شرحی بر نبردهای ایران و روم
محتوای کلاس تاریخ تمدن ایرانی، نشست «جنگهای ایران و روم»، پاییز 1388
تدوین و نگارش: مهشید ابوالحسنی
آنچه که امروز در کتابهای کلاسیک تاریخ میخوانیم، آنست که در دوران زمامداری اشکانیان، سه قدرت بزرگ در کرهی زمین وجود داشت. بزرگترین این نیروها، امپراتوری روم بود که از مرز رود فرات تا اسپانیا و انگلستان را زیر سلطهی خود داشت. دیگری، پادشاهی اشکانی بود که از میان رودان تا مرزهای هند و رشتهکوههای هندوکش را در اختیار داشت و سومی، پادشاهی هان در چین بود که نخستین دولت متمرکز و پایدار چینی پس از مدتها آشوب و کشمکش محسوب میشد.
در بیشتر کتابها چنین فرانموده شده که در میان این سه نیرو، دولت چینی که در فراسوی مرزهای قلمرو میانی قرار داشت و تنها از مجرای راههای تجاری با این دو قدرت دیگر ارتباط برقرار میکرد، در کل از عرصهی سیاست جهانی آن روزگار به دور بوده است. این تلقی تا حدودی درست است، یعنی از زمانی که نخستین ارتباط میان پادشاهان هان و پادشاهان اشکانی شکل گرفت، ارتباط میان این دو دولت اشکانی و چینی بیشتر ارتباطی اقتصادی و تجاری و کمتر نظامی بوده است. هر چند به کشمکشهای مرزی میان چینیان و سغدیان نیز باید توجه کرد و به ویژه ورود اسبهای سغدی به قلمرو چین که به انقلابی نظامی در این سرزمین منتهی شد شایستهی آن است که بیشتر مورد بررسی واقع شود.
در نهایت آنچه که در کتابهای کلاسیک مورد تاکید است آن است که در میان دو نیروی اشکانی و رومی، این تمدن رومی بود که دست بالا را داشت و در واقع بزرگترین قدرت سیاسی روزگار خود در پهنهی زمین تلقی میشد. در مورد مقایسهی قدرت دولت اشکانی و دولت روم در دوران طولانیای که از میانهی عصر اشکانی آغاز میشود و تا دوران چیرگی عثمانیان بر آناتولی ادامه مییابد، لازم است یک بررسی کمی دقیقتر در حوزهی جامعهشناسی جنگ بپردازیم.
داوری در این مورد که کدامیک از دو نیروی نظامی در حال کشمکش با یکدیگر، نیرومندتر و مقتدرتر هستند، ضرورتا به مجموعهای از متغیرهای عینی و ملموس نیاز دارد که رسیدگیپذیر باشند و شواهد تاریخی کافی در موردشان وجود داشته باشد. بر مبنای متغیرهایی که اکنون فهرست خواهم کرد، میتوان ادعا کرد که در میان دو قدرت اشکانی و ساسانی، یعنی قدرت ایران و قدرت روم، چه روم مشرک و چه روم مسیحی این قدرت نظامی ایرانیان بوده که دست بالا را داشته است.
متغیرهای مورد نظر من برای داوری در این مورد عبارتند از شمار جنگها، نیروهای نظامی بسیج شده توسط دو کشور، دستآورد نبردها یعنی این که کدام کشور پیروز و کدام کشور شکست خورده است، شمار تلفات نبردها یعنی این که نیروی انسانی کدام سو بیشتر دچار لطمه و آسیب شده است، توسعهطلبیهای ارضی و شیوهی چیرگی دولتها بر سرزمینهای مورد اختلاف یعنی این که قلمروهایی که مورد کشمکش دو سو بوده است، در نهایت نصیب کدام قدرت شده و برای چه مدتی و با چه الگویی زمامداری قدرت چیرهگر را پذیرفته است. آخرین متغیری که میتوان عنوان کرد، عهدنامهها و قراردادهاییست که میان این دو دولت متخاصم بسته شده است و این که آیا این عهدنامهها وضعیتی برابر داشته یا این که یکی از دو دولت بر دیگری چیرگی داشته و منابع اقتصادی بیشتر و موقعیتی فرادست را در پیمانها به خود اختصاص میداده است. بر مبنای این متغیرها میتوان در مورد دو دولت روم و دولت ایران و قدرت نسبی هر یک در دورانهای تاریخی متفاوت تصویری عینی و دقیقتر به دست آورد.
در دوران هخامنشی کشور ایران در واقع بمعنای معمول کلمه یک دولت یا کشور بشمار نمیرفت. چرا که در آن زمان کشور یا دولتی دیگر که واحد سیاسی رقیب یا بیگانه تلقی شود در جهان وجود نداشت و بعبارت دیگر تنها دولت موجود آن زمان در صحنه زمین که کشور چین باشد خارج از دایره شناخت و تماس شهروندان هخامنشی محسوب میشد از آنرو هخامنشیان خود را همچون سروران کل گیتی تلقی میکردند و شهروندان کشورشان نیز چنین تلقیای از نظم سیاسی حاکم بر خویش داشتند.
برای نخستین بار رویاروئی ایران با یک سرزمین بیگانهی دارای ساختار سیاسی مشخص در عصر سلوکی رخ داد. در زمانی که اشکانیان از ایران شرقی سر برآوردند و با شعار احیای تمدن هخامنشی کوشیدند تا یونانیان و مقدونیان را از ایرانزمین بیرون کنند. در این شرایط به مدت حدود یک قرن، کشوری به نام سلوکیه که در حاشیه شرقی ایرانزمین ریشه دوانده بود، بعنـوان دشمن اصلی اشکانیان در صحـنه حاضـر شد. با این وجود سلوکیان در شکستهایی منظم از مقـابل اشـکانیان عقبنشینی میکردند و بتدریج زیر منگنه دو نیروی اشکانی و روم که بتازگی به صحنه وارد شده بود خرد شدند و از میان رفتند. بدین ترتیب ایرانیان برای نخستین بار با دولتی نیرومند و کاملاً مستقل و بیرونی روبرو شدند که همان امپراتوری روم میباشد.
نخستین کشمکش میان ایرانیان و رومیان به سال 69پ.م. باز میگردد، در دورانی که هنوز در روم یک نظام متمرکز امپراطوری بر سر کار نیامده بود و بر عکس تنها با یک نظم سیاسی کهن که از شورای مشایخ یا شورای ریش سفیدان فرمان میگرفت پیکربندی میشد. این نظم سیاسی را امروز مورخان با نام «جمهوری» میخوانند اما واژه جمهوری با توجه به تعریف مدرنی که دارد به این دوران از تمدن روم قابل اطلاق نیست مگر آنکه واژه رومی مترادف آنرا یعنی «رِسپوبلیکوس» که به معنای «امر عمومی» است در نظر بگیریم که در واقع به همان انجمن ریشسفیدان قبیلهای ساکن در ایتالیای باستان منسوب میشد. به هر صورت در 69پ.م. برای اولین بار «لوکولوس»، سردار رومی به قلمرو ارمنستان حمله کرد و برای اولین بار با یکی از دولتهای کوچک بازمانده از دوران هخامنشی وارد کشمکش نظامی شد. لوکوس سرداری بود پرافتخار که در همان زمان فتح مصر، کرت و یونان را در کارنامه خود داشت. جالب آنکه نخستین کشمکش میان دولتی ایرانی تبار با روم نبردی دریائی بود.
اولین دشمن رومیان در شرق، کشوری بود در حاشیة جنوبی دریای سیاه که پونت نامیده میشد. پادشاهان پونت مردانی بودند که نسب خود را به اشراف هخامنشی میرساندند و معمولاً خود را با نام مهرداد مشخص میکردند. نیرومندترین پادشاه در میان ایشان مهرداد چهارم یا پونتی بود که او را معمولاً در قلمرو روم بسادگی به نام مهرداد پونتی میشناسند. مهرداد پونتی پس از مشاهده اینکه رومیان بتدریج در حال رخنه کردن به درون آناتولی و سوریه هستند، دست به پاتکی شدید زد و دولت-شهرها و پادشاهیهای کوچک مطیع رومیان را یک به یک فتح کرد و جمعیت رومی ساکن آنها را کشتار کرد. لوکولوس که ژنرالی نیرومند و پرسابقه بود بعنوان همآورد اصلی او از طرف سنای روم که همان شورای مشایخ رومیان باشد، گسیل شد تا مهرداد پونتی را از آناتولی براند.
نخستین نبرد میان لوکولوس و مهرداد در سال 86 پ.م. آغاز شد و آن زمانی بود که در نبرد «تِنِدوس» دریاسالار مهرداد که «نِئوپِتِلموس» نامیده میشد از لوکولوس شکست خورد. لوکولوس پس از این پیروزی برای در هم شکستن مقاومت مهرداد به حرکت درآمد. مهرداد چهارم پس از شکست دریائیش در آبهای دریای اژه، نیروی زمینی بزرگی را بسیج کرد و پادشاهی «بیتینیها» که در همسایگیش قرار داشت و در سال 74پ.م. به دامن رومیها افتاده بود را فتح کرد. یکی از شهرهای این امیرنشین که «پِتا» نام داشت و در مقابل مهرداد مقاومت میکرد و مردانش به حصاربندی روی آورده بودند. مهرداد این شهر را محاصره کرد اما با سر رسیدن طلیعه سپاه رومیان ناگزیر شد محاصره را بردارد و پس از شکست کوچکی که از رومیان خورد رو به عزیمت نهاد. لوکوس در تمام این نبردها میکوشید تا با سپاه مهرداد وارد نبرد رویاروی زمینی نشود چرا که از شهرت سوارهنظام نیرومند مهرداد میترسید و آن سوارهنظام بقایای نیروی نظامی خوفناکی بودند که طبقه افسران هخامنشی را برمیساختند. در سال 73پ.م. لوکولوس که به کنسول روم تبدیل شده بود در نبرد کاریبا بار دیگر مهرداد را شکست داد و این بار نبرد نبردی زمینی بود که به شکست کامل نیروهای پونت منتهی شد. مهرداد به دنبال این شکست به ارمنستان عقب نشست و نزد پسرخواندهاش تیگران دوم که شاه ارمنستان بود پناه گرفت. نبرد کاریبا نبردی تعیینکننده و سر نوشتساز بود چرا که به اقتدار مهرداد در آناتولی و قفقاز خاتمه داد و او را وارد مرحله دفاعی نمود. مهرداد از ارمنستان کوشید تا شورشی را در میان شاهزادگان سلوکی ساکن سوریه پدید آورد. اما رومیان این شورش را فرو خواباندند و در سال 69پ.م. در نبرد تیگرانوکرت در منطقه ارزانی تیگران را نیز شکست دادند. در سال 68پ.م. هر دو سو یعنی مهرداد و تیگران از یک طرف و لوکولوس از سوئی دیگر کوشیدند تا با پادشاه اشکانی – اشک شانزدهم – که در همین زمان مشغول کشمکش با فرهاد سوم پادشاه باختر بود مذاکره کنند. هدف هر دو طرف آن بود که پادشاه اشکانی را به هواداری از خود وادارند. مهرداد و تیگران به درستی محاسبه کرده بودند که ایرانیان باید قاعدتاً هوادار ایشان باشند چرا که رومیان نیروئی غارتگر و تازه به دوران رسیده بودند که تقریباً دنبالهای از همان مقدونیان جنگاور و ویرانگر محسوب میشدند. از سوی دیگر مهرداد و تیگران مانند پادشاه اشکانی نسب خود را به پادشاهان هخامنشی میرساندند و مدعی بیرون راندن غاصبان از ایرانزمین بودند. اشک شانزدهم اما به دلیل کشمکشی که با رقیب سلطنتی خویش (فرهاد سوم) داشت، نتوانست در این مورد بطور فعال تصمیمگیری نماید. این در واقع به معنای آن بود که او به نفع لوکولوس که خواهان بیطرفی اشکانیان در این صحنه بود، عمل کرد و مهرداد و تیگران را به حال خود وانهاد. نیروهای رومی در نبردی سرنوشتساز در سال 68پ.م. پایتخت ارمنستان، «آرتاکساتا (اردشیریه)» را گشودند و کشتار بزرگی از مردم ارمنی کردند، اما ناگزیر شدند به دلیل فرا رسیدن فصل سرما عقبگرد کنند و دژ «یوسیبیس» را که برادر تیگران در آن حکومت میکرد در جنوبیترین ناحیه ارمنستان فتح کنند. سربازان رومی بهمراه لوکولوس در این دژ باقی ماندند و دقیقاً در زمانیکه لوکولوس به خیانت به شاه ایران و حمله به قلمرو اشکان میاندیشید، سربازانـش شورش کردند و بدین ترتیب «پومپِی» که از طرف سنـای روم جایگـزین او شناختـه شده بود به یوسیبیس رفت و فرمان عزل شدن لوکولوس از خدمات نظامی را به همراه برد. به این ترتیب در دور نخست کشمکش بین رومیان و ایرانیان خود کشور ایران وارد درگیری نشد بلکه پادشاهان کوچک ساکن در منطقه آناتولی و قفقاز بودند که فشار نیروهای رومی را لمس کردند. در این دور از نبردها که از سال 86پ.م. تا 66پ.م. ادامه پیدا کرد رومیان وضعیتی تهاجمی داشتند و موفق شدند بخش عمدهای از آناتولی، ارمنستان و سوریه را به قلمرو خود بیافزایند. پومپی که بجـای لوکولوس بر نیـروهای رومی قلمـرو شـرق حاکم شده بود، در سال 64پ.م. توانست آخرین بقایای پادشاهان سلوکی را نیز در سوریه براندازد و کل قلمرو لوانت را به استانی رومی تبدیل کند.
در سال 66 و 65پ.م. پومپی و فرهاد سوم که در این زمان پادشاه اشکانی شده بود، در مورد صلح میان دو کشور رایزنی کردند. در این مذاکرات فرهاد سوم آشکارا موقعیتی صلحجویانه دشت و پذیرفته بود که رود فرات بعنوان مرز دو کشور تعیین شود. پومپی از سوئی دیگر میدانست که شاهزادگان پونتی و ارمنی به ایرانزمین گریختهاند و در دربار فرهاد مورد پذیرائی واقع شدهاند. از اینرو یکی از شرایطی که او برای صلح عنوان میکرد تحویل دادن تیگران کوچک پسر تیگران بزرگ بود که همدست متحد مهرداد چهارم محسوب میشد. اشکانیان از تسلیم کردن همپیمان خود خودداری کردند و به این ترتیب در سال 65پ.م. تلاشها برای دستیابی به صلح میان پومپی و فرهاد به شکست انجامید. پومپی در جریان این مذاکرات بسیار عهدشکنانه و غیراخلاقی رفتار کرد و بعنوان مثال در همان سال 65پ.م. عهد خود برای واگذاری 70 دره قفقاز به پادشاه اشکانی را زیر پا گذاشت. او همچنین در نوشتن حکم صلحی که قرار بود با پادشاه اشکانی امضا کند، به شاهنشاه اشکانی توهین کرد و بجای آنکه او را «شاه شاهان» بنامد تنها بعنوان «پادشاه» که شایسته کسانی مانند مهرداد چهارم و تیگران بود از او یاد کرد. به این ترتیب اشکانیان دریافتند که با نیروئی مهاجم و عهدشکن روبرو شدند. به این ترتیب بود که فرهاد سوم و پومپی وارد کشمکشی شدند که بخش عمده آن در قلمرو دیپلماتیک و بر روی کاغذ به انجام میرسید. در نهایت در این کشمکش ایرانیان بودند که برنده شدند. چون فرهاد سوم توانست قلمرو میانرودان را که مورد ادعایـش بود حفظ کنــد و رومیان تنـها توانستـند در منطـقه «اوسترواِنه» یک امیرنشین دستنشانده کوچک برای خود دست و پا کنند.
کشمکش میان رومیان و اشکانیان در این دوران که از اواخر سال 86پ.م. آغاز شد و تا 65پ.م. بطول انجامیـد به این ترتیب دارای 2 مرحـله متـمایز بـوده است. در مرحله نخست رومیـان به رهبـری لوکولـوس به ایرانیانی که امیرنشینان کوچکی را در گوشه شمالغربی ایرانزمین در اختیار داشتند وارد رویاروئی نظامی شدند و در کل توانستنـد پیــروز از صحنـه بیـرون بیـاینـد. بطوریکه کل قلمرو قفقاز، ارمنستان و سوریه را از آن خود کردند. از سوئی دیگر کشمکش دیگری در قلمرو دیپلماتیک در جریان بود که طرف آن پادشاه اشکانی محسوب میشد و در این روند که فرهاد سوم با پومپی روبروی یکدیگر قرار گرفتند فرهاد سوم میتواند برنده تلقی شوند. کشمکشی که در ثلث میانی قرن نخست پیش از میلاد میان دو قدرت و روم و ایران شکل گرفت در واقع بازتابی بود از نابود شدن پادشاهی سلوکی، که ناحیه سوریه (قلمرو حائل میان دو پادشاهی) را در اختیار خود داشت. در کل در این فرایند رومیان بودند که به سمت شرق قدمی پیش نهادند و تا پشت دروازههای شاهنشاهی اشکانی پیشروی کردند.
با وجود آنکه نیروهای رومی، حضوری مقتدر و نیرومند در صحنة نظامی مرزهای غربی ایرانزمین داشتند اما رفتارشان به رفتار حاکمانی مشروع و ریشهدار شبیه نبود. گابینیوس که از طرف رومیها حاکم سوریه شده بود و پروکنسول روم هم تلقی میشد در آن زمان که مهرداد سوم از برادرش ارد دوم شکست خورد و در سال 58پ.م. از تاج و تخت کناره گرفت و گریخت به او پیوست و در مقابل دریافت رشوه قبول کرد که مهرداد سوم را در مقابل برادرش یاری کند. جالب آنکه مدت کوتاهی بعد بطلمیوس یازدهم که او را یونانیان آیلوتس به معنای «نینواز» مینامیدند نیز به دنبال شورشی در سال 55پ.م. از مصر رانده شد و او نیز به گابینیوس روی آورد و رشوهای بیشتر را پیشنهاد کرد و جالب آنکه گابینیوس بدون توجه به اینکه سیاستهای خارجی روم و منافع ملی رومیان چه میتواند باشد تنها بر مبنای میزان رشوهای که دریافت میکرد، مهرداد را وانهاد و به بطلمیوس کمک کرد تا به تاج و تخت بازگردد. این شیوۀ سیاستگذاری سرداران رومی در این دوران به رفتار سرداران و پادشاهان سلوکی پیش از خودشان شباهت دارد که حفظ یک خزانۀ پر و پیمان و ارتشی متحرک و کارآمد را در اولویت اول سیاست خویش قرار میدادند.
در سال 54پ.م. گابینیوس جای خود را به «لیسینیوس کراسوس» یکی از سه حکمران بزرگ رومی داد و کراسوس که رهبری تمام نیروهای نظامی رومیان در شهر را بر عهده گرفته بود، با این قصد که ایران اشکانی را تسخیر کند و فتوحات اسکندر را احیا نماید، به مرزهای شرقی روم تاخت. کراسوس در آخر تابستان سال 54پ.م. حرکت خود را با 7 لژیون رومی از سوریه آغاز کرد. نیرویی که در اختیار کراسوس بود تقریباً بزرگترین بسیج قوای نظامیای بود که روم در تاریخ خود تجربه کرده بود. نیروهای او 28000پیادهنظام سنگین اسلحه و 4000پیادهنظام سبک اسلحه را در بر میگرفت. باید به این مجموعه 4000سوارکار و 1000سرباز گل را که کراسوس از یولیوس سزار قرض گرفته بود اضافه کرد. تارن گنجایش کلی سپاه کراسوس را 36000نفر تخمین میزند. هرچند در تاریخهای کهنتر رومی و ایرانی شمار این سربازان به 50000تن بالغ شدهاند. کراسوس با سپاه بزرگ خود از راه «ماد آتروپاتن» به سوی ایران هجوم آورد. شاه ارمنستان «آرتاواز دوم»، شاه اودِسا که «اکبر» نام داشت و در متون یونانی به اسم «آبگار» نامش ثبت شده و راهنمایی عرب که «آریارمنه» یا «الهادونی» نام داشت به عنوان متحد در سپاه کراسوس حضور داشتند. به زودی معلوم شد که اکبر و آرتاواز دوم با وجود همراهی با کراسوس دل با ایرانیان دارند و به دنبال راهی برای گمراه کردن سردار رومی میگردند.
از سوی دیگر اورود دوم که در آن زمان تاج و تخت اشکانی را بدست آورده بود، سرداری از خاندان سورن را برای نبرد با کراسوس گسیل کرد. در مورد نام این سردار چیز زیادی نمیدانیم زیرا در تاریخهای رومی او را با نام خانوادگیاش «سورنا» مینامند. سورنا در واقع به یکی از 7 خاندان بزرگ اشرافی عصر ساسانی که خاندان سورن باشد تعلق داشت. نیرویی که در اختیار سورنا قرار داشت، اصلاً قابل مقایسه با ارتش بزرگ کراسوس نبود. او 1000سوارۀ سنگین اسلحۀ نیزهدار را که محافظان شخصیاش بودند به همراه داشت. 9000سواره نظام سبک اسلحه تیرانداز که به شیوه پارتیان در حال تاخت و تاز با اسب تیراندازی میکردند این مجموعه را تکمیل میکردند. سورنا 1000شتر باربر را نیز در اختیار داشت که قرار بود برایش تیر حمل کنند و آشکار است که شیوۀ پشتیبانی رساندن او به سوارکاران تیراندازش چیزی بود که برای رومیان و اصولاً ارتشهای غربی این دوران کاملاً ناشناخته بود. کل سپاهی که سورنا در اختیار داشت دست بالا به 11000نفر بالغ میشد یعنی بین یک سوم تا یک پنجم نیروهای کراسوس استعداد نظامی داشت. سورنا تمام شرایط را برای جنگی خلاقانه با مهاجمان رومی آماده کرد. به عنوان مثال در ابتدای کار نبرد را با نواختن طبلهای بلندی آغاز کرد که ترس را در دل سربازان رومی پدید آورد. آنگاه سواره نظام زرهپوش او لباسهای رویی خود را در آوردند و زیر آفتابی که به تازگی در سحرگاه روی زمین پهن میشد، زرههای درخشان خود را به نمایش گذاشتند و همچون گروهی نورانی از سوارکاران جلوه کردند. سربازان رومی از این ابداعات تبلیغاتی و نظامی سورنا خود را باختند و در آرایش مربعی تدافعی لژیونها فرو رفتند. این آرایش تدافعی برای دفع کردن حملۀ سواران سنگین اسلحۀ اشکانی کافی بود اما قدرت چابکی و قدرت حرکت کردن در میدان نبرد را از ایشان میگرفت. ناگفته نماند که روشی که سورنا در نبرد با رومیان در پیش گرفته بود، ادامۀ شیوهای بود که نیاکان اشکانی و سکایش در نبرد با زمامداران سلوکی در پیش میگرفتند. در همان ابتدای کار در زمان سلوکوس نیز مقدونیان و یونانیانی که به ایران شرقی پیش میتاختند در نهایت پیاده نظام سنگین اسلحهای بودند که از نیروهای سوری و مقدونی تشکیل شده بودند و در مقابله با سوارکاران چابک و سبک اسلحۀ اشکانی خود را باختند و شکست خوردند. نبرد میان کراسوس و نیروهای سورن هنگامی به اوج خود رسید که پسر کراسوس که «پوبیوس کراسوس» نام داشت، با 1300سواره نظام، 500تیرانداز و 4000پیاده که یکی از جناحهای ارتش پدرش را تشکیل میداد، در دام تعقیب و گریز اشکانیان افتاد و بدون اینکه با سایر سرداران هماهنگی کند پیشروی کرد و در محاصرۀ سواران سورنا گرفتار شد. سوارکاران سورنا تمام این ارتش کوچک را کشتار کردند به جز 500تن که اسیر شدند. کراسوس پس از این شکست مهلک کوشید تا شبانه به شهر «حرّان» فرار کند و برای این کار زخمیهای ارتش خود را پشت سر جا گذاشت که همگی کشته شدند. سورنا، حرّان را محاصره کرد و در نهایت در نبردهای پیاپیای، کراسوس و ارتش بزرگش را کاملاً از میان برد. نتیجه نبرد هرّان که در نهم جون سال 53پ.م. به پایان رسید، کشته شدن 20000رومی و اسیر شدن 10000تن دیگر بود به عبارت دیگر بزرگترین ارتشی که رومیان در تاریخ خود تا این لحظه بسیج کرده بودند بدون برجای گذاشتن رد پایی در اقیانوس مقاومت ایرانیان گم شد.
به دنبال نبرد حرّان و نابود شدن ارتش روم در مناطق غربی ایرانزمین پاتک اشکانیان به سمت قلمروی سوریه آغاز شد. قلمروی سوریه در این زمان منطقهای بود که برای مدت 5/1 قرن در اختیار زمامداران سلوکی قرار داشت و به تازگی توسط رومیان فتح شده بود. اشکانیـان با توجه به سیاست تجدید ساختار شاهنشاهی هخامنشیای که دنبال میکردند، میکوشیدند که تا سوریه را نیز زیر دایره قدرت خویش درآوردند. در سال 52پ.م. یعنی یک سال بعد از نبرد هرّان، «پاکور» که پسر اورود دوم بود و جوانی دلاور و محبوب در میان ارتشیان محسوب میشد به آریستوگولوس که یک سردار یهودی بود اختیاراتی داد تا سپاه بزرگی را برای حمله به قلمروی رومیان در سوریه تجهیز کند. در این زمان یهودیان و فینیقیان همچنان مهمترین متحدان ایرانیان در قلمروی تازه تسخیر شدۀ سوریه محسوب میشدند. آریستوگولوس با نیروهای نظامی یهودی و تجهیزاتی که از ایرانیان دریافت کرده بود به یهودیه رفت و شورشی را بر ضد رومیان آغاز کرد. با این وجود کاسیوس سردار رومی توانست این شورش را فرونشاند. سال بعد خود پاکور به همراه «اوساک» که سرداری لایق و توانمند بود به سوریه حمله برد و تا انتاکیه پیش رفت. در این زمان پروکنسول رومی مستقر در سوریه که با حاکم کیلیکیه همراه بود «سیسِرون» مشهور بود که بعدتر مشاور نخستین امپراتور روم یعنی آگوستوس شد. پاکور در نبرد خود تقریباً در همه جا پیروز بود و توانست سوریه را فتح کرده و انتاکیه را غارت کند. با این وجود اوساک که همراه او بود در نبردی زخمی شد و پس از مدت کوتاهی درگذشت. پاتک رومیان در نهایت پاکور را وادار کرد تا از سوریه عقبگرد کند و به مناطق شمالی سوریه پس بنشیند.
آنگاه پس از کشته شدن پاکور که به افت روحی شدیدی در میان سپاه ایران منتهی شد، آنتونیوس ضد حمله خود را آغاز کرد. آنتونیوس هنگام حمله به ایران از سوریه گذشت و قلمرویی را که پارتیان در طی چند سال گذشته از نو فتح کرده بودند، بار دیگر از ایشان ستاند. آنتونیوس به همراه خود سپاه بسیار بزرگی مشتمل بر 60000پیاده نظام سنگین اسلحۀ رومی، 10000سوارکار ایبری و سلتی و 30000 متحد آسیایی را به همراه داشت. این مجموعه که ارتشی بالغ بر 100000نفر را برمیساختند، بزرگترین ارتشی بودند که رومیان تا آن لحظه در تاریخ خود بسیج کرده بودند. ارتش دیگری که تا حدودی به این عظمت دست یافته بود، همان ارتش کراسوس بود که در نبرد هرّان قتل عام شد. آنتونیوس هنگام ورود به قلمروی ایران از پشتیبانی و مشاورۀ پادشاه ارمنستان یعنی آرتاواز نیز برخوردار بود. آرتاواز 6000سواره نظام و 7000پیاده نظام را که ارتش محلی آن قلمرو را تشکیل میداد به همراه خود برد و به این ترتیب یکی از جناحهای ارتش آنتونیوس را تشکیل داد. چنین مینماید که آرتاواز از همان ابتدای کار دل با پادشاه اشکانی داشته است. پادشاه اشکانی در این زمان «فرهاد چهارم» بود که توانسته بود تمام رقیبان را از سر راه خود بردارد و تمرکز قدرت شگرفی را در دربار اشکانی پدید آورد. آرتاواز علاوه بر آنکه به احتمال زیاد دست نشانده و مأمور فرهاد چهارم محسوب میشد، پیوند خونی کوچکی نیز با آنتونیوس برقرار کرده بود. آنتونیوس چنانکه میدانیم با «کلئوپاترا» ملکۀ بطلمیوسی مصر ازدواج کرد و فرزندی که از این وصلت زاده شد را الکساندر نامید. در این زمان الکساندر همچنان کودکی تازه به دنیا آمده بود ولی قول و قرار سیاسی میان آنتونیوس و آرتاواز بر این قرار گرفت که الکساندر با دختر آرتاواز ازدواج کند. آرتاواز در ابتدای ورود آنتونیوس به قلمروی ایران به او پند داد تا مسیری را که از راه شمال یعنی از قلمرو ماد آتروپاتگان میگذشت در پیش بگیرد. اندرز او بر این مبنا استوار شده بود که فرهاد چهارم نیروهای خود را در میان رودان متمرکز کرده است و بنابراین حمله مستقیم به آن قلمرو خطرناک است. در واقع بعدتر معلوم شد که آرتاواز در حال گمراه کردن آنتونیوس در سرزمینهای کوهستانی و مسیرهای دشوار ماد بوده است. وقتی آنتونیوس به قلمروی ماد وارد شد، آرتاواز در نبردی اسیر شد و همراه با زن و بچهاش به اردوی ایرانیان پیوست. اینکه این اسیر شدن یک تدبیر سیاسی و نمایشی از پیش تعیین شده بوده یا اینکه آرتاواز به راستی توسط سپاهیان اشکانی دستگیر شده است، هنوز مورد بحث است. اما چنین مینماید که پادشاه ارمنستان از همان ابتدای کار برنامهای از این دست را در ذهن تدارک میدیده است. آنتونیوس که با عبور از قلمروی کوهستانی و سرسخت ماد ارتش خود را فرسوده کرده بود در نهایت به شهر تخت سلیمان امروزی که پایتخت ماد محسوب میشد رسید. این شهر را رومیان «فراسپ (فرا اسب)» نامیدند و به احتمال زیاد نام آن در قلمروی ماد «فراتَه» بوده است. در این هنگام معلوم شد که نیروهای آنتونیوس به تدریج در حال تحلیل رفتن هستند. دو لژیون 10000نفره که بدنۀ سپاه آنتونیوس را برمیساخت و به دلیل دارا بودن ابزار قلعهگیری مهمترین واحد لجستیکی سپاه او محسوب میشد در زیر فشار نیروهای پارتی در هم شکست. اولئوس استاتیان که رهبری این جناح از ارتش را بر عهده داشت، زیر فشار نیروهای پارتی وادار به عقبنشینی شد و ارتش ایران با شکست دادن و کشتار این دو لژیون، کل ابزار قلعهگیری و تجهیزات نظامی آن را از میان بردند و یک سوم تدارکات ارتش روم را منهدم کردند. با از میان رفتن تدارکات ارتش بزرگ آنتونیوس، قحطی و کمبود غذا در میان سربازانش رواج یافت و با مقاومت مردم محلی ماد که از گوشه و کنار به جنگهای چریکی روی آورده و به سپاه رومی حمله میکردند، تلفاتی به نسبت سنگین به سپاه او وارد آمد. آنتونیوس در نهایت هنگامی از محاصرۀ فراسپ منصرف شد که 20000 پیاده نظام و 4000 سواره نظام یعنی بخش مهمی از سپاه نخبۀ خود را از دست داده بود.
پس از این شکست سنگین، ضربۀ دیگری به رومیان وارد شد و آن این بود که پسر آرتاواز که «اردشیر» نام داشت و رومیان او را «آرتاکسی» مینامیدند از اردوی رومیان گریخت و به فرهاد پیوست. او به همراه ارتشی که بخش عمدۀ آن از ارمنیان تشکیل شده بود، بار دیگر ماد را که بر سر راه آنتونیوس دچار صدمۀ فراوان شده بود باز پس گرفت و رومیان را در قلمروی ماد محاصره کرد. بخش لژیونرهای رومی برای دور زدن نیروهای پارتی حرکت کردند و سواره نظام سلتی به سپاهیان پارت هجوم برد. با این وجود پارتها با روش گریز و حملۀ مرسوم خود عمل کردند و در نهایت بخش عمدۀ سپاه روم را کشتار کردند. در این هنگام بود که آنتونیوس به این نتیجه رسید که باید از پادشاه ایران درخواست صلح کند. سفیران رومی که به دربار فرهاد رفتند و درخواست صلح خود را مطرح کردند، او را در شرایطی یافتند که بر تختی زرین نشسته و کمانی بزرگ را در دست دارد و زه کمان را همچون آلت موسیقایی مینوازد. فرهاد چهارم با تکبری بسیار با سفرای روم برخورد کرد و توهین و تحقیری بسیار را به سرداران رومی رواداشت. او اعلام کرد که بیرقهای رومیان را که از جنگ کراسوس و نبرد هرّان در اختیار ایران قرار گرفته بود پس نخواهد داد. ولی به سپاهیان روم اجازه میدهد که به قلمروی خود بازگردند. از همان هنگام معلوم بود که این شیوه از رخصت دادن به بازگشت رومیان در واقع تلاشی برای کشتار کردنشان هنگام عقب نشینی است. فرهاد چهارم کار تحقیر رومیان را با فرستادن تصویر دست راست خود برای آنتونیوس به سرانجام رساند. او آشکارا در هنگام انجام این کار سنتی هخامنشی را در نظر داشت چرا که اردشیر هنگامی که برای داتامس شورشی اماننامه میفرستاد، تصویر دست راست خود را برای او ارسال کرده بود. فرهاد در واقع با این حرکت هم به سنت هخامنشی و اقتدار سیاسی خویش اشاره میکرد و هم آنتونیوس را تا مرتبۀ یک سردار شورشی از قلمروهای غربی فروکاسته بود. ارتش لاتینی عقبگرد خود را در زمستان و از کوهستانهای ماد آغاز کرد. پلوتارک اشاره میکند که راهنمای ایشان مردی از قبیلۀ مردها بود که به احتمال زیاد در این مورد اشتباه میکند. چنین مینماید که راهنمای رومیان مردی از قبیلۀ مرگوس بوده باشد که از قبائل ایتالیای مرکزی محسوب میشود چرا که او به زبان لاتینی سخن میگفت و اشتیاق فراوانی برای بازگشت به کشور خود داشت. در نهایت چنان شد که رومیان در زیر فشار پارتها و مردم محلی که به شبیخون زدن به ایشان مشغول بودند، ناگزیر شدند به مراغه بگریزند و از آنجا از شرق کوه سهند به سوی تبریز بروند. در نهایت فلاویوس گالیوس که یکی از سرداران نخبۀ رومی بود بر اثر اشتباهی از ارتش روم جدا شد و به همراه 8000نفر که بخش دیگری از سپاهیان رومی را تشکیل میدادند در معرض حملۀ پارتها قرار گرفتند. ایرانیان 3000تن از این لژیونرها را کشتار کردند و 5000تن دیگر را اسیر گرفتند. بدین ترتیب تلفات رومیان تا این لحظه به 20000 پیاده، 4000 سواره و 8000تن در راه برگشت بالغ شد. به این ترتیب از ارتشی که آنتونیوس به ایرانزمین وارد کرده بود حدود نیمی از آن کشتار شدند و نیم دیگر در وضعیتی بسیار فلاکتزده به سرزمین خود بازگشتند.
شکست دوم رومیان از ایرانیان چندان شدید و تأثیرگذار بود که در قلمروی روم تحولاتی سیاسی را موجب شد. رومیان به این نتیجه رسیدند که نظام جمهوری با ساختار قدرت منتشر و چند مرکزی خود برای مقابله با نیروی متمرکز و سازمانیافتۀ پارتیان کارایی ندارد. در واقع پیدایش امپراتوری روم در این لحظه از تاریخ را باید واکنش این تمدن نوپا به شکستهایش از ایرانیان دانست. رومیان که تا همان چند سال پیش با پیدایش امپراتوری به سبک ایرانی مخالف بودند و آن را شکلی از حکومت وام گرفته شده از ایران میدانستند در نهایت ناگزیر شدند تا به برتری «آگوستوس» یا «اوکتاویانوس» که همان پسرخواندۀ سزار تازه کشته شده بود، تن در دهند. آگوستوس اولین کاری که کرد گسیل کردن سپاهی برای سرکوب و کشتن آنتونیوس بود. آنتونیوس کوشید تا با ایرانیان صلح کند و به این ترتیب از پشت سر خود آسوده شود. اما در نهایت نه در ایران و نه در مصر نتوانست متحدی شایسته بدست آورد. او از آگوستوس شکست خورد و کشته شد.
نخستین اقدام سیاسی آگوستوس گسیل کردن هیأتی برای صلح با ایران بود. در تاریخ 12 می سال 20پ.م. ایرانیان پذیرفتند تا با روم وارد صلح شوند. این صلح آشکارا به شکلی نابرابر انجام میگرفت. رومیان پذیرفتند تا تمام اسیران ایرانی را آزاد کنند که در میانشان تنی چند از شاهزادگان پارتی نیز وجود داشتند. در مقابل ایرانیان تنها درفشهای رومیان را پس دادند و اسیران را نزد خود نگه داشتند. در قلمروی روم اما پس گرفته شدن درفشها مورد تبلیغ بسیار قرار گرفت و همچون فتحی نمایان ستوده شد. نام «پاکس رومانی» یعنی صلح رومی که در متون رومی از این پس بسیار تکرار میشود برای بار نخست برای این پیمان صلح به کار گرفته شد.
به این ترتیب اگر بخواهیم نبردهای میان ایرانیان و رومیان را در دوران کشمکش میان پارتیان و جمهوری روم دستهبندی کنیم به این جمعبندی میرسیم: در دوران یادشده رومیان نسبت به پارتیان وضعیتی تهاجمی داشتند و دسته کم دو لشکرکشی بزرگ و تعیینکننده را به سمت ایران به انجام رساندند. از این دو لشکرکشی یکی توسط کراسوس انجام شد که به نبرد «هران» در سال53پ.م. انجامید و دیگری نبرد «فرَهاسبَه» بود که توسط آنتونیوس رهبری میشد و در سال 36پ.م. به شکست رومیان منتهی شد. این دو نبرد در نهایت جمعیتی حدود صدهزار نفر از سپاهیان رومی را از میان برد و این بخش مهمی از نیروی نظامی دولت نوپای روم بود. اغراقآمیز نیست اگر بگوئیم توسعه امپراتوری روم از این لحظه به بعد به دلیل از میان رفتن بخش مهمی از نیروی انسانی نخبهاش دچار وقفه و ایستائی شد. هنگامیکه فرهاد چهار در سال 20پ.م. با آگوستوس پیمان صلح را امضا کرد رومیان سیاست اولیه خود که «ایمپریوم سینِفینه» یعنی «امپراتوری بدون مرز» نامیده میشد را به سیاست جدیدی تبدیل کردند که «اینترا ترمینوس ایمپری» نامیده میشد. یعنی امپراتوریای که در درون مرزهای محدود تعریف شده بود. بعبارت دیگر رومیانی که ادعای سروری بر جهان را داشتند و میکوشیدند تا در تمام جهتهای جغرافیائی توسعه یابند و سرزمینهای جدیدی را فتح کنند، چرخش بزرگی را در سیاست خارجی خود تجربه کردند و به باقی ماندن در پشت مرزهای پارت رضایت دادند.
در این میان گرانیگاه کشمکش میان ایران و روم از مرزهای سوریه و رود فرات به شمال منتقل شد و ارمنستان بود که همچون کشوری حائل در میان ایران و روم دست بدست گشت و مرکز کشمکشهای بعدی ایرانیان و رومیان قرار گرفت. در واقع منتقل شدن قائله به ارمنستان به آن دلیل بود که رومیان دیگر توانائی حمله به مرزهای ایران را بطور مستقیم نداشتند و در نتیجه ناگزیر شدند با آلت دست قرار دادن شاهزادگان ارمنی رقیبی برای ایران در آن ناحیه بتراشند.
چرخش سیاست خارجی روم با چرخش بزرگی در سیاست داخلی این کشور نیز همراه بود. چنانکه گفتیم نظام جمهوریای که تا پیش از آن رومیان را هدایت کرده و بر دشمن نیرومندی مانند کارتاژ پیروزشان کرده بود، در زیر فشار شکستهائی که از ایران تحمل کردند فرو پاشید و نظام امپراتوریای که از نظر ساخت سیاسی تقلیدی از نظام سیاسی هخامنشیان محسوب میشد جای آنرا گرفت. آگوستوس که نخستین امپراتور روم بود، و تدوینکننده سیاست امپراتوری در درون مرزهایش تلقی میشد، کوشید تا صلح با ایران را محور اصلی سیاست خارجی خویش قرار دهد و در این کار نیز کامیاب شد؛ چرا که پارتها تمایل چندانی به توسعة عرضی به سمت غرب نداشتند و قلمرو مورد نظر خود را که میان رودان را نیز شامل میشد در اختیار گرفته بودند. تنها کشمکش در مرزهای غربی ارمنستان باقی مانده بود که آن نیز بزودی در دوران امپراتوری میرفت تا به نتیجه نهائی منتهی شود.
به این ترتیب میبینیم که در دوران کشمکشهای اولیه میان ایرانیان و رومیان فتح نظامی آشکار توسط ایرانیان انجام گرفته است. ایرانیان در این نبرد نفوذ خود را در قلمرو سوریه تثبیت کردند، میانرودان و ارمنستان را همچون بخشهائی در درون شاهنشاهی خویش جذب نمودند و تقریباً تمام سپاهیان رومی را که به قلمروشان وارد شده بودند کشتار کردند.
اگر این حوادث را با آنچه که حدود صد سال پیش در جریان اولین ارتباط دولتهای روم و ایران رخ داد مقایسه کنیم در مییابیم که فتح ایرانیان تا چه حد چشمگیر و خیرهکننده بوده است. در سال 96پ.م. «سولا» نماینده ارتش روم میزبان «هورباز» یا «اوروباز» سفیر ایران شد. سولا در جریان این نشست دیپلماتیک که اولین ارتباط رسمی میان دولت روم ایران تلقی میشد، موفق شد یک عهدنامه دوستی که به رومی «آنوکیتا» نامیده میشد را به امضا برساند با این وجود سولا تکبر و غرور بسیار از خود نشان داد و با نشاندن اوروباز در کنار «آریوبَرزَن» که شاه دستنشانده رومیان بود او را تحقیر کرد. این تحقیر چندان بر ایرانیان گران آمد که اوروباز پس از بازگشت به ایران به جرم آنکه تحقیر یک بربر را تحمل کرده است به فرمان شاهنشاه پارتی اعدام شد. در سال 66 و 69پ.م. ایرانیان و رومیان این عهدنامه دوستی را بار دیگر را تجدید کردند و تأکید کردند که رود فرات مرز میان دو کشور است. با این وجود یکسال بعد پومپئیوس سردار رومی از رود فرات عبور کرد و به قلمرو ایران هجوم آورد. وقتی شاهنشاه پارتی فرهاد سوم عهدنامه دوستی میان دو کشور را به پومپی یادآوری کرد و از او خواست تا عهدشناس باشد پومپی به سادگی پاسخ داد که حق با کسی است که اسلحه در دست دارد. به این ترتیب آشکار میشود که رومیان از همان ابتدای کار در چارچوب قواعد دیپلماتیک و نظام روابط بینالملل به ارتباط خود با ایران نمیاندیشیدند بلکه پیمانهای دوستیانشان با شاهان پارتی را تنها دستاویزی برای وقتکشی و آماده ساختن نیروهای تهاجمی خویش تلقی میکردند.
با این وجود پس از دو حمله بزرگی که رومیان به قلمرو ایران انجام دادند و هزینه هنگفتی که بابت آن پرداختند رابطه میان دو کشور به رابطه دو دولت همتراز تبدیل شد. پومپیئوس پس از عقد قرارداد میان فرهاد و آگوستوس با افتخار در تاریخ خود نوشت: «که جهان بین دو دولت بزرگ و مقتدر تقسیم شده است و این دو عبارتند از ایران و روم». به عبارتی دیگر رومیان در این تاریخ از سودای فتح جهان و دستاندازی به قلمرو ایران دست شستند و به دست آوردن اعتباری همتراز با شاهنشاهی پارت را مغتنم شمردند.
نبردهای ایران و روم از سوی دیگر در درون قلمرو ایران زمین نیز تأثیرات چشمگیری بجا گذاشت. فرهاد چهارم که پیش از آن توانسته بود رقیبان را از دور کشمکشهای سیاسی حذف کند و با کشتار رقیبان اشکانیاش به قدرت برسد استعداد و لیاقت زیادی در سازماندهی دیوانسالاری شاهنشاهی بزرگ خویش و بسیج کردن سپاهیان نیرومند نشان داد. چیرگی بر آنتونیوس و سیاست ماهرانهای که در برابر آرتاواز از خود نشان داد به اتصال استوار ارمنستان به ایران و اخراج رومیان از قلمرو ماد منتهی شد. فرهاد چهارم در واقع موفق شد ارمنستان و میان رودان را به قلمرو پادشاهی خود متصل کند و رومیان را پشت دروازههای مرز مورد ادعایشان باقی گذارد. او پایتخت خود را از «دامغان (شهر صد دروازه)» که پایتخت باستانی پارتها بود به «تیسفون» در همسایگی دشمن غربیاش منتقل کرد و به این ترتیب هم محل استقراری برای پائیدن و مقابله با حرکات احتمالی رومیان در اختیار گرفت و هم از سوئی دیگر بر امنیت قلمرو داخلی سرزمینش تأکید کرد.
به این ترتیب در میان دو دولت بزرگ ایران روم دو سرزمین حائل پدید آمدند. این دو سرزمین حائل هر دو در ابتدای کار جزئی تفکیکناشدنی از شاهنشاهی هخامنشیان محسوب میشدند. با این وجود در این زمان تعادل نیروها باعث شده بود که یکی از آنها یعنی سوریه در اختیار رومیان قرار بگیرد. بخش دیگر آن یعنی ارمنستان همچنان در اختیار ایرانیان قرار داشت. با این وجود رومیان در ارمنستان و ایرانیان در سوریه دستاندازی و اعمال نفوذ میکردند. بر خلاف آنچه که در بیشتر تاریخهای کلاسیک مورد تأکید قرار گرفته است اعمال نفوذ و دستاندازی اصلی در قلمروهای حائل یادشده به حضور ایرانیان در سوریه مربوط میشده است. این حضور چندان بود که به سرعت به ورود قدرت نظامی نوپای ساسانیان و ایلغارهای پیاپیشان در قلمرو سوریه منتهی شد. از سوئی دیگر نفوذ رومیان در ارمنستان هرگز پردامنه نبود و به تأثیرات نظامی چندانی منتهی نشد. چنانکه بزودی خواهیم دید که ارمنستان تا زمانیکه مسیحی نشده بود همچنان بخشی محکم از شاهنشاهی ایران محسوب میشد و اتصالش به قلمرو روم بسیار دیرتر و پس از ظهور اسلام و فروپاشی ساسانیان تحقق یافت.
در مورد سالهای سرنوشت ساز میان 53پ.م. تا 38پ.م. ذکر چند نکته دیگر ضروری است. چنانکه گفتیم در 53پ.م. نبرد هران رخ داد و رومیان در جبهه شرق با شکستی ترمیمناپذیر روبرو شدند. در سال 38پ.م. یعنی 15سال بعد آنتونیوس به نمایندگی از طرف سنای روم موفق شد بار دیگر ایرانیان را از سوریه براند و به عبارت دیگر در مدت 15سال یاد شده ایرانیان در پاتک موفق خود سوریه را در اختیار داشتند. در طول این 15سال ایرانیان تنها به حفظ سوریه و پیش بردن مرزهای خود تا حد قلمرو کهن هخامنشیان بسنده نکردند، بلکه کوشیدند تا در سیاست داخلی روم نیز مداخله کنند. این مداخلة ایرانیان در سیاست داخلی روم، آغازی بود برای مداخلههای مشابه که پس از آن توسط هر دو کشور در شرایط بحرانی سیاسی در سرزمین همسایه اعمال میشد.
در سال 52پ.م. چنانکه گفتیم ایرانیان پاتک خود برای دستیابی به سوریه را آغاز کردند. «آریستوگولوس» که سرداری یهودی بود توسط نیروهای ایرانی مجهز شد و با «پاسیوس» سردار رومی وارد نبرد شد. «اوساک» و «پاکور» در سال 51پ.م. سوریه و انتاکیه را گشودند و شهرهائی را که مقاومت میکردند غارت کردند. آنگاه در سال 40پ.م. پومپه که یکی از مهمترین معارضین ایرانیان در سالهای اخیر بود در نبرد «فارسال» از رقبای رومی خود شکست خورد و از آن پس کوشید تا به ایرانیان پناهنده شود. پادشاه اشکانی با درایت سیاسی قابل تحسینی پومپه را در جبهه خود پذیرفت؛ اما پومپه خیلی زود در نبرد مصر شکست خورد و کشته شد. با این وجود پیوستن پومپه به ارتش ایران مقدمهای بود برای پیوستن بخشی از ارتش شرقی روم به شاهنشاهان اشکانی. پومپه یکی از دستیاران و همکاران بزرگ خود را در جریان پیوستنش به ایران به جبهه اشکانیان وارد کرد. این شخص «کولوتوس کایکیلیوس باسوس» نام داشت. باسوس که سرداری لایق و دلاور بود با ارتشی به نسبت بزرگ به اشکانیان پیوست اما سزار موفق شد او را محاصره کند و در صورتیکه پاکور و ارتش اشکانی به یاری او نیامده بودند در نابود کردنش موفق میشد. به این ترتیب پاکور گذشته از گشودن جبهه غرب و چیرگی بر سوریه در رهاندن یکی از سرداران جمهوریخواه رومی از چنگ سزار نیز مثمر ثمر بود. با این وجود باسوس کوشید تا پاکور را به تاجگذاری و در اختیار گرفتن سلطنت ایران وسوسه کند. دستگاه جاسوسی ایرانیان که از همان زمان بسیار نیرومند بود این خطر را تشخیص داد و به این ترتیب پاکور توسط پدرش به دربار احضار شد تا از مجاورت وسوسههای رومیان دور باشد و این به سال 42پ.م. رخ داد.
در همین زمان سزار در حال بسیج کردن نیروئی بزرگ بود تا هم با دشمنانش در جبهه شرق بجنگد و هم به ایران زمین لشکر بکشد. این ارتش بزرگترین بسیج نیرو تا آن زمان در روم محسوب میشد. 18 لژیون که 10000نفر از آنان سواره بودند از سوی سنا در اختیار او گذاشته شدند اما سزار پیش از آنکه بتواند بسوی ایران لشکرکشی کند در سنا به ضرب خنجر بوروتوس پسرخواندهاش کشته شد. در این زمان «برزافَه» که یکی از سرداران ایرانی بود بار دیگر فینیقیه و سوریه و نقاط پیرامون دریا را فتح کرد و توانست بر دو سردار رومی یعنی «ایدومائینس» و «فازائل» که سرداری یهودی بود چیره شود. یکی از رهبران یهودی به اسم «آنتیبانیس» که رهبر جناح ایرانیگرای یهودیان بود نیز به برزفه پیوست و به این ترتیب این مجموعه موفق شدند یهودیه را نیز از چنگ رومیان درآورند. آنگاه فیلیپ که رئیس جمهوریخواهان بود و در جبههای که سزار را به قتل رسانده بودند قرار داشت با پارتها وارد مذاکره شد و به این ترتیب «کولوتوس لابینیوس» که سفیر فیلیپ در دربار پارتها بود موفق شد به معاهدهای دست یابد. بر مبنای این معاهده اشکانیان به جمهوریخواهان رومی کمک میکردند تا هواداران امپراتوری را از قدرت کنار بزنند.
ناگفته نماند که پس از نبرد فارسال که به جنگ داخلی میان رومیان اشاره میکرد کل آناتولی و سوریه کاملاً زیر نظر ایرانیان قرار گرفته بود و پاکور در واقع همچون ولیعهدی محبوب و مورد احترام سربازان بود. در حدی که در همین تاریخ به ضرب سکه نیز اقدام کرد. در واقع تا این لحظه یعنی تا سال 40پ.م. تنها «سور» بود که همچنان در اختیار رومیان قرار داشت.
پیوستن سرداران یهودی و جمهوریخواه رومی به شاهنشاهی پارتیان منتهی به آن شد که جبهة پارت و روم یک قدم دیگر به سمت غرب پیشروی کند. این پیشروی پس از آنکه آنتونیوس در سال 39پ.م. به سوریه تاخت بار دیگر قدرت خود را از دست داد. «لکیلیوساکس» که با لژیونرهای رومی همراه بود و حکومت سوریه را از سوی رومیان در اختیار داشت توسط لابینیوس رانده شد و با این وجود توانست با کمک سرداران آنتونیوس بار دیگر شکست خود را جبران کند. «پوپیوس دنتریلیوس» که یکی از سرداران آنتونیوس بود در سال 39پ.م. لابینیوس را شکست داد و او را در آناتولی اسیر کرد و به قتل رساند. آنگاه نبردهای تعیینکننده سال 38پ.م. رخ داد که در جریان آن پاکور به قتل رسید. بنابراین میبینیم که در فاصله 15سالهای که از نبرد هران تا کشته شدن پاکور بطول انجامیده است سپاهیان ایران در جبهه غرب آسوده نبودهاند و میکوشیدهاند تا با رخنه کردن در جریان سیاست درونی روم قدرت را در آن قلمرو نیز در اختیار خود بگیرند. با این وجود با بر تخت نشستن آگوستوس امپراتور روم و تمرکز قدرت در این سامان نقشه اشکانیان نقش بر آب شد و همزمان با بر تخت نشستن و چیرگی فرهاد چهارم بر آنتونیوس در روم نیز یک پادشاه نیرومند با قدرتی متمرکز زمام امور را در دست گرفت.
پس از شکست خوردن آنتونیوس و قلع و قمع شدن سپاه او در ایران غربی چنانکه گفتیم صلحی در میان رومیان و ایرانیان برقرار شد. اما در این مدت رومیان به مداخله در اوضاع داخلی ایران ادامه دادند. آگوستوس در آن زمانی که قرارداد صلح را با ایران امضا میکرد کنیزی زیبارو با نام «موسا» یا «موزا» را به دربار ایران هدیه کرد. این کنیز پیشاپیش تعلیماتی را از ارباب رومی خود فرا گرفته بود. با وجود آنکه بسیاری از اشراف اشکانی به نفوذی بودن این کنیز زیبارو باور داشتند فرهاد چهارم که سن پیری خود را میگذراند شیفته او شد و او را بصورت سوگلی دربارش در آورد. از ازدواج موزا و فرهاد چهارم فرزندی به نام فرهادک زاده شد که در نهایت در نابود شدن پدرش نقشی برجسته بر عهده گرفت.
درسال 30پ.م. تیرداد نامی که از اشراف اشکانی بود به کمک مردم بر فرهاد چهارم شورید و او را شکست داد. فرهاد چهارم به ایران شرقی گریخت و به کمک سکاها و خاندان «وِنون» که بلوچستان را در اختیار خود داشتند بازگشت و در فروردینماه سال 26پ.م. بر تیرداد چیره شد. تیرداد این بار به روم گریخت و به کمک رومیان، سلوکیه را در اختیار خود گرفت. به این ترتیب موج جدیدی از مداخله رومیان در ایران شروع شد. فرهاد در نهایت موفق شد در سال 25پ.م. یعنی یکسال پس از شکست دادن تیرداد و وارد شدن نیروی رومیان به صحنه، تیرداد را کاملاً شکست دهد و رومیان را بار دیگر از صحنه براند. اما پس از چند سال موزا، فرهاد چهارم –شوهرش- را زهر خوراند و در سال دوم میلادی فرهاد کشته شد.
مرگ فرهاد همزمان بود با به قدرت رسیدن فرهادک پسرش و توالی پیاپی شاهانی ناتوان که یکایک بر تخت اشکانیان تکیه زدند و پس از مدتی کوتاه جای خود را به نفر بعد سپردند. تقریباً تمام این شاهان در مقابل رومیان موضعی تدافعی و فرودستانه داشتند و معمولاً از سپاهیان مزدور رومی برای چیره شدن بر رقبا استفاده میکردند. فرهادک به دلیل رفتاری که با اشراف اشکانی در پیش گرفته بود با شورش ایشان روبرو شد و به همراه مادرش عزل شد و به فلسطین تبعید گشت. پس از او «اورود سوم» به قدرت رسید که تنها دو سال از سال چهارم تا ششم میلادی سلطنت کرد و به دلیل تندخوئی و خشونتش توسط اشراف اشکانی در یک مهمانی کشته شد. پس از او «وُنَن» به قدرت رسید که یکی از فرزندان فرهاد چهارم بود که همچون گروگان یا مهمانی نزد رومیان پرورده شده بود. او سیاست آشکار رومیگرائیای داشت و همچون تیرداد که خود را «فیله رومائوس» نامیده بود یعنی «دوستدار رومیان» او نیز به لشکریان رومی و سرداران رومی میدان بسیار داده بود، طوریکه رومیان بر سکههای خود «رکس پارتیس داتوس» به معنی «تاج پارتیان را ما بخشیدیم» را حک میکردند. اشراف اشکانی از این سیاست او به خشم آمدند و طرفدار «اردوان سوم» شدند که حاکم مقتدر آذربایجان و ماد بود. در سال 12م اردوان سوم بر ونن چیره شد و سپاه رومی هوادار او را از میان برد و با تاجگذاری در تیسفون بار دیگر اقتدار اشکانیان را احیا کرد. به این ترتیب در فاصله سال 2م تا 12م یعنی به مدت 10سال رخنه رومیان در سپهر سیاسی ایران زمین به ناپایداری قدرتهای درباری و فرودست شدن ایشان نسبت به سرداران مزدور رومی منتهی شده بود.
اردوان سوم اما پادشاهی ایرانیگرا، مقتدر و مدبر بود. او بقایای فرهنگ هلنیستی را از ایرانزمین زدود و متون زرتشتی و متون حماسی باستانی را بازنویسی و گردآوری کرد. دوران زمامداری او که از سال 12م تا 38م ادامه یافت آشکارا تداوم سیاست دوران هخامنشی بود. در حدی که سفیرانش به «تیبِریوس» امپراتور روم گفتند که مصر و مقدونیه از دیرباز در قلمرو ایران زمین بوده است و برای آنکه ادعای مشروعیت خود را در آن قلمرو به اثبات رسانند به دوران هخامنشیان ارجاع دادند. با این وجود اردوان سوم پادشاهی صلحجو بود و تا سال 35م یعنی تا اواخر سلطنت خود با رومیان در صلح به سر برد.
این البته بدان معنا نبود که رومیان از مداخله در ایران دست برداشته بودند. در همان سال 20پ.م. یعنی دورانی که فرهاد چهارم و تیرداد اشکانی تازه کشمکششان با یکدیگر را به پایان رسانده بودند، تیبریوس با سپاهی به نسبت بزرگ به ارمنستان رفت و با تیگران سوم که پادشاه ارمنستان بود پیمان دوستی بست. این بدان معنا بود که عملاً تیگران سوم دستنشانده رومیان محسوب میشد. در سال اول و دوم پ.م. نیز گالیوس که نوة آگوستوس امپراتور پیشین روم بود به نزد فرهادک رفت و مذاکرات صلحی را با او آغاز کرد که در نهایت به سود رومیان تمام شد.
تیبریوس نیز پسرخواندهاش «ژرمنیکوس» را که سرداری محبوب بود برای فتح ارمنستان گسیل کرد. ژرمنیکوس موفق شد مردی به نام «زنون پونتی» را به قدرت برساند و اردشیر پادشاه ارمنستان که دستنشاندة رومیان و بازماندة تیگران بود در این میان کشته شد. اردوان سوم کوشید تا تاج و تخت ارمنستان را برای شاهزادگان اشکانی بدست آورد. از اینرو پسرش اشک را به ارمنستان فرستاد و او به کمک برادرش «اورود» موفق شد رومیان را از صحنه خارج کند و ارمنستان را به چنگ آورد.
در این میان به احتمال زیاد با پشتیبانی رومیان یک شورش یهودیان نیز در میان رودان آغاز شد. چنانکه یوسفوس فلاووس عنوان کرده است دو برادر به نام «آسیمائوس» و «آمیلائوس» که به شغل بافندگی در «نهره دَئیا» در نزدیکی بابل اشتغال داشتند در نزدیکی فلوجه در انبار خزانه یهودیان اورشلیم را دزدیدند و به گروهی یاغی و راهزن تبدیل شدند. یوسفوس فلاووس ادعا میکند که این افراد توانستند بابل را فتح کنند و تا مدت 15سال در این شهر فرمان برانند. هرچند این روایت بسیار مشکوک مینماید. با این وجود آشکار است ناآرامیهائی از سوی یهودیان در میانة دوران زمامداری اردوان سوم پدید آمده است. با این وجود میدانیم که تا چند سال بعد اشکانیان بار دیگر بر اوضاع مسلط شدند و یهودیان شورشی را کشتار کردند. کشتار یهودیان به قدری پردامنه بوده است که برخی معتقدند 50000نفر از ایشان به دست مردم بابل و میانرودان به قتل رسیدند. تیبریوس همچنین از یکی دیگر از شاهزادگان اشکانی شورشی به نام فرهاد نیز پشتیبانی کرد که در سوریه ادعای سلطنت کرده بود. این فرهاد پسر فرهاد چهارم بود که همچون گروگان یا مهمانی نزد رومیان بسر میبرد. با این وجود شورش او نیز ناکام ماند و اردوان سوم توانست او را شکست داده و به قتل رساند. به این ترتیب فتنههائی که از سوی رومیان در قلمرو ایران زمین پدید میآمد، به سرعت سرکوب شد.
این در حالی بود که در سال 36م یعنی دو سال قبل از پایان یافتن دوران زمامداری اردوان سوم شاهزادة دیگری به نام «تیرداد سوم» که پسر وُنن و نوة فرهاد چهارم محسوب میشد و نزد رومیان پرورده شده بود، به کمک ایشان به ارمنستان حمله کرد و از پشتیبانی ویتلیوس والی سوریه نیز برخوردار شد. اردوان به کمک سپاه اشکانی به میان رودان و ارمنستان تاخت ولی از ایشان شکست خورد و ناگزیر شد به گرگان بگریزد و به روایتی به مدت چند سال همچون یک شکارچی سرگردان در جنگلها به زندگی خود ادامه داد. تیرداد سوم به این ترتیب و بین سالهای 34 تا 42م قدرت را در اختیار داشت و از ارتباطی گرم و صمیمانه با رومیان برخوردار بود. با این وجود اردوان به سرعت با شهربانان ایران شرقی متحد شد و به این ترتیب «فرهاد» و «هیرو» که دو شهربان مهم ایران شرقی بودند وقتی سپاهی بزرگ از قبائل داهَه و سکاها را بسیج کردند، موفق شدند اردوان را بار دیگر به تخت سلطنت بازگردانند. در جریان بازگشت اردوان به تخت سلطنت شاه آدیابَنه که «عزت» نام داشت و رومیان او را «ایزاتس» مینامند نیز نقش مؤثری ایفا کرد. به شکلی اردوان به او اجازه داد همچون شهربانان بلندپایه دوران هخامنشی تیارای خود را در جلو سرش گره بزند و این افتخاری بود که تنها شامل حال شاهزادگان درجه اول هخامنشی در دوران باستان میشد.
اردوان پس از بازگشت به سلطنت رومیان را بار دیگر از میان رودان و ارمنستان راند و شاهان محلی را نیز از کار برکنار کرد. عزت همچنان نسیبین و آدیابنه را بعنوان پاداش در اختیار خود گرفت، اما اردواز برادر اردوان، مِسِن و وِنون برادر دیگرش آذربایجان را در اختیار خود گرفتند. در این زمان در ارمنستان و گرجستان دو برادر به نام «وَسمَن» و «مهرداد» قدرت را در دست داشتند. مهرداد ارمنستان را در اختیار داشت و وسمن ایبِریا یا گرجستان را در فرمان خود گرفته بود. این دو توسط رومیان پشتیبانی میشدند و مشخصاً مهرداد موفق شده بود اشک (پسر اردوان) را که ارمنستان را پیشاپیش از چنگ رومیان درآورده بود به قتل برساند و جانشین او شود. در این زمان وقتی اردوان بار دیگر به قدرت برگشت نقشهای به نسبت درازمدت را برای بازپسگیری ارمنستان تدوین کرد که در دوران پادشاه بعدی به نتیجه رسید. «رادامیست» که پسر فَرَسمَن یعنی پسر پادشاه گرجستان محسوب میشد به کمک اشکانیان، عمویش مهرداد را به قتل رساند و به این ترتیب قلمرو گرجستان و ارمنستان زیر نظر پسر فرسمن متحد شد و همچون دستنشاندهای به ایران پیوست.
این نکته نیز ناگفته نماند که حرکت اردوان و بازپسگیری تاج و تخت توسط وی با مقتدر شدن قبائل سکا در ایران شرقی همراه بود. «گندهفرمَه» که نامش «فرّ ارتشیان» معنا میدهد و از خاندان سورن برخاسته بود، به دلیل پشتیبانی و نقش مؤثری که در بازگشت اردوان به سلطنت ایفا کرد، عملاً شکلی از استقلال را در مناطق ایران شرقی برای خود فراهم آورد. او توانست آراخوزیا و هند را فتح کند و به بزرگترین پادشاه کوشانی عصر تبدیل شود. با وجود آنکه خاندان سورن و گندهفرمه در این زمان عملاً مستقل میزیستند و همچون پادشاهی خودمختار عمل میکردند اما به اشکانیان اتصال داشتند و در شرایط جنگی به ایشان کمک میکردند.
ادامه مطلب: انگارهی پارسیان باستان
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب