دربارهی تقدم «من»
۱۳۸۷/۸/۲۷
1. “من”، یا آنچه كه معمولا در متون فلسفی با وامواژهی سوژه مورد اشاره قرار میگیرد، خشتِ بنیادین بخش عمدهی نظریههای فلسفی و علمیایست كه انسان را در كانون توجه خود قرار دادهاند. نگارنده نیز به چنین تمركز و محوریتی در قلمرو نظریه باور دارد. در نوشتارهای صاحب این قلم، هم در نظریهی قدرت و هم در روانشناسی خودانگاره، آنچه كه محور بحث است، شیوهی پیكربندی و شالودهی ساختاری و فرآیندهای كاركردی حاكم بر من است. به ویژه در آن هنگام كه سخن از راهبردهای عملیاتی و پیشنهادهای تجویزی به میان میآید، این برجستگی نمایانتر میشود، چرا كه در این هنگام از ضرورتِ بازسازی من، سخن گفته میشود.
با این زمینه، شاید این پرسش روا باشد كه دلیلِ اهمیت و محور فرض شدنِ “من” چیست؟ و آیا این موقعیت مركزی را باید به معنای شكلی از ذاتگرایی احیا شده دانست، یا نه؟
2. رویكرد سیستمی، که زمینهی نظری نگارنده است، به سلسله مراتبی از پیچیدگی قایل است كه در سطوح گوناگون پدیدارهای متفاوت را پدید میآورد. پدیدارهایی كه در هر سطح از استقلال رفتاری برخوردارند، اما به شكلی همافزایانه با هم چفت و بست میشوند. به دلایل روششناسانه میتوان چهار سطح توصیفی برای این سلسله مراتب پیچیدگی در نظر گرفت و سطوح دیگر را مشتقهای این چهار لایه دانست. سطوح زیستی، روانی، اجتماعی و فرهنگی كه با سرواژهی “فراز” مورد اشاره واقع میشوند، به این ترتیب پدید میآیند. این بدان معناست که برای توصیف تمام و کمال سوژه، دست کم به چهار سطح توصیفی نیاز داریم که تن و بدن “من” را در سطحی زیستشناختی، نظام شخصیتی وی را در سطحی روانی، جایگاه و نقش و کارویژههای اجتماعی وی را در سطحی جامعهشناسانه، و ساختار و محتوای زبانی-معنایی حاکم بر او را در سطحی فرهنگی مورد وارسی قرار دهد.
آنچه كه ما سوژه یا “من” مینامیم، در واقع همان نظام شخصیتیایست كه در سطح روانی پدیدار میشود و پویایی درونی آن همان است كه تجربهی خودآگاه و زیستهی آدمیان را برمیسازد. به این ترتیب، “من” در نگرش سیستمی امری خارج از چارچوب یا زیربنایی نیست، كه سیستمی است خودسازمانده و خودزاینده و تكاملی كه در یكی از سطوح چهارگانهی فراز ظهور میكند. از این رو، اهمیت و اصالت هستی شناختی آن درست به همان میزانی است كه از پدیدارهای موجود در سایر سطوح (بدن در سطح زیستی، نهاد در سطح اجتماعی و منش در سطح فرهنگی) انتظار داریم. این بدان معناست كه هیچ یك از این چهار نظام پایه ارزش هستیشناختی بنیادین ندارند و برساختههایی ذهنی هستند كه در جریان فهم و تحلیل روندهای جاری در این سطوح پدید میآیند. با این وجود، این چهار نظام پایه از آن رو كه اشكالِ پایهی سیستمهای تكاملی را در سطوح گوناگون پیچیدگی نشان میدهند، اهمیت دارند و كانون توجه تجلیلهایی هستند كه فهم كلیت هستی انسانی را در شمولِ سلسله مراتبیاش آماج كرده است.
از همین اشاره به چگونگی ظهور “من” در نظریهی سیستمهای پیچیده، بر میآید كه نگارنده به هیچ شكلی از ذاتگرایی قایل نیست. نه “من” و نه سایر سیستمهای تكاملی حاضر در سطوح دیگر، ذاتی مستقل و “اصیل” و بنیادین ندارند، و همچنین است متغیرهایی مركزی كه رفتارشان را در هر لایه تنظیم میكند. یعنی نه تنها بدن، شخص، نهاد، منش اصالت هستیشناختی و ذاتی مستقل ندارند، كه بقا، لذت، قدرت و معنا (= بقلم) نیز كه مبنای تنظیم رفتارهایشان هستند نیز از چنین موقعیتی برخوردار نیستند. اینها تنها چهار محور مفهومی و چهار متغیرِ مركزی هستند كه برای فهم رفتار سیستمهای تكاملی یاد شده باید به آنها نگریست و پویاییشان را تحلیل كرد.
با این پیش درآمد، این پرسش همچنان به جای خود باقی است كه چرا از دید نگارنده به جای تاكید كردن بر همهی چهار سیستم پایهی یاد شده، باید بیشتر بر “من” تمركز کرد، و نه مثلا بازسازی نهاد اجتماعی بهینه، یا تولید منشِ ماندگار.
پیش از ورود به پاسخِ این پرسش، نخست باید حد و مرزِ جواب و دامنهی صدق پرسش را تعیین كرد. واقعیت آن است كه راهبرد عملیاتی نگارنده چنان كه گفته شد، بر من متمركز است و نظام شخصیتی و یك فردِ انسانی را واحد دگرگونی هستی تلقی میكند. با این وجود، این بدان معنا نیست كه سه سیستم تكاملی دیگر نادیده انگاشته میشوند. برعكس، از آنجا كه نگرش سیستمی تحویلانگار نیست، بر استقلال بن، نهاد و منش تاكید میكند و از آنجا كه كلانگار است، به اندركنش این نظامها و تداخل متغیرهای مركزیشان (بقلم) مینگرد. از این رو، هرچند سطح روانی محور عملیاتی بازسازی هستی قرار گرفته است، اما این موقعیت را به تنهایی اشغال نمیكند و تنها همچون لبهی تیغهی بازسازی هستی نگریسته میشود و جبههی موجی كه كرانههایی مهم و غیرقابل چشمپوشی را نیز در كنار دارد.
از این رو تاكید بر من، بیش از هرچیز راهبردی و پیش از هرچیز موضعی و نسبی است. از آن نمیتوان ارجحیت هستیشناختی، یا اصالت بیشترِ ذاتِ من را نتیجه گرفت.
3. با این وجود، من به عنوان آغازگاه فرآیند بازسازی هستی در نظر گرفته میشود، به پنج دلیل:
نخست آن كه از نظر تحلیلی، سطح روانی پیچیدهترین لایهی توصیفی در فراز است. پیچیدهترین چیزی كه در هستی شناخته شده است، مغز آدمی است، و پیچیدهترین فرآیندهای وارسی شده، فرآیندهای عصبی-روانیای هستند كه به ظهور منِ خودآگاه و انتخابگر منتهی میشوند. از این رو، نظام شخصیتی و سطح روانی و من، اهمیت تحلیلی نمایانی دارد. در این زمینه، کانت که سوژهی خودمختار را خشتی بنیادین در تعریف مبانی اخلاق و شناخت میدانست، خطا نکرده است.
دوم آن كه ما آدمیان به عنوان انتخابگرانی كه قرار است نظریهها (منشها) یا نظمهای اجتماعی (نهادها) را برگزینیم یا طرد نماییم، موجوداتی در سطح روانی هستیم. تنها در سطح روانی است كه سیستم خودزاینده و تكاملی مورد نظر ما به سطحی از پیچیدگی دست مییابد كه بتواند خود را بازنمایی كند، و به این ترتیب است كه خودآگاهی زاده میشود و ما آن نظام پیچیدهی خودآگاه هستیم. از این رو، متغیر مركزی موجود در سطح روانی – یعنی لذت- را به شكلی بیواسطه فهم میكنیم و میكوشیم تا سایر متغیرها را نیز به زبانِ لذت ترجمه كنیم. تاریخ نظریههای اخلاقی و حقوقی، در واقع تلاشی دیرپا و جذاب است كه در جوامع انسانی و به شكلی جمعی برای دستیابی به تفسیری توافق پذیر از این ترجمه انجام پذیرفته است. از این رو، “من” هنگام طرحریزی راهبردهای عملیاتی بیش از بقیه اهمیت دارد، چرا كه متغیر مركزیاش به شكلی سرراست و بیواسطه مورد محاسبه قرار میگذارد و اثرگذار میشود.
سوم آن كه به همان دلیل كه گذشت، زیست جهانِ انسانی و هستیای كه در قالب پدیدارها در پیرامون خویش برساختهایم، در سطحی روانی بازنمایی میشود و در این لایه است كه به شكلی شهودی با تجربهی زیستهی ما ادغام میشود. من است كه زیست جهان را بر میسازد و نظام شخصیتی در سطحی روانی است كه حقیقت را پدید میآورد. این حقیقت البته در سطح اجتماعی با قدرت تركیب شده و دچار دگردیسی میشود، و در سطح فرهنگی به معنا بر كشیده میشود و دستمایهی بقا یا انقراض منشها قرار میگیرد. با این وجود، در سطحی روانی است كه بیواسطه و به شكلی شهودی فهمیده میشود و با تجربههای روزانهی “من”، گره میخورد. از این رو سطح روانی اهمیتی بیشتر دارد، كه من، به طور شهودی برجستگی بیشتری از باقی نظامها دارد.
چهارم آن كه باز به همین دلایل، راوی داستانِ من، من است. یعنی آن سخنگویی كه تجربهی زیستهی من را در قالب زندگینامهای مزگذاری زبانی میكند، و آن داوری كه دربارهی كردارهای سیستمهای سطوح گوناگون فراز داوری میكند، در من قرار گرفته است. از این داور و راوی هردو در سطح نظام شخصیتی قرار دارند، و هنگام تحلیل ساختارهایی كه در سطوح دیگر استقرار یافتهاند، دست به گزینش و تحریف و بازنویسی جریانها میزنند. باز به این ترتیب، من اهمیت بیشتری دارد، چرا كه راوی و داوری در این سطح نهفته است كه خودآگاه یا ناخودآگاه، در شكل دهی و دستچین كردنِ عناصر سطوح دیگر (دست كم در چشمِ من) تعیین كننده است.
و در نهایت پنجم آن كه به خاطر تراكم زیاد پیچیدگی در سطح روانی، نظام شخصیتی و منِ برخاسته از آن، دارای بیشترین درجهی آزادی عمل در میان تمام سیستمهای چهارگانه است، و بیشترین دامنه از انتخابگری خودمدارانه را از خود نشان میدهد. یعنی من به چنان سطحی از پیچیدگی دست یافته است كه بخش مهمی از متغیرهای حاكم بر رفتار خویش را در درون نظام خویش دارد و مدیریت میكند. از این رو اموری مانند انتخاب آزاد و اراده و حق كه شالودهی پیریزی نظامهای اخلاقی، و بنابراین عنصری كلیدی در تمام دستگاههای تجویزی و راهبردی هستند، در این لایه بیش از هرجای دیگر دیده میشوند.
به این پنج دلیل، من یا سوژه اهمیتی راهبردی دارد.
ادامه مطلب: دربارهی روشنفکران آزاد
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب