نقشهای از خلا
(شرحی بر آموزش پنهان)
1. جوانی كه از در یكی از مدارس ایران دورهی دبیرستان را به پایان میرساند، به طور متوسط ده هزار ساعت از بهترین اوقات عمر خود را در مدرسه سپری كرده است. این ده هزار ساعت، زمان بیداری و فعالیت او را بخش عمدهی روزهایی كه در سنین هفت تا هژده سالگی میگذراند، پوشش میدهد. مدرسه را، با نگاهی نقادانه و منفی باف، میتوان به عنوان دستگاه دیوانسالارانهی عظیمی در نظر گرفت كه برای سرگرم كردن و سر كار گذاشتن جوانان در سنینی كه هنوز به مرحلهی تولید اقتصادی نرسیدهاند، تخصص یافته است. در این نگرش، مدرسه سیستم عریض و طویلی است كه برای كنترل رفتار اعضای غیرقابل كنترل جامعه طراحی شده است. یك جامعهی مدرن شسته و رفته با جوانانی كه هنوز نمیتوانند در كارخانهها و ادارات به كار بپردازند، ولی در عین حال توانمند و پرانرژی هستند و میخواهند زمان بیداریشان را به فعالیت بگذرانند، چه باید بكند؟ چگونه میتوان این نیروی محركهی اضافی و گاه خطرناك را مهار كرد و آن را مقید نمود؟ و در صورت موفقیت این مهارسازی، آیا راهی برای بهره برداری از این نیروی اضافی وجود دارد؟
جامعهی مدرن، به تمام این پرسشها پاسخی در خور داده است. این كه این نیروی سرشار و سرچشمهی جوشان فعالیت جوانانه را باید چه كرد، پاسخی آشكار دارد. باید آن را در مدرسه ها و نظامهای آموزشی -هنرستانها، مدارس، و بعدها پادگانها- زندانی كرد، و برنامهای مشخص و دقیق برای صرف هدفمند آن طراحی كرد. به این ترتیب با استخدام سپاهی از ناظمها، معلمها، و درجه داران، سن خطرناك جوانی به سلامت سپری میشود و جوانی كه شور و شرش در مدرسه ها و پادگانها فروكش كردهاست، به عنوان یك واحد تولیدی منظم و قابل كنترل، به جامعهی با ثبات و پاكیزهی مدرنمان وارد میشودو بر حسب تقاضا به تولید كالا، اندیشه، یا فرزند میپردازد.
كاركردهای فرعی فراوانی هم هستند كه میتوانند بر این دستگاه هنجارسازی موفق سوار شوند. جوان باید پس از خروج از این چرخ گوشت عظیم، تواناییهای پایهای را جذب كرده باشد. او باید مهارتهای شایستهی زیستن در جامعهای پیچیده را به دست آورده باشد، و باید بتواند وقت شناس، منظم، مطیع، و به شكلی از پیش تعریف شده هدفمند باشد. جوان باید مهارتهای پایهی مورد نیاز برای زیستن در میان دیگران را به دست آورد، و ارزشهای اخلاقی، اصول جهان بینی، نظام معنایی، و قواعد انضباطی حاكم بر بدنش را درونی سازد. جوان باید در جهان بزرگترهایش سهیم شود، و به این ترتیب از وسوسهی خطرناك تلاش برای ساختن جهانی برای خویش درگذرد.
جوان در مدرسه تمام این ویژگیها را به دست میآورد. از یكسو گروهی موجود كم سن و سال، بی تجربه در فهمیدن جهان، و خلاق وارد میشوند، و از سوی دیگر گروهی از انسانهای معقول كه پیچ مخاطره برانگیز جوانی را به سلامت طی كردهاند خارج میشوند. با چشمداشتها و خواستههای مشترك، و قواعد مشابهی كه برای رقابت بر سر وسایل یكنواخت تحقق آرزوهای همگونشان دارند.
اما این جوان درسخوان، در سنی خاص آنقدر زورمند می شود كه احتمال شوریدنش بر نظم حاكم بر مدرسه وجود دارد. دیر یا زود زمانی فرا میرسد كه قد شاگرد از معلم بلندتر می شود و دیگر نمیتوان با زدن خطكش به كف دستش، اشكش را درآورد. در چنین شرایطی، نهاد مقتدرتر و نیرومندتری برای مهار این جوان مورد نیاز است، با قواعد سادهتر و خشنتر، و قوانین سفت و سختتر و كارگزارانی با قدرت عیانتر. و در طی این روند است كه صف دراز جوانان فراخوانده شده به خدمت زیر پرچم را در پل چوبی می بینیم. به راستی هم پرچمی لازم است تا این نیروی انسانی عظیم و عاطل و باطل را در زیرش گردآوریم، و آنها را از اختراع راههای برنامه ریزی نشده و غیرقابل كنترل باز داریم.
اگر به دلایلی -مثلا كسادی اقتصاد و شیوع بیكاری- زمان جوانی كش آمد، و دو سال خدمت در پادگان جوابگو نبود، شكلی نوساخته از دبیرستان و مجموعهای ملایمتر ولی پاداش دهندهتر از نظامهای انضباطی مورد نیاز واقع میشود، و به این ترتیب است كه در علی آباد كتول دانشگاه آزاد اسلامی تاسیس میشود، و جوانان با منت و خواهش بسیار، هزینهی زمانی و ریالی گزافی را میپردازند تا به دریافت مدركی از آنجا مفتخر گردند.
با این توضیح، مدرسه، پادگان، و دانشگاه، نمونههایی برجسته از نهادهای هنجارساز هستند.
2. جوانی كه به دست معلم سپرده میشود، در ابتدا موجودی زیرك و هوشمند است. ذهنی خلاق و سیال دارد و در مسیر انتخاب طبیعی چنان تكامل یافته است كه در این سن خاص، زود بیاموزد و نظمهای پیرامونش را خوب بفهمد. آنچه كه وی در مدرسه می آموزد، به ظاهر برنامه ریزی شده، هدفمند، سودمند و سنجیده مینماید. اما این تنها بخشی از ماجراست.
جوانی كه از صبح علی الطلوع در سر كلاس درس حاضر شود و در زمان كلاس تنها به حرف معلم گوش دهد و در زنگ تفریح هم به بازیهای مجاز و تعریف شده بپردازد و خارج از زمان مدرسه هم با دوستانش رابطهای جز رد و بدل كردن جزوه و كتاب درسی نداشته باشد، نسخهای آرمانی، ناخوشایند، و موهوم از شاگردان است، كه شاید برخی از معلمها گاهی آرزویش را داشته باشند، اما احتمالا به محض این كه نصیبشان شود، از این آرزویشان پشیمان خواهند شد. چرا كه چنین شاگردی نمیتواند چندان هوشمند باشد.
شاگردان، در واقع به هوای دیدن همكلاسانشان، با قصد گپ زدن با هم، و با هدف بازی كردن و تفریح به مدرسه میروند. زنگهای درس و كلاس وقفه هایی ناخوشایند در این كنش اجتماعی شكوهمند هستند، و امتحانات پایان نیمسال تضمینی برای دلهره آمیز بودن اوقات سپری شده در این هنگام. برنامهی درسی سنجیده، مدون و نوشته شدهای كه به شاگردان ارائه میشود، هم از نظر حجم درگیری ذهنی و هم از نظر جذابیت، موضوعی فرعی و درجه دوم محسوب میشود. شاگردان معمولا آنقدر هوشمند هستند كه از این برنامهی مدون و سنجیده شیوههای نمرهگیری و ارضای معلمان و والدینشان را استخراج كنند، و به ندرت آنقدر نابغه از آب در میآیند كه خارج از این چارچوب خشك و واپس زنندهی درسی، پرسشهای جدی شان دربارهی هستی را طرح كنند و به دنبال پاسخ آن بگردند.
جوانان، در مدرسه چیزی عمیقتر، همه جانبهتر، و ماندنی تر از برنامههای مدون درسی را تجربه میكنند. در تك تك كلاسهای مدارس رسمی، و در لابلای وقفه های كلام هر معلم، روندی پایدار، فراگیر و اثرگذار به شكلی نادیدنی و ناملموس ادامه دارد، و آن روند آموزش مخفی شاگردان است.
3. ناظری كه از پنجرهی بی طرفی مطلق به مدرسهها بنگرد، چیزی سوای چشمداشتهای برنامه ریزان درسی را مشاهده خواهد كرد. او احتمالا به این نتیجه خواهد رسید كه كنش اصلی شاگردان در مدرسه، دست انداختـن بزرگترها است. مهمترین تبادل اطلاعـاتی شاگرد و محیـطش در مدرسه، از نظـر او به جوكهـای بیادبانه و نقل تجربیات جوانانه منحصر خواهد شد. عمیقترین چیزی كه شاگرد در مدرسه میآموزد، از چشم او فراگیری كنش متقابل با دیگران خواهد بود، و یادگیری قواعدی كه بر این كنشها حاكم است.
چشم انداز شاگردان نیز تا حدود زیادی با این تصویر فرضی مشترك است. شاگردی كه پس از عبور از زیر چرخ و دندهی فرسایندهی مدرسه، عصرگاهان به خانه باز میگردد و تجربیات روزانهاش را مرور میكند، بیش از آن كه به نوشتههای كتاب درسی یا نقل قولی از معلمش توجه داشته باشد، به رخدادهای بازیگوشانهی آن روز، دعوایش با این یكی همكلاسی و دوستیاش با آن دیگری توجه میكند. معلم و كتاب و درس و كلاس، تنها در حاشیه و به عنوان نمادهایی تهدید كننده و ترساننده حضور دارند. نمادهایی كه از دید بزرگترها مهم تلقی میشوند، اما از نظر جوان مدرسه رو، چیزی جز مخلفات مهمانی بزرگ مدرسه نیستند.
جوان در مدرسه آموزش میبیند تا با هستی سازگار شود. به قول هگل، سه نوع ارتباط اصلی بین فرد و هستی ممكن است. ارتباط با خود، ارتباط با دیگری (یعنی موجوداتی دیگر كه مانند من، خود دارند) و ارتباط با جهان (یعنی رخدادهای بیجان). جوان، در مدرسه هر سه وجه این مثلث بنیادین را تجربه میكند، هرچند تاكید بزرگترهایش، به شكلی نامتوازن بر ارتباط فرد با جهان متمركز شده است.
برنامهی درسی رسمی، ارتباط فرد با جهان را به شكلی زمخت و خالی از خلاقیت تنظیم می كنند. جهان در چشم دانشآموزی كه سالهای پیاپی مدرسه رفتنش را طی میكند، در قالب مجموعهای از نمادها، معادلات، و قوانین به ظاهر قطعی و خشك و بی روح سامان مییابد، و در نهایت به بختكی عظیم و ترساننده بدل میشود كه پرسیدن دربارهاش كار دانشمندان گوشهگیر تلقی میشود و اندیشیدن دربارهاش كار آدمهای بیكار.
