چرخش قدرت سیاسی از اشكانیها به ساسانیان
(پی كاوی و بازشناسی روال فروپاشی حكومت در ایران باستان)
پژوهشگاه تاریخ، آبان 1387
كلیدواژگان: گذار سیاسی، اشكانیان، ساسانیان، ساختار دولت، آبله، روم، جنگهای ایران و روم، دین زرتشتی، معبد آناهیتا، فارس، اردشیر بابكان، هویت ملی.
چکیده
1. در مورد گذار نظام سیاسی اشكانی به ساسانی سه پیش فرضِ نادرست وجود دارد:
نخست: این كه اشكانیان مردمی هلنوفیل، غیرزرتشتی، و از فرط رواداری بیگانه با هویت ملیگرایانهی ایرانی بودند.
دوم: این كه اشكانیان فاقد سیاست دینی بودند و در مقابل ساسانیان دولتی زرتشتی و یكپارچه بودند.
سوم: این كه نظام سیاسی اشكانی نامتمركز و خانخانی بود و در مقابل نظام ساسانی كه متمركز و شاهنشاهی بود قرار میگیرفت.
پس سه پیش فرضِ نامتمركز بودن، غیرزرتشتی بودن، و غیر ایرانگرا و ملی بودنِ اشكانیان پیشداشتی است كه باید با محك نقد سنجیده شود، و اگر چنین شود، مردود خواهد نمود.
2. در این نوشتار، تاریخ انقراض اشكانیان به صورت وارسی دیالكتیك دو نیروی كاملا متفاوت وارسی شده است. ابتدا شیوع بیماری آبله كه از 150 تا 160 .م جمعیت ایرانی را كشتار كرد و دوم شكستهای پیاپی ایران از روم كه برخاسته از همین اپیدمی بود، و چرخش سیاسی رومیان به سوی عهدشكنی و حمله به خاندان اشكانی به هر قیمت.
حال و هوای ایران غربی در نیمهی دوم قرن دوم میلادی در این نوشتار با تفصیلی بیشتر مورد تحلیل قرار گرفته است و به ویژه بر نبردهای ایران و روم و پیامدهای آن در دربار اشكانی تاكید شده است.
آنگاه روند ظهور قدرت ساسانی مورد بررسی قرار گرفته است. این حقیقت كه ساسانیان در ابتدای كار متولیان معبد ناهید در پارس بودهاند، نشانگر آن است كه پیوندی میان ایشان و آیین جنگاورانهی آناهیتا برقرار بوده است. روند ارتقای نیاكان ساسانیان به اورنگ قدرت در پارس در قالب گامهایی پیاپی نگریسته شده است و نموده شده كه اردشیر بابكان نخستین شخصیت جاه طلب و توسعه طلب از این دودمان نبود و دست كم پدرش و برادرش نیز سودای احیای اقتدار هخامنشیان را در سر میپختند.
اردشیر بابكان با درایتی بسیار و نبوغ جنگی چشمگیر، به سرعت بر مراكز محلی قدرت در ایران زمین چیره شد و در نهایت شاه اشكانی را كه با وجود جنگاوری و لیاقتش بسیار از رومیان لطمه دیده و ضعیف شده بود را در نبردی از پا در آورد. موقعیت اردشیر بابكان در كنار موبدان موبدی به نام تنسر و تلاشهای این دو برای بازسازی دین زرتشتی شرح داده شده است، و دین زرتشتی ساسانی همچون آمیختهای جنگاورانه از این دین با آیینهای رزمی كیش آناهیتا فرض شده است.
پیش درآمد
دودمان ساسانی، واپسین سلسلهی ایرانی پیش از اسلام است و به همین دلیل شواهد و مستنداتی به نسبت فراوان در مورد تاریخ رخدادهای آن در دست است. جنگهای دراز دامنه با روم، تمركز قدرت سیاسی در نهاد شاهنشاهی، و دولتی شدن تدریجی دین زرتشتی، روندهایی بودند كه دولت ساسانی را به یكی از مقتدرترین و بزرگترین دولتهای جهان تبدیل كردند و آن را برای مدتی بیش از چهار قرن در این مقام تثبیت كردند. فروپاشی ناگهانی این دولت در زمان حملهی اعراب، و باز ماندنِ خاطره و یادمانهای ایشان در یاد و ذهن ایرانیان، ساسانیان را به نقطهی مرجعی برای بازتعریف هویت ایرانی تبدیل كرد. به شكلی كه بخش مهمی از جنبشهای سیاسی و اجتماعی ایرانیان تا هزارهای بعد از نابودی این دولت، معطوف به احیای و بازسازی اقتدار و شكوه آن بود، و چه بسا كه هنوز نیز چنین باشد.
تاریخ دودمان ساسانی به همین دلیل با اغراق و كژفهمی و بزرگنمایی و تحریفِ بسیاری درآمیخته است. از سویی بدان دلیل كه بدنهی اصلی منابع مكتوب این دوران از گزند كتابسوزان اعراب[1] و كشتار مغولان[2] جان سالم به در نبرد، و از سوی دیگر به آن خاطر كه بقایای منابع بومی بازمانده از آن عصر هم ابتدا از صافی زبان عربی و ترجمههای رسمی اموی-عباسی گذشتند و بعد بار دیگر به فارسی دری بازگردانده شدند. به این دلیل است كه بخش عمدهی دریافت ما در مورد دوران ساسانی، یا از اساطیر و روایتهای داستانگونهی بازمانده در ایران برآمده كه هدفشان نمایش شكوه و عظمت آن دوران بود، و یا از تاریخهای رومی و یونانی برخاسته است كه این دولت را همچون “دیگری”ای خطرناك و تهدید كننده باز مینمودند.
در گیر و دار این بدفهمیدنِ تاریخ ساسانیان، به ویژه آنچه چشمگیر است، بیتوجهی و برداشتی قالبی است كه دربارهی تاریخ پیدایش این دولت وجود دارد. شرایط و حال و هوای ظهور ساسانیان، تا حدود زیادی پیكربندی بعدی این دولت را و نقاط قوت و ضعفش را توضیح میدهد، و چارچوبی را بر میسازد كه در دورانهای بعدی تاریخ ایران نیز تكرار شدنش را بسیار میبینیم. از این روست كه بازبینی گذار دولت اشكانی به ساسانی اهمیت دارد.
ملاحظات روش شناسانه
همچون سایر نوشتارهای نگارنده، در این مقاله نیز گذار دولت اشكانی به هخامنشی در چارچوب نظریهی سیستمهای پیچیده، و بر اساس دو نظریهی خودساختهی صاحب این قلم (نظریهی قدرت و نظریهی منشها) مورد تحلیل واقع میشود. بر اساس این چارچوب نظری، پویایی نظامهای اجتماعی در چهار سطح زیستی/ روانی/ اجتماعی/ فرهنگی تحلیل میشوند. بر مبنای رفتار سیستمهای پایهی مستقر در هر لایه –بدنها، نظامهای شخصیتی، نهادهای اجتماعی و منشهای فرهنگی- امکان مدلسازی کلان رفتار یک نظام اجتماعی یا یک واحد تمدنی در برشهای زمانی گوناگون فراهم میآید.
در پژوهشهای تاریخی، کاربست این نظریه تنها با بررسی ریزبینانه و مقایسهای منابع مکتوب و غیرمکتوب و ارجاعهای مستقیم یا غیرمستقیم تاریخی ممکن میشود. وجود منابع غنی در مورد تاریخ ساسانیان، كه به ویژه در اسناد تاریخی رومی و چینی انعكاس یافتهاند، به جای فقر شواهدی که گریبانگیر دورانهای پیشتر است، گاه مورخ را با انبوهی از دادههای ضد و نقیض روبرو میسازد. در این موارد در حد امكان كوشیده شده تا دادههای (متاسفانه كم حجمترِ) بازمانده از دوران ساسانی در ایران، و بازتابهای آن در متون دوران اسلامی مبنا قرار گیرد و دادههای ثبت شده در آثار رومی همچون ضمیمهای مورد استفاده قرار گیرد.
چنان كه از رویكرد سیستمی به موضوع بر میآید، تاكید نگارنده بر روشی میان رشتهای بوده، و تلاش شده تا تمام دادههای كارآمد در مورد گذار اشكانی به ساسانی مورد استفاده قرار گیرد. از این جمله است مثلا طاعون بزرگ سال 150 پ.م، كه در حد دانش نگارنده، برای نخستین بار در این مقاله به تاثیر آن در زوال اشكانیان پرداخته شده است.
بحثی در چارچوب نظری
در مورد گذار سلسلهی اشكانی به ساسانی چند پیش فرضِ مرسوم و شایع وجود دارد كه نادرست است. بازبینی این پیش فرضها و نقد كردنشان نخستین گام برای فهم این رخداد تاریخی است. از آنجا كه موضوع بحث ما پیش فرضهای یاد شده نیست، به اختصار آنان را نقل كرده و مهمترین دلایل برای ردشان را میگویم و میگذرم. بدان امید كه در همین حد قانع كننده باشد.
نخستین پیش فرض این نكته را مورد تاكید قرار میدهد كه اشكانیان مردمی غیرزرتشتی، غیریكتاپرست، غیردینمدار، و فاقد جهتگیری دینی و اعتقادی بودند. در حالی كه ساسانیان از همان ابتدا زرتشتیانی متعصب و نمایندهی تودهی مردم زرتشتی ایران بودند و به همین دلیل هم توانستند قدرت را به چنگ آورند.
این پیش فرض از دو منبع متفاوت ناشی شده است. نخست، تبلیغات خودِ ساسانیان و بازماندهی متون به جا مانده از دوران ایشان كه در راستای ستایش از ساسانیان و نامشروع جلوه دادنِ پیشینیانشان، اشكانیان را از نظر دینی بیبند و بار و فاقد برنامه مینمایاند. دوم، شواهد جسته و گریختهای كه در متون رومی وجود دارد و به ویژه بر مهرپرست بودن اشكانیان دلالت دارد.
واقعیت آن است كه این پیش فرض نادرست است. اشكانیان از همان ابتدای كار با برگزیدن نام اردشیر (ارشك/ اشك)، برگرفتن خط پهلوی پارتی بر سكههایشان، و بر عهده گرفتن نقشی رهایی بخش نخست در برابر سلوكیان و بعد در برابر حملات رومیان، دقیقا در همان جبههای قرار میگرفتند كه در دوران ساسانی با شكلی دولتی شده از نهاد مغانه پیوند خورد و پاسدار فرهنگ و تمدن ایرانی قلمداد میشد. این موارد از همان آغاز در دودمان اشكانی وجود داشت[3] و خودِ ارشك كسی بود كه هر سه كاركرد یاد شده را تعریف كرد و برآورده ساخت.
این درست است كه نظام اجتماعی اشكانی فاقد دین دولتی بود، اما باید در نظر داشت كه این مفهوم اصولا بسی دیرتر و در قرن چهارم میلادی، یعنی یك قرن پس از روی كار آمدن ساسانیان و به صورت واكنشی در برابر دولتی شدن مسیحیت در روم شرقی در ایران پدیدار شد، یعنی دینِ تمامیت طلب و انحصارگرای دولتی زرتشتی، در دوران ساسانی نه امری خودجوش و درونزاد بود، نه آغازین و زودهنگام محسوب میشد، و نه دوامی داشت. در واقع این شكل از صورتبندی دین تنها در دوران چیرگی كرتیر بر دستگاه موبدان وجود داشت و تنها در زمان اقتدار این موبدان موبد و به ویژه در عصر بهرام دوم بود كه بگیر و ببند دینی به شكلی سازمان یافته در ایران زمین وجود داشت. این بدان معناست كه دین دولتی متعصبانه در عصر ساسانی رخدادی استثنایی و زودگذر بود كه در كل چهارصد سالِ حاكمیتشان كمتر از نیم قرن دوام آورد. وگرنه رواداری دینی شاپورها و اردشیر نخست، علاقهی یزدگردها به مسیحیت، و موقعیت بحث برانگیز خسروپرویز در برابر مسیحیان توضیحناپذیر میشود.
البته راست است كه در میان طبقهی حاكم اشكانی تنوع دینی چشمگیری وجود داشته است. اسناد رومی و وجود چهار مهرداد در میان شاهان اشكانی نشان میدهد كه مهرپرستی در این دوران رواجی داشته است، و دست كم اردوان سوم را میشناسیم كه در تاسیس یا احیای یك دین تاثیرگذار و مهم (یعنی آیین ماندایی/ صابئی) نقشی تعیین كننده را بر عهده داشته است[4]. با این وجود شواهدی از این دست را نمیتوان به معنای فقدان جهتگیری اعتقادی در دولت اشكانی دانست. در زمان اشكانیان بود كه كشمكشهای میان زرتشتیان و مسیحیان ارمنستان آغاز شد و با پشتیبانی دولت اشكانی از زرتشتیان به نتیجه رسید[5]، و بلاش بود كه برای نخستین بار پس از هجوم مقدونیان امر به گردآوری اوستا و بازنویسی آن داد. در همین عصر بود كه دستگاه تبلیغی مغان توسعهای چشمگیر یافت. از این رو باور به غیاب جریانی از زرتشتیگرایی سازمان یافته در این دوران نادیده انگاشتن این حقیقتِ بزرگ است كه تودهی مردم ایران زمین در زمان اشكانیان زرتشتی شدند. باقی آنچه كه هست، آزاداندیشی و رواداری شاهان اشكانی در برابر ادیان گوناگون و مدارایشان با هواداران ادیان دیگر است، كه دنبالهی سیاست خردمندانهی هخامنشیان بود، و در زمان ساسانیان نیز تداوم داشت، تا آن كه رومیان با دولتی كردن مسیحیت دین را به سلاحی سیاسی تبدیل كردند و واكنشی از همین جنس را در ایران زمین برانگیختند.
دومین پیش فرض، آن است كه گذار اشكانی به ساسانی گذاری سیاسی بوده است از دولتی نامتمركز و خانخانی، به دولتی متمركز و مطلقه. این نیز نادرست است. در عمل از دوران فرهاد اول اشكانی، كه درست در آغازگاه تاریخ این دودمان قرار دارد، سلطنت اشكانی به تمركز قدرتی چشمگیر رسید و به ویژه این امر در دوران مهرداد اول و دوم اوجی را تجربه كرد. این امر البته حقیقت دارد كه دولت اشكانی از تیولهایی انباشته بود كه در اختیار هفت خاندان بزرگ قرار داشت. اما این نظمی بود كه در عصر ساسانی نیز باقی ماند و حتی در مقاطعی تشدید هم شد. نوسان میان حاكمیت اشراف و ضعف شاه و تمركز قدرت و قدرقدرتی شاهنشاه روندی بود كه در سراسر دوران ساسانی و اشكانی وجود داشت و تنها پس از اصلاحات اقتصادی انوشیروان دادگر بود كه به بنیادی اجتماعی و استوار برای قدرت بیمعارض شاهنشاه تبدیل شد، و این در اواسط عمر دودمان ساسانی بود و نه ابتدای آن. بنابراین این تصویر كه دولت اشكانی فئودالیسمی بی در و پیكر بود كه ناگهان به شاهنشاهی متمركز ساسانی بدل شد، دور از واقعیت است. کتاب ارزشمند و مفصل پورشریعتی که به تازگی منتشر شده، به خوبی شواهد مربوط به تداوم نظم اشرافی اشکانی در سراسر دوران ساسانی را گرد آورده است[6].
سومین پیش فرض آن است كه دولت اشكانی خصلتی جهانوطن و حتی یونانزده داشت[7]، و ساسانیان نمایندهی ملیگرایی دیرینهی ایرانیان بودند. این برداشتی است كه به احتمال زیاد از دستگاه تبلیغاتی شاهان ساسانی اولیه بیرون آمده است. مبنای سیاسی آن، حكومت بسیار كوتاه مدتِ فرهادك پس از فرهاد چهارم است، كه هوادار رومیان بود، و تك و توكی شاهزادهی پارتی كه دست نشاندهی رومیان بودند و میخواستند با پشتوانهی قدرت نظامی ایشان به تاج و تخت ایران دست یابند و هیچ كدامشان هم در این كار كامیاب نشدند. همهی این شاهان پس از مدتی كوتاه به دست اشراف پارتی از قدرت بركنار شدند و شاهانی ضد رومی جایشان را گرفتند. گذشته از این، دو شاهد دیگر كه معمولا برای تایید این تصویر مورد استفاده قرار میگیرند. یكی آن كه برخی از شاهان اشكانی بر سكههایشان لقب یونان دوست (فیلهلن) را دارند، و دوم آن كه به روایتی ارد هنگام دریافت خبر كشتار لشكر روم به دست سورن، مشغول تماشای تراژدیای از اوریپیدس بوده است. این شواهد تنها نشانگر آن هستند كه در زمان اشكانیان، (و همچنین ساسانیان)، میراث فرهنگ یونانی بخشی از زیرمجموعهی اقوام ایرانی تلقی میشد. از یاد نبریم كه تقریبا تمام شهرهای بزرگ یونانی در زمان هخامنشیان، كه دوران شكلگیری فرهنگ یونانی بود، یا مثل افسوس و میلتوس و سارد درون قلمرو ایران بودند و یا مانند آتن و اسپارت دست نشاندهی اقتصادی و سیاسی ایران محسوب میشدند و یا مانند كورینت و تبس رسما هوادار ایرانیان بودند[8]. در زمان اشكانی نیز اقلیت چشمگیر از كوچندگان مهاجم یونانی مقدونی در ایران زمین میزیستند. از این رو در چشم ایرانیان (و خودِ یونانیان هم) خط یونانی -مانند خط سریانی و آرامی- و میراث ادبی و هنری یونانیان -مانند مواریث سریانی و سغدی و فنیقی- به یكی از اقوام زیرمجموعهی تمدن ایرانی مربوط میشده است. كتیبههای به جا مانده از كاخ آپادانای شوش[9] نشان میدهد كه شاهان هخامنشی و قاعدتا جانشینان اشكانیشان حضور این اقوام متمایز را در زمینهی دولت خویش به رسمیت میشمردهاند و تكثر این میراثهای فرهنگی را مایهی غنا و قدرت “حوزهی فرهنگی ایرانی” میدانستند كه برآمدهای از همین فرهنگهای قومی بود، با شیرازهای از جنس زبان و نظام حقوقی و تمركز قدرت نظامی.
در واقع از عصر زمامداری آگوستوس/ فرهاد چهارم بود كه گسستگی فرهنگ یونانی از ایران زمین و تثبیتش در درون تمدن رومی رخ داد و رومیان هویت خود را بر مبنای تاریخ یونانی بازتعریف كردند. از این رو وجود عناصر فرهنگی یونانی در دوران اشكانی را نمیتوان دلیل یونانزدگی ایشان دانست، همچنان كه كتیبهی اكدی كوروش بزرگ نشانگر بابلزدگی او، و وامگیری خط الفبایی از فنیقیان نشانگر فنیقیزدگی هخامنشیان نیست.
با رد سه پیش فرض یاد شده، این پرسش طرح خواهد شد كه اگر گذار اشكانی به ساسانی امری دینی، ملی یا اجتماعی نبود، پس چه بود؟ اگر ساسانیان به خاطر زرتشتی بودن، تمركز سیاسی، و پاسداریشان از فرهنگ ایرانی از اشكانیان متمایز نبودند، پس از چه نظر بودند؟ این پرسش را باید كمی دیرتر، پس از مرور تاریخ این گذار مورد تحلیل قرار داد. فعلا آنچه كه اهمیت دارد آن است كه دریابیم این سه روایت دربارهی ماهیت گذار را عمدتا ساسانیانی برساختند كه در پی مرزبندی خویش با پیشینیانشان بودند، و مشروعیتیابی در برابر خاطرهی دودمانی كه برای نیم هزاره بر ایران زمین با كامروایی حكومت كرده و خطر رومیان را از این سرزمین دفع كرده بودند.
چشماندازی از گذار سیاسی آغاز قرن سوم .م
تاریخ انقراض اشكانیان را میتوان از حدود سال 150 م. آغاز كرد. یعنی زمانی كه بیماری آبله از مرزهای شرقی وارد ایران زمین شد و جمعیتی بسیار را كشتار كرد. خاستگاه این بیماری آبله را هند دانستهاند، و آن را بر مبنای دادههای باقی مانده از منابع لاتین، مرض هراسناك و واگیرداری دانستهاند كه بخش مهمی از جمعیت جنوب ایران زمین را از میان برد. در اوایل دههی 160 .م كه این بیماری به ایران غربی رسیده بود، دگرگونی مهمی در دولت روم رخ داد و واپسین امپراتور بزرگ رومی بر تخت دولت متحد روم تكیه زد. این شخص، ماركوس اورلیوس بود، شاهی رواقی مسلك، فیلسوف مآب، و در عین حال خشن و جنگاور كه آرزویش لشكر كشیدن به خاك ایران و تكرار فتوحات اسكندر مقدونی بود. این پادشاه، همان است كه گیبون “انحطاط و سقوط امپراتوری رومِ خود را از زمانش آغاز میكند[10].
در 161 .م ماركوس اورلیوس جانشین آنتونیوس پیوس شد و به سرعت در برابر پارتها كه برای دیرزمانی در كشمكش با روم دست بالا را داشتند، موضع گرفت. در این هنگام هر دو كشورِ ایران و روم به دلیل نبردهای پیاپی كه دامنهاش به چند قرن میكشید، خسته و فرسوده شده بودند. نقطهی اوج حملهی رومیان، لشكر كشی صدهزار نفرهی تراژان[11] به میانرودان بود، كه به فتح و غارت سلوكیه و ادسا و نصیبین انجامید. این حركت با عقب نشینی تاكتیكی اشكانیان و بعد قطع كردن خطوط ارتباطی رومیان و پاتك زدن و كشتار ایشان همراه بود و به تلفات شدید ارتش روم منتهی شد. تراژان در آرزوی خود برای دستیابی به فتحی نمایان ناكام ماند و در 117 .م وقتی از برابر سپاه اشكانی عقب مینشست، در كیلیكیه بیمار شد و درگذشت. پس از آن، وزنهی اقتدار نظامی دیگرگون شد و اشكانیان بیشتر در قلمرو رومیان میجنگیدند. مهرداد چهارم كه در 146 .م به تخت نشسته بود رومیان را در ارمنستان و گرجستان كشتار كرد و آنتونیوس پیوس[12] به صلحی نابرابر با بلاش چهارم تن در داد و پذیرفت كه امیر اشكانی پاكور بر ارمنستان حاكم شود. این بلاش در همان سالی كه ماركوس اورلیوس[13] بر تخت نشست (161 .م) ادسا و سوریه را گرفت.
در همین گیر و دار بود كه بیماری آبله از هند و سیستان و بلوچستان به فارس و میانرودان رسید و نیروی انسانی اشكانیان را با آسیبی جدی رویارو ساخت. از این رو وقتی ماركوس اورلیوس پاتك خود را آغاز كرد، با مقاومت ناچیز دشمنانش روبرو شد[14]. اورلیوس سه ارتش بزرگ را به رهبری سه سردار برجستهاش به سوی غرب گسیل كرد. لوكیوس ورولوس[15] در برابر تاخت و تاز سپاه اشكانی در سوریه مقاومت كرد و در 163، 166 و 168 .م با آنها جنگید. استاتیوس پریسكوس[16] توانست ارمنستان را بگشاید و دست نشاندهی رومیان به نام سوهایموس را بر آن دیار حاكم كند، و گایوس آویدیوس كاسیوس[17] دورا اوروپوس[18] را گرفت. او در 164 و 165 .م با پارتها در میانرودان جنگید. هرچند ایرانیان در این هنگام به خاطر بیماری آبله فرسوده شده بودند، اما همچنان نیرومند بودند. از این رو آویدیوس كاسیوس به خدعه روی آورد و در نهایت وانمود كرد قصد دارد با ایرانیان صلح كند. مردم سلوكیه در نزدیكی بابل كه از جنگ به تنگ آمده بودند، صلح را پذیرفتند و او را به همراه بخشی از سپاهش در شهر خود مهمان كردند تا مراسم عهد و پیمان صلح به جای آورده شود. اما كاسیوس به ایشان خیانت كرد و به بهانهی كشته شدن یك رومی شهر را گرفت و كاخ شاه اشكانی را در تیسفون سوزاند[19]. گویا خیانت در خوی این سردار رومی بود، چون در 175 .م بر ولینعمت خود نیز شورید و اندك زمانی بعد به دست سربازان خودش كشته شد.
تاخت و تاز رومیان در میانرودان نشانهی ضعف دولت اشكانی بود، و در تركیب با بیماری واگیردار و قتل و غارت رومیان، نارضایتی زیادی را در مردم این منطقه پدید آورد. ناگفته نماند كه رومیان نیز از فرجام طمع خود در امان نماندند. بیماری آبله به زودی در ارتش روم نیز شایع شد و سربازان وحشتزدهای که برای دور شدن از این مرض به سمت غرب میگریختند، بیماری را به سرزمین روم بردند. به دنبال آن وحشتناكترین موج همهگیری بیماری آبله در اروپا آغاز شد كه به مرگ و میر فراوانی انجامید. دیو كاسیوس مینویسد كه فقط در یك روز در رم دو هزار تن از این مرض مردند. تخمین زده میشود كه نزدیك به پنج میلیون نفر، یعنی یك چهارم جمعیت اروپا در این هنگام جان خود را در اثر این بیماری از دست دادند[20] و برخی از مورخان این مرض را یكی از دلایل انقراض امپراتوری روم میدانند.
به هر حال، ناتوانی و سستی در امپراتوری روم و تباهی بافت جمعیتی اروپا با روندی مشابه و موازی در ایران زمین همراه بود. در سرزمین ما نیز آبله قربانیان زیادی گرفته بود، كه كم و كیف آن به دلیل غیاب منابع بومی درست مشخص نیست. به هر حال، باید در فهم چگونگی انقراض ناگهانی و همزمانِ دو دولتِ بزرگِ جهانی روم و ایران در ابتدای قرن سوم .م، به این تغییر جمعیتی مهم توجه كرد.
در هیاهوی بیداد آبله، كشمكش میان شاهنشاه پارتی و امپراتور رومی همچنان ادامه داشت. سپتیموس سوروس[21] كه جانشین ماركوس اورلیوس بود، با شورش یك مدعی سلطنت روبرو شد كه توسط بلاش چهارم حمایت میشد و پِستسِنیوس نیگر[22] نام داشت[23]. در 195 .م بالاخره این مدعی شكست یافت و سپتیموس به میانرودان لشكر كشید. او توانست در آغاز زمستان 198 .م تیسفون را بگشاید و به همین دلیل خود را با لقبِ پرافتخارِ MAXIMUS PARTHICUS (پارتیكوس ماكسیموس: یعنی پارتی كبیر!) نواخت[24].
كامیابی سپتیموس تا حدود زیادی ناشی از اغتشاش در دربار اشكانیان بود. بلاش چهارم كه شاهی مقتدر بود و چهل و پنج سال (از 148 تا193 .م) حكومت كرده بود، جانشینی به نام بلاش پنجم را بر تخت باقی گذاشت كه نتوانست همراهی و پشتیبانی اشراف پارس و ماد را جلب كند. از این رو با شورش ایشان روبرو شد. با این وجود در پس گرفتن ارمنستان كامیاب شد، و زمانی كه در 206 .م درگذشت، درباری درگیر توطئه و تفرقه را از خود به جای نهاد. بلاش ششم (206-212 .م) كه جانشینش شد، به نسبت آرام و بی سر و صدا بود، و بعد از او برادرش اردوان پنجم بر تخت نشست كه واپسین شاه اشكانی بود.
اردوان پنجم در آغاز حاكم ماد بود و چنان كه از ظاهر پرهیبتش با ریشی دو شاخه بر میآید، در میان اشراف پارتی مردی مقتدر محسوب میشده است. او در 212 .م تاجگذاری كرد، اما با شورش و نافرمانی روبرو شد. آنچه این نافرمانی و تفرقه را تشدید كرد، اشتباه اردوان اعتماد به رومیانی بود كه عهدشكنی خود را بارها اثبات كرده بودند. اندكی پیش از او، در 211 .م كاراكالا[25]، امپراتور خونخوار و نیمه دیوانهی رومی كه اسبش را به مرتبهی سناتوری ارتقا داده بود، بر تخت نشست. او به ایران لشكر كشید و نخست ارمنستان را گرفت. بعد به پیامی برای شاه اشكانی فرستاد و از دختر اردوان پنجم خواستگاری كرد[26]. اگر عقلانی به مسائل مینگریستیم، این پیشنهاد میتوانست برای آن روزگار سودمند باشد. چون صلحی درازمدت را میان دو دولتِ خسته از جنگ و بیماری به ارمغان میآورد. اردوان نیز چنین محاسبه كرد و احتمالا با امید به این كه روزی نوهاش بر تخت روم تكیه زند، پذیرفت و رومیان را به جشن عروسی دعوت كرد. غافل از آن كه رومیان جز برای خدعه زدن نیامدهاند. در بهار 217 .م رومیان بلندپایه با سربازانی كه به خوبی برای خیانت توجیه شده بودند، در مجلس عروسیای شركت كردند كه اردوان و اشراف بزرگ پارتی میزبانش بودند. آنگاه رومیان یكباره به پارتها حمله بردند و میزبانانشان را كشتار كردند. این حركتی حساب شده بود، چون تمام بلندپایگان اشكانی در مجلس عروسی دختر شاه حضور داشتند و كشتارشان میتوانست به بحران سیاسی بزرگی در ایران زمین منتهی شود، كه چنین هم شد. محاسبهی رومیان آنجا نادرست از آب در آمد كه پهلوانان اشكانی با وجود غافلگیر شدن در صدد دفاع از خود بر آمدند و توانستند شاهشان را از معركه به در برند. اردوان كه به این ترتیب جان به در برده بود، در آشفتگی گریخت و توانست سپاهی بسیج كند و به مقابله با رومیانی بپردازد كه در این فاصله كاخهایش را به باد غارت داده و گورستان سلطنتی اشكانیان را تخریب كرده بودند. اردوان توانست تا یك سال بعد بر دشمنانش چیره شود و رومیان را از ایران زمین براند. مدت كوتاهی پس از غارت گورستان شاهی اشكانیان، كاراكالا، هنگامی كه در كنار جادهای ادرار میكرد، به دست یكی از سردارانش كشته شد، و جای خود را به ماكرینوس[27] داد[28].
اردوان در نصیبین ماكرینوس را به سختی شكست داد و كشتار سختی از رومیان كرد. ماكرینوس به ناچار به صلحی ننگآور تن در داد و از تمام فتوحات رومیان چشمپوشی كرد و تاوان سنگینی به اردوان پرداخت و به سرزمین خویش بازگشت[29]. هرچند اردوان به این ترتیب آسیب خیانت رومیان را تا حدودی جبران كرد، اما آسیبی كه به بدنهی اشراف پارتی و اعتبار شاهنشاه وارد آمده بود قابل ترمیم نبود.
ظهور ساسانیان
در ابتدای قرن سوم .م، یعنی در زمانی كه دو نسل از آبلهی مرگبار و ویرانی میانرودان و فارس به دست رومیان میگذشت، خاندانی بر شهر باستانی استخر حكومت میكردند كه بازرنگیان نام داشتند. در آن هنگام پریستار بزرگ پرستشگاه آناهیتا در پارس، مردی بود به نام ساسان، كه گویا شالودهی اولیهی نظم ساسانی را او بنا كرده باشد. دربارهی این مرد و خاستگاهش بحثهای زیادی وجود دارد. بیشتر منابع او را از بازماندگان خاندان هخامنشی میدانند، اما ارتباطش با بابك و فرزندش اردشیر مبهم است. سرراستترین تفسیر در این مورد این ارتباط، كه طبری و ابن اثیر[30] نیز آن را پذیرفتهاند، آن است كه او را پدر بابك و پدربزرگ اردشیر بدانیم[31]. به این ترتیب این حقیقت كه ساسانیان نام او را به عنوان سرسلسلهی خود برگزیدند و با این نام مشهور گشتند، توجیهپذیر میگردد.
در تاریخهای مرسومِ امروزین، چند نكته در مورد خاستگاه خاندان ساسانی گوشزد میشود، بی آن كه به ناهمخوانی و اهمیتشان توجه شود[32]. یكی از این حقایق، آن است كه خاندان ساسانی در ابتدای كار از اشراف و امیران و حاكمان محلی اشكانی نبودند، بلكه به كار دین مشغول بودند و رهبری پرستشگاهی را بر عهده داشتند. دومین نكته آن كه، این پرستشگاه به ناهید اختصاص داشت، و آتشكدهای زرتشتی نبود، و سوم این كه ارتباط خونی نخستین شاه ساسانی با این زمینهی رنگارنگ به درستی مشخص نیست.
این كه چگونه نخستین شاهان زرتشتی و پاكدینِ ساسانی از معبد آناهیتا خروج كردند، و این كه چگونه بدون در اختیار داشتن مقدماتی برای تاج و تخت و اعتباری درباری به رقیبی برای دودمان پارتی تبدیل شدند، مسائلی هستند كه در تاریخهای معمول در مورد ظهور ساسانیان ناگفته باقی میماند.
تا جایی كه از منابع بر میآید، خاندان روحانی اردشیر بابكان، برای دیرزمانی ریاست معبد ناهید در استخر را بر عهده داشتند، تا آن كه در زمان پدرِ اردشیر، یعنی بابك، توانستند حاكمان شهر را براندازند و خود به عنوان امیران دست نشاندهی اشكانیان بر تختگاه استخر تكیه زنند. این كه چگونه خاندانی از موبدان توانستهاند نیروی نظامی و اقتدار و مشروعیت كافی برای این حركت سیاسی را فراهم كنند، معمولا در تحلیلهای تاریخی نادیده انگاشته شده است. حدس نگارنده، كه باید در نوشتاری مستقل به طور مفصل به شواهدِ پشتیبانش پرداخته شود، آن است كه معابد آناهیتا گذشته از كاركرد دینی خود، همچون مركز تجمع و سازماندهی آیینهای شهسواری و جنگاوری عمل میكردهاند و از این نظر با ساختارهای نامتمركزتر و پراكندهترِ مهرپرستانه شباهت و شاید با آن رقابت داشتهاند[33].
این را میدانیم كه آیین مهرپرستی در ایرانِ عصر اشكانی رواجی تمام داشته است و به ویژه چارچوب دینی محبوب برای ارتشتاران و سواركاران پارتی محسوب میشده است[34]. این البته با رشد روزافزون محبوبیت دین زرتشتی در تعارض نبود، چرا كه آیین مهر به سرعت در زمان هخامنشیان همچون زیرشاخهای در دل شریعت زرتشتی جذب شد و گواهِ آن رسمیت یافتن مهریشت در میان متون مقدس زرتشتی است. چنین اتفاقی در مورد آناهیتا نیز افتاد و معمار این جذب و تلفیق ایزدان آریایی بیتردید اردشیر دوم هخامنشی بوده است، كه به همین دلیل به شخصیتی بسیار پرنفوذ و افسانهای تبدیل شد.
ساختار اسطورهشناختی آناهیتا، چنان است كه تردیدی در مورد ارتباط وی با طبقهی ارتشتاران باقی نمیماند. آبان یشت كه سرود ستایش این ایزدبانوست، آشكارا نشان میدهد كه تمام پهلوانان بزرگ ایرانی و سكا برای پیروزی بر دشمنانشان نزد وی قربانی میكردهاند[35]. از این روست كه تاسیس معابد ناهید به دست اردشیر دوم[36]، در ضمن با سازمان یافتگی اقتصادی نذرهای مردمی و سازماندهی جمعیت جنگاورانِ پارسِ پراكنده در سراسر شاهنشاهی هخامنشی نیز همراه بود.
معبد ناهید در استخر به احتمال زیاد یكی از یادگارهای عصر اردشیر دوم است[37]، و چه بسا كه شاخهی دودمانی ساسانیان كه خود را از تبار هخامنشیان میدانستند و مدعی احیای شكوه دولت ایشان بودند، به راستی در ادعای خود صادق بوده باشند و نوادگان یكی از شاخههای محلی خاندان هخامنشی بوده باشند[38].
به هر صورت، این نكته اهمیت دارد كه از دورانی یكی از نیاكان اردشیر بابكان، و به احتمال زیاد از دوران فردی به نام ساسان، آتشكدهی ناهید گذشته از اهمیتش برای برگزاری آیینهای مربوط به جنگاوران، به قطبی برای سازماندهی ایشان نیز تبدیل شد. این روند را در تاریخ ایران بارها شاهد بودهایم، چنان كه در اواخر دوران تركمانان، سازماندهی نظامی مشابهی از دل خانقاه صفوی در اردبیل تاسیس دودمان صفویه را ممكن ساخت، و حتی ظهور انقلاب اسلامی را نیز شاید بتوان تا حدودی در همین قالب فهمید.
بنابراین، در طول دو نسلی كه از دوران ساسان تا بابك گذشت، متولیان ناهید در پارس به تدریج چندان قدرت یافتند كه بابك توانست گوچهر را از حكومت عزل كند و خود به جایش بنشیند. بر اساس روایتها، ساسان با دختری به نام رام بهشت یا دینیگ از خاندان بازرنگیان ازدواج كرد و بابك نتیجهی این وصلت بود. وقتی بعدها گوچهر از این خاندان بر تخت نشست، برادرش اردشیر را كه گویا پیوند نزدیكی با معبد داشته، به قتل رساند. این بهانهای شد برای آن که بابك بتواند او را خلع كند. این كه بابك در مقام رئیس معبد توانسته حاكم را عزل كند، نشانگر آن است كه نیروی نظامی به موبد ناهید وفادارتر از سردارشان بودهاند. به هر حال، چنین مینماید كه كودتای بابك از همان ابتدا بذری از استقلال طلبی را در خود داشته باشد. چون بلاش چهارم در 205/206 .م به فارس تاخت و او را شكست داد و مقامش را به امیری دست نشانده فرو كاست.
در مورد دوران بابك چیز زیادی نمیدانیم. اردشیر، كه پسر كهتر او بود، از نوجوانی به حكومت شهر دارابگرد منصوب شد. وقتی بابك درگذشت، پسر بزرگترش شاپور بر تخت نشست. شاپور نیز راه پدرش را دنبال كرد و ادعای استقلال نمود. او سكه ضرب كرد و بر تخت جمشید كتیبهای نگاشت و به این ترتیب ادعا كرد كه وارث خاندان افسانهای هخامنشیان است، و این گویا از حضور ملكهای به نام خوارانزم ناشی شده باشد كه از این خاندان برخاسته بود و نامش در كعبهی زرتشت و چهرهاش بر سكههای شاپور حك شده است. شاپور پس از مدت كوتاهی زمامداری به سال 216 .م در اثر فرو ریختن ساختمانی بر سرش كشته شد. به هر صورت، كیفیت مرگ او مشكوك است و مورخانی مانند طبری نوشتهاند كه برادرش اردشیر بر او شورید و او را به قتل رساند[39].
پس از شاپور، اردشیر به تختگاه فارس دست یافت. او احتمالا برادر كهتر و ناتنی شاپور بوده است. مادرش رودگ نام داشت كه به خاندان هخامنشی ارتباطی نداشت، اما ادعاهای او در باب قدرت درست همان بود كه شاپور بیان كرده بود. اردشیر از نوجوانی در كار سپاه و لشكر دخلی داشت و به روایتی در هنگام شورش بابك در برابر اشكانیان نیز در كنار پدرش جنگیده بود. از این رو نبوغ او در هنر جنگآوری را تا حدودی میتوان ناشی از آموزشهای درست و میراث خانوادگیاش نیز دانست. گذشته از این، اردشیر یك دینمرد راستین هم بود و آرای خاصی در مورد دین زرتشتی داشت كه دست بر قضا با روایت مرسوم و رایج از زرتشتیگری در آن دوران یكسان نبود[40]. در این نوآوری دینی، پشتیان نیرومندی به نام تنسر در كنار اردشیر قرار داشت كه به مرتبهی مرجع آیین زرتشتیِ مورد نظر شاهنشاه برکشیده شد. به این ترتیب نسخهی زرتشتیگری ساسانی به سرعت در ایران زمین فراگیر شد. بی آن كه بتواند به راحتی نسخههای رقیبِ دینی – به ویژه مسیحیت و مانویت و بودا- را از میدان به در كند[41].
اردشیر به این ترتیب شخصیتی بسیار فرهمند بود كه جامع دین و جنگاوری دانسته میشد. در مهرگان سال 223.م قدرت گرفت و در نوروز سال بعد تاجگذاری كرد. در همین چند ماه، كل قلمرو پارس را فتح كرد. بعد به اطراف لشكر كشید و امیران محلی همسایه را یكی پس از دیگری شكست داد[42]. پاین را در گوپانان در نزدیكی دارابگرد شكست داد و منوچهر را در كونوس بشكست و سپاه دارا را در لرویر منهزم ساخت. آنگاه كرمان را از بلاش و هفتواد را از مهرگ گرفت كه ماجرای این نبرد آخری به صورتی اساطیری در یادها باقی مانده است و به صورت ماجرای كرم هفتواد در ادبیات حماسی ایرانی جایی برای خود باز كرد. اردشیر به حركت خود ادامه داد و اصفهان را از شاذشاپور و اهواز را از نیروفرّ ستاند و بندو را در میشان و سنتروك را در بحرین مغلوب كرد و تمام این منطقه را زیر چنبر اقتدار خود آورد. در این هنگام كار او چندان بالا گرفته بود كه دیگر نمیشد آن را نادیده گرفت. تمام این حركات در زمانی رخ میداد كه اردوان گرفتار درگیری با رومیان بود و كل ایران جنوب غربی در خشونت و آشفتگی غرقه شده بود.
بالاخره در 226.م، رویارویی شاهنشاه اشكانی و مدعی تازهی سلطنت ضرورت یافت. در این هنگام اردشیر بر بلاش ششم اشكانی غلبه كرده و حاكم خوزستان را نیز كه به فرمان اردوان پنجم به سویش میشتافت، تار و مار كرده بود. دو شاه در نبرد هرمزدگان (احتمالا جایی در جنوب اصفهان) رویاروی یكدیگر شدند و به جنگ تن به تن با هم پرداختند. این نبرد به شیوهی تن به تن و اصطلاحا “مرد و مرد” انجام میشد، و سه تن اشكانی و سه تن ساسانی در آن با هم درگیر بودند. اردشیر، رویاروی اردوان پنجم بود، و شاپور نامی از خویشاوندانش به همراه یك پهلوان پارسی رویاروی یك كاتب پارسی جنگاورِ هوادار اشكانیان و یك پهلوان پارتی قرار گرفتند. در نهایت سه جنگجوی ساسانی بر هماوردانشان غلبه كردند و به این شكل گذار سلطنت از اشكانی به ساسانی تكمیل شد. هرچند تا مدتها شاهزادگان اشكانی همچنان به شكلی پراكنده در گوشه و كنار حكومت داشتند، چنان كه آخرین سكهی اشكانی كه در دست داریم از سال 228.م است و به شاهزادهای تعلق دارد كه شاید بلاش ششم یا آرتاوازد پسر اردوان چهارم باشد[43].
پس از این نبرد، شاهان كوشان كه سغد و سند و هرات را در دست داشت، و تورانشاه كه بر مرو و خوارزم حاكم بود، مطیع اردشیر شدند و حاكمیت او را گردن نهادند. هرچند گزارش طبری در این مورد را برخی از مورخین معاصر به معنای عهد دوستی و ابراز ارادت برداشت كردهاند و نه فرمانبرداری تام و تمام از شاهنشاهی قدرقدرت[44].
از خاندانهای اشرافی پارتی، برخی به ساسانیان پیوستند ودر ساختار سیاسی نوظهور به استواری جایگیری كردند. از میان خاندانهای بزرگ ایرانی عصر اشكانی، اسپهبدان و سورنها و خاندان وراز به همراه شاه سیستان و كرمان به اردشیر پیوستند و نام خود را بر فهرست درباریان و بلندپایگان ساسانی در كعبهی زرتشت تثبیت كردند[45]. از میان تمام این خاندانها، تنها خانوادهی كارن بود كه سرسختانه به خاندان اشكانی وفادار ماند و تا پایان بر سر این پیمان خود ماند. خاندان كارن به همین دلیل در عمل منقرض شدند و از میان رفتند. به روایتی تنها یك تن از ایشان از كشمكش خونین یاد شده جان سالم به در برد و او همان بود كه به ارمنستان گریخت و سلسلهی كامساران را در آن دیار تاسیس كرد. این البته تا حدودی افسانهایست، چون كارنهای بعدی در نهایت وقتی قدرت ساسانیان تثبیت شد، مطیع شدند و در برخی از كتیبهها نام كسانی از این خاندان را میبینیم كه با احترام زیاد مورد اشاره واقع شدهاند. با این وجود دیگر به آن اقتدار و نفوذ دوران اشكانی دست نیافتند[46].
اردشیر پس از فتح ایران زمین و قلمرو اشكانی، نیاسود و به سوی غرب لشكر كشید. او آشكارا خود را وارث دودمان هخامنشی میدانست و در نامهای كه به امپراتور روم نوشت، تاكید كرد كه سوریه و آناتولی و قفقاز از سرزمینهای هخامنشی بودهاند و میراث پدریاش محسوب میشوند[47]. در این هنگام امپراتوری جنگاور به نام الكساندر سوروس[48] در روم حاكم بود. همزمان با حركت اردشیر به سوی شمال و فتح ارمنستان و سوریه و آناتولی و كاپادوكیه به دست ایرانیان، الكساندر هم از جنوب به ایران تاخت و میانرودان را در 232 .م غارت كرد. این دو حریف انگار همزور بودند، چون هردو به طور همزمان به خاطر فتوحاتشان پیروزی خویش را جشن گرفتند! با این وجود الكساندر بداختر بود و در 235 .م درگذشت و امپراتوری را در آشوب و سردرگمی باقی گذاشت[49]. اردشیر اما، تا 240 .م زنده ماند و دولتی استوار و نیرومند را برای فرزندانی به ارث گذاشت، كه از آزمون تاریخ سربلند بیرون آمدند و مردانی لایق و آزموده گشتند.
گفتار پنجم: ماهیت دولت ساسانی
دولت ساسانی، بر خلاف آنچه كه در تبلیغات رسمی این دولت صورتبندی میشد، و بر خلاف آنچه كه امروزه بر مبنای همان تبلیغات در كتابهای تاریخ پیش فرض گرفته میشود، از نظر سیاست خارجی، پایبندی به هویت ایرانی، و نگهبانی از قلمرو ایران زمین در برابر مهاجمان خارجی تفاوت آشكاری با اشكانیان نداشت. تاكید بر عناصری مانند ایرانی بودن و پشتیبانی از آیین زرتشتی، عواملی بود كه برای هویتیابی دولتِ تازه برآمده ضروری بود. به همین دلیل بود كه برای نخستین بار در كعبهی زرتشت، كه همچون بیانیهی سیاسی استقرار ساسانیان مینماید، عبارت ایرانی در برابر انیرانی قرار گرفت و مفهومِ هویت ایرانی در برابر متضادی به نام انیرانی تعریف شد كه كم كم در روند تمركز قدرت سیاسی و چیرگی تدریجی زرتشتیگری انحصارگرا، معنای عمومی و فراگیر اولیهاش را از دست داد و برخی از اقوام و گروههای دارای قومیت یا دینِ متفاوت را از خود طرد كرد[50].
برآمدن ساسانیان و پیروزیشان بر اشكانیان، به همراه این حقیقت كه این شاهان نوآمده مردمانی نیرومند و سازمان دهندگانی كارآمد بودند، باید در پرتو شرایط خاص زمانهشان درك و تفسیر شود.
برای آن كه دریابیم گذار از اشكانیان به ساسانیان در واقع چه معنایی داشت، باید گریزی بزنیم به شرایط زمانهی این گذار، و بیینیم چه مسائلی در آن زمان طرح شده بود كه نظم اشكانی از حل آن عاجز بود، و ساسانیان برایش پاسخی یافتند؟
در حدود شصت سالی كه میان 161-226 .م واقع میشود[51]، چند عامل با هم تركیب شده بودند و سازماندهی سیاسی و اقتصادی ایران زمین را با چالشی جدی روبرو كرده بودند. این عوامل را میتوان به این ترتیب فهرست كرد:
از همه نمایانتر و مشهورتر، آن بود كه دشمن خارجی نیرومند و مهمی به نام روم در مرزهای غربی وجود داشت كه هرگز خاطرهی فتوحات اسكندر و آزِ دستیابی به گنجینههای شرق را از سر به در نكرده بود، و همچنان توسعه به سوی شرق را تنها راهِ نیرومند شدن میدید. هخامنشیان چنان اسطورهای از خود به جا گذاشته بودند كه برای دیرزمانی ایران زمین “مركز” زمین پنداشته میشد و همگان خواستار چیرگی بر آن و تصاحب این مركز بودند. از این رو نخستین عامل، جنگهای پردامنهی ایران و روم بود.
اشكانیان به دلیل مجهز بودن به سواره نظام سنگین اسلحه و كمانگیران خبره، در ابتدای تاریخ دراز خویش بر رومیان چیره بودند. وقتی كراسوس در نبرد حران كشته شد، رومیان كه نخستین حملهی بزرگ به شرق را آغاز كرده بودند، چنان هراسزده شدند كه تا حدود یك قرن بعد جرات نكردند به این قلمرو نزدیك شوند. پس از آن نیز، در نبردهای ایران و روم اشكانیان در كل دست بالا را داشتند. هرچند این دست بالا داشتن را باید بر اساس ارقام و اعداد و شمار تلفات و مساحت زمینهای داد و ستد شده و ماهیت پیمانهای میان دو كشور فهمید. وگرنه مورخان رومی كه در خدمت سرداران رومی بودند، تمایل زیادی داشتند كه سیاست زمین سوختهی اشكانیان را گریز و عقب نشینی، و راهبردهای ایذایی و فریبهای رنگارنگشان در میدان نبرد را جادوگری و خدعههای زودگذر بدانند.
از میانهی قرن دوم .م و به ویژه از زمان حملهی ماركوس اورلیوس به شرق، تعادل قوا در میان دو دولت به هم خورد. این تا حدودی ناشی از فرسودگی جمعیت ایران به خاطر آبله بود، و تا حدودی هم به استخدام نیروهای مزدور سكا و سواركاران كوچگرد در ارتش روم مربوط میشد.
دومین عامل، چنان كه گفتیم، بیماری آبله یا آبله مرغانی بود كه در شرق و غرب به یكسان كشتار كرد و ساختار جمعیتی را دگرگون كرد و از توانایی تولید كشاورزانهی ایران زمین به شدت كاست. جمعیتی كه در میانهی قرن دوم .م از دست رفته بود، تا دو نسل بعد یعنی تا زمان برآمدن ساسانیان ترمیم شده بود، اما این ترمیم جمعیت در شرایطی آشفته و هرج و مرج گونه رخ داده بود كه از جنگهای ایران و روم و سخت قدرت خاص اشكانی ناشی میشد.
سومین عامل، سستی و ناكارآمد شدنِ ساختار باورهای سیاسی و ساخت ایدئولوژیک برسازندهی سیاست ایرانی بود. تا نیمهی قرن دوم میلادی، ایرانیان در همان نظمِ اجتماعی عصر هخامنشی میزیستند. هویت ایرانی كه پس از حملهی اسكندر و برآمدن قدرت روم و از دست رفتن مصر و آناتولی دستخوش دگردیسی شده بود، بازتعریف شد و این بار حضور نیروهایی خارجی مانند چین و روم را به رسمیت شمرد. این بازتعریف هویت، از سویی با تدوین حماسههای ملی و روایتهای جنگاورانه همراه بود، و از سوی دیگر با رواج آیینهای كهنِ مربوط به طبقهی ارتشتاران همراه بود، كه دین مهر و آیین پرستش آناهیتا مشهورترین نمودهایش هستند.
از ابتدای قرن دوم میلادی، رخنهی تدریجی آیین مسیح از غرب و آیین بودایی از شرق، بافت دینی ایران زمین را به هم زد. تا پیش از آن، آیین زرتشتی همچون زمینهای عمومی عمل میكرد كه طیف وسیعی از باورها (مانند یهودیت و آیین صابئی) در ارتباط با آن، و حتی (مانند مهرپرستی و آیین ناهید) در اندرون آن همزیستی داشتند. اما ظهور ادیانِ هوادار ریاضت و نفی كنندهی بدن و زندگی مادی، كه نیرومندترین نسخههایش دین بودا و مسیحیت بودند، چالشی جدی را در برابر زرتشتیگری رایج پدید آوردند. این ادیان نو، هرچند به خاطر تمایزِگیتی/ مینو، آخرت شناسی، باور به شكلی از خدای یگانه، و باور به بادافرهی كردارها وامدار زرتشتیگری بودند، اما در یك نكتهی كلیدی با آن تعارض داشتند و آن هم این كه تقدسِ زرتشتی برای ماده و طبیعت و بدن جاندار را انكار میكردند و برعكس نفی لذتهای این جهانی و چشمپوشی از حیات گیتیانه را تبلیغ مینمودند. از این رو در كنار بحران سیاسی و جمعیت شناختی، یك بحران دینی نیز در زمان گذارِ مورد نظر ما در ایران زمین وجود داشت.
بحران دینی را به ویژه از آنجا میتوان دریافت كه همزمان با این دوران، چند دین بزرگ جهانی زاده شدند یا دستخوش بازسازی بنیادین گشتند. مهمتر از همه، دین مسیحی بود كه در زمانِ یاد شده بند ناف خود را با آیین یهود برید و با جذب تدریجی عناصر نمادین و مناسك مهرپرستانهی ایرانی و مشركانهی رومی، به دینی فراگیر و فعال تبدیل شد. اقبال مردم ایران زمین نسبت به مسیحیت را میتوان از اینجا دریافت كه نخستین شاهِ مسیحی تاریخ، تیرداد نام داشت و حاكم ارمنستان بود و كلیسای نستوری ایرانی كه بعدها از كلیسای شرق اعلام استقلال كرد، همان عاملی بود كه مسیحیت را در كل نیمكرهی شرقی پراكنده كرد.
دین دیگری كه در این زمان زاده شد، آیین مانی بود. مانی پیامبری بسیار هوشمند و فرهیخته بود كه در قلمرو و زمان اردوان پنجم زاده شده بود، و در حال و هوای گذارِ یاد شده بالیده و بزرگ شده بود. آیین مانی هرچند ساختاری كاملا ایرانی داشت، اما عنصر مهم و مهلكِ انكار تن و ریاضتكشی را از مسیحیت و بوداییگری وام گرفته بود و به این دلیل هم بیشتر رقیب و جایگزینی برای این دو دین محسوب میشد تا زرتشتیگری.
خیزش ساسانیان در معبد آناهیتای استخر و بازسازی دین زرتشتی به دست تنسر و اردشیر بابكان، نشانگر آن است كه درون دین زرتشتی نیز بازسازی بنیادینی صورت گرفته بود. چندان كه نسخهی نوظهور زرتشتیگری كه احتمالا هویت ایرانی را با آیین زرتشت یكی میگرفت، برای دست كم دو نسل از سوی بخش عمدهی ایرانیان پذیرفته نشد، و در واقع تنها از دوران شاپور دوم به بعد بود كه این نسخه رواجی تمام یافت. حتی در آن هنگام هم همواره بیمِ تجدیدنظرهای مجدد و بازتفسیر كردنِ دین وجود داشت، چنان كه آیین مزدك بر این مبنا پدید آمد و یكی از نخستین كارهای انوشیروان دادگر پس از استقرار بر تخت، آن بود كه از موبدان پیمان بگیرد كه زند نوشتن (یعنی تفسیر متون دینی) را در سطحی موبدانه و میان نخبگان دینی محدود بدارند[52].
اشكانیان در قرن دوم میلادی به چند دلیل در حل مشكلات یاد شده ناتوان ماندند. یكی بی تردید فرسایش نیروی ایشان در كشمكش با روم بود، و تلفاتی كه در جریان رویارویی با رومیان تحمل میكردند. دیگری، ساختار قدرت خانخانی اشكانیان بود كه البته در دوران ساسانی هم برای مدتها بر جا ماند. اما ساسانیان دست كم این برتری را داشتند كه ایدهی برانداختن نظام خانخانی و متمركز كردن قدرت را تدوین و به تدریج اجرا میكردند. به این ترتیب تاسیس كورهها و مراكز تجمع تولید اضافی كشاورزانه، به همراه بنیاد كردن شهرهای نو، كه تلاشی برای بازتعریف مراكز سیاسی و اقتصادی از سوی دربار بود، سیاست نو و اساسی شاهان ساسانی بود كه به این شكل و با این دامنه در نظام فكری اشكانیان وجود نداشت.
اشكانیان در قلمرو دین نیز نتوانسته بودند به تركیبی موفق دست یابند. خبر داریم كه خودِ شاهان و شاهزادگان اشكانی در قلمرو دین بسیار فعال بودند و تاثیر زیادی هم بر پویایی ادیان دوران خود گذاشتند. مانداییان در واقع دین خود را مدیون اردوان سوم بودند كه او را با نام اردوان ملكا در تاریخ دین خویش حفظ كردند و همچون احیاگری دینی ستایشش كردند[53]. از حضور چند شاهزادهی پارتی یهودی هم خبر داریم، و حمایتهایی كه از یهودیان میكردند. چنان كه طغیانهای پیاپی یهودیان بر ضد حاكمیت رومیان را لزوما باید در این چارچوب معنا كرد، و حتی شاید ظهور عیسای ناصریه را، و اعدام شدنش به دست رومیان را.
با وجود این تلاشهای پراكنده، اشراف اشكانی ورود جدیای به امر دین نداشتند. آنان در واقع وابستگان به طبقهی ارتشتاران بودند و تخصص اصلیشان جنگیدن بود. از این رو فعالیتهای مهم شاهانی مانند بلاش كه اوستا را گردآوری كرد و نظام دینی زرتشتی را بازسازی نمود، حتما با پشتیبانی شبكهای از مغان و دینمردان همراه بوده است.
ساسانیان در این زمینه نیز برتری چشمگیری داشتند. آنان خود موبدزاده بودند و وابستگیشان با نظام دینی زرتشتی نیز سرراست و “از درون” نبود. بلكه به ساختار دینی كهن و به نسبت دست نخوردهتری تعلق داشتند كه همان معابد ناهید باشد. نوآوری ایشان در امر دین و برداشت ویژهشان از آْیین زرتشتی و مقاومت بدنهی زرتشتیان در برابر آن را – كه قاعدتا توسط بدنهی مغانِ سنتگرا هدایت میشده- باید در این چارچوب دید.
به هر صورت، پادشاهان ساسانی ماهیتی دینی نیز داشتند و خود را جمع كنندهی فره گیتیانه و مینویی میدانستند و آموزش كتابهای دینی در میان برنامهی عادی تربیت شاهزادگان و اشرافشان قرار داشت. از این روست كه سیاستگذاری تعیین كنندهی شاهانی مانند انوشیروانِ ضد مزدكی و قباد مزدكی و اردشیر و بهرام زرتشتی و خسروپرویز و یزدگرد متمایل به مسیحیت را باید به حساب سنتِ مداخلهی دینی شاهنشاهان ساسانی گذاشت كه در پرستشگاه استخر ریشه داشته است.
تركیبی كه ساسانیان برای بازسازی ایران زمین پیشنهاد كردند، كارگشا و سودمند از كار در آمد. بنیانگذارانی مانند اردشیر، چندان در بسیج منابع انسانی و جلب وفاداری امیران محلی كامیاب شدند كه توانستند گسترهی وسیع ایران زمین را در مدتی اندك فتح كنند. این بسیح نیروی انسانی و ساخت هویتی نوظهور چندان نیرومند بود كه به زودی تعادل قوا در میان ایران و روم را به هم زد. باز بر خلاف برداشت رایج، كافی است تا فهرست نبردهای ایران و روم در عصر ساسانی را بازبینی كنیم و شمار تلفات دو طرف و پیمانها و باجهای رد و بدل شده را بنگریم[54] تا دریابیم كه در دوران ساسانی از ابتدای كار تا عصر هراكلیتوس ایرانیان برندهی آشكارِ كشمكشهای ایران و روم بودند. این چیرگی نظامی از همان ابتدای كار رخ نمود، چنان كه شاپور اول، فرزند و جانشین اردشیر با كشتن و اسیر كردنِ سه امپراتور روم (گوردیانوس، فیلیپ عرب و والریانوس) ركوردی بینظیر را در تاریخ سیاست جهان باستان به جا گذاشت.
سیاست دینی ساسانیان نیز كارآمد بود. آنان بر خلاف برداشت مرسوم، مردانی متعصب و وفادار به نگرشی محافظه كارانه از دین زرتشت نبودند. گذشته از این كه اردشیر بابكان خود مروج برداشتی نو از آیین زرتشت بود، سایر شاهان نیز پذیرای برداشتهای نو در این زمینه بودند. شاپور اول، كه كرتیر را در دربار خودمیپرورد، مانی جوان را نیز پشتیبانی میكرد و برای تبلیغ آیینش مجوزهای لازم را فراهم میآورد. جانشینان او نیز تا زمان بهرام چهارم كه مرید كرتیر شده بود، چنین كردند. سراسقف نستوری ایران نیز از حمایت دربار برخوردار بود و اصولا شورای تیسفون كه سازماندهی مسیحیت در ایران را به انجام رساند با برنامهریزی و پشتیبانی دربار انجام پذیرفت. این نكته وقتی به اوج خود رسید كه شاهی مانند قباد، پیرو مسلكی اشتراكی مانند دین مزدكی شد كه خود به قدر كافی تكان دهنده و استثثنایی هست. در نتیجه شاهان ساسانی را باید سیاستمدارانی خبره در كار دین دانست كه آگاهیشان از امور دینی از حدِ خطرناكِ تعصب ورزیدن گذشته بود و آمادگی میدان دادن به آرای رقیب و ناهمخوان، اما كارآمد بودند.
تمركز قدرتی كه اردشیر نخستین برنامهریزِ آن بود نیز در تاریخ ساسانیان با روندی كند و آرام و وقفههایی قابل انتظار به راه خود رفت و در نهایت در دوران قباد و انوشیروان دادگر به اوجی دست یافت و اقتدار طبقهی اشراف و شوراهای نخبگان را در عمل از میان برد. این روند البته خردمندانه نبود، چنان كه باعث شكننده شدنِ ساخت قدرت در ایران شد و یكی از عواملی گشت كه فروپاشی نظم ساسانی را در برابر حملهی اعراب رقم زد.
نتیجهگیری
گذار دودمان اشکانی به ساسانی، اگر در سطحی کلان نگریسته شود، چیزی جز جایگزینی یک راهبرد سیاسی به جای راهبردی دیگر نیست. از همان ابتدای دوران هخامنشی، چالشِ چگونگیِ متعادل ساختن نیروهای مرکزگریز و محلیگرا، در برابر نیروهای تمرکز گرا و هوادار یکپارچگی سیاسی، وجود داشت. هخامنشیان به عنوان بنیانگذارانی که کاری بیسابقه را به انجام رسانده بودند، در جهانی میزیستند که مرکز دیگری جز ایران زمین برای سرزمینهای متمدن قلمرو میانی وجود نداشت.
پس از فروپاشی نظم هخامنشی و ظهور نیروی سیاسی روم، آن نظم باستانی به شکلی برگشت ناپذیر از دست رفت. اشکانیان و ساسانیان، با پیوستگی و پایداری پنج قرنیشان، و قدرت سیاسی جهانیشان، دولتهایی بودند که مسئلهی طرح شده در عصرِ هخامنشی را با ترتیبی نو حل کردند.
اشکانیان در شرایطی بر تخت اقتدار تکیه زدند که بقایای نظم هخامنشی و تکثر فرهنگی و قومی آن دوران همچنان باقی بود. از این رو بود که ایشان در بازسازی تعادلی میان نیروهای مرکزگرا و مرکزگریز کامیاب شدند. این در حالی بود که از قرون دوم میلادی به بعد، با ظهور ادیانی تمامیتخواه مانند مسیحیت، و ابداع اشکال جدیدی از تمرکزگرایی دولتی در امپراتوری روم، پایبندی به آن شیوهی باستانی بیش از پیش دشوار و ناممکن جلوه میکرد.
برآمدن ساسانیان و تواناییشان در جلب همراهی و جذب وفاداری خاندانهای اشرافی پارتی، تا حدودی به این واقعیت بر میگردد که ایشان نمایندهی شکلی تمرکزگرا و نوآورانه از حل این مسئلهی کهن بودند. ساسانیان با خروج از زمینهای دینی و استوار کردنِ دعوی خویش بر نظمی معبدمدارانه، نخستین نمونه از دولتهایی دینمدار مانند صفویان و سربداران بودند که بعدها بارها و بارها با همین الگو و نظم در صحنهی سیاست ایران زمین پدیدار شدند. فرسایشی شدن نبرد با روم و بروز رخدادهایی مانند واگیرِ آبله، متغیرهایی دیگر بودند که نظم و تعادل سیاسی دوران اشکانی را دستخوش مخاطره کردند.
هرچند ساسانیان نمایندگان راهبردی نو برای دستیابی به تمرکز سیاسی در ایران زمین بودند، اما نباید پیوستگی فرهنگی و ایدئولوژیک ایشان را با اشکانیان را از یاد برد. احتمالا مهمترین دلیلِ کوشش ایشان برای پاک کردن خاطرهی اشکانیان به این حقیقت باز میگردد که ایشان هم از نظر سیاست کلان و هم از نظر راهبردهای دینی ادامه و وارث نظم اشکانی تلقی میشدند.
پی نوشت: اندیشههایی انضمامی دربارهی ظهور و سقوط دودمانها در ایران باستان
اگر روندهای گذار اصلی در ساخت سیاسی ایران زمین را در دوران پیش از اسلام به شكلی تطبیقی بنگریم، به چند الگوی مشخص و سامان یافته دست مییابیم. الگوهایی كه تشخیص و فهمشان میتواند راهگشای درك عمیقتر پویایی قدرت در تاریخ ایران زمین نیز باشد.
نخستین الگو، آن است كه از اوایل هزارهی نخست پیش از میلاد تا میانهی این هزاره، سازمان یافتگی شهرها و تعادل ویژهای كه در ارتباط با جمعیت كوچگرد و رمهدار داشتند، بستری شد برای ظهور نخستین و تنها دولتِ جهانی تاریخ، یعنی هخامنشیان، كه كل قلمرو میانی را برای مدت دو و نیم قرن در قالب یكم نظام سیاسی یكتا منسجم ساخت. كل تاریخ دو و نیم هزار سالهی ایران زمین در پیش از این واقعه، روندِ تقریبا همگن و یكنواختِ كشمكش دایمی دولتشهرهایی است كه در جهانی به لحاط سیاسی متكثر و فاقد مركز به بازی بر سر منافع خود مشغولند.
پس از ظهور قدرت هخامنشی، برای نخستین بار “امكانِ” متحد كردن كل دولتشهرها و تمام قلمرو متمدن و شهرنشین در سایهی یك نظام سیاسی یگانه مطرح شد. این امكان به قدری بلندپروازانه و نامنتظره بود، و درایت زمامداران هخامنشی برای پیشبرد و تحقق منافع مشتركِ ناشی از آن چندان زیاد بود، كه دولت غولآسای هخامنشی را با آن وسعت و پیچیدگی باورنكردنیاش، برای دوران شگفتانگیزِ 230 سال پایدار نگه داشت. پس از آن، هرآنچه رخ داد رقابت مراكز نیروی گوناگون برای احیای این نظم بود، و ادعای پادشاهان و دولتمردان برای احیای نظم هخامنشی، كه با گذر هر صده، بیش از پیش همچون امری اساطیری و دوردست جلوه مینمود. پارتهایی كه مقدونیان را از ایران زمین راندند، بنا نهندگان شكلی از این تناسخ هخامنشی بودند، و ساسانیان در زمانی كه ضعف و سستی دامن اشكانیان را گرفته بود، تجدید سازمان كنندگانی همانند ایشان بودند. پس از آن، تاریخ ایران زمین در چرخهی آمد و رفت دودمانهایی گرفتار آ<إ كه به تدریج حتی ماهیت نژادی و زبانی ایرانی هم نداشتند، و از قبایل عرب و ترك و مغول تشكیل شده بودند، اما همچنان در همین چارچوب میاندیشیدند و برای احیای همان نظم تلاش میكردند و نمادها و علایم و مراسم و باورها و قواعد و اصول سازماندهی سیاسی را در قالبی نزدیك به وضعیت اسطوره زده و آرمانی شدهی هخامنشیان به كار میگرفتند. از این روست كه ظهور اشكانیان و ساسانیانی كه هردو مدعی احیای نظم هخامنشی بودند. كامیابی ساسانیان و ادغام شدن خاطرهشان با ساسانیان كه از انقراض سطحی از خط و فرهنگ پس از حملهی اعراب ناشی شده بود، بازنمایی ذهنی ساسانیان را به تناسخی از هخامنشیان تبدیل كرد. از این روست كه بعدها ظهور سامانیان و دیلمیان و عباسیان و در نهایت صفویان (و حتی در سطحی بسیار نظری، فاطمیانی) را شاهد هستیم، كه در عمل یا حتی آشكارا و در شعار مدعی احیای نظم ساسانی بودند، و حتی وارث نمادها و علایم و ادعاهای سیاسی ایشان.
پویایی نظامهای حامل و مولد قدرت سیاسی در ایران زمین بسیار پیچیده است، و باید هم چنین باشد. چرا كه در اینجا با نخستین نمونه از دولت جهانی، نخستین ساز و كار سازماندهی اقوام گوناگون در قالب یك شاهنشاهی، و نخستین اشكال سیاستگذاری كلان اقتصادی و عمرانی روبرو هستیم. با این وجود، همین نظام پیچیدهی دیرینه، و همین روندِ گسسته شده توسط حملههای خارجی را میتوان بر مبنای متغیرهایی درونی تحلیل كرد، و به الگوهایی تكرار شونده و محافظهكار دست یافت، كه مبنای هویت ایرانیان، و زیربنای كامیابی یا ناكامی ایشان در عرض اندام در صحنهای جهانی بودهاند.
کتابنامه
ابن اثیر، عزالدین علی، تاریخ كامل، ترجمهی ابوالقاسم حالت، انتشارات علمی، 1352.
استرابو، جغرافیا، ترجمهی همایون صنعتی زاده، موقوفات دكتر افشار، 1382.
اقبال آشتیانی، عباس، تاریخ مغول، انتشارات امیر کبیر، 1347.
اوستا، ترجمهی جلیل دوستخواه، مروارید، 1374.
باکلی، رون یاکوبسون، آیین ماندایی، آیین گنوسی و مانوی، ویراسته ی میرچا الیاده، ترجمه ی ابوالقاسم اسماعیل پور، انتشارات فکر روز، 1373.
بیانكی، اوگو، مهر و مسئلهی یكتاپرستی ایرانی، در: دین مهر در جهان باستان (مقالات دومین كنگره مهرشناسی)، ترجمهی مرتضی ثاقبفر، توس، 1385.
دریایی، تورج، تاریخ و فرهنگ ساسانی، ترجمهی مهرداد قدرت دیزجی، ققنوس، 1382.
راوندی، مرتضی، تاریخ اجتماعی ایران (جلد دوم)، انتشارات نگاه، 1383.
زند بهمن یسن، ترجمهی محمد تقی راشد محصل، انتشارات موسسهی مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1370.
شكی م. “ساسان كه بود؟” ایران شناسی، ج 2. شماره 1، بهار 1990.
طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمهی ابوالقاسم پاینده، انتشارات اساطیر، 1362.
کنت، رولاند، گ. فارسی باستان، ترجمهی سعید عریان، انتشارات سازمان میراث فرهنگی و گردشگری، 1384.
گیبون، ادوارد، انحطاط و سقوط امپراطوری روم، ترجمهی فرنگیس شادمان، انتشارات علمی و فرهنگی، 1370.
وکیلی، شروین، اسطورهی معجزهی یونانی، انتشارات داخلی موسسهی خورشید راگا، 1384.
وکیلی، شروین، آریاییها؛ تعیین تکلیف با یک واژه، سخنرانی در انجمن جامعهشناسی ایران، گروه انسانشناسی، شهریور 1387، به صورت مقاله منتشر شده در www.soshians.net و تارنمای “انسانشناسی و فرهنگ”.
ولسكی، یوزف، شاهنشاهی اشكانی، ترجمهی مرتضی ثاقب فر، ققنوس، 1383.
وینتر، انگلبرت، و دیگناس، بئاته، روم و ایران، ترجمهی كیكاووس جهانداری، فرزان، 1386.
:References
Berossos and Manetho, In: “Berossos and Manetho: Introduced and Translated: Native Traditions in Ancient Mesopotamia and Egypt”, (eds. And trs.) Verbrugghe, G. P. & Wickersham, J. M. Ann Arbor, Michigan, University of Michigan Press, 2000.
Birley, A. “Septimius Severus: The African Emperor” Routledge, 2004.
Boyce, M. Encyclopaedia Iranica, Vol. 1, Routledge & Kegan Paul, 1983.
Chaumont, M. L. “Le cult de la deessee Anahita dans la religion monarques d’Iran et d’Aemenie au 1er siècle de notre ere”, Journal Asiatique, Vo;. 253, 1965.
Christensen, A. L’Iran sous les Sassanides, Kopenhagen, 1944.
Dio Cassius “Roman History, Volume IX, Books 71-80.
Farrokh, K. “Shadows in the Desert: Ancient Persia at War”, Osprey Publishing, 2007.
Frye, R. N. “The Sassanians”. In: Eiddon, I, & Edwards, S. The Cambridge Ancient History – XII: The Crisis of Empire, Cambridge University Press, 2005.
Gobl, C. System und Chronologie der Munzpragung des Kusanreiches, 1984.
Lacus Curtius, Historia Augusta, Loeb Classical Library, 1924.
Marcus Aurelius, “Meditations” IX.2. Tr. by Staniforth, M. Penguin, New York. 1981.
McNeill, W. H. “Plagues and Peoples” Bantam Doubleday Dell Publishing Group, Inc., New York, NY, 1976.
Rubin, Z. “The Roman empire in the Res Gestae Divi Saporis”, Ancient Iran and the Mediterranean world, ed. By: Da Browa, E. Jagiellonian University Press, Krakow, 1998.
Pourshariati, P. Decline and Fall of Sassanian empire, I. B. Tauris, 2009.
Sellwood, D. Coinage of Parthia, Academic Press, 1971.
Shaked, Sh. Dualism in transformation: varieties of religion in Sasanian Iran, Jordan Lectures in comparative Religion, university of London, 1994.
Smith, W. (ed) Dictionary of Greek and Roman Biography and Mythology, Vol 1, 1870.
Yamauchi, E. Gnostic Ethics and Mandaean Origins, Piscataway, NJ: Gorgias Press, 2004.
- مروری بر منابع مربوط به این جریان را میتوان در این منبع یافت: راوندی، (ج.2)، 1383: 50. ↑
- اقبال آشتیانی، 1347: 27-62. ↑
- ولسکی، 1383: 79-91. ↑
- باکلی، 1373. ↑
- در دوران زمامداری نرون: ولسکی، 1383: 159-197. ↑
- Pourshariati, 2009. ↑
- مثلا در پیرنیا و اقبال آشتیانی، 1354: 171-178. ↑
- برای بحثی بسط یافته در این مورد بنگرید به: وكیلی، 1384: بخش دوم . ↑
- نبشتهی SDf در آپادانا؛ کنت، 1384:463-467. ↑
- گیبون،1370، ج.1: 96-101 ↑
- Trajanus ↑
- Antonius Pius ↑
- Marcus Aurelius ↑
- Marcus Aurelius, 1981. ↑
- Lucius Verulus ↑
- Statius Persicus ↑
- Gaius Avidius Casius ↑
- Dora Auropos ↑
- Smith, 1870: 626. ↑
- McNeill,1976. ↑
- Septimus Severus ↑
- Perstsenius Niger ↑
- Dio Cassius, Vol. IX, Books 71-80. ↑
- برخی منابع این عبارت را “سرور پارتیان”ترجمه کردهاند (ولسکی، 1383: 297)، اما ترجمهی درست عبارت لاتینی همان پارتی کبیر است. ↑
- Caracalla ↑
- LacusCurtius, 1924. ↑
- Macrinus ↑
- گیبون، 1370(ج.2): 138. ↑
- Dio Cassius, Vol.VII, Book 12 (lxxviii), 26. ↑
- ابن اثیر، 1352، ج 4: 188. ↑
- Christensen, 1944: 86. ↑
- Frye, 2005. ↑
- Chaumont, 1965: 168-171. ↑
- بیانكی، 1385. ↑
- آبان یشت، كردهی 6-20، بندهای 21-83 ↑
- Berosus, 2000, III, 65. ↑
- Boyce, 1983: 1004. ↑
- شكی، 1990: 78-80. ↑
- طبری، 1362، ج 2. ص:582. ↑
- Shaked, 1994. ↑
- دریایی، 1383: 60 و 61. ↑
- طبری، 1362، ج 2- ص: 582-585. ↑
- Sellwood, 1971: 296. ↑
- Gobl, 1984: 57. ↑
- Pourshariati, 2009: 59-75. ↑
- Pourshariati, 2009: 75-83. ↑
- Rubin, 1998: 183-185. ↑
- Alexander Severus ↑
- Dio Cassius, l, xxviii.30, lxxix.17, lxxx.1. ↑
- در مورد دگردیسی مفهوم هویت ایرانی و ظهور مفهوم ایران بنگرید به: وکیلی، 1387. ↑
- و این فاصلهی میان ورود طاعون به ایران زمین است (161.م)، تا جنگ نهایی میان اشکانیان و ساسانیان (226.م). ↑
- زند بهمن یسن، فصل 2. ↑
- Yamauchi, 2004. ↑
- برای مروری فشرده در این زمینه بنگرید به: وینتر،1386. ↑
ادامه مطلب: جغرافیای تاریخی جمعیت ایران زمین
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب