پنجشنبه , آذر 22 1403

شرحی بر حکومت انتخابی در جهان باستان

شرحی بر حكومت انتخابی در جهان باستان

محتوای کلاس «تاریخ تمدن ایرانی»، بهار 1388.

 

۱. تاریخ نگاران كلاسیك و آنان كه در چهارچوبی مرسوم و معمول درباره تاریخ باستان می نویسند معمولاً سرمشقی نظری و پیش فرضهای طرح ناشده را در مورد جوامع كهن در ذهن دارند . كافی است هر یك از كتابهای درسی تاریخ را ورقی بزنیم تا دریابیم كه آنچه در مورد جوامع باستانی و سیر تحول قدرت سیاسی در آن گفته می شود بر پیش فرض ها و پیش داشتهایی معمولاً متن ناشده متكی است. در متون درسی و كلاسیك غربی به طور مشخص 3 پیش فرض ار این رده دیده می شود . این پیش فرضها عبارتند از :

نخست: باور به پیشرفت : این باور كه به طور مشخص از عصر خرد در غرب آغاز شد مدعی است كه جوامع انسانی سیر تحولی خطی ، روشن و آشكار را پشت سر می گذارند . بر مبنای این پیش داشت جوامع انسانی در مسیرهایی معمولاً از پیش تعریف شده و تخطی ناپذیر دگردیسی می یابند و كم كم مراحل متفاوت پیشرفت را پشت سر می گذارند . اینكه منظور از پیشرفت در این عبارت دقیقاً چیست ؟ در هر یك از نوشتارهای این متفكران به شكلی گوناگون تفسیر می شود . با این وجود چنین می نماید كه دستیابی به رفاه مادی ، آزادی مدنی و شكوفایی فرهنگی عناصر اصلی مفهوم پیشرفت را در این نظریه پردازان تشكیل میدهند. بنابراین نخستین پیش داشت نوشتارهای تاریخی دوران ما آن است كه به شكلی از پیشرفت جبرآمیز جوامع از وضعیت بد به خوب یا ابتدایی به پیشرفته باور دارد .

دوم، این باور وجود دارد كه پیشرفت جوامع انسانی گرانیگاهها و مركزهای مشخصی را به لحاظ جغرافیایی و فرهنگی در بر می گیرد . این بدان معنا است كه همه جوامع با ضرباهنگ مشابه به سوی پیشرفت حركت
نمی كنند بلكه برخی از جوامع با سرعتی بیشتر و با استعداد فزون تری نسبت به بقیه مسیر پیشرفت را طی می نمایند . پیش داشت معمول آن است كه نخستین گرانیگاه و مركز ظهور این پیشرفت اجتماعی شهر آتن در یونان باستان بوده است و دورانی كه به عصر زرین یونانی شهرت دارد و در قرنهای پنچم تا ششم ( پ.م) قرار می گیرد دوران ظهور این پیشرفت است . معمولاً ادامه این سنت بر این باور است كه پیشرفتی كه در یونان آغاز شده بود پس از مدتی توسط رشد مسیحیت بازداشته می شود و پس از یك میان پرده 1000 ساله كه از چیرگی عصر ظلمت مسیحی بر جامعه غربی خبر می دهد بار دیگر جوامع غربی در دوران نوزایی به اصل خود باز می گردند و مسیر پیشرفتی را كه دچار وقفه شده بود از نو طی می كنند .

سوم: این پیش داشت معمولاً در نظریات مورخان وجود دارد كه برخی از ساختارهای سیاسی و الگوهای توزیع قدرت اجتماعی بر برخی دیگر به طور ذاتی ارجحیت دارد این بدان معناست كه به عنوان مثال الگوهای مدرن توزیع قدرت سیاسی در جوامع غربی را به طور ذاتی نه به لحاظ كاركرد گرایانه برتر از الگوهای دیگری مانند رهبری قبیله ای در میان عشایر و كوچگردان بدانیم . ناگفته نماند كه نگارنده بر مبنای متغیرهای رسیدگی پذیری مانند قدرت ، لذت ، معنا و بقا به داوری در میان جوامع گوناگون و الگوهای متفاوت توزیع قدرت باور دارد . اما این بدان معنا نیست كه برخی از ساختارهای قدرت به طور ذاتی بدون توجه به زمینه اجتماعی و تاریخی ظهورشان برتر یا فروپایه تر از سایر الگوها بدانیم .

سه پیش داشت یاد شده معمولاً در قالب چارچوبی شسته رفته و سامان مند تاریخ جهان را بازگو می كند . این تاریخ جهان در واقع تاریخ جوامع غربی است كه از یونان باستان آغاز می شود و به جوامع غربی پسامدرن امروزی ختم می گردد. تاریخ سایر جوامع یا حاشیه ای بر این تاریخ اصلی پنداشته می شوند و یا اصولاً نادیده گرفته می شوند . جوامعی مانند ایران ، چین و هند كه تاریخی دیرینه و دستاوردهای چشمگیر داشته اند معمولاً همچون عناصری حاشیه ای ، دوردست و معمولاً وام گیرنده از این تمدن شكوفای غربی تلقی میشوند. جوامع دیگری مانند آسیای میانه ، جوامع افریقای زیر صحرا و تمدنهای امریكای پیش از كلمب صرفاً به این دلیل كه نوشتارهای اندكی از آنها به جا نمانده است مورد غفلت و نادیده انگاشته واقع می شوند . كافی است كمی نقادانه به سه پیش فرض یاد شده بنگریم تا دریابیم كه هر 3 آنها نادرستند . پیش فرض نخست به سیری تخطی ناپذیر از پیشرفت در جوامع انسانی باور دارد به سادگی در سایه دستاوردهای امروزی نظریه سیستمهای پیچیده فرو می پاشد . جوامع انسانی سیستم هایی چندان پیچیده و بغرنج هستند كه باور كردن به سیر تحول خطی و یگانه برایشان تنها ناشی از ساده انگاری است . تمام نظامهای پیچیده كه جوامع انسانی نمونه های بارز از آن محسوب می شوند خط راههای متفاوت ، مسیرهای موازی و شاخه زایی های پیاپی را در مسیر تكامل خود تجربه می كنند . از این رو آنچه كه در دوران قرن 17 و 18 میلادی در غرب بعنوان پیشرفت تفسیر می شد . در ساده ترین حالت در دوران امروزی باید به افزوده شدن و پیچیدگی نظامهای اجتماعی ترجمه شود. این افزوده شدن بر پیچیدگی نهادهای اجتماعی می تواند به افزایش قلبم (قدرت ، بقا ، لذت و معنا ) منتهی شود و یا آنكه آنرا بكاهد . بعنوان مثال می دانیم كه گذار از جمهوری وایمار به نظام سیاسی نازی در دهه 30 میلادی قرن 20 سیری از افزایش پیچیدگی در جامع آلمان محسوب میشد كه به صنعتی شدن روزافزون و نظامی شدن جامع آلمانی منتهی شد . با این وجود تردیدی وجود ندارد كه متغیرهایی مانند معنا ، بقا ، لذت و قدرت در درون خرده سیستمهای جامعه آلمانی آنروز در حال كاهش یافتن بودند. بنابراین پیش فرض نخست كه به سیر تحولی خطی باور دارد در واقع با نادیده انگاشتن متغیرهای حاكم بر تحول نظامهای اجتماعی به این تصویر دست یافته است . نظامهای اجتماعی ممكن است در شرایط گوناگون حداكثر پیچیدگی خود را به اشکال گوناگون ارتقا دهند و الگوهای متفاوتی نمودار سازند . به همین ترتیب مقدار قدرت ، لذت، معنا و بقایی كه یك نظام اجتماعی تولید می كند ممكن است با ساختارهایی مشابه ولی شرایطی متفاوت به مقدار چشمگیری نوسان داشته باشد .

از سوی دیگر این نكته كه تمدن غربی و بخصوص یونان و اروپای غربی خاستگاه و مركز پیشرفت جوامع انسانی بوده است امروز دیگر در میان مورخان جدی پشتیبان چندانی ندارد. در واقع می دانیم كه اسطوره‌ی مركز بودن اروپا امری بود كه در دوران عصر خرد و در همان میانه قرن 18 و 19 در اروپا شكل گرفت و همزمان بود با هویت یابی جوامع اروپایی كه به تاریخ مدون خویش آگاه میشدند. اگر با دیدی بی طرفانه و كلیت نظامهای اجتماعی شكل گرفته بر پهنه گیتی را در نظر بگیریم در خواهیم یافت كه جامعه یونانی ، رومی و اروپایی در پیوستار تاریخی خود تنها بخشی مصرف كننده و حاشیه ای از تمدنهای انسانی بوده است . در واقع از قرن 16 به بعد است كه این رگه از تمدنهای انسانی مولد میشود و موقعیت ممتاز و برتر از جوامع انسانی پیدا می كند . تا پیش از این تاریخ یعنی تا پیش از 4 قرنی كه ما در انتهای آن بسر می بریم جوامع غربی تنها حاشیه ای دور افتاده ، توسعه نیافته و مصرف كننده در كنار جوامع بزرگتر و شرقی تر بودند .

سومین پیش داوری در مورد تكامل نظامهای اجتماعی نیز به همین ترتیب در مقابل نقد دوام چندانی نمی یابند . این كه نظامهای سیاسی خاصی از نظامهای دیگر برتر و یا فروپایه تر هستند با نگرسیتن به پیچیدگی آنچه كه در دوران خود ما تجربه شده است نابسنده و ناكافی مینماید . اگر مشاركتی سیاسی را بعنوان نماد اصلی پیشرفت جوامع انسانی در نظر بگیریم . در خواهیم یافت كه رخدادهایی مانند انقلاب بلشویكها در روسیه و یا ظهور نازیسم در آلمان اتفاقاً با مشاركت سیاسی بسیار زیادی همراه بوده اند . به همین ترتیب می توان نشان داد كه اگر آزادی مدنی متغیر اصلی مورد نظر در ترجیح دادن یا برتر دانستن یك نظام اجتماعی تلقی شود گاه بسیاری از تمدنها پس از تجزیه شده به این آزادی مدنی دست یافته اند كه این با فروكاسته شدن از پیچیدگی نظامهای اجتماعی شان بوده است اگر این آزادی مدنی را با كم بودن تابوها و حرمت های اجتماعی یكسان بدانیم خواهیم دید كه جوامع گردآوردنده- شكارچی كه ساده ترین نهادهای اجتماعی ممكن را بر می سازند این آزادی مدنی را با این تعبیر بیش از جوامع امروزین دارا بوده‌اند. بنابراین چنین می نماید كه ماهیت قدرت اجتماعی اصولاً مفهوم بسیار پیچیده و چنان متغیر است . این مفهوم در مقابل الگوبندیهای ساده انگارانه ای كه سیر تحول تاریخی آن را در یك خط ساده خلاصه می كند داوریهای به همین ترتیب نادقیقی كه یك الگو را بر الگو پیكربندی سیاسی دیگری ترجیح می دهند نادیده انگاشته می شود .

2. اسطوره سیاسی كه بر مبنای 3 پیش فرض یاد شده شكل گرفته است پیش داشت ها و متون تأثیر گذار كهنی را در پشت سر خویش دارد در ایران از همان دورانی كه تاریخ مدون و مدرن به دست طبقه
دیوان سالار قاجاری به ایران زمین معرفی شد می بینیم كه این شیفتگی نسبت به تمدن غربی و پذیرفتن پیش داشت های یاد شده نمایان بوده است . حسن پیرنیا و عباس اقبال آشتیانی در كتاب تاریخ ایران كه یكی از اولین تلاشهای ایرانیان برای تدوین كردن تاریخ ملی خودشان بود به روشنی از این چارچوب غربی وامگیری كرده و بدون نقد آن را به زبان فارسی منتقل كرده اند . این البته به معنای نادیده انگاشتن خدمت بزرگ این نویسندگان و اندیشمندان برای معرفی كردن دستاوردهای جدید تاریخی غرب به درون ایران زمین نیست اما نشانگر آن است كه ما ایرانیان كه خود وابسته و بنیان گذار یكی از تمدنهای مهم غیر غربی هستیم تا چه پایه در دوران مدن خود را در زمینه پیش داشتهای غربیان تعریف كرده ایم . بعنوان مثال در كتاب دوره تاریخ ایران كه توسط این بزرگان تدوین شده است در آنجا كه سخن از تاریخ هخامنشیان می رود می بینیم كه تقریباً همه آنچه مورخان غربی در مورد جنگهای ایران و یونان عنوان كرده اند یكسره به این كتاب منتقل شده است . در باب دوم این كتاب كه به دوران هخامنشی اختصاص یافته است یك فصل كامل كه از صفحه 85 تا 92 كتاب را در بر می گیرد به جنگهای ایرانیان و یونانیان اختصاص یافته است و در آنها بسادگی ایران با تمدن یونانی كه در آن زمان تنها از چند دولت شهر كوچك و توسعه نیافته تشكیل شده بود برابر پنداشته شده است جالب آنكه هنگام ترجمه كردن مفهومی مانند دموكراسی كه در جامعه آتنی آن دوران مفهومی نزدیك به اتحادیه برده داران را افاده می كرد . كلمه ملی بكار گرفته شده است یعنی پیرنیا و اقبال موقعی كه به ترجمه كلمه دولت دموكراتیك آتن رسیده اند آنرا دولت ملی آتن ترجمه كرده اند بی آنكه به معنای دموكراسی در دوران مدرن و به خاستگاه آن در یونان باستان توجه بكنند چرا كه دولت ملی لزوماً دولتی دموكراتیك نیست و برعكس دولت دموكراتیك به معنای مدرن نیز در یونان باستان غایب بوده و كلمه‌ی دموكراسی در آن دوران معنای یكسره متفاوت داشته است . آنچه كه از كتاب پیرنیا و اقبال نقل كردیم تقریباً در تمام تاریخهای دیگری كه توسط ایرانیان نگاشته و یا ترجمه شده دیده می شود چنین چارچوبی در كتب تاریخی كلاسیك غربی نیز به چشم می خورد. پیش داشت های یاد شده در واقع بر مبنای متونی كهن شكل گرفته اند متونی كه پیش از هر كس در میانشان باید از افلاطون نام برد . افلاطون در كتاب جمهور و كتاب هشتم جمهور به 4 نوع حكومت كه به لحاظ فلسفی امكان دارند اشاره میكند . این سخنی كه افلاطون در این كتابها بیان كرده است به ترجمه فواد روحانی چنین است :

“گفتم پذیرفتن خواهش تو آسان است زیرا انواع حكومتهایی كه من در نظر دارم اسامی مخصوصی دارند اولین كه مورد ستایش عامه است آن طرز حكومتی است كه در كشورهای كرت و لاستمون برقرار است . دومی به ترتیب اهمیت مقبولیت حكومت موسوم به الیگارشی است كه معایب بی شماری دارد پس از آن دموكراسی است كه درست نقطه مقابل الیگارشی میباشد و بالاخر حكومت استبدادی است كه فر و شكوه و قدرت آن از انواع دیگر بیشتر است و این چهارمین و آخرین نوع حكومت ناسالم است حال آیا تو حكومت دیگری سراغ داری كه بتوانی آن را نوع مشخصی در میان انواع حكومتها تلفی نمود . سلطنت موروثی و امارتهایی كه خرید و فروش می شود و بعضی حكومتهای دیگر هم فرعی انواعی است كه من ذكر كردم و نمونه های آنهم در میان قبایل یونان و هم در بین اقوام غیر متمدن یافت می شود .”

چنان كه می بینیم افلاطون در این بند از كتاب جمهور آشكارا به شكلی از صورتبندی نظام سیاسی در جوامع یونانی اشاره می كند . افلاطون در چارچوب نظریه ویژه خود 4 شكل از حكومت را كه مورد نظر افلاطون است به ترتیب اولویت و به ترتیب نزدیكی به وضعیت آرمانی مورد نظر خود مرتب مینماید از دید افلاطون جامعه آرمانی جامعه ای است كه توسط فرهیختگان و فیلسوفان اداره شود به عبارتی دیگر او به چیرگی نوعی رهبر معنوی و در عین حال خودكامه سیاسی در جوامع آرمانی باور دارد. جوامعی كه از دید او در زمان نگارش كتاب جمهور وجود دارند بسته به اینكه چقدر به این آرمانشهر دیكتاتورمابانه نزدیك باشند مرتب می شوند . از دید او جامعه پادشاهی اولیه كه در كشورهای كرت و لاستمون وجود دارد و در دوران او بویژه در اسپارت رواج داشته است . از همه اشكال دیگر سیاست به جامعه آرمانی نزدیكتر است . جامعه الیگارشی یعنی نظام سیاسی كه گروهی از نخبگان اشراف بر مردم فرمان برانند یك پایه از این مورد پیشین دورتر است . بعد از آن دموكراسی است كه از دید افلاطون وضعیتی نابسامان و فاسد تلقی می شود و در نهایت حكومت استبدادی همان ساختار جباری یا تیرانی وجود دارد كه از دید او بدترین نوع حكومت است . افلاطون البته خود از خاستگاه اشرافی بهره مند بود به تدریس فلسفه اشتغال داشت و طبیعتاً چیرگی یك فیلسوف اشرافی به شكلی خودكامانه بر نهادهای اجتماعی را بیشتر از بقیه می پسندید. ولی جالب است كه افلاطون در شرایطی كتاب جمهور را انشا می كرد كه بزرگترین نهاد دولتی یا بزرگترین ساختار سیاسی آن روزگار دقیقاً در همسایگی شهرش آتن وجود داشت و تقریباً تمام جهان متمدن شناخته شده برای افلاطون را زیر سلطه خود داشت. این دولت بزرگ غول آسا همان دولت هخامنشی بود كه تمام سرزمینهای نویسا و متمدن روزگار خود را زیر چتر یك نهاد سیاسی بزرگ گرد آورده بود .

پس از دید او نخستین و قدیمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ترین جوامع، بهترین‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایشان هم بوده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند. این جوامع به شیوه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی الیگارشی اداره می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شدند و معدودی خردمندِ برگزیده بر آنها حکومت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کردند. پس از آن که تغییر و تباهی در این جوامع رسوخ کرد، جوامع به تیموکراسی یا تفاخر ثروتمندان دچار شدند. آن گاه در اثر شورش عوام، دموکراسی حاکم شد و پس از آن یکی از میان عوام به قدرت دست یافت و به این شکل دولت جباری حاکم شد که از دید افلاطون بدترین نوع حکومت است. افلاطون آشکارا با این نظریه از آریستوکرات‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها دفاع می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند و عناصر تشکیل دهنده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی حکومت دموکراتیک را نشانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی تباهی قلمداد می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند.

بسیار جالب است كه افلاطون در این بند از كتاب هشتم هیچ اشاره مستقیمی به نهادهای اجتماعی و ساختارهای توزیع قدرت و جامعه شاهنشاهی هخامنشی نمی كند او هنگامی كه از سیر تحول نهادهای سیاسی در جوامع یونانی سخن می گوید دنیایی یكسره متفاوت را در ذهن دارد . دنیایی كه كاملاً با تمدنهای جا افتاده بزرگ و متقدری مانند مصر ، بابل ، ایلام ، هند و سایر سرزمینها تمایز دارد و این سرزمینها با یكدیگر متحد شده و شاهنشاهی هخامنشی را پدید آورده اند آنچه كه افلاطون از دولت آرمانی خود در سر دارد شاید به تصویری مینویی و انتزاعی از آنچه كه در تمدن هخامنشی وجود داشته است شباهت داشته باشد با این وجود بی توجهی افلاطون به ریزه كاری نهفته در نهادهای سیاسی دولت هخامنشی در سراسر كتاب جمهور و كتاب قوانین كه نوشتارهای سیاسی او هستند به چشم می خورد چنین بی توجهی در سایر متون بعدی نیز همچنان ادامه می یابد . شاگرد مهم افلاطون كه ارسطو باشد در نوشتارهایی مانند نهادهای آتنی و كتاب سیاست با همین چارچوب به دفاع از نهادهای سیاسی پادشاهی می پردازد و البته در این زمینه به ظهور پادشاهان مقدونی در صحنه چشم دارد . با این وجود ارسطو نیز به همین ترتیب رده بندی مشابه از نهادهای سیاسی را به دست می دهد و در آنجا نیز چنین می بینیم كه گویی نهادهای سیاسی منتهی به پادشاهی وضعیتی اولیه و ابتدایی را در خود دارند كه به تدریج به نهادهای دیگری مانند الیگارشی، دموكراسی و جباری تكامل می یابند به عبارت دیگر به همان ترتیبی كه در نوشتارهای كلاسیك مورخان امروز می بینیم در یونان باستان نیز به سیری از تكامل خطی جوامع انسانی معتقد بوده اند این سیر و تحول خطی از جوامع پادشاهی شروع شده به جوامع الیگارشی و اشراف ماب منتهی شده و از آنجا به دموكراسی و جباری یعنی استبداد یك نفر با تكیه بر توده مردم تدوام می یابد .

سیر تحول خاصی كه افلاطون و ارسطو در نوشتارهای خود نشان می دهند با آنچه هرودت در كتاب تواریخ خود آورده است شباهت دارد . هرودت در كتاب سوم تواریخ خودبه گفتگوی میان اشراف ایرانی پس از سركوب شدن بردیای دروغین اشاره می كند. هرودت در این جا سیر تحول تاریخی.جوامع را در نظر ندارد كلیه الگوهایی سیاسی یاد شده را در كنار هم می چیند و به داوری در مورد .در موردشان از زبان اشراف پارسی میپردازد . پیش از آنكه بخواهیم متن هرودت را نقل كنیم باید به این نكته توجه كنیم كه سیر تحول یاد شده در نوشتار افلاطون و ارسطو با وجود رویكرد سیاسی كاملاً متضادشان كم و بیش برابر است .و همه ایشان این الگو را در جوامع یونانی زمان خود شخیص داده اند كه بتدریج تمركز سیاسی در دولت شهرهای یونانی از میان می رود و شماری بیشتر و بیشتر از مردم به مشاركت سیاسی و دستیابی به نقش های تأثیر گذار سیاسی دست می یابند . آنچه كه افلاطون و ارسطو به فاصله یك نسل شاهد آن بوده اند براستی فروكش كردن تمركز سیاسی و سازمان یافتگی نهادهای اداره كننده جامعه در دولت شهرهای یونانی بود .

در نوشتارهای دیگر نشان داده‌ام كه قرن 4 و 5 ( پ.م ) در دولت شهرهای یونانی به شكلی از فروپاشی اجتماعی و بحران سیاسی همراه بوده است كه در نوشتارهای فیلسوفان آن دوره به روشنی بازتاب یافته به عبارت دیگر افلاطون و ارسطو در حال تعمیم دادن هر آنچه كه در جامعه دولت شهری كوچك خود می دیدند به كلیت تاریخ جوامع انسانی بوده اند. كاری كه اروپاییان نیز در قرن 18 و 19 با ابزارهایی دقیق تر و گستره دانشی بسیار بیشتر به آن دست یازیدند .

نخستین اشاره به مفهوم دموکراسی در تاریخ مدون جهان، در تواریخ هرودوت وجود دارد. او روایت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند که وقتی داریوش بر گوتامای مغ چیره شد و شورای هفت نفره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای از پارسیان برگزیده گرد هم آمدند تا شیوه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی حکومت ایران را در آینده تعیین کنند، با اختلاف نظری در میان اشراف روبرو شدند. چون یکی از هفت نجیبزاده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی پارسی به نام هوتن در این میان معتقد بود که باید به شیوه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی مردم سالاری بر مردم حکومت کرد و آن را شیوه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی شایسته برای پارسها دانست. عین جمله ی هرودوت این چنین است[1]:

یعنی: “هوتن بر این باور بود که دموکراسی شایسته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ترین شیوه ای‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ست که پارسها باید با آن اداره شوند.”

یعنی به روایت پدر تاریخ، هوتن را باید نخستین مدعی دموکراسی در تاریخ مدون جهان دانست. زمان بیان این حرف به زمان طغیان داریوش در 522 پ.م باز می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گردد که سالها قبل از ظهور نخستین نظام‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های سیاسی دموکراتیک در یونان است. هرودت در كتاب سوم تواریخ خود چنین می گوید وقتی شورش بردیای دروغین فروخوابید و 5 روز گذشت كسانیكه بر مغان شوریده بودند درباره اوضاع به رایزنی پرداختند و سخنانی گفته شد كه برخی از یونانیان بدان باور ندارند اما سخنان براستی گفته شده است . هوتن بر آن بود كه اداره امور در اختیار همه پارسیان قرار گیرد او می گفت “من بر آنم كه یك تن دیگر نمی تواند بر شما بعنوان پادشاه فرمان براند زیرا این كار نه نیك است و نه زیبا شما به واقع دیدید كه غرور گستاخانه ای كمبوجیه به چه حدی رسید و سركشی آن مغ را نیز تجربه كردید نظام پادشاهی چگونه می تواند نظامی مرتب باشد . در حالیه بی هیچ پروایی از حساب پس دادن می تواند آنچه را كه بخوباهد انجام دهد . حتی اگر بهترین مردمان جهان نیز چنین قدرتی داشته باشند می توانند از مجرای عادی زندگیشان خارج شوند . رفاهی كه این پادشاه از آن بهره می برد در او گستاخی مغرورانه ای را بوجود خواهد آورد و حسادت در نزد انسان همه زمانها امری طبیعی است . پادشاهی كه این دو را داشته باشد هر نوع بدجنسی را نیز در خود خواهد داشت . غرور باعث خواهد شد كه او پس از پر كردن شكم خود به كنش های بزهكارانه دیوانه واری دست زند . حسادت نیز چنین خواهد كرد . در حقیقت حاكم جبار بیش از دیگران باید از حسادت بری باشد . زیرا او همه چیز در اختیار دارد اما رفتار او در برابر شهروندان بكلی خلاف این است . او در بهترین مردمان تا زمانیكه در این جا بسر می برند و زنده اند حسد می ورزد او با بدترین مردمان بخوبی رفتار می كند و در پذیرفتن تمتها نیز دستی دارد . هیچ امری نابخردانه تر از این نیست اگر او را در حد اعتدال ستایش كنید . او از شما خواهد خواست كه بیشتر تملق گویید و اگر تملق گویید او شما را بعنوان چاپلوسی پست مورد سرزنش قرار خواهد داد من اینك مطلبی خواهم گفت كه پر اهمیت تر است . او آداب پدران را دگرگون می كند ، از زنان هتك حرمت می كند و مردم را بی دادرسی می كشد برعكس حكومت مردمی یعنی موكراسی به بهترین نامها نامیده می شود كه نظام برابری ( ایسونومین ) است. در این نظام حكومتی هیچ یك از كارهایی كه پادشاهان انجام میدهد روا دانسته نمی شود. در این نظام مناصب دولتی با قرعه كشی بدست می آید صاحبان قدرت مسئول كارهای خود هستند و رایزنیها به همگان واگذار می شود پس من برآنم كه از پادشاهی چشم پوشی كنیم و مردم را به قدرت برسانیم زیرا همه چیز از شمار مردم ناشی می شود ولی هوتن چنین بود . بغ بخش بر آن بود كه امور در اختیار گروهی ثروتمندان گذاشته شود . او می گفت آنچه هوتن درباره نظام پادشاهی گفت با رای من نیز هماهنگ است اما آنجا كه او خواست قدرت را به مردم واگذار كند از بهترین باور دور شد . زیرا گستاختر از انبوه مردم بی مصرف وجود ندارد . بدرستیكه به هیچ وجه سزاوار نیست تا از گستاخی جباری فرار كنیم و به دام مردمی لگام گسیخته بیافتیم جبار اگر كاری انجام دهد با دانش به آن انجام میدهد اما انبوه مردم حتی از این دانش نیز بری هستند در واقع این امر چگونه می تواند امكان پذیر باشد در حالیه انبوه مردم نه آموزشی دیده و نه به امر خیری پی برده اند آنان هم چون رودخانه ای در طغیان هیچ اندیشه این از هر جا گذر میكنند و همه چیز را دگرگون می سازند. پس همان کسانی كه بدخواه پارسیانند حكومت مردم را به آنان هدیه می كنند اما ما گروهی از میان بهترین مردمان انتخاب می كنیم و قدرت را در اختیار ایشان می گذاریم زیرا به یقین ما خود در شمار آنان خواهیم بود و درست به نظر می رسد كه بهترین مردم همان بهترین تصمیمها را خواهند گرفت . رای بغ بخش چنین بود . سومین آنان بای گوش نظر خود را چنین بیان كرد : به نظر من آنچه بغ بخش درباره نظام حكومت مردم می گفت درست است اما نه آنچه درباره نظام حكومتی نخبگان گفت از 3 نظام حكومتی كه در برابر ما قرار دارد به فرض آنكه آن سه بهترین نظام ممكن باشند دموكراسی بهترین دموكراسی الیگارشی بهترین الیگارشی و پادشاهی نیز همین طور رای من بر آن است كه از بسیاری جهات پادشاهی برتری دارد . اگر یك تن بهترین باشد هیچ حكومتی نمی تواند بر حكومت او برتری یابد پادشاهی كه به اندیشه های شاهانه دارد می تواند بر مردم برتری بدور از سرزنش داشته باشد بوجود پادشاه تصمیم هایی مربوط به دشمنان به بهترین وجهی پوشیده می ماند در الیگارشی در میان مردان بسیاری كه هنرهای شهروندی خود را در راه نفع همگان بكار می گیرند. بنا به عادت دشمنی های پرخاش جویانه شخصی ظاهر می شود زیرا هر كس می خواهد بر دیگری برتری جسته و رای خود را بر كرسی بنشاند بنابراین آنان از یكدیگر بیزاری می جویند دشمنی هایشان اختلاف صادر می شود و از اختلاف هایشان آدم كشی ها و در نهایت حكومت پادشاهی سستی پدید می آید . این امر نشان می دهد این نظام حكومتی تا چه حدبهترین نظامهاست برعكس آنگاه كه قدرت به دست مردم است پلیدی و بی هنری به ناچار گسترش می یابدو آنگاه كه پلیدی در قلمرو امور همگانی گسترده شود میان مردمان پلید و بی هنر نه دشمنی بلكه دوستیهای پرخاش جویانه بوجود می آید زیرا آنها به كارهای پلید دست می زنند این كار را با توطئه ای میان خویش انجام می دهند این قصد تا زمانی ادامه دارد كه مردی به حمایت از مردم به این شورش ها پایان بخشد بنابراین مردم این مرد را ستایش می كنند و آنكه مورد ستایش قرار گرفته به پادشاهی برگزیده می شود. بدین سان همین مورد ثابت می كند كه نظام پادشاهی بهترین نظامی است كه می تواند وجود داشته باشد اگر بخواهیم هم سخن در یك كلمه خلاصه كنیم باید بپرسیم آزادی برای ما از كجا می آید و چه كسی به ما آزادی داده است مردم ، الیگارشی یا پادشاهی پس من برآنم كه چون به لطف یك مرد آزادی خود را بازیافته ایم – حكومت یك تن را حفظ كنیم و افزون بر این نهادیهای بازمانده از پدرانمان را كه پایدار نیز هستند دگرگون نكنیم.”

هرودت در این بند از كتاب تواریخ خود بار دیگر همین 3 نظام پادشاهی – الیگارشی و دموكراسی را در كنار یكدیگر مورد داوری قرار می دهد . داور مورد نظر او نخبگان پارسی هستند كه در زمان نگارش كتاب تواریخ در یونان از اعتبار بی چند و چون برخوردار بودند با این وجود هردوت می كوشد تا نظام پادشاهی مورد نظر خود را كه به شكلی آرمانی از دید او در ایران زمین تحقق یافته است در مقابل دموكراسی كه در دوران او در آتن جاری بوده و هردوت خود حقوق نگارش تواریخ را از همین دموكرات ها دریافت می كرده است در یك وزنه ترازو بسنجد. به عبارت دیگر هردوت می كوشد نظام پادشاهی پارسیان را با دموكراسی آتنیان را در مقابل یكدیگر قرار دهد.

از دید او داریوش كه مردی بسیار خردمند بود به سیری از تحول تاریخی نهادهای اجتماعی اشاره می كند از دید او در نهایت تمام نهادهای اجتماعی به نظام پادشاهی متمركز خواهند گرایید از سوی دیگر او با ارائه كردن تصویری از دموكراسی و منسوب كردنش به هوتن پارسی اعتبار حكومت مردم بر مردم را به پارسیانی كه در نزد یونانیان مورد احترام بودند باز می گرداند در یك نگاه كلی چنین می نماید كه تصویری كه امروز اروپاییان از تاریخ جهان در سر دارند بازمانده مستقیم تصویری است كه در 2400 سال پیش در آتن بر مبنای شرایط خاص تاریخی دولت شهرهای یونانی شكل گرفته است تصویری كه بر مبنای آن دوره های متفاوت تاریخی با سیری از پیش تعریف شده و مشخص به یكدیگر تبدیل می شوند چرخش اصلی در میان این دو تصویر آن است كه یونانیان بر مبنای دیدگاه بدبینانه ای كه بویژه در افلاطون بخوبی صورتبندی شده است .به زوال تدریجی جوامع انسانی و پسرفت نهادهای اجتماعی باور داشته اند این امر بویژه از دید افلاطون و ارسطو كه در جوامعی آشوب زده و بحرانی می زیسته اند بخوبی نمایش یافته است تفاوتی كه در نگارش اروپائیان نسبت به یونانیان باستان مشاهده می شود آن است كه از قرن 17 به بعد اروپاییانی كه به تدریج در كار فتح جهان و تشكیل دولتهای استعماری كامیاب می شدند به سیری پیش رونده و اسطوره ای مبتنی بر پیشرفت جوامع انسانی باور آوردنده اند و به این ترتیب تكامل نهادهای اجتماعی و تكاملی رو به جلو و متكی بر افزایش رفاه و بهروزی آدمیان تلقی می كردند با این وجود در هر دو این موارد آنچه آشكار است پیش فرضهایی است كه سه مورد اصلیش در ابتدای این متن عنوان شد.

دوم- بر مبنای آنچه كه گذشت چنین می نماید كه دستیابی كه مشاركت عمومی مردم در نهادهای سیاسی كه بویژه در قالب دموكراسی بازنموده می شود امری متأخر و حاصل پیشرفت تدریجی جوامع انسانی می باشد هم یونانیان باستان و هم غربیان بر این باورند كه نهادهای اجتماعی توزیع كننده قدرت سیاسی در ابتدای كار وضعیتی متمركز و نقطه ای مانند نهادهای پادشاهی را داشته اند و بتدریج به گشوده شدن سپهر سیاسی، تشكیل فضای عمومی و پیدایش نهادهای مدنی برای توزیع قدرت سیاسی ختم شده است آنچه كه در این گفتار مورد نظر است وارسی نقادانه این پیشداشت است .

آیا به راستی جوامع باستانی از وضعیتی بسته كه در آن یك نفر زمام حكومت را در دست داشت آغاز
كرده اند و به وضعیتی مانند دموكراسی های آتنی رسیده اند ؟

آیا این تصور كه هرودت از زبان داریوش بیان می كند و نقطه ختم تمام جوامع كهن را پادشاهی می داند در تقابل مستقیم با نگرش افلاطونی نیست كه در نهایت حكومت بی سر و پاهایی مانند جبارها را بر گرده مردم می نشاند؟

3. كافی است به شواهد تاریخی بنگریم كه تا دریابیم تصویر عمومی از آنچه كه سیر تحول نهادهای سیاسی پنداشته می شود به لحاظ تاریخی متفاوت بوده است . شاید كهن ترین شاهدی كه در این مورد در دست داریم به اسطوره سومری گیلگمش مربوط شود در اسطوره گیلگمش می خوانیم كه این پادشاه شهر كیش تصمیم گرفت تا به شهر همسایه خود اروك هجوم برد . در آن زمان پادشاه شهر اروك شخصی بود به اسم آگا كه با گیلگمش دشمنی شخصی داشت . گیلگمش كوشید تا سپاه شهر كیش را برای حمله به همسایه اش بسیج كند اما در كتیبه گیلگمش با تعجب می بینیم كه مخالفانی بر سر راه او وجود داشتند این مخالفان در متن آشوری كه ما در دست داریم با نام شورای مشایخ یا انجمن ریش سپیدان مشخص شده اند . چنین می نماید كه انجمنی از سالخوردگان و خردمندان شهر كیش شكلی از قدرت سیاسی را در اختیار داشته و قدرت حاكم یعنی گیلگمش را محدود می كرده اند گیلگمش می كوشد تا در شورای ریش سپیدان نظر ایشان را برای حمله به اروك جلب كند اما ریش سپیدان در مقابل او مقاومت به خرج می داده اند و حمله به آگا را غیر مشروع می دانند آنگاه گیلگمش به بازار شهر می رود و مردم را برای حمله به شهر همسایه بر می انگیزد و به این ترتیب سپاهی به رهبری گیلگمش بسیج می شود و به اروك می تازد و آگا را شكست می دهد. این احتمالاً نخستین سندی است كه در مورد كشمكش میان پادشاه یعنی رهبری نظامی یك دولت شهر و شورای مشایخ یعنی انجمن خردمندان و نخبگان احتمالاً قبیله ای دولت شهر در دست داریم الگو شبیه به این را در تمام اسناد بازمانده از دولت شهرهای كهن می بینیم. در دولت شهرهای كهن سومری مانند آنچه كه در مصر شاهدش هستیم نهادهای سیاسی در قالب یك رهبر نظامی كه در عین حال كاهن بزرگ شهر هم هست متمركز شده است این كاهن شهر در سومر اینسی لوگال نامیده می شد و این همان كسی است كه یونانیان آنرا نوماخ می نامیدند و نمونه مصری آن به زبان یونانی نومارخس نامیده می شود . مشابه همین امر را در لقب شاه شوش یا شاه انشان در قلمرو ایلام داریم و این همان است كه پس از تاختن اكدی ها به قلمرو شوش در قالب صاحب منصبان نظامی یا سوكال ماخ ها باقی می ماند به این ترتیب در جوامع باستانی رهبری سیاسی دولت شهر در قالب یك نفر كه شاه- كاهن نامیده می شود متمركز شده است . اما چنین می نماید كه شاه- كاهن كهن ترین شكل از صورتبندی قدرت سیاسی در این جوامع نبوده باشد آنچه كه در اسطوره گیلگمش دیدیم نشان میدهد كه در ابتدای كار یك شورای مشایخ یا یك انجمن از نخبگان احتمالاً قبیله ای وجود داشته اند كه قدرت سیاسی را به رهبر سیاسی و یا همان شاه – كاهن تقدیم میكردند و بر شیوه اجرای اوامر وی و تصمیم گیریهای او نظارت داشتند . مشابه این ماجرا را در تاریخ روم نیز می بینیم در تاریخ روم نیز در ابتدای كار شاه – كاهنهایی وجود دارند كه به نمایندگی از قبایلی كه در یك دولت شهر حضور دارد قدرت را اعمال می كنند. در واقع پیدایش جمهوری روم در قرن 3 و 2 ( پ.م) حاصل از چیرگی تدریجی این شورای مشایخ بر قدرت شاه – كاهن بوده است و مشابه این ماجرا را در دولت شهرهای یونانی نیز در ابتدای كار پادشاهانی حكومت می كردند كه در واقع همان شاه- كاهن ها بودند اما كاملاً زیر سیطره اقتدار شورای مشایخ قرار داشتند . كشمكش میان شوران مشایخ و رهبران نظامی را بویژه در دولت اسپارت به روشنی می بینیم و كافی است به تاریخ جنگهای پروپنوس و توكودیدوس نگاهی بیندازیم تا به تنوع درگیری نیروهای میان این رهبر نظامی و شورای ریش سپیدان پی ببریم جالب ان است كه برمبنای الگویی كه تا این جای كار بدست دادیم چنین می نماید كه در دولت شهرهای باستانی یك طبقه نخبگان مشروعیت قدرت سیاسی را تضمین می كردند این نخبگان بودند كه رهبر نظامی و شاه- كاهن را بر می گزیدند و معمولاً به انتقال قدرت او به فرزندش صحه می دادند و در بسیار از موارد شاهد هستیم كه قدرت شاه- كاهن توسط این شورای مشایخ محدود می شود و نمونه گیلگمش تنها كهن ترین سند در این زمینه را بدست می دهد. احتمالاً چشمگیرترین نمونه از كشمكش میان شورای مشایخ و شاه- كاهن ها در نهایت در تاریخ ایران زمین به درگیری میان اشراف و پادشاه منتهی می شود شاهنشاه كه به طور مشخص در دوران پارسیان شكل گرفت و منصبی برتر از سایر موقعیتهای سیاسی تلقی میشد همواره در همسایگی و ارتباط نزدیك با گروهی از بزرگان و سردمداران قبیله ای و نظامی قرار داشت در دوران هخامنشی نیز به روایت هرودت می بینیم كه گرایشهایی برای دستیابی به اشكال متفاوت حكومت حتی در میان پارسها هم وجود داشته است هر چند در مورد دقت روایت هرودت بحثی وجود ندارد و می دانیم كه این پدر تاریخ بسیار به افسانه پردازی و سخن سرایی بیهوده پرداخته است با این وجود احتمالاً در آنچه كه هرودت بر زبان نخبگان پارسی روان كرده است حقیقتی وجود داشته است. جالب آن است كه در اواسط هزاره سوم ( پ.م) این كشمكش میان شورای ریش سپیدان و رهبر نظامی را در شكلی بسیار سازمان یافته و منسجم و وضعیتی متعادل در یكی از قبایل برخاسته از كوههای زاگرس می بینیم در حدود قرن 22 ( پ . م ) قبایلی كه گوتی نامیده می شدند از زاگرس یعنی منطقه جنوب كردستان و لرستان كنونی برخاستند و سومر را فتح كردند این شاهان گوتی كسانی بودند كه به سلطه پادشاهان اكدی در قلمرو سومر پایان داده اند و خود برای بیش از یك قرن به این سرزمین فرمان راندند فهرست پادشاهان گوتی امروز برای ما بر مبنای اسنادی كه از سومر و اكد باستان بجا مانده است قابل بازسازی است بر مبنای این اسناد می دانیم كه در مدت 125 سال 20 یا 21 پادشاه بر گوتیان فرمان راندند . نكته جالب آن است كه اسناد سومری بر این نكته تأكید می كند كه گوتیها شاه نداشتند و از فهرست پادشاهانشان هم چنین بر می آید كه هر یك از ایشان تنها برای مدت 3 سال بر اریكه سلطنت دوام می آورند از نخستین پادشاه گوتی كه ان ریدا وزیر یا ارید بیزه نامیده می شود تا واپسین آنها كه تیریگان نام دارد نظم مشخصی بر سالهای سلطنتشان به چشم می خورد بسیار جالب است كه 2 پادشاه اول گوتی تنها 3 سال و و پادشاهان بعدی هم تا پادشاهی به اسم یالاگاب همه 3 یا 6 سال سلطنت كردند . این می تواند بدان معنا باشد كه در میان پادشاهان گوتی سلطنتی دوره ای و حكومتی كه تنها 3 سال دوام می آورده است برقرار بوده است وجود دوره های منظم حكومتی به این شكل بدان معنا است كه شورا یا انجمنی گزینش حاكم را بر عهده داشته اند و این گزینش را تنها برای مدت 3 سال معتبر می دانسته اند وجود حاكمانی كه برای 6 سال سلطنت می كردند بدان معنا است كه امكان گزینش دوباره ای برای پادشاه وجود داشته است هرچند انگار تنها یكبار می شد یك نفر را برای بار دوم انتخاب كرد . دوره ایالاگاب در این میان یك استثناء محسوب میشودچرا كه این پادشاه به مدت 15 سال احتمالاً از 2103 ( پ . م ) تا 2088 ( پ . م ) بر تخت سلطنت باقی ماند پس از او شاهد آن هستیم كه دوران زمامداری كوتاه میشود و به 2 سال كاهش می یابد چنین می نماید كه همان شورای حكومتی به این نتیجه رسیده باشد كه حتی دوران 3 ساله برای زمامداری پادشاهان طولانی است و هیچ بعید نیست ایالاگاب نیز 6 سال اول حكومت خود را به شكل انتخابی گذرانده باشد و پس از آن برای مدت 9 سال بعد حكومت را غصب كرده باشد . پس از آن پایان دوران گوتی ها همچنان دوران 3 ساله و 2 ساله زمامداری را شاهد هستیم . بجز 3 پادشاه واپسین گوتی كه هر یك 7 سال سلطنت می كنند چنین می نماید كه این نیز واكنشی نسبت به شرایط بحرانی زمانشان بوده باشد . به این ترتیب نخستین نشانه ای كه از سلطنت انتخابی در كل تاریخ بشر در دستمان است به گوتی ها مربوط می شود كه اتفاقاً تمدنی بسیار ساده و ابتدایی را نمایندگی می كردند گوتی ها خط مستقل از خود نداشتند و حتی از نظر سبك پوشش و آیین هایشان تحت تأثیر همسایگان اكدی خود بودند با این وجود چنین می نماید كه شورای مشایخی بسیار نیرومند برایشان فرمان می راندند كه انتخابات دوره ای حاكم نظامی گوتی را ممكن می ساختند اینكه نظام سیاسی گوتی ها برای مدتی بسیار طولانی یعنی بیش از یك قرن یعنی 125 سال تنها در قلمرو سومر دوام آورده است نشان دهنده این است كه تصویر ما از ساختارهای سیاسی باستانی به نسبت ساده انگارانه است به احتمال زیاد جوامع باستانی از مجموعه ای از دولت شهرها كه شاهانی بر آنان فرمان برانند تشكیل نمی شدند بلكه تنوع بسیار بیشتر و پیچیده تر از الگوهای سیاسی را در جوامع باستانی شاهد بودیم این الگوهای سیاسی به احتمال زیاد بر مبنای 2 ركن رهبری سیاسی یعنی پادشاه و شورای مشایخ یعنی اشراف قبیله ای و رهبران فرهنگی جامعه استوار بوده است جالب آن است كه درون قلمرو ایلام یعنی پایدارترین نظام سیاسی داخل فلات ایران كه برای مدت بیش از 200 سال كه همان شكل اولیه خود دوام آورد باز هم ساختاری مشابه با این را می بینیم در اینجا شكلی از فدرالیسم یافته است كه بسادگی می توان از همین ساختارهای انتخابی برخاسته باشد .

4. در یك نگاه كلی چنین می نماید كه تصویر خطی و ساده انگارانه ای تكامل نظامهای سیاسی در جوامع باستانی از واقعیت بدور باشد چنین می نماید كه نظام سیاسی در جوامع باستانی .مسیری مشخص كه نظام پادشاهی را به آریستوكراسی و بعد دموكراسی منتهی كند اصولاً وجود نداشته است چنین تصویری در نظام معاصر نیز نادرست است .به عبارت دیگر چنین می نماید كه خط راه های تحول نظام سیاسی در جوامع باستان مانند جوامع مدرن مسیرهایی پرشاخه ، نا منتظره ، موازی و گوناگون را از سر می گذرانده است . آنچه كه از تمدن گوتی و بازماندگان آثار سومری مانند اسطوره گیلگمش نتیجه می شود آن است كه در جوامع باستانی كشمكش میان این دو نهاد دو شاخه شدن نقش كاهن – شاه كه پیدایش كاهن از یك سو و شاه از سوی دیگر انجامید روندی بوده كه در جوامع گوناگون بسته به شرایط تاریخی متفاوت و الگوهای جغرافیایی شان سیرهایی متفاوت را از سر گذرانده است برای نخستین بار در شهر لاگاش در سومر باستان است كه شاهد كشمكش میان كاهن و شاه هستیم و این نخستین نشانه در متمایز شدن نقش كاهن یعنی رهبری فرهنگی جامعه كه در معبد متمركز است و شاه یعنی رهبری نظامی جامعه كه در كاخ متمركز است را می بینیم.

دو شاخه شدن نظام قدرت و تقسیم شدن این قدرت میان كاهن و شاه به این معنی نبود كه ساخت اشرافی شورای مشایخ از میان رفته است بعدها می بینیم كه در دوران های متأخرتری مانند عصر اشكانی و ساسانی همچنان شورای اشراف كه در دوران اشكانی انجمن مهستان نامیده می شدند مقتدر هستند و هم در زمان اشكانی و هم در زمان ساسانی پادشاهان مقتدر و نامدار زیادی را می بینیم كه توسط این شورا از قدرت بركنار شده و كس دیگر بجایشان برگزیده شده باشد . نمونه مشهور این مورد خسرو پرویز و قباد در دوران ساسانی هستند كه هر دو از نامدارترین و مقتدرترین شاهان ساسانی محسوب می شوند . اگر سیر تحول قدرت در نظامهای باستانی را به این شكل چند شاخه و منتشر در نظر بگیریم تصویری دقیق تر در مورد آنچه كه در یونان باستان رخ داده است بدست خواهیم آورد .چنین مینماید كه یونانیان باستان نه به دلیل برخورداری از شكلی از دموكراسی مدرن و حكومت مردم بر مردم بلكه بدلیل برخورداری از 2 ویژگی متعارض است كه چنین در تاریخ ماندگار شده اند . این دو ویژگی عبارتند از آشوب سیاسی و سردرگمی نهادهای توزیع كننده اقتدار در دولت شهرهای یونان باستان كه به ویژه در میان قرن های 5 تا 3 ( پ . م ) وضعیتی بحرانی بخود گرفت در كنار این واقعیت كه جوامع یونانی باستان جوامعی نویسا و صاحب خط بودند كه می توانستند تاریخ خود را بنویسند و متون بازمانده از آن دوران كه افلاطون و ارسطو و هرودت نمونه هایی از آن هستند نشانه این ویژگی محسوب میشوند. بنابراین چنین می نماید كه جوامع یونانی باستان نه به دلیل برخورداری از آزادی و دموكراسی یا ساختار سیاسی پیشرفته خاصی بلكه بدلیل برخورداری از 2 ویژگی متعارض است كه چنین نامدار و ماندگار شده اند این دو ویژگی آن است كه جوامع یونانی باستان از سویی وضعیت سیاسی بسیار رشد نیافته ای را داشتند و آنچه كه بنام دموكراسی از آن برخوردار بودند در واقع شكلی بسیار كهن و بدوی از توزیع قدرت سیاسی در میان رهبران قبیله ای و شورای مشایخ محسوب میشده است و در واقع آنچه در تاریخ یونان باستان می بینیم و در نوشتارهای هرودت ، توكودیدوس و پولوكار به روشنی ثبت شده است شكلی شبیه به همان چیزی است كه در تمدن گوتیوم شاهدش هستیم با این تفاوت كه گوتی ها شورای مشایخی مقتدر و حكمرانانی وظیفه شناس را در خود پروردند كه دوره های زمانی مشخص را برای زمامداری رعایت می كردند در حالیه در یونان باستان كشمكش میان این شورای مردمی و انجمن اشراف و آن رهبران نظامی وضعیتی بحرانی بخود گرفته بود و به نوسان در میان هرج و مرج كامل تا نظام جباری و استبدادی دامن می زد. در واقع یونانیان بلحاظ سیاسی جامعه ای بسیار ابتدایی و توسعه نیافته بودند كه در همین وضعیت چیرگی و رقابت حاكم نظامی و شورای ریش سپیدان دست و پا می زدند با این وجود از توانایی نوشتین برخوردار بودند و توانستند همین آشوب را در قالب نوشتارهایی تاریخی برای ما به یادگار بگذارند . آنچه كه تمدن یونانی را ویژه می كند تركیب این 2 خاصیت نویسایی و بسط نیافتگی نهادهای سیاسی است. جامعه یونانی باستان در واقع دولت شهرهایی آشوب زده از نظر سیاسی بودند كه من نوشتن و نگرش تاریخ مسلط بودند و به این ترتیب آشوب را در قالب متونی برای تثبیت نمودند. باقی آنچه كه در مورد دموكراسی آتنی میشنویم . صرفاً تلاش مورخان جدیدتر و معاصر اروپایی است برای آنكه سوابق نهادهای سیاسی نوظهور جامعه خویش را به زمانهای دورتر باز بتابانند و هویتی تاریخی برای خود بتراشند.

شاهان گوتی:

نام شاه/ دوره‌ی سلطنت/ طول زمامداری (سال)

اریدوپیزیر / 2141-2138 پ.م / 3

ایمتا / 2138-2135 پ.م / 3

اینکی شوش/ 2135-2129 پ.م/ 6

سارلاگاب / 2129-2126 پ.م / 3

شولمه / 2126-2120 پ.م / 6

اِلولومِش / 2120-2114 پ.م / 6

ایلی ماکابِش / 2114-2109 پ.م / 5

ایگه شائوش / 2109-2103 پ.م / 6

یارلاگاب/ 2103-2088 پ.م/ 15

ایباته/ 2088-2085 پ.م/ 3

یارلانگاب/ 2085-2082 پ.م / 2

کوروم/ 2082-2081 پ.م/ 1

آپیل‌کین/ 2081-2078 پ.م / 3

لائِرابوم/ 2078-2076 پ.م/ 2

ایراروم/ 2076-2074 پ.م / 2

ایبرانوم / 2074-2073 پ.م / 2

هابلوم / 2073-2071 پ.م / 2

پوزورسوئِن / 2071-2064 پ.م / 7

یارلاگاندا / 2064-2057 پ.م / 7

سیوم / 2057-2050 پ.م / 7

تیریگان / 2050 پ.م / 1

 

 

  1. هرودوت، کتاب ششم، بند 43.

 

 

ادامه مطلب: ایران زمین در برابر غرب

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب