مصاحبه دربارهی اصول تاریخنگاری ایرانی
روزنامهی قانون، سه شنبه ۱۳۹۴/۱۲/۴
س: چرا تاریخ نگاری در شرق هیچ گاه نتوانست مانند تاریخ نگاری روشمند غربی جائی برای خودش داشته باشد؟
ج: اگر منظور از شرق ایران زمین و غرب اروپا باشد، واقعیت آن است که تاریخنگاری در این قلمرو هم بسیار کهنتر از اروپاست و هم متونی را پدید آورده که از نظر دقت و چارچوب نظری قابل قیاس با هم نیستند. یعنی بر خلاف تصور مرسوم، هم پیشینه و هم کیفیت تاریخنگاری در ایران زمین از اروپا پیشرفتهتر بوده است. شما گزارش جنگهای سال 522 پ.م در کتیبهی بیستون را بخوانید و ببینید در آن دوران و حتا تا چهار پنج قرن بعد از آن کدام متن یونانی یا رومی به پای عینیت و دقت تاریخی آن میرسد؟ تازه باید در نظر داشت که این متن فتحنامهایست که شاهی پیروزمند آن را نویسانده، و هدفش تاریخنگاری نبوده است. پیشرفت و شکوفایی تاریخنگاری اروپایی امری متاخر است و به پنج قرن گذشته مربوط میشود. البته این گزاره درست است که طی این دوران و به ویژه طی دو قرن اخیر تاریخنگاری ما در جا زده و به خصوص در قرن حاضر خود را فرودستانه همچون شاخهای از تاریخنگاری اروپایی بازتعریف کرده است.
س: نگاه تاریخ نگاران غیر ایرانی به روند تاریخی ایران چطور بوده؟ نگاهی صرفا تاریخی یا هدفمند؟
ج: تاریخنگاران کهن یونانی و رومی ایران زمین را قدرتی جهانی و تهدید کننده میدیدند و بنابراین در چارچوبی جنگی دربارهاش مینوشتند. از عصر نوزایی به بعد ایران و تاریخ آن در پیوند با عهد عتیق همچون نوعی تاریخ بیرونیِ تخیلی به کار گرفته شد تا جامعهی اروپایی نقد شود. در واقع مفهوم کلاسیک تاریخ در معنای یک علم متمایز در حدود سال 1800.م در اروپا تحول یافت و در حدود این سال ناگهان انفجاری در توجه به تاریخ و نگارش تاریخ را در اروپا و به خصوص کشورهای آلمانی زبان میبینیم. طی قرن هجدهم و نوزدهم تاریخ ایران به ویژه در اروپای شمال غربی و کشورهای ژرمن همچون مرجعی هویتساز به کار گرفته میشد. اما در میانهی قرن بیستم و پس از شکست آلمانها این روایت هم به شکلی سیاسی تحریم شد و به جای آن روایتی از تاریخ ایران برنشست که سه روایت اصلی داشت. در اروپای لاتین یعنی بخش کاتولیکنشین جنوبی با مرکزیت فرانسه (و به تازگی در آلمان هم) ایران همچنان همان «دیگریِ» خطرناک و غیرمسیحی قرون وسطایی بود. در قلمرو آنگلوساکسون با مرکزیت انگلستان دیدگاهی استعماری رواج داشت که از غلبه بر هند برخاسته بود و ایران را قلمروی پردردسر ولی حائز اهمیت راهبردی قلمداد میکرد. سومی تاریخنگاری نوپای مارکسیستهای روسی بود که خیلیهایشان ایرانیتبار ولی جیرهخوار شوروی بودند و میکوشیدند تاریخ ایران را به زور در مرحلهبندیهای تاریخی مارکس بگنجانند. هر سه دیدگاه قالبهای خشک ایدئولوژیکی تولید کرد که با کوششی برای خوارداشت و حذف جایگاه تاریخی ایران همراه بود و هنوز هم بر تاریخنگاریهای آکادمیک سیطره دارد.
س: آیا می شود به نوشته های تاریخی قبل از اسلام در خصوص تاریخ ایران اعتماد داشت و قابل بررسی هستند یا صرفا باید به آثار و كتیبه های به جای مانده به عنوان سند تاریخی نگاه كرد؟
ج: به تازگی مکتبی در آلمان شکل گرفته به نام ایناره که به کلی منکر اصالت تاریخی منابع اسلامی است. من در مجلهی سیمرغ نقدی در بر دیدگاهشان نوشتهام. تردیدهای مشابهی را دربارهی تاریخهای عصر هخامنشی و ساسانی نیز میبینیم. نکته در آنجاست که تاریخنگاری به دستگاهی نظری و روششناسی مشخص و عینیای نیاز دارد که همه جا باید به یکسان به کار گرفته شود. اگر تاریخ هرودوت با خطاهای آشکار و دروغهای عریانی که دارد به عنوان منبع تاریخی اعتبار داشته باشد، کتاب عزرا و کتاب نهمیا و بیشک کتیبههای هخامنشی هم خواهد داشت. اگر متون جدلیای که متألهان مسیحی قرون اولیهی اسلامی در دفاع از دینشان نوشتهاند، در مقام منبع تاریخی اعتبار داشته باشد، تاریخهایی که مسلمانان دربارهی سیر تحول دین خودشان نوشتهاند هم بیشک معتبر خواهد بود. بسیاری از مکتبهایی که تاریخهای ایرانی را نامعتبر میشمرند، متونی نامعتبرتر را به عنوان جایگزین پیشنهاد میکنند و آشکارا در چارچوبی ایدئولوژیک به ایران زمین مینگرند. حقیقت آن است که تمام متنهایی که در گذر تاریخ نوشته شده ارزش تاریخی دارند و همهشان را هم باید سرسختانه نقد کرد و با معیارهای بیرونی محک زد. دادههای متنی هم تنها زمانی استوار میشود که در کنار یافتههای باستانشناختی و دیرینشناختی نگریسته شود. گذشته از چند قرن گذشته، اگر با دیدی میانرشتهای و سیستمی به سراسر دادهها بنگریم منابع نوشته شده در ایران را هم از نظر حجم و هم کیفیت ثبت رخدادها بسیار ارزشمند و معتبرتر از همتاهای همزمانِ غربیشان خواهیم یافت.
س: بیایید به یک نمونهی تاریخی مثل کوروش بنگریم. چرا زندگی كوروش كه بعد از قرن ها نماد شكوه تاریخ و همبستگی ملی ایرانی است در نقاطی كور و گنگ است؟
ج: در واقع نقاط کور و گنگی که دربارهی زندگی کوروش میدانیم به نسبت اندک است. باید توجه داشت که کوروش دو هزار و ششصد سال پیش میزیسته، یعنی صد و سی نسل بین ما و کوروش فاصله است. در ضمن کوروش در زمانی میزیسته که هنوز تاریخنگاری به شکلی اساطیری و بسیار ابتدایی رواج داشته است. در واقع عصر کوروش و خودِ زندگینامهی کوروش یکی از دستمایههایی است که تحولی چشمگیر در تاریخنگاری را رقم زده است. بسیاری از تاریخهای مهمی که امروز شالودهی هویت اروپاییان را بر میسازند، در هستهی مرکزی خود زندگینامهی کوروش و فرزندانش را گنجاندهاند. از کوروشنامهی گسنوفون بگیرید تا هرودوت و کتاب عزرا و کتاب نهمیا. بنابراین ابهام در زندگینامهی مردی که در زمانی چنین دوردست میزیسته طبیعی است و در ضمن به نسبت از آنچه انتظار داریم کمتر هم هست.
س: شما کتابی دارید به نام «کوروش رهاییبخش» و در آنجا نوشتهاید كه شیوه مرگ كوروش با آنچه در باور عمومی است متفاوت است و او نه در جنگ كه در بستر جان بأخته چه دلایل و اسنادی در این زمینه وجود دارد؟ آنچه ما دربارهی مرگ كوروش میدانیم نوشتهی تاریخ نگاران یونانی است. چرا نباید به صحت این تاریخ اعتماد كرد؟
ج: بله، به احتمال زیاد روایتی که هرودوت دربارهی مرگ کوروش بازگو کرده ساختگی است. هرودوت میگوید که کوروش در نبرد با ماساگتها جان باخت. داستانی که تعریف میکند رونوشتی از اسطورهی نبرد هراکلس با آمازونهاست و چنان که در همان کتاب تحلیل کردهام، اصولا ساختی تاریخی ندارد. چند دلیل هست که نامحتمل بودن مرگ کوروش در میدان جنگ با ماساگتها را نشان میدهد:
نخست این که دولت هخامنشی در برابر قبایل ایرانیتبار سکا که در مرزهای شمال شرقی ایران میزیستند و ماساگتها بخشی از آنها بودند، موضع تدافعی داشته و نه تهاجمی. خودِ کوروش چند سال پیش از مرگش در همان جا زنجیرهای از دژهای دفاعی ساخته بود که یونانیها بدان کوروپولیس میگفتند. بنابراین روایت هرودوت که میگوید کوروش برای جهانگشایی به قلمرو ماساگتها حمله کرد نادرست است. ماساگتها اصولا کوچگرد بودند و قلمروی که بشود بر آن سلطهی پایدار داشت، در اختیار نداشتند. کوروش هم در پانزده سال آخر سلطنتش به هیچ جا حمله نکرده بود و برنامهریزیاش برای عملیات نظامی بعدی، فتح مصر بود نه حمله به شمال شرق.
دوم آن که کوروش در زمان مرگ هفتاد سال داشته و دو پسر دلیر و لایق را پرورده بود که یکیشان (بردیا) به پهلوانی و زورمندی در میدان نبرد شهرت داشت و دومی (کمبوجیه) هم سیاستمداری چنان لایق و زیرک بود که در دوران هشت سال زمامداریاش نیروی دریایی ایران را تاسیس کرد، فنیقیه و قبرس و دریای اژه را گرفت و دولت عظیم مصر را همراه با لیبی و اتیوپی تقریبا بدون خونریزی فتح کرد. بسیار بعید است شاهی سالخورده با داشتن دو پسر بزرگ، بدون همراهی ایشان به تنهایی به میدان جنگ برود و کشته شود. روایت هرودوت آشکارا سیمایی جوان از کوروش را به دست میدهد که چنان که گفتم ماهیتی اساطیری دارد و مشابهش را در اساطیر درگیری پهلوانان یونانی با زنانِ آمازون میبینیم. ناگفته نماند که آمازونهای اساطیر یونانی هم سکا بودهاند.
سوم آن که بر خلاف روایت هرودوت که میگوید جسد کوروش به دست دشمنانش افتاد و سرش را بریدند، این را میدانیم که پیکر کوروش در پاسارگاد بوده و تا زمان اسکندر گجسته هم همان جا باقی بوده است. هیچ گزارشی هم از مثله شدن کوروشی که در پاسارگاد بوده در دست نداریم.
چهارم آن که کهنترین گزارش یونانی از مرگ کوروش که به کتسیاس تعلق دارد میگوید او در بستر بیماری درگذشته و منابع دیگر مانند متون پارسی باستان و منابع عبرانی هم اشارهای به مرگ او در میدان نبرد ندارند.
بنابراین به نظرم اصولا داستان مرگ کوروش در جنگ با ماساگتها ساختگی است.
س: تاریخ نویسان شرقی كه در حال حاضر خیلی فعال در زمینه تاریخ كشور ها خصوصا كشورهای خودشان وارد عرصه شده و این علم را روشمند دنبال می كنند می توانند نگاه غالب چندصدساله غربی را تغییر دهند و أساسا این حق برای آنها محفوظ هست؟
ج: تاریخ مثل هم شاخهی دیگری از علوم انسانی یک علم است. یعنی مواد خام و دادهها و روش و معیارهایی برای نقد و محک زدن دارد. هر ملتی که تاریخ خود را ننویسد، خواه ناخواه به سیطرهی نگاهی بیرونی تن در خواهد داد و خویشتن را از چشم دیگرانی خواهد دید که یا درک درست و دقیقی از هویت فرهنگیشان ندارند، و یا احیانا ممکن است هدفی استعمارگرانه یا ستیزهجویانه هم داشته باشند. متاسفانه تاریخنگاری امروزِ ایرانیان بسیار آشفته و سردرگم است و اقتباسی به نسبت سادهلوحانه از پژوهشهای غربی محسوب میشود. ایرادهای اصلی که در تاریخنگاری مسلط امروز ایران به خصوص دربارهی دوران باستان میبینم را میشود در سه عبارت خلاصه کرد:
- غفلت از گسترهی منابع تاریخی و بسنده کردن به روایتهای یونانیای که برای غربیان هویتساز اما برای ما یکی از چندین و چند منبع است.
- غیاب یک روششناسی منظم و فقر مفرط در دستگاه نظری، به شکلی که معمولا معلوم نیست کلیدواژههای به کار گرفته شده توسط بسیاری از مورخان ایرانی در کدام دستگاه نظری دقیقا چه معنایی میدهد.
- خودباختگی و کمبود اعتماد به نفسی که باعث میشود تاریخنگاران ضرورت و امکانِ «نوشتنِ تاریخ خود» را در نیابند یا خویشتن را از آن عاجز بدانند. به شکلی که نقل قول فارغ از نقد از نویسندگانی نه چندان هوشمند که حرفهایی نه چندان پذیرفتنی را میزنند، به علامتِ سواد دانشگاهی تبدیل شده است.
ناگفته پیداست که بسیاری از مورخان ایرانی هستند که از این سه ایراد مبری هستند و آثارشان طی سالهای اخیر با استقبال خوبی هم روبرو شده است. اما پژوهندگان ارجمندی مثل عباس امانت و پروانه شریعتزاده استثنا هستند و قالب عمومی تاریخنگاری همان شیوهی یونانزدهی ایرانزدایانهایست که از گلچین برخی دادههای یونانی و نادیدهگیری باقی منابع ناشی شده است. پژوهشگران ایرانی میتوانند و وظیفه دارند که تاریخ تمدن خویش را خود بنگارند و بدیهی است که هرآنچه تاریخنگاران غیرایرانی در این زمینه پدید آوردهاند، و بسیاریاش بسیار ارجمند و سودمند هم هست، باید سراسر خوانده و وارسیده و نقد شود و مورد استفاده قرار گیرد.
ادامه مطلب: گفتگو دربارهی پژوهش تاریخ شفاهی
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب