ستارهی داوود و صلیب شکسته
دیروز خبری شگفت به دستم رسید که از سویی نادانی گروهی از مردم و از سوی دیگر خوار شدن مکانها و نمادهای دینی در ایران را نشان میدهد. خبر آن بود که گروهی از کسان که احتمالا خود را مذهبی هم میدانستهاند، به مسجدها حملهور شده و به بهانهی این که نقش ستارهی شش پر علامت کشور اسرائیل است، و گویا با این شعار که این نماد به شیطانپرستی مربوط میشود، کاشیکاریها و آرایههای قدیمی مسجدها را تخریب کردهاند. دریافت این خبر گوشزد کردنِ نکتهای پندآموز در تاریخ تحول نمادهای دینی را ضروری ساخت. نکتهای که برای هر دانشجوی تاریخ ادیان و اسطورهشناسی آشکار و روشن است، اما شاید یادآوریاش به طیفی بزرگتر از مخاطبان در این حال و هوای سیطرهي نادانی و خشونت سودمند باشد.
امروز مردمان وقتی به تاریخ قرن بیستم مینگرند، با دو جریان سیاسی پر سر و صدا و پر تلفات روبرو میشوند که یکیاش با نماد ستارهی ششپر شناخته میشود و دیگری با صلیب شکسته. عوام این دو نماد را «ستارهی یهود» و «صلیب هیتلری» مینامند و همین به قدر کافی تاریخ آشفتهي معاصر این دو نماد را نشان میدهد. چرا که در قرن بیستم با توسعه و رفتار جنگافروزانهی دو دولت نژادمدار روبرو هستیم که عبارتند از آلمان نازی و دولت اسرائیل، که نماد رسمی اولی صلیب شکسته و علامت دومی ستارهی شش پر است. جالب آن است که این دو ایدئولوژی سیاسی ضمن تاکید بر پاکی و نژادگی و برتری قومی خویش، دیگری را پست و فروپایه میدانند و هریک نسبت به قوم همسایهشان که ربطی به این نمادها ندارد (اسلاوها و اعراب) بزرگترین خشونت را اعمال کردهاند.
همین پیشینهی سیاسی که به چند دههی اخیر باز میگردد باعث شده گروهی (اغلب با ذهنیت سیاسی چپ) صلیب شکسته را با نازیسم و نژادپرستی یکی قلمداد کنند و گروهی دیگر (معمولا با زمینهی مذهبی) ستارهی شش پر را نماد صهیونیسم بدانند. تصوری به کلی نادرست که از فرصتطلبی مبلغان ایدئولوژیهای مدرن برخاسته و به خاطر نادانی و ناآگاهی عوام بازتولید شده است.
آنچه که امروز ستارهی داوود خوانده میشود و بر پرچم کشور اسرائیل جای گرفته، برای نخستین بار در قرن نوزدهم میلادی، یعنی نزدیک به صد و پنجاه سال پیش با قوم یهود مربوط شد و پیش از آن هیچ ارتباطی میان این دو مفهوم وجود نداشت. ماجرای این ارتباط هم به منطقهای در غرب امپراتوری روسیهی تزاری مربوط میشود که (چِرْتا اوسِدلُستا: ) خوانده میشده و کمابیش در قلمرو لهستان امروز قرار میگیرد. دولت روسیه که گرایشهای یهودستیزانه داشت، تنها در این منطقه به یهودیان اجازهی استقرار داده بود و به همین خاطر بدنهی جمعیت قوم یهودِ ساکن روسیه در این بخش تمرکز یافته بودند. روسها که اغلب مسیحی ارتدوکس بودند، بیشتر جمعیت کاتولیک قلمرو خود را هم به همین منطقه کوچانده بودند و این بدان خاطر بود که لهستانیهای این ناحیه هم جمعیت کاتولیک بزرگی داشتند.
در این قلمرو بود که ستارهی شش پر همچون نمادی دینی برای دین یهود به کار گرفته شد و چنین مينماید که رواجش ناشی از تاثیرپذیری و رقابت از کاتولیکهایی بوده باشد که در بزرگداشت و ارجاع به نماد صلیب اشتیاقی افراطی دارند. نخستین اشارهی زودگذر به چنین پیوندی را هم کمی پیشتر در قرن نوزدهم در جوامع یهودی مقیم چک و حوالی شهر پراگ میبینیم که امری محلی و زودگذر بوده است.
این نماد تازه در نیمهی دوم قرن نوزدهم رواجی در میان کنیسههای یهودی این منطقه یافت و ستارهي داوود یا سپر داوود خوانده شد. کارکرد اصلیاش هم آن بود که یهودیان این نماد را بر سنگ گورهای خود نقش میکردند تا از گورهای مسیحیان که با صلیب مشخص میشد، متمایز باشد. تازه در سال 1897.م وقتی نخستین کنگرهی صهیونیستها برگزار شد، این نشانه به عنوان علامت رسمی یهودیان پیشنهاد شد. فراگیر شدن این نماد و گره خوردناش با قومیت و دین یهود در واقع به شصت هفتاد سال گذشته و بعد از جنگ جهانی دوم باز میگردد و صنعت سینما و تاسیس کشور اسرائیل عوامل اصلی تثبیتاش بوده است.
چنان که میدانیم در دولت آلمان نازی یهودیان ناگزیر بودند این ستارهی شش پر را بر جامهی خود بدوزند تا از شهروندان ژرمنتبار متمایز باشند. جالب است که خودِ آلمانیهایی که خود را آریایی میدانستند نیز کمابیش همزمان با یهودیان برای خود نمادی مشابه برگزیدند و آن هم صلیب شکسته بود. در اواخر قرن نوزدهم وقتی هاینریش شلیمان بقایای شهر تروای باستانی را در آناتولی کشف کرد و این نماد را در آثار هنری آن قلمرو بازیافت، آن مردم را پیشا هند و ژرمنی دانست و آنها را پیشگامان مهاجرت هند و اروپاییان به غرب قلمداد کرد. دلیلش هم آن بود که اهالی تروا در برابر یونانیان «شرقی» قلمداد میشدند و هرودوت در کتاب اول تواریخاش با ایرانیان همتایشان گرفته بود. در این دوران به تدریج خویشاوندی زبانهای هند و ایرانی و اروپایی نمایان میشد، در برابر انگلیسیها که به جذب هندیان در نظام سیاسی خود مشتاق بودند، آلمانیها خود را با ایرانیها مربوط دانستند و خویشتن را آریایی نامیدند، که نامی نادرست بود، چون این کلمه تنها در بستر تاریخ برای ایرانیان و مردم حاشیهی شمالی هند که به ایرانیان نزدیک هستند کاربرد داشته است و به جمعیت ژرمن تعمیمپذیر نیست.
کمابیش همزمان با شلیمان، یک عارف مرموز به نام مادام بلاواتسکی مذهبی نو به نام تئوسوفیسم را تاسیس کرد که هم هیتلر و هم گاندی پیروان آن محسوب میشدند. این زن ماجراجو و جهانگرد به ایران و هند و افغانستان و تبت سفر کرد و در کتابهایش ادعا کرد که بازماندهی آریاییهای اصیل و نژاده را در تبت یافته است و نماد صلیب شکسته را علامت مقدس ایشان دانست. جالب آن که بلاواتسکی هنگام طراحی نماد فرقهی خود این حد از دانایی را نمایش داد که نماد صلیب شکسته و ستارهی ششپر را کنار هم بنشاند و معلوم است در ایران زمین و هند گذرش به مسجدها و محرابهایی افتاده و همنشینی این دو علامت را نزد ایرانیان دریافته است. به هر روی حزب نازی همچون بسیاری از گروههای ناسیونالیست دیگر آلمانی پس از جنگ جهانی اول این علامت را از این زمینه وامگیری کردند و از آن همچون سلاحی تبلیغاتی بهره جستند. آنان در این زمینه به قدری موفق عمل کردند که شهرت این نماد امروز بیشتر با جنبش سیاسی آلمانها در جنگ جهانی دوم گره خورده است.
تا اینجای کار روشن است که هم ستارهی شش پر و هم صلیب شکسته به تازگی با قوم یهود و نژادپرستی ژرمنی پیوند خوردهاند و پیشینهی این دلالتشان در اروپا تنها به صد و پنجاه سال بالغ میشود. اما این پرسش مطرح است که خاستگاه این دو نماد چه بوده است؟ یعنی یهودیان استانهای غربی روسیهی تزاری و آلمانیهای ناسیونالیست این علایم را از کجا وام گرفتهاند و این نمادها در اصل چه معنایی داشته است؟
نماد ستارهی شش پر یک نشانهی بسیار کهن هند و ایرانی است که گذشته از جنبهی تزئینیاش، به احتمال زیاد در نمادپردازیهای زرتشتی قدیمی نقش ایفا میکرده و پیوند میان گیتی (مثلث سیاه زیرین) و مینو (مثلث سپید بالایی) را نشان میداده است. این نماد در نقشهای ایرانی و هندی قدیم فراوان تکرار میشود و در هند کارکرد دینی خود را میان بوداییها، هندوها و پیروان آیین جین حفظ کرده است. در دوران اسلامی ستارهی شش پر در کانون معماری مسجدها قرار گرفت و به همراه ستارهی هشتپر، ده پر و دوازده پر در تزئینات هندسی معماری ایرانی بارها تکرار شد. به همین خاطر تقریبا در هر مسجد قدیمیای که کاشیکاری یا تزئینات هندسی داشته باشد، این نقش را میتوانیم باز ببینیم.
این نقش در شکل اولیهاش به اتحاد جان و تن و پیوند جهان فرازین و فرودین و همتاییِ عالم اکبر و اصغر دلالت میکرده است. این نماد در قرون میانه در اندیشههایی مانند زندیکان (زنادقه)، حروفیه و نقطویه اهمیت یافت و از راه متون رازورزانهی این مکتبها به آیین قبالای یهودی راه یافت. بعدتر در این بستر آن را ستارهی سلیمان نامیدند و این تفسیر شکل گرفت که نقش انگشتر سلیمان ستارهی شش پر بوده است و آن هم بدین خاطر بود که او قدرت الاهی و دنیوی یعنی گیتی و مینو را با هم جمع کرده بود.
از سوی دیگر صلیب شکسته هم خاستگاهی ایرانی و همسان دارد. این نماد به احتمال زیاد برای نخستین بار در میان قبایل آریایی باستانی اعتبار و اهمیت یافته است و نمونههایی از آن را در هنر نوسنگی مردم پیش هندواروپایی در اوکراین امروزین یافتهاند. کهنترین رواج نمونههای تزئینیاش به پنج هزار سال پیش و شهرهای باستانی ایران مرکزی مربوط میشود و نقش صلیب شکستههای روی کوزههای سیلک یا گردنبند زرین مارلیک و نقش مُهرهای درهی سند شهرت کافی دارند. به احتمال زیاد این نماد از همان ابتدای کار تقدس نور و خدای خورشید را نمایندگی میکرده است.
دست کم این را میدانیم که از ابتدای دوران هخامنشی این علامت در ایران زمین اعتبار و اهمیتی چشمگیر داشته است و این همان است که به سانسکریت سواستیکا (هو=نیک+ است=هست) نامیده میشده است، به معنای آنچه که نماد نیکی است. من در کتاب «داریوش دادگر» با شواهد بسیار نشان دادهام که در این دوران صلیب شکسته و مشتق سادهترِ آن که همان علامت علاوهی امروز در حساب باشد، ایزد مهر را نشان میداده و نقش روی سکهها و ترکیببندی آرامگاههای هخامنشیان در نقش رستم از همین جا ناشی شده است.
علامت صلیب شکسته نیز مانند ستارهی شش پر در ایران زمین به بقای خود ادامه داد و دلالتهایی تازه به خود پذیرفت. این نشانه در چند قرن پیش از میلاد به خصوص در دین بودایی (که در ایران شرقی تکامل یافته) اهمیت پیدا کرد و در کیش جین و هندو نیز مهم قلمداد شد. این نماد در همان دورانهای باستانی (حدود دو هزار سال پس از رواجش در ایران) به یونان و روم و اروپای غربی هم راه یافته و هزار سال دیرتر از راه دین بودایی و راه ابریشم به چین و خاور دور هم منتقل شده است.
نماد صلیب شکسته در ایرانِ دوران اسلامی هم اهمیتی کلیدی داشته و به ویژه نزد شیعیان با افزودن برجستگیای بر بالهای چهارگانهاش، به چهار نام «علی» متصل به هم تبدیل شده و در معماری مذهبیمان فراوان تکرار شده است. باز به دشواری میتوان مسجدی یا مدرسهای را در ایران زمین یافت که تزئینات هندسی داشته باشد و نقش صلیب شکسته در مرکز آرایههایش جای نگرفته باشد.
این مرور کوتاه تاریخچهی دو نماد از آنجا لازم افتاد که دیرینگی و غنا و خاستگاه ایرانیشان نمایان شود. هردوی این نمادها بیشک در ایران زمین پدیدار شدهاند و بدنهی سیر تحول خود را در همین قلمرو سپری کردهاند. در هر مسجد بزرگ و زیبایی که پا بگذاریم، هردوی این نمادهای باستانی را در ترکیب با هم و در همنشینی دلپذیری بازخواهیم جست. ترکیبی که در هم جوشیدن و با هم پیوند خوردن و همافزایی باورها و نمادها را در تاریخ دیرپای ایران زمین نشان میدهد.
این که طی یکی دو قرن گذشته یهودیان اروپایی و سپیدپوستان اروپایی از این نمادها برای تعریف هویت خویش بهره جستهاند، هیچ ایرادی ندارد و قدرت و نفوذ نشانههای تاریخی تکامل یافته در ایران زمین را نشان میدهد. کارکرد ستارهی شش پر نزد یهودیان امروزین و استفاده از صلیب شکسته نزد ناسیونالیستهای دست راستی کشورهای اروپای شمالی به خودیِ خود بار اخلاقی خاصی ندارد. چنان که پیشتر هم بوداییان چینی و جینیها و هندوها هردو را وام گرفته بودهاند.
بیشک این که در میانهی قرن بیستم گروهی از آلمانها زیر پرچم صلیب شکسته اسلاوها را کشتار کردند و ستارهی شش پر را دستمایهی توهین و لطمه به یهودیان قرار دادند، بسیار جای نقد و داوری دارد. به همین ترتیب تعرض یهودیان مهاجر اروپایی به فلسطینیها که زیر درفش ستارهی شش پر انجام پذیرفته را میبایست نقد کرد. اما اینها هیچ ارتباطی با محتوای معنایی یا بار تاریخی این دو نماد ندارد. یعنی این که گروهی از مردم اروپا نمادهای باستانی ما را گرفتهاند و ضمن بزرگداشت آن جنایتها کردهاند، قاعدتا ربطی به ما و نمادهای باستانیمان پیدا نمیکند. هیچ آدم عاقلی به خاطر این که کسی با اسمی مشابه با بچهاش (یا در این مورد، پدرش!) جایی دزدی کرده، جگرپارهاش را از خانه بیرون نمیکند.
قبول همان تفسیر ایدئولوژیک مدرن به ویژه در ایران زمین که خاستگاه این دو علامت است، کمابیش مضحک مینماید. جای ریشخند دارد اگر کسی معناهای غنی خودی و بومیاش را وا نهد و در بافت ایدئولوژیهای سیاسی بدنام معاصر به این نمادها بنگرد. مضحکتر، و در واقع دردناک است اگر کسی با این توهمها به شاهکارهای معماری کشور خویش حمله کند و دستاورد هنری پدرانش را خراب کند، با این توهم که مشغول ستیز با شیطان است.
اندیشهی ایرانی که در معماری شکوهمند دینی این قلمرو نمود یافته و در همان بستر ستارهی ششپر و صلیب شکسته را همنشین ساخته، این را به ما میآموزاند که شیطان در آنجاست که ویرانگری و نادانی و خشم و خشونت سیطره داشته باشد، و برای همهی ما بهتر است که کار ستیز با شیطان را از درون خویش و از همین نمودها آغاز کنیم.
ادامه مطلب: گفتار اندر زایش اهریمن
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب