سه شنبه , مرداد 2 1403

گسست وصیّت

گسست وصیّت: درباره‌ی وصیت‌نامه‌نویسی در ایران باستان

مجله‌ی مدیریت ارتباطات، شماره‌ی هفتم، آذرماه 1389، ص: 36-38.

نوشته شده در ۱۳۸۹/۸/۴

 

1. چنین می‌نماید که از دیرباز در تمام جوامع انسانی مردمانی وجود داشته‌اند که دوراندیشی و خردمندیِ کافی برای درکِ‌ محتوم بودن مرگ خویش و پذیرش آن را داشته باشند. از این روست که همزمان با ظهور خط و نخستین نشانه‌های شهرنشینی، متون و ردپاهای مربوط به مدیریت مرگ نیز در منابع تاریخی پدیدار می‌شوند. امروز بخش عمده‌ی این متون زیر عنوانِ وصیت‌نامه‌ یا وقف‌نامه‌ رده‌بندی می‌شوند. اما این قاعده‌ایست که باید در تعمیم دادنش به گذشته‌های دور احتیاط کرد.

متونی که مورد نظر این نوشتار هستند، همگی در چند زمینه اشتراک مضمون دارند. نخست آن که همه‌ی آنها متونی شخصی هستند. تمام آنها از زبان کسی مشخص بیان می‌شوند، و آرزوهای شخصی وی را بیان می‌کنند. به عبارت دیگر، آنچه که وصیت‌نامه خوانده می‌شود، به خاطر پیوند شخصی و صمیمی‌اش با نویسنده و آرزوها و درخواستهای نهایی وی،‌ خصلتی ویژه و استثنایی دارند. دومین ویژگی مشترک این متون آن است که با مرگ ارتباط برقرار می‌کنند. وصیت‌نامه تنها به ابراز نظر و صدور حکم و فرمان یا طرح درخواست مربوط نمی‌شود، بلکه شکلِ‌ خاصی از این موارد را در بر می‌گیرد که به فردی در آستانه‌ی مرگ مربوط می‌شود. وصیت نامه بیانِ‌ خواستهای شخصی و نیت درونی کسی است که با مرگ رویارو شده است. از این روست که هیبت و شکوه مرگ، به همراه ماهیت مرموز و بیگانگی دغدغه‌برانگیزش بر متونِ‌ مورد نظرمان سایه می‌افکنده است. بنابراین متونی که مورد نظرمان هستند، بیانهای شخصیِ‌ آرزوهای کسانی هستند که در آستانه‌ی مرگ قرار دارند.

در زندگی عادی و روزمره، خواست و آرزوی انسانی در بند چنبر زمان اسیر است، و این زمانی است که عمر آدمیان را بر می‌سازد. به عبارت دیگر، خواست و آرزو همواره در پرتو زمینه‌ای روشن و جاری طرح و متحقق می‌شوند، که زندگی نام دارد. این که کسی چیزی را در غیاب زندگی و در بیرون از قلمرو فتح شده‌‌ی زندگی‌اش بخواهد، امری غیرعادی و شگفت است، و شاید به دلیل همین غیریت و ناسازوارگی درونی است که وصیت‌نامه‌ها در بسیاری از فرهنگها تا حدودی در میان متون دینی رده‌بندی می‌شوند.

ایران زمین با پنج هزاره تاریخ مستند و مدون، و با بیست و شش قرن سابقه‌ی وحدت سیاسی و همگونی هویتی و فرهنگی، در کنار رقیبانی نیرومند مانند چین و هند،‌ کهنسال‌ترین تمدنِ کره‌ی زمین است که به طور پیوسته و پایدار در سراسر این دوران ادامه یافته است. بنابراین انتظار می‌رود در این زمینه با نمونه‌هایی کهن و آغازین از سنت وصیت‌نامه‌نویسی روبرو شویم. واقعیت هم چنین است و در ایران زمین – چه پیش از ظهور کوروش هخامنشی و چه پس از آمدن وی و متحد شدن کشور، ‌با نمونه‌هایی چشمگیر و جالب توجه از وصیت‌نامه‌ها سر و کار داریم.