آنچه كه برنامههای رسمی آموزشی ما به كل نادیده میانگارند، ارتباط جوان با خودش، و با دیگران است. كدام مدرسه را میشناسید كه برنامهای مستند -مانند برنامههای درسی فیزیك و زیست شناسی- برای تنظیم ارتباط فرد با خودش یا با دوستانش تدوین كرده باشد؟ كدام معلم است كه باید به پرسشهای جوان دربارهی تصویر ذهنی اش از خودش پاسخ بگوید، و چه كسی صلاحیت نقد كردن و بازخورد دادن در مورد خودانگارهی شاگردان را دارد؟
كدام یك از ما معلمانی كه به دلیل تسلطمان بر كتابهای درسی و فنون ضدشورش وارهی كلاس داری به خود می بالیم، شیوهای سنجیده و منظم برای انتقال مفاهیم پایهی ارتباط با دیگری را به شاگردانمان میآموزیم؟ چند تن از ما دغدغهی تنظیم چنین رفتارهایی را در سر داریم؟
و اگر داریم، تا به حال چه كردهایم؟
وقتی دو نفر از شاگردانمان با هم گلاویز میشوند و دعوایشان میشوند، جز جدا كردنشان چه كردهایم، تا به حال چند بار به جوانانی كه روزی خودمان بودیم، مجال دادهاند كه در برابر چشم نقاد و پرتجربهی بزرگترهایشان با هم زد و خورد كنند و به هم فحش بدهند و روش كنار آمدن با خود و دیگری را از مجرای تحلیل چنین دعواهایی بیاموزند؟ كدام یك از ما در آن هنگام كه در آن سوی این نیمكتهای آشنا بودیم، توانستهایم فارغ از نگاه خیره و شماتت بار ناظممان به هنگام بروز اختلاف یك دل سیر با همكلاسی مان كتك كاری كنیم و بعد خودمان -مستقل از پند و اندرزهای كلیشهای – به ارزیابی نتیجهی رفتارمان بپردازیم؟
چند تن از ما در آن هنگام كه جوان بودیم، فرصت تجربهی ارتباط با دیگری را به دست آوردیم؟ و كدام یك از ما امروز این فرصت را به شاگردانمان اهدا می كنیم؟
تجربهی دیگری، تنها در كتك كاری خلاصه نمیشود. فن مهربانی به دیگران، شیوهی غیربرخورندهی دلسوزی و كمك كردن به دوستان محتاج، و رموز همدلی با كسی كه درد دل می كند، بسیار بیش از فراگیری شیوهی صرف افعال عربی یا مكان فلان غده در سر خرچنگ به كار شاگردانمان میآید. چرا چنین سرسختانه به صرف و نحو وغدهی خرچنگ چسبیدهایم و چنین مصرانه از زیر بار یاری كردن شاگردانمان در این حوزه شانه خالی میكنیم؟
شاید پاسخ در رفتار مشابهی نهفته باشد كه روزگاری با خود ما شده است. شاید جواب این است كه ما در مورد غدهی خرچنگ صحبت می كنیم، چون به هنگام جوانی تنها همین را به ما آموزاندهاند، و خود جز آن چیز زیادی نیاموختهایم.
و ارتباط با خویشتن نیز همچنین است. بازخوردهایی كه شاگردان در مورد هویت فردیشان، جایگاه اجتماعیشان، نقش شان در گروه، و توانمندیها و نقاط ضعفشان دریافت میكنند، همواره از زمینهای آشوبناك از كنشهای متقابل افراد همسال بر میخیزد. تعامل معنادار معلم -شاگرد، معمولا به شماتت شاگرد به دلیل رفتار ناشایسته -بخوانید غیرمنضبط- یا ستایشش به خاطر گرفتن نمرهی خوب منحصر میشود. آنچه كه جوان تشنهی دانستنش است، -یعنی این كه خودش، مستقل از نمره و شلوغبازیهایش، چیست – هرگز با او در میان گذارده نمی شود.
بین خودمان باشد. شاید ریشهی این لكنت در ارتباط با شاگردانمان، آن باشد كه به راستی آنها را به عنوان ماشینهایی برای تولید نمره و افتخارهای مترشدنی و سنجه پذیر در نظر میگیریم. یكی از دلایل عجز ما در ارائهی تصویری انسانی و درست از هویت شاگردانمان، می تواند این باشد كه چنین تصویری در اساس نزدمان وجود ندارد.
ادامه مطلب: تعامل گفتگوی تمدنها و فضاهای دانشگاهی
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب