گفتار سوم: تمدن و زیستجهان
تمدن، سیستمی است کلان که شبکهای گسترده از نهادهای اجتماعی را با هم متحد میسازد. آنچه این یکپارچهسازی را ممکن میسازد، پاسخهای مشترکی است که سیستمها به تنشهای عمومی میدهند یعنی نهادها و جماعتهایی که در گسترهای پیوسته از مکان جای گرفتهاند و در زمانی طولانی با تنشهایی مشابه دست به گریباناند، روشهایی مشترک و درهم تنیده ابداع میکنند تا با آن تنشها سازگار شوند.
تنش جامعهشناختی شکافی است که در سطح «نهاد» میان وضعیت موجود و مطلوب پدیدار میشود، و بنابراین متغیر بنیادینِ این لایه یعنی قدرت را نشانه میگیرد. در تمدنها با نهادها سروکار داریم و بنابراین تنشهای پایه به نقص در قدرت و نابسنده بودن قدرت و امکانِ ارتقای قدرت مربوط میشود.
تمدن در عین حال سیستمی گسترده و کلان است که «من»های هویتمند و خودآگاه (در سطح روانی) و منشهای معنادار (در سطح فرهنگی) را به هم متصل میسازد یعنی سختافزاری است که واسطهی پیوند دو لایهی سلسله مراتبی از نرمافزارهاست. به همین خاطر تمدن همچون واسطهای بین فردها و فرهنگشان عمل میکند. نوعی میانجی که تنشهای بنیادین خودآگاهانهی «من»ها را به گفتمانهای کلانی ترجمه میکند که مدعی رفع تنش هستند و به واقع یا به شکلی نمادین این ادعا را برآورده میسازند.
پس تمدن تختهبندی نهادی و چارچوبی قاعدهمند است که استعلایی شدن تنشهای بنیادین، فروپوشانده شدن گسستهای عینی و دمدستی، و پنهان شدنشان زیر حجاب نمادها و نشانهها را ممکن میسازد.
قدرت در این بین واسطهایست که معنا را با لذت پیوند میدهد و گسستهای کارکردی میان چهار سیستم «شبنم» (شخصیت، بدن، نهاد، منش) را با رمزگذاری و نمادین کردن «قلبم»، ترمیم میکند. ترمیمی که میتواند واقعی باشی و به سازگاری با تنش و انسجام امر انسانی ختم شود، یا آن که نوعی کژکارکرد باشد و به فرو پوشاندنِ «قلبم» با حجابِ «نمادِ قلبم» اکتفا کند.
در لایهی فرهنگ، نظامهای معنایی با هم چفت و بست میشوند و چارچوبی یکپارچه و منسجم را پدید میآورند که سلیقههای هنری گوناگون، چارچوبهای اخلاقی متفاوت و سرمشقهای علمی ناهمسان را به هم پیوند میدهد و با هم متحد میسازد.
در هر تمدنی «بدن«ها و «من»ها و «نهاد»ها و «منش»ها تنشهای خود را همچون گسستهایی پیاپی تجربه میکنند و کامیابانه با آن سازگار میشوند یا به ناکامی از آن میگریزند؛ و تجربهی این جریان را همچون خاطرهای رمزگذاری شده در لایهی فرهنگ به حافظهای جمعی تبدیل میکنند. نرمافزارِ برآمده از این فرایند است که زیستجهان نامیده میشود و افقی از پدیدارها را شکل میدهد که سیستمهای انسانی نمودهایی از آن هستند. رخدادها و چیزها در اندرون این بستر از زمینهشان تفکیک میشوند و روابط میان خویش را در مییابند و سازمان میدهند. در این معنی زیستجهان آن مفصلگاهی است که تجربهی زیستهی شخصی و روایتها و معناهای فرهنگی در آن با هم چفت و بست میشوند و از هم تغذیه میکنند. پس شاخص پدیدارشناسانهی تشخیص تمدن آن است که بتواند «زیستجهان جمعی» مستقلی پدید آورد. این زیستجهان بر اساس منظومهای از نمادها و نشانهها و معناها سازمان مییابد و به شبکهای از متنهای هویتبخش و کلیدی تکیه میکند که شیوهی رمزگذاری و «خواندن» تجربهی زیسته را به شکلی پیوسته و منسجم برای اعضای آن تمدن فراهم میآورد.
تمدنهای پیچیده و دیرینه (مثل ایران) میتوانند در بافت زیستجهان جمعی ویژهشان چند روایت موازی و رقیب از معنا و ماهیت هستی ایجاد کنند. اما زیربنای این چشماندازهای معنایی هم در نهایت با هم چفت و بست میشود و سبک زندگی مشترکی را پشتیبانی میکند که از مرزهای بینابین این روایتهای موازی گذر میکند و همه را با هم متحد میسازد.
تمدن، سیستمی گشوده از کارکردهای نهادی است که توسط نظامی یکپارچه از منشهای فرهنگی رمزگذاری شده باشد. به همین خاطر در سراسر پهنهی یک تمدن، فناوریهای پایهی تولید و مصرف، ساخت و بافتاری همسان دارند.
در این زمینه چارچوبهای مشترکی برای پیکربندی خودانگاره و خواست و میل تکامل پیدا میکند و انضباطهای نهادی همسانی را پدید میآورد. هر تمدن بستریست سختافزاری از جنس نهادهای اجتماعی که در مقیاس کلان پردازش اطلاعات مغز «من»ها را با پردازش اطلاعات نهادمدارِ فرهنگی پیوند میزند و یگانه میسازد.
زیستجهان افق معنایی برآمده از این اتصال است، همچون نرمافزاری که کارکرد اصلیاش معنادهی به هستیایست که با تنشهای بنیادین سهگانه (مرگ، مهر و نظم) دست به گریبان است.
در این معنا تمدن را میتوان سیستمی پیچیده دانست که در سطح اجتماعی با تکیه بر عناصری به اسم شهر، با روابطی از جنس راه، نهادها را به هم میچسباند و رفتارهایشان را هماهنگ میسازد و سامانهای بزرگمقیاسی پدید میآورد که سازوکارهای تولید «قلبم» را در گسترهای پهناور، همریخت و همدست میسازد.
تمدن تشدیدِ همافزایانهی این کارکردها را در گسترهای بزرگ از نهادهای متصل به هم، ممکن میسازد. و این شرطی ضروری است برای ارتقای نظم سیستم و بالا رفتن کلیتِ نظام اجتماعی بر پلکانِ پیچیدگی.
تمدن در جریان طی کردن مسیری ویژه و منحصر به فرد در تاریخ، بر بستر جغرافیایی ویژهای مستقر میشود. زیستجهان ویژهی هر تمدن در این چارچوب زمانی-مکانی خاص پدید میآید. به همین خاطر هر تمدن دنیاهای معنایی متمایزی را برای «من»های خود خلق میکنند. دنیاهایی که حتا در جریان وامگیریهای نهادی و فناورانه از تمدنهای همسایه نیز چندان دست نمیخورد و پایداریاش را حفظ میکند. این کمابیش با بحث یان پاتوکا[1] سازگار است، که تمدن را همچون ظرفیتی برای «جهانآفرینی» تعریف میکند. بینش مرکزی و ژرف او آن است که «جهان»، در نهایت شیوهای از رمزگذاری جمعی معناست که میتواند همچون افقِ افقها فهمیده شود.[2]
پس تمدن بستری است که زمان-مکان در آن معنادار میشود و به تاریخ-جغرافیا دگردیسی مییابد. در خارج از میدان تمدن، حتا وقتی شهرنشینی ابتدایی و نویسایی وجود داشته باشد، تنها خاطرههای شخصی و جمعی را داریم و روایتهایی ساده که رخدادهایی زودگذر را در محدودهای کوچک حکایت میکنند.
در تمدن است که نویسایی در شبکهای از شهرها چرخههایی خودارجاع و پیچیده شونده از متون را پدید میآورد و خاطرههای پراکنده را در گرداگرد محوری تاریخی سازماندهی میکند. به همین خاطر است که تنها در بستر تمدنهاست که سرگذشت جوامع انسانی به الگویی قاعدهمند و اندیشیده بدل میشود و سرگذشت پیشین، این مجال را پیدا میکند تا سرنوشت آینده را شکل دهد.
ادامه مطلب: گفتار چهارم: پیوند تمدن و فرهنگ
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب