پنجشنبه , آذر 22 1403

چهار خرافه درباره‌ی کوروش هخامنشی

چهار خرافه درباره‌ی کوروش هخامنشی

هفته‌نامه‌ی کرگدن، شماره‌ی بیست و ششم، ۱۳۹۵/۸/۱۱

 

کوروش بزرگ کهنترین سیاستمداری است که دستاوردش تا به امروز باقی مانده است. کوروش از این رو بزرگ است که بیست و شش قرن پیش واحدی سیاسی به نام دولت ایران را تاسیس کرد که از آن هنگام تا به امروز برای بیش از دو هزار سال در قالب یک نظم سیاسی متمرکز و فراگیر (دولتهای هخامنشی، اشکانی، ساسانی، سامانی، دیلمی، سلجوقی، صفوی و قاجاری) وجود داشته و در پنج قرنی که پراکندگی و تجزیه بر این قلمرو حاکم بوده (دوران سلوکی، اموی، ایلخانی، و دوران معاصر)، همواره خاطره‌ی این نظم سیاسی فراگیر و سرمشق نظری‌ای که دستاورد وی بوده، در ذهن و جان ایرانیان تداوم داشته است.

طی دهه‌های گذشته توجه و اقبال عمومی مردمان به سرگذشت و سرنوشت کوروش شدت و عمقی چشمگیر یافته و اغراق نیست اگر بگوییم از پایان عصر ساسانی تا دوران معاصر هیچ عصری را نداشته‌ایم که الهام‌ گرفتن از شخصیت و کردارهای کوروش تا این پایه رسیده باشد. حجم نوشتارهایی که طی صد سال گذشته درباره‌ی کوروش در ایران زمین تولید شده از آنچه که طی هزار سال پیش پدید آمده بیشتر است و طی هزار سال گذشته هیچگاه شماری چنین زیاد از مادران و پدران نام فرزندشان را کوروش نمی‌گذاشته‌اند.

طی این قرون البته دستاوردهای کوروش و افسانه‌های زندگی وی زبان به زبان در گردش بوده و سینه به سینه انتقال می‌یافته است، اما برداشت تاریخی دقیقی که امروز ما از کوروشِ تاریخی داریم، دیرزمانی در گرد و غبار زمان مدفون بود و افسانه‌ها و داستان‌های پهلوانی جایگزین آن شده بود. از این روست که در قرون میانه‌ی تاریخ‌مان روایتهای مربوط به کوروش همچون قالبی و رونوشتی برای شرح زندگی شخصیتهای دینی یا رهبران سیاسی به کار گرفته می‌شده است. از جمشید و سلیمان نبی گرفته تا اسکندر و اردشیر بابکان و شاه اسماعیل صفوی، مدام با روایتهایی عامیانه و گاه همذات‌پنداری‌هایی روبرو می‌شویم که ماجرای کوروش را در زمانِ اکنون به شکلی نو و در پیوند با شخصیتهای تازه بازسازی می‌کرده است. در دوران معاصر است که دانش جدید و بازخوانی منابع تاریخی و بازبینی مدارک باستان‌‌شناسانه به فهمی عمیق و دقیق و عینی از زندگینامه‌ی کوروش انجامیده و ارج نهادن به کارنامه‌ی درخشان وی را باب کرده است.

در این میان طبیعی است که جریانهای ایران‌ستیز شخصیت و داستان زندگی کوروش را آشکارترین و کلیدی‌ترین هدف برای گسستن انسجام ملی ایرانیان قلمداد کنند. همچنان که در قرن گذشته اقبال و توجه و ستایشهای فراوان از کوروش را می‌بینیم، برای نخستین بار با گفتمانهایی هم روبرو می‌شویم که به شکلی در صدد توهین به وی هستند و تخریب شکوه تاریخی‌اش را هدف گرفته‌اند. این نکته سزاوار توجه است که طی بیست و پنج قرنی که بر زندگی کوروش گذشته هرگز تفسیری بدخواهانه و زشت‌انگارانه از او در کار نبوده و همواره یونانیان و مصریان و بابلیانی که از او و پسرش شکست خوردند و تابعشان شدند، و رومیانی که زمانی با دولت ایرانِ به یادگار مانده از او می‌جنگیدند،‌ همه و همه فقط و فقط از او به نیکی یاد می‌کرده‌اند. طی قرن گذشته اما، با حجمی از نوشتارها و روایتها روبرو هستیم که از نظر محتوای معنایی به چرندهایی ناب پهلو می‌زنند، اما در مدارهایی از قدرت بازتولید می‌شوند و در چرخه‌هایی رسانه‌ای به گردش در می‌آیند.

گفتمانِ حمله به کوروش در دوران معاصر ما دو سرچشمه داشته که هردو ایران‌ستیزانه بوده است. یکی گفتمان وحدت اسلامی که برای نخستین بار در عثمانی شکل گرفت و گرد آمدن همه‌ی مسلمین زیر چتر خلیفه‌ی عثمانی را تبلیغ می‌کرد و بعدتر در کشورهای مسلمان دیگر از جمله ایران هوادارانی یافت، دیگری گفتمان قوم‌گرایانه‌ای که خوانشی خاص از کمونیسم روسی و ابزاری استعماری بود برای آن که بخشهای جدا شده از ایران زمین را تکه تکه کند و وحدت فرهنگی‌اش را از بین ببرد و ملیت دیرپای کهنسال و سربلند ایرانی‌اش را با هویت قومی رقیق و کم‌مایه‌ و ساختگیِ نوظهوری جایگزین سازد، که فرمانبر حزب باشد. نسخه‌ی مشابهی از همین قوم‌تراشی و پارسی‌زدایی را در جنوب (عراق و پاکستان و کشورهای حاشیه‌ی خلیج فارس) هم داشته‌ایم و آنجا هم دست استعمار انگلیس در کار بوده است.

از ابتدای تا انتهای قرن بیستم، این دو گفتمان با هم گره خوردند، یکدیگر را تشدید کردند و در جریانهای سیاسی گوناگونی و در بستر ایدئولوژی‌های متفاوتی بازتاب یافتند و امروز نیز تکثیرشان در همین چارچوب انجام می‌پذیرد. با این تفاوت که گفتمان وحدت اسلامی و جریان نوعثمانی‌ پشتیبان‌اش کم‌‌رمق شده و به جایش شاخه‌ی قوم‌گرا غلبه یافته است. هردوی این گفتمانها بافتی از نظر علمی و عقلانی نادرست و نامنسجم، از زاویه‌ی معنایی کم‌مایه و سبک، و از منظر تاریخی بدنام و آراسته به فجایع و کشتارهای بسیار بوده‌اند. با این همه با پشتیبانی نیروهای نواستعماری و دستیاری نیروهای بومی‌ای که از سر بلاهت یا خیانت تن به این گفتمانها می‌داده‌اند، تداوم یافته‌اند.

بازتاب این گفتمانها در فضای عمومی افسانه‌ها و خرافه‌هایی درباره‌ی کوروشِ تاریخی است، که در اینجا قصد دارم به چهار تا از مهمترین‌هایش اشاره کنم. اینها گزاره‌هایی است که گاه درباره‌ی کوروش شنیده می‌شود و به شکلی محکم و استوار می‌توان با ارجاع به منابع تاریخی و داده‌های علمیِ موجود، مردود و باطل و نادرست‌شان دانست. در اینجا تنها به این خرافه‌ها و یکی دو نکته درباره‌ی دلیل نادرستی‌شان اشاره می‌کنم و در می‌گذرم. چرا که بحث علمی در این زمینه را به همراه انبوهی از منابع و مراجعِ مربوط به کوروش، پیشتر در کتاب «تاریخ کوروش هخامنشی» و ویراست تازه‌اش «کوروش رهایی‌بخش» منتشر کرده‌ام و خوب است که علاقمندان به آن کتابها بنگرند.

نخست: کوروش مردی خونریز بوده و فتح ایران زمین را با کشتار و نابودی مردم بومی پیش برده است.

این گزاره بی‌شک نادرست است. تمام منابع باستانی، که اغلب توسط اقوامی غیرآریایی (یونانیان، بابلیان، عبرانیان)، برخی‌شان همزمان یا خیلی نزدیک به زمان کوروش نوشته شده‌اند، در این مورد همداستان هستند که کوروش کار فتح ایران زمین و یکپارچه کردن کشورمان را تقریبا بدون کشتار و با کمینه‌ی جنگ و خشونت به انجام رساند و به همین خاطر در سراسر تاریخ همچون مرجعی در امر سیاست بزرگ شمرده می‌شد. بدیهی است که در جهان باستان کشورگشایی با جنگ همراه بوده و در این میان سربازانی از دو طرف کشته می‌شده‌اند، اما راهبردهایی خشن مانند نابود کردن شهرها،‌ به بردگی گرفتن مردم، ریشه‌کن کردن اقوام محلی، کوچاندن اجباری جمعیتهای بزرگ و مشابه اینها که از ابتدای تاریخ تا عصر کوروش رواجی تمام داشت، توسط کوروش به کار گرفته نشد و تقریبا همه‌ی شهرهای بزرگی که توسط او فتح شدند، دروازه‌هایشان را بر او گشودند و مردمانش به هواداران پر و پا قرص او تبدیل شدند.

در زمان کوروش چهار دولت بزرگ بر زمین وجود داشت که سه تایشان (ماد، بابل و لودیه) را کوروش فتح کرد و چهارمی (مصر) را پسرش کمبوجیه گرفت. پایتخت سه دولتی که کوروش گرفت (شهرهای هگمتانه، بابل و سارد) به سرعت به مرکز سیاست هخامنشی تبدیل شد و مردمانش تا دویست سال بعد سرسخت‌ترین هواداران سیاست پارسیان بودند. شورشهایی که در جهان باستان امری عادی و بدیهی قلمداد می‌شد، در زمان کوروش و جانشینانش تقریبا نایاب شد. برای این که مقیاسی داشته باشید، خوب است به بابل اشاره کنیم که طی آخرین قرنِ سیطره‌ی آشوری‌ها بر آن، بیش از ده بار شورش بزرگ منتهی به جنگ داشت، و پس از گشودن دروازه‌هایش بر کوروش، طی دو نیم قرنِ بعد تنها چهار بار شورش کرد که تنها دو بارِ آن به جنگ منتهی شد.

یعنی اگر در بافت تاریخ جهان باستان به ایران زمین بنگریم و دستاوردهای کوروش را با زمامداران پیش از خود مقایسه کنیم، به این نتیجه می‌رسیم که دستاورد سیاسی کوروش چنان بود که محبوبیتی باور نکردنی برایش به ارمغان آورده بود. یک دلیلِ ساده بر ریشه‌دار بودنِ این محبوبیت آن که کوروش تنها جهانگشای دنیای باستان بود که قلمروی بزرگ را فتح کرد و پس از مرگش مردم سرزمینهای تابع‌اش سر به شورش بر نداشتند. از شروکین اکدی گرفته تا شاهان آشور و امپراتوران رومی بعدی، قاعده آن است که سرزمین تازه فتح شده پس از درگذشت فاتح سر به شورش بر می‌دارد و تنها استثنای معنادار و مهم به کوروش مربوط می‌شود. نتیجه آن که فرضِ خونریز و خشن بودن کوروش بی‌شک نادرست است. منابع باستانی به مهربانی و محبوبیت شگفت‌انگیز کوروش اشاره کرده‌اند، رفتار تاریخی مردمِ سرزمینهای فتح شده به دست او همین را نشان می‌دهد، و در این زمینه همه‌ی منابع همداستان هستند.

دوم: کوروش اقوام ساکن ایران و بومیان غیرآریایی را کشتار کرده است.

این گزاره نیز سراپا نادرست است. ایران زمین از دیرباز مسکن اقوامی متفاوت بوده که پس از ظهور کوروش و تشکیل کشور ایران تیره‌های گوناگون ایرانی را پدید آوردند و این همان است که در کتیبه‌ی بیستون نامشان را در قالب بیست سرزمینِ ایرانی می‌بینیم و در تخت جمشید هم نگاره‌هایشان هنگام آوردن هدیه برای شاهنشاه تصویر شده است. در زمان ظهور کوروش ایلامیان، اکدیان (آشوری-بابلی‌ها)، آرامیان، هوری‌ها، عبرانیان، کلدانیان، گوتی‌ها، ماناها، و اورارتوها در ایران زمین حضور داشتند و با اقوام آریایی کهن (هیتی‌ها و کاسی‌ها و مرو-خوارزمی‌ها) و موج جدیدترشان (پارسها، مادها، بلخی‌ها، سکاها، کیمری‌ها) درآمیخته شده بودند. کوروش که در ابتدای کار شاه انشان (کمابیش شیراز امروزین) بود و سومین نسل از شاهان آریایی این قلمرو محسوب می‌شد، پیوندی بسیار نزدیک با ایلامی‌ها داشت و هیچ نشانه‌ای در دست نیست که میان آریایی‌ها و غیرآریایی‌ها تمایزی سیاسی قایل بوده باشد. سیاست او ادامه‌ی مستقیم سیاست ایلامی محسوب می‌شده و زبان رسمی دیوانی در دوران هخامنشی نخست ایلامی و بعدتر آرامی بوده است که هردو غیرآریایی هستند.

یعنی هنر بزرگ کوروش و نوادگانش آن بود که قدرت نظامی و برتری فناورانه‌ی پارسیان و متحدانشان را با میراث تاریخی و فرهنگی بقیه‌ی تیره‌های ایرانی ترکیب کند. تمام اقوام تابع هخامنشی در عصر هخامنشی شکوفایی فرهنگی چشمگیری را تجربه کردند و بر جمعیت‌شان افزوده شد و بیشتر اسناد و مدارک تاریخی مهم‌شان را در این دوران پدید آوردند. تدوین نهایی تورات و اوستا، نگارش و شکل‌گیری ادبیات و فلسفه‌ی یونانی، تکوین متون بودایی و جینی، و بازنویسی و تدوین متون مصری و اکدی همگی در این زمان انجام گرفت و در واقع بدنه‌ی آنچه که ما از این اقوام می‌دانیم، همان است که پس از عصر کوروش و زیر چترِ امنیت و نویساییِ برآمده از صلح پارسی تدوین شده است.

سوم: کوروش تعصبی در دینی خاص داشته است.

برخی از نویسندگان کوروش را زرتشتی دانسته‌اند و برخی دیگر او را به خاطر آزادسازی یهودیان به این دین متمایل پنداشته‌اند. اما شواهد تاریخی نشان می‌دهد که کوروش نسبت به همه‌ی ادیان سیاستی یکسان و بی‌طرفانه را اتخاذ می‌کرده و همه‌ی خدایان را بزرگ می‌داشته و دین همه‌ی اقوام را محترم می‌شمرده است. در بابل استوانه‌ي مشهور حقوق بشر با ستایش مردوک آغاز می‌شود، در شهر حران استوانه‌ی مشابهی از او با ستایش از سین (خدای ماه) یافت شده است، و در متون یونانی و عبرانی می‌خوانیم که ایزدان یونانی و یهوه را نیز بزرگ می‌داشته است. از سوی دیگر این نکته اهمیت دارد که کوروش نام برخی از فرزندانش را در سنتی زرتشتی انتخاب کرده است. یعنی هر دو دخترش (آتوسا و اَرتَه‌سُتونه) اسمهایی زرتشتی دارند، و گویا نام اصلی بردیا (احتمالا اسپنددات) نیز چنین بوده است. از سوی دیگر در تمام متون مقدسی که در زمانه‌ای نزدیک به کوروش نگاشته شده، نام و نشان او همچون مردی مقدس آمده است. منابع اکدی، عبرانی، یونانی و آرامی کوروش تا قرنها پس از درگذشت کوروش او را با برازنده‌ترین لقبهای ورجاوند می‌ستوده‌اند، و جالب است که تنها کتاب مقدسِ کهنی که هیچ اشاره‌ای به نام کوروش یا سایر شاهنشاهان هخامنشی در آن نمی‌بینیم، اوستاست!

از این رو چنین می‌نماید که کوروش دستگاه نظری‌اش را و چارچوب صورتبندی قدرت در نظام سیاسی‌اش را از اندیشه‌ی زرتشتی برگرفته و زیر تاثیر آن بوده باشد، اما به یکتاپرستی سرسختانه‌ی زرتشتیان و دشمنی‌شان با بت‌پرستی پایبند نبوده باشد. بی‌شک در جهان باستان این که شاهی کافر یا عرفی‌مسلک باشد مطرح نبوده است، اما باید این را پذیرفت که او را پیرو قاطعِ هیچیک از ادیان شناخته شده در دورانش نمی‌توان فرض کرد.

چهارم: ایرانیان نام و خاطره‌ی کوروش را از یاد برده بوده‌اند و به همین خاطر این شخصیت چندان هم که می‌گویند اهمیت نداشته است. کوروش به تازگی از مجرای آثار شرق‌شناسان اروپایی به ایرانیان شناسانده شده است.

این گزاره نیز یکسره نادرست است. این حرف دو حقیقت را برای تولید یک دروغ با هم ترکیب می‌کند.ک یکی این که در دوران معاصر توجه و اقبالِ روزافزونی درباره‌ی کوروش می‌بینیم، و دیگر آن که مستشرقان اروپایی در بازسازی روایت تاریخی کوروش مؤثر بوده‌اند و مورخان ایرانی مدرن روش‌شناسی ایشان را وامگیری کرده‌اند. اما از این دو گزاره‌ی نادرست یاد شده را نمی‌شود نتیجه گرفت.

نخست باید این را دانست که ایران زمین از دیرباز کانون زایش و تکامل ادیان گوناگون بوده و در این میان یکی از ادیانی که همواره جمعیتی بسیار بزرگ از پیروانش ساکن ایران بوده، یهودیان هستند و منابع مقدس‌شان هم معمولا در همین قلمرو نوشته و تدوین شده است. یهودیان در کتاب مقدس با نام و نشان مشخص از کوروش و کردارهایش یاد کرده‌اند. مسیحیان ایرانی که تا قرون میانه جمعیتی چشمگیر داشته‌اند نیز از مجرای عهد عتیق بی‌شک با نام و نشان کوروش آشنا بوده‌اند. مسلمانان نیز از مجرای قرآن و زیر نام ذوالقرنین (که در تورات لقبِ کوروش است) او را می‌شناخته‌اند. در تفسیرهای قرآنِ مهم مانند تفسیر طبری و سورآبادی به روشنی داستانهای تاریخی کوروش به ذوالقرنین منسوب شده و معلوم است که این شخصیت با وجود آمیختگی‌اش با ملوک یمن و اسکندر، در اصل کوروش بوده است.

زرتشتیان و شاعران پارسی‌گو هم از مجرای اساطیر ملی‌مان بخشی از روایتهای مربوط به کوروش را سینه به سینه نقل می‌کرده‌اند و گاه آن را به ملک جمشید منسوب می‌کرده‌اند. بنابراین این تصور که نام و نشان و روایتهای مربوط به کوروش در ایران زمین از یاد رفته بوده و به تازگی توسط کتابهای اروپایی بار دیگر باب شده، به کلی نادرست است و از زبان کسانی بیرون می‌آید که سنت تاریخی و دینی ایرانی را درست نمی‌شناسند. این نکته البته به جای خود باقی است که با ورود مدرنیته به حوزه‌ی تمدن ایرانی بازخوانی و بازبینی تاریخ به شکلی سازمان یافته و دقیق باب شد و تحولی در دقت و انسجام این روایتها را شاهد هستیم. اما این ماجرا ورود یک چارچوب روش‌شناسانه است، و نه ابداع مفاهیم و نامهای نو. تصویر کوروش در همان حدی در دوران مدرن دستخوش دگرگونی و بازخوانی قرار گرفت، که تصویر شاه عباس و یعقوب لیث صفاری و انوشیروان دادگر.

پی‌نوشت: چهار گزاره‌ای که نقل کردیم، گوشه‌ای کوچک از یک تصویر بزرگتر است که خرافه‌هایی نامستند را به شخصیتهای تاریخی کهن ایرانی منسوب می‌کند، و با اهدافی سیاسی رخساره‌هایی تحریف شده و کج و کوله از شخصیتهای هویت‌سازِ ایرانی به دست می‌دهد. تردیدی نیست که کوروش مانند همه‌ی انسانهای دیگر شخصیتی با نقاط قوت و ضعف فراوان بوده و کارهایی متنوع و گوناگون هم از وی سر زده است. با این همه داوری کردن درباره‌ی جایگاه تاریخی‌اش و دستاوردهایش برای تمدن ایرانی، باید در قالب پرسشی علمی صورتبندی شود و با ارجاع به اسناد تاریخ و منابع باستانی و داده‌های باستان‌شناسانه پاسخ داده شود. هر گزاره‌ای که در خارج از این دایره‌ی سختگیرانه‌ی عینی و رسیدگی‌پذیر درباره‌ی کوروش یا هر شخصیت تاریخی دیگری صادر شود، امری سست‌بنیاد، خرافه‌آمیز، مشکوک و اغلب دروغین است که با اهدافی سیاسی و ایدئولوژیک تولید می‌شود و از مجرای زودباوری و ساده‌لوحی و نادانی مردمان به گردش در می‌آید. خواه دروغهایی جهت‌دار از جنس این چهار گزاره باشد، و خواه نقل قولهایی نامستند و شیک و مدرن که به خطا به کوروش منسوب می‌شود.

 

 

ادامه مطلب: نسب‌نامه‌ی پدری‌ام

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب