مرز مكتب
روزنامهی بنیان، چهارشنبه ۱۳۸۱/۱/۱۴
نوشته شده در: ۱۳۷۹/۶/۵
پیش درآمد
هدف از نگاشتن این نوشتار، روشن كردن برخی از ابهام ها در مورد كاركرد و هدف سیستم های آموزش و پرورش است . همچنین تلاش خواهد شد تا برخی از پیش فرضهای بدیهی فرض شده، از نو به زیر محك نقد كشیده شوند. من متخصص رشتهی آموزش و پرورش نیستم، و بنابراین باید این متن را به عنوان حاصل تلاش یك نوآموز این رشته در نظر گرفت، و نه ادعایی آغشته به تعصبات برخاسته ازتخصص . گذشته از حقیقت غیرمتخصص بودن نگارنده، باید بر این نكته هم پای فشرد كه اصولاً هیچ دیدگاهی، و هیچ شناختی قادر به رها شدن از دام نسبیتی كه دامنگیر همهی جنبه های شناخت انسانی است نخواهد بود، پس آگاهی من بر این كمی دانش، بهانهی خوبی برای بازداشتنم از آغاز این نوشتارنیست !
من در پی معرفی راهی مطلق و غایی برای حل مشكلات موجود در زمینهی آموزش و پرورش نیستم .تنها معرفی نگرشی تازه، از زاویهی دید دانش سیستمهای پیچیده مطلوب نظر است . كه شاید كه برآورده گردد.
پیش از آغاز بحث، لازم می دانم برخی از عبارات و كلیدواژگان به كار رفته در متن را تعریف كنم . لازم نمی بینم بر این نكته پافشاری كنم كه همهی تعاریف، نسبی و ناقصند و چشم كمال داشتن از یك تعریف ویك كلیدواژه، چیزی جز خطایی زبانشناختی نیست . پس فراموش نكنیم كه همهی كلید واژگان یاد شده در این متن ویژه به این تعبیر خاص آمده اند و هدف از تعریفشان تنها روشنتر كردن زمینهی بحث است، ونه به دست دادن مفهومی مطلق.
1) تعریف كلیدواژگان
اطلاعات : عبارت است از رابطهی بین ماده و انرژی در یك سیستم پیچیدهی مادی . اطلاعات نهفته در یك سیستم، سطح پیچیدگی آن را تعیین می كند و می تواند با همان چیزی كه به طور سنتی با واحدبیت شمرده می شود، یكسان فرض شود.
فرهنگ : عبارت است از مجموعه اطلاعات اكتسابی موجود در سیستم عصبی آدمیان و وابسته به یك بستر اجتماعی، كه تعیین كنندهی الگوی رفتاری آنها باشد. هرچه حجم اطلاعات و پیچیدگی اجزای درونی آن بیشتر باشد، تنوع رفتاری دارندگان آن فرهنگ هم بیشتر خواهد بود.
عناصر فرهنگی : عبارتند از بسته هایی اطلاعاتی، كه می توانند به عنوان یك كوانتوم انتقال پذیر درزمینهی فرهنگ مطرح شوند. هریك از این عناصر، نظامی از اطلاعات است، كه اجزایش دارای پیوستگی درونی و گسستگی بیرونی نسبی باشند. یعنی اطلاعات موجود در آن با هم یك كل سازمند(ارگانیك) تشكیل دهند، و درمیان زمینهی سایر انواع اطلاعات هم قابل تشخیص باشند. برای این مفهوم گاه كلیدواژهی منش مورد استفاده قرار گرفته كه در واقع شكل تعریف شده تر این مفهوم در قالب مدلی از پویایی فرهنگ به نام نظریهی منشهاست .
آموزش و پرورش : عبارت است از رشته عملكردهایی كه به انتقال فرهنگ از نسلی به نسل دیگر منجرمی شود.
2) تحلیل مفهوم انتقال فرهنگ
گونهی انسان، از دید دانش زیست شناسی، جانوری است اجتماعی، كه مهمترین نمود پیچیدگی ساختار عصبی اش، توانایی شگرفش برای انتقال فرهنگ است . یعنی یك انسان این توانایی را دارد تااطلاعات در دسترس خود را، كه تعیین كنندهی شیوهی رفتارش هم هست، در اختیار همنوعان خود قراردهد. این ویژگی چیزی نیست كه مختص به انسان باشد. تقریباً تمام جانوران پیچیدهی شناخته شدهی دیگر هم -از اردك گرفته تا مورچه – چنین خاصیتی دارند. توله شیری كه همراه مادرش شكار كردن را گام به گام می آموزد و مورچه ای كه پس از خروج از پیله اش زبان شیمیایی (بخوانید فرومونی ) درون لانه رامی آموزد، همه و همه در حال استفاده از فرهنگ ویژهی خود هستند.
اما یك ویژگی مهم در فرهنگ انسانی وجود دارد، و آن هم پدیدهی “انباشت ” است . این امر بدان معناست كه اطلاعات میرای موجود در دستگاه عصبی آدمیان، در مسیر تكامل این گونه، این امكان رایافته تا از راه ثبت شدن در نمادهایی قرار دادی -و به طور خاص زبانشناختی،- پس از مرگ سیستم عصبی سازندهی خود نیز، قابلیت انتقال خود را حفظ كند. این همان مفهوم نویسایی است، كه حدودهشت هزار سال پیش تكامل یافته و آغاز تمدن را همزمان با زایش آن در نظر می گیرند.
فرهنگی كه به مرحلهی نویسایی رسیده باشد، این امكان را می یابد كه در طول زمان – مستقل از اذهانی كه در حالت طبیعی باید آن را حفظ كنند، – باقی بماند و انباشته شود. این انباشت اطلاعات درمسیر نسلها، توسط كشف چند راهكار در میان ما آدمیان تسریع شده است . نخستین جهش در فرآیند ثبت و انباشت اطلاعات – و بنابراین ثبت فرهنگ – كشف خط و نویسایی نمادین بود. بعد از آن، می توان كشف صنعت چاپ را به عنوان دومین جهش در این زمینه دانست، كه برخی ظهور عصر روشنگری راپیامد آن می دانند.
در نهایت، ساز و كار كنونی انتقال فرهنگ در جوامع ما، مبتنی بر زبان نمادین، و روشهای صنعتی شدهی ثبت و تكثیر آن است . به این ترتیب نوار و فیلم، به همان شكل در ثبت و نقل عناصر فرهنگی موثرند، كه كتاب و جزوه و دیسكت و دیسك نوری .
فرهنگ عاملی است كه با وجود فراگیر بودن و جهانی بودنش، زیرشاخه ها وتقسیمات فراوان دارد.
زبان، نژاد، قومیت، ملیت، و مذهب نمونه هایی از مرزها و حدودی هستند كه برای جدا كردن فرهنگها ازیكدیگر پیشنهاد شده اند. به گمان نگارنده، همان عنصر زبان، بنیادی ترین شاخص تفاوت فرهنگهاست .فرهنگهایی كه به این ترتیب از هم جدا می شوند، مرتب در حال اندركنش و داد و ستد اطلاعاتی هستند.
در این روزگار كه اصطلاحی به عمق “دهكدهی كوچك جهانی ” مطرح شده است، تراوش و ” نشت كردن ” عناصر فرهنگی از بین این حد و مرزهای زبانی به صورت یك پدیدهی روزمره درآمده است .
این نظام بغرنج داد و ستد اطلاعاتی، آنگاه كه از زاویهی دید برخی از شاخه های نه چندان شناخته شدهی زیست شناسی نگریسته شود، خواصی جالب توجه و بحث برانگیز را از خود نشان می دهد. من در اینجا سر آن دارم تا دیدگاه خود را در مورد دینامیسم تغییرات این عناصر، بنگارم . هدف من، بحث واستدلال در مورد درستی یا نقدپذیری دیدگاهم نیست، كه تنها می خواهم بینشی از زاویه ای نادیده انگاشته شده را معرفی كنم .
دیدگاه مورد نظر این نوشتار، توسط شواهدی پشتیبانی می شود، كه توسط یكی از شاخه های جدید زیست شناسی -زیست مصنوعی (1)- قابل دستیابی است .
این شاخه از علم، می كوشد تا مفهوم زندگی، و سیستم زنده را درست درك كند، و در صورت امكان، باتولید كردن مدلها و سازواره هایی شبه زنده، -یا به ادعای برخی زنده – این پدیده را بهتر بشكافد. این شكافت معنایی، با بررسی سیستمهای تكاملی طبیعی یا مصنوعی ممكن می شود. سیستم تكاملی، درنظریهی سیستم های پیچیده و زندگی مصنوعی عبارت است از 1) سیستم اطلاعاتی پیچیده وخودسازمانده ای كه 2) در طول زمان به صورت گسسته تداوم داشته باشد، یعنی تولید مثل كند و توانایی انتقال اطلاعات خود را به نسل بعد داشته باشد، و 3) در طول زمان به طور تصادفی در این صفات جهش پیدا كند. یعنی با دقت صد در صد این اطلاعات را بازتولید نكند.
این سه ویژگی برای این كه مفهومی موسوم به انتخاب طبیعی ایجاد شود كافی هستند. تمام سیستم های برآورندهی هر سهی این شروط، اگر در شرایط محیطی طبیعی و بغرنج جهان خارج قرار گیرند، این امكان را دارند كه در طول زمان تكامل یابند و ساختارهایی پیچیده تر از حالات اولیهی خود را ایجادكنند.
عناصر فرهنگی، به این ترتیب، سازواره هایی تكاملی هستند. این عناصر فرهنگی اگر در زمینهی گسترهی اطلاعاتی فرهنگ مورد بررسی قرار گیرند، برخی از ویژگیهای جالب توجه را از خود نشان می دهند كه با ساختارهای زنده -كه رایجترین اشكال سیستمهای تكاملی در سیارهی ما هستند، شباهت چشمگیری دارد.
هر عنصر فرهنگی یك ساختار اطلاعاتی پیچیده است كه خاصیت خود سازماندهی و دینامیسم پیچیدهی مورد انتظار ما را دارد. فارغ از دغدغه های فلسفی -كه ارتباطی با بحث ما ندارد،- می توان هرعنصر فرهنگی را در سرمشق علمی رایج امروز، به عنوان یك الگوی خاص و پویای شلیك نورونی درمغز آدمیان در نظر گرفت . به این ترتیب هر عنصر فرهنگی درست مانند سایر انواع موجودات جاندار،دارای حضور فیزیكی مشخص و عینی خواهد بود.
عناصر فرهنگی، درست مثل ویروسها، -یا ویروسهای رایانه ای – تولیدمثل می كنند، یعنی از مغز یك میزبان به مغز میزبان مستعد دیگری منتقل می شوند. این عناصر، علاوه بر این جهش هم پیدا می كنند،یعنی می توانند در طول زمان و در حین هركدام از مراحل تولیدمثل خود، با خطاهایی تكثیر یابند، و به این ترتیب در طول زمان امكان دگرگون شدن صفات وراثتی خود -یا همان الگوی شلیك نورونی – راتضمین كنند.
بنابر این عناصر فرهنگی سازواره هایی تكاملی هستند كه در بومی به وسعت مغزهای ما، پراكنده شده اند. ناگفته پیداست كه این ادعا به معنای در غلطیدن به دامان حیاتگرایی (2) نیست، و ادعای ما به هنگام تكاملی خواندن عناصر فرهنگ، ادعایی در چارچوب نظریهی سیستم های پیچیده، و مبتنی برشباهت الگوهای دگرگونی سیستم هاست . در این معنا، عناصر فرهنگی درست مانند گونه های آشنای جانوری، برای كسب ماده وانرژی با هم رقابت می كنند و از انبوه جهشهای نیمه تصادفی زاده می شوند وبه نوبهی خود منقرض می شوند. مغزهای ما، اگر در ابعاد كلان مورد بررسی قرار گیرد، همچون جنگلی است كه مسكن هزاران “گونه “ی فرهنگی است . به این ترتیب می بینیم كه پیشرفت فرهنگهای جانوری به صورت عام، و تمدن بشری را به شكل خاص، می توان نمودهایی از این مسیر تكاملی در نظر گرفت .
در این تصویر، سپهر اطلاعاتی مشتق شده از فرهنگ، به همراه سپهر بیوشیمیایی سازنده كالبدفیزیولوژیك آدمی، یین و یانگی در هم پیوسته را ایجاد می كند، كه ساخت جامعهی انسانی و شكل حضور آدمی را بر پهنهی گیتی رقم می زند.
به خوبی آگاهم كه این دیدگاه برای هر خواننده ای، به ویژه اگر با مفاهیم زیست شناختی جدید بیگانه باشد، ناپذیرفتنی و نامفهوم جلوه می كند. اما در این نوشتار فضا و زمان كافی برای پرداختن به شواهدتقویت كنندهی این دیدگاه وجود ندارد. این سطور به ظاهر غیرقابل درك و قبول، برای این آمد تازمینه ای برای فهم گزاره هایی كه پس از این خواهم آورد فراهم شود. رد و پذیرش دیدگاه معرفی شده،چیزی نیست كه با بسنده كردن به همین دو سه خط ممكن باشد. به همین دلیل هم از خواننده می خواهم تا فارغ از دلهرهی پذیرش و نفی این نگرش، آن را به عنوان یك امكان فرض كند و باقی متن رادر سایهی این امكان حلاجی كند.
با توجه به آنچه كه گذشت، انتقال فرهنگ عبارت است از تكثیر عناصر فرهنگی، و پیشرفت فرهنگ عبارت است از پیچیده تر شدن بوم عناصر فرهنگی در طول زمان، كه خود پیامد بالا رفتن پیچیدگی درتعداد و ساختار عناصر فرهنگی تكامل یابنده است . با این مقدمه، درك چگونگی رقابت عناصرفرهنگی برای دست یافتن بر آشیانهای (3) مورد نیازشان آسانتر خواهد بود. هر عنصر فرهنگی كه نیرومندتر و سازگارتر با محیط خود باشد، مثل گونه های زندهی آشنای ما تكثیر خواهد یافت و رقبای دیگر خود را از صحنه خارج خواهد كرد و یكه تاز بوم مورد نیازش خواهد شد. شاید زدن چند مثال در اینجا مناسب باشد:
نخست : چیزی به سادگی یك جوك یا یك داستان كوتاه را در نظر بگیرید. هر جوك عبارت است از یك الگوی پیچیدهی شلیك نورون ها در مغز كسی كه آن جوك را “می داند”. اگر این جوك، برای كس دیگری تعریف شود، الگوی عصبی /اطلاعاتی مشابهی در مغز شنونده ایجاد خواهد شد. این انتقال الگوی فیزیكی ارتباط نورون ها با هم، همان است كه می تواند به عنوان تولید مثل جوك ها فرض شود. به این حقایق كاری نداریم كه عده ای در مورد درجهی شباهت الگوهای شلیك نورونی مربوط به خاطرات مشابه بحث و دعوا دارند. چیزی كه مسلم است این كه این شباهت تا حدود خاصی -كه انتقال وبازتولید آن جوك را ممكن می سازد- وجود دارد. حالا متوسط عمر یك جوك و سرعت پراكنده شدنش را در سطح یك جمعیت در نظر بگیرید، این سرعت و توانش، بستگی دارد به این كه سایر جوكهای موجود در این “آشیان خاص جوك ها” تا چه اندازه نیرومند باشند. اگر جوكهایی “بهتر” -یعنی سازگارتر بامحیط- وجود داشته باشند. فرد ترجیح می دهد آنها را برای دیگران بازگو كند، و شنونده هم انتقال آن راترجیح می دهد، به این ترتیب نوعی شایستگی تكاملی (4) برای جوك ها قابل تعریف می شود.
دوم : رقابت بین دو دیدگاه فیزیك كوانتومی و مكانیك كلاسیك را به یاد بیاورید. دو غول پیچیده یااطلاعاتی وجود داشتند كه برای ما تبیین كنندهی ساز و كار عالم بودند، و اما در نهاد خودشان، چیزی فراتر از دو الگوی ویژهی شلیك نورونی در مغزهای ما نبودند. این دو دیدگاه در تصادم با یكدیگر، بر سرمغزهای صاحب خودشان رقابت كردند، در مسیر انتقال از یك مغز به مغز دیگر، پیچیده تر شدند و تغییریافتند و متكامل شدند، و در آخر یكی دیگری را از میدان به در برد. آنچه كه در این نمایش شاهدش بودیم، از دید یك زیست شناس تكاملی، همان رقابت بین دو گونه و انقراض یكی از آنها بوده است .
فرهنگها، به عبارتی، عبارتند از بومهای بزرگی كه هزاران گونهی مرتبط با هم از عناصر فرهنگی، درزمینهی آن به تكثیر و رقابت مشغولند. همانطور كه یك بیابان، بومی ویژه است با گونه های جانوران خاص خود، یك فرهنگ هم پهنه ای نشانگانی / معنایی است كه تركیب منشهای ویژهی خود را دارد. مادر سطح بوم شناسی، جنگل، بیابان، رودخانه، دریا، و ده ها نوع بوم دیگر را می شناسیم كه هریك بادیگری تفاوتهایی مشخص دارند و دارای گونه های ویژهی خود هم هستند. در سطح فرهنگها هم چنین چیزی را می بینیم . هر فرهنگ، حد و مرزی مشخص دارد كه آن را از سایر فرهنگها جدا می كند. به گمان من، این مرز، به طور طبیعی همان زبان است . زبان در عمل عبارت است از شكل كدگذاری اطلاعات وراثتی گونه های عناصر فرهنگی . هریك از این فرهنگها، عناصر ویژهی خود، و پویایی خاص خود را دارند و به همین دلیل هم در برخورد با سایر فرهنگهای رقیب، به شكلی قانونمند عمل می كنند. همانطور كه بوم بیابان در برخورد با بوم جنگل رفتاری مشخص و قاعده پذیر دارد.
پویایی عناصر فرهنگی، برخورد و تصادم تمدنها، و بقا و انتشار عناصر فرهنگی ویژه، همه و همه براساس این دیدگاه، قابل تحلیل هستند.
3) آموزش و پرورش ; نهادی برای انتقال فرهنگ
فرهنگ و جامعه، دو روی یك سكه هستند. همانطور كه نمی توان یك بوم جنگلی را بدون در نظرگرفتن جانوران ویژهی جنگل تصور كرد، جامعه هم بدون فرهنگ معنا ندارد. رخسار یك جامعه، ریختی خاص است كه در اثر حضور عناصر فرهنگی مشخص امكان ظهور می یابد. پس گفتن از جامعهی بدون فرهنگ، یا فرهنگ مستقل از جامعه بی معناست . برای پژوهشگری كه در پی شكافتن فرهنگ یك جامعه است، آن نمودهای رفتاری كه آدمیان وابسته به آن جامعه از خود نشان می دهند، می تواند به عنوان بهترین شاخص شناسایی فرهنگ طرح شود. فرهنگ، رابطه ای یك به یك با طرز رفتار آدمیان سازنده اش دارد. در واقع، بنابر یك تعریف – كه از حرفهای قبلی خودمان مشتق می شود- فرهنگ عبارت است ازهمین نمودهای رفتاری، آنگاه كه در سطح پویایی اطلاعات نگریسته شود.
جامعه نیز مانند فرهنگ و در همان قالب، مفهومی تكاملی دارد. جوامع نیز سیستم هایی خودسازمانده و پیچیده اند كه با همگنان خود رقابت می كنند و در محور زمان تا مدتی بازتولیدمی شوند و بعد از آن از بین می روند، و در این میان آنچه كه دوام و بقای آنها را تعیین می كند، فرهنگ جاری در آنهاست . شاید در این مقطع، بتوان فرهنگ را – بدون در افتادن به نگرش مثالی هگل،- به عنوان روح و خلق و خوی یك جامعه دانست .
فرهنگ، پیكره ای از قراردادها، توافقها، و مفاهیم مشترك است كه از سوی اعضای یك جامعهی انسانی پذیرفته
می شود و الگوهای رفتاری ایشان را تعیین و تنظیم می كند. در نگرش جامعه شناختی نوكاركردگرایانه (5)،یكی از چهار چسب اجتماعی اصلی، فرهنگ مشترك رایج بین اعضای یك جامعه است، و به قول متفكران حلقهی فرانكفورت، این فرهنگ است كه رانهی اصلی تغییرات اجتماعی است .
جوامع، به عنوان سازواره هایی خودسازمانده، زیرواحدهای تخصص یافتهی مورد نیاز خود برای بیشتر كردن ضریب پایداری پویایی سیستم را در طول زمان در درون خود پدید می آورند. این زیرواحدها، در جوامع ابتدایی تر در قالب شمن قبیله و كاهنی كه تعیین كنندهی هنجارهای رفتاری وبرداشتهای مشترك اعضای جامعه از جهان است تجلی پیدا می كند، و در جوامع پیچیده تر و مدرن تر، به صورت نهادهایی فراگیر و تنومند و چندمنظوره ظاهر می شود و پیدایش نهاد اجتماعی بزرگی به نام آموزش و پرورش، در اوایل عصر نوزایی، پدیداری این چنین بوده است .
1-3) تحلیل ساختاری نظامهای آموزشی
هر نظام آموزش و پرورشی، – در هر سطحی از پیچیدگی كه باشد- در كلیت خود از این بخشهاتشكیل شده است :
1-1-3) ساخت سازندهی عنصر فرهنگی (منش ): زیرواحدی است كه در جوامع مدرن اندیشمندان، دانشمندان، ادیبان، فلاسفه و متفكران اجتماعی و مذهبی پیكرهی آن را تشكیل می دهند.در جوامع باستانی شمن قبیله، كاهن معبد، و یا مصلح های اجتماعی این نقش را ایفا می كرده اند. ساخت سازندهی منش، در واقع لایه ای از افراد نخبهی جامعه را تشكیل می دهد، كه برای پردازش، بازتولید وتولید اطلاعات جدید در شبكهی روابط انسانی جامعه تخصص یافته اند. این لایه، وظیفهی تصویر كردن برداشتی قابل قبول، قابل توافق، و كاربردی از جهان را در چشم سایر اعضای جامعه بر عهده دارند. درجوامع (از نظر فرهنگی ) بحران زده ای مانند ایران دههی سی و چهل خورشیدی، روسیهی دههی بیست و فرانسهی دههی شصت میلادی، واژگانی مانند روشنفكر، منورالفكر، intelligentsia وintelectual در مورد این طبقهی خاص از افراد به كار گرفته می شد.
2-1-3) ساخت توزیع عناصر فرهنگی : این ساخت در قالب گره گاه هایی اجتماعی كه محل اندركنش اطلاعاتی اعضای جامعه است، نمود می یابد. گره گاه هایی كه اطلاعات از مجرای آن منتقل می شوند و از فردی به فرد دیگر تسری می یابند. یكی از علل پایداری جوامع مورچگان، به قول مترلینگ، چینه دان اجتماعی آنهاست، كه عبارت است از اندام گوارشی ویژه ای كه شریك شدن هممهی اعضای كلنی در غذایی تازه یافت شده را ممكن می كند. ساخت توزیع منشهای فرهنگی، كاركردی موازی با آن را در مورد پدیدارهای اطلاعاتی و فرهنگی بر عهده دارد و به همان ترتیب انسجام و نظم رادر زیرگروه های متنوع یك جامعه برقرار می سازد. نظامهای آموزشی، به مثابه چینه دانهایی اطلاعاتی وفرهنگی عمل می كنند كه بازتوزیع و تقسیم هماهنگ منشها در سطح جامعه را ممكن می سازند.ساخت توزیع منش، در جوامع باستانی به صورت قصه گویان دوره گرد، نقالان، شاعران و… وجود داشته است . این ساخت با تمركز یافتن تدریجی قدرت در نهادهای سیاسی جوامع پیچیده تر، تخصص بیشتری یافت و به صورت نهادهای آموزش و پرورش عمومی یا نخبه گرایانه تبلور یافت . برخی ازنهادهای سنتی توزیع كنندهی عناصر فرهنگی، در جوامع نیمه – مدرن یا مدرن نیز همچنان نقش خود رابه شكلی دگردیسی یافته حفظ كرده اند. مسجد درجوامع اسلامی – به ویژه در ایران زمان انقلاب – یكی از این گره گاه های عمده است . همچنین معابد، كلیساها، مدارس، و دانشگاه ها را هم باید به عنوان ساختهایی این چنینی در نظر گرفت .
3-1-3) ساخت پشتیبان : ساخت پشتیبان، به طور مستقیم توسط مفهوم قدرت تعریف می شود.نهادهای آموزشی و پرورشی باید توانایی این را داشته باشند كه به آموزندگان و آموزگاران خود پاداش دهند و نادیده انگاران یا نقض كنندگان توافقهای پدید آمده در جامعه را تنبیه كنند. این توانایی تنها با به دست آوردن قدرت ممكن می شود، و پشتیبانی قدرت – سیاسی، اقتصادی، یا اجتماعی – از نهادهای یاد شده ضامن بقای آنهاست .
وجود بودجهی دولتی، وزارتخانهی مجزا برای ترویج عناصر فرهنگی، و ساختار سلسله مراتبی پاداش – مثلاً حقوق – بر مبنای جایگیری فرد در طبقات مختلف آموزشی، نمودهایی از این امر هستند.
2-3) پویایی نظامهای آموزشی
نظامهای آموزشی، مانند هر سیستم جامعه شناختی دیگر، می توانند ساده یا پیچیده، پویا یا ثابت، وموفق یا ناموفق باشند.سادگی یك نظام آموزشی، با سادگی جامعهی پیرامونی آن ارتباط مستقیم دارد. هرچه تعداد اعضای یك جامعه كمتر باشد، نیازها و رویكردهای این اعضا به طبیعت، روابط انسانی و تولید منابع زیستی محدودتر خواهد بود، و در نتیجه تنوع و پیچیدگی برداشتی كه این مردم از جهان دارند هم كمتر خواهدبود. نظام آموزشی، وظیفهی انتقال این برداشت به دیگران را بر عهده دارد، و طبیعی است كه پیچیده ترشدن و تخصصی شدنش به حجم اطلاعاتی نهفته در این تصویر مشترك از جهان وابسته باشد. هر سیستم پیچیدهی تكاملی، درطول زمان پیچیده تر می شود و همگام با این امر الگوهایی ویژه وعام هم در آنهاپدیدار می شوند. افزایش تنوع و تعداد كاركردهای جدید، بالا رفتن تعداد و نوع اندركنش بین عناصر درونی سیستم، و سلسله مراتبی شدن كاركردهای سیستم و تخصص یافتن زیرواحدهای نوظهور آن، همگی از این پیامدهای محتوم هستند. جامعه، نوعی سیستم پیچیدهی تكامل یابنده است، و مثل بسیاری از سامانه های مشابه، زیرواحدهایی آنقدر پیچیده را در خود جای داده است كه خودنظامهایی تكاملی با قواعد خاص خود هستند. نظام آموزشی قرار گرفته در دل یك جامعهی انسانی،نمودی از این آبستنی سیستمیك است .
رشد یك جامعه، خواه ناخواه بروز رخدادهای یاد شده در زیرواحدهای آن را نیز به دنبال خواهدداشت . جامعه ای كه از ساختار زندگی روستایی و سنتی گذر كرده و به بافت زندگی مدرن و صنعتی نزدیك شده است، به حسب ضرورت ذاتی خود، نیازمند ساختار آموزشی پیچیده تر، تخصص یافتهتر، و متنوعتری خواهد بود. نظام آموزشی قرون وسطایی كه به طور رسمی گروهی كشیش و واعظ را بانگرش یكدست و رویكرد مشابه نسبت به تمام پدیدارهای جهانی تعلیم می داد، پس از عصر نوزایی به ساختهایی بسیار كلانتر، متنوعتر، و ناهمگن تر شكست . ساختهایی كه دانشگاه های نوپای جنوا وفلورانس را در كنار استادان سیار پیكرتراش و نقاش و معمار در بر می گرفت . همان ساختهای قدیمی،امروز در جوامع غربی به تنوع خیره كننده واحدهای آموزشی، از مدارس خصوصی تخصصی گرفته تاآموزشگاه های هنری و مذهبی، منتهی شده اند، و این روندی است كه جامعهی ما نیز درگیر آن است.
پویایی یك سیستم آموزشی، تعیین كنندهی این است كه نظام یاد شده بتواند همگام با نیازهای دگرگون شوندهی جامعهی میزبانش تغییر یابد، یا نه . نظام آموزشی پویا، نظامی است كه توانایی جذب اندوخته های اطلاعاتی تازه و منشهای نوپدید و تازه ساز را داشته باشد، و بتواند نیازهای فنی / فرهنگی جامعه اش را برآورده سازد.
برای نیل به این مقصود، پویا بودن هر سه ساخت یاد شده لازم است . ساخت تولید كنندهی فرهنگ،باید پا به پای پیچیده تر شدن جامعه و افزایش دامنهی نیازهای آن تغییر كند و برای مشكلهایی كه به طورمرتب در سطح جامعه طرح می شوند، راه حلهایی در خور بیابد. ساخت توزیع كننده، به همین ترتیب باید انگیزش و روش شناسی زمانمند و “به روز”ی را برای مخاطبان و حاملان فرهنگ فراهم سازد، وساخت پشتیبان نیز باید هر چه متكثرتر و پویاتر شود.
موفق بودن یا نبودن یك نظام آموزشی، بر مبنای كاركرد آن تعریف می شود. نهاد آموزش و پرورش،مانند بسیاری از نهادهای دیگر اجتماعی، ساختاری است كه برای حل مسائل خاصی تكامل یافته است، و اگر از حل آنها عاجز بماند شانسی برای بقا نخواهد داشت . نظام آموزشی امروزین ما در ایران،نظامی به نسبت ساده – هرچند حجیم – است كه فاقد پویایی لازم برای برآورده كردن كاركردهای مربوط به خود است، و به همین دلیل ناموفق مانده است .پیكره اصلی ساخت تولید كنندهی فرهنگ در جامعهی ما، توسط این نهاد نادیده انگاشته شده است و به این ترتیب شبكه ای تنومند و پربار از فرهنگ عوام به موازات آن رشد كرده است كه از بسیاری ازجنبه ها پیشروتر و نیرومندتر از پیكره رسمی آموزش است . تمام جوامع، در كنار نهادهای رسمی آموزشی خود، كه ساخت پشتیبان اصلی شان ساختهای سیاسی و دولتی جامعه است، خرده نهادهای مستقل و مردمی كوچكتری را هم دارند كه در كار تولید وتوزیع آنچه كه فرهنگ عوام خوانده می شود نقش دارند. این خرده نهادهای آموزشی، گاه به عنوان هسته های مركزی برای بازتولید نهادهای آموزشی رسمی آینده – پس از انقراض نهاد رسمی موجود-عمل می كنند. چنان كه باشگاه های بوكس چینی در جریان انقلاب چین، و مساجد در جریان انقلاب اسلامی ایران چنین كردند. با این وجود، معمولاً فرهنگ تولید شده توسط این نهادها از تنوع و دامنه ای كمتر از آنچه كه توسط نهادهای رسمی تولید و توزیع می شود برخوردار است . یعنی فرهنگ موسیقایی تروبادورهای اسپانیا نسبت به موسیقی كلیسایی، و فرهنگ كوچهی سیاهان آمریكا نسبت به آنچه كه دردانشگاه های زبانشناسی و ادبیاتشان تدریس می شود، ساده تر و به راستی عامیانه تر است .در حال حاضر، پدیداری منحصر به فرد و خاص در جامعهی ما شكل گرفته است، و آن هم استقلال یافتن این فرهنگ عام، به صورت نهادی موازی با نهادهای رسمی آموزشی است . انتقال منشهای هنری،هنجارهای رفتاری، و حتی برداشتهای فلسفی و علمی از جهان، در نهادهای خرده پای فرارسمی غنا ومقبولیتی بیشتر از نهادهای رسمی یافته اند. این مقبولیت و فربهی معلول چندین علت است، كه پویانبودن نهادهای رسمی و تمایلشان برای مقاومت در مقابل تغییر، شاید مهمترین دلیل در این میان باشد.
4) جمع بندی
نظام آموزشی رسمی موجود در ایران، كه با قدرت سیاسی پیوند خورده و در قالب وزارت آموزش وپرورش و وزارت علوم تبلور یافته است، نظامی است گرته برداری شده از نهادهای مشابه غربی، كه گویادر یك برش خاص زمانی، یعنی در ابتدای قرن كنونی خورشیدی، دارای كاربرد و بارآوری بالا بوده باشد. اما این نهاد به تدریج در همان ساخت قدیمی خود رسوب كرده و به صورت سنگواره ای باستانی درآمده است . شیوهی آموزش، حجم، محتوا، نوع و ساخت كتابهای درسی، و سازمان بندی سلسله مراتبی نقشهای آموزشی در دیوانسالاری این نظام، بسیار ساده، انعطاف ناپذیر، و ناموفق است . علت این عدم موفقیت، پیوند افراطی این نهاد با ساختهای سیاسی و سیاست گذاری غیرآموزشی و سلیقه ای برنامه ریزان آن در نیم قرن اخیر است . نتیجهی مستقیم این آغشتگی با قدرت، از بین رفتن پویایی و میل به سكون و انجماد بوده است، و این همان است كه سه شاخص سادگی، عدم انعطاف و عدم موفقیت رابرای نظام آموزشی ما به ارمغان آورده است . در بعدی دیگر، می توان این پدیدار را به صورت غلبه یافتن ساخت پشتیبان و توزیع كننده، بر ساخت تولید كنندهی منشها و عنصر فرهنگی جدید مشاهده كرد. این نمود، به تمركز كاركردی نظام آموزشی ما بر توزیع كلان عناصر اطلاعاتی یكنواخت و حفظ پیكرهی سنگین دیوانسالاری آموزشی كشورمان مربوط می شود. تمركز یاد شده، پشتیبانی از تولید عناصرفرهنگی جدید -كه موتور محرك فرهنگ است – را فدای حفظ وضع موجود اداری /كاركردی كرده است .
با توجه به قوانین خدشه ناپذیر حاكم بر پویایی سیستم های پیچیده و الگوهای شناخته شدهی رفتارسامانه های تكاملی، شاهد آن هستیم كه این انقراض نهاد آموزشی رسمی در ایران، به ویژه در ساخت تولید كنندهی منش، نمود خیره كننده ای یافته است و مراكز آموزشی رسمی كشور ما از پایینترین بازده ها در امر تولید فرهنگ برخوردارند.نتیجهی این وضعیت، رشد نهادهای غیررسمی موازی تولید كننده، توزیع كننده، و پشتیبان فرهنگ است. این نهادهای موازی، در برخی زمینه ها با بازدهی بالا و محتوای اندك، بخشهای منع شده یا نادیده انگاشته شدهی فرهنگ ما – مثل موسیقی – را زیر پوشش قرار داده اند. در بخشهای نخبه گرایانه تر – مثل ادبیات و فلسفه – موفقیت این نهادهای غیررسمی كم دامنه تر، اما پربارتر و جالب توجه تر بوده است . وبالاخره در برخی از حوزه ها، نهادهای كاملاً موفق آموزشی تنها برای پر كردن خلاء ناشی از شكست نظام آموزشی رسمی -كلاسهای كمك درسی – و یا پاسخگویی به مشكلات مصنوعاً آفریده شده توسط آن -مثل كنكور- تخصص یافته اند.
در تمام این موارد، تغذیه نشدن نهادهای غیررسمی از امكانات و فضاهای گسترش مورد نیازشان – كه به انحصار ساختارهای دولتی و پیوند خورده با قدرت در آمده است، به كم خونی و بی رمقی مزمن آنهامنتهی شده است . ساخت پشتیبان اصلی نهادهای آموزشی غیردولتی، به پیكرهی نادیده انگاشته شدهی مردم متكی است، و به همین دلیل هم به رفع نیازهای معمولاً دروغین این انبوه نیمه خودآگاه اختصاص یافته است . در این بستر، عامیانه شدن فرهنگ رایج در میان مردم، – كه به خودی خودپدیداری طبیعی و معمول است – با ضعف و در سایه ماندن لایهی نخبهی تولید كنندهی فرهنگ پیوندخورده است .
5) پیشنهاد راهكار
آسیب دیدگی آموزش و پرورش در ایران، موضوعی نیست كه بیش از این قابل انكار یا نادیده گرفته شدن باشد. تنها راه حفظ سیستمی به بزرگی و كندی این نهاد اجتماعی در جامعهی ما، بازنگری ریشه ای در اهداف، راهكارها، و سازماندهی آن است . آنچه كه مسلم است، این نهاد بیمار شانس بقای اندكی دارد و پویایی معمول جوامع در حال گذار در شرایط مشابه، منتهی به فروپاشی نهاد رسمی وشكل گیری نهادهای موازی آزادتر و انعطاف پذیرتر می شود. اگر خواهان این هستیم كه این بازسازی بنیادین را با كمترین اتلاف نیرو و هزینهی مكن بپردازیم، نیازمند برخوردی علمی و بی طرفانه با موضوع هستیم .
پیشنهاد مشخص این نوشتار، برای حل بحران كنونی، طرح یك برنامهی پژوهشی مدون است .برنامه ای كه آسیب شناسی هریك از سه ساخت سازندهی نهاد آموزشی را در ایران امروز به دست دهد،دلایل و مبانی ایستا بودن روندها و اینرسی بالای كاركردی سیستم را ریشه یابی كند، و به ازای معماهایی كه در این جریان طرح خواهند شد، روش شناسی موثری برای پاسخگویی ابداع كند.
بسیاری از مسایل موجود در ایران امروز، در سایر كشورهای در حال توسعه تجربه شده و مراجعه به متونی كه در این زمینه وجود دارد می تواند راهگشا باشد، به ویژه تجربهی موفق برزیل، و تجربیات كلان مشابه در كشورهای آفریقایی می توانند به عنوان سرمشقهایی حاضر و آماده مورد توجه قرار گیرند. البته این حرف به معنای گرته برداری چشم بسته از این الگوها نیست . آسیب شناسی آموزشی در ایران،پژوهشی است در مورد بحران فرهنگی جامعه ای با پیشینه و ساختار منحصر به فرد و كاملاً ویژه .بسیاری از پرسشهایی كه در این میان خواهیم یافت، برای نخستین بار طرح خواهند شد، و چه بسا كه رویكرد و روش شناسی برخورد با آنها نیز چیزی جدید از آب در آید.پرداختن به مشكلی كه با آن دست به گریبانیم، نه از عهدهی یك فرد برمی آید، و نه یك نهاد دولتی خاص. این چالشی است كه در برابر تك تك ما و نسل ما قرار دارد. تجربهی هریك از ما در این موردگرانبهاست، و راهكاری كه هریك از ما برای چاره جویی پیشنهاد می كنیم، می تواند به شكلی دور ازانتظار گره گشا باشد.
ادامه مطلب: آسیبشناسی وضعیت دانشگاهها
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب