دست داشتند، مزاحمت زیادى براى همسایگانشان ایجاد نمىكردند و پادشاهى مانا همچنان در كنار اورارتو قرار داشت و در برابر نفوذ آشوریها مقاومت مىكرد.
در بخشهاى شرقى ایران زمین، روند انسجام شاهنشینهاى كوچك خوارزم و بلخ به نتیجه رسیده بود و شهرهاى بزرگ و نیرومندى در این منطقه پدید آمده بود كه آراخوزیا در بلوچستان، زرنگ در سیستان، و بلخ و آریا (هرات) مهمترینشان بودند.
اما در میان تمام این سرزمینها، این بابل بود كه مانند آتش زیر خاكستر جوانههاى دگرگونىهاى بزرگى را در دل خود مىپرورد. در این هنگام شمش شوم اوكین -برادر آشور بانیپال- براى مدت بیست سال بر بابل حكومت كرده بود. او تاج و تخت بابل را از پدرش دریافت كرده بود و سخت زیر تاثیر جنبش استقلال طلبانهى بابل قرار داشت[35].
وقتى آتاهامیتى اینشوشیناك در ایلام به قدرت رسید، این شاهزادهى آشورى متحدى نیرومند براى مقابله با سرداران هم نژادش یافت. از این رو، آشكارا از سیادت آشورىها برآشفت و بر ضد برادرش قیام كرد. دامنهى قیام ضدآشورى در مدتى كوتاه تا تمام متصرفات همسایه گسترش یافت. آتاهامیتىاینشوشیناك كه نمایندهى جنبش ملىگراى ایلامى بود، با نیروى عظیمى به بابلیان پیوست و به آشور اعلان جنگ داد. آرامىهاى سوریه و یهودیان نیز به همراه مردم مانا و ماد به شورش پیوستند، و كل منطقه را ناآرام ساختند.
آشور بانیپال در تاریخ به چند دلیل مشهور است. نخست آن كه فاتح ایلام و نابود كنندهى شوش است، و دوم آن كه آخرین پادشاه بزرگ آشور محسوب مىشود. اما به گمان من مهمترین دلیل شایستگىاش به عنوان پادشاهى نیرومند، آن است كه در برابر شورشهایى به این عظمت از پا در نیامد. او ارتش نیرومند خود را به چند سپاه تقسیم كرد و فرماندهى هر یك را به یكى از سردارانش سپرد و خود در كنار بزرگترین بخشِ آن به بابل حمله برد. این كارى بود كه صد و سى سال بعد، داریوش هم دقیقا به همین شكل انجام داد. یعنى كار فرو نشاندن شورش در سرزمینهاى یاغى را با فتح بابل به دست خود آغاز كرد.
بابلىها كه با نیروى ایلام پشتیبانى مىشدند، الگوى قدیمىِ اتحاد دو تمدن كهن دو سوى زاگرس را براى آخرین بار تكرار كردند، و تا سه سال در برابر پیشروى ایشان مقاومت كردند. اما بالاخره در 648 پ.م در هم شكستند. آشور بانیپال تمام مردمى را كه سر راهش مىدید قتل عام كرد و شهرها را ویران نمود. هنگامى كه سپاهش به بابل رسید، كاخ شاهى را غرق در آتش دید و خبردار شد كه برادرش در همین شعلهها خودكشى كرده و سوخته است. آشوربانیپال پس از فرو نشاندن غائلهى بابل دستنشاندهاى ضعیف به نام كاندالانو را به سلطنت بابل گمارد[36].
آتاهامیتى اینشوشیناك در سال 648 پ.م، درست پیش از سقوط بابل در شوش درگذشت. با وجود آن كه همزمانى میان رویدادهاى بابل و ایلام معمولا نادیده انگاشته مىشود، اما باید بر این نكته تأكید كرد كه شورش بابل با بر تخت نشستن این شاه آغاز شد و همزمان با كشته شدنش شكست خورد. در نتیجه نقش عریان ایلامىها در جریان این ماجرا به قدر كافى روشن هست، كه واكنش خشونتآمیز بعدى آشورىها را توجیه كند. پس از مرگ این شاه، پسرش هومبان هالتاش سوم بر تخت نشست و بلافاصله درگیر جنگى سهمگین با آشورىها شد.
آشور بانیپال، پس از اطمینان از آرام شدن بابل و امن بودن پشت سرش، به سوى شوش لشكر كشید.
آشورىها در 647 پ.م به قلمرو ایلام وارد شدند و پس از دو بار شكست دادنِ شاه جوان، شوش را فتح كردند و تمام معابدش را با خاك یكسان نمودند. هومبان هالتاش كه به شهر ماداكتو در كوهستانهاى شمال شوش گریخته بود، كوشید روابط خود را با آشور بهبود بخشد و آن شهرِ كوچك را به عنوان پایتخت ایلام معرفى كند. اما این سیاست كارساز نبود و به زودى شاه الیپى آن شهر را فتح كرد و او را به آشوریان تحویل داد. آخرین خبرى كه از واپسین شاه نگون بختِ ایلام داریم، این است كه ناچار شد به همراه عموزادهاش تماریتو و سایر سرداران اسیر شدهى ایلامى، ارابهى آشور بانیپال را در مراسم نیایش ایشتار بكشند[37]. به این ترتیب ایلام تضعیف شده با هجوم بنیانكن آشورىها ویران شد و براى مدتى نقش مسلط خود را در جنوب غربى ایران زمین از دست داد. این امر به معنى پیدایش خلأ قدرتى در منطقه بود كه مادها و بعد پارسها موفق شدند آن را پر كنند.
آشورىها هنگام حمله به ایلام، مسیر خود را تا انشان ادامه دادند. در این هنگام قبایل پارسى در این منطقه مقیم بودند و شاهانى پارسى بر انشانِ كهن حكومت مىكردند. با ورود آشوریها به این سرزمین، نخستین برخورد مستقیم میان پارسىهاى ساكن انشان و امپراتورى آشور بروز كرد. سركردهى قبایل پارسى در این زمان كوروش اول -پدر بزرگ كوروش بزرگ- بود. او با آشورىها وارد مذاكره شد و تابعیت آنان را پذیرفت. كوروش پسر بزرگ خود آریوكا را به عنوان گروگان به نینوا فرستاد، و به این ترتیب خطر هجوم این مردم را از سرزمین خود دور كرد[38].
شورش شمش شوم اوكین و واكنش خونین آشوربانیپال، هرچند به پیروزى آشورىها منجر شد، اما هزینهى سنگینى را به كل طرفهاى درگیر وارد كرد. در عمل، پس از جنگ سهمگینى كه بین آشور، بابل، و ایلام درگرفت، هر سه تمدن ضعیف و فرسوده شدند. آشور پس از مرگ آشور بانیپال دچار آشفتگى شد، و به زودى سیادت خود بر بابل را از دست داد. جانشین و پسر آشور بانیپال، آشوراتلىایلانى نام داشت، كه خیلى زود به دست سین شوم لیشیر كه بزرگترین سپهدار آشور بود، خلع شد. این سردار بابل را به عنوان مركز قدرت خود برگزید، و توانست از آنجا به آشور بتازد و شاه را بركنار كند، اما خودش خیلى زود به دست پسر دیگر آشور بانیپال كه سین شر ایشكون نام داشت، دستگیر و به شكل فجیعى اعدام شد[39].
بابل كه از ضعف شاهان آشورى بهرهمند شده بود، بار دیگر قیام كرد و به رهبرى یك بابلى به نام نبوپولسر اعلام استقلال كرد. نبوپولسر، در ابتداى كار با ادعاى سین شر ایشكون بر تاج و تخت بابل رو به رو بود، كه به مدت چند سال بر بابل سلطنت مىكرد و مىكوشید تا با مهار تمایل مركز گریز استانهاى جنوبى، یكپارچگى امپراتورى آشور را حفظ كند. با این وجود، در 625 پ.م نبوپولسر توانست در بابل تاجگذارى كند و عنوان بنیانگذار دودمان یازدهم بابل را به دست آورد. او با مادها كه در دورهى جنگ داخلى در میانرودان قدرت گرفته بودند، متحد شد و دختر شاه ماد -آمِئىتیدا- را به عقد پسرش -نبوكدنصر- در آورد. بعد هم سالهاى اول حكومتش را صرف سركوب قبایل جنوب سومر كرد كه همچنان به آشور وفادار بودند[40].
زایش قدرت مادها
در دورانی كه آشور و ایلام به طور مستقیم با هم درگیر شده بودند، مادها كه زیر فشار متحدانِ سكایشان تابع آشوریها شده بودند، همچنان ناآرام بودند. وقتی آشوریها توانستند بر ارتش شوش چیره شوند، دریافتند كه هووخشتره در این بین به مردى جنگاور و توانا تبدیل شده و براى فتح جهان پیرامون خویش خیز برداشته است. ارتباط گرم و دوستانهاش با بابل، بدان معنا بود كه مردم میانرودان او را به عنوان نمایندهى تمدنهاى آنسوى زاگرس و جانشین شاهان ایلامى پذیرفتهاند. مردم آنسوى زاگرس تا زمان فتح شوش به دست آشور بانیپال همچنان وارث تمدن دو هزار و پانصد سالهى ایلام بودند، اما پس از سقوط این شهر به سرعت به جمعیتى آریایى تغییر ماهیت مىدادند.
اتحاد ماد و بابل، در واقع جایگزین همان اتحاد دیرینهاى بود كه براى مدت بیش از سه قرن میان بابل و تمدنهاى همسایهاش در آنسوى زاگرس برقرار بود و هدف اصلىاش مقابله با خطر آشور بود.
چنین مىنماید كه خودِ آشورىها هم از خطر ماد آگاه شده و این اتحاد دوبارهى مردم دو سوى زاگرس را با نگرانى نظاره كرده باشند. چون آشورىها به محض آن كه توان لشكركشى در خود دیدند، به آنسوى زاگرس هجوم بردند و قلمرو مانا را تهدید كردند[41].
در 616 پ.م، شینشاریشكونِ آشورى پیشاپیش لشكریانش به مانا لشكر كشید و كشور خود را ترك كرد. به این ترتیب حیلهاى كه نخستین بار هالوشو اینشوشیناك ابداع كرده بود، بار دیگر به كار گرفته شد. نبوپولسر با یارى هووخشتره به كارى دست زد كه بابلیان بیش از یك قرن از یاد برده بودند. نبوپولسر چون در ماه آب (مرداد) از حملهى آشوریان به مانا خبردار شد، از رود فرات رد شد و در محل برخورد نهر خابور و فرات كمین كرد و سپاه آشور را به سختى شكست داد و گروهى بزرگ از ایشان را به اسارت گرفت. چند ماه بعد، دومین نبرد بین آشوریان و بابلیان در استان آراپخا درگرفت و این بار هم بابل پیروز شد. در فروردین ماه، نبو پولسر براى اولین بار در دو قرن گذشته، در رأس ارتشى بابلى شهر آشور را محاصره كرد، اما نتوانست آن را فتح كند. سین شر ایشكون كه شاهى جنگاور بود او را در كنار دروازههاى شهر شكست داد و ناچارش كرد تا به دژ تاكرىتاین (تكریت) بگریزد[42]. این جنگها، نشان داد كه آشور و بابل -با وجود ضعیف شدن اولى و قدرت گرفتن دومى- همچنان همزور بودند و نمىتوانستند در نبردى سرنوشتساز یكدیگر را از میان بردارند.
در همین هنگام بود كه نیروى سهمگین مادها بر صحنه پدیدار شد. هووخشتره در این گیر و دار از فرصت استفاده كرده و با حمله به قلمرو مانا آن پادشاهى مقتدر را به سادگى تسخیر كرده و به قلمرو خود افزوده بود. به این ترتیب كل حاشیهى شرقی زاگرس متحد شد و واحد سیاسی یگانه و مقتدری را در برابر سه تمدن حاشیهى غربى ایران زمین -اورارتو، آشور و بابل- پدید آورد. در میان این سه، اورارتوها متحدى گاه و بیگاه محسوب مىشدند كه در این مقطع به خاطر حملات پیاپى كیمرىها ناتوان شده بودند. آشوریان دشمنى دیرینه بودند، و بابلىها دوستانى بودند كه سابقهى یارىهایشان به قلمرو آنسوى زاگرس به چند صد سال مىرسید. به این ترتیب طبیعى بود كه مادها با بابلیان متحد شوند، واز این فرصت طلایى براى نابودى آشور استفاده كنند.
مادها در ماه آراخامن (آبان) از زاگروس عبور كردند و به استان آشورىِ آراپخا وارد شدند. بعد هم با راهپیمایى سریع و حساب شدهاى از معبر دجله گذشتند و در كنار دیوارهاى نینوا ظاهر شدند، و به شهر آشور حمله بردند. نبوپولسر كه به دلیل یكپارچگى دیرینهى معابد آشور و بابل میل نداشت در جریان غارت این شهر مقدس شركت كند، عمدا یك روز دیر رسید و براى خرابىِ معابد آشور سوگوارى كرد. اما این تنها صورت قضیه بود. چون بلافاصله به هووخشترهى مادى پیوست و با او تجدید پیمان كرد[43].
در 613 پ.م، سین شر ایشكون كه تنها بر استانهاى نینوا و كلخو حكومت مىكرد، قبایل آرامى را بر ضد بابل شوراند، تا توجه یكى از دو متحد را از كشورش منحرف سازد. اما بابلىها با قدرت عمل كردند و خیلى زود فتنه را فرو نشاندند. آنگاه دو ارتش بابل و ماد در درهى دیاله به هم پیوستند و با سرعت به سوى نینوا تاختند. پایتخت آشور در برابر حملهى برقآساى آنها از پاى درآمد و در ماه آب سقوط كرد. فاتحان شهر را با خاك یكسان كردند و تمام اشراف آشورى را از دم تیغ گذراندند، اما به تودهى مردم آسیب چندانى نرساندند و دست به قتل عام نگشادند. سین شر ایشكون براى آن كه به دست دشمنانش نیفتد كاخ خود را با تمام خزانههاى نفیسش آتش زد و خود در میان شعلهها جان سپرد[44].
در 612 پ.م، برادر كهترِ آشور بانیپال كه سردارى مشهور بود و آشور اوبالیت نام داشت، به شهر حرّان رفت. مردم این شهر دوستدار آشور بودند، و او توانست در آنجا خود را به عنوان وارث تاج و تخت آشور معرفى كند. او كوشید تا بقایاى ارتش منهزم آشور را در این شهر گرد آورد و بار دیگر امپراتورى را فتح كند. مصریها هم كه از ظهور قدرت مادها هراسان شده بودند، قوایى را به كمك او فرستادند، و به این ترتیب كار سردار آشورى بالا گرفت.
در 610 پ.م ارتشهاى بابل و ماد بار دیگر به هم پیوستند و به حران هجوم بردند. حران در برابر این نیرو تاب نیاورد و تسلیم شد. بنابر سنت جنگی آن روزگار، بابلیان شهر را غارت كردند و خودِ آن سرزمین به قلمرو ماد ضمیمه شد. آشور اوبالیت با سربازانى كه نخائوى مصرى برایش گسیل كرده بود، كوشید تا حران را باز پس گیرد، اما از نبوپولسر شكست خورد و به همراه گروهى اندك از سربازانش به سوى شمال گریخت و در استان ایسال به شاه اورارتو پناهنده شد. شاه اورارتو به دلیلى مشابه با انگیزههاى فرعون، به او پناه داد، اما در همان زمان با حملهى مادها روبرو شد. مادها در نبرد درخشانى پادشاهى اورارتو را از میان بردند و به این شكل سقوط توشپا و انهدام قلمرو اورارتو كمكهاى این متحد را بىارزش ساخت. از آن پس آشور اوبالیت دیگر نتوانست خطر مهمى براى بابلیها ایجاد كند، و دولت آشور براى همیشه از میان رفت[45].
انهدام آشور، و پادشاهىهاى اورارتو، مانا و ایلام در مدت پنجاه سال، كل ساختار سیاسى منطقه را به نفع آریایىهاى نوآمده تغییر داد. قلمرو شمالى به تصرف مادها در آمد، و بخش عمدهى میانرودان را بابلىها اشغال كردند. بابل از حالت شهرِ سوگوار قدیمىاش خارج شد و به امپراتورى نیرومندى تبدیل شد. به این ترتیب در آخرین سالهاى قرن ششم پ.م، نقشهى منطقه كاملا دگرگون شد. ااورارتو و مانا از میان رفتند، و پادشاهى بزرگ ماد جایگزین همهى آنها شد. بابل هم از سمت جنوب بقیهى قلمرو به جا مانده از آشور را تسخیر كرد، و به این شكل دو غولِ ماد و بابلى با یكدیگر همسایه شدند.
هوخشتره، پس از فتح پادشاهى سكاها همچنان روابط دوستانهاش را با قبایل سكا حفظ كرد. این روابط البته فراز و نشیب هم داشته است[46]. هرودوت در داستانى ماجراى استخدام چند اشرافزادهى سكا براى تربیت شاهزادگان ماد را روایت مىكند، و مىنویسد كه آنان به دلیل توهینى كه از شاه ماد دیده بودند، یكى از این شاهزادگان را كشتند و گوشتش را در ضیافتى به خورد شاه دادند. بعد هم به كشور لودیه گریختند. هوخشتره كه بسیار از این جنایت خشمگین شده بود، از شاه لودیه خواست تا این فراریان را باز پس دهد، اما آلواتِس، شاه لودیه، از این كار سر باز زد و به این ترتیب نبرد پنج سالهى میان ماد و لودیه آغاز شد[47]. این نبرد در هفتم خرداد 585 پ.م، هنگامى كه كسوفى به هنگام نبرد دو كشور رخ داد، پایان یافت و از آن به بعد رود هالیس به عنوان مرز دو كشور قرار داده شد. براى استحكام این صلح، پسر هوخشتره -ایختوویگو- دختر آلواتس -آریانیا- را به زنى گرفت[48].
میراث سیاسی ایلام
ایلام، به همراه سومر و مصر، نخستین دولت در تاریخ جهان است. شوش و انشان كه دو گرانیگاه قدرت در ایلام باستان بودند، شهرهایی بودند كه همزمان با نخستین شهرهای سومری و مصری بر صحنهی گیتی پدیدار شدند و از خاستگاههای خط و كشاورزی و شهرنشینی محسوب میشدند. با این وجود، ساختار جوامعی كه پادشاهی ایلام را بر میساختند، با آنچه كه در تمدن سومر و مصر وجود داشت تفاوت داشت.
مصریان از این موهبت برخوردار بودند كه جمعیت دو و نیم میلیون نفرهشان در آغاز هزارهی سوم پ.م كه انقلاب كشاورزی در این قلمرو آغاز شد، در نوار باریكی در اطراف رود نیل متمركز شده بودند. به همین دلیل هم در این قلمرو بود كه برای نخستین بار دولتِ متمركز به معنای واقعی كلمه پدیدار شد. منس یا نارمر كه در 3050 پ.م بر این سرزمین حكومت میكرد، موفق شد دولتشهرهای مصری (نومِسها) را در قالب دولتی یگانه متحد كند، و جانشینانش تا آغاز عصر پادشاهی كهن تا چند قرن بعد كار یكپارچه كردن بافت سیاسی مصر را به انجام رساندند. در میانرودان، به دلیل پراكندگی دولتشهرها در اطراف شاخابههای واگرای دجله و فرات، توزیع فضایی جمعیت برای پیدایش دولتی متمركز بدیهی نبود. به همین دلیل هم اتحاد تمام دولتشهرهای میانرودان در واقع تا زمان ظهور هخامنشیان هرگز دست نداد و تنها به مقاطعی دست بالا یك قرنی محدود ماند كه برای اولین بار در عصر شروكین (سارگون) اكدی در 2330 پ.م، و بعدها توسط دودمان اور سوم و آشوریان تجربه شد. ساختار زمین در میانرودان به شكلی بود كه دولتشهرهای پراكنده در دشتهای جنوبی و كوههای شمالی، بر سر منابع و آب با هم رقابت میكردند و بنابراین بذر جنگ و كشمكش از ابتدا در میانشان افشانده شده بود، بی آن كه جغرافیای سازمان دهندهای شبیه به نیل توزیع جمعیت را در این بستر فیزیكی سازماندهی كند، و راه را برای تمركزگرایی جمعیتی و سیاسی هموار نماید.
اما در ایلام، ماجرا كاملا متفاوت بود. دولتشهرهای ایلامی به ویژه در خوزستان از بافتی شبیه به جنوب میانرودان برخوردار بودند و اصولا در ابتدای كار و تا اوایل هزارهی دوم پ.م هردوی این مناطق در دو سوی زاگرس از زمینهی جمعیتی و تمدنی مشابهی بهرهمند بودند[49]. با این وجود، دولتشهرهای ایلامی به دو دلیل با همتاهایشان در میانرودان تفاوت داشتند. مهمترین دلیل این كه گسترهی بسیار وسیعتری را در بر میگرفتند. یعنی دولتشهرهای اولیهی ایلامی در عمل تا ایران شرقی پیش میرفتند و به مراكز دوردستی مانند شهرهای درهی سند و شهر سوخته و بعدها مراكزی بلخ و سغد و خوارزم متصل میشدند. دیگر آن كه در قلمرو ایلام، عوارض طبیعیای مانند كوهها و كویرها به گسستگی جمعیتی منتهی میشد، كه نظیری در میانرودان و مصر و حتی آناتولی نداشت. سوم آن كه بسیاری از دولتشهرهای ایلامی ماهیتی تجاری داشتند و به خاطر قرار گرفتن بر سر راههای تجاری شكوفا شده بودند. اصولا رونق عصر پیشاایلامی و شكوفایی شوش- 3 را ناشی از گشایش راههای تجاری زمینی میان درهی سند و ایران شرقی و میانرودان میدانند، و افول آن را نیز به باز شدن راهِ آبی خلیج فارس مربوط میدانند[50].
به این ترتیب، دولتشهرهای ایلامی به لحاظ جغرافیایی امكان چندانی برای اتحاد سیاسی و یكپارچگی اجتماعی نداشتند. پهناور بودنِ عرصهی زندگی اجتماعی -–كه عملا كل فلات ایران را در بر میگرفت- به همراه بخشهای عبورناپذیر و غیرمسكونیای كه جمعیت را در این زمینه نامتمركز و ناپیوسته میساخت، مانعی بود بر سر راه اتحاد سیاسی دولتشهرها، از مجاری مرسومِ نظامی.
در عین حال، دو نیروی مهم در قلمروی ایلام فعال بود كه دستیابی به شكلی از وحدت سیاسی را ضروری میساخت. از سویی، حیات بخش عمدهی این دولتشهرها به تجارت و تبادل مواد خام و كالا وابسته بود، و این تنها در اندركنش امن و صلحآمیز سرزمینهای همسایه تحقق مییافت. از سوی دیگر، این قلمروی تمدنی به خاطر قرار گرفتن در چهارراهِ گذر اقوام و قبایل، و “سرِ راه بودنش”، همواره توسط نیروهای بیرونی تهدید میشد. حملههای دولتشهرهای سومری، بعدها با حملات بابلیها و آشوریها جایگزین شد، و قبایل متحركِ كاسی و آریاییهای موجهای نخستین به زودی جای خود را به سكاها و ماساگتها و سرمتهایی دادند كه مهاجمتر بودند. به این ترتیب دو نیروی یاد شده از طرفی ظهور مراكز پرجمعیتی مانند شهرسوخته و ری (راگا) و شوش را ضروری میساخت كه گرانیگاه تجارت و بازرگانی باشند، و از طرف دیگر مراكز جمعیتی نظامی و جنگاوری مانند بلخ و انشان و اوان و در نهایت هگمتانه را پدید میآورد كه مركز تجمع قوای نظامی بودند. و ناگفته پیداست كه هریك از این كاركردها به تدریج كاركرد دیگر را نیز در كنار خویش پدید میآورد.
دولتشهرهای ایلامی، با معمای پیچیدهای روبرو بودند. بقا و دوامشان در گروی دستیابی به اتحادی نظامی و تجاری بود، كه در سادهترین حالت به كمك تسخیر سیاسی همه جا توسط یك دولتشهر ممكن میشد. اما این راه حل كه در مصر و میانرودان آزموده شد و پس از چند قرن به پاسخهایی دست یافت، در فلات ایران به خاطر بافتار جغرافیایی خارج از دسترس قرار داشت.
از این روست كه ساختار سیاسی به كلی متفاوتی در این قلمرو شكل گرفت، و آن فدرالیسمِ ایلامی بود.
نخستین نشانهها از این ساخت سیاسی را در كهنترین اسناد به جا مانده در مورد این تمدن میبینیم. شروكین اكدی وقتی در میانهی هزارهی سوم پ.م به ایلام لشكر كشید، به جای آن كه از یك شاه و یك پایتخت سخن بگوید، از سیزده شهر یاد كرد كه هریك از آنها فرماندار و حاكمی داشت، و البته همهشان تابع شاه شوش بودند. اما این تابعیت از نوع ارتباط سلسله مراتبی مستحكم مصریان نبود، و بوی شكلی از توزیع قدرتِ چند لایهای و پلكانی از آن به مشام میرسید. این ساختار سیاسی در حدود 2000 پ.م، یعنی وقتی كه سلسلهی سیماشكی در ایلام به قدرت رسید و سومریان را از این قلمرو راند، وضعیتی تثبیت شده یافت. در این ساختار، قدرت در مثلثی توزیع شده بود كه راسهای آن عبارت بودند از شاه ایلام، حاكم شوش، و ولیعهد كه معمولا برادر شاه ایلام بود[51]. شاه ایلام معمولا در شهری جز شوش مستقر بود و این جایی بود كه به طور موقت و در مقطعی خاص موقعیت سیاسی و نظامی مهمی مییافت، یا از نظر آیینی اهمیت داشت. اسناد به جا مانده از میانرودان نشان میدهد كه این مثلثِ اقتدار (كه خود ماهیتی فدرال دارد)، در اتصال با شبكهای متراكم از حاكمها و امیرهایی قرار داشت كه از استقلال نسبی چشمگیری برخوردار بودند و به ویژه پیوندی محكم با مقبولیت مردمی داشتند. چنان كه در اسناد آشوری و بابلی بارها به این كه مردم دست نشاندهی بیگانگان را از شهر راندند و حاكمی دیگر را برای خود برگزیدند، اشاره شده است. امری كه مشابهش را در دولتشهرهای میانرودان و مصر نمیبینیم.
شمار چشمگیر شهرها، شرح شاهان آشوری كه چیرگی بر هر شهر را و توافق با حاكم آن را همچون فتح سرزمینی مستقل باز مینمایاند، و چرخشهای سیاسی دولتهایی مانند مانا و الیپی را باید در كنار این حقیقت دید كه در نهایت پادشاهی مقتدری به نام ایلام هم وجود داشته است كه شاهی مشخص داشته و این شاه معمولا سرور سایر امیرها و دشمن اصلی شاهان آشوری محسوب میشده است. این دو نكته را با این حقیقت جمع ببیندید كه در واقع هیچ مرزبندی دقیق و روشنی در مورد دایرهی اقتدار ایلامیان در دست نیست و به راستی نمیدانیم مرزهای كشور ایلام تا كجا ادامه داشته است و مثلا شهر سوخته و ری و دریاچهی اورمیه را در بر میگرفته است یا نه؟ آنگاه كه سخن از مدارك تجاری و اتحادهای نظامی در برابر دشمنی نیرومند است، چنین مینماید كه پاسخ آری باشد، و وقتی به درگیریهای جداگانه و مستقل سومریان و بابلیان و آشوریان با حاكمان شهرهای گوناگون مینگریم، به نظر میرسد در برابر پاسخی منفی قرار گرفته باشیم.
این معما را تنها میتوان به این ترتیب حل كرد كه ساختار سیاسی ایلام را نوعی از فدرالیسم اولیه بدانیم. همان ساختاری كه در موقعیتهای سلطنتی دربار شوش و انشان بازتاب یافته بود، و همان كه بعدها به دست توانای هخامنشیان به الگویی عمومی برای سازماندهی سیاسی دولتی جهانی بركشیده شد.
ایلامیان، در واقع دولتی نامتمركز و فدرال بودند. نقش شاه ایلام و دودمان شاهی آن بود كه دفاع در برابر دشمن خارجی و حفظ امنیت بر راههای تجاری را تامین كند، و این دقیقا همان است كه از یك دولت فدرال انتظار میرود. این حقیقت كه حاكمان شهرهای گوناگون در هنگام نبرد تابع شاهان ایلامی بودند، تنها به این شكل با استقلال نسبیشان و ابتكار عملشان در قلمروی خودشان جمعپذیر میشود.
به نظر من، همین خصلت فدرال بوده كه ماندگاری و پایداری شگفتانگیز تمدن ایلام را ممكن ساخته است. كافی است به درازای زمان سلطنت دودمانهای ایلامی بنگریم و آنها را با تمدنهای همسایهشان مقایسه كنیم:
با وجود افتادگیهای زیاد تاریخی و كمبود منابع شدید، میدانیم كه در ایلام این دودمانها حكومت كردند:
دودمان اوان (حدود 2600- خدود 2100 پ.م) -500 سال
دودمان سیماشكی (2100-1930 پ.م)- 170 سال
عصر سوكلماخها (1930-1730 پ.م)- 200 سال
دودمان كیندینیها (1500-1400 پ.م) -100 سال
دودمان ایگیهالگیدها (1400-1205 پ.م)- 205 سال
دودمان شوتروكیدها (1205-1050 پ.م) -155 سال
دودمان ایلامی نو-2 (743-646 پ.م)- 103 سال
توجه داشته باشید كه اینها دودمانهایی هستند كه بر یك پادشاهی تشكیل شده از مجموعهای از شهرها، و نه یك دولتشهر حكومت میكردند. حال عمر این دودمانهای را مقایسه كنید با دوام دودمانهای همتایشان در میانرودان:
دودمان اكدی (2334-2194 پ.م)- 140 سال
دودمان گوتیها (2194-2102)- 92 سال
دودمان اور سوم (2113-2022 پ.م) – 91 سال
پادشاهی آشور میانه (912-1380 پ.م)- 468 سال
پادشاهی آشور نو (912-609 پ.م)- 303 سال
دودمان نخست بابل (1830-1531 پ.م)- 300 سال
دودمان چهارم بابل (1730-1155 پ.م)- 575 سال
دودمان پنجم بابل (1155-1025 پ.م)- 130 سال
دودمان ششم بابل (1004-985 پ.م)- 29 سال
دودمان هفتم بابل (985-979 پ.م)- 6 سال
دودمان هشتم بابل (979-943 پ.م)- 36 سال
دودمان نهم بابل (943-730 پ.م)- 213 سال
دودمان دهم بابل (سلطهی آشور) (730-620 پ.م) -110 سال
اگر در مقایسهی این دو فهرست به چند نكته توجه كنیم، نتیجه روشن خواهد بود. نخست آن كه احتمالا تمام شاهان ایلامی بر گسترهی وسیعی مشتمل بر چندین شهر حكومت میكردند و چنین حالتی در دودمانهای میانرودانی وضعیتی استثنایی داشته است. یعنی معمولا دودمانهای یاد شده تنها بر شهر بزرگی (بابل یا آشور) و حومهاش حكومت میكردند. دورههای پادشاهی واقعی كه شاهی بر چندین شهر در قلمروی وسیع فرمان براند، تنها در عصر اكدیها، اور سوم، دودمان نخست بابل، و مقاطعی در دودمانهای آشوری دیده میشود، كه معمولا كمتر از یك قرن به طول میانجامد.
دومین نكته آن كه طولانیترین دوران حكومت در میانرودان، به دودمان كاسی در بابل تعلق دارد كه خود از قلمرو ایلام بدان سوی زاگرس كوچیده بودند و احتمالا وارث ساختار حكومتی ایلامیان بودند. این امر در مورد حكومت گوتیها هم مصداق دارد كه از گوتیوم در مادِ بعدی حركت كردند و میانرودان را گرفتند و دوران زمامداریشان با اكدیها و اور سوم كه بومی منطقه بودند كوس برابری میزد. در ضمن ناگفته نماند كه همین گوتیها، نخستین نشانهی مستند از حكومت دورهای (ابتدا شش ساله و بعدتر سه ساله) را از خود نشان میدهند و احتمالا كهنترین الگوی حكومت انتخابی با زمان محدود در تاریخ جهان را دارا بودهاند. چرا كه دوران زمامداری تمام شاهانشان ابتدا مضربی از شش، و بعد مضربی از سه سال است و برخی از نامها در آن تكرار میشود كه احتمالا نشانگر امكان انتخاب شدن مجدد یك نفر است[52].
البته این حقیقت به جای خود باقی است كه اسناد ما در مورد ایلامیها اندك است و ممكن است برخی از دورانهای پیاپی در اسناد میانرودانی همچون تداومی از یك دودمان منفرد در نظر گرفته شده باشد. اما حتی با این احتیاط هم، با وارسی شواهد مربوط به تعاملات سیاسی ایلام، به این نتیجه میرسیم كه این تمدن از بافت سیاسی بسیار استوار و موفقی برخوردار بوده است. ایلام تنها قلمروی سیاسی در جهان باستان است كه در فاصلهی دو و نیم هزارهی عمرش به شكل پیوسته وجود داشت. حتی در شرایطی كه غیابهای چند قرنی در اسناد كشف شده وجود دارد، میبینیم كه اسناد دورانهای بعدی به نامها و مناسك و قواعد حقوقی و سیاسیای دلالت میكنند كه پیش از دوران وقفه وجود داشته است[53]، و بنابراین باید پذیرفت كه در این دوران پیوستگی فرهنگی و اجتماعی و سیاسی برقرار بوده است و اختلال به مدارك در دسترس ما مربوط میشود نه تاریخ راستین ایلام.
در شرایطی كه آموریها و اكدیها و كلدانیها از جنوب، و آریاییهای موج هیتی- میتانی شمال و جنوب میانرودان را در نوردیدند و به گسستهای بزرگ جمعیتی، نژادی و زبانی منتهی شدند، و در زمانهای كه مصریان نیزبه همین ترتیب منكوب هیكسوسهای سامی یا فلسطینیها و لیبیاییها بودند، ایلام تنها قلمروی بود كه با وجود قرار گرفتن در میانهی راههای اصلی، جمعیتهای مهاجر را بدون گسست تمدنی و سیاسی در خود جذب كرد. این بدان معناست كه ساز و كاری برای این جذب و اتحاد با اقوام نوآمده وجود داشته، و اقتدار دولت ایلام از حدی بیشتر بوده كه قبایل كوچگرد را به مستقر شدنِ صلحجویانه و نه هجوم و غارت وادار كرده است، چنان كه عادت این قبایل است و در سرزمینهای همسایه چنین روندی را طی كرد. همچنین مقاومت نیرومندانهی ایلامیان در برابر آشور هم به قدر كافی بیانگر است و به حضور یك دولت مقتدر و از نظر نظامی كارآمد دلالت میكند كه در سراسر دوران توسعه طلبی بابلیان و بعد آشوریان در صحنه حضور داشت و گسترش این دولتها به شرق را مهار میكرد.
در نتیجه، پیشنهاد این نوشتار آن است كه ساختار سیاسی چندلایهای و فدرالی را كه پیش از این نیز در ساختار هرمی قدرت در این تمدن به رسمیت پذیرفته شده بود، همچون هستهی مركزی یك ساخت سیاسی فراگیر و فدرال نگریسته شود. ساختاری كه سرمشق پیدایش اتحادیههای میان قبایل ماد و پارس نیز بود، و با الگوهایی از قبیل ازدواجهای میان دودمانهای سطلنتی و مرزبندی حقوق دو طرفِ متحد با هم، تثبیت میشد. این الگو بود كه پیوستگی تمدن ایلامی را برای مدتی به این درازی ممكن ساخت و جمعیتهای مهاجر را در این مجموعه هضم كرد، بی آن كه زبان و خط و ساخت سیاسی و دین هویت تاریخی ایلامیان دستخوش نابودی شود، چنان كه در مورد سومر شد.
اگر به تمدن ایلامی با این چشم بنگریم، بسیاری از گرههای تاریخ میانرودان و ایلام گشوده خواهد شد. این كه چگونه نبرد پیگیر میان سومر و ایلام با چیرگی قومی ناشناخته به نام گوتیها پایان یافت، یا درك این كه چطور كاسیهای آریایی از قلمرو ایلام گذشتند و بابل را فتح كردند، بی آن كه به خودِ ایلام آسیبی بزنند، یا این كه آرایش نیروهای اقوامی گمنام مانند لولوبیها و ماناها و كاسیها در ارتباط با ایلام چگونه بوده است، با این تحلیل پاسخ مییابد كه تمام این واحدها، گروههای قومی و مراكز جمعیتی نیمه خودمختاری بودهاند كه در شبكهای از اتحادهای سیاسی و روابط بازرگانی با قطبِ سازمان دهندهی ایلام مربوط میشدهاند، بی آن كه به سبك نوموسهای مصری یا استانهای آشوری رعیتِ فرعون یا شاه محسوب شوند. به همین دلیل بوده كه برخی از این زیرسیستمها (مانند گوتیوم) میتوانستهاند گهگاه به قدری نیرومند شوند كه خودشان به فتح میانرودان دست گشایند، یا (مانند مادها و كاسیها) چنان با جمعیتِ نوآمده تغذیه شوند كه قلمروهایی وسیع را بگشایند و دودمانهایی پایدار را تاسیس كنند. با این تحلیل به دلیلِ اتحاد دیرپای دولتهایی مانند مانا و اورارتو و دلیلِ هماهنگی عملیات نظامیشان بر ضد آشور نیز میتوان پی برد. بر خلاف آنچه كه امروز در كتابهای درسی تاریخ نموده میشود، مانا و اورارتو پادشاهیهایی مستقل و منزوی نبودند كه با سرزمینهای همسایهشان در ارتباط نباشند. اینها در واقع دولتشهرهای باستانی و كهنی بودند كه كم كم به مرتبهی پادشاهی نیرومندی بركشیده شدند، و از زمینهی چندقطبی و شبكهمانندِ روابطِ سیاسی پیشینشان مستقل شدند و بر آن سیطره یافتند، بی آن كه قواعد حاكم بر آن را نقض كنند. به همین دلیل هم كشمكش آشور با مانا و ایلام و اورارتو، درست مانند نبرد اكدیها با دولتشهرهای ایلامی، از الگویی یكپارچه تبعیت میكند. شاهان آشور برای حمله به تمام این دولتها یك لشكر بسیج میكردند و یك سفر جنگی تدارك میدیدند و در رویاروی خود نیروهایی متحد را مییافتند كه هماهنگ با هم عمل میكردند. نه از آن رو كه همگیشان از شاهی خودكامه مانند شاه آشور فرمان میبردند، بلكه بدان دلیل كه همگی در شبكهای از روابط سیاسی و اتحادیههای فدرالی در هم پیوسته بودند.
اگر با این دید به ایلام بنگریم، توهمِ انقراض ایلام نیز از میان خواهد رفت. میدانیم كه آشور بانیپال در 646 پ.م شوش را گشود و این شهر را ویران كرد. آنگاه بیانیهی مشهور خود را منتشركرد و اعلام كرد كه ایلامیان را نابود كرده است و این كه دیگر در شوش انسانی نخواهد زیست. مورخان امروزین با بیدقتی شگفتانگیزی این كتیبه را همچون حقیقتی خطاناپذیر در نظر گرفتهاند. حتی دانشمندی مانند دیاكونوف كه دقت نظرش مثال زدنی است، بدون كنكاش بیشتر حرف آشور بانیپال را پذیرفته و همراه با سایر مورخان، تاریخ 646 پ.م را به عنوان زمان انقراض پادشاهی ایلام در نظر گرفته است. در حالی كه میدانیم شهر شوش پیش از آن نیز بارها فتح و ویران شده بود و گاه حتی تا چند قرن موقعیت خود را همچون پایتخت ایلام از دست میداد، بی آن كه در پبوستگی و اقتدار این پادشاهی خللی درازمدت به جا بگذارد. ویرانی شوش در 646 پ.م، اتفاقا از این مواردِ حاد و خطیر نبود. چرا كه شهر شوش چند ده سال پس از ویران شدن بار دیگر مركزی پرجمعیت بود و صد سال بعد شاهی پارسی داشت كه با خط ایلامی كتیبههای خود را مینوشت و خود را شاه شوش و انشان مینامید.
اگر از این سه پیش فرض عبور كنیم، تصویری یكسره متفاوت در مورد دوران پادشاهی ایلام نو به دست خواهیم آورد. این دوره در این حالت به عنوان واپسین دمِ حیات تمدن دیرپای ایلامی جلوه نخواهد كرد، بلكه عصری سرزنده و زاینده خواهد نمود كه شالودههای نظمِ آیندهی هخامنشی را در خود دارد و ظهور نخستین پادشاهی آریایی در ایران زمین را ممكن میسازد. در واقع، عصر ایلامی نو همان دورانی است كه جنبشهای سیاسی و اجتماعی برای اتحاد سیاسی ایران زمین در آن آغاز میشود، و پس از یك قرن با بر تخت نشستن كوروش در انشان به فرجامی نیك منتهی میشود. از این رو اندیشیدن و مرور كردن این عصر، و فهم آن ضرورت دارد، و این محور تلاش ما در این نوشتار بود.
کتابنامه
پاتس، دانیل، باستانشناسی ایلام، ترجمهی زهرا باستی، سمت، 1385.
پیوتروفسكی .ب .ب . اورارتو، ترجمهی عنایتالله رضا، بنیاد فرهنگ ایران،1348.
دیاكونوف، ا. م. تاریخ ماد، ترجمهی كریم كشاورز، انتشارات علمی و فرهنگی، 1371.
رایس، تامار تالبوت، سکاها، ترجمهی رقیه بهزادی، انتشارات یزدان، 1370.
رو، ژ. بین النهرین باستان، ترجمهی عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر آبی، 1369.
صراف، م. ر. نقوش برجسته ایلامى، انتشارات جهاد دانشگاهى، 1372.
کریستن سن، آرتورو، کیانیان، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1350.
كینگ، ل .و. تاریخ بابل، ترجمهی رقیه بهزادی، انتشارات علمی و فرهنگی، 1378.
وكیلی، شروین، آریاییها: تعیین تكلیف با یك مفهوم، سخنرانی در انجمن جامعه شناسی ایران، و مقالهای به همین نام در تارنمای www.soshians.net، مهرماه 1387.
وکیلی، شروین، مدلسازی تغییرات فرهنگی به کمک نظریهی سیستمهای پیچیده، انتشارات جهاد دانشگاهی دانشگاه تهران، 1384.
وكیلی، شروین، تاریخ ایران زمین (جلد نخست)، انتشارات داخلی موسسهی خورشید راگا، 1386.
وکیلی، شروین، رویکردی سیستمی و میانرشتهای به مفهوم قدرت و جایگاه آن در نظامهای اجتماعی (نظریهی قدرت)، پایاننامهی دکتری در رشتهی جامعهشناسی، دانشگاه علامه طباطبایی، 1387.
وکیلی، شروین، شرحی بر زمامداری انتخابی در گوتیوم باستان، سمینار ارائه شده در موسسهی خورشید، 1388، منتشر شده بر تارنمای www.soshians.net.
ولیپور، حمید رضا، پایگاههای آغاز ایلامی، مجلهی باستانشناسی و تاریخ، سال 16، شماره 31، مرداد 1381.
هینتس، و. دنیای گمشدهی عیلام، ترجمهی فیروز فیروزنیا، انتشارات علمی و فرهنگی، 1371.
Ascalone, E. Mesopotamia: Assyrians, Sumerians, Babylonians (Dictionaries of Civilizations; 1). Berkeley: University of California Press, 2007.
Chahin, M. Before the Greeks, James Clarke & Co., 1996.
Grayson, K. A. “Akkadian Treaties of Seventh Century B.C.” Journal of Cuneiform Studies, Vol. 39, No. 2, Autumn 1987.
Herodoti, Historiae, (ed. C. Hude) Oxford Classical Texts, 1988.
Hopkins, D. J. Merriam-Webster’s Geographical Dictionary, 1997,
Lubotsky, A. (2001). “Indo-Iranian substratum”, in Carpelan, Christian: Early Contacts between Uralic and Indo-European. Helsinki: Suomalais-Ugrilainen Seura.
McCullagh, C. B. The truth of history, Routledge, 1998.
Parpola, S. “National and Ethnic Identity in the Neo-Assyrian Empire and Assyrian Identity in Post-Empire Times” (PDF). Journal of Assyrian Academic Studies Vol. 18, No. 2, 2004.
Parpola, S. Neo-Assyrian treaties from the archive on Nineveh, JCS, No. 39, 1987.
Sarianidi, V. I. (1995). “Soviet Excavations in Bactria: The Bronze Age”, in Ligabue, G.; Salvatori, S.: Bactria: An ancient oasis civilization from the sands of Afghanistan. Venice, Erizzo.
Settipani, C. Nos ancêtres de l’Antiquité, Paris, 1991.
Sulimirski, T. ) 2001(. “The Scyths”, in Cambridge History of Iran, vol. 2.
- ژرژ رو، 1369: فصل نخست. ↑
- هینتس، 1371: بخش هفتم. ↑
- در این مورد بنگرید به: وكیلی، 1386. ↑
- به عنوان متن مبنا برای روایت تاریخ ایلام از كتاب جامع و روزآمدِ دانیل پاتس (پاتس، 1385) استفاده خواهم كرد. ↑
- McCullagh, 1998. ↑
- این دو نظریه در قالب کتابهایی به همین نام در شرف انتشار هستند. ثبت دانشگاهی آنها را میتوان در این منابع بازیافت: وکیلی، 1384 و وکیلی، 1387. ↑
- مثلا در پاتس، 1385: 416. ↑
- رو، 1369. ↑
- پاتس، 1385: 425. ↑
- هینتس، 1371. ↑
- پاتس،1385: 406-447. ↑
- پاتس، 1385: 425. ↑
- پاتس، 1385: 425. ↑
- کینگ، 1378. ↑
- Esarhaddon ↑
- دیاکونوف، 1371. ↑
- دیاکونوف، 1371. ↑
- دیاکونوف، 1371. ↑
- رایس، 1370. ↑
- Parpola, 1987: 161-189. ↑
- Sulimirski, 2001: 149-99. ↑
- Grayson, 1987: 130. ↑
- رو، 1369. ↑
- Taharqa ↑
- هینتس، 1371: 180. ↑
- پاتس، 1385: 425. ↑
- رو، 1369. ↑
- هینتس، 1371: 182 و 183. ↑
- پاتس،1385: 435-437. ↑
- پیوتروفسکی، 1348. ↑
- هرودوت، كتاب نخست، بند 73. ↑
- دیاکونوف،1371. ↑
- Balu ↑
- Ykinku ↑
- کینگ، 1378. ↑
- رو، 1369. ↑
- پاتس، 1385: 440-443. ↑
- هینتس، 1371: 185. ↑
- کینگ، 1378. ↑
- کینگ، 1378. ↑
- پیوتروفسکی، 1348. ↑
- دیاکونوف، 1371. ↑
- کینگ، 1378. ↑
- رو، 1369. ↑
- دیاکونوف، 1371. ↑
- Settipani, 1991: 152. ↑
- هرودوت، کتاب اول، بندهای 73 و 74. ↑
- دیاکونوف، 1371. ↑
- ولی پور، 1381. ↑
- Alden, 1982. ↑
- هینتس، 1371: 86. ↑
- وکیلی، 1388. ↑
- مثلا توجه کنید به تداوم نقشمایههای هنری و پایداری چشمگیر خدایان و مضامین دینی: صراف، 1372. ↑
ادامه مطلب: فرایند فروپاشی دولت ماد و گذار به دولت هخامنشی