2. احتمالا کهنترین وصیت‌نامه‌ها در ایران زمین، در دو گوشه‌ی شرقی و غربی این تمدن نوشته شده باشند. از سومر و ایلام آثاری در دست است که وجود نوعی از این سنت را نشان می‌دهد. داده‌های موجود در این زمینه پراکنده هستند و تا آنجا که به مردم عادی مربوط می‌شوند، تنها کتیبه‌هایی ساده را شامل می‌شوند که به الگوی توزیع ثروتِ فرد در گذشته در میان بازماندگانش اشاره می‌کند. این متون تا اواسط هزاره‌ی دوم پ.م هم پرکنده هستند و هم ساختار و محتوایی ساده و ناپخته دارند. چنین می‌نماید که آرزوها و خواستهای فردی که با مرگ روبرو شده،‌ تنها به داوری و تعیین تکلیف در مورد اموالش منحصر می‌شود،‌ و بنابراین تنها به ساده‌ترین و ملموس‌ترین نیازهای وارثانش محدود می‌گردد.

با این وجود، از اواسط هزاره‌ی دوم پ.م، همزمان با به قدرت رسیدن هیتی‌ها در آناتولی، میتانی‌ها در شمال میانرودان، و کاسی‌ها در بابل، شکلی جدید از وصیت‌نامه نویسی رواج یافت. این دوران از نظر تاریخی همزمان بود با نخستین موجِ‌ ظهور دولتهای آریایی در منطقه، و تثبیت عناصر زبانی، دینی و فرهنگی‌ای که بعدها با عنوان هند و ایرانی نامیده شدند. مفصل‌ترین و جالبترین نمونه‌ی‌وصیت‌نامه از این دوران به قلمروی آناتولی مربوط می‌شود و توسط شاه هیتی نوشته شده است. هات توسیلیس اول (1650-1620 پ.م)، شاه مقتدر هیتی که سرزمینی متحد و نیرومند را برای فرزندش به ارث گذاشته بود، در متنی که همچون وصیتنامه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای سیاسی برای مردم کشورش و پسرش تنظیم کرده بود، با لحنی بسیار خودمانی سخن خویش را چنین شروع می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند:

“ببینید، مورسیلیس اکنون پسر من است… خدا به جای شیر، شیر (دیگری خواهد نشاند)… پس از گذشت سه سال، باید به جنگ برود… اگر او را هنگامی که هنوز کودک است به جنگ بردید، سالم بازش گردانید،… تاکنون هیچ یک (از اعضای خانواده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ام) از فرمان من اطاعت نکرده است، مورسیلیس، تو باید از آن اطاعت کنی.سخنم را به خاطر بسپار. اگر سخن پدر را به خاطر بسپاری (نان خواهی خورد) و آب خواهی نوشید. وقتی به سن بلوغ رسیدی، دو یا سه بار در روز غذا بخور و خوش بگذران. پیر که شدی هر چقدر خواستی بنوش. در آن هنگام است که می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توانی سخن پدرت را از یاد ببری!… پدربزرگم پسرش را به عنوان لابارنا در ساناهوئیتا منصوب کرد. (اما بعد) خدمتگزاران و شهروندان برجسته به سخنان پادشاه توجهی نکردند و پاپا دیلماه را بر تخت نشاندند. اکنون چند سال از آن زمان گذشته است؟ …خانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های شهروندان برجسته چه شدند؟ آنها کجا رفتند؟ آیا نابود نشده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند؟[1]

این متن از زوایای بسیاری اهمیت دارد، و آنچه که در باب تاریخ وصیت‌نامه‌ می‌تواند مورد توجه واقع شود، دامنه‌ی موضوع‌هایی است که پادشاه در زمان پیری و نزدیکی مرگ مورد اشاره قرار داده است. روشن است که مرکز توجه او در این هنگام سرنوشت پسرش و چگونگی زمامداری او بوده است. هات توسیلیس به روشنی زمینه‌ای خانوادگی، خاص و محلی را آماج قرار داده و در بیشتر موارد از افرادی با نام و نشان مشخص نام برده و با مثالهایی از همین دست منظور خود را روشن کرده است. وصیت‌نامه‌ی او را می‌توان نمونه‌ای برجسته از الگوی عمومی وصیت‌نامه‌نویسی در هزاره‌ی دوم پ.م دانست. در همین دوران شاهان بابل، میتانی- آشور، ایلام و مصر به همین ترتیب هنگام نوشتن وصیت‌نامه به طیفی از موضوع‌های سیاسی و اخلاقی اشاره می‌کردند، به طور همزمان وارث خود را و مردم تابع وی را و اشرافِ پیرامون او را مورد خطاب قرار می‌دادند، و متونی درآمیخته را پدید می‌آوردند که می‌تواند در هریک از رده‌های وصیت‌نامه، اندرزنامه، و حتی گاه سیاست‌نامه جای گیرد. در این دوران از وصیت‌نامه‌های مردم عادی اطلاعاتی بسیار اندک در دست داریم و چنین می‌نماید که ایشان نیز با الگویی مشابه وارثان و بازماندگان خود را مورد خطاب قرار می‌داده‌اند. در همین دوران است که سبکی از نوشتار به نام اندرزنامه در ایران زمین پدیدار می‌شود که به ویژه در میانرودان نمونه‌های فراوانی از آن در دست است. در این متون – که اندرزهای اخیکار مشهورترینِ آن است- وصیت‌نامه فارغ از ملاحظات سیاسی یا اقتصادی و تنها با تمرکز بر امور اخلاقی و در قالب اندرزها و نصیحت‌هایی صورتبندی می‌شده است. این سبک ادبی در ایران زمین تا روزگار ما دوام آورده است و زنجیره‌ای بزرگ و غنی از متون اندرزنامه‌ای و پندآموز را پدید آورده که معمولا از وصیت‌نامه‌ها مستقل شده و به صورت رده‌ای مستقل از متون مورد وارسی قرار می‌گیرند.

3. در میان وصیت‌نامه‌های شاهانه، نخستین گسست جدی در مضمون و ساختار، با ظهور دولت هخامنشی همزمان است. مفصل‌ترین و دقیق‌ترین متنی که از این دوران در دست داریم، کتیبه‌ی بیستون است. در این متن داریوش بزرگ پس از شرح دقیق و روشن تاریخ دوران خویش، سخن را با مجموعه‌ای از پندها پایان می‌دهد که آشکارا ساختار و مضمونی وصیت‌آمیز دارند:

“… داریوش شاه گوید، اکنون که آنچه در یک سال کردم را باور کردی، به همان گونه آن را به مردم بازگو کن. آن را پنهان نکن. اگر این سند را پنهان نکنی، و به مردم بگویی، اهورامزدا تو را دوست باد و دودمان تو بسیار شود و دیر زیوی. داریوش شاه گوید: اگر این سند را پنهان کنی و به مردم نگویی، اهورامزدا تو را دشمن باد و تو را دودمان نباشد.

… داریوش شاه گوید: تو که پس از این شاه خواهی شد، مردی را که دروغزن یا زشتکار باشد، به دوستی مگیر، آنان را سخت مجازات کن. داریوش شاه گوید: تو که پس از این این نبشته را که من نوشته‌ام یا این پیکره‌ها را می‌بینی، مبادا تباهشان کنی. تا زمانی که توانایی داری آن را به همین صورت نگه دار…[2]

در ادامه‌ی متن، داریوش نام شش پهلوانی که او را در سرنگونی گوماتا یاری دادند را یاد کرده است و از جانشینانش خواسته تا ایشان و دودمانشان را محترم بدارند.

متن کتیبه‌ی بیستون، از نظر تاریخ وصیت‌نامه‌ها، نخستین سندی است که یک گسست معنایی جدی را با منابع پیشین نشان می‌دهد. این گسست بیشتر از این رو جلب نظر می‌کند که متن بیستون از نظر تاریخی کتیبه‌ایست که کاملا در درون سنت وصیت‌نامه نویسیِ شاهان پیشین ایران زمین قرار گرفته است. و مضمون اساسی در این متن وجود دارند که پیوستگی تاریخی‌اش را با منابع ایلامی و میانرودانی کهن نشان می‌دهند. نخست، اشاره به آثاری که از شاه باقی مانده – در این مورد، خودِ کتیبه‌ی بیستون- و تاکید بر آن که آیندگان نباید آن را نابود کنند و اگر چنین کنند به نفرین خدایان دچار خواهند شد. مضمونی مشابه را به فراوانی در اسناد تاریخی پیشاهخامنشی باز می‌یابیم. ناپیر-اسو، شهبانوی شوش، و شاهان ایلامی مانند کوتیک اینشوشیناک چنین مضمونی را در آثار خود داشته‌اند و داریوش آشکارا در سنت ادبی ایلامی است که بخشهای خودارجاعِ کتیبه‌اش را نگاشته است. هرچند عناصر مشابهی را در وقف‌نامه‌های مربوط به معابد در میانرودان نیز می‌توان یافت. دوم، اشاره‌ی کتیبه‌ی بیستون به نام و نشان شش پهلوان و همدستانش هستند و این نیز با آنچه که در وصیت‌نامه‌ی هات توسیلیس دیدیم شباهت دارد. مضمونی مشابه با بسامدی کمتر از مورد نخست در برخی از اسناد آشوری نیز دیده می‌شود.

اما در کنار این شباهت‌ها، بافت مفهومی وصیت شاهنشاه در کتیبه‌ی بیستون نسبت به متون متقدم‌تر تمایز و ناهمخوانی چشمگیری دارند. مهمترین نقاط گسست در این متن و متون پیشین را می‌توان به این ترتیب فهرست کرد:

نخست آن که داریوش در هیچ کجا از وارث و ولیعهدش نام نمی‌برد. یعنی مخاطب وصیت‌نامه‌اش، جانشینش نیست. او همواره از “تو که پس از من شاه خواهی شد” (بند 64 و 69) و “تو که از این پس، این کتیبه‌ها و پیکره‌ها را خواهی دید” (بند 65) و “تو که کردارهای من در یک سال را باور می‌کنی” (بند 60) یاد کرده است. یعنی داریوش به جای اشاره به خشایارشا، که از حدود یک دهه قبل از مرگش ولیعهد و تاجدار بود، به مفهوم عامترِ “شاهان آینده” و “آنان که بعدها به تاج و تخت دست می‌یابند” اشاره می‌کند. داریوش وصیت‌نامه‌اش را خطاب به پسرش ننوشته،‌ بلکه تمام شاهان بعدی ایران زمین را مخاطب قرار داده است و این الگو در منابع پیشاهخامنشی نظیری ندارد. به همین ترتیب، داریوش همزمان با اشاره به شاهان بعدی، و دقیقا لابه‌لای ارجاع به ایشان، به مردم عادی نیز اشاره کرده است. او از مردمی که داستان جنگهای حماسی او را باور می‌کنند یا کتیبه‌اش را می‌بینند یاد کرده و در مورد پراکندن آوازه‌ی‌او و پاسداشت میراثش، ایشان را وصی قرار داده است. این شکل از ارجاع به مخاطب نیز در منابع پیش از بیستون سابقه ندارد. توجه داشته باشید که حتی لحن بی‌پیرایه‌ی شاهانی مانند هات توسیلیس هم تنها اشراف و سران خاندانهای بزرگ را مخاطب قرار می‌داد و ایشان کسانی بودند که نگهداری و حمایت از پسرش را در مقابل رقیبان سیاسی دیگر بر عهده داشتند. در مقابل، داریوش به مخاطبی بسیار گسترده،‌یعنی هرکس آثار او را ببیند و آوازه‌اش را بشنود اشاره کرده، و چیزی هم که از ایشان خواسته به همین اندازه کلان است، که خاطره‌ی او و دستاوردهایش را پاس بدارند. بر این مبنا، کتیبه‌ی بیستون که سالها پیش از پیری و مرگ داریوش نوشته شده، عناصر وصیت‌نامه‌ای را داراست که از نظر مخاطب‌شناسی بی‌سابقه و انقلابی می‌نماید.

دوم آن که محتوای این وصیت نیز غریب و غیرعادی است. شاهان پیشین در وصیت‌نامه‌های خود همواره بر دو موضوع تاکید می‌کرده‌اند: نخست بر اهمیت بزرگداشت ایزدان و وقف معبد و اجرای مراسم قربانی برای ایشان، و دیگری چگونگی تقسیم میراث و مدیریت اموال و سرنوشت قلمرو سیاسی‌شان. نمونه‌های فراوانی از مضمون نخست را در وقف‌نامه‌های معابد بابل و ایلام و آشور می‌توان یافت، و نمونه‌ای برجسته از موضوع دوم را در کتیبه‌ی هات‌توسیلیس دیدیم. کتیبه‌ی بیستون از این نظر چشمگیر است که داریوش بر خلاف شاهان پیش از خود به هیچ یک از این دو مضمون اشاره نکرده است. این غیاب به ویژه وقتی چشمگیر می‌شود که بیستون را در کنار کتیبه‌ی نقش رستم و کتیبه‌های داریوش در تخت جمشید بخوانیم. به ویژه متن نقش رستم در اواخر عمر داریوش تا ابتدای زمامداری خشایارشا نوشته شده و کاملا در رده‌ی وصیت‌نامه‌های شاهانه می‌گنجد. با این وجود در این متن رگه‌های گسستی که در بیستون نمایان شده بود، بسیار پررنگ‌تر و برجسته‌تر رخ می‌نماید.

در هیچ یک از این متون به لزوم اجرای درست مراسم قربانی یا برگزاری آیین‌های بزرگداشت خدایان اشاره‌ای نشده است. در واقع تمام نوشتارهای به جا مانده از داریوش گذشته از ارجاع پیاپی به پشتیبانی اهورامزدا از راستی و دادگری، از هر عنصر دینی و فراطبیعی‌ای خالی است و این غیابی چشمگیر و غیرعادی در متون باستانی است. محتوای سخن داریوش، به خاطر غیاب آنچه که در تمام متون دیگرِ پیشین محوری و مهم قلمداد می‌شده، و به خاطر ظهور آنچه که بی‌سابقه‌ است، اهمیت دارد.

در یکی از متون تخت جمشید می‌خوانیم که: “داریوش شاه گوید: ‌اگر این گونه می‌اندیشی که “از دیگری نمی‌ترسم”، این مردم پارس را بپای. اگر پارسیان پاییده شوند، از این پس شادی پیوسته بر این خاندان فرو خواهد رسید.[3]

در کتیبه‌ی کوچک نقش رستم، در پایان همان بخشی که به نیزه‌ی مرد پارسی اشاره شده، چنین می‌خوانیم: “ای مرد، فرمان اهورامزدا به نظرت ناپسند نیاید. راه راست را ترک نکن، شورش مکن[4].”

در کتیبه‌ی بزرگ نقش رستم که در واقع وصیت‌نامه‌ی داریوش است، داریوش نخست انگاره‌ای دقیق و بسیار تامل‌برانگیز از خویش را ترسیم می‌کند، که به جای خود می‌تواند موضوع رساله‌ای مستقل باشد. آنگاه درخواستهای خود از آیندگان را در دو بند پایانی صورتبندی می‌کند. عجیب است که مخاطب این دو بند، نه پسرش خشایارشا و نه اشراف هخامنشی، که مردمِ پیوسته به داریوش شاه است. عبارتی که در خودِ نبشته به کار رفته، “ماریکا” است که به نادرست در برخی از ترجمه‌های فارسی به صورت بنده و برده ترجمه شده است. ماریکا در واقع مترادفی برای همان کلمه‌ی بَندَک است که در متن بیستون هم وجود دارد و معنایش چنین است:‌ سربازان یا مردمانِ پیوسته به شاه، کسانی که از راه پیوند با دربار، به شاه و نظام سیاسی وی بسته شده‌اند، و به طور خلاصه، جنگاور یا سربازی که به شاه وفادار است. این کلمه از نظر تبارشناختی با بنده در فارسی دری امروزین پیوسته است،‌ اما معنای چاکرمنشی، چشم‌پوشی از اختیار و اراده‌ی فردی، و تعلق داشتن به دیگری را نمی‌رساند،‌ و اینها عناصری هستند که به ویژه در دوران اسلامی با کلیدواژه‌ی بنده درآمیخته‌اند و آن را به مفهوم برده نزدیک ساخته‌اند. داریوش در دو بند واپسین نقش رستم می‌گوید: “ای هم‌بسته (ماریکا) همانا آگاه ساز که من چگونه هستم، که چه مهارتهایی دارم، که در چه زمینه‌هایی برتری دارم، مبادا آنچه را که گوشهایت شنیده، دروغ بپنداری. آنچه را که به تو گفته شده، بشنو. ای هم‌بسته (ماریکا) مبادا آنچه که کرده‌ام به نظرت دروغ برسد، آنچه را (که نوشته شده) بنگر. مبادا تو داد (قانون و عدل) را (بشکنی)، مبادا کسی ناآزموده (فرمانروا گردد)، مبادا شاه ناگزیر شود که (کسی را) کیفر دهد (؟).”

در تمام این بندها، آنچه به روشنی دیده می‌شود، غیابِ عناصر مفهومی و مضمون‌های مرسوم و جا افتاده‌ی پیشین در وصیت‌نامه‌هاست، و ظهور عناصری نو و سخت سنجیده و خردمندانه. داریوش در تمام این موارد از مخاطب قرار دادنِ فرزندش و اشراف درباری‌اش خودداری کرده و از اشاره به مرده‌ریگِ‌ ملموس خویش، ثروت و قلمروی که به جا گذاشته (و ابعادی جهانی داشته) چشم‌پوشی می‌کند، تا مفاهیمی انتزاعی‌تر و فراگیرتر را با مخاطبانی عامتر در میان گذارد. مخاطب او تمام کسانی هستند که پس از وی به قدرت می‌رسند، تمام کسانی که با خاطره‌ی او خو می‌کنند، و تمام کسانی که به نحوی در ساختار سیاسی ایران زمین سهیم هستند. جالب است که وصیت وی برای این افراد نه ارتباطی به ساماندهی اقتصادی شاهنشاهی دارد و به داشته‌ها و اموال و سرزمینهای فتح شده اشاره‌ای می‌کند. او تنها به عناصری اخلاقی و مدیریتی (مانند دادگری، پیروی از راستی، پرهیز از به کار گماردن مردم ناشایست، و…) اشاره می‌کند، و بر ضرورتِ حفظِ خاطره‌ی مشترک تاریخی‌ای تاکید دارد، که داستان زندگی خودش بخشی مهم و برجسته از آن قلمداد شده است. این مضمون و این مخاطب و این لحن، در کل با آنچه که پیشتر وجود داشته و متفاوت است، و علامتی است که بر ظهور یک نظم سیاسی نو و یک جهان‌بینی نوظهور دلالت می‌کند. نظمی که از عصر داریوش به بعد با سرسختی بسیار دوام آورد و با وجود درآمیختن به سنن و فرهنگ‌های گوناگون، همچنان هسته‌ی مرکزی نگرش ایرانی به انسان و مرگ و مرده‌ریگ را برساخت.

تاثیر انقلاب هخامنشی و شیوه‌ی نوظهورِ پیکربندی وصیت و نصیحت شاهنشاه در تکامل وصیت‌نامه‌های ایرانی متاخرتر موضوعی دلکش است که متنی دیگر و فرصتی فراخ‌تر را می‌طلبد. اما آنچه که هست،‌ با مرور کتیبه‌های شاهانه و بررسی‌شان در بافت منابع عمومی مردم آن روزگار، در دوران شاهان نخستینِ هخامنشی به گسست و تحولی چشمگیر و جدی در پیکربندیِ مفهوم وصیت بر می‌خوریم که می‌تواند پرسش‌هایی بسیار را در مورد دگردیسی فهم ایرانیانِ آن روزگار از مرگ، انسان و خواست طرح کند.

 

 

  1. گرنی، هیتی‌ها، 1371: 166 و 167.
  2. کنت، پارسی‌ باستان، 1384: 425-436.
  3. کنت، 1384: 447 و 448.
  4. کنت، 1384: 451 و 452.

 

 

ادامه مطلب: گفتاری در فلسفه‌ی تاریخ

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب