پرسش و پاسخ دربارهی کتاب «داریوش دادگر»
مصاحبه با خبرگزاری کتاب ایران، زمستان 1391
س: دکتر وکیلی کتاب داریوش دادگر به پادشاهی از حکومت هخامنشایان می پردازد، که به نظر بسیاری سرقله سازندگی و قدرت حکومت هخامنشیان است، ولی با تمام این خدمات همیشه زیر سایه کوروش بزرگ، از نظر جایگاهی در رتبه دوم قرار دارد، زیرا گویند که کوروش بزرگ هویت ایرانی و مرزها را ساخت و داریوش آن را محکم و استوار ساخت. چقدر با این گفته موافقید؟
پاسخ: راستش با این سخن تا حدود زیادی همراه هستم. کوشیدهام در کتاب داریوش دادگر نشان دهم که نقش تاریخی داریوش اول، صورتبندی مجدد سیاست پارسیان بوده است. یعنی هستهی مرکزی کتاب به تحلیل مسائل و چالشهایی میپردازد که از تشکیل ناگهانیِ نخستین دولت جهانی برخاسته بود، و برنامهای را استخراج کردهام که داریوش برای حل آن پیش نهاد. در این معنی، داریوش در اندرون بافت و چارچوبی رفتار میکرده که کوروش بزرگ آن را بنیان نهاده بود. کوروش بیشک نقطه عطفی تعیین کننده در تاریخ سیاست کل جهان است. چنان که در کتاب تاریخ کوروش هخامنشی شرح دادهام، قواعد و راهبردها و دستاوردهای سیاست در معنای عام آن، به دو دوران پیش و پس از کوروش تقسیم میشود. هیچ شخصیت تاریخی دیگری را نمیشناسیم که قواعد و پیشداشتهای رفتار سیاسی را با این دامنه و ژرفا دستکاری کرده و در بسیاری از موارد وارونه ساخته باشد. دستاورد چشمگیر کوروش و تاسیس دولت جهانی پارسها نتیجهی این ورودِ متفاوت و خلاقانه به عرصهی سیاست بود. با این وجود چنین حرکت جسورانهای خواه ناخواه به ظهور مسائلِ بیسابقه و نوظهور نیز منتهی میشد. این مسائل به نظرم در دوران بیست سالهی دوران پسین کوروش و کمبوجیه انباشته شدند و در سال 522 پ.م به مرحلهای بحرانی رسیدند. به نظرم این مسائل سه سویهی اقتصادی، حقوقی و دینی داشته است. یعنی چگونگی توزیع ثروت در میان لایههای نخبهی دولت پارسی، چارچوبهای قانونی و حقوقیِ پشتیبان این برخورداری از منابع، و توجیه فلسفی و دینی آن مسئلهی کلیدیای بوده که رویارویی داریوش و رقیبانش را رقم زده و در نهایت به جنگ بزرگ سال 522 پ.م انجامیده است. داریوش به نظرم شخصیتی بسیار بزرگ و قابل احترام است، چون این مسئله را با درایت دریافت و راه حلی که برایش پیشنهاد کرد هم بسیار کارآمد بود و هم از بعدِ نظری، بسیار پیچیده.
س: بنابراین شما برای داریوش هم شانِ موسس و بنیانگذار قایل هستید؟
پاسخ: بله، البته نه در پایهی کوروش که تمام اصول و قواعدِ جاری در سیاست روزگار خویش را نقض کرد. اما به هر صورت داریوش با مسائلی روبرو بود که در پانزده سالِ نخستینِ عصر کوروش قابل پیشبینی نبود و حل کردنشان مقدمهی دوام و پایداری دولت هخامنشی محسوب میشد. داریوش به تعبیری کلیدواژههای اصلی برسازندهی سیاست ایرانشهری و آیین شهریاری پارسی را معرفی و صورتبندی کرد. من در کتاب کوشیدهام نشان دهم که این بازتعریف و دقیق ساختنِ مفاهیم و روندها، که البته در بسترِ آفریدهی کوروش و کمبوجیه انجام میشد، برنامهای همه جانبه و گسترده بوده که به ظهور نوع جدیدی از «من» منتهی شده است. یعنی پیکربندی اجتماعی زیر تاثیر این سیاست نو چندان دگرگون شد که انسانِ اجتماعی شده یا همان سوژهی عامل، یکسره به چیزی نو و بیسابقه تحول یافت.
س: این همان است که شما «منِ پارسی» مینامیدش؟
پاسخ: بله، این منِ نوظهور را خودِ داریوش در اسناد دیوانیاش نامگذاری کرده و آن را پارسی نامیده است. این به نظرم نخستین صورتبندی روشن و شفاف از مفهوم سوژهی ایرانی است.
س: بهتر نبود به همین ترتیب اسمش را سوژهی ایرانی یا منِ ایرانی میگذاشتید؟ میدانید که، کلمهی پارسی دلالتی قومگرایانه را در ذهن تداعی میکند.
پاسخ: بله، متوجه این دلالت ناخوشایند شدهام. اما به سه دلیل همچنان کلمهی پارسی را ترجیح دادهام. دلیل نخست آن که این کلمه در واقع معنایی قومی را حمل نمیکند. در تمام کتابهای جغرافیای قدیم به جز چند استثنا در منابع یونانی که ناشی از بدفهمی است، کلمهی پارس/ فارس/ Persica/ و… برای اشاره به کل مردم ایران زمین به کار میرود و نه یک گروه قومی خاص. در ادبیات سیاسی روز هم تا دوران رضا شاه کلمهی پارس اسم کشور ایران بوده است. کاربرد قومگرایانهی آن را هم تنها نزد افرادی دیدهام که خود را تلویحا غیرایرانی میدانند. یعنی پانترکان و پانعربانی را میشناسم که از کلمهی پارسی یا فارس برای اشاره به دیگریِ مقابلشان، که همانا عضوی خودآگاه از حوزهی تمدن ایرانی است، استفاده میکنند. یعنی هیچ قومی یا کسی کلمهی پارسی را برای خویش با این دلالت به کار نمیگیرد و بنابراین چنین معنایی برایش نادرست است. راستش تا به حال به کسی بر نخوردهام که با استفاده از کلمهی پارسی یا فارس، خود را در برابر دیگران تعریف کند و مضمونی قومگرایانه را هم در ذهن داشته باشد. بنابراین به سادگی کاربرد قومی پارسی نادرست است و دلیلی ندارد ما هم با آن آماج معنایی به آن بنگریم. دلیل دوم آن که برای نامیدن سوژهی اجتماعیِ ایرانی، که کاری حساس و تعیین کننده در بازسازی هویت ملیمان است، باید از نظر علمی دقیق بود. یعنی باید به زیربنایی از دادهها و شواهد تکیه کرد و با ارجاع به دادههای تاریخی و استناد به مدارک روشن کلیدواژه یا تعبیری را پذیرفت یا مردود دانست. در کتاب داریوش دادگر نشان دادهام که به راستی در سه دههی نخست شکلگیری دولت هخامنشی تعبیری تازه از مفهوم انسان در میان زمامداران ایرانی پدیدار شده، و ایشان خود آن را پارسی مینامیدهاند. نوادگان آنها هم همین تعبیر را با کمی جرح و تعدیل در دورانهای گوناگون حفظ کردهاند، بنابراین ما در اینجا با میراث فرهنگی گرانبهایی سر و کار داریم که در درازای بیست و پنج قرن هویت جمعیمان را صورتبندی کرده است و این دیرپاترین و دیرینهترین رمزگذاری صریح از هویت ملی در جهان است و از مفهوم سوژهی چینی سه قرن و از سوژهی رومی و یونانی دو قرن قدیمیتر است. سومین دلیل این که در کتاب نشان دادهام که اتفاقا مفهوم پارسی از همان آغاز دلالتی نژادی و قومی نداشته و نخبگانی مصری، آرامی، فنیقی، و یونانی بعد از نشان دادنِ تواناییها و دستاوردهای اخلاقی یا اجتماعیشان به مرتبهی پارسی ارتقا مییافتهاند. یعنی در اینجا برچسبی هویتساز را در اختیار داریم که در زمانی دوردست هویت فرد را بسته به کردارها و خواستِ خودش تعیین میکرده و نه زادگاه و تبار و دینِ وی. چنین مفهومی امروز نیز سخت مورد نیاز است و چه بسا اگر بخواهیم هویت ایرانی امروزمان را بازتعریف کنیم، باز به تعبیری مشابه نیازمند باشیم. به این دلایل من پارسی را بر ایرانی ترجیح دادهام. ایران نام کشوری است که امروز در آن زندگی میکنیم و به لحاظ سیاسی شاید برای برادران و خواهرانمان در افغانستان و تاجیکستان و عراق و آناتولی و قفقاز دشوار باشد که با آن همذاتپنداری کنند. اما پارسی جز در حلقههایی محدود و تندرو از قومگرایان دلالتی خاص ندارد و میتواند بازسازی شود.
س: این ادعا که نوع تازهای از سوژهی اجتماعی در دوران هخامنشی تکامل یافته و این ماجرا خودآگاهانه هم بوده و اسم و رسمی مشخص هم داشته، سخن بحث برانگیزی است. ما در بسیاری از کتابهای تاریخی مربوط به دوران هخامنشیان از بزرگی، شکوه، قدرت و رفاه آنها شنیده ایم. اما معمولا این تصاویر تنها به شاهان و سرداران بزرگ منحصر میشود. از دید شما این منِ ایرانی نوظهور گسترهای وسیعتر داشته و کل شهروندان دولت عظیم هخامنشی را در بر میگرفته است؟ یعنی میگویید پارسی تنها به سران دولت هخامنشی منسوب نمیشده و مردم فرودست و حاشیهنشین را هم شامل میشده؟
پاسخ: تردیدی نیست که آنچه در تاریخ میبینیم، لایهی کوچک و نازکِ اشراف و نخبگان است. تاریخ روایتی است که نخبگان دربارهی سرگذشت نخبگان مینویسند و در نهایت نخبگان آن را میخوانند و هویت خویش را بر مبنای آن تعریف میکنند. دستیابی به تاریخی برای فرودستان و حاشیهنشینان البته کاری ضروری و آموزنده و مهم و اخلاقی است، اما باید واقعبین بود و دریافت که انبوهِ متون تاریخی را به سفارش رهبران سیاسی و دینی نوشتهاند و کاربرد آن هم بیشتر برای طبقهی کوچک اما موثرِ حامل فرهنگ بوده است. با این مقدمه، من اصولا نسبت به کسانی که مدعی نوشتنِ تاریخ ستمدیدگان هستند مشکوک هستم. چون معمولا ردپای همان ایدئولوژیهای سیاسی جا افتاده را در پیشداشتهای ایشان نیز میتوان تشخیص داد. یعنی معمولا ادعای سخن گفتن از جانب تودهی مردم به سادگی فریبی است برای تزیین دعویای مستبدانه. با این وجود فکر میکنم هنگام پژوهش تاریخی، که پیشاپیش پژوهش در روایتهای بازمانده از نخبگان است، میتوان به بدنهی مردم نیز توجه کرد و از روی برگههایی چیزهایی دربارهی این بخشِ در سایه مانده استنتاج کرد. با این شیوه، من دو چیز میتوانم در مورد تحول «من» در عصر هخامنشی بگویم. نخست این که طبق قاعدهای عام، صورتبندی، رمزگذاری، و ترویج این «منِ» نو، توسط نخبگان سیاسی و دینی انجام شده و ابتدا در میان هم ایشان به کار بسته شده است. دوم آن که ماهیت این منِ نوبنیاد به شکلی شگفتانگیز با آنچه پیشتر از آن وجود داشته متفاوت بوده، و شکلی از فردگرایی و محترم شمردنِ «شخص» در آن دیده میشود که دست کم در حوزهی نظری تفاوتی میان مردمان از نظر جنس و دارایی و نژاد و دین قایل نیست. به همین دلیل هم بازتعریف نخبهگرایانهی یاد شده، به کل جامعه تسری یافته است. من در کتاب نشان دادهام که با استناد به اسناد اقتصادی، متون دینی، بیانیههای سیاسی، و بازنماییهای هنریِ پدید آمده در عصر هخامنشی، میتوان با قاطعیت نتیجه گرفت که تعریف نو و پیچیدهای از «من» در دوران داریوش شکل گرفته که فردگرایانه، ارادهمدار، حقوقی، و بیتفاوت نسبت به پیشداشتهای قومی یا دینی بوده است. این دگردیسیِ انقلابی بود که اقتصاد پولی، مرکزیت یافتن انسان در آفریدههای هنری، سازماندهی عقلانی کارِ داوطلبانه، و رواداری دینی چشمگیرِ هخامنشیان را ممکن ساخت. بدیهی است که همهی شهروندان دولت هخامنشی به یک میزان در معرض این تحول قرار نمیگرفته و به شکلی همگون نسبت بدان واکنش نشان نمیدادهاند. اما به هر صورت این را میدانیم که مفهوم جنگ، بردگی، و کار اجباری در این دوران دستخوش تحولی چشمگیر شده است. بیشک این تحول ابتدا در مراکز شهری و حیطههای نزدیک به کانون قدرت سیاسی لمس میشده است. اما به هر روی تداوم دو ونیم قرنی این سیاست ذهنیتی را در تودهی شهروندان پدید آورده بود که بعد از تازش اسکندر و فروپاشی هخامنشیان تا دیرزمانی – در واقع تا همین امروز!- همچنان عصر هخامنشی به صورت دورانی آرمانی و عصری زرین درک شده و به عنوان عاملی مشروعیت بخش به کار میآمده است. این بدان معناست که بالاخره بدنهی مردم نیز از این تحول تاثیر پذیرفته و در آن سهیم بودهاند. هرچند دامنه و عمق و گستردگی جغرافیاییاش جای بحث دارد.
س: گویا شما تحول مفهوم قانون را هستهی مرکزی اصلاحات داریوش دانستهاید؟ پیشتر واژه دادگر را به انوشیروان ساسانی نسبت می دادند، بر چه اساسی نام دادگر را بر روی کتاب داریوش خود نهادید؟
پاسخ: در واقع کلیدواژهی داد (داتَه) که برای داریوش بسیار اهمیت دارد و مدام در بیانیههایش تکرار میشود، میتواند به قانون ترجمه شود. شکی ندارم که این مفهوم در دوران کوروش نیز به همین ترتیب اهمیت داشته است و این را میتوان با ارجاع به منابع عبری و اکدیِ بازمانده از عصر وی نشان داد. همچنین سابقهی این کلیدواژه را، کمابیش با همان دلالتِ مورد نظر داریوش میتوان تا گاهانِ زرتشت عقب برد که به شش قرن پیش از داریوش مربوط میشود. با این همه، تاکید بر مفهوم دادگری و استفاده از آن به عنوان شالودهی نظم حقوقی جامعه، احتمالا ابداع داریوش بوده است. انوشیروان دادگر و سایر شاهان دادگر تاریخ ایران به نظرم برای بازسازی و احیای آنچه که داریوش صورتبندی کرده بود، سزاوار این لقب شدهاند.
س: خردهای که در تاریخهای یونانی بر داریوش میگرفتهاند، آن بوده که جانشینی ناشایست مانند خشایارشا را بعد از خود باقی گذاشت. کسی که گویا ارج و اهمیت پدرش را نداشته و از این موضوع ناراضی بوده و به همین دلیل به رفتارهایی نمایشی مانند حمله به یونان پناه میبرده است. یعنی برخی میگویند داریوش چندان باشکوه و خیره کننده بود که شاهان بعد از خود را بیاعتبار کرد و به این ترتیب زمینهی تنبلی و تباهی هخامنشیان را فراهم آورد. تا جایی که دیدم شما مخالف این دیدگاه هستید؟
پاسخ: بله، از بیخ و بن مخالف این برداشت هستم! در کتاب نشان دادهام که باور به این که شاهان بزرگ فرزندانی نابخرد و ناشایست دارند، پیشداشتی اساطیری است که در روایتهای عامیانهی یونانی رواج داشته و بعدتر توسط افلاطون و حکیمان بدبین یونانی رسمیت یافته است. پیشتر در کتاب اسطورهی معجزهی یونانی به طور مفصل به ماجرای خشایارشا و یونانیان پرداخته بودم. در آنجا میبینید که خشایارشا بیشک شاهی خردمند و بزرگ است و جانشینی شایسته برای داریوش بزرگ محسوب میشود. در همین کتاب داریوش دادگر هم ماجرای زندگی کمبوجیه را مرور کردهام و باز به همین نتیجه رسیدهام. یعنی اگر با سختگیرانهترین معیارهای عینی به کردار سیاسی و دستاوردهای اجتماعی کمبوجیه و خشایارشا بنگرید، میبینید که شاهانی بسیار لایق و نیکوکار بودهاند. بدیهی است که موقعیت تاریخی ایشان و دامنهی تاثیری که بر جا نهادند با پدرانِ بنیانگذارشان قابل مقایسه نیست، اما این ربطی به لیاقتشان ندارد. آنان در دورانی میزیستند که نظمی کارآمد توسط پدرانشان پیشاپیش تاسیس شده بود و وظیفهی آنها تنها حفظ و توسعهی این نظم بود، که به خوبی هم از عهدهی آن بر آمدند، وگرنه تاریخ این دودمان تا دویست سال بعد ادامه نمییافت. در ضمن این را باید در نظر داشت که شاهان بنیانگذار و انقلابی در خاندان هخامنشی تنها به کوروش و داریوش منحصر نیستند. اردشیر اول و دوم نیز بیشک به خاطر نوآوریهای دینیشان و تحولی که در اقتصاد پولی جهان باستان ایجاد کردند از جایگاهی چشمگیر برخوردارند. بنابراین در کل با فرضیهی انحطاط دولت هخامنشی سر ناسازگاری دارم و دلایل مردود دانستناش را هم در فصلی از کتاب آوردهام.
س: به نظر شما، آیا می توان گفته ها و منش های دوران هخامنشیان، همانند داریوش بزرگ را امروز سر لوحه زندگی خود کرد یا این به معنای باقی ماندن در تاریخ و حرکت نداشتم به سمت جلو است؟
پاسخ: راستش من هیچ وقت با سخن کسانی که خواهان بازگشت به عصر هخامنشی هستند ارتباط برقرار نمیکنم! دوران هخامنشی البته در سرگذشت تاریخی ما ایرانیان دورانی تعیین کننده و سرنوشتساز بوده است، و همهی ما اگر به قدر کافی در مورد تاثیر این دوران آگاهی داشته باشیم، از وجودش شادمان خواهیم بود. اما جهانی که داریوش در آن میزیست، با بیست و پنج قرن از ما جدا میشود. گذشته از اقوام و مردمان و ادیان و فنون و رسمها، حتا جغرافیای ما و آنها نیز متفاوت است. به نظرم نوستالژی رمانتیک دربارهی گذشته، یکی از مسیرهای بنبستی است که امکانِ فهم هویت تاریخیمان را از ما میگیرد. در مقابلِ این نوستالژی، حس دیگری وجود دارد که به نظرم درست و شایسته است و آن هم دلبستگی و ارج نهادن است. من بیشک نسبت به تاریخ تمدن ایران در تمام مقاطعش حس دلبستگی دارم، چون آن را سرگذشت پدربزرگها و مادربزرگهایم میدانم. همچنین بخشهایی درخشان و زیبا در آن سراغ دارم که برایشان ارج و احترام فراوان قایل هستم. اما این همه را دستمایهی شناختی عمیقتر از خویش میدانم. یعنی فکر میکنم ضرورتِ خواندن تاریخ و فهم گذشتهی تاریخی ما، از نیازی روزآمد و مهم بر میخیزد و آن هم بازتعریف کردن خودمان در زمانهی امروز است. فکر میکنم ما برای تعریف آنچه که هستیم و میخواهیم باشیم، باید همزمان تکلیف خود را با آنچه که بودهایم مشخص کنیم. این کار تنها با وارسی نقادانهی شواهد تاریخی و دادههای عینی و روشن ممکن میشود، و پیگیری یک روششناسی علمی و درست، و پرهیز از هر نوع شعار دادن یا احساساتی شدن. در این حالت خواهیم توانست از تجربههای گرانبهای انباشته شده در تاریخ تمدن ایرانی، چیزهایی بیاموزیم که امروز به کارمان بیاید. به راستی بخش مهمی از ارزشها و قواعد و راهبردهای ابداع شده در دوران هخامنشی، اگر بازسازی و بازنگری شود، امروز هم کارآیی و فایده دارد. به همین ترتیب بخش بزرگی از این قواعد و راهبردها اصولا ارتباطی با دنیای امروز ما پیدا نمیکنند، و بخشی دیگر هم هستند که روشها و ارزشهایی نادرست را نشان میدهند و باید نقد و طرد گردند. با تشخیص این سه رده از هم است که میتوان از تاریخ چیزی آموخت.
س: حال که کتاب داریوش دادگر را منتشر کرده اید، آیا به نظرتان با گذشت همین مدت، موردی بوده، که اگر الان فرصت داشتید به این کتاب بیافزایید؟
پاسخ: بله، بیشک، هر روز منابع تازهای به خزانهی دانایی ما دربارهی جهان باستان افزوده میشود و روند خواندن و بازخواندن متون همواره ادامه دارد و به نتایجی نو هم منتهی میشود. امیدوارم تا چند سال بعد، وقتی این ایدههای تازه به قدر کافی پخته شد، آنها را به کتاب بیفزایم.
س: کتاب داریوش دادگر بخشی از مجموعهی تاریخ تمدن ایرانی است. در این مورد توضیحی بدهید و بگویید برنامهتان برای ادامهی این مجموعه چگونه است؟
پاسخ: در ابتدای کار، آنچه که در ذهن داشتم نوشتن مجموعهای از تکنگاریها دربارهی رخدادهای تعیین کننده در تاریخ ایران زمین بود و به طور خاص واگشایی معماها یا واسازی پیشداشتهای نادرستی را آماج کرده بودم که هویت امروز ایرانیان را تعیین کرده است. به طور مشخص اسطورهی معجزهی یونانی را در این امتداد نوشته بودم. تا این که دوست عزیزم حسین کاظمیان –مدیر نشر شورآفرین- پیشنهاد کرد که همهی این بحثها را در مجموعهی تاریخ تمدن ایرانی بگنجانم و دوست عزیزم آقای علیرضا افشاری زحمت ویرایش و پیگیری کارهایش را بر عهده گرفت و من هم چنین کردم. تا به حال مجموعهی مربوط به دوران هخامنشی منتشر شده که تاریخ کوروش و داریوش و روابط ایران و یونان را در بر میگیرد. در حال حاضر جلد نخست از این مجموعه که قدری متفاوت است و تکامل انسان و یکجانشینی و ظهور تمدن را بررسی میکند، زیر چاپ است و مراحل ویرایش و مجوز ارشاد را میگذراند. جلد بعدی از این مجموعه، تاریخ سیاسی شاهنشاهی اشکانی است که در مرحلهی ویرایش و نمایهنویسی است و امیدوارم کتابی شایسته از آب در بیاید.
س: چیزهایی دربارهی مجموعهی دیگری به نام تاریخ خرد هم شنیدهایم. ماجرای آن چیست؟
پاسخ: تاریخ خرد مجموعهی دیگری است که موازی با تاریخ تمدن ایرانی پیش میآید و به طور خاص تحول و شکلگیری دستگاههای فلسفی را ردگیری میکند. این کتابها در ضمن نقدهای من بر دستگاههای فلسفی را نیز در قالبی تاریخی در بر میگیرد. تا به حال سه جلد از آن نوشته شده که زندِ گاهان (ریشهیابی خرد در اوستا)، خرد ایونی (فلسفهی پیشاسقراطی یونانی) و خرد افلاطونی است. هر سه با مدیریت دوست عزیزم آقای مسعود لقمان مراحل ویرایش و چاپ را میگذرانند. جلدهای بعدی به فلسفهی ارسطویی و خرد بودایی اختصاص دارند که مشغول جمعبندی کارهایم دربارهشان هستم.
س: آخرین کتابی که از شما به بازار کتاب وارد شده است کتابی به نام «اسطورهشناسی آسمان شبانه» است، می توانید توضیحی کوتاه در مورد این کتاب و رویکردش نیز بدهید؟
پاسخ: این کتاب در واقع یکی از نوشتارهای مجموعهی اسطورهشناسی است که پیش از این اسطورهشناسی پهلوانان ایرانی از آن منتشر شده بود و تا نوروز «اسطورهی آفرینش بابلی» نیز از آن رده چاپ خواهد شد. اسطورهشناسی آسمان شبانه که خوشبختانه در همین زمان کوتاه با استقبال نامنتظرهی خوانندگان روبرو شده، به این پرسش میپردازد که نشانهها و رمزگانی که ستارگان و سیارهها و صورتهای فلکی دوازدهگانه را با آن مشخص کردهاند، از کجا آمده و چه معنایی دارد. یعنی از چه زمانی و چرا به فلان خوشه از ستارگان گفتند گاو یا کژدم و با چه فرآیندی آن را به ماههای سال خورشیدی متصل ساختند و به تدریج عناصری خرافی و طالعبینانه را بدان افزودند.
س: بنابراین کتاب به تاریخ نجوم هم میپردازد؟
در واقع ستون فقرات کتاب همین پرسشِ اسطورهشناسانه است، اما برای پاسخگویی بدان رویکردی میانرشتهای مورد نیاز است. بنابراین سیر تحول دانشهای مربوط به نجوم (گاهشماری و رصد) نیز به اختصار بررسی شده و بحثی کوتاه دربارهی فرآیند ظهور خرافههای مربوط به ستارگان (طالعبینی، جبرگرایی ستارهای، و…) نیز در آن گنجاندهام. خلاصهی کلام آن که با مرور اسناد نشان دادهام رمزگانِ عمومی حاکم بر آسمان شبانه خاستگاه ایرانی دارد و درون گرایش مهرپرستانه در دل دین زرتشتیِ عصر هخامنشی صورتبندی شده است.
ادامه مطلب: مصاحبه دربارهی اصول تاریخنگاری ایرانی
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب