پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار پنجم: اقتصاد ماده و انرژی در ‌تمدن‌ها

گفتار پنجم: اقتصاد ماده و انرژي در ‌تمدن‌ها

همه‌ی سیستم‌ها در نهایت چینش‌هایی نظم یافته و مرزبندی شده از ماده و انرژی و اطلاعات هستند. ماهیت‌هایی مادی که کمیت‌شان به ترتیب با گرم و کالری و بیت سنجیده می‌شود و زیربنای چیزها و رخداد‌های ملموس و عینیت یافته هستند.

همه‌ی سیستم‌ها از عناصری مادی تشکیل یافته‌اند که با پویایی انرژی در سیستم به جنبش در می‌آیند و روندها و چارچوب‌های این ماجرا هم با اطلاعات صورت‌بندی می‌شود، که در اصل همان شیوه‌ی چینش و آرایش ماده و انرژی در سیستم است. این سه عنصر پایه یعنی ماده و انرژی و اطلاعات زیربنای هستی ملموس و تجربی پیشاروی ما را بر می‌سازند و شالوده‌ی آن چیزی هستند که در متون کهن ایرانی «گیتی اُستومند» نامیده شده است، یعنی جهان مادی و زمینی که استخوان‌دار و استوار است.

تمایز سیستم‌های پیچیده و ساده در آن است که در نظام‌های پیچیده تراکم اطلاعات نسبت به ماده-انرژی زیاد است و مسیر‌های پردازش ماده و انرژي بیشتر توسط مسیر‌های پردازش اطلاعات تعیین می‌شود، تا برعکس. یعنی در مسیر تحول سیستم‌ها، با روندی از انباشت اطلاعات بر ساختار‌های مادی سر و کار داریم که زایش سیستم‌های پیچیده‌تر از ساده‌تر را ممکن می‌سازند و این همان است که فرگشت یا تکامل خوانده می‌شود.

سیستم‌ها با انباشت اطلاعات بر ساختار‌های مادی و انرژیایی خویش پیچیدگی درونی خود را افزون می‌کنند و مرزبندی درون و بیرون خود را دقیق‌تر می‌سازند. به این ترتیب استقلال کارکردی و ساختاری‌شان از محیط شدت و عمق بیشتری پیدا می‌کند و در رویارویی با تنش‌های بیرونی دامنه‌ای گسترده‌تر از انتخاب‌های رفتاری را در اختیار می‌گیرند. روند انباشت اطلاعات در سطوح متفاوتی از نظم و در مقیاس‌های زمانی-مکانی متفاوتی انجام می‌پذیرد و به این ترتیب سازماندهی برخالی[1] سیستم‌های پیچیده و سلسله مراتبی شدن‌شان را رقم می‌زند. یعنی این امکان فراهم می‌آید که سیستم‌های کلان بر دوش سیستم‌های کوچکتر سوار شوند و با تأسیس مدار‌های پردازشی تازه‌ی اطلاعاتی، آن‌ها را همچون زیرسیستم‌هایی در دل خود بگنجانند. در برابر این مسیر «بالارو» یک مسیر «پایین‌رو» هم داریم که در آن سیستم‌ها نظم را در اندرون خود منبت‌کاری می‌کنند و با مرزبندی‌‌های خُردتر و خُردتر، واحد‌های کارکردی اندرون خود را به زیرسیستم‌های کوچکترِ تازه می‌شکنند که ساختار و کارکردی مستقل دارند.

هر چهار سیستم تکاملی مستقر در لایه‌‌های «فراز»، یعنی بدن‌ها و نظام‌های شخصیتی و نهادها و منش‌ها (شبنم) از همین سه جزء بنیادین ماده و انرژی و اطلاعات ساخته شده‌اند، و سیستم‌هایی پیچیده هستند که سلسله مراتب یاد شده را در زیر و زبر خویش پدید می‌آورند. لایه‌‌های زیستی و روانی و اجتماعی و فرهنگی (فراز) هم اصولاً بر مبنای مقیاس‌های متفاوتی از همین سازمان‌یافتگی ماده-انرژی-اطلاعات شکل گرفته‌اند و بر اساس پویایی سیستم‌های تکاملی «شبنم» و اندرکنش‌شان با هم تعریف می‌شوند.

وقتی از پیچیدگی سیستم‌های اجتماعی سخن می‌گوییم، به طور خاص چگالی اطلاعات در حجم مشخصی از ماده-انرژی را در نظر داریم.

در یک سیستم اجتماعی ساده‌ی روستایی که کل عناصر مادی‌اش (بدن‌ها، بدن رمه‌ها و گیاهان کشت شده، کلبه‌ها، ابزارها و…) فلان مقدار گرم وزن دارد، و بنا به محتوای کارمایه‌شان (دمای بدن جانداران، نوع و مقدار سوخت مصرف شده، دمای محیط و…) فلان اندازه کالری در آن جریان دارد، اطلاعاتی ساختاری (در نظم چیزها و سازماندهی بدن‌ها و چیزها و ابزارها و مکان‌ها) و اطلاعاتی کارکردی (در نظام‌های نشانگانی زبانی و غیرزبانی یا نظم‌های رفتاری) هم وجود دارد که حجم کلی‌اش پیچیدگی سیستم را تعیین می‌کند. با مرور سیر تحول نظام‌های اجتماعی که پیشتر مورد اشاره قرار گرفت، می‌توان دریافت که گذار از مرتبه‌ای از سازمان‌یافتگی اجتماعی به سطحی بالاتر، با ارتقای چشم‌گیر میزان مصرف انرژی و جهشی در میزان اطلاعات انباشت شده در سیستم همراه بوده است. به عنوان مثال یکجانشینی با بهسازی سازوکار‌های تولید خوراک، انقلابی در منابع انرژی جوامع انسانی ایجاد کرد، که به نسخه‌ای ملایم‌تر از کشف آتش شبیه بود. به همین ترتیب ظهور نخستین شهرها و آغاز نویسایی با جهشی خیره‌کننده در حجم اطلاعات انباشت شده در جامعه مصادف شد، به همان شکلی که در دوران‌های بعدی فراگیر شدن خط الفبایی در عصر هخامنشی یا وامگیری فن چاپ چینی‌ها در قلمرو اروپا به جهش‌هایی مشابه دامن زد. بنابراین وقتی از پیدایش تمدن سخن می‌گوییم و بر تمایز آن با فرهنگ‌های محلی تأکید داریم، در اصل به تفاوت در شدت انباشت و دامنه‌ی مصرف ماده و انرژي و اطلاعات در سیستم‌ها اشاره می‌کنیم. ‌تمدن‌ها در مقام ابرسیستم‌هایی بسیار پیچیده و کلان، سطحی به‌کلی متفاوت از پردازش ماده و انرژی و اطلاعات را ممکن می‌کنند. مقیاسی که در جوامع محلی و مرتبه‌ی پیشاتمدنی نظیری برایش نمی‌توان یافت.

بد نیست برای این که تصویری کمّی از این بحث داشته باشیم، به میزان مصرف انرژی در جوامع بنگریم، چرا که در میان متغیر‌های یاد شده ارزیابی‌ انرژی ساده‌تر از باقی است.

یکی از راه‌های تحلیل سیستم‌ها، ردیابی مدار‌های جریان یافتن کارمایه در آن‌ها و حلقه‌‌های پردازش انرژی‌شان است. اگر از این زاویه به گونه‌ی انسان و جوامع انسانی بنگریم، روندی نمایان و رو به رشد را می‌بینیم که با ارتقای گام‌به‌گام مصرف سرانه‌ی انرژي همراه بوده و مراحل پیاپی فرگشت انسان را نشانه‌گذاری می‌کند و جهش‌‌های اصلی در روند پیچیده‌تر شدن جوامع انسانی را مشخص می‌سازد.

از این زاویه می‌توان گفت تکامل گونه‌ی Homo sapiens با چرخشی و ارتقایی پیوسته در روند پردازش انرژی همراه بوده است. به این شکل که خط تکاملی منتهی به انسان در دو گام مهم که در ابتدا و انتهای دوران تحول انسان راست قامت[2] برداشته شد، هم گوشتخوار شد و هم بر فن تولید آتش تسلط یافت. به این ترتیب دو بافت مهم و پر هزینه‌ی بدن یعنی لوله‌ی گوارش و بافت چربی که جذب انرژي از خوراک و حفظ گرمای بدن را بر عهده داشتند، تحلیل رفتند و در مقابل بافت عصبی و مغز انسان توسعه یافت، که پیدایش زبان و نظام‌های اجتماعی پیامدش بود.

شرح این ماجرا به فضایی دیگر نیاز دارد، اما خلاصه‌اش آن که دستیابی به راهبرد‌های نو برای بهره‌برداری از انرژی همیشه با جهش‌هایی در ارتقای پیچیدگی همراه است. در کتاب «فرگشت انسان» فصلی را به این موضوع اختصاص داده‌ام. در حد میدان بحث کنونی‌مان، نیک است اگر جدولی را از آن کتاب نقل کنم:[3]

چکیده‌ی آنچه در این جدول می‌بینیم آن است که سرانه‌ی مصرف انرژی در گونه‌‌های اجدادی انسان (که آتش نداشته‌اند) از سوخت و ساز پستانداری هم‌وزن انسان (یعنی روزانه دو هزار کالری) فراتر نمی‌رفته است.

اما این میزان با کشف آتش دو و نیم برابر شده و بعد از رام شدن جانوران بارکش و استفاده از نیروی عضلانی‌شان، به رقم چشم‌گیر دوازده هزار کالری بر روز افزایش یافته است. این حدی از انباشت و مصرف انرژی است که در جوامع کشاورز سنتی می‌بینیم.

شکل‌گیری این آستانه از مصرف انرژی شرطی لازم برای ظهور ‌تمدن‌ها بوده است. یعنی تنها جوامعی که اعضایشان روزانه در حدود دوازده هزار کالری مصرف سرانه‌ی انرژی دارند، می‌توانند شهرهایی بسازند و بین این شهرها راه‌هایی بکشند و به تبادل کالا و منش و جمعیت در میانه‌شان اقدام کنند.

بخش مهمی از این ارتقای پیوسته‌ی چرخش انرژی در جوامع انسانی به جستجو و یافتن منابع تازه‌ی انرژی و شیوه‌‌های نوین بهره‌وری از آن مربوط می‌شود. عضلات انسانی نیرویی در حد صد وات (یک ژول بر ثانیه) تولید می‌کند که با بهره‌گیری از نیروی عضلانی جانوران به مرتبه‌ی ۳۰۰-۴۰۰ وات افزایش می‌یابد.

در قرون اولیه‌ی اسلامی آسیاب‌‌های بادی ایران شرقی که در عصر ساسانی تحول یافته بودند، در ایران غربی به آسیاب‌های آبی بزرگ با چرخه‌ای افقی دگردیسی یافتند. این ابزار کارآیی بسیار بالایی در حد پنج هزار وات را حاصل می‌آورد.

هردوی این ماشین‌‌های تبدیل انرژی در دوران خود ویژه و منحصر به حوزه‌ی تمدن ایرانی بودند و قرن‌ها طول کشید تا در مسیر راه ابریشم به خاور و باختر منتقل شوند و به‌تدریج در اروپا و چین هم به کار گرفته شوند.

نوآوری‌‌های حوزه‌ی تمدن اروپایی در این زمینه تازه از دو و نیم قرن پیش آغاز شد. در حدود سال ۱۸۰۰.م اختراع موتور بخار سقف چشم‌گیر صد کیلووات را ممکن ساخت که تا صد و پنجاه سال بعد همچنان حدی برای مصرف انرژی محسوب می‌شد. آنگاه در فاصله‌ی سال‌های ۱۲۳۰ تا ۱۲۹۰ (۱۸۵۰-۱۹۱۰.م) مدتی کوتاه توربین‌‌های آبی اهمیت یافتند که ده مگاوات تولید انرژی داشتند. ترکیب این دو بود که به ساخت توربین‌های بزرگ بخاری انجامید که در حدود سال ۱۳۴۰ (۱۹۶۰.م) به بازده یک گیگاوات دست یافت.[4] با مرور این مسیر روشن می‌شود که برای ارتقای جوامع انسانی در سلسله مراتب پیچیدگی گذار از سطوح انرژيایی ضرورت داشته و وقتی هر پله پیموده می‌شده، افقی از امکان‌ها را در برابر جوامع باستانی می‌گشوده است. این نکته البته به جای خود باقی است که همه‌ی جوامع به شکلی یکسان در این مسیر پیشروی نکرده‌اند و هریک در افق پیشارویشان گزینه‌ای خاص را انتخاب کرده‌اند.

برخی از جوامع این ارتقا در سطح پیچیدگی را تنها با گسترش کمّی همراه ساختند و مثلاً با گذار به یکجانشینی کشاورزانه، همان نظم پایه‌ی روستایی را تکثیر کردند و جمعیتی بزرگ و روستاهایی پرشمار پدید آوردند، بی‌آن‌که شهرنشینی پیشرفته و دولت متمرکز و نویسایی پیچیده‌ای پدید آورند؛ چنان که در هند و آفریقای زیرصحرا نمونه‌هایش را می‌بینیم. در مقابل جوامعی مثل ایران را داریم که شهر‌های پایدار تشکیل داده و با راه‌هایی این شهرها را به هم متصل کرده‌اند و شبکه‌ای بزرگ از این گره‌ها و مسیرها را برساخته‌اند یعنی جهش در مصرف انرژی را با جهشی در انباشت اطلاعات همراه ساخته‌اند. تنها در این جوامع اخیر است که نویسایی همچون فنی کاربردی و عام مورد استفاده قرار می‌گیرد و تبادل فناوری‌ها و ایده‌ها و آثار هنری در میانه‌ی شهرها هم به شاخه‌زایی و فربه شدن منش‌ها و گسترش ناگهانی لایه‌ی فرهنگی دامن می‌زند.

اینجاست که بافتاری کمابیش یکپارچه در میانه‌ی‌ مراکز شهری پدید می‌آید و این پیکره‌ی تمدن را برمی‌سازد. از آنجا که منش‌ها و کل لایه‌ی فرهنگ از جنس اطلاعات است، در اینجا با ارتقایی چشم‌گیر در حجم و تراکم اطلاعات پردازش شده در جوامع سر و کار داریم که بر محور شهرها و راه‌ها امکان‌پذیر گشته است. این نکته اغلب مورد غفلت واقع شده که ایران‌زمین که طی ۹۰٪ از تاریخ جوامع انسانی گرانیگاه تراکم شهرها و نویسایی و تولید خط و دین بوده، گسترش کمی زیادی پیدا نکرده و جمعیت‌اش تنها حدود یک پنجم تا یک دهم ‌تمدن‌های همسایه (چین و اروپا) بوده است. یعنی چنین می‌نماید که این مصرف بالای انرژی که اغلب گام‌های اصلی‌اش در تمدن ایرانی پیموده شده، صرف سرمایه‌گذاری بر مدار‌های پردازش اطلاعات و لایه‌ی فرهنگ می‌شده، و پیچیدگی سیستم تمدنی را افزون می‌کرده به جای آن که حجم و وزن آن را افزون سازد.

تمدن در این معنا نوعی تعمیم روند‌های انرژیایی به سطح اطلاعات است. این که جامعه‌ای یکجانشین شود و کشاورزی و دامپروری پیشه کند، خود به خود افزایش مصرف انرژی‌اش را به دنبال دارد و به بازآرایی‌ شیوه‌ی زندگی مردمان می‌انجامد. در این میان تنها برخی از جوامع (مانند ایران) هستند که بنا به بختی جغرافیایی و تصادفی تاریخی این مازاد انرژی را به مازاد اطلاعات تبدیل می‌کنند و سازه‌ها و نظم‌های نهادینی (شهرها) که پدید می‌آورند، طوری (با راه‌ها) به هم چفت و بست می‌شوند که تشدیدی و ارتقایی در سطح پردازش اطلاعات را نیز ایجاب می‌کند. با این چشم‌انداز، می‌توان درکی عمیق‌تر از جریان مدرنیته به دست آورد. چون در اینجا هم با الگویی مشابه سر و کار داریم و باز ارتقایی در حجم پردازش انرژی را می‌بینیم که با جهشی در پردازش اطلاعات دنبال می‌شود. انقلاب صنعتی که آغازگاه مدرنیته است، با استفاده از انرژی هیدرودینامیک و سوخت ذغال سنگی شکل گرفت و مصرف انرژي سرانه را به رقم بی‌سابقه‌ی روزانه هفتاد و هفت هزار کالری رساند یعنی با جایگزین کردن نیروی عضلانی انسان و جانور با ماشین مکانیکی و بهره‌گیری از سوخت فسیلی، چرخش انرژی در جوامع انسانی را بیش از شش برابر افزایش داد. این عدد را می‌توان با دو و نیم برابر شدن این عدد در جریان کشف آتش، و کمی بیش از دو برابر شدن‌اش در جریان انقلاب کشاورزی مقایسه کرد. از همین‌جا می‌توان دریافت که چرا جوامع صنعتی و مدرن با این سرعت و اقتدار جوامع سنتی را فرو می‌بلعند و ویران می‌کنند. چرا که در اینجا با معادلات بنیادین چرخش انرژی سروکار داریم و سیستم تکاملی پربازده‌تر خواه ناخواه سیستم‌های دیگر را از میدان به در می‌کند. توسعه‌ی شگفت‌انگیز رسانه‌‌های عمومی، ماشین‌‌های پردازش اطلاعات و شاخه‌زایی و گسترش شدید هنرها و علوم را نیز به همین شکل می‌توان بهتر فهمید. چون در اینجا با حجمی شگفت‌انگیز از مصرف انرژی در سطح اجتماعی سر و کار داریم که به لایه‌ی فرهنگ سرریز می‌شود و مدارهای پردازش اطلاعات را فربه می‌سازد.

با این حال، همه‌گیر شدن فنون نوین تولید و مصرف انرژي همواره امری‌ زمان‌گیر و تدریجی بوده است. تخمین زده‌اند که در ابتدای عصر ناصری و حدود سال ۱۲۳۰ (۱۸۵۰.م)، ۸۰٪ کل انرژی مصرفی در جوامع انسانی همچنان خاستگاهی عضلانی داشته است. با این حال تا پنجاه سال بعد (در حدود ۱۹۰۰.م) این رقم به ۶۰٪ کاهش یافت و در این هنگام موتور بخار یک سوم انرژی جوامع انسانی را تأمین می‌کرد. یک قرن بعد، در زمانه‌ی ما و حدود سال ۱۳۸۰ (۲۰۰۰.م) تقریباً همه‌ی انرژی مصرفی در جوامع انسانی از موتور‌های درون‌سوز برمی‌خیزد.[5] بنابراین روند ماشینی شدن تولید و مصرف انرژی فسیلی و برکنده شدن‌ جوامع از نیروی عضلانی حتا در دوران ظهور مدرنیته هم به یک و نیم قرن زمان نیاز داشته است.

اگر سیر تحول بازدهی در تولید و مصرف انرژی را در نظر بگیریم، به دگرگونی‌هایی ملایم‌تر از این هم خواهیم رسید. بازده خوراک برای تولید نیروی عضلانی در بدن انسان و جانوران بارکش بین ۲۰ تا ۲۵٪ است.[6] یعنی تنها این بخش از انرژی خوراک در نهایت می‌تواند به کار عضلانی تبدیل شود. این در حالی است که بازده مصرف سوخت در خودروها حدود ۴۰٪ است و در پیشرفته‌‌ترین نیروگاه‌ها این بازده از ۶۰٪ تجاوز نمی‌کند.

نقاط عطف یاد شده در تاریخ مصرف انرژی گرانیگاه‌‌های جغرافیایی متفاوتی داشته‌اند. گام نخست که کشف آتش بود بی‌شک در آفریقا و احتمالاً در ساوانا‌های آفریقای شرقی برداشته شده است.

دومین گام که انقلاب کشاورزی است در ایران‌زمین تحقق یافت، هرچند به شکل مستقل تا دو هزار سال بعد در نقاط دیگر زمین نیز آزموده می‌شد.

سومین گام که انقلاب صنعتی نمود بارز آن است، در اروپا و به‌ویژه اروپای غربی ریشه دارد. هرچند بنا به تصادفی تاریخی منابع اصلی سوختی که این جهش را کامل کرد و گذار به عصر اطلاعات را ممکن ساخت، نفت قلمرو ایران‌زمین بود و نه ذغال سنگ اروپا، که بازدهی کمتر داشت. وارسی جایگاه جغرافیایی این نوآوری‌ها در مصرف انرژی از آن رو جای توجه دارد که نشان می‌دهد ایران‌زمین از دیرباز در کانون مرکزی تحولات انرژی قرار داشته، و به همین خاطر انباشت اطلاعات در آن و مرکزیت‌اش در نوآوری‌های فرهنگی و فناورانه تا پیش از دوران مدرن توجیه‌پذیر است.

تقریباً در همه‌ی گام‌های توسعه‌ی مصرف انرژی که شرحش گذشت، ایران گرانیگاهی اثربخش و مهم بوده است. در واقع در این میان تنها انقلاب صنعتی انگلستان در قرن هجدهم میلادی از تأثیر ایران‌زمین فارغ بود. دلیل‌اش هم آن بود که پشتوانه‌ی سوخت انقلاب صنعتی ذغال سنگ بود، که انگلستان بزرگترین منابعش را در اروپا دارد و به‌ویژه نواحی شمالی‌اش متراکم‌ترین شبکه‌ی معادن‌ ذغال‌سنگ را در خود جای داده است.[7]

تأکید بر نقش ایران در این بحث از آن رو ضرورت دارد که در کتاب‌ها کوششی عمدی و به لحاظ علمی مردود برای حذف نام ایران از این میان به چشم می‌خورد. واکلاو اسمیل که یکی از معدود کتاب‌های جدی در زمینه‌ی گردش انرژی در نظام‌های تمدنی را به تازگی نوشته، جدای از ابهام و سردرگمی مرسوم و معمول درباره‌ی مفهوم تمدن، زمانی که به شرح انقلاب کشاورزی رسیده اصولاً هیچ تحلیلی درباره‌ی شکل‌گیری انقلاب کشاورزی در ایران‌زمین نکرده و به جای آن هنگام بحث درباره‌ی نوآوری‌ها در زمینه‌ی کشاورزی، به مصر و چین و آمریکای مرکزی و جنوبی و اروپا پرداخته است.[8]

این نوع تحلیل‌ها به شکلی فاش و رسوا در اطراف موضوع مرکزی خود پرسه می‌زنند و شرمگینانه یا متعصبانه از خیره نگریستن به اصل موضوع پرهیز دارند و به جایش حاشیه‌ها را به هم می‌دوزند تا تصویری تحریف شده از موضوع مرکزی به دست دهند. تصویری که با قدری دقت و کند و کاو در داده‌ها و اسناد تاریخی، سست و نابسنده بودن‌اش نمایان می‌شود.

تمام منابع مستند با صراحت تمام نشان می‌دهند که قدم‌های اصلی ارتقای سطح انرژي در سراسر تاریخ جوامع انسانی در ایران‌زمین پیموده شده و تنها طی سه قرن گذشته است که این روندها گرانیگاهی خارج از تمدن ایرانی پیدا کرده‌اند. رام کردن جانوران و استفاده از نیروی عضلانی‌شان برای نخستین بار در ایران‌زمین انجام پذیرفت و جز لامای آند و گاومیش تبتی یاک همه‌ی جانوران باربر اصلی (گاو، خر، شتر، و اسب) برای نخستین بار در قلمرو ایران‌زمین اهلی شده‌اند. بنابراین کانون جغرافیایی آن جهش مهم در بهره‌وری نیروی عضلانی جانوران، ایران‌زمین بوده است. ایران‌زمین در ضمن کهن‌ترین مرکز اختراع آسیاب بادی و آبی هم بوده و از اواخر دوران ساسانی این ساختارها را در ایران شرقی می‌بینیم که تا میانه‌ي عصر عباسی در سراسر قلمرو ایران‌زمین و فراسوی آن رواج می‌یابد. در زمینه‌ی استفاده از انرژی خورشیدی که در معماری ایرانی پیشینه‌ی چشم‌گیری دارد هم داده‌ها بسیارند، هرچند به شکل بحث‌برانگیزی این مبحث را از همه‌ی کتابهای مرجع تاریخ فناوری انرژی کنار گذاشته‌اند.

با نگریستن به جایگاه ایران‌زمین در مسیر دگردیسی‌‌های انرژیایی، می‌توان نظم‌های شکل گرفته در این قلمرو را دقیق‌تر تحلیل کرد. ایران نخستین تمدنی است که شهرنشینی را پدید آورد و به همراه آن نخستین طبقه‌ی متوسط جهان را نیز ایجاد کرد یعنی در میانه‌ی طبقه‌ی جنگاوران- کاهنان و کشاورزان، که نخبگان سیاسی – فرهنگی و توده‌ی مردم را برمی‌سازند، یک لایه‌ی میانجی از بازرگانان و صنعتگران و هنرمندان و دبیران پدید آورد که در شهرها مستقر بودند و همچون چسبی دو لایه‌ی زیرین و زبرین را به هم متصل می‌کرد. این طبقه‌ی متوسط شهرنشین، که در ضمن نزدیکترین پیوند را با راه‌ها داشت، همان لایه‌ای بود که برای پردازش اطلاعات تخصص پیدا کرده بود. ظهور طبقه‌ی متوسط شهری[9] بدان معناست که دامنه‌ی نویسایی و تراکم اطلاعاتِ در چرخش، از آستانه‌ای گذر کرده است. این گذار البته امری معمول و آسان نبوده و ‌تمدن‌های دیگر با آن که شهرها و راه‌های خود را پدید می‌آوردند، هرگز در شبکه‌ی این گره‌گاه‌ها و مسیرها به چنین آستانه‌ای از پیچیدگی دست نیافتند. به همین خاطر طبقه‌ی متوسط شهرنشین در عصر پیشامدرن پدیداری ویژه‌ی ایران‌زمین بوده و تنها پس از دوران مدرن است که جهانگیر می‌شود. ظهور شبکه‌ای متراکم از شهرها و راه‌ها، بنابراین، امری ویژه و دیریاب است که به آسانی تحقق پیدا نمی‌کند. تا پیش از دوران مدرن، تمدنهای دیگر در چنبر همان دوقطبیِ جنگاوران-کاهنان و کشاورزانِ رعیت باقی ماندند و از ایجاد یک لایه‌ی حد واسط بازماندند. چون شکل‌گیری شهرها و ظهور چنین طبقه‌ی میانجی‌ای دشوار است.

از این‌رو معمولاً فاصله‌ی میان اشراف و توده‌ی مردم کشاورز را هیچ لایه‌ی واسطه‌ای پر نمی‌کرده و این دو به دو سیستم منفک از هم تبدیل می‌شده‌اند که نتیجه‌ی معمولاًش به بردگی کشیده شدن کشاورزان به دست جنگاوران بوده است.

از همین‌جا می‌توان دریافت که چرا ساختار اجتماعی مبتنی بر برده‌داری هرگز در ایران‌زمین جایگیر نشد و اقتصاد مبتنی بر رعیتِ کشاورزِ فاقد حقوق در ایران زمین تکامل پیدا نکرد. چرا که در ایران همیشه طبقه‌ی شهرنشین پیوستاری در قشربندی اجتماعی پدید می‌آورده و همچون پلی و مسیری برای ارتقای عمودی طبقات پایین به بالا کاربرد داشته است. پویایی شگفت‌انگیز جامعه‌ی ایرانی و سرریز شدن مداوم نخبگان فروپایه به لایه‌ی اشراف و اعیان از همین‌جا ناشی می‌شود.

انحصار ایران در این زمینه سه قرن پیش برای نخستین بار در جریان انقلاب صنعتی شکست و همین باعث شد گرانیگاه تحولات فنی و سیاسی از ایران‌زمین به اروپا انتقال یابد. حتا پس از آن هم باز ایران‌زمین به خاطر منابع نفت و گاز عظیمش، جایگاه مرکزی‌اش را در نقشه‌ی مصرف انرژی حفظ کرد. نخستین چاه‌‌های نفت جهان که در دوران مدرن در سطحی بین‌المللی بازده صنعتی داشتند در باکو و بعد مسجد سلیمان زده شدند و همچنان ایران‌زمین (یعنی کشور ایران و کشور‌های نوساخته‌ی پیرامونش که طی قرن گذشته شکل گرفته‌اند) روی هم رفته بخش عمده‌ی سوخت‌های فسیلی را برای کشور‌های صنعتی تولید می‌کنند. در واقع یکی از دلایل اصرار تمدن غربی برای دامن زدن به تجزیه‌ی سیاسی ایران‌زمین همین دستیابی آسان به منابع سوخت فسیلی است، که با بر نشاندن دولتمردان دست‌نشانده یا نابخردی ممکن شده که از منافع ملی و یکپارچگی تمدن ایرانی غافل هستند. در مقام مقایسه با ایران، ‌تمدن‌های دیگر در دنیای پیشامدرن به شکل غریبی از نظر فناوری انرژی عقب‌مانده‌ بوده‌اند. ‌تمدن‌های بومی آمریکا به جز استفاده‌ی بسیار محدود از لاما، در عمل کل نیروی کار‌شان را با نیروی عضلانی انسان تأمین می‌کردند. در تمدن اروپایی و چینی تنها استفاده از جانوران بارکش محدودی رواج داشته و بهره‌گیری از نیروی باد و آب تا عصر نوزایی در هر دو قلمرو ناشناخته بود.

شکل نوین مصرف انرژی که پیکربندی فناوری‌های مدرن را ممکن ساخته، با شیوه‌‌های پیشین این تفاوت را دارد که نوعی چرخه‌ی بازخوردی مثبت در آن دیده می‌شود. یعنی چرخش‌های پیاپی در مصرف انرژی (از ذغال‌سنگ به نفت و از آنجا به انرژی اتمی و منابع پاک مثل نیروی خورشیدی) در زمانی کوتاه و با زنجیره‌هایی خودارجاع از نوآوری‌‌های فنی همراه بوده و ضرباهنگ شتاب‌آلودِ عصر انقلاب صنعتی را حفظ کرده است.

با این حال بسیاری از این نظم‌ها بسیار دیرآیند هستند. جایگزینی چوب با ذغال سنگ تازه در میانه‌ی قرن نوزدهم میلادی آغاز شد. در دوران محمدشاه قاجار و حدود سال ۱۲۲۰ خورشیدی (۱۸۴۰.م) همچنان بازار سوخت بر محور چوب سامان یافته بود. در این مقطع زمانی سهم ذغال سنگ در این بازار را ۵٪ تخمین زده‌اند که تا پانزده سال بعد به ۱۰٪ و تا ۱۲۴۴ (۱۸۶۵.م) به ۱۵٪ بالغ شد. آنگاه این جایگزینی سرعت گرفت و تا پنج سال ۲۰٪ و تا پنج سال بعدش ۲۵٪ بازار سوخت در اختیار ذغال‌سنگ بود. با این حال این منبع انرژي تا سال ۱۲۶۴ (۱۸۸۵.م) تنها یک سوم بازار سوخت را در اختیار داشت و تازه در سال ۱۹۰۰ میلادی بود که نیمی از بازار را در اختیار گرفت.

نفت دیرتر و همزمان با جنگ جهانی اول به میدان وارد شد و در سال ۱۲۹۴ (۱۹۱۵.م) تنها ۵٪ بازار سوخت را پوشش می‌داد. نفت هم الگویی مشابه را طی کرد و با همین کندی جایگزین ذغال‌سنگ شد، هرچند هرگز نتوانست آن را از میدان به در کند و هرگز به جایی نرسید که نیمی از بازار سوخت را در اختیار بگیرد. درباره‌ی گاز طبیعی هم که در سال ۱۳۱۰ (۱۹۳۰.م) پنج درصد بازار را اشغال می‌کرد، الگویی مشابه را داریم. پس چنین می‌نماید که در دوران مدرن هر سوخت تازه طی دو سه نسل (۵۰-۷۵ سال) به کرسی نشسته و مدتی کوتاه رونق داشته است.[10]

این چرخه‌‌های بازگشتی در مصرف انرژی علاوه بر فربه کردن نیروی نظامی و سیاسی جامعه‌ی میزبان و تسلط فراگیر اروپاییان بر بقیه‌ی نقاط دنیا، دو پیامد مهم دیگر هم در پی داشت که عبارت بود از تشدید نابرابری‌ها و ویرانی محیط زیست.

درباره‌ی نابرابری، این نکته را باید در نظر داشت که علاوه بر متغیر‌های اقتصادی، میزان مصرف خالص ماده و انرژی و اطلاعات، شاخصی مهم است که از بسیاری جنبه‌ها بیانگرتر از شاخص‌های جامعه‌شناختی است.

اگر از این زاویه به موضوع بنگریم، گسستی چشم‌گیر در مصرف سرانه‌ی انرژی در میان جوامع فقیر و غنی خواهیم یافت. در سال‌های پایانی قرن بیستم شکاف میان جهان توسعه یافته و کشور‌های در حال توسعه را می‌شد با مقدار سرانه‌ی مصرف انرژی سنجید. چنان که میانگین جهانی در سال‌های دهه‌ی ۱۹۹۰.م حدود ۴۴ هزار کالری بر روز بوده، در حالی که یک بومی آفریقایی یا یک هندی روستانشین در همین سالها ۱۲ تا ۱۵ هزار کالری مصرف می‌کرده و در مقابل مصرف سرانه‌ی هر آمریکایی ۲۳۰ هزار کالری بوده است. این مصرف بی‌پروای انرژي که بدنه‌اش بر سوخت فسیلی تکیه دارد، بوم‌‌های طبیعی را آلوده و به زیستگاه‌ها آسیب‌ زده است. برخی از جوامع غربی در قرن بیستم به چاره‌اندیشی‌هایی در این زمینه پرداختند که پیشتازشان آلمان بود که در دوران حاکمیت هیتلر اولین قوانین مدرن برای حفاظت از محیط زیست و کنترل آلایندگی صنایع را وضع و اجرا کرد. پس از جنگ جهانی دوم و به‌ویژه در دهه‌ی ۱۹۷۰.م کشور‌های اروپای غربی و آمریکا همان الگو‌های مدیریتی را به شکلی نامتمرکز و تا حدودی ناکارآمد پی گرفتند.

همزمان جنبشی جهانی برای کنترل آلایندگی حامل‌های انرژی به راه افتاد. این جنبش البته در بلوک غرب وجود داشت و کشور‌های بلوک شرق که زیر سیطره‌ی نظام‌های کمونیستی قرار داشتند، به این موضوع بی‌توجه ماندند و به نیروهای منتقد آلایش زیستگاه‌ها مجال عرض اندام ندادند. در نتیجه لطمه‌ای که بلوک شرق (به نسبت مصرف انرژي‌اش) به محیط زیست وارد آورد، بسیار وخیم‌تر از ویرانگری‌های بلوک غرب بود. این لطمه‌ به‌ویژه را در سرزمین‌های ایرانیِ اشغال شده توسط روس‌ها ابعادی هراس‌انگیز به خود گرفت. به همین خاطر است که امروز قرقیزستان و قزاقستان و ازبکستان از آلوده‌‌ترین نقاط کره‌ی زمین محسوب شوند. سال‌های پس از جنگ سرد در تاریخ کوتاه مدرنیته اهمیتی به‌سزا دارد. چون چرخه‌‌های خودارجاع مصرف انرژي در آن دوران به اقلیم پردازش اطلاعات نیز تعمیم یافتند و چرخه‌های مشابهی را در لایه‌ی فرهنگ پدید آوردند. پیامد این تحول، ظهور عصر اطلاعات بود و پیدایش رسانه‌‌‌های الکترونیکی؛ که طی دهه‌های اخیر به شکل‌گیری اینترنت و شبکه‌‌های مجازی انجامیده و گذاری چشم‌گیر و پردامنه را در پردازش اطلاعات رقم زده است یعنی به تعبیری می‌توان گفت آن روندی که با انقلاب صنعتی در تولید و مصرف انرژي داشتیم، پس از دو قرن در دهه‌‌های اخیر به طور کامل به سطح فرهنگی نیز انتقال یافته و جهشی در تولید و مصرف اطلاعات را در پی داشته است. نظم‌های برآمده از این شرایط نوینِ انباشت ماده و انرژی، تا جایی که خطراهه‌‌های آشکار و الگو‌های کنونی نشان می‌دهد، به سمت تشدید نابرابری و تداوم ویرانی محیط زیست پیش می‌رود، و این روندی است که کل جریان مدرنیته را شکننده و ناپایدار می‌سازد.

چنان که در بخش‌های پیشین گذشت، لایه‌ی فرهنگ در کنار سطح اجتماعی همچون نوعی نرم‌افزارِ سوار شده بر سخت‌افزار عمل می‌کند یعنی موقعیت‌اش به نظام شخصیتی‌ای در سطح روانی می‌ماند که در سطح زیستی بر بدنی سوار شده باشد. نهاد‌های اجتماعی بخش عمده‌ی پردازش اطلاعات خود را در لایه‌ی فرهنگی به انجام می‌رسانند و تنش‌‌های سیستمی خود را در قالب گفتمان‌ها و چارچوب‌های معنایی رمزگذاری می‌کنند و چاره‌اندیشی‌هایشان را در این بستر سامان می‌دهند.

یکی از عواملی که مسیر تکاملی ویژه‌ی مدرنیته را نتیجه داده، ناتوانی فرهنگ مدرن از بازنمایی و چاره‌اندیشی درباره‌ی تنش‌‌های پایه‌ایست که خودش را پدید می‌آورد. مدرنیته در نهایت یک پیکربندی فرهنگی در تمدن اروپایی است که به شدت مهاجم، خشن و سلطه‌گر است. پیکربندی‌ای خاص که مصرف افراطی و ویرانگر منابع طبیعی را به لحاظ فناورانه ممکن ساخته، بی‌آن‌که مهاری معنایی را بر آن مستولی سازد. گفتمان‌هایی که خودانگاره‌ی مدرنیته را سازمان می‌دهند، البته تصویری آرمانی و باشکوه از این روند ترسیم می‌کنند. مدرنیته خود را همچون گسستی کامل از تعصب و تباهی مذهبی قرون وسطا عرضه می‌کند و روند‌های درونی‌اش را به مثابه چیرگی برگشت‌ناپذیر عقلانیت و آزادی بازمی‌نمایاند. اما این تصویر درون‌زاد مدرنیته از خودش است و باید انتقادی وارسی شود. در واقع اگر با متغیرهایی عینی مثل میزان مصرف انرژی و اطلاعات و ماده به کارنامه‌ی مدرنیته بنگریم، بسیاری از این تصویرها را مشکوک خواهیم یافت. در شیوه‌ی سازماندهی نیرو‌های فنی مدرن برای تولید و مصرف، نوعی افراط جنون‌آمیز دیده می‌شود که بر «مصرف کردن» منابع تمرکز دارد و نه بهره‌مندی از آن یعنی اتگار هدف اصلی سیستم منحصر شده به مکیدن حجمی بزرگتر و بزرگتر از ماده-انرژی-اطلاعات و به چرخش درآوردن‌اش، بی آن که برنامه‌ای برای بیشینه کردنِ غایتهای طبیعی «قلبم» در کار باشد. همچنین سازوکار‌های تولید و توزیع قدرت در نهاد‌های مدرن چنان که میشل فوکو نشان داده با انضباط‌های بیرونی سخت‌گیرانه‌تر و فراگیرتر و استیلای ایدئولوژیک و سیاسی استوارتر و سرکوبگرتر همراه بوده است یعنی با توجه به این دو نکته، مدرنیته نه عقلانی می‌نماید و نه رهایی‌بخش.

یکی از دلایلی که مدرنیته تصویری چنین دلخواه و غیرانتقادی از خود را تولید می‌کند، آن است که شالوده‌ی فرهنگی آن در سنت قرون وسطایی اروپا ریشه‌ دارد. سنتی که به شدت متعصبانه، تنگ‌نظرانه، سرکوبگر و برتری‌طلب است. همین سنت بود که در سرمشقی سنتی تنش‌‌های بزرگ و خانمان‌براندازی مثل طاعون بزرگ یا جنگ‌های مذهبی را نادیده می‌انگاشته و در سطحی فرهنگی، با نظام‌هایی اساطیری، به شکلی نمادین چاره‌شان می‌کرده است یعنی سنت فرهنگی اروپای پیشامدرن نمونه‌ایست از بی‌حسی و نابینایی در برابر تنش، و گسترده‌‌ترین نظام‌های معنایی برای استعلایی کردن تنش و گریز از آن را ابداع کرده است.

چنین می‌نماید که بن‌مایه‌ی فرهنگ مدرن همچنان بند ناف خود را با این خاستگاه تاریخی حفظ کرده باشد. چرا که تنش‌های تشدید شونده و پردامنه‌ای که توسط روند‌های مدرن پدید آمده هم کمابیش با همان شیوه‌‌های قدیمی نادیده انگاشته می‌شود، و به شکلی جبرانی در لایه‌ای گفتمانی و نمادین ترمیم می‌گردد، بی‌آن‌که برای عبور از وضعیت موجود به مطلوب چاره‌اندیشی شود. در این بافتار سازوکار‌های معناساز مدرن را می‌توان امتداد همان فرهنگ پیشامدرن اروپایی دانست، و نه گسستی عقلانی و آزادمنشانه از آن، چنان که تبلیغ می‌شود.

این موضوع البته تا حدودی شناخته شده است و نویسندگانی مثل کریستف دویچمان[11] به این نکته اشاره کرده‌اند که سرمایه‌داری مدرن با دین سنتی اروپاییان ناسازگار نیست و شکلی تحول یافته از آن را بازسازی می‌کند. در این بیان، آنچه کاپیتالیسم خوانده شده را می‌توان نوعی دین سکولار نو دانست که انسان مدرن را بر اساس چرخه‌‌های اقتصادی و پولی تعریف می‌کند. تعریفی مجدد که از بسیاری جنبه‌ها با تصویر سنت مسیحی از انسان -در مقام حامل ثوابهای شمارش‌پذیر- همسان است و به سادگی با آن چفت و بست می‌شود.[12] در این زمینه، وضعیت مطلوبی که مدرنیته تصویر می‌کند را باید شکلی نوسازی شده از همان وضعیت مطلوب افسانه‌آمیزی دانست که طی دو هزاره‌ی پیش در تمدن اروپایی شکل گرفته و تحول یافته است. مفاهیمی مانند توسعه، آزادی دموکراتیک، عدالت سوسیالیستی، اصالت فاشیستی و پیشرفت که نماد‌های مشروعیت‌بخش و اعتبار دهنده به جریان‌های اصلی مدرن هستند، تناسخ‌هایی از همان اساطیر مسیحی قرون میانه جلوه می‌کنند که در جامعه‌ای با مصرف بسیار شدید انرژی-اطلاعات بازتعریف شده باشند. با این نگاه می‌توان به مفاهیمی مثل «توسعه» نگریست و دریافت که این کلیدواژه در واقع موقعیت نوظهوری را صورت‌بندی و توجیه می‌کند که با مصرف بالای انرژی و پردازش متراکم اطلاعات ملازم است. با جای دادن این کلمه در بافت تمدنی‌اش و نگریستن به غلاف تاریخی مدرن‌اش می‌توان پیش‌داشت‌های رایج درباره‌اش را واسازی کرد و دریافت که مسئله‌ی اصلی رمزگذاری مدار‌های متراکم پردازشی است، نه هبوط معنایی استعلایی. پیش‌فرض‌هایی پر خطا در این میان وجود دارد، که مهم‌ترین‌شان از نادیده انگاشتن چهار متغیر مرکزی «قلبم» برمی‌آیند. این که چهار سیستم تکاملی موازی (شبنم) در چهار لایه‌ی متفاوت (فراز) در کار هستند، که هریک با متغیری مرکزی (قلبم) کار می‌کنند، بینشی مهم و کلیدی است. بدون دریافتن این مطلب این نکته که چرا این سیستم‌ها اغلب رفتارهایی واگرا نسبت به هم در پیش می‌گیرند، به معمایی پرابهام بدل می‌شود. اگر به این زیربنای نظری توجه شود، تداخل و تزاحم برخی از شاخص‌های توسعه با هم، فهم‌پذیر می‌گردند. این حقیقت که واگرایی یاد شده در نظام‌های مدرن صورت‌بندی و رفع نمی‌شود، به ناکارآیی منش‌‌های فرهنگی و ساخت‌های گفتمانی‌ای باز می‌گردد که باید این موقعیت را شناسایی کنند و افقی برای اندیشیدن درباره‌اش ترسیم کنند. این ناکارآیی به‌ویژه در جوامعی که مدرنیته را وامگیری کرده‌اند، آشکارتر به چشم می‌خورد. چنان که مثلاً در دوران پهلوی دوم فرض نظام حاکم آن بود که توسعه‌ی اقتصادی بر توسعه‌ی سیاسی اولویت دارد و از این رو توسعه‌ای نامتوازن را پیش برد که به بهای سرنگونی آن ساخت سیاسی تمام شد.

به همین ترتیب کشمکش میان دو مفهوم آزادی و برابری که به ترتیب توسعه‌ی سیاسی و اقتصادی را صورت‌بندی می‌کنند، از زمان انقلاب فرانسه تا به امروز وجود داشته و همچون دو سوگیری آشتی‌ناپذیر تجربه شده است.

گذار از چنین دوراهه‌هایی که در نگرش‌های کلاسیک متضاد و جمع‌ناپذیر به نظر می‌رسند، به کمک نظریه‌ی زُروان ممکن است. چرا که در این سرمشق نظری می‌توان به هم‌ریشه بودن و سازگاری بنیادین متغیر‌های چهارگانه‌ی یاد شده نگریست و روند‌های واگرایی‌شان و دلایل ناسازگاری‌شان را تحلیل کرد. چون در سطحی عمیق‌تر و زیربنایی‌تر از تداخلِ مفاهیمی سیاسی-اجتماعی مانند آزادی و عدالت، با واگرایی متغیر‌های لذت و بقا (مثلاً در پدیده‌ی اعتیاد) یا لذت و قدرت (در کشمکش عاملیت و نهاد) یا قدرت و معنا (در ایدئولوژیک شدن روند‌های فرهنگی) سر و کار داریم که فهم‌شان و صورت‌بندی شفاف و روشن‌شان راه را برای آشتی دادن این مفاهیم به ظاهر ناهمساز می‌گشاید.

دومین ارزش دستگاه نظری پیشنهادی‌مان در بحث توسعه، آن است که مسیر‌های رمزگذاری افراطی «قلبم» را روشن می‌سازد و از این راه استخوان‌بندی درونی مفهوم توسعه را واشکافی می‌کند. نظام‌های شخصیتی و نهاد‌های اجتماعی اغلب برای مدیریت لذت و قدرت ناگزیرند آن را رمزگذاری کنند و این کار با ترجمه کردن محتوا‌های لذت در کارکرد‌های روانشناختی و تفسیر کردن محتوا‌های قدرت در مدار‌های سازمانی ممکن می‌شود. در سیستم‌های اجتماعی نمادهایی که برای کمّی کردن، تدقیق و ردیابی «قلبم» به کار گرفته می‌شوند، به‌تدریج استقلال عمل پیدا می‌کنند و خود همچون جلو‌ه‌ای از امر مطلوب، موضوع خواست و میل قرار می‌گیرند.

در واقع نظریه‌‌های توسعه همین رمزگان لایه‌لایه‌ی انباشت شده بر «قلبم» را اندازه‌گیری می‌کند و به همین خاطر اغلب از خراشیدن این پوسته و نگریستن به محتوای واقعیِ زیر آن (که خودِ «قلبم» باشد) باز می‌ماند.

اگر این دو نکته -یعنی واگرایی «قلبم» و نمادین شدن‌اش- را دریابیم، به یک نظریه‌ی سیستمی برای توسعه‌ی دست خواهیم یافت که با تفسیر مرسوم مدرن تفاوت دارد. این نظریه نگاهی جامع‌تر به دست می‌دهد و به واپس‌ماندگی لایه‌ی پردازش اطلاعات (نسبت به لایه‌ی پردازش انرژی) انتقادی می‌نگرد و ناکامی‌‌های مدرنیته برای درک تنش‌های خودساخته‌اش را عریان می‌سازد. در این دیدگاه موقعیت یک سیستم اجتماعی و مسیر پیشاروی آن را می‌توان بر اساس حجم و تراکم قدرت در نهاد‌های اجتماعی،‌ بر اساس میزان متوسط شادکامی و لذت در شهروندان، بر حسب تندرستی و بخت بقای بدن‌ها و با توجه به محتوا و تنوع و گستردگی معنا در عناصر فرهنگی ارزیابی کرد.

از این چشم‌انداز، متغیری اقتصادی مانند درآمد سرانه یا شاخصی سیاسی مثل ساخت حقوقی حزب‌ها به تنهایی ارزش و اهمیتی ندارد، مگر آن که اثرگذاری مستقیم‌اش بر قدرت سازمانی، بر شادمانی فردی،‌ بر تندرستی تن‌ها و بر معنایابی نظام‌های نمادین روشن شود. چرا که ممکن است متغیری از این دست در چرخه‌هایی از رمزگذاری افراطی گرفتار شود و در جامعه‌ای افزایش یابد، بی آن که محتوای «قلبم» آن سیستم افزون شده باشد.

کوتاه سخن این که نظریه‌ی سیستم‌های پیچیده راهبردی روشن و رسیدگی‌پذیر به دست می‌دهد تا وضعیت موجود از وضعیت مطلوب تفکیک شود، متغیرها و شاخص‌های حاکم بر هریک آشکار گردد، و تنش ناشی از شکاف این دو درست شناسایی شده و راهبردهایی عملیاتی و عینی برای گذار از وضع موجود به مطلوب اندیشیده گردد.

این سرمشق نظری به همین ترتیب می‌تواند دستاورد‌های برنامه‌‌های توسعه را نیز محک بزند و بر حسب متغیرهایی عینی‌تر و بنیادی‌تر از آنچه مرسوم است‌ (بر اساس شادکامی، تندرستی، توان‌مندی و معنا که غایت‌های درونی و ذاتی سیستم‌های تکاملی است)، موفقیت یا شکست برنامه‌ها، طرح‌ها، و جریان‌های فکری و سیاسی را مورد داوری قرار دهد.

 

 

  1. . Fractal organization
  2. . Homo erectus، از گونه‌‌های نیای انسان کنونی
  3. . وکیلی، ۱۳۹۴: ۲۶۶.
  4. . Smil, 2017: 397.
  5. . Smil, 2017: 398-397.
  6. . Smil, 2017: 419.
  7. . Griffin, 2010: 109–110.
  8. . Smil, 2017: 87-110.
  9. . باید توجه داشت که طبقه‌ی متوسط شهری -با تعریفی که کردیم- یک ساختار جامعه‌شناسانه‌ی عام و فراگیر است که طبقه‌ی متوسط مدرن تنها نمونه‌ای خاص و حالتی ویژه از آن محسوب می‌شود. دلالت‌های مدرن این کلیدواژه‌ها را با مفهوم‌های عام‌تری که گام به گام تعریف می‌کنیم، نباید اشتباه گرفت.
  10. . Smil, 2017: 395.
  11. . Christoph Deutschmann
  12. .Deutschmann, 1999.

 

 

ادامه مطلب: بخش سوم: تنوع ‌تمدن‌های انسانی – گفتار نخست: سرشماری ‌تمدن‌ها

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب