در ضرورتِ عار
کجا سر برآریم از این عار و ننگ که با او به صلحیم و با حق به جنگ
1. هزار و صد و شصت و پنج سال از آن پنجشنبه روزی میگذرد که بابک خرمدین را در برابر خلیفهی عباسی زنده زنده مثله کردند. پهلوان ایرانی در آخرین دقایق عمر خویش، دست به کاری نمایان زد که در تاریخها و داستانها بارها روایت شده و بزرگداشت نامش را تضمین کرده است. بابک، وقتی یکی از دستانش را از بدنش جدا کردند، دستش را در خون خود خیس کرد و به چهره کشید و وقتی خلیفه از او پرسید که چرا چنین کرده، گفت: “رنگِ روی مردمان از خونشان باشد و چون خون برود، رنگ زرد گردد، پس چهره خونین کردم که عارم آمد از آیندگان که به اشتباه بگویند در دم مرگ از ترس رخش زرد شد.”
آنچه که بابک را به این حرکتِ دیدنی وادار کرد، حسی بود به نام “عار”، که گویا دیرزمانی است از یادها رفته است.
تاریخ ایران، همچون تاریخ تمام تمدنهای دیرپای دیگر، منظومهایست پرمعنا که از انباشت زندگینامههای بیشمار انسانِ “متمایز” و “ویژه” تشکیل یافته است. انسانهایی که از زمینهی تخت و هموار هنجارهای اجتماعیِ پیرامون خویش سر بیرون کشیدند، دست به کارهایی بزرگ فرا بردند، و بسته به توانمندی خویش و سازگاریِ بخت، پیروز یا ناکام گشتند. در این میان، برخی به خاطر آنچه که کردند نامآور شدند و برخی به سببِ آنچه که نکردند. راهنمای آنان که کردارهایی بزرگ را به انجام رساندند، خواست و آرمانی بزرگ، و مهار کنندهی آنان که از اشتباههایی بزرگ سر باز زدند، عار بود.
2. عار، شاید مشتقی از شرم باشد. عار داشتن از کاری، بدان معناست که فرد حد و مرزی برای شایست و ناشایست خویش قایل است و بکن و مکنهایی را میفهمد و بدان عمل میکند. عار داشتن از انجام کاری، بدان معناست که رفتاری در دامنهی انتخابهای فرد قرار میگیرد، که از نظر او ناشایست و ناپسند دانسته میشود. شاید نه لزوما بدان دلیل که این رفتار امری غیراخلاقی یا غیرمجاز است، بلکه بدان خاطر که فرد، ارتکاب آن کردار را از خویش دور میداند و دست یازیدن بدان را مایهی کوچکی و فرومایگی خویش میپندارد. به این ترتیب، بابکی که از زرد شدن چهرهاش هنگام مرگ عار داشت، در برابر امری طبیعی و عادی مقاومت میکرد، که بخش بزرگی از همگان همواره هنگام مردن به تکرارش مشغولند.
عار، ناهمخوانی میان یک گزینهی رفتاری است، با خودانگارهای که من از خویشتن در ذهن دارد. منی که از انجام کاری عار دارد، سوژهای انتخابگر است که تصمیم میگیرد گزینههایی را به دلیل “پست” بودنشان نادیده انگارد. عار، از جنس رعایت قوانین و هنجارهای مرسوم اجتماعی نیست، که کسی که چنین میکند معمولا بر اساس وجدان و برحسب وظیفه چنین میکند و نه بر مبنای عار. همچنین جنس آن با پرهیز از چیزی به خاطر ترس و اجبار نیز متفاوت است که آدمیان معمولا به طمع پاداشی یا پیشگیری از عذابی چنین میکنند وعار را در این میان جایی نیست. از این روست که انتخابهای اجباری، یا جبرهای فارغ از انتخاب در دایرهی تعریف عار نمیگنجند. سرنوشت شوم لطفعلی خان زند را کسی مایهی سرشکستگی او نمیداند و هیچکس نیست که حلاج را به خاطر رنجه شدن به هنگام مرگ بیعار بداند.
عار اما، به ادراکاتی که به خودانگاره مربوط میشوند و ارزیابی خویشتن از خویش را تنظیم میکنند، ارتباط دارد. چندان که کسانی را که خویشتن را پست میدانند و از ارتکاب هیچ عمل نادرستی رویگردان نیستند، بیعار میخوانند. بر این اساس،عار داشتن، از سویی به حفظ سیادت نفس و کرامت تصویر خویشتن از خود باز میگردد، و از سوی دیگر معمولا با چشم پوشی از لذتهایی، یا پذیرش رنجهایی همراه است که این تصویر را مخدوش توانند کرد.
3. همان طور که آرمانهای عالی و خواستهای بزرگ برانگیزانندهی کردارهای بزرگ و درخشان است، عار نیز مهار کنندهی اصلیِ کردارهای پست و ناشایست است. آنچه مردمان را بزرگ میسازد و ایشان را به آفرینندگان تاریخ – و نه چرخ دندههای پیش برندهی آن- تبدیل میکند، آنچه است که میکنند و آنچه که نمیکنند، و این خواست و عار است که این دو را مرزبندی میکند.
عار، از خودانگارهای ارجمند و شایسته از خویش برمیخیزد. تا من تصویری دلپسند و خوشایند از خویشتن در ذهن نداشته باشد، دلمشغولِ خدشه دار شدنش نخواهد بود. ارجی که من برای خویشتن قایل است، خمیرمایهی آن چیزهایی است که از آن عار دارد. خودانگاره، و روایتی که من از گذشتهی خویشتن دارد، و نمایشنامه و داستانی که برای آیندهی خویش طرحریزی کرده است، زمینهای هستند که این ارج و شایستگی در دل آن صورتبندی میشود، و خاکی است که ریشههای عار در آن پا میگیرند. روایتی که من از تاریخِ من در دل دارد، تعیین کنندهی مرزِ کردارهای نکردنی است، چنان که چشماندازِ من برای آینده، کردارهای بعدیاش را مشخص میکند. از این رو، خواست و آرمان رو به آینده دارند، در حالی که عار از گذشته و تاریخچهی زندگی فرد و تاریخی که هویتش را بر میسازد، تغذیه میکند. این چشمانداز از گذشته و آن چشمداشت از آینده هستند که در لحظهی اکنون به هم گره میخورند، و انتخاب کرداری ویژه را ممکن میسازند. شرایط تن دادن و تن در ندادن به چیزها و شرایط، دستاوردِ این پیوندِ عار و خواست است.
4. عار از تاریخ بر میخیزد و به همین دلیل هم آنکس که تاریخی ندارد، بیعار است. ایرانیان، در درازای تاریخ پهن دامنهی خویش، اشکالی بسیار متنوع از صورتبندی اجتماعی عار را تجربه کردهاند. در زمانهای دوردست، در آن هنگام که ایرانیان در قالب تمدنی پارسی متحد شده بودند و بر گیتی فرمان میراندند. از دروغ گفتن و گریختن از برابر دشمنان عار داشتند. بعدها، که طعم تلخ شکست از مقدونیان را چشیدند و زیرکتر و منعطفتر شدند، از بدخواهی و آزردنِ طبیعت عار داشتند. عارِ ایشان، اما، گام به گام با پیشروی در تاریخ، و با انباشته شدنِ ضرورتهایی که مرزهای این نکردنیها و مباداها را سستتر و سستتر میکرد، عقب نشینی کرد. چندان که شاید امروزه مهمترین تمایز ایرانیان را با اجداد سرافزازشان، بتوان در فقرِ عارِ ایشان دانست. به قول عطار:
عار بادا جهانیان را عار از دو سه ماده ابله طرار
شکلک زهدان ولی ز درون لیس فی الدار سدی دیار
به دو پول سیاه بتوان یافت زین چنین خربطان دو سه خروار
فراموش کردنِ تاریخ، عارضهایست که به سستی عار و شعف شرم منتهی میشود، و چه بسا که عار داشتن از کاری و شرم کردن از جور خاصی بودن است که ارجمندی و ارزشِ مردمی را و کسی را محک زند. امروز، اگر بیعار شدهایم، از آن روست که تاریخ خویشتن را گم کردهایم.
اما تاریخ بازخواندنی است و بازساختنی، که شاید در نهایت تاریخی چیزی جز بازخوانی و بازتفسیرِ مداومِ گذشته در اکنونی مستمر و همیشگی نباشد. به این ترتیب، تاریخی که هویت ما را، و تاریخچهای که ماهیت من را بر میسازد، روایتهایی هستند که میتوان آنان را بازآفرید، و عار نیز چنین است.
رستی ز عالم اما، از خویشتن نرستی عار است هستی تو، و این عار تا به گردن
عیاروار کم نِه تو دام و حیله کم کن ماندند چون سگ اندر مردار تا به گردن
دامی است طرفهتر زاین کز وی فتاده بینی بیعقل تا به کعب و هشیار تا به گردن
ادامه مطلب: تعریف مفاهیم همجنسخواهی
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